دوست گرامی. ابتدا باید بدانیم که اصولا، زنده ماندن با زندگی کردن متفاوت است و تنها کسانی زندگی می کنند که نسبت به خودسازی و کمال انسانی اهتمام داشته باشند. «نقل شده خبرنگاری از یک کارگر ساده ساختمانی که دوچرخهای به همراه خود داشت، پرسید: شما از زندگی خود راضی هستید؟ کارگر جواب داد: بله زندهام و خدا رو شکر. سپس همین سؤال را از یک پزشک پرسید، او پاسخ داد: نه راضی نیستم. خبرنگار با تعجب به پزشک گفت: عجیب است، من همین سؤال را از یک کارگر ساده پرسیدم. او گفت: بله زندهام و خدا را شکر، ولی شما با موقعیت و امکانات فراوانی که در اختیار دارید، از زندگی خود راضی نیستید! پزشک به خبرنگار گفت: آن کارگر گفته: خدا رو شکر زندهام، زنده بودن با زندگی کردن، بسیار متفاوت است، من هم زندهام و خدا را شکر، ولی از زندگی کردن خود راضی نیستم؛ زنده بودن لازم است، اما کافی نیست؛ و البته حق با پزشک بود!»
توضیح اینکه: نسبت مردم با زندگی و خودسازی، نسبتی دوگانه است: گروهی از آدمیان زندگی ساکن و ساکتی دارند؛ یعنی تمام عمر در چرخه کار و خور و خواب میچرخند و همیشه درجا میزنند و هیچ حرکت رو به جلویی در زندگی آنها مشاهده نمیشود.
سعدی «علیه الرحمة» حیات این گروه را با زیست حیوانی، برابر مییابد و میگوید:
تن آدمی شریف است به جان آدمیت نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی چه میان نقش دیوار و میان آدمیت
خور و خواب و خشم و شهوت شغب است و جهل و ظلمت حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت
به حقیقت آدمی باش وگر نه مرغ باشد که همین سخن بگوید به زبان آدمیت
از منظر سعدی، جهان آدمیت، فراتر از خفتن و خوردن و غرایز خشمانی و شهوانی است و در یک تفکیک کلی هر جهانی که واجد ناآگاهی و تاریکی باشد، هیچ نسبتی با جهان انسانی ندارد و جهان آدمیت، جهان آگاهی و روشنایی است و توغل یکجانبه در خفتن و خوردن، جهل آفرین و ظلمت گستر است.
اما گروه دیگر از آدمیان، کسانی هستند که چرخه کار و خور و خوابشان هدفمند و معنادار بوده، زندگی آنها برای رسیدن به آن هدف، دائماً در حال حرکت رو به جلو و تحول و تغییر مثبت است، این گروه، در جهان آدمیت، حضور دارند و راهی به آگاهی و روشنایی یافتهاند و در مسیر خودسازی و رشد انسانی قرار دارند.
ممکن است کسی با کمترین بهرهمندی از امکانات زندگی، از حیات معنوی سعادت آفرین بهرهمند باشد و در مقابل نیز، افراد فراوانی زیست میکنند که از امکانات مادی فراوانی برخوردارند، اما از زندگی واقعی سعادت آفرین بی بهرهاند و درک درستی از لذایذ و حلاوتهای زندگی کردن ندارند.
آیا میتوان زندگی مادی را در کشش و گشایش، به بهرهمندی بهتر و بیشتر از امکانات، گره زد، اما زندگی در جهان آدمیت را بدون بهرهمندی از امکانات معنوی انسان، ممکن دانست؟
امکانات معنوی انسان چیزی غیر از درهم و دینار و مسکن و معدن است؛ امکاناتی است که با حقیقت انسان گره خورده و هرگز زایل شدنی نیست. اراده، عقل، آزادی، قدرت تصمیم، اختیار، دست انتخابگر و گزینشگرا، شوق و بهجت درونی، میل و کششهای فطری و باطنی، معنویت و بندگی خداوند و اموری مانند آن، امکانات معنوی و باطنی انسان است و جهان آدمیت با شکوفایی و بهرهمندی از این امکانات، ساخته و شکوفا میشود، نه با خوردن و خفتن و شهوت، هرچند بهرهوری از آنها، امری گریز ناپذیر است، اما انسداد و انجماد در آن، حیات انسانی را به ارمغان نخواهد آورد.
پس زنده بودن، لازم است، اما کافی نیست؛ حیوانات هم زندهاند و نفس میکشند، اما از حیات واقعی به سان آنچه برای آدمیان امکانپذیر است، بهرهمند نیستند.
زندگی برای انسان، با حرکت رو به جلو و پیشرفت معنوی و تکامل روحی معنادار میشود؛ آماده شدن برای حیات پس از مرگ و لقاء الله، تعریف کوتاه و پردامنه ای برای زندگی است؛ پس تنها کسانی زندگی میکنند که در حال سیروسلوک و خودسازی هستند و هر روزشان با روز قبل متفاوت است و هر لحظه عالمتر، تواناتر، با فضیلتتر و با ارادهتر میشوند و همواره در حال تلاش برای رشد و شکوفایی استعدادهای باطنی خود و آمادگی برای سفر آخرت هستند.
زندهمانی، با سکون شخصیت هم سازگار است؛ ولی کسی که از زندگی واقعی برخوردار است، سکون و درجا زدن، برایش معنا ندارد. او از هر دقیقه و ثانیه عمر خود، برای یاد گرفتن، رشد کردن و بزرگ شدن، سود میبرد و برای لحظات عمر خویش، ارزش قائل است.
درست است که زنده بودن، مقدمه زندگی کردن است، اما انسان با زنده بودن، تنها عمرش را مصرف میکند، ولی به مقصد نمیرسد، آنچه هدف زندگی را محقق میکند، زندگانی است، نه زندهمانی.
اغلب ما زندگی خود را به فراهم ساختن اسباب زنده بودن و حیات طبیعی، میگذرانیم و متوجه نیستیم که همه این تلاشها مقدمه سروسامان بخشی به زندگی واقعی است؛ گاه برخی افراد جامعه به قدری مشغول فراهم آوردن مقدمات زندگیاند که خود زندگی را فراموش کرده و فرصتی برای آن پیدا نمیکنند.
اکثر افراد با اینکه به لحاظ جسمانی بزرگ میشوند، اما به لحاظ روحی کودک میمانند. طول و عرض زندگیشان بزرگ میشود، اما عمق وجودشان کوچک میماند و هنگامی که شما بعد از سالها با این افراد روبرو میشوید، مشاهده خواهید کرد که اکنون، هماناند که بودهاند.
اما وقتی بعد از مدتی با انسان فرهیخته و پویا روبه رو میشوید، درمی یابید که نسبت به گذشته، بسیار تفاوت کرده، شخصیت اش فربهی و فراخی یافته و نورانیت بیشتری کسب کرده است؛ این حالت نشان میدهد که او در دورانی که شما او را ندیدهاید، مشغول زندگی کردن بوده است. کسی که زندگی میکند، حتماً زنده است؛ اما این گونه نیست که هر زندهای، زندگانی کند.
آشکار است که چون هویت انسان روحانی است، منظور از رشد و بزرگ شدن، رشد طولی و عرضی جسم انسان نیست، اگر رشد و کمال در روح انسان اتفاق بیفتد، نامش زندگی است.
ممکن است انسان پرمکنت که در رفاه کامل زندگی میکند و از همه امکانات زندگی مدرن برخوردار است، نداند زندگی چیست و هرگز روش صحیح زندگی کردن را تجربه نکرده باشد، ولی طلبه یا دانشجوی سادهای که در خوابگاه یا حجره طلبگی با دشواری و درویشی روزگار میگذراند، معنای زندگی را خوب بداند و از زندگی معناداری که دارد لذت برد.
ما اغلب برای حفظ سلامتی تن و حفظ تعادل روانی خود، میکوشیم و برای تأمین معاش مادی خود، برنامه ریزی میکنیم، اینها تلاش و تکاپو برای زنده ماندن است، اما هنگامی که قرآن تلاوت میکنیم، حدیث مطالعه میکنیم، فکر میکنیم، کتابهای دینی، فلسفی و عرفانی میخوانیم، سخنرانی گوش میکنیم، تحقیق میکنیم، پژوهش داریم، میآموزیم و میآموزانیم، عبادت و خودسازی میکنیم، در این شرایط است که زندگی میکنیم، مشروط بر اینکه این امور از روی عادت یا شهوت – که معنای بسیار وسیعی دارد – نباشد و تنها به جهت جان آرایی و تحصیل رضایت الهی، انجام شود.
باید اعتراف کرد اکثر مردمان از زندگانی دور شدهاند و تمام همتشان برای زنده ماندن صرف میشود. مفهوم توسعه و پیشرفت نیز، این نیست که تنها در جنبههای مادی و طبیعی زندگی رشد کنیم؛ بلکه پیشرفت آن گاه محقق میشود که روح انسان در مسیر انسانیت و خدایی شدن پیش برود.
امور سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی در زندگی انسان نیز در جای خود اهمیت دارد؛ زیرا زندگی کردن در سایه امنیت، امکانپذیر میشود. وقتی جامعه و خانواده دچار بحران شدند، همه تلاشها معطوف به زنده ماندن میشود و متاسفانه امکانی برای زندگی کردن نخواهیم جست؛ پس بدیهی است نمیتوان از ضرورت ساماندهی حیات این جهانی چشم پوشید و وقتی در سخن امام حسین (ع) مرگ به پل تشبیه میشود، فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِکُم؛ بی انگیزگی نسبت به پل سازی برای عبور اثر بخش و تهی از آسیب و گزند، در یک معنا، تخریب چیزی است که فراسوی پل قرار دارد و اینگونه است که نمیتوان با دنیای ویران، آخرت آباد را رقم زد.
بنابراین برای زندگی کردن، نیازمند امکانات حیات مادی هستیم، ولی حیات این جهانی با کلیت خود، به مثابه ظرف است برای بهبود حیات معنادار آن جهانی که باید از تمام فرصتهای بدست آمده برای رسیدن به آن سود جست. وقت و فرصت دنیا – برخلاف پندار عامه – برای همگان طلا نیست؛ زمان برای آن کس که از این فرصت بهره میجوید، طلا و بلکه بسیار ارزشمندتر از طلا خواهد بود.
توضیح اینکه: نسبت مردم با زندگی و خودسازی، نسبتی دوگانه است: گروهی از آدمیان زندگی ساکن و ساکتی دارند؛ یعنی تمام عمر در چرخه کار و خور و خواب میچرخند و همیشه درجا میزنند و هیچ حرکت رو به جلویی در زندگی آنها مشاهده نمیشود.
سعدی «علیه الرحمة» حیات این گروه را با زیست حیوانی، برابر مییابد و میگوید:
تن آدمی شریف است به جان آدمیت نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی چه میان نقش دیوار و میان آدمیت
خور و خواب و خشم و شهوت شغب است و جهل و ظلمت حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت
به حقیقت آدمی باش وگر نه مرغ باشد که همین سخن بگوید به زبان آدمیت
از منظر سعدی، جهان آدمیت، فراتر از خفتن و خوردن و غرایز خشمانی و شهوانی است و در یک تفکیک کلی هر جهانی که واجد ناآگاهی و تاریکی باشد، هیچ نسبتی با جهان انسانی ندارد و جهان آدمیت، جهان آگاهی و روشنایی است و توغل یکجانبه در خفتن و خوردن، جهل آفرین و ظلمت گستر است.
اما گروه دیگر از آدمیان، کسانی هستند که چرخه کار و خور و خوابشان هدفمند و معنادار بوده، زندگی آنها برای رسیدن به آن هدف، دائماً در حال حرکت رو به جلو و تحول و تغییر مثبت است، این گروه، در جهان آدمیت، حضور دارند و راهی به آگاهی و روشنایی یافتهاند و در مسیر خودسازی و رشد انسانی قرار دارند.
ممکن است کسی با کمترین بهرهمندی از امکانات زندگی، از حیات معنوی سعادت آفرین بهرهمند باشد و در مقابل نیز، افراد فراوانی زیست میکنند که از امکانات مادی فراوانی برخوردارند، اما از زندگی واقعی سعادت آفرین بی بهرهاند و درک درستی از لذایذ و حلاوتهای زندگی کردن ندارند.
آیا میتوان زندگی مادی را در کشش و گشایش، به بهرهمندی بهتر و بیشتر از امکانات، گره زد، اما زندگی در جهان آدمیت را بدون بهرهمندی از امکانات معنوی انسان، ممکن دانست؟
امکانات معنوی انسان چیزی غیر از درهم و دینار و مسکن و معدن است؛ امکاناتی است که با حقیقت انسان گره خورده و هرگز زایل شدنی نیست. اراده، عقل، آزادی، قدرت تصمیم، اختیار، دست انتخابگر و گزینشگرا، شوق و بهجت درونی، میل و کششهای فطری و باطنی، معنویت و بندگی خداوند و اموری مانند آن، امکانات معنوی و باطنی انسان است و جهان آدمیت با شکوفایی و بهرهمندی از این امکانات، ساخته و شکوفا میشود، نه با خوردن و خفتن و شهوت، هرچند بهرهوری از آنها، امری گریز ناپذیر است، اما انسداد و انجماد در آن، حیات انسانی را به ارمغان نخواهد آورد.
پس زنده بودن، لازم است، اما کافی نیست؛ حیوانات هم زندهاند و نفس میکشند، اما از حیات واقعی به سان آنچه برای آدمیان امکانپذیر است، بهرهمند نیستند.
زندگی برای انسان، با حرکت رو به جلو و پیشرفت معنوی و تکامل روحی معنادار میشود؛ آماده شدن برای حیات پس از مرگ و لقاء الله، تعریف کوتاه و پردامنه ای برای زندگی است؛ پس تنها کسانی زندگی میکنند که در حال سیروسلوک و خودسازی هستند و هر روزشان با روز قبل متفاوت است و هر لحظه عالمتر، تواناتر، با فضیلتتر و با ارادهتر میشوند و همواره در حال تلاش برای رشد و شکوفایی استعدادهای باطنی خود و آمادگی برای سفر آخرت هستند.
زندهمانی، با سکون شخصیت هم سازگار است؛ ولی کسی که از زندگی واقعی برخوردار است، سکون و درجا زدن، برایش معنا ندارد. او از هر دقیقه و ثانیه عمر خود، برای یاد گرفتن، رشد کردن و بزرگ شدن، سود میبرد و برای لحظات عمر خویش، ارزش قائل است.
درست است که زنده بودن، مقدمه زندگی کردن است، اما انسان با زنده بودن، تنها عمرش را مصرف میکند، ولی به مقصد نمیرسد، آنچه هدف زندگی را محقق میکند، زندگانی است، نه زندهمانی.
اغلب ما زندگی خود را به فراهم ساختن اسباب زنده بودن و حیات طبیعی، میگذرانیم و متوجه نیستیم که همه این تلاشها مقدمه سروسامان بخشی به زندگی واقعی است؛ گاه برخی افراد جامعه به قدری مشغول فراهم آوردن مقدمات زندگیاند که خود زندگی را فراموش کرده و فرصتی برای آن پیدا نمیکنند.
اکثر افراد با اینکه به لحاظ جسمانی بزرگ میشوند، اما به لحاظ روحی کودک میمانند. طول و عرض زندگیشان بزرگ میشود، اما عمق وجودشان کوچک میماند و هنگامی که شما بعد از سالها با این افراد روبرو میشوید، مشاهده خواهید کرد که اکنون، هماناند که بودهاند.
اما وقتی بعد از مدتی با انسان فرهیخته و پویا روبه رو میشوید، درمی یابید که نسبت به گذشته، بسیار تفاوت کرده، شخصیت اش فربهی و فراخی یافته و نورانیت بیشتری کسب کرده است؛ این حالت نشان میدهد که او در دورانی که شما او را ندیدهاید، مشغول زندگی کردن بوده است. کسی که زندگی میکند، حتماً زنده است؛ اما این گونه نیست که هر زندهای، زندگانی کند.
آشکار است که چون هویت انسان روحانی است، منظور از رشد و بزرگ شدن، رشد طولی و عرضی جسم انسان نیست، اگر رشد و کمال در روح انسان اتفاق بیفتد، نامش زندگی است.
ممکن است انسان پرمکنت که در رفاه کامل زندگی میکند و از همه امکانات زندگی مدرن برخوردار است، نداند زندگی چیست و هرگز روش صحیح زندگی کردن را تجربه نکرده باشد، ولی طلبه یا دانشجوی سادهای که در خوابگاه یا حجره طلبگی با دشواری و درویشی روزگار میگذراند، معنای زندگی را خوب بداند و از زندگی معناداری که دارد لذت برد.
ما اغلب برای حفظ سلامتی تن و حفظ تعادل روانی خود، میکوشیم و برای تأمین معاش مادی خود، برنامه ریزی میکنیم، اینها تلاش و تکاپو برای زنده ماندن است، اما هنگامی که قرآن تلاوت میکنیم، حدیث مطالعه میکنیم، فکر میکنیم، کتابهای دینی، فلسفی و عرفانی میخوانیم، سخنرانی گوش میکنیم، تحقیق میکنیم، پژوهش داریم، میآموزیم و میآموزانیم، عبادت و خودسازی میکنیم، در این شرایط است که زندگی میکنیم، مشروط بر اینکه این امور از روی عادت یا شهوت – که معنای بسیار وسیعی دارد – نباشد و تنها به جهت جان آرایی و تحصیل رضایت الهی، انجام شود.
باید اعتراف کرد اکثر مردمان از زندگانی دور شدهاند و تمام همتشان برای زنده ماندن صرف میشود. مفهوم توسعه و پیشرفت نیز، این نیست که تنها در جنبههای مادی و طبیعی زندگی رشد کنیم؛ بلکه پیشرفت آن گاه محقق میشود که روح انسان در مسیر انسانیت و خدایی شدن پیش برود.
امور سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی در زندگی انسان نیز در جای خود اهمیت دارد؛ زیرا زندگی کردن در سایه امنیت، امکانپذیر میشود. وقتی جامعه و خانواده دچار بحران شدند، همه تلاشها معطوف به زنده ماندن میشود و متاسفانه امکانی برای زندگی کردن نخواهیم جست؛ پس بدیهی است نمیتوان از ضرورت ساماندهی حیات این جهانی چشم پوشید و وقتی در سخن امام حسین (ع) مرگ به پل تشبیه میشود، فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِکُم؛ بی انگیزگی نسبت به پل سازی برای عبور اثر بخش و تهی از آسیب و گزند، در یک معنا، تخریب چیزی است که فراسوی پل قرار دارد و اینگونه است که نمیتوان با دنیای ویران، آخرت آباد را رقم زد.
بنابراین برای زندگی کردن، نیازمند امکانات حیات مادی هستیم، ولی حیات این جهانی با کلیت خود، به مثابه ظرف است برای بهبود حیات معنادار آن جهانی که باید از تمام فرصتهای بدست آمده برای رسیدن به آن سود جست. وقت و فرصت دنیا – برخلاف پندار عامه – برای همگان طلا نیست؛ زمان برای آن کس که از این فرصت بهره میجوید، طلا و بلکه بسیار ارزشمندتر از طلا خواهد بود.