خانه » همه » مذهبی » مکتب اومانیسم

مکتب اومانیسم


مکتب اومانیسم

۱۳۹۲/۰۴/۲۹


۶۸۵۳ بازدید

اومانیسم (Homanism) در فرهنگ (Webster, ۸۶۹۱) چنین تعریف شده است: «اومانیسم حالت و کیفیتى از تفکر است که بر اساس منافع بشرى و کمال مطلوب، به جاى اصول مذهبى والهیات استوار است». بر این اساس انسان گرایى (Humanism) در برابر خدا گرایى (Theism) قرار مى گیرد و خواست و هواهاى بشرى جانشین اصول و ارزش هاى دینى مى شود. براى آگاهى بیشتر ر.ک: سیر تحول اندیشه و تفکر عصر جدید در اروپا، دکتر علیرضا رحیمى بروجردى

اومانیسم (Homanism) در فرهنگ (Webster, 8691) چنین تعریف شده است: «اومانیسم حالت و کیفیتى از تفکر است که بر اساس منافع بشرى و کمال مطلوب، به جاى اصول مذهبى والهیات استوار است». بر این اساس انسان گرایى (Humanism) در برابر خدا گرایى (Theism) قرار مى گیرد و خواست و هواهاى بشرى جانشین اصول و ارزش هاى دینى مى شود. براى آگاهى بیشتر ر.ک: سیر تحول اندیشه و تفکر عصر جدید در اروپا، دکتر علیرضا رحیمى بروجردى

اومانیسم(1)1 – کلیات اصطلاح اومانیسم (2) را در فارسى با واژه هایى مانند انسان گرایى، انسان مدارى، مکتب اصالت انسان و انسان دوستى معادل قرار مى دهند. اومانیسم در معناى رایج آن، نگرش یا فلسفه اى است که با نهادن انسان در مرکز تاملات خود، اصالت را به رشد و شکوفایى انسان مى دهد. این مفهوم را به دشوارى مى توان یک مکتب خاص و مستقل مانند بقیه مکاتب فلسفى به شمار آورد، بلکه اومانیسم نگرشى پر نفوذ است که از رنسانس به این سو در بسیارى از آرا و نظریه هاى فلسفى، دینى، اخلاقى، ادبى – هنرى و نیز در دیدگاههاى سیاسى، اقتصادى و اجتماعى مغرب زمین، ریشه دوانده است. واژه اومانیسم از واژگان ابداعى قرن نوزدهم است. کلمه آلمانى Humanismus براى اولین بار در سال 1808 براى اشاره به یک شکل از آموزش که تاکید آن بر ادبیات کلاسیک یونانى و لاتین است، جعل شد. بنابراین، واژه اومانیسم در زمان رنسانس به کار نرفته است. با وجود این، مفهوم این واژه در آن دوره، حضور کامل داشت. اومانیسم در این معناى خاص بر یک جنبش فرهنگى در عهد رنسانس اطلاق مى شود که اهتمام اصلى آن بر تحقیقات کلاسیک و بویژه لغت شناسى بود. هدف این جنبش فرهنگى آن بود که با توجه به متون کلاسیک فرهنگ باستانى یونانى – رومى نیروهاى درونى انسان را شکوفا سازد و دانش و زندگى اخلاقى و دینى انسانها را از قیمومت کلیسا آزاد کند. اما اومانیسم – همچنان که اشاره شد – معناى عام و متداولى نیز دارد که از همان معناى خاص، سرچشمه مى گیرد.

در این معناى عام، اومانیسم، دیگر به معناى یک جنبش نیست، بلکه عبارت است از: «یک شیوه فکرى و حالتى روحى که شخصیت انسان و شکوفایى کامل او را بر همه چیز مقدم مى شمارد و نیز عمل موافق با این حالت و شیوه فکر.» به عبارت دیگر، اومانیسم – طبق تعریفى که اومانیست ها ارائه مى دهند – یعنى: اندیشیدن و عمل کردن با آگاهى و تاکید بر حیثیت انسانى و کوشیدن براى دستیابى به انسانیت اصیل. در واقع، این معناى از اومانیسم است که یکى از مبانى و زیرساختهاى دنیاى جدید به شمار مى آید و در بسیارى از فلسفه ها و افکار و مکاتب پس از رنسانس تا به امروز وجود داشته است. هر چند که ظهور و بروز آن در برخى مکاتب فلسفى و سیاسى، نظیر پراگماتیسم، اگزیستانسیالیسم، پرسونالیسم، مارکسیسم و لیبرالیسم بیشتر بوده است. این شیوه اندیشه که «انسان » را محور توجه خود قرار مى دهد، از رنسانس به این سو منشا تحولات و تغییرات فراوان در مقوله هاى گوناگون زندگى و تمدن مردم باختر زمین شده است؛ به طورى که انسان گرایى را باید از مهمترین شالوده هاى تفکر جدید غرب و اندیشه مدرنیسم به شمار آورد.

به طور کلى، اومانیسم در تاریخ غرب، با دو قرائت یا در دو گرایش کلى بروز کرده است؛ یکى، گرایش فردگرا و دیگرى گرایش جمع گرا. فردگرایى، که قرائت غالب از انسان گرایى بوده است، نه تنها اصالت را به انسان، که به «فرد انسانى » مى دهد. (ر. ک.: فردگرایى) در عرصه حیات سیاسى و اقتصادى، گرایش جمع گرا معمولا در مکاتب سوسیالیسم و مارکسیسم و گرایش فردگرایانه بویژه در لیبرالیسم و کاپیتالیسم، خود را نشان داده است. 2 – پیشینه و تاریخچه اومانیسم هر چند اومانیسم در معناى خاص آن، یکى از جنبه هاى اساسى و زیربنایى جنبش رنسانس است، اما پیشینه آن از لحاظ تاریخى به فرهنگ یونان باستان باز مى گردد.

در یونان باستان، خدایان صفات و سجایاى انسانى و حتى صورت انسانى داشتند. موضوع شعر از حماسه هاى هومرى تا واپسین دوره فرهنگ یونانى، انسان و سرنوشت او بود. اندام انسانى مهم ترین موضوع هنر مجسمه سازى و نقاشى به حساب مى آمد. توجه به انسان در آن دوره به حد اعلاى خود رسید و حتى در اندیشه سوفسطاییان، انسان، مقیاس همه چیز بود. سقراط نیز در همان دوره تاکید فراوان بر خودشناسى داشت. به طور کلى، بسیارى از اندیشمندان، تاریخ فرهنگ یونانى را تاریخ وقوف به ارزش حیثیت انسان و استقلال فرد انسانى مى دانند. با زوال استقلال یونان، فرهنگ یونانى هر چند به صورت رنگ باخته، به روم منتقل گردید.

دموکراسى و آزادى فردى مطابق با نمونه یونانى، در روم هرگز پا نگرفت؛ ولى به هر حال، شیوه فکر یونانى و اندیشه استقلال تفکر انسانى در روم به زندگى خود ادامه داد. اما با ظهور و اشاعه مسیحیت در روم و دیگر نقاط اروپا و نضج گرفتن کلیسا، وضع از بن دگرگون شد. به مرور زمان، کلیسا مدعى شد که یگانه حافظ حقیقت الهى در روى زمین است و انسان شناسى مسیحى بر انسان شناسى متاثر از فرهنگ یونانى غالب شد. در این دوره، علم و فلسفه خادم الهیات مسیحى است. در نتیجه، کلیسا حق انتخاب مواد آموزشى و پژوهشى را از پیروان خود سلب مى کرد و حتى علوم تجربى را تحت نظارت خود در آورد. این جریان، بویژه، در بخشى از دوره میانه ادامه داشت تا این که در قرن چهاردهم یکباره در ایتالیا گرایش آشکار به فرهنگ باستان، نخست ناگاهانه و اندکى بعد آگاهانه به طور انفجارآمیز پدیدار شد و پس از آن به سراسر باختر زمین گسترش یافت. این جنبش به جنبش رنسانس (نوزایى) موسوم گردید. نتیجه چنین نگرشى، استقلال فرد انسانى و آزادى از قیمومت کلیسا و به بیان دیگر، پیدایش اومانیسم بود. اعجاب و شیفتگى این دوره نسبت به غنا و بارورى عهد باستان، موجب شد که شاعران، نویسندگان، سخنوران، تاریخ نویسان و پژوهشگرانى با عنوان «اومانیست » پدید آیند که کمال مطلوب خود را در آثار یونان باستان، قهرمانى هاى رومیان و عقاید مسیحیان نخستین جستجو کنند.

به هر حال، اومانیسم یکى از شاخصه هاى برجسته و جنبه هاى پرنفوذ رنسانس بود که با توجه به متون باستانى یونان، انسان را در مرکز تاملات خود قرار مى داد. این جنبش اومانیستى بیشترین اهتمام خود را صرف گریز از وضعیت حاکم در دوره قرون وسطا و نفوذ کلیسایى قرار داده بود؛ و چندان دغدغه نظم دادن به اندیشه هاى خود در چارچوبهاى علمى و فلسفى نداشت. اومانیست ها، بیشتر، از اندیشه هایى استقبال مى نمودند که در تقابل و تخالف با نظام حاکم قرون وسطایى شکل مى گرفت. آنها مفاهیمى از قبیل اختیار و آزادى انسان را – در مقابل اندیشه حاکمیت امپراطورى و کلیسا و اصول فئودالیته – همواره مى ستودند.

طبیعت گرایى، تصدیق جایگاه لذت در زندگى اخلاقى، تساهل و تسامح دینى از دیگر موضوعاتى بود که بتدریج مورد علاقه اومانیست ها قرار گرفت. جنبش اومانیستى هر چند به دلایل مختلف در پایان قرن شانزدهم میلادى، به عنوان یک جنبش، رو به اضمحلال گذاشت. ولى تاثیر خود را به عنوان یک نگرش نوین، در دوره خود و جریانهاى فکرى پس از خود و به طور کلى بر فکر و فرهنگ و رفتار تمدن جدید غربى تا به امروز به جاى گذاشته است؛ به طورى که در عرصه هنر و ادب که اومانیست ها آن را به عنوان نخستین گریزگاه خود براى رسیدن به آزادى اندیشه و بیان انسانى انتخاب کرده بودند، افرادى چون پترارک (1304 – 1374)، بوکاچیو (1313 – 1375) ظهور کردند که با انسان گرایى خود و این باور که فرهنگ آنها همان فرهنگ عهد عتیق کلاسیک است، بینش عصر رنسانس را پى ریزى کردند.

نظرات آنان الهام بخش بسیارى از نویسندگان، شاعران، نقاشان و پیکره سازان گردید. ظهور افراد دیگرى مانند اراسموس و لوتر نیز در عرصه مذهب و پیدایش نهضت اصلاح دین (3) و پیشرفتهاى بزرگ علمى در عرصه علوم زیست شناسى، پزشکى، شیمى و فیزیک، به گونه اى تحت تاثیر این دوره و این جریان فکرى است.

از لحاظ فلسفى نیز اغلب فلسفه هاى پس از رنسانس متاثر از نگرش اومانیستى بوده اند. نکته قابل توجه این که اومانیسم دوره رنسانس، اومانیسم فلسفى نبود؛ ولى در دوره جدید، با ظهور فیلسوفانى چون برونو، بیکن، دکارت، اسپینوزا در نحله راسیونالیستى (اصالت عقلى) و لاک، بارکلى و هیوم در نحله آمپریستى (اصالت تجربه اى)، بتدریج مفاهیم منسجم فلسفى خود را باز یافت. در قرنهاى هفدهم و هجدهم (دوره روشنگرى) تاثیر اندیشه هاى اومانیستى بر افکار و آثار این دوره کاملا آشکار است. در این دوره، مجموعه اى از بزرگان ادباء، فلاسفه و دانشمندان مانند ولتر، منتسکیو، دیدرو، دالامبر، لاک، هیوم، کندرسه مى زیستند، که اعتقاد عمومى آنها بر این بود که مساله اساسى و محورى وجود آدمى، سر و سامان یافتن زندگى فردى و اجتماعى بر طبق موازین عقلى است نه کشف اراده خداوند در مورد این موجود خاکى.

هدف انسان، نه عشق و ستایش خداوند است و نه بهشت موعود، بلکه تحقق بخشیدن به طرحهاى انسانى متناسب با این جهان است که از سوى عقل ارائه مى شود. مى توان گفت که انسان گرایى این دوره نوعى روند و حرکت فرهنگى بود که زمینه هاى مختلف اخلاق، سیاست، تعلیم و تربیت، اقتصاد، حقوق و دین شناسى و… را تحت تاثیر جدى و دگرگون ساز خود قرار داده بود؛ در زمینه اخلاق، بر اساس اندیشه انسان گرایانه ارزشها و باید و نبایدهاى اخلاقى، تنها بر مبناى عقل و وجدان و اخلاق علمى – و نه بر اساس آموزه هاى دینى – استوار مى شود. در عالم سیاست نیز امور بر اساس اراده و خواست انسان (در قالب اکثریت) تعیین مى گردد و دموکراسى به جاى تئوکراسى مى نشیند. در واقع اکثر اندیشه هاى سیاسى قرون اخیر (خصوصا لیبرالیسم) بر مبناى اومانیسم پى ریزى شده اند.

این روند؛ یعنى روند اومانیسم در دوره روشنگرى، تا دوره معاصر همچنان ادامه یافته است. در واقع، گذشته از بسیارى از جریانهاى انتقادى که بر علیه تفکر اومانیسم عقل محور به راه افتاده است، درون مایه بسیارى از مباحث اخلاقى، حقوقى، سیاسى، دینى و زیباشناختى معاصر را هنوز اندیشه هاى انسان گرایانه شکل مى دهد؛ هر چند که نامى از اومانیسم در خلال برخى از این مباحث برده نشود. اومانیست هاى امروزى، بیشترین تاثیر را از دیدگاه هاى اومانیستى عصر روشنگرى پذیرفته اند.

3 – جمع بندیى از مؤلفه هاى اومانیسم در مجموع، از قرن چهاردهم میلادى تا به امروز، اومانیسم در معناى عام خود، مؤلفه هاى زیر را مد نظر داشته است. مسلما شدت و ضعف و چگونگى بعضى از این عناصر در نحله هاى مختلف اومانیستى و اندیشه هاى افراد گوناگون، متفاوت خواهد بود:

1 – محوریت انسان و پایبندى به خواستها و علایق انسانى؛

2 – اعتقاد به عقل، شک گرایى و روش عملى به عنوان ابزارى مناسب براى کشف حقیقت و ساختن جامعه انسانى؛

3 – برشمردن عقل و اختیار به عنوان ابعاد بنیادى وجودى انسان؛

4 – اعتقاد به بنا نهادن اخلاق و جامعه بر مبناى خودمختارى و برابرى اخلاقى؛

5 – اعتقاد به جامعه باز و تکثرگرا؛

6 – تاکید بر دموکراسى، به عنوان بهترین تضمین کننده حقوق انسانى در برابر اقتدار فرمانروایان و سلطه جویى حاکمان؛

7 – التزام به اصل جدایى نهادهاى دینى از دولت؛

8 – پرورش هنر مذاکره و گفتگو، به عنوان ابزار حل تفاوت و تقابل فهم هاى مختلف؛

9 – اعتقاد به این مطلب که تبیین جهان بر پایه واقعیات ماوراى طبیعى و توجه به یک جهان غیردنیوى براى حل معضلات بشرى، تلاشى است براى ضعیف و بى ارزش کردن عقل انسانى. جهان موجودى خود پیدایش (4) و انسان نیز بخشى از همین جهان طبیعت است که بر اساس یک فرایند تحولى مداوم پدید آمده است؛

10 – اعتقاد به این که تمام ایدئولوژیها و سنتها اعم از دینى، سیاسى یا اجتماعى، باید توسط انسان ارزش گذارى شود؛ نه این که صرفا بر اساس ایمان پذیرفته شود؛

11 – جستجوى دائم براى یافتن حقیقت ملموس و عینى؛ با درک و اعتراف به این که شناخت و تجربه جدید، پیوسته ادراکهاى ناقص ما را از آن حقیقت عینى تغییر مى دهد؛

12 – اعتقاد به این که اومانیسم، جانشین و بدیلى واقع بینانه و معقول براى الهیات ناامید کننده و ایدئولوژیهاى زیان آور است؛ زیرا با اعتقاد به اومانیسم، خوش بینى، امید، حقیقت طلبى، تساهل و بردبارى، عشق، ترحم و دلسوزى و زیبایى حاکم مى گردد و عقل گرایى به جاى بدبینى، یاس، جزمیت، گناه، خشم و نفرت، تعصبات، ایمان کورکورانه و غیرعقلانى مى نشیند. در این میان، عناصر و مؤلفه هایى چون «بى همتایى فرد انسانى »، «خرد» و «روش علمى » هسته مرکزى و کانونى اومانیسم را تشکیل مى دهند.

4 – اقسام اومانیسم با توجه به سیر تاریخى و نیز عرصه فعالیت و تاثیرگذارى اومانیسم، مى توان انواع مختلفى براى آن برشمرد:

1 – اومانیسم ادبى (5) : دلبستگى و تعلق خاطر به ادبیات و علوم انسانى یا فرهنگ ادبى.

2 – اومانیسم رنسانسى (6) : تکیه بر برنامه آموزشى که در اواخر قرون وسطى، و پس از آن، همراه با احیاى نوشته هاى کلاسیک، گسترش یافت. در این زمان، دوباره اعتماد به انسان براى تعیین صدق یا کذب امور، پدید مى آید.

3 – اومانیسم فلسفى (7) : مجموعه اى از مفاهیم و نگرشها راجع به ماهیت، ویژگیها، توانایى ها، تعلیم و تربیت، و ارزشهاى اشخاص انسانى. دو نوع اومانیسم مسیحى و اومانیسم جدید، در ذیل این نوع اومانیسم گنجانده مى شود.

4 – اومانیسم مسیحى (8) : فلسفه اى که از خودشکوفایى انسان در چارچوب اصول مسیحى جانبدارى مى کند.

5 – اومانیسم جدید (9) : این نوع اومانیسم به نامهاى اومانیسم ناتورالیستى، اومانیسم علمى، اومانیسم اخلاقى و اومانیسم دموکراتیک نامیده مى شود. در تعریف آن گفته شده است: فلسفه اى که هر گونه موجود مافوق طبیعى را طرد مى کند و به طور عمده، بر عقل و علم، دموکراسى و رحم و عطوفت انسانى تکیه مى کند. اومانیسم جدید نیز منشا دوگانه دارد؛ هم منشا دینى و هم منشا دنیوى. البته، از دین در این معنا، معنایى گسترده تر از دینهاى رسمى و الهى منظور مى شود. از این رو، مى توان گفت که دو نوع دیگر اومانیسم؛ یعنى اومانیسم دینى و سکولار، ذیل اومانیسم جدید قرار مى گیرند. 6 – اومانیسم دنیوى گرا (10) : این نوع اومانیسم، محصول عقل گرایى عصر روشنگرى در قرن هجدهم و نیز آزاد اندیشى قرن نوزدهم است. امروزه، بسیارى از گروههاى اومانیستى نظیر انجمن اومانیسم دموکراتیک و سکولار و اتحادیه عقل گرایان امریکایى و فیلسوفان و دانشمندان دانشگاهى، از این نوع فلسفه حمایت مى کنند. این نوع اومانیسم، هرگونه تلاش ماوراى طبیعى را براى حل معضلات بشرى و تبیین واقعیت هاى هستى، طرد و نفى مى کند.

7 – اومانیسم دینى (11) : بسیارى از افراد توحیدگرا و کل گراى مسیحى و همه گروههایى که فرهنگ وابسته به اخلاق را ترویج مى کنند، خود را اومانیست دینى مى نامند. اومانیسم دینى، دیدگاههاى مشترکى با اومانیسم سکولار دارد. تنها تمایز عمده آنها، در تعریف دین و وظیفه دین است. اومانیسم دینى، تعریفى کارکردى از دین ارائه مى دهد: دین چیزى است که نیازهاى فردى و اجتماعى انسانهایى را که از یک جهان بینى فلسفى برخوردارند، برآورده مى سازد. همچنان که گذشت، گرایشهاى اومانیستى از جهتى به دو گرایش «فردگرا» و «جمع گرا» نیز تقسیم مى شود.

5 – تاثیر اومانیسم بر اندیشه هاى دینى و فلسفى در غرب نگرش اومانیستى، با توجهات تازه خود نسبت به زندگى طبیعى انسان و محیط او، بى تردید بر دستگاه دینى اثرى فوق العاده داشت. اومانیست هاى دیندار با حرکتهاى شورشگرانه خود، در صدد اصلاح دین بودند. نام جنبش دین پیرایى، هر چند قرین با نام مارتین لوتر است، اما نخستین زمینه هاى آن را اومانیست ها و بویژه اراسموس روتردامى، یکى از پیشتازان اومانیسم، فراهم آوردند. اراسموس که در واقع مبشر عقل بود، مى خواست کلیسا را اصلاح کند و آن را تکیه گاه عقلانى، اخلاقى و طبیعى قرار دهد. با وجود اختلاف دیدگاهها میان اراسموس و لوتر، نظرات اراسموس نقش مهمى در قیام مارتین لوتر – که منتهى به تشکیل مذهب پروتستان شد – داشت. هر چند اولین پیشگامان اومانیسم دینى سعى در سازش دادن اندیشه هاى اومانیستى با اندیشه هاى دینى داشتند، اما پس از دوره اصلاح، سمت و سوى این جریان به مرور به گسترش اندیشه اومانیستى و غلبه و سیطره آن بر اندیشه هاى دینى و الهى تمایل پیدا کرد. به یک معنا، ابتدا تلاش اومانیست ها و مصلحان بر آن بود که اندیشه اومانیستى در چارچوب اصول مسیحیت تبیین گردد، ولى بعدها، به عکس؛ این اصول مسیحى بود که در چارچوب اندیشه اومانیستى تعبیر و قرائت شد.

در واقع، نگرش انسان گرایانه بر نگرش دینى غالب آمد و دینهایى با عنوان «دین انسانى » مطرح گردید. شدت این حرکت به گونه اى بود که حتى برخى اومانیست ها از اساس منکر هرگونه آیین وحیانى شدند.

از جمله این نوع تفکر مى توان از «مذهب انسانى » آگوست کنت، پوزیتویست فرانسوى، نام برد که به یک «مذهب بشرى مبتنى بر بى خدایى »، به منظور اصلاح اجتماعى، اعتقاد داشت. در مجموع، مهمترین تاثیر نگرش اومانیستى بر اندیشه هاى دینى در غرب را مى توان به صورت زیر خلاصه کرد:

1 – نفى واسطه گرى صاحبان قدرت و کلیسا، میان انسان و خدا؛

2 – مقابله با تفاسیر ارباب کلیسا از کتاب مقدس؛

3 – فطرى دانستن آموزه هاى عصر باستان همانند تعالیم مسیحیت؛

4 – مطرح شدن همه ادیان و طرح سازگارى آنها با هم؛

5 – پیدا شدن صبغه این جهانى و انسانى در دین. اما، در مورد تاثیر این تفکر بر اندیشه هاى فلسفى باید گفت اغلب فلسفه هاى پس از رنسانس به نحوى تحت نفوذ نگرش اومانیستى قرار گرفته اند. اساسا، این نوع نگرش، از مهمترین شاخصه هاى فلسفه دوره جدید به شمار مى آید. همچنان که گذشت، اومانیسم دوره رنسانس، اومانیسم فلسفى نبود؛ اما در دوره جدید با ظهور فیلسوفانى چون دکارت، اسپینوزا، لاک، بارکلى، هیوم و نیز رواج دو جریان عمده فلسفى؛ یعنى جریان عقل گرایى و تجربه گرایى، بتدریج مفاهیم فلسفى خود را باز مى یافت. در فلسفه هاى عقل گرا، اگر سخن از اصالت عقل به میان مى آید، در واقع مرجع خود را در یک من عقلانى انسانى باز مى جوید. همچنان که در فلسفه هاى تجربه گرا که بر اصالت حس و تجربه تاکید مى شود، مرجع را در من تجربى انسانى باید جستجو کرد. اصل معروف دکارتى؛ یعنى مى اندیشم پس هستم (کوجیتو (12) )، نقطه آغاز محوریت دادن به انسان در قالب «من اندیشنده » و نقطه آغاز اومانیسم فلسفى بود.

البته، باید دانست که در فلسفه دوره جدید و بویژه در عصر روشنگرى، رویکرد انسان گرایانه، بیشتر در مباحث معرفت شناختى جلوه و نمود پیدا مى کند. گروهى از اندیشمندان و فیلسوفان بر عنصر عقلى شناخت تاکید مى ورزیدند و گروهى دیگر بر عنصر حس. توجه به خود انسان و در نظر گرفتن هویت شخصى و فرد انسانى به عنوان نقطه عزیمت تاملات فلسفى، در فلسفه هاى معاصر بویژه پراگماتیسم، مارکسیسم و اگزیستانسیالیسم دنبال مى شود.

6 – ملاحظه نکته اول: با توجه به مطالب گذشته، مى توان دریافت که دامنه معانى اومانیسم و گرایشهاى اومانیستى بسیار گسترده است؛ به گونه اى که با تامل و بررسى مى توان لایه هاى مختلف معنایى آن را در دورانهاى تاریخى مختلف نشان داد. اومانیسم (در معناى عام خود) همواره محور مباحث دنیاى مدرن و حتى به شکلهاى مختلف، مورد توجه دوره پست مدرن است. از لحاظ گستردگى معانى، اومانیسم، باید در هر گونه نقد و بررسى درباره آن، به تفکیک معنایى آن توجه داشت و نیز بایستى میان گرایش هاى معتدل و افراطى آن تفاوت نهاد. نکته دوم: این که اکثر تحولات دنیاى جدید و شکوفایى ها و ترقیها را در زمینه هاى علمى، صنعتى، رفاهى، حقوقى و نیز پیدایش ساز و کارها و نظامهاى سیاسى مدرن و… بایستى به نحوى در کارنامه تفکرات اومانیستى نوشت، قابل انکار نیست.

اما منتقدان بى شمارى از ابتداى تاریخ اومانیسم و خصوصا امروزه، براى این سکه، روى دیگرى نیز قائلند. بسیارى از ایرادهاى نگرش اومانیستى را مى توان در توجه به حد و حصر و افراطى به شان و منزلت انسانى و نخوت و غرور واهى انسان به خویش و نادیده انگاشتن کاستیها و محدودیتهاى خود و عقل خود خلاصه کرد. منتقدان مى گویند عدم تامل در این محدودیتها و کاستیها بوده است که فرد و جامعه انسانى مدرن را دچار آسیبها و بحرانهاى جدى کرده است (ر. ک.: مدرنیته و مدرنیسم).

انسان دوره جدید مى کوشد تا خود را یگانه حقیقت هستى و خالق تمام ارزشهاى واقعى این جهانى و حاکم بر شؤون هستى و سایر موجودات معرفى نماید؛ فرمانرواى مطلق العنانى که هیچ کس را یاراى مقاومت در برابر آن نیست.

این نگرش در مقاطع فراوانى بویژه در دوره روشنگرى، شکلى افراطى و رادیکال یافت؛ در صدد حذف هرگونه اندیشه ماوراى طبیعى، وحیانى و دین الوهى برآمد؛ اندیشه ها و رویکردهاى دینى را به عنوان بزرگترین مانع جدى بر سر راه حاکمیت خرد و ارزشهاى انسانى برآمد؛ انسان را به موجودى مطلق تبدیل کرد. سپس کوشید تا ارزشها و آرمانهاى انسانى و صرفا دنیوى را، بر تمام عرصه هاى مختلف علمى، فرهنگى، سیاسى، اجتماعى، اقتصادى و… حاکم نماید؛ کوششى که در نهایت، نام دین به خود گرفت و عنوان «دین انسانیت » نیز پیدا کرد. نکته سوم: در ادیان آسمانى، بویژه دین اسلام، انسان علاوه بر این که از جایگاه ممتاز کرامت انسانى و جانشینى حضرت حق (ذات ربوبى واجد تمام صفات کمال) برخوردار است و آسمان و زمین، «مسخر» او قلمداد شده اند، اما آنچنان وانهاده در عرصه هستى نیست که غیرمسؤولانه تنها به خود بیندیشد و آنگاه که چیزى را در برابر منافع خود تشخیص داد، آن را ناحق تلقى کند. شان و عظمت تمامى انسانها در تفکر اسلامى محفوظ است، ولى شان آنها به میزان تحصیل کمالات (قرب به مقام الوهى) همچنان افزوده مى گردد.

نکته بسیار مهم این است که جهان بینى اسلامى، شان انسان را محبوس و منحصر در امور دنیوى نمى کند، اساسا در این اندیشه پایگاه و شان انسان در ارتباط با مبدا و مقصد (خداوند) معنا مى شود. ارزشهاى اخلاقى انسانى نیز، در این راستا در نظر گرفته مى شوند. بنابراین، دین اسلام، به یک معنا نگرش انسان گرایى را تا آنجا که به نفى ارزشهاى انسانى، اخلاقى و الهى نینجامد، مى پذیرد و بر کسب ارزشهاى انسانى و شکوفایى استعدادهاى زمینى و آسمانى او تاکید مى نماید، اما هیچ گاه، انسان را یگانه خالق ارزش نمى داند. پى نوشت: 1) مطالب این بخش برگرفته و تلخیصى است از کتاب «فرهنگ واژه ها» نوشته عبدالرسول بیات، مؤسسه اندیشه و فرهنگ دینى، قم، چاپ دوم، 1381، صص 54 – 382. humanism. 3. Reformation. 4. self-existing. 5. literary humanism. 6. renaissance humanism. 7. philosophical humanism. 8. christian humanism. 9. modern humanism. 10. secular humanism. 11. religious humanism. 12. cogito.
از آنچه گذشت تا حدودی روشن می شود که اومانیسم معنا و قرائت واحدی ندارد ، در عین حال می توان اصول زیر را در تفکر اومانیستی عصر روشنگری و مدرنیته نسبت به انسان به دست آورد :
1.انسان محور همه ارزشهاست و هیچ چیز و هیچ ارزشی حتی خدا و … فراتر از انسان نیست.
2.انسان همین موجود مادی و زمینی است ، و جنبه های ماورائی وجود و روح الهی او مردود و یا حداقل مورد توجه نیست.
3. انسان زمینی مرکب از دو خصیصه بارز است : یکی خواسته ها و تمایلات دنیایی او و دیگری خرد ابزاری که قادر به برنامه ریزی در جهت تحقق خواسته های دنیایی است.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد