خانه » همه » مذهبی » نام امامان(ع) در قرآن

نام امامان(ع) در قرآن


نام امامان(ع) در قرآن

۱۳۹۳/۱۰/۰۵


۱۸۳ بازدید

حل این مسأله در گرو کاویدن روش قرآن در معرفى امام على (علیه السلام) و دیگر ائمه هدى (علیهم السلام) و پى جویى راز این مسأله است. در این باره بحث را از چند محور پى مى گیریم:
یک. شخص یا شخصیت
  اصولاً روش قرآن در بسیارى از موارد بیان اصول، قواعد شاخص ها و معیارهاست، نه امور جزئى.

حل این مسأله در گرو کاویدن روش قرآن در معرفى امام على (علیه السلام) و دیگر ائمه هدى (علیهم السلام) و پى جویى راز این مسأله است. در این باره بحث را از چند محور پى مى گیریم:
یک. شخص یا شخصیت
  اصولاً روش قرآن در بسیارى از موارد بیان اصول، قواعد شاخص ها و معیارهاست، نه امور جزئى. در رابطه با امامان معصوم – به ویژه امیرمؤمنان (علیه السلام) و اهل بیت پیامبر(صلى الله علیه وآله) شیوه قرآن این است که عمدتاً آنان را با معرفى «شخصیت» ممتاز و برجستگى هایشان بشناساند، نه از طریق معرفى شناسنامه اى.
این شیوه حکمت هاى متعددى دارد که در خلال مباحث به بعضى از آنها اشاره خواهد شد.
دو. اهل بیت در قرآن
  قرآن در موارد متعددى، پرده از امتیازات و ویژگى هاى مربوط به شخصیت حقیقى و حقوقى اهل بیت(علیهما السلام) و به ویژه امیرمؤمنان (علیه السلام) برداشته است؛ برخى از این آیات مانند آیه ولایت در مباحث پیشین گذشت.
  آیات متعدد دیگرى نیز در این باره وجود دارند، از جمله:
  2-1. «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً»1؛
«و بر دوستى خدا به فقیر و اسیر و یتیم طعام مى دهند».
مفسران بزرگ شیعه و سنى آورده اند: این آیه در شأن على بن ابى طالب (علیه السلام) و اهل بیت ایشان است و مسئله روزه دارى حضرت على (علیه السلام) و اعضاى خانواده آن حضرت و نیز دادن افطار خود به مسکین، یتیم و اسیر در سه شب متوالى به طور متواتر نقل شده است.
  2-2. «…إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اهل الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً»2؛ «همانا خدا مى خواهد که هر رجس و آلایشى را از شما [خانواده نبوت ] دور سازد و شما را از هر عیب پاک و منزه گرداند».
  نفى هرگونه رجس و آلایش در آیه مساوى با عصمت است.
در خصوص این آیه مقالات و کتاب هاى متعددى نگاشته شده و در اینکه شامل حضرت على (علیه السلام) و فاطمه(علیها السلام) و حسن و حسین(علیهما السلام) است، نزد شیعه و سنى اختلافى نیست. تنها اختلاف در شمول آن نسبت به همسران پیامبر(صلى الله علیه وآله) است. علماى شیعه و برخى از اهل سنت (مانند امام شافعى)، به استناد ادله متعددى از جمله قرائن موجود در آیه و آیات و قبل بعد از آن شمول آن را نسبت به همسران پیامبر(صلى الله علیه وآله) رد کرده اند.
  2-3. در آیه مباهله  قرآن حضرت على (علیه السلام) را به عنوان نفس پیامبر(صلى الله علیه وآله) معرفى کرده است. آیات دیگرى نیز وجود دارد که به همین موارد اکتفا مى کنیم. در آیه اول اوج ایثار در شدت نیاز،
در آیه دوم طهارت مطلق از هر کژى و کاستى و عیب و گناه (عصمت) و در آیات پیش گفته مانند آیه ولایت تلفیق دو عبادت بزرگ با یکدیگر، همراه با اوج اخلاص و خدادوستى نمایان شده است. هم چنین آیات ولایت و ابلاغ و اکمال دین به شخصیت حقوقى یعنى ولایت امیرمؤمنان (علیه السلام) توجه داده اند.
سه. چگونگى معرفى شخصیت
  چنان که گذشت قرآن به جاى معرفى شناسنامه اى رویکرد معرفى شخصیت را برگزیده است. افزون بر آن در چگونگى معرفى شخصیت اهل بیت بویژه در عرصه شخصیت حقوقى، متد و شیوه خاصى دارد که مى توان آن را «آشکار گویى در عین رمزگونگى» نام نهاد.
به عنوان مثال آیه تطهیر، ابلاغ و اکمال و… در لابلا و در لفاف مطالب دیگرى بیان شده است، هرچند قرائن و دلایل محکمى از نظر تاریخى و هم در مضمون و سیاق آیات وجود دارد که ارتباط قطعى آنها را با شخصیت حقیقى یا حقوقى اهل بیت (علیهم السلام) روشن مى سازد3.
چهار. حکمت روش قرآن
  شیوه ذکر شده حکمت هاى متعددى دارد؛ از جمله:
  4-1. انگشت گذاشتن روى اشخاص در مواردى، چندان نقشى در روشنگرى ندارد؛ بلکه در نهایت به نوعى پیروى کورکورانه مى کشاند. البته این مانع نیست که در موارد بایسته، افراد نیز معرفى شوند؛
ولى اساساً معرفى شخصیت، معرفى الگوها است و در نتیجه جامعه را به جاى گرایش هاى تعصب آمیز جاهلانه، به سمت تعقّل، ژرف اندیشى و توجّه به ملاک ها، فضایل و امتیازات واقعى سوق مى دهد.
  4-2. معرفى شخصیت زمینه ساز پذیرش معقول است؛ در حالى که معرفى شخص در بعضى موارد موجب دافعه مى شود. این روش،
به ویژه در شرایطى که شخص از جهاتى تحت تبلیغات سوء قرار گرفته و یا جامعه به هر دلیلى آمادگى پذیرش وى را ندارد، بهترین روش است. این مسئله دقیقاً در مورد امیرمؤمنان (علیه السلام) وجود داشته است.
اکنون این سؤال پدید مى آید که در چنین وضعیتى، تا چه اندازه صلاح بود نام آن حضرت و یا امامان معصوم بعد از ایشان در قرآن به صراحت ذکر شود؟
  ممکن است کسى با خود بیندیشد که اگر چنین شده بود، ریشه اختلافات از بن کنده مى شد و امت اسلامى یکپارچه و هم آوا شده، راه هدایت را پیشه مى ساخت؛ زیرا قرآن مورد قبول همه است و در آن اختلافى نیست. اما آیا واقعیت چنین بود؟ هرگز! زیرا:
  اولاً، موارد مختلفى در قرآن هست که علیرغم بیان صریح یک مسأله باز در میان مسلمانان اختلاف وجود دارد؛ از جمله: مسأله مسح پا در نماز که قرآن به صراحت فرموده است: «وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَى الْکَعْبَیْنِ»4؛ «سر و پاهاى خود را تا برآمدگى دو پاها مسح کنید». ولى در عین حال اهل سنت به جاى مسح، پاهاى خود را مى شویند. این گونه مخالفت ها و اجتهادات در برابر قرآن یا سنت قطعى و معتبر بسیار زیاد است.
  علامه کاشف الغطاء در کتاب «الاجتهاد و النص» هفتاد مورد از اجتهادات خلفا در برابر نصوص صریح قرآنى یا سنت نبوى (صلى الله علیه وآله) را با مستندات دقیق آنها ذکر کرده است5. بررسى اوضاع اجتماعى آن زمان نشان مى دهد که این خطر به طور جدى وجود داشت که بر سر مسئله امیر مؤمنان (علیه السلام)، اساس اسلام و قرآن به خطر افتد و اگر نام آن حضرت به صراحت در قرآن مى آمد، این مشکل وجود داشت که طیف عظیمى – که در جامعه، پایگاه تبلیغاتى وسیعى داشتند و در صدر اطرافیان پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیز بودند – به خاطر انگیزه هاى سیاسى رسالت آن حضرت و قرآن را یکسره نفى و انکار کنند و خطر جدى براى اساس اسلام و قرآن بیافرینند!!
  شاید این مسئله اغراق آمیز بنماید؛ اما رخدادهاى مهم تاریخى،
به خوبى از این نکته پرده برگرفته است. در اینجا تنها به ذکر یک نمونه – که در منابع تاریخى مهم اهل تسنن آمده و از مسلمات تاریخى است – اکتفا مى شود:
  مورخان برجسته آورده اند که چون پیامبر(صلى الله علیه وآله) لحظات آخر عمر خویش را مى گذراند، درخواست قلم و لوحى نمود تا سندى براى امت به یادگار نهد که هیچ گاه به انحراف و گمراهى گرفتار نشوند. این درخواست براى اطرافیان کاملاً روشن و هدف از آن
– با توجه به موضع گیرى هاى پیشین پیامبر(صلى الله علیه وآله) – واضح بود. در این هنگام خلیفه دوم بانگ برآورد: «ان الرجل لیهجر!»6 ؛ «همانا این مرد بر اثر شدّت تب هذیان مى گوید!!»
  شگفتا! مگر خداوند در قرآن نفرموده است: «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى . إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى …»7 ؛ پس چرا پیامبر خدا و سخنگوى وحى در خانه اش و نزد عزیزترین و بهترین حامیانش، این چنین جسارت آمیز مورد طعن قرار مى گیرد و کار به جایى مى رسد که از تصمیم خود منصرف مى شود! زیرا پافشارى بر تصمیم خود خطرى بزرگتر در پى دارد.
  عمربن الخطاب در گفتگویى با ابن عباس گفت ما از روى دلسوزى براى اسلام، على (علیه السلام) را به حکومت انتخاب نکردیم. این که خلیفه در این سخن و این کار مخلصانه عمل کرده یا نه بحث دیگرى است، اما آنچه سخن خلیفه به خوبى گواهى مى دهد این است که قریش از این که امامت در خاندانى باشد که نبوت در آن بوده به شدت ابا داشته است.
  استاد مطهرى در این باره مى فرماید:
  «در میان تمام فرمان هاى الهى هیچ دستورى مانند مسئله خاندان پیامبر و امامت امیرمؤمنان از جهت اجرایى کم شانس نبود زیرا به جهت تعصبات حاکم بر جامعه آن عصر آمادگى پذیرش این مسئله وجود نداشت. امکان تمرد از دستور حضرت وجود داشت. با این که به پیامبر اکرم دستوراتى درباره امیرمؤمنان مى رسید حضرت همواره نگران بودند منافقینى که قرآن پیوسته از خطر آنها یاد مى کند به بهانه سپردن منصب ها و امتیازات ویژه به خویشاندان به تبلیغات منفى بپردازند. در صورتى که سیره پیامبر در زندگى اجتناب از اختصاص امتیاز ویژه براى خود و خاندانش بود و شاید سرّ به کارگیرى این شیوه در قرآن یعنى در عین عدم صراحت گویا و آشکار سخن گفتن این باشد که از یک سو آیات مذکور دربردارنده قرینه ها و نشانه هایى است که هر انسان منصف و بى غرضى ارتباط آنها با اهل بیت را درک مى کند و از سوى دیگر، تلاش شده مطلب به صورتى بیان شود که آنهایى که قصد تمرد و نافرمانى دارند تمردشان به نافرمانى صریح و آشکار در مقابل قرآن و اسلام منجر نشود»8.

——————–

پی نوشت ها:

  1 انسان (76)، آیه 9.
  2 احزاب (33)، آیه 33.
  3 جهت آگاهى بیشتر بنگرید: شهید مطهرى، مجموعه آثار، ج 4، ص 886-852، و ج 25، ص 193-185 و -288 302.
  4 مائده (5)، آیه .
  5 بنگرید: امام خمینى، کشف الاسرار، ص 120-112، تهران، نشر.
  6 عبدالرحمن احمد، البکرى، من حیاة الخلیفة عمربن الخطاب، صص 101-107.
  7 و او [ پیامبر] از سر هوس سخن نمى گوید، سخن او جز آنچه وحى مى شود نیست» نجم (53)، آیات 3 و 4.
  8 بنگرید: شهید مطهرى، امامت و رهبرى، ص 160-152.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد