نظام احسن یعنی نظامی که بهتر از او فرض ندارد. لذا اگر کسی نظامی را احسن دانست و دیگری نظامی بهتر از آن را تصوّر نمود ، به این معنا نیست که نظام دوم ، نظام احسن احسن می باشد ؛ بلکه نظام دوم می شود نظام احسن و معلوم می شود که نظام اوّلی در حقیقت ، احسن نبوده و به غلط احسن شمرده شده است. وجود نظام احسن از راه کمال مطلق بودن خداوند متعال اثبات می شود. لذا در اثبات نظام احسن ، کمال مطلق بودن خدا لحاظ شده و قوام نظام احسن به کمال مطلق بودن خداست. لذا فرض نظامی بهتر از نظام موجود ، در حقیقت فرض خدایى خداتر از خداست که آن نیز معنی ندارد. چون خدا یعنى وجودى که برتر از او وجودى نیست. پس فرض خدایى برتر از خدا یعنى فرض وجودى برتر از وجودى که برتر از او فرض ندارد که تناقض بودن آن روشن است.
برهان اثبات وجود نظام احسن چنین است.از نگاه حکما ، خداوند متعال علّت تامّه ی عالم هستی است و با وجود علّت تامّه ، وجود معلول حتمی و اجتناب ناپذیر است . همچنین همانطور که معلول در اصل وجود خود بند به علّت تامّه ى خود بوده است ، در چگونگی وجودش نیز تابع وجود علّت تامّه ى خویش می باشد. لذا نظام خلقت غیر از اینکه هست ، نمی توانست باشد. چون فرض عالم خلقت ، متفاوت با آنچه که هست ، مساوى است با فرض تغییر در ذات خدا ؛ که امرى است محال ؛ چون تغییر ، علامت حدوث بوده با واجب الوجود بودن نمى سازد. حکما بر همین مبنا گفته اند : عالم خلقت و چگونگی آن ، لازمه ى ذات خدا و اقتضای ذات اوست و چون رابطه ی علّی و معلولی ، رابطه ای محکم ، ضروری و خلل ناپذیر است لذا نظام موجود ، محکمترین و استوارترین نظام مفروض بوده و مستحکمتر از آن ذاتاً ممکن نیست ؛ پس نظام هستی نظامی محکم و حکیمانه و خالق آن نیز حکیم است. همچنین از آن جهت که ذات باری تعالی کمال مطلق است ، عالم خلقت نیز کاملترین معلول ممکن می باشد ؛ لذا نظام موجود نظام اکمل است و کاملتر از آن فرض ندارد. همچنین خداوند متعال حسن و جمال مطلق است لذا معلول او (عالم خلقت ) نیز زیباترین نظام ممکن بوده و نظام احسن است و زیباتر از آن فرض ندارد.در اینجا برخی گفته اند: به هر حال اگر خدا نمی تواند بهتر از این عالم را خلق نماید ، پس قدرت او محدود است.در پاسخ می گوییم: ما از قدرت مطلق بودن خدا که در ضمن کمال مطلق بودن اوست اثبات نمودیم که عالم خلقت نظام احسن است ، پس بهتر از این عالم اساساً قابل تصوّر نیست . به تعبیر حکما و عرفا عالم خلقت اگر به صورت واحد شخصی لحاظ شود موجودی است نامحدود که به ذهن نمی آید ؛ چون هر چه به ذهن آید محدود به ذهن می شود. اشکال کنندگان در پاسخ این گفتار گفته اند: اگر عالم نامحدود باشد پس خداست. حکما جواب داده اند: عالم نامحدود است ولی هر نامحدودی خدا نیست. خدا نامحدود است به نحوی که حتّی همین نامحدود بودن نیز حدّ او نیست لذا او مطلق است حتّی از مطلق بودن هم ؛ امّا کلّ عالم خلقت که یک وجود بیش نیست ، نامحدود ظلّی است ؛ یعنی عالم نامحدود می باشد ولی همین نامحدود بود حدّ و قید است.
یکى از مهم ترین اقتضائات عنایت خداوند، آفرینش نظام احسن است؛ یعنى، مقتضى عنایت خداوند آن است که نظامى خلق شود که موجب تحقق کمالات وجودى بیشتر و بالاترى باشد؛ یعنى، عوالم گوناگون و موجودات آن، به گونه اى آفریده شوند که هر قدر ممکن است مخلوقات بیشترى از کمالات بهترى بهره مند گردند. چنان که قرآن کریم نیز بدان تصریح دارد: «الَّذِى أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ ءٍ خَلَقَهُ»؛ سجده (۳۲)، آیه ۷.؛ «همان کسى که هر چیزى را که آفریده، نیکو آفریده است» و «صُنْعَ اللَّهِ الَّذِى أَتْقَنَ کُلَّ شَیْ ءٍ» نمل (۲۷)، آیه ۸۸.؛ «صنع خدایى است که هر چیزى را در کمال استوارى، پدید آورده است».
با توجّه به تحلیل عنایت خداوند و خلقت نظام احسن، این پرسش مطرح مى شود که وجود شرور و نقایص در عالم، با احسن بودن نظام خلقت سازگار نبوده و چگونه با تحلیل مفهوم عنایت خداوند، سازگار است؟ به بیان دیگر، عنایت خداوند، مستلزم خلقت نظام احسن است؛ ولى شرور و نقایص توجیه کننده نظام احسن نبوده و در نتیجه با مقتضى آن؛ یعنى، عنایت خداوند سازگار نیست! این تنافى را به صورت هاى زیر باید توجیه کنیم:
یکم.
برگشت تمام شرور، نواقص و بدى هاى عالم، به نیستى است؛ نه به هستى. بنابراین هستى هاى عالم دو گونه نیست (هستى هاى خوب و هستى هاى بد) که بعد گفته شود آن کسى که فاعل هستى است و هستى هاى خوب را آفرید، چرا هستى هاى بد را آفرید. نگا: مطهرى، مرتضى، توحید، ص ۲۸۷ و ۲۸۸.
دوّم.
اقتضاى عالم براى اختلاط خیر و شر در یکدیگر است؛ یعنى، اصول آن دو از یکدیگر تفکیک ناپذیر است و اگر در این دنیا حیات هست، موت هم باید در کنار آن باشد؛ اگر غنا هست، فقر هم باید در کنار آن باشد؛ اگر قدرت هست، ضعف هم باید در کنار آن باشد و… عالمى که ما در آن به سر مى بریم، عالم ماده، حرکت، تغییر، تبدّل، تضاد و تزاحم است. این خصایص لازمه ذات این عالم مادى است؛ نه اینکه لازمه ذات هستى باشد؛ زیرا در این جهان هستى – چنان که در جاى خود اثبات شده است عوالم دیگر نیز هست که اصلاً قوانین عالم مادى در آن حاکم نیست (مانند عوالم تجرد و تا حدى عالم مثال). نگا: عروج روح، صص ۴۲ – ۴۴.
توضیح مطلب:
هستى – که از مبدأ کل سریان پیدا مى کند به حکم طبیعت علیت و معلولیت – که به صورت یک قانون کلى بر جهان هستى حاکم است مرتبه به مرتبه نازل تر مى شود و در این نزول، هر معلولى از علت خود متأخر و هر علتى بر معلول خود مقدم است؛ تا آنکه این مراتب وجودى، به مرتبه اى مى رسد که وجود آن قدر ضعیف بوده که با نیستى آمیخته است. توجّه به این نکته، از آن جهت ضرورى است که خیال نشود اصلاً لازمه هستى وجود نقصان است! نه؛ بلکه لازمه اصل هستى نامحدودیت و اطلاق و کمال است. هستى در ذات خودش، نیستى را طرد مى کند؛ ولى در عین حال هستى در مراتب نزول خودش – که لازمه معلولیت است [با نیستى توأم است ]. به بیان دیگر، لازمه هر معلولیتى – که معلول از ذات علّت ناشى شده باشد و علت، منشأ ایجاد آن باشد این است که مرتبه بعدى ناقص تر باشد. خود این نقصان، راه یافتن عدم است؛ باز از آن مرتبه به مرتبه دیگرى که از آن ناقص تر است، نزول مى کند تا به دنیاى ما مى رسد؛ یعنى، حالتى که به آن مى گوییم ماده. این عالم به لحاظ مرتبه خاص وجودى خود، قوانین خاصى دارد. حرکت، تغییر، تدریج، قبول کردن، اثر پذیرفتن، وجود نواقص و… همه لازمه ذات این عالم است؛ آن که غیر از این قوانین بر او حاکم است، در غیر این عالم است، در جاى دیگر است و در مرتبه دیگر از وجود است.
به هر روى باید توجه داشت عالمى که ما اکنون در آن هستیم، آخرین تنزل نور وجود و آخرین حدّ قوس نزول است؛ منتها عالم کمال و تکامل است. هستى در همین عالم، رو به تکامل و پر کردن نیستى ها مى رود که روى قوس اوّل خودش و به هستى اوّل برمى گردد: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»؛ بقره (۲)، آیه ۱۵۷.؛
«ما ز آن خدا هستیم و به سوى او باز مى گردیم». نگا: توحید، صص ۲۹۰ – ۲۹۲.
چهارم.
در همین عالم مادى، امور خیر بر شرور غالب است و ترک خیر کثیر براى پدید نیامدن شرّ قلیل، خلاف حکمت و نقض غرض است.
پنجم.
همین شرور قلیل نیز فواید فراوانى براى بشر دارد که شمارش آنها امکان ندارد. نگا: همان، صص ۲۹۳ و۳۰۳- ۳۱۶ ؛ آموزش فلسفه، ص ۴۲۴ و ۴۲۵.
بیان دیگر
.
مسئله خیر و شر یکی از مباحث مهم فلسفی و کلامی است . اکنون به اندازه ای که باعث طولانی شدن کلام و ملالت نشود, چند نکته را عرض می کنیم :
الف ) خیر به چیزی گفته می شود که هماهنگ با وجود ما و مایه پیشرفت تکامل ماست . در مقابل شر چیزی است که ناهماهنگ با وجود ما باشد و مایه عقب ماندگی و انحطاط گردد.
ب ) خیر و شر بر سه گونه است : خیر مطلق , شر مطلق , خیر و شر نسبی ; خیر مطلق آن است که هیچ جنبه منفی نداشته باشد و شر, عکس آن ; یعنی هیچ جنبه مثبت ندارد, خیر و شر نسبی بین آن دو است .
ج ) از دیدگاه یک خداپرست , از این اقسام که بر شمردیم , دو قسم امکان وجود دارد: یکی خیر محض و دیگری آنچه خیرش بیشتر است ; اما آنچه شر محض یا شرش بیشتر از خیر باشد, امکان وجود آن از سوی خداوند نیست , چون خداوند حکیم است و از حکیم , کار قبیح تحقق پیدا نمی کند. معروف میان فلاسفه و دانشمندان این است که شر در تحلیل نهایی بازگشت به امر عدمی می کند و امر وجودی که سرچشمه أا عدم است . شاید نخستین کسی که این نظریه را ابراز داشت , افلاطون بود بنابراین خیر, چیزی جز وجود نیست , از این رو خلقت و آفرینش خدا به موجودات تعلق گرفته , نه عدم ها.
د ) اگر در بعض روایات خداوند به عنوان خالق شر و خیر ذکر شده (مثل آن چه از امام صادق (ع ) نقل شد که : الخیر و الشر کله من الله ) مقصود شرهای نسبی است , که به امر وجودی بر می گردد ; مثل حیوانات موذی , که گرچه از نظر ما (افراد ظاهربین ) شر و بد هستند, ولی منافعی دارند ولو اینکه آن منافع از نظر ما مخفی است . در روایتی آمده است اگر مارها و عقرب ها و حیوانات گزنده نبود که سموم هوا را جذب کنند, هیچ موجودی , زنده روی زمین باقی نمی ماند. و یا مثلا باران از نظر منافعی که برای انسان و حیات همه موجودات دارد, خیر است , گرچه از نظر آن کسی که ضرری به خانه او می رسد, شر محسوب می شود. مرحوم خواجه نصیرالدین طوسی که استاد الفلاسفه است , به نقل از مرحوم علامه مجلسی (ره ) در ((مرآت العقول )) در شرح این روایات فرموده است منظور از شر اموری است که با طبع انسان سازش ندارد, هر چند دارای مصلحت است , چون شر دو معنی دارد: چیزی که ملایم و هماهنگ با طبایع نیست , مانند حیوانات موذی , و چیزی که موجب فساد است و در آن مصلحتی وجود ندارد. آنچه از خدا نفی می شود, قسم دوم است .
ه ) لذا بعضی گفته اند ما در عالم , بد مطلق نداریم و هر چه که لباس وجود و هستی پوشیده , به نحوی خیر دارد ولو بر ما پوشیده باشد. ملای رومی در مثنوی گفته است :
پس بد مطلق نباشد در جهان بد به نسبت باشد این را هم بدان
زهر مار آن مار را باشد حیات نسبتش با آدمی باشد ممات
(مدرک این مطالب کتاب تفسیر پیام قرآن , جلد ۴ است , که برای اطلاع بیشتر می توانید به آن کتاب مراجعه کنید.)
برهان اثبات وجود نظام احسن چنین است.از نگاه حکما ، خداوند متعال علّت تامّه ی عالم هستی است و با وجود علّت تامّه ، وجود معلول حتمی و اجتناب ناپذیر است . همچنین همانطور که معلول در اصل وجود خود بند به علّت تامّه ى خود بوده است ، در چگونگی وجودش نیز تابع وجود علّت تامّه ى خویش می باشد. لذا نظام خلقت غیر از اینکه هست ، نمی توانست باشد. چون فرض عالم خلقت ، متفاوت با آنچه که هست ، مساوى است با فرض تغییر در ذات خدا ؛ که امرى است محال ؛ چون تغییر ، علامت حدوث بوده با واجب الوجود بودن نمى سازد. حکما بر همین مبنا گفته اند : عالم خلقت و چگونگی آن ، لازمه ى ذات خدا و اقتضای ذات اوست و چون رابطه ی علّی و معلولی ، رابطه ای محکم ، ضروری و خلل ناپذیر است لذا نظام موجود ، محکمترین و استوارترین نظام مفروض بوده و مستحکمتر از آن ذاتاً ممکن نیست ؛ پس نظام هستی نظامی محکم و حکیمانه و خالق آن نیز حکیم است. همچنین از آن جهت که ذات باری تعالی کمال مطلق است ، عالم خلقت نیز کاملترین معلول ممکن می باشد ؛ لذا نظام موجود نظام اکمل است و کاملتر از آن فرض ندارد. همچنین خداوند متعال حسن و جمال مطلق است لذا معلول او (عالم خلقت ) نیز زیباترین نظام ممکن بوده و نظام احسن است و زیباتر از آن فرض ندارد.در اینجا برخی گفته اند: به هر حال اگر خدا نمی تواند بهتر از این عالم را خلق نماید ، پس قدرت او محدود است.در پاسخ می گوییم: ما از قدرت مطلق بودن خدا که در ضمن کمال مطلق بودن اوست اثبات نمودیم که عالم خلقت نظام احسن است ، پس بهتر از این عالم اساساً قابل تصوّر نیست . به تعبیر حکما و عرفا عالم خلقت اگر به صورت واحد شخصی لحاظ شود موجودی است نامحدود که به ذهن نمی آید ؛ چون هر چه به ذهن آید محدود به ذهن می شود. اشکال کنندگان در پاسخ این گفتار گفته اند: اگر عالم نامحدود باشد پس خداست. حکما جواب داده اند: عالم نامحدود است ولی هر نامحدودی خدا نیست. خدا نامحدود است به نحوی که حتّی همین نامحدود بودن نیز حدّ او نیست لذا او مطلق است حتّی از مطلق بودن هم ؛ امّا کلّ عالم خلقت که یک وجود بیش نیست ، نامحدود ظلّی است ؛ یعنی عالم نامحدود می باشد ولی همین نامحدود بود حدّ و قید است.
یکى از مهم ترین اقتضائات عنایت خداوند، آفرینش نظام احسن است؛ یعنى، مقتضى عنایت خداوند آن است که نظامى خلق شود که موجب تحقق کمالات وجودى بیشتر و بالاترى باشد؛ یعنى، عوالم گوناگون و موجودات آن، به گونه اى آفریده شوند که هر قدر ممکن است مخلوقات بیشترى از کمالات بهترى بهره مند گردند. چنان که قرآن کریم نیز بدان تصریح دارد: «الَّذِى أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ ءٍ خَلَقَهُ»؛ سجده (۳۲)، آیه ۷.؛ «همان کسى که هر چیزى را که آفریده، نیکو آفریده است» و «صُنْعَ اللَّهِ الَّذِى أَتْقَنَ کُلَّ شَیْ ءٍ» نمل (۲۷)، آیه ۸۸.؛ «صنع خدایى است که هر چیزى را در کمال استوارى، پدید آورده است».
با توجّه به تحلیل عنایت خداوند و خلقت نظام احسن، این پرسش مطرح مى شود که وجود شرور و نقایص در عالم، با احسن بودن نظام خلقت سازگار نبوده و چگونه با تحلیل مفهوم عنایت خداوند، سازگار است؟ به بیان دیگر، عنایت خداوند، مستلزم خلقت نظام احسن است؛ ولى شرور و نقایص توجیه کننده نظام احسن نبوده و در نتیجه با مقتضى آن؛ یعنى، عنایت خداوند سازگار نیست! این تنافى را به صورت هاى زیر باید توجیه کنیم:
یکم.
برگشت تمام شرور، نواقص و بدى هاى عالم، به نیستى است؛ نه به هستى. بنابراین هستى هاى عالم دو گونه نیست (هستى هاى خوب و هستى هاى بد) که بعد گفته شود آن کسى که فاعل هستى است و هستى هاى خوب را آفرید، چرا هستى هاى بد را آفرید. نگا: مطهرى، مرتضى، توحید، ص ۲۸۷ و ۲۸۸.
دوّم.
اقتضاى عالم براى اختلاط خیر و شر در یکدیگر است؛ یعنى، اصول آن دو از یکدیگر تفکیک ناپذیر است و اگر در این دنیا حیات هست، موت هم باید در کنار آن باشد؛ اگر غنا هست، فقر هم باید در کنار آن باشد؛ اگر قدرت هست، ضعف هم باید در کنار آن باشد و… عالمى که ما در آن به سر مى بریم، عالم ماده، حرکت، تغییر، تبدّل، تضاد و تزاحم است. این خصایص لازمه ذات این عالم مادى است؛ نه اینکه لازمه ذات هستى باشد؛ زیرا در این جهان هستى – چنان که در جاى خود اثبات شده است عوالم دیگر نیز هست که اصلاً قوانین عالم مادى در آن حاکم نیست (مانند عوالم تجرد و تا حدى عالم مثال). نگا: عروج روح، صص ۴۲ – ۴۴.
توضیح مطلب:
هستى – که از مبدأ کل سریان پیدا مى کند به حکم طبیعت علیت و معلولیت – که به صورت یک قانون کلى بر جهان هستى حاکم است مرتبه به مرتبه نازل تر مى شود و در این نزول، هر معلولى از علت خود متأخر و هر علتى بر معلول خود مقدم است؛ تا آنکه این مراتب وجودى، به مرتبه اى مى رسد که وجود آن قدر ضعیف بوده که با نیستى آمیخته است. توجّه به این نکته، از آن جهت ضرورى است که خیال نشود اصلاً لازمه هستى وجود نقصان است! نه؛ بلکه لازمه اصل هستى نامحدودیت و اطلاق و کمال است. هستى در ذات خودش، نیستى را طرد مى کند؛ ولى در عین حال هستى در مراتب نزول خودش – که لازمه معلولیت است [با نیستى توأم است ]. به بیان دیگر، لازمه هر معلولیتى – که معلول از ذات علّت ناشى شده باشد و علت، منشأ ایجاد آن باشد این است که مرتبه بعدى ناقص تر باشد. خود این نقصان، راه یافتن عدم است؛ باز از آن مرتبه به مرتبه دیگرى که از آن ناقص تر است، نزول مى کند تا به دنیاى ما مى رسد؛ یعنى، حالتى که به آن مى گوییم ماده. این عالم به لحاظ مرتبه خاص وجودى خود، قوانین خاصى دارد. حرکت، تغییر، تدریج، قبول کردن، اثر پذیرفتن، وجود نواقص و… همه لازمه ذات این عالم است؛ آن که غیر از این قوانین بر او حاکم است، در غیر این عالم است، در جاى دیگر است و در مرتبه دیگر از وجود است.
به هر روى باید توجه داشت عالمى که ما اکنون در آن هستیم، آخرین تنزل نور وجود و آخرین حدّ قوس نزول است؛ منتها عالم کمال و تکامل است. هستى در همین عالم، رو به تکامل و پر کردن نیستى ها مى رود که روى قوس اوّل خودش و به هستى اوّل برمى گردد: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»؛ بقره (۲)، آیه ۱۵۷.؛
«ما ز آن خدا هستیم و به سوى او باز مى گردیم». نگا: توحید، صص ۲۹۰ – ۲۹۲.
چهارم.
در همین عالم مادى، امور خیر بر شرور غالب است و ترک خیر کثیر براى پدید نیامدن شرّ قلیل، خلاف حکمت و نقض غرض است.
پنجم.
همین شرور قلیل نیز فواید فراوانى براى بشر دارد که شمارش آنها امکان ندارد. نگا: همان، صص ۲۹۳ و۳۰۳- ۳۱۶ ؛ آموزش فلسفه، ص ۴۲۴ و ۴۲۵.
بیان دیگر
.
مسئله خیر و شر یکی از مباحث مهم فلسفی و کلامی است . اکنون به اندازه ای که باعث طولانی شدن کلام و ملالت نشود, چند نکته را عرض می کنیم :
الف ) خیر به چیزی گفته می شود که هماهنگ با وجود ما و مایه پیشرفت تکامل ماست . در مقابل شر چیزی است که ناهماهنگ با وجود ما باشد و مایه عقب ماندگی و انحطاط گردد.
ب ) خیر و شر بر سه گونه است : خیر مطلق , شر مطلق , خیر و شر نسبی ; خیر مطلق آن است که هیچ جنبه منفی نداشته باشد و شر, عکس آن ; یعنی هیچ جنبه مثبت ندارد, خیر و شر نسبی بین آن دو است .
ج ) از دیدگاه یک خداپرست , از این اقسام که بر شمردیم , دو قسم امکان وجود دارد: یکی خیر محض و دیگری آنچه خیرش بیشتر است ; اما آنچه شر محض یا شرش بیشتر از خیر باشد, امکان وجود آن از سوی خداوند نیست , چون خداوند حکیم است و از حکیم , کار قبیح تحقق پیدا نمی کند. معروف میان فلاسفه و دانشمندان این است که شر در تحلیل نهایی بازگشت به امر عدمی می کند و امر وجودی که سرچشمه أا عدم است . شاید نخستین کسی که این نظریه را ابراز داشت , افلاطون بود بنابراین خیر, چیزی جز وجود نیست , از این رو خلقت و آفرینش خدا به موجودات تعلق گرفته , نه عدم ها.
د ) اگر در بعض روایات خداوند به عنوان خالق شر و خیر ذکر شده (مثل آن چه از امام صادق (ع ) نقل شد که : الخیر و الشر کله من الله ) مقصود شرهای نسبی است , که به امر وجودی بر می گردد ; مثل حیوانات موذی , که گرچه از نظر ما (افراد ظاهربین ) شر و بد هستند, ولی منافعی دارند ولو اینکه آن منافع از نظر ما مخفی است . در روایتی آمده است اگر مارها و عقرب ها و حیوانات گزنده نبود که سموم هوا را جذب کنند, هیچ موجودی , زنده روی زمین باقی نمی ماند. و یا مثلا باران از نظر منافعی که برای انسان و حیات همه موجودات دارد, خیر است , گرچه از نظر آن کسی که ضرری به خانه او می رسد, شر محسوب می شود. مرحوم خواجه نصیرالدین طوسی که استاد الفلاسفه است , به نقل از مرحوم علامه مجلسی (ره ) در ((مرآت العقول )) در شرح این روایات فرموده است منظور از شر اموری است که با طبع انسان سازش ندارد, هر چند دارای مصلحت است , چون شر دو معنی دارد: چیزی که ملایم و هماهنگ با طبایع نیست , مانند حیوانات موذی , و چیزی که موجب فساد است و در آن مصلحتی وجود ندارد. آنچه از خدا نفی می شود, قسم دوم است .
ه ) لذا بعضی گفته اند ما در عالم , بد مطلق نداریم و هر چه که لباس وجود و هستی پوشیده , به نحوی خیر دارد ولو بر ما پوشیده باشد. ملای رومی در مثنوی گفته است :
پس بد مطلق نباشد در جهان بد به نسبت باشد این را هم بدان
زهر مار آن مار را باشد حیات نسبتش با آدمی باشد ممات
(مدرک این مطالب کتاب تفسیر پیام قرآن , جلد ۴ است , که برای اطلاع بیشتر می توانید به آن کتاب مراجعه کنید.)