نظریات آیت الله میرباقری در تقابل حق و باطل
۱۳۹۵/۰۳/۰۵
–
۱۹۳ بازدید
گذری بر نظریات آیت الله میرباقری در تقابل حق و باطل
یکی از دغدغه های علمی عصر جدید، تاسیس دانش هایی است که معطوف به برنامه ریزی و توسعه جامعه باشند. این سوال وجود دارد که کدام یک از دانش های موجود برای این مهم سودمند هستند؟
به گزارش خبرگزاری مهر، متن زیر یادداشتی از حجت الاسلام حسین مهدیزاده در خصوص نظریات جدید استادمیر باقری در فلسفه تقابل حق و باطل است که از نظر می گذرد؛
گذری بر نظریات آیت الله میرباقری در تقابل حق و باطل
یکی از دغدغه های علمی عصر جدید، تاسیس دانش هایی است که معطوف به برنامه ریزی و توسعه جامعه باشند. این سوال وجود دارد که کدام یک از دانش های موجود برای این مهم سودمند هستند؟
به گزارش خبرگزاری مهر، متن زیر یادداشتی از حجت الاسلام حسین مهدیزاده در خصوص نظریات جدید استادمیر باقری در فلسفه تقابل حق و باطل است که از نظر می گذرد؛
یکی از دغدغه های علمی عصر جدید، تاسیس دانش هایی است که معطوف به برنامه ریزی و توسعه جامعه باشند. این سوال وجود دارد که کدام یک از دانش های موجود برای این مهم سودمند هستند؟ کدام عرصه های علمی برای اولین بار باید بر روی این هدف گشوده شوند؟ این دانش ها باید چه رابطه ای با یکدیگر داشته باشند تا برنامه ریزی اجتماعی بهینه و رو به توسعه باشد؟ اینها از مهمترین دغدغه های سیاستگذاران اجتماعی در حوزه دانش است.
حجتالاسلام والمسلمین سید محمدمهدی میرباقری، رئیس کنونی فرهنگستان علوم اسلامی قم، از جمله کسانی است که به این پرسش می اندیشد و در پی یافتن پاسخ آن برای «توسعه دینی» است. وی به تبع استاد فقید خود، مرحوم علامه سید منیرالدین حسینی الهاشمی (ره)، بنیانگذار فرهنگستان علوم اسلامی قم، طرحی خاص از نظام واره علوم انسانیِ کاربردی و معطوف به برنامه ریزی و توسعه را دنبال می کند.
از نظر ایشان اولا معتقد است که: ««پایگاه حقانیت تصرف یک مکتب در مدیریت اجتماعی این است که بتواند نظریه روشنی در باب تکامل تاریخ و تکامل اجتماعی ارائه کند تا مبتنی بر آن، به دنبال طراحی در حوزههای مختلف جامعه و ابعاد مختلف حیات اجتماعی باشد. » ثانیا در تعیین طبقات علومی که منتهی به دانش برنامه ریزی و توسعه اجتماعی میشود معتقد است که: «اگر بخواهیم معطوف به آیندهها برای جوامع برنامهریزی کنیم، به دانشی فراتر از مقیاس علوم اجتماعی نیاز داریم، کما این که هر وقت میخواهیم وحدت اجتماعی و فرآیندهای اجتماعی را موضوع مطالعه و پژوهش قرار دهیم، به دانشی فراتر از علوم انسان شناختی و روان شناختی نیازمندیم. علت این است که واحد مطالعه در حوزه انسانشناسی «فرد» است و در علوم اجتماعی «وحدت ترکیبی این افراد». اما واحد مطالعه در فلسفه تاریخِ اجتماعی «وحدت ترکیبی تحولات اجتماعی» به صورت پیوستار است. به همین دلیل نیز میتواند به عنوان یک علم پایه برای علوم اجتماعی و دانشهای اجتماعی موضوع مفروض قرار بگیرد. البته خود فلسفه تاریخ نیز به نوبه خود متکی به علم بالادستی دیگری است که جهان هستی را به عنوان یک نظام شامل بر تاریخ مورد بررسی قرار می دهد.»
موضوع این نوشتار، گزارشی از ایده حجت الاسلام والمسلمین میرباقری در فلسفه تاریخ است. بر اساس دو نقل بالا، از نظر ایشان فلسفه تاریخ در میان نظامی از علوم قرار می گیرد که هر یک بشکل اصل موضوعی از علوم بالادستی خود تاثیر می پذیرد و به همین نحو نیز بر علوم پایین دستی خود تاثیر می گذارد.(نمودار شماره یک).
اما برای اینکه به خصوصیت یافته های وی در این دانش توجه بیشتری پیدا کنیم، لازم است بدانیم که در اندیشه استاد میرباقری و استاد فقیدش، نظام های دانش از «اجمالی به تفصیل» توسعه می یابند(نمودار شماره دو).
محتوای دانش های بشر هرچه باشند، باید برای رسیدن به حد مطلوب خود، هم باید نسبت خود با «تعبد» به خالق هستی را مشخص کنند و هم به «معادلات» علمی تبدیل شوند و هم قابل «برنامه-ریزی عینی» و اجرایی شوند. از نظر وی این سه پرسش، به سه دسته دانش اشاره نمی کند، بلکه در هر دانش، سه دسته پژوهش علمی برای پاسخ به این سه پرسش لازم هستند تا با همدیگر هماهنگ شوند تا به یک دانش واحد دست پیدا شود.
اصحاب فرهنگستان علوم اسلامی قم معتقد هستند که تحلیل هستی در غالب نظام فاعلیت و پاسخ به پرسش های ضروری انسان در قالب یک منطق «کل نگرِ اسلامی» قابل تولید است، بر همین اساس سید محمدمهدی میرباقری، در یک دهه اخیر، بیشتر وقت خود را مصروف به تولید لایه اول نظام دانش ها، در ایده فرهنگستان کرده است. لذا برخلاف دهه ۷۰ و ۸۰ شمسی که جامعه علمی کشور او را به عنوان یک «فیلسوف-جامعه شناس» می شناخت، در سال های اخیر بیشتر یک شخصیت «فقیه-متکلم» از او متبادر می شود که در کلاسهای درس خارج فقه حکومتی، تفسیر قران در رسانه ملی و منبرهای مذهبی وی بروز داشته است که اگر با دقت با آنها توجه شود، واضح می شود که ایشان در حال ارائه پروژه علمی اخیر خود در این قالب هستند و دچار تسامح علمی نشده اند.
اما به هر حال همانطور که گفته شد در منظومه علمی استاد میرباقری، فلسفه تاریخ از لحاظ نظری جایگاه ویژه دارد و یکی از پایه ای ترین دانش های بشری فرض می شود. در این مقاله سعی شده است گزارشی از پژوهشهای ایشان برای فلسفه تاریخِ مبتنی بر مکتب اهلبیت(ع) در سه بخش ارائه شود.
الف: مبانی جهان نگری
ب: ارکان فلسفه تاریخ
ج: برخی آثار فلسفه تاریخ در علم الاجتماعی
۱- مبانی جهان نگری توحیدی
۱/۱- الوهیت
همه عالم ناشی از الوهیت حضرت حق است و ما چه بخواهیم و چه نخواهیم تکوینا بر عالم حاکم است. بنابراین وقتی از تاریخ اجتماعی بشر و تاریخ تکامل اجتماعی بشر به عنوان یک واقعیتِ پیوستار بحث می شود، حتماً اصل اول این است که تکامل تاریخ اجتماعی بشر تابعی از تکامل آفرینش است پس بر محور خالقیت خدای متعال و ربوبیت و اراده حکیمانه او به سمت یک فرجام لایق و مطلوب و حقیقی در حال راهبری و حرکت است.
۲/۱- حجاب نورانی و ظلمانی
گرچه الوهیت مدار همه آفرینش هست اما به ما اجازه داده شده است که در حوزه اختیار، آن الوهیت را نپذیریم و در مقابل آن انکار و استکبار داشته باشیم. اما اگر آن را پذیرفتیم سیری از ظلمات به نور خواهیم داشت و اگر نپذیرفتیم هم در عالم سیری برای ما تدبیر شده است که از نور خارج و به سمت تاریکی سیر داده می شویم. این دو سیر هر کدام مناسبات و قواعد و روابط خاص خود را دارند. اصل اساسی که در میان مبانی جهان نگری توحیدی که ریشه پاسخ به «چیستی عوامل محرک تاریخ» است، این اصل است.
۳/۱- تعریف تکامل
تکامل و توسعه و رشد به معنی ایجاد نوعی تنوع و کثرت در یک نظام و دستگاه است به نحوی که اولا ارتباط و انسجام و هماهنگی اجزاء آن دستگاه افزایش کیفی یابد، تا در آن مجموعه، منشأ آثار جدید، در افق جدید واقع شود، ثانیا این کثرت و وحدت جدید در خدمت افزایش بهره وری، سرعت، دقت و… در جهت حرکت آن نظام باشد. این تکامل در قالب امداد از عالم غیب به دو دستگاه حق و باطل می رسد یعنی در قدرت و فاعلیت آنها از طریق خلق فاعل های مسخر، در جهت تقاضای آنها و مشیت الهی(هر دو با هم) توسعه و تکامل داده می شود.
۴/۱- مکانیزم موضع گیری و شناخت در انسان
انسان ناچار از «موضع گیری» در مقابل این دو جریان است چرا که راه سومی وجود ندارد. اما موضع گیری چگونه رخ می دهد؟ هر موضع گیری در انسان متکی بر «شناخت» اوست. در انسان سه قوه ادراکی مقرر شده است که در تقوم با هم شناخت را حاصل می کنند:
قوه عقل عمل: که ادراکات آن از جنس میل و نفرت، خوف و طمع، حبّ و بغض و به تعبیر دیگر ایمان و کفر است.
قوه عقل نظر: یا قوه سنجشی که محاسبه گری می کند.
حس: که سطحی از ارتباطات انسان با بیرون از خودش را برقرار می کند و انحائی از اطلاعات را برای انسان جمع آوری می کند.
ادراک نهایی انسان محصول ضرب ادراکات این سه قوه در هم دیگر است. موضع گیری ها و انتخاب های انسانی متکی به شناختی است که از این دستگاه ادراکی حاصل می شود. این بحث یکی از مباحث تفصیلی استاد میرباقری است که برای مطالعه آن باید به مباحث مربوط به فلسفه نظام فاعلیت در اندیشه فرهنگستان علوم اسلامی قم مراجعه کرد.
۵/۱- نظام عوالم (طولی و عرضی)
زندگی انسان نه از عالم دنیا آغاز شده است و نه به آن ختم می شود. انسان پیش از عالم دنیا، عوالمی را پشت سر گذاشته و پس از آن نیز عوالمی را در پیش رو دارد. بنابراین نقطه آغاز حیات در عالم دنیا نیست و در همه این عوالم، در محیطی که انتخاب کرده سیر می کند. در عالم دنیا اختلاط صفوف دو دستگاه نور و ظلمت دیده می شود –یعنی برخی از صفات مومنین به کفار تسری پیدا می کند و بلعکس- این اختلاط در عوالم بعدی برداشته می شود تا اینکه در قیامت به کلی از هم جدا می شوند.
از سوی دیگر نظام حق و باطل دستگاههای پشتیبان و قوای امدادی دارند. از جمله نیروهایی که در این عالم، دستگاه حق را امداد میکنند، عالم ملائکه است. عالم شیاطین نیز پشتیبان دستگاه باطل در تکامل حیات اجتماعی است.
۲- ارکان فلسفه تاریخ
۱/۲- تنزل در عالم دنیا
انسانها در تنزل از عوالم قبلی، به عالم مادی و محدود دنیا، به دو دسته تقسیم می شوند:
گروه اول همه انسانهای معمولی که برای توجه به فقر خود نسبت به الوهیت خدای متعال به عالم دنیا آمده اند.
گروه دوم چهارده معصوم(ع) که قبل از ورود به عالم دنیا، به مقام سجده تام در برابر خداوند رسیده بودند و از هر گونه غفلتی مبرا بودند لذا نیازی به شرایط عالم دنیا برای خروج از غلفت و درک فقرهایشان از طریق محدودیت های عالم دنیا نداشتند. طبق معارف قطعی مکتب اهلبیت(ع) معصومین(ع) مجرای الوهیت و ولایت خداوند در نظام خلقت هستند و برای هدایت انسانها در عالم دنیا فرود آمدند.
۲/۲- نزاع بزرگ جریان نور و ظلمت
سرپرستی خداوند برای سیر کمال اجتماعی نیز از طریق ولایتِ خلفاء الهی در عالم جاری می شود و این تنها مسیر جریان ولایت الهیه در عالم و نورانی شدن دنیاست. سیر در درکات ظلمات هم با سرپرستی اولیاء طاغوت محقق می شود. البته تکامل جبهه حق، محور تکامل کل عالم است. با این حال این دو جریان در عالم دنیا بر سر ولایت و دین حق و باطل و سرپرستی عالم دنیا در تقابل مدام و همه جانبه هستند. این همان منازعه تاریخی حق و باطل است که محور حرکت تاریخ است.
۳/۲- حرکت ارادی تاریخ
حرکت در مسیر حق و باطل صرفا فردی و باطنی نیست، بلکه باطن حرکت تاریخ هم سیر در وادی نور یا ظلمت است. تبعا این حرکت هم یک مکانیزم جبری مادی(مثل مارکسیسم) یا جبری الهی(مثل تجلی اسماء در در روح زمان ها) نیست، بلکه این حرکت محصول تفاعل و عمل متقابل اراده هاست. به طور خلاصه باید گفت که اگر میگوییم ارادههای انسانی در تکامل تاریخ سهم دارند، به معنای این است که اراده الهی، سرپرستی و ربوبیت کل تاریخ را به عهده دارد و ارادههای انسانی، متناسب با طلب و درخواستشان امداد میشوند و امکان فاعلیت و فعالیت در بستر جامعه و تاریخ پیدا میکنند. بر همین اساس تکامل تاریخ فرآیندی مبتنی بر ربوبیت حضرت حق، نوع تقاضای ما و امداد الهی به ما و فعالیت نهایی ماست. اگر تقاضای ما و تصرف و فعالیت تمدنی و تاریخی که انجام می دهیم متناسب با بندگی خدای متعال باشد، تجلی آن، ظهور بندگی و رشد در جامعه و تمدن و تاریخ خواهد بود. اما اگر تقاضاها مستکبرانه و شیطنتآمیز باشد، ما در فرآیند پیچیدهتر شدن تاریخی استکبار و طغیان مشارکت کرده ایم.
۴/۲- استقامت تاریخی و سلوک با بلا در جبهه حق
طبق یک سنت الهی مؤمنین در عالم دنیا مبتلا به سختی و رنج(زخرف ۳۳-۳۵) و دشمنی آنها هستند(انعام ۱۱۲-۱۱۳) سنت الهی بر این است که دشمن دنیایی آباد دارد؛ شکوفه های دنیا برای دشمنان باز شده است(طه/۱۳۱) در مقابل مومنین باید اهل تسبیح و صبر باشند، مومن باید بتواند در متن این شکوفه ها، فتنه را بیند؛ او می بیند که دشمن چگونه در این امتحان زمین گیر می شود؛ او جهنم و تلخکامی ها را در متن این لذت های دنیایی دشمن می بیند(توبه/۵۵) لذا چشمش را از دنیای آن ها بر می دارد و به رزق الهی دل می بندد.
۵/۲- پایان تاریخ
تاریخ دارای فصل های مختلفی است که در هر فصل، وارد مرحله جدید و متفاوتی می شود و سنخ ابتلائات بشر در هر فصل تغییر می کند. شاخصه این تحول ظهور مرتبه جدیدی از ولایت خداوند در عالم است، اما پایان تاریخ را می توان از مهمترین فصول تکامل تاریخ دانست که در آن، ولایت الهیه در اوج تجلی که عالم دنیا گنجایش دارد، قرار می گیرد.
۳- برخی آثار فلسفه تاریخ در علوم اجتماعی
۱/۳- روابط اجتماعی در جریان نور و ظلمت
اگر وحدت اجتماعی در گرو «همدلی، همفکری و همکاری» باشد، در جامعه ای که حول امام حقیقی عالم شکل میگیرد، ارتباط بین انسان ها حقیقی خواهد بود یعنی ارتباط آنها با همدیگر و با امامشان قراردادی نیست بلکه مثل رابطه خورشید با شعاع خود است و این نیز به بخاطر این است که «انَّ رُوحَ الْمُؤْمِنِ لَأشَدُّ اتِّصالًا بِرُوحِ اللّهِ مِنِ اتّصالِ شُعاعِ الشَّمْسِ بِها ». در طرف مقابل اما هیج عنصر وحدت بخشی که قلوب ایشان را حقیقتا به هم وصل کند تا جوامع حقیقی شکل بگیرند وجود ندارد و از آنجایی که وحدت اجتماعی نیازمند «همدلی» است، جامعه کفار تنها به وحدت اعتباری دست پیدا می کند. حتی خطرناکترین اضطرارها هم باعث نمی شود که آنها حقیقتا با هم یکدل شوند و پیوند واقعی برقرار کنند.
۲/۳- ماموریت قدرت و مدیریت اجتماعی
اولیاء الهی زندگی و روابط اجتماعی جامعه تحت سرپرستی خود را به نحوی هدایت می¬کنند که همه این روابط آهنگ بندگی و توحید به خود بگیرد و در این مسیر نیز دائما توسعه کمی و کیفی ایجاد شود. اولیاء باطل نیز جامعه خود را به نحوی مدیریت و سرپرستی می کنند که همه اجزاء زندگی بشر بوی اکتناه در دنیا و نفس پرستی بدهد و این نفس پرستی نیز دائما توسعه کمی و کیفی یابد. پس عنصر قدرت و مکانیزم مدیریت اجتماعی در این دو جامعه به سوی دو هدف کاملا متمایز و متضاد به حرکت در می-آیند.
۳/۳- تعریف اصلاحات اجتماعی
اولین کار در اصلاح جامعه اصلاح جهت جامعه و بعد از آن تغییر محور ولایت آن و انتخاب ولی است که به آن تولی می¬شود. اگر جامعه بر محور ولی از اولیاء الهی شکل بگیرد، در یک نظامی از نیاز و ارضاء قرار می گیرد و به سمت قبلی ای تمایل پیدا می کند که غیر از وقتی است که به اولیاء طاغوت تولی می کند و حول ایشان جامعه می سازد.
حال اگر جامعه محور خود دست به اصلاح زد، در مرحله بعد باید از ساختارهایی که پیش از این و بر محور ولی غیر الهی در جامعه ساخته بود دل بکند و جامعه را از مناسکی که سبیل و صراط ولایت باطل است پاک کند و روابط و ساختارها و ابزارهایی را جایگزین نماید که تسهیل کننده راه ولایت نور باشند و سنگ راه حرکت در مسیر حق نباشند.
۴/۳- تاسیس محیط زندگی اجتماعی (مدینه، بلد، شهر)
شهر و مدینه محیط زندگی اجتماعی بشر و ارتباطات آنها برای همدلی و همفکری و همکاری است. شهر نیز یک جسم دارد و یک روح. جسم شهر، فیزیک شهر است؛ خیابان، جاده، ساختمان، وسایل ارتباطی و… روحی شهر آن ارواحی هستند که دارند در این شهر زندگی میکنند. شهر حول نیازها و غایات این ارواح شکل می گیرد لذا اگر فرهنگ و روحیات انسانها عوض شود فیزیک شهر هم عوض میشود. مثلا اگر فرهنگ یک شهر فرهنگ حجاب و عفاف باشد حتما مدل شهرسازی آن نیز درون گرا خواهد بود اما اگر بی عفتی در آن رواج یابد، معماری آن برونگرا می گردد. یا مثلا در یک شهری مسجد فراوان است و در شهر دیگر میکده، چرا که شهرها تجسد ارواح آدمها و غایات و نیازمندیهای ایشان است. پس اگر نیازمندی هایشان نیازمندی مادی و شهوانی شد فیزیک شهر -که تسهیل کننده آن روابطی است که در شهر به هنجار تلقی می شود- نیز بستر ساز همین رابطه می شود.
از سوی دیگر در بندهای قبل دانستیم که نیازمندیهای انسانها نیز تابع حجابی است که از ورای آن حجاب به عالم می نگردند و حقیقت این حجاب نیز امام جامعه است. یعنی اگر امام شهر امام فاسقی بود، در آن شهر دائما فسق توسعه می یابد و انسانها را دائما در مسیر روابطی قرار می دهد که به فسق نزدیکتر باشد. در این شهر انرژی که شهر را به حرکت در میآورد نیز حرص به دنیا است.
اما اگر امام امام الهی بود و رکن یک شهر و بلد ولی الهی بود (أَرْکَانَ الْبِلَادِ) ارواح انسانها حول او جمع شدند و یک شهر شکل دادند، بنیادین ترین و محوری ترین گام برای اینکه شهری خدایی شکل بگیرد برداشته شدهاست. در این شهر روابط الهی بهنجار خواهد شد و روبطی که صبغه الهی داشته باشند در امنیت هستند، بر خلاف شهر فاسقان که در آن ارتباطات الهی بهنجار نیستند و روابط مومنانه تامین امنیت نمی شوند. عدالت در شهر فاسقان، حقی را استیفا می کند که فسق را ارزشمند بداند، مثل اینکه ربا را حق بداند و یا بی عفتی را مشروع فرض کند و…