۱۳۹۳/۰۳/۱۶
–
۱۰۰۶ بازدید
این شبهه ثنوی که جهان دو خالق دارد، خالق بدیها و خالق خوبیها، یا همان اشکال وجود شرور، چگونه رفع می شود؟
یک تحلیل ساده نشان می دهد که ماهیّت «شرور»، عدم است؛ یعنی بدیها همه از نوع نیستی و عدمند. این مطلب، سابقة زیادی دارد. ریشة این فکر از یونان قدیم است. در کتب فلسفة، این فکر را به یونانیان قدیم و خصوصاً افلاطون نسبت می دهند، ولی متأخران آن را بیشتر و بهتر تجزیه و تحلیل کرده اند. مقصود کسانی که می گویند «شر، عدمی است» این نیست که آنچه به نام «شر» شناخته می شود وجود ندارد، تا گفته شود این خلاف ضرورت است، بالحسّ و العیان می بینیم که کوری و کری و بیماری و ظلم و ستم و جهل و ناتوانی و مرگ و زلزله و غیره وجود دارد، نه می توان منکر وجود اینها شد و نه منکر شر بودنشان؛ و هم این نیست که چون شر، عدمی است پس شر وجود ندارد و چون شری وجود ندارد پس انسان وظیفه ای ندارد، زیرا وظیفة انسان مبارزه با بدیها و بدها و تحصیل خوبیها و تأیید خوبها است و چون هر وضعی خوب است و بد نیست، پس باید به وضع موجود همیشه رضا داد و بلکه آن را بهترین وضع ممکن دانست.سخن در این است که همة اینها از نوع «عدمیّات» و «فقدانات» می باشند و وجود اینها از نوع وجود «کمبودها» و «خلأها» است و از این جهت شر هستند که خود، نابودی و نیستی و یا کمبودی و خلأ هستند و یا منشأ نابودی و نیستی و کمبودی و خلأند؛ نقش انسان در نظام تکاملی ضروری جهان، جبران کمبودها و پر کردن خلأها و ریشه کن کردن ریشه های این خلأها و کمبودهاست.این تحلیل اگر مورد قبول واقع شود، قدم اول و مرحلة اول است؛ اثرش این است که این فکر را از مغز ما خارج می کند که شرور را کی آفریده است؟ چرا بعضی وجودات خیرند و بعضی شر؟ روشن می کند که آنچه شر است از نوع هستی نیست، بلکه از نوع خلأ و نیستی است و زمینة فکر ثنویّت را که مدعی است هستی، دو شاخه ای و بلکه دو ریشه ای است از میان می برد.اما از نظر عدل الهی وحکمت بالغه، هنوز مراحل دیگری داریم که بعد از طیّ این مرحله باید آنها را طی کنیم.
خوبیها و بدیها در جهان دو دستة متمایز و جدا از یکدیگر نیستند. این خطا است که گمان کنیم بدیها یک ردة معینی از اشیاء هستند که ماهیّت آنها را بدی تشکیل داده و هیچگونه خوبی در آنها نیست، و خوبیها نیز به نوبة خود، دسته ای دیگرند جدا و متمایز از بدیها، خوبی و بدی آمیخته بهمند؛ تفکیک ناپذیر و جدا ناشدنی هستند. در طبیعت، آنجا که بدی هست خوبی هم هست، و آنجا که خوبی هست همانجا بدی نیز وجود دارد. در طبیعت خوب و بد چنان با هم سرشته و آمیخته اند که گویی با یکدیگر ترکیب شده اند اما نه ترکیبی شیمیایی، بلکه ترکیبی عمیق تر و لطیف تر، ترکیبی از نوع ترکیب وجود و عدم.
وجود و عدم، در خارج دو گروه جداگانه را تشکیل نمی دهند. عدم، هیچ و پوچ است و نمی تواند در مقابل هستی، جای خاصی برای خود داشته باشد، ولی در جهان طبیعت که جهان قوه و فعل و حرکت و تکامل و تضاد و تزاحم است همانجا که وجودها هستند، عدمها نیز صدق می کنند. وقتی از «نابینایی» سخن می گوییم نباید چنین انگاریم که «نابینایی» شیء خاص و واقعیت ملموسی است که در چشم نابینا وجود دارد. نه، «نابینایی» همان فقدان و نداشتن «بینایی» است و خود، واقعیت مخصوصی ندارد.
خوبی و بدی نیز همچون هستی و نیستی است، بلکه اساساً خوبی عین هستی، و بدی عین نیستی است. هر جا که سخن از بدی می رود، حتماً پای یک نیستی و فقدان در کار است. «بدی» یا خودش از نوع نیستی است و یا هستی است که مستلزم نوعی نیستی است؛ یعنی موجودی است که خودش از آن جهت که خودش است خوب است و از آن جهت بد است که مستلزم یک نیستی است، و تنها از آن جهت که مستلزم نیستی است بد است نه از جهت دیگر. ما نادانی ، فقر و مرگ را بد می دانیم. اینها ذاتا نیستی و عدمند. گزندگان، درندگان، میکروبها و آفتها را بد می دانیم. اینها ذاتاً نیستی نیستند، بلکه هستیهایی هستند که مستلزم نیستی و عدمند.
«نادانی» فقدان و نبودن علم است. علم، یک واقعیت و کمال حقیقی است ولی جهل و نادانی، واقعیت نیست.
اما گزندگان، درندگان، میکروبها، سیلها، زلزله ها و آفتها، از آن جهت بد هستند که موجب مرگ یا از دست دادن عضوی یا نیرویی می شوند یا مانع و سدّ رسیدن استعدادها به کمال می گردند. اگر درنده را بد می نامیم نه به آن جهت است که ماهیت خاص آن، ماهیت بدی است بلکه از آن جهت است که موجب مرگ و سلب حیات از دیگر ی است. در حقیقت، آنچه ذاتاً بد است همان فقدان حیات است. اگر درنده وجود داشته باشد و درندگی نکند، یعنی موجب فقدان حیات کسی نشود، بد نیست و اگر وجود داشته باشد و فقدان حیات تحقق یابد بد است.
اکنون که دانسته شد بدیها همه از نوع نیستی هستند، پاسخ «ثنویه» روشن می گردد. شبهة ثنویّه این بود که چون در جهان دو نوع موجود هست، ناچار دو نوع مبدأ و خالق برای جهان وجود دارد.
پاسخ این است که در جهان یک نوع موجود بیش نیست و آن خوبیها است؛ بدیها همه از نوع نیستی است و نیستی مخلوق نیست. نیستی از «خلق نکردن» است نه از «خلق کردن». نمی توان گفت جهان دو خالق دارد، یکی خالق هستیها و دیگر خالق نیستیها.
مجموعه آثار شهید مطهری ج1 – عدل الهی، شهید مطهری
به نقل از سایت تبیان
خوبیها و بدیها در جهان دو دستة متمایز و جدا از یکدیگر نیستند. این خطا است که گمان کنیم بدیها یک ردة معینی از اشیاء هستند که ماهیّت آنها را بدی تشکیل داده و هیچگونه خوبی در آنها نیست، و خوبیها نیز به نوبة خود، دسته ای دیگرند جدا و متمایز از بدیها، خوبی و بدی آمیخته بهمند؛ تفکیک ناپذیر و جدا ناشدنی هستند. در طبیعت، آنجا که بدی هست خوبی هم هست، و آنجا که خوبی هست همانجا بدی نیز وجود دارد. در طبیعت خوب و بد چنان با هم سرشته و آمیخته اند که گویی با یکدیگر ترکیب شده اند اما نه ترکیبی شیمیایی، بلکه ترکیبی عمیق تر و لطیف تر، ترکیبی از نوع ترکیب وجود و عدم.
وجود و عدم، در خارج دو گروه جداگانه را تشکیل نمی دهند. عدم، هیچ و پوچ است و نمی تواند در مقابل هستی، جای خاصی برای خود داشته باشد، ولی در جهان طبیعت که جهان قوه و فعل و حرکت و تکامل و تضاد و تزاحم است همانجا که وجودها هستند، عدمها نیز صدق می کنند. وقتی از «نابینایی» سخن می گوییم نباید چنین انگاریم که «نابینایی» شیء خاص و واقعیت ملموسی است که در چشم نابینا وجود دارد. نه، «نابینایی» همان فقدان و نداشتن «بینایی» است و خود، واقعیت مخصوصی ندارد.
خوبی و بدی نیز همچون هستی و نیستی است، بلکه اساساً خوبی عین هستی، و بدی عین نیستی است. هر جا که سخن از بدی می رود، حتماً پای یک نیستی و فقدان در کار است. «بدی» یا خودش از نوع نیستی است و یا هستی است که مستلزم نوعی نیستی است؛ یعنی موجودی است که خودش از آن جهت که خودش است خوب است و از آن جهت بد است که مستلزم یک نیستی است، و تنها از آن جهت که مستلزم نیستی است بد است نه از جهت دیگر. ما نادانی ، فقر و مرگ را بد می دانیم. اینها ذاتا نیستی و عدمند. گزندگان، درندگان، میکروبها و آفتها را بد می دانیم. اینها ذاتاً نیستی نیستند، بلکه هستیهایی هستند که مستلزم نیستی و عدمند.
«نادانی» فقدان و نبودن علم است. علم، یک واقعیت و کمال حقیقی است ولی جهل و نادانی، واقعیت نیست.
اما گزندگان، درندگان، میکروبها، سیلها، زلزله ها و آفتها، از آن جهت بد هستند که موجب مرگ یا از دست دادن عضوی یا نیرویی می شوند یا مانع و سدّ رسیدن استعدادها به کمال می گردند. اگر درنده را بد می نامیم نه به آن جهت است که ماهیت خاص آن، ماهیت بدی است بلکه از آن جهت است که موجب مرگ و سلب حیات از دیگر ی است. در حقیقت، آنچه ذاتاً بد است همان فقدان حیات است. اگر درنده وجود داشته باشد و درندگی نکند، یعنی موجب فقدان حیات کسی نشود، بد نیست و اگر وجود داشته باشد و فقدان حیات تحقق یابد بد است.
اکنون که دانسته شد بدیها همه از نوع نیستی هستند، پاسخ «ثنویه» روشن می گردد. شبهة ثنویّه این بود که چون در جهان دو نوع موجود هست، ناچار دو نوع مبدأ و خالق برای جهان وجود دارد.
پاسخ این است که در جهان یک نوع موجود بیش نیست و آن خوبیها است؛ بدیها همه از نوع نیستی است و نیستی مخلوق نیست. نیستی از «خلق نکردن» است نه از «خلق کردن». نمی توان گفت جهان دو خالق دارد، یکی خالق هستیها و دیگر خالق نیستیها.
مجموعه آثار شهید مطهری ج1 – عدل الهی، شهید مطهری
به نقل از سایت تبیان