خروش ابوذر علیه بیداد، شُهره تاریخ است. او اسراف، تبذیر و بخشش هاى ناهنجار خلیفه سوم را برنتابید و علیه آنها خروشید و تحریف هایى را که مى خواستند براى پشتوانه سازى این حاتم بخشى ها درست کنند، تحمل ننمود و بر خلیفه و توجیه گرى کعب الأحبار، طعن زد و خلیفه، این فریادِ رساى عدالتخواهى را به شام ـ که دیارى تازه مسلمان و ناآشنا به فرهنگ اسلام بود ـ تبعید کرد.(1)
معاویه نیز از فریادهاى ابوذر در امان نماند،(2) و بدین سان به عثمان نوشت که اگر ابوذر در شام بماند، آن جا را به آشوب خواهد کشید. عثمان نیز دستور داد که ابوذر را به مدینه بازگردانند،(3) و با سخت ترین و رنج آمیزترین شکل چنین کردند.
ابوذر به مدینه آمد. نه شیوه عثمان دگرگون شده بود و نه موضع ابوذر ! پس اعتراض بود و فریاد کردن، حق گویى بود و افشاگرى؛ و چون تطمیع ها و تهدیدهاى دستگاه حکومت، کارگر نیفتاد، شیوه برخورد حکومت به گونه اى دیگر شد: تبعید او به ربذه،(4) بیابان خشک و سوزان، و بخش نامه خلیفه که هیچ کس حق ندارد ابوذر را بدرقه کند.(5)
على (علیه السلام) آن بخش نامه را برنتابید و با فرزندان و تنى چند از صحابیان، ابوذر را بدرقه کرد و در جملاتى سنگین، مظلومیت ابوذر را بیان فرمود. دیگران نیز سخن گفتند تا مردمان بدانند که ابوذر، این صحابى بزرگ را حقگویى و ستم ستیزى اش به ربذه مى فرستد، نه چیزهاى دیگر.
تبعید ابوذر، از جمله زمینه هاى شورش علیه عثمان بود. او به ربذه رفت با دلى شاد از این که از زیر بار مسئولیت حقگویى، شانه خالى نکرده است و با قلبى آکنده از غم که تنهایش گذاشتند، و او را از مرقد مطهّر حبیبش پیامبر خدا جدا ساختند.
عبد الله بن حواش کعبى مى گوید: ابوذر را در ربذه دیدم، نشسته در سایه سایبانى، تنهاى تنها. گفتم: هان، ابوذر! تنهایى؟
گفت: هماره امر به معروف و نهى از منکر، شعارم بود و حقگویى شیوه ام و این همه، همراهى برایم باقى نگذاشت.
ابوذر به سال 32 هجرى زندگى را بدرود گفت و آنچه را که پیامبر خدا در آینه زمان دیده بود و گفته بود که: «یَرحَمُ اللهُ أباذَرٍّ، یَعیشُ وَحدَهُ، ویَموتُ وَحدَهُ، ویُحشَرُ وَحدَهُ»؛ (خدا رحمت کند ابوذر را ! تنها زندگى مى کند، تنها زندگى را بدرود مى گوید و در هنگامه قیامت، تنها برانگیخته مى شود)،(6) جامه واقعیت پوشید.
گروهى از مؤمنان، از جمله مالک اشتر، پس از مرگ آن صحابى بزرگ فرا رسیدند و با تجلیل و احترام، پیکر نحیف آن حقگوى روزگار را به خاک سپردند. (7)
برگرفته از پایگاه اطلاعرسانی دفتر آیتالله مکارم شیرازی
پی نوشت:
(1). أنساب الأشراف، ج 6، ص 166؛ مروج الذهب، ج 2، ص 349؛ شرح نهج البلاغة، ج 8، ص 256، ح 130.
(2). أنساب الأشراف، ج 6، ص 167؛ شرح نهج البلاغة، ج 8، ص 256، ح 130؛ الشافی، ج 4، ص 294.
(3). الطبقات الکبرى، ج 4، ص 226؛ أنساب الأشراف، ج 6، ص 167؛ سیر أعلام النّبلاء، ج 2، ص 63، الرقم 10؛ تاریخ الطبری،ج 4، ص 283؛ الأمالی للمفید، ص 162،ح 4.
(4). الکافی، ج 8، ص 206، ح 251؛ الأمالی للمفید، ص 164، ح 4؛ أنساب الأشراف، ج 6، ص 167؛ الطبقات الکبرى، ج 4، ص 227.
(5). مروج الذهب، ج 2، ص 351؛ شرح نهج البلاغة، ج 8، ص 252، ح 130؛ الأمالی للمفید، ص 165، ح 4.
(6). الإصابة، ج 7، ص 109؛ کنز العمّال، ج 11، ص 644، ح 33132؛ رجال الکشی، ج 1، ص 98، الرقم 48؛ بحار الأنوار، ج 22، ص 343، ح 2.
(7). گردآوری از کتاب: دانش نامه امیرالمومنین، محمد محمدی ری شهری، سازمان چاپ و نشر دار الحدیث، چاپ اوّل، ج 13، ص 31.
معاویه نیز از فریادهاى ابوذر در امان نماند،(2) و بدین سان به عثمان نوشت که اگر ابوذر در شام بماند، آن جا را به آشوب خواهد کشید. عثمان نیز دستور داد که ابوذر را به مدینه بازگردانند،(3) و با سخت ترین و رنج آمیزترین شکل چنین کردند.
ابوذر به مدینه آمد. نه شیوه عثمان دگرگون شده بود و نه موضع ابوذر ! پس اعتراض بود و فریاد کردن، حق گویى بود و افشاگرى؛ و چون تطمیع ها و تهدیدهاى دستگاه حکومت، کارگر نیفتاد، شیوه برخورد حکومت به گونه اى دیگر شد: تبعید او به ربذه،(4) بیابان خشک و سوزان، و بخش نامه خلیفه که هیچ کس حق ندارد ابوذر را بدرقه کند.(5)
على (علیه السلام) آن بخش نامه را برنتابید و با فرزندان و تنى چند از صحابیان، ابوذر را بدرقه کرد و در جملاتى سنگین، مظلومیت ابوذر را بیان فرمود. دیگران نیز سخن گفتند تا مردمان بدانند که ابوذر، این صحابى بزرگ را حقگویى و ستم ستیزى اش به ربذه مى فرستد، نه چیزهاى دیگر.
تبعید ابوذر، از جمله زمینه هاى شورش علیه عثمان بود. او به ربذه رفت با دلى شاد از این که از زیر بار مسئولیت حقگویى، شانه خالى نکرده است و با قلبى آکنده از غم که تنهایش گذاشتند، و او را از مرقد مطهّر حبیبش پیامبر خدا جدا ساختند.
عبد الله بن حواش کعبى مى گوید: ابوذر را در ربذه دیدم، نشسته در سایه سایبانى، تنهاى تنها. گفتم: هان، ابوذر! تنهایى؟
گفت: هماره امر به معروف و نهى از منکر، شعارم بود و حقگویى شیوه ام و این همه، همراهى برایم باقى نگذاشت.
ابوذر به سال 32 هجرى زندگى را بدرود گفت و آنچه را که پیامبر خدا در آینه زمان دیده بود و گفته بود که: «یَرحَمُ اللهُ أباذَرٍّ، یَعیشُ وَحدَهُ، ویَموتُ وَحدَهُ، ویُحشَرُ وَحدَهُ»؛ (خدا رحمت کند ابوذر را ! تنها زندگى مى کند، تنها زندگى را بدرود مى گوید و در هنگامه قیامت، تنها برانگیخته مى شود)،(6) جامه واقعیت پوشید.
گروهى از مؤمنان، از جمله مالک اشتر، پس از مرگ آن صحابى بزرگ فرا رسیدند و با تجلیل و احترام، پیکر نحیف آن حقگوى روزگار را به خاک سپردند. (7)
برگرفته از پایگاه اطلاعرسانی دفتر آیتالله مکارم شیرازی
پی نوشت:
(1). أنساب الأشراف، ج 6، ص 166؛ مروج الذهب، ج 2، ص 349؛ شرح نهج البلاغة، ج 8، ص 256، ح 130.
(2). أنساب الأشراف، ج 6، ص 167؛ شرح نهج البلاغة، ج 8، ص 256، ح 130؛ الشافی، ج 4، ص 294.
(3). الطبقات الکبرى، ج 4، ص 226؛ أنساب الأشراف، ج 6، ص 167؛ سیر أعلام النّبلاء، ج 2، ص 63، الرقم 10؛ تاریخ الطبری،ج 4، ص 283؛ الأمالی للمفید، ص 162،ح 4.
(4). الکافی، ج 8، ص 206، ح 251؛ الأمالی للمفید، ص 164، ح 4؛ أنساب الأشراف، ج 6، ص 167؛ الطبقات الکبرى، ج 4، ص 227.
(5). مروج الذهب، ج 2، ص 351؛ شرح نهج البلاغة، ج 8، ص 252، ح 130؛ الأمالی للمفید، ص 165، ح 4.
(6). الإصابة، ج 7، ص 109؛ کنز العمّال، ج 11، ص 644، ح 33132؛ رجال الکشی، ج 1، ص 98، الرقم 48؛ بحار الأنوار، ج 22، ص 343، ح 2.
(7). گردآوری از کتاب: دانش نامه امیرالمومنین، محمد محمدی ری شهری، سازمان چاپ و نشر دار الحدیث، چاپ اوّل، ج 13، ص 31.