نظریه بازرگان در کتاب انقلاب ایران در دو حرکت؟
۱۳۹۲/۰۹/۱۹
–
۲۰۵۷ بازدید
دانشجوی محترم ضمن تشکر از تماس شما با این مرکز ، کتاب «انقلاب ایران در دو حرکت» کتابی است که مهندس مهدی بازرگان ،رهبر اسبق نهضت آزادی و نخست وزیر دولت موقت ، آن را در سال ۱۳۶۳ و در هنگامه ای که به دلایل متعدد این نهضت از عرصه فعالیت های سیاسی کشور حذف شده بود به رشته تحریر در آورده و منتشر کرده است و در آن به قول خود او به تحلیل مقطع پیش و پس از انقلاب اسلامی از منظر دینامیک و تحرک یا تحول انقلاب پرداخته است .
مهمترین نظریه ای که در این کتاب در پی پذیرش ماهیت مردمی انقلاب اسلامی ایران ، آقای بازرگان به دنبال اثبات آن می باشد این است که روند حرکت انقلاب در مقطع تاریخ کلی انقلاب به این صورت بوده است که در ابتدا روند حرکت انقلاب به سمت همگرایی نیروها ، وحدت کلمه حول محور رهبری واحد ، ائتلاف و همکاری با یکدیگر در راستای هدف مشترک و … بوده است . اما پس از پیروزی انقلاب اسلامی جامعه انقلابی از وحدت و ائتلاف و همکاری به تدریج دور شده و هر نیرویی با بر حق دانستن خود به دنبال تحقق اهداف خود رفته و در مجموع روند حرکت انقلاب به سمت وا گرایی نیروها تغییر جهت داده است . آقای بازرگان در این کتاب در این زمینه چنین می گوید : «تا قبل از پیروزی انقلاب و از دیرزمانی که می توانیم دامنه اش را به کودتای 28 مرداد 1332 بکشانیم بیشتر تحریکات و تمایلها و تعهدها ، خصوصا در سال های آخر در جهت هم آهنگی ، همکاری و ائتلاف ، با تمرکز رهبری و وحدت کلمه سیر کرده است . ولی پس از آن و بلافاصله پس از آن ، از زمان تشکیل و خدمات دولت موقت ، عموما شاهد تفرق و تشتت و بلکه تخالف و تخاصم و طرد شده ایم . جامعه انقلابی ما از ائتلاف و اتحاد و از وحدت کلمه به تدریج دور شده هر کس و هر گروه به سی خود رفته ، تنها خود را محق و موظف دانسته و خواسته است سایر افکار و افراد و گروهها را حذف یا ادغام در خود نماید . شعارها که درابتدا همه با هم بود تبدیل به همه با من شد . … حرکت اول یا حرکت رو به وحدت و مرکزیت را به اصطلاح ریاضی و علم مکانیک حرکت رو به مرکز (سانتریپ centripete) می گوییم و حرکت دوم را که فرار از وحدت است حرکت گریز از مرکز (سانتریفیوژ centrifuge) می نامیم . انقلاب ما که نام اسلامی روی آن گذاشته شده است و با سرعت و تحولی که داشته و انقلاب های دوم و سوم را پشت سر گذارده است و از متحرک ترین انقلاب های جهان می باشد تا این تاریخ به طور ساده و جامع در دو حرکت متقابل «رو به مرکز» و «گریز از مرکز» خلاصه می شود.»(انقلاب ایران در دو حرکت ، مهدی بازرگان ، ص 7)
در بررسی و نقد این نظریه مهندس بازرگان باید بگوییم که به نظر می رسد دغدغه ای که آقای بازرگان در این کتاب دارند جایگاهی است که نهضت آزادی به دنبال تحولات سال های آغازین پس از پیروزی انقلاب اسلامی و به ویژه جریانات سال 60 که منجر به حذف لیبرال ها از عرصه سیاسی کشور شد ، پیدا کرده است و آن به انزوا رفتن نیروهای سیاسی فعال این نهضت و سایر گروههای ملی گرا که توان همراهی با جریان انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی ره را نداشتند بود . چنانکه این گروهها نخستین دولت پس از انقلاب اسلامی را با حکم حضرت امام خمینی ره تشکیل داده بودند ولی به دلیل اینکه نتوانستند خود را با آرمان های انقلاب اسلامی از جمله استکبار ستیزی و نفی سلطه شرق و غرب همراه نمایند خود از این مسئولیت استعفا دادند و در واقع نخستین گام را برای حذف خود از فضای سیاسی کشور برداشتند . از این رو آقای بازرگان در پی یافتن دلیل این مساله به واکاوی تحولات پیش و پس از انقلاب پرداخته و ضمن اعتراف به ماهیت مردمی و اسلامی انقلاب و نیز نقش برجسته رهبری واحد در پیروزی انقلاب اسلامی ، تلاش می کند تا کنار رفتن نیروهای ملی گرا همچون نهضت آزادی را از عرصه فعالیت سیاسی پس از انقلاب نیروی گریز از مرکز حاکم بر روند تحولات پس از انقلاب عنوان نماید . این در حالی است که همانگونه که اشاره شد این نیروی گریز از مرکز تحولات انقلاب نبود که باعث به حاشیه رفتن این نیروها شد بلکه تفکرات خود این گروهها و عدم توانایی آنها با آرمان های انقلاب اسلامی بود که باعث بروز چنین مساله ای شد . بر این اساس نیروهایی که به تدریج از بدنه اصلی انقلاب که حول محوریت امام خمینی ره ، روحانیت مبارز و روشنفکران اصیل شکل گرفته بود جدا شدند به دو دسته تقسیم شدند :
برخی از آنها همچون نهضت آزادی که از ابتدا فاقد ایده های انقلابی بودند و در فعالیت های سیاسی پیش از انقلاب خود در رادیکال ترین حالت ، شعار «شاه باید سلطنت کند نه حکومت» سر می دادند و هیچ ورودی در بسیاری از مواردی که انقلاب باید آنها را تغییر می داد از جمله ماهیت روابط کشور ما با کشورهای جهان از جمله کشورهای سلطه گر ، نداشتند ، چنین گروه هایی نتوانستند با روحیه انقلابی گری ابتدای انقلاب همراهی نشان دهند و حتی اقداماتی در جهت مقابله با تحولات بنیادین و ساختاری نظام جمهوری اسلامی انجام دادند همچون تلاش برای انحلال مجلس خبرگان قانون اساسی که به طرح اصل ولایت فقیه پرداخته بود که در نهایت با درایت حضرت امام خمینی ره و هوشیاری ملت انقلابی ناکام ماند و در نهایت با کنار رفتن دولت موقت نخستین گام حذف از فضای سیاسی کشور توسط خودشان برداشته شد .
برخی از آنها نیز گروههایی بودند که کاملا انقلابی بودند اما ماهیت انقلابی گری آنها با انقلاب اسلامی که امام خمینی ره رهبری آن را بر عهده داشتند و هدفی که ایشان از دهه 40 و با طرح مساله ولایت فقیه به دنبال آن بودند تفاوت داشت . در واقع انقلابی گری این گروهها انقلابی گری چپ گرایانه مارکسیستی و یا در خوشبینانه ترین حالت ، التقاطی از افکار چپ گرایانه و اسلامی بود که هیچ نسبتی با هدف امام خمینی ره که حاکمیت اسلام بود نداشت و به همین دلیل این گروهها نیز از همان ابتدای پیروزی انقلاب که احساس کردند در سایه رهبری امام خمینی ره و تحولات مردمی انقلاب اسلامی توان اجرای منویاتشان را ندارند ، به تدریج شروع به توطئه افکنی نموده و در نهایت در سال 1360 رسما وارد جنگ مسلحانه با نظام نوپای جمهوری اسلامی ایران شدند و همین اقدامات ضد انقلابی آنها باعث شد تا همزمان با حذف گروه اول ، این گروهها نیز از عرصه فعالیت سیاسی کشور حذف شوند و باز هم همانگونه که مشاهده شد ایدئولوژی و عملکرد غلط خود این گروهها بود که باعث حذف آنها از عرصه سیاسی کشور شد و این یک امر طبیعی و قابل پیش بینی بود . چرا که هیچ نظامی حتی دموکرات ترین نظام عالم ، گروهک هایی را که هزاران انسان بی گناه را به صرف مخالفت با هواهای نفسانی آنها قتل عام کنند به عنوان فعال سیاسی نشناخته و اجازه فعالیت به آنها نمی دهند .
نکته دیگر این است که علیرغم تمامی اقدامات واگرایانه ای که خود گروهک های جدا شده از نظام و انقلاب اسلامی در سال های نخستین دهه 60 انجام دادند حضرت امام خمینی ره رهبر کبیر انقلاب اسلامی همواره بیشترین تلاش را در جهت بازگرداندن این گروهها به صف انقلابیون انجام می دادند و چنین نبود که هدف اولیه حضرت امام طرد این نیروها باشد . به عنوان مثال در شرایطی که فردی همچون بنی صدر علیرغم تمامی اقداماتی که در خرداد و تیر سال 60 و نیز اقداماتی که پیش از آن بر علیه نظام و انقلاب اسلامی انجام داده بود باز هم حضرت امام خمینی دست از نصیحت و تلاش برای بازگرداندن ایشان به صف انقلاب برنداشته بودند که خود ایشان در این زمینه چنین می فرمودند : « شما دیدید که آقاى بنى صدر حسابش را جدا نکرده، خدا مى داند که من مکرر به این گفتم که آقا، اینها تو را تباه مى کنند. این گرگهایى که دور تو جمع شده اندو به هیچ چیز عقیده ندارند، تو را از بین مى برند، گوش نکرد، هى قسم خورد که اینها فداکار هستند، اینها مردم کذا هستند؛ یعنى، آنهایى که دور و بر او هستند. خوب من مى دانستم که اینجور نیستند»(صحیفه امام ، ج15، ص 31)
ایشان همزمان به گروهک هایی همچون نهضت آزادی که ادعای تدین بیشتری داشتند و خود را دلسوز ملت و اهل صلاح معرفی می کردند نیز نصیحت هایی داشتند تا شاید اینان خط خود را از خط گروهک های ضد انقلاب که علنا دست به اسلحه برده بودند و نیز گروهک هایی همچون جبهه ملی که با غیر انسانی دانستن حکم قصاص ، به جنگ با شریعت اسلامی برخاسته بودند ، جدا کنند : «من حالا هم باز به این افرادى که خیلى منحرف نیستند، من به اینها باز نصیحت مى کنم که شما بیایید و حسابتان را از این منافقین که قیام بر ضد اسلام کردند حسابتان را جدا کنید… شما دیدید که آقاى بنى صدر حسابش را جدا نکرده، خدا مى داند که من مکرر به این گفتم که آقا، اینها تو را تباه مى کنند. این گرگهایى که دور تو جمع شده اندو به هیچ چیز عقیده ندارند، تو را از بین مى برند، گوش نکرد… حالا هم من به این آقایانى که اهل سدادند، اهل صلاحند، منتها اعوجاج فکرى دارند، [مى گویم که ] امریکا براى شما هیچ فایده اى ندارد، دیگر گذشت آن وقت. امروز آنى که براى شما براى دینتان براى دنیاتان فایده دارند این ملت اند، این ملت پابرهنه است. آن ملت سرمایه دار هم به درد شما نمى خوردند، آنها همه براى خودشان مى کشند، شماها را مى خواهند آلت دست قرار بدهند. این منافقین هم به درد شما نخواهند خورد، هر روزى که این منافقین قدرت پیدا کنند سر شما را هم مى برند»(همان)
اما متاسفانه آقای بازرگان و گروهک نهضت آزادی که انسان هایی ظاهر الصلاح بودند و به طبع مسلمانی خود با بیانیه های ضد دینی جبهه ملی و به اقتضای ادعای لیبرال منشی خود با اقدامات جنایتکارانه گروهک های تروریست ، قاعدتا باید مخالف می شدند حتی تا این حد حاضر نشدند به انتشار بیانیه و اعلام برائت از آنها اقدام نمایند و در نهایت اثبات نمودند که حاضر به بازگشت به صف ملت انقلابی ایران نیستند و به همین دلیل آخرین روزنه هایی که حضرت امام ره برای بازگشت آنها به صف انقلاب باز کرده بود توسط خود آنها مسدود شد و این گروهک نیز همچون سایر گروهک ها وارد مرحله انزوا و حذف تاریخی خود شدند . بنابر این تحولات انقلاب اسلامی هرگز ماهیت واگرایانه نداشت بلکه خود گروهک ها بودند که با اقدامات واگرایانه خود زمینه گریز از مرکز و حذف تدریجی خود را فراهم ساختند و تلاش حضرت امام خمینی ره تا آخرین لحظات این بود که حتی در بدترین شرایط مسیر همگرایی این گروهها با خط انقلاب اسلامی مردم ایران را باز نگهدارند . ضمن اینکه این نکته را در پایان باید اشاره نماییم که مطالعات تاریخ انقلاب اسلامی حاکی از این است که حتی همگرایی این نیروها در تحولات پیش از پیروزی انقلاب اسلامی نیز بر اساس خواست شخصی آنها نبود بلکه به دلیل این بود که هیچ راهی برای پیروزی انقلاب جز مسیری که حضرت امام خمینی در آن حرکت و آن را هدایت می کرد وجود نداشت و گرنه راه گروههای مبارزی که با بهره گیری از ایده های انقلابی چپ گرایانه به فکر مبارزه مسلحانه بودند و صرفا باعث هدر رفت نیروهای انقلابی و بدنام شدن آنها می شدند و یا گروههایی که در انقلابی ترین خواست های خود بر اصلاح امور و شعار «شاه باید سلطنت کند و نه حکومت» تاکید داشتند و هرگز ماهیت انقلابی نداشتند ، از راه نیروهایی که حول محور امام خمینی ره و روحانیت مبارز و با اتکاء به نیروی عظیم مردمی مسیر تحقق اهداف انقلاب را می پیمود از ابتدا از یکدیگر جدا بود و به همین دلیل می توان گفت واگرایی به وجود آمده این گروهها پس از انقلاب اسلامی نتیجه ضعف دینی و انقلابی و همگرایی تصنعی آنها در تحولات پیش از پیروزی انقلاب اسلامی بود .(ر.ک: لیبرالیسم ایرانی، جهاندار امیری، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.)