نمونه هاو مصادیق و داستانهایی از علما در توکل
۱۳۹۸/۰۳/۲۹
–
۴۳۰۶ بازدید
سلام علیکم.
بنده نیاز دارم با مصادیق توکل اشنا بشم. لطفا چند کتاب در این زمینه معرفی بفرمایید. خاطرات و مثال و نمونه های توکل بزرگان رو میخوام. با تشکر.
سؤال شما دو بخش دارد ، بخش اول سؤال راجع به توکل و نمونه های آن است:
توکل چیست؟
هرکاری که لازم باشد برای رسیدن به مقصود باید انجام داد ودر عین حال با اعتماد به خدا، واطمینان قلبی به او، مبنی براینکه اگر به صلاح باشد، خداوند زحمات را به بار می نشاند و نتیجه اش حاصل می شود ، پس معنی توکل نشستن نیست! بلکه حرکت به امید یاری او است. شاید کمتر مفهومی از مفاهیم اسلامی به اندازه “توکل” از لحاظ تعریف دشوار باشد. اخلاقیون، اهل عرفان و تصوف مفاهیم متفاوتی از آن درک کرده اند.
اصل توکل را بایستی در اعتماد به خدا جستجو کرد. تا وقتی که انسان به خدا اعتماد پیدا نکند، نمی تواند اداره امورش را به او واگذارد و اگر هم به زبان بگوید که امور خود را به او واگذار کردم، دلش آرام نمی گیرد. به علاوه اگر فردی از قوانین علت و معلولی که خداوند در جهان قرار داده است اطلاع نداشته باشد و نداند که خواست و سنت خدا به استفاده از اراده خود و اسباب و علل شناخته شده استوار است، باز نمی تواند موقعیت رفتار متوکلانه را تشخیص داده و مصداق های آن را در زندگی پیدا کند.
رابطه ایمان به خدا و اعتماد به حضرت باریتعالی، با توکل بسیار قوی است. خدای متعال در قرآن می فرماید: “و علی الله فلیتوکل المومنون”، یعنی افراد با ایمان به خدا توکل می نمایند. (سوره مائده) در آیه 23 سوره مائده آمده است که “و علی الله فتوکلوا ان کنتم مومنین”، یعنی اگر ایمان دارید، به خدا توکل نمایید.
هر اندازه درجه ایمان فرد به خداوند و شناخت او از اسماء و صفات خدا و آگاهی او از برنامه های خداوندی در جهان افزایش یابد، به همان اندازه توکل او نیز افزایش خواهد یافت. در سوره انفال خداوند می فرماید: “انما المومنون الذین اذا ذکرالله وجلت قلوبهم و اذا تلیت علیهم ایاته زادتهم ایماناً و علی ربهم یتوکلون”، یعنی مومنان کسانی هستند که چون نام خدا برده شود، خوف بر دل هایشان چیره گردد و چون آیات خدا بر آنان خوانده شود، ایمانشان افزون گردد و بر پروردگارشان توکل کنند.
درست فهمیدن آیات خدا و ذکر و قرائت آن، بر ایمان مومنان می افزاید و در نتیجه راه توکل از طریق افزایش ایمان هموار می شود. به دنبال این ایمان قلبی به خدا و ایمان به حکمت و شفقت خدا و علم به مصلحت بندگان است که بنده می تواند برای برنامه ریزی و کفایت امر خود، به خداوند اعتماد کند و کارهایی را که برنامه ریزی و تدبیر آنها خارج از توان اوست، به خدا واگذار نماید.
مرحوم نراقی ،توکل را چنین تعریف نموده است: «توکل، عبارت است از اعتماد کردن و مطمئن بودن دل بنده در جمیع امور خود به خدا و حواله کردن همه کارهای خود را به پروردگار و بیزار شدن از هر حول و قوه ای غیر از خدا و تکیه نمودن بر حول و قوه الهی».
محی الدین ابن عربی در تعریف توکل می نویسد: توکل، اعتماد قلبی به خداوند متعال است، طوری که انسان در صورت فقدان اسباب ظاهری در عالم برای رسیدن به هدف دچار اضطراب نمی شود و اگر اضطراب بر او مستولی شود، چنین فردی متوکل نیست. (النّدوی، 1374)
از دیدگاه شهید مطهری: توکل تضمینی الهی برای کسی است که حامی و پشتیبان حق است، یعنی اگر به راه خدا بروید، از نوعی حمایت الهی برخوردار خواهید شد.
منظور از توکل عبارت است از اعتماد به خدا در انجام کارها و واگذاری امور خود به او، طوری که تعادل روانی فرد را افزایش داده و در صورت نرسیدن به هدف، او را اضطراب بازدارد.
پس کسی توکل دارد که به قدرت و حکمت و رأفت و شفقت خداوند اعتقاد دارد. این اعتقاد، حالتی را در شخص به وجود می آورد که موجب می شود فرد در تمام حالات و رفتار خویش، حضور پروردگار را در نظر بگیرد و در این حضور، احساس قدرت و توانمندی کند و خود را به وی وابسته ببیند و از این رو آرامش در دلش ایجاد می شود که با پدید آمدن حوادث سخت در زندگی دچار شک و تردید نمی شود و کارهایی را که مدیریت و برنامه ریزی آنها خارج از تدبیر اوست به خدا واگذار می کند.
به عبارت بهتر فرد متوکل ضمن استفاده از اسباب و علل مادی و غیر مادی، توفیق رسیدن به نتیجه را مشروط به خواست و مشیت الهی می داند و ضمن نسبت دادن امور و اتفاقات جهان به خواست پروردگار، برای حصول نتیجه به او تکیه نموده و اطمینان دارد که خداوند او را در رسیدن به مطلوب یاری خواهد کرد.
یک داستان در اعتماد به خدا :
تنها بازمانده ی یک کشتی شکسته به جزیره ی کوچک خالی از سکنه ای افتاد. او با دلی لرزان دعا کرد که خدا نجاتش دهد. اگر چه روزها افق را به دنبال یاری رسانی از نظر می گذراند کسی نمی آمد. سر انجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پاره ها کلبه ای بسازد تا خود را از عوامل زیان بار محافظت کند و دارا یی های اندکش را در آن نگه دارد. اما روزی که برای جستجوی غذا بیرون رفته بود’ به هنگام برگشتن دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به سوی آسمان میرود. متاَسفانه بدترین اتفاق مممکن افتاده و همه چیز از دست رفته بود.از شدت خشم و اندوه در جا خشکش زد.فریاد زد: “خدایا تو چطور راضی شدی با من چنین کاری بکنی؟”
صبح روز بعد با بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید. کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته ‘ از نجات دهندگانش پرسید: “شما ها از کجا فهمیدید من در اینجا هستم؟” آنها جواب دادند: ” ما متوجه علایمی که با دود می دادی شدیم.” !
وقتی اوضاع خراب می شود’ نا امید شدن آسان است. ولی ما نباید دلمان را ببازیم ‘ چون حتی در میان درد و رنج ‘ دست خدا در کار زندگی مان است. پس به یاد داشته باش : دفعه ی دیگر اگر کلبه ات سوخت و خاکستر شد ‘ ممکن است دود های برخاسته از آن علایمی باشد که عظمت و بزرگی خدا را به کمک می خواند.
داستان زیر از کتاب داستان و راستان شهید مطهری است،در این داستان جمله زیر از پیامبر نقل شده است: (هر کس از ما کمکی بخواهد ما به او کمک میکنیم، ولی اگر کسی بی نیازی بورزد، خداوند او را بی نیاز میکند)
مردی که کمک خواست به گذشته پر مشقت خویش میاندیشید، به یادش میافتاد که چه روزهای تلخ و پرمرارتی را پشت سرگذاشته، روزهایی که حتی قادر نبود قوت روزانه زن و کودکان معصومش را فراهم نماید. با خود فکر میکرد که چگونه یک جمله کوتاه فقط یک جمله که در سه نوبت پرده گوشش را نواخت، به روحش نیرو داد و مسیر زندگانیش را عوض کرد و او و خانواده اش را از فقر و نکبتی که گرفتار آن بودند نجات داد. او یکی از صحابه رسول اکرم بود. فقر و تنگدستی بر او چیره شده بود. در یک روز که حس کرد دیگر کارد به استخوانش رسیده، با مشورت و پیشنهاد زنش تصمیم گرفت برود و وضع خود را برای رسول اکرم شرح دهد و از آن حضرت استمداد مالی کند. با همین نیت رفت، ولی قبل از آنکه حاجت خود را بگوید این جمله از زبان رسول اکرم به گوشش خورد: (هر کس از ما کمکی بخواهد ما به او کمک میکنیم، ولی اگر کسی بی نیازی بورزد و دست حاجت پیش مخلوقی دراز نکند، خداوند او را بی نیاز میکند) آن روز چیزی نگفت. و به خانه خویش برگشت. باز با هیولای مهیب فقر که همچنان بر خانه اش سایه افکنده بود روبرو شد، ناچار روز دیگر به همان نیت به مجلس رسول اکرم حاضر شد، آن روز هم همان جمله را از رسول اکرم شنید: (هر کس از ما کمکی بخواهد ما به او کمک میکنیم، ولی اگر کسی بی نیازی بورزد، خداوند او را بی نیاز میکند) این دفعه نیز بدون اینکه حاجت خود را بگوید، به خانه خویش برگشت، و چون خود را همچنان در چنگال فقر ضعیف و بیچاره و ناتوان میدید، برای سومین بار به همان نیت به مجلس رسول اکرم رفت، باز هم لبهای رسول اکرم به حرکت آمد و با همان آهنگ که به دل قوت و به روح اطمینان میبخشید همان جمله را تکرار کرد. این بار که آن جمله را شنید، اطمینان بیشتری در قلب خود احساس کرد. حس کرد که کلید مشکل خویش را در همین جمله یافته است. وقتی که خارج شد با قدمهای مطمئن تری راه میرفت. با خود فکر میکرد که دیگر هرگز به دنبال کمک و مساعدت بندگان نخواهم رفت. به خدا تکیه میکنم و از نیرو و استعدادی که در وجود خودم به ودیعت گذاشته شده استفاده میکنم و از او میخواهم که مرا در کاری که پیش میگیرم موفق گرداند و مرا بی نیاز سازد. با خودش فکر کرد که از من چه کاری ساخته است؟ به نظرش رسید عجالتا این قدر ازاو ساخته هست که برود به صحرا و هیزمی جمع کند و بیاورد و بفروشد. رفت و تیشه ای عاریه کرد و به صحرا رفت، هیزمی جمع کرد و فروخت. لذت حاصل دسترنج خویش را چشید. روزهای دیگر به این کار ادامه داد تا تدریجا توانست از همین پول برای خود تیشه و حیوان و سایر لوازم کار را بخرد. باز هم به کار خود ادامه داد تا صاحب سرمایه و غلامانی شد. روزی رسول اکرم به او رسید و تبسم کنان فرمود: (نگفتم هر کس از ما کمکی بخواهد ما به او کمک میدهیم، ولی اگر بی نیازی بورزد خداوند او را بی نیاز میکند)
اما بخش دوم سؤال شما :
که راجع به علما و سیره عملی ایشان است علماء ربانی و حافظان دین با یقین به لطف پروردگار و توکل بر او، در تمام مراحل زندگی آرامش بر وجود ایشان حاکم بوده و در مقابل تمام فشارها و سختیها در انجام وظائف خویش کوتاهی نکرده و از دین خدا پاسداری نموده و هیچگاه دغدغه روزی و حوادث آینده را نداشتهاند.
در این بخش چند نمونه را متذکر شده و چند کتاب را نیز معرفی می کنیم:
1-امام خمینی
آقای انصاری از اعضاء دفتر حضرت امام (رحمةاللهعلیه) پیرامون مقام یقین و توکل حضرت امام اینطور نگاشتهاند: یکی از بارزترین صفات روحی امام اطمینان خاطر است و همه کسانی که امام را درک کردهاند میدانند که در تمام فراز و نشیبها و سختیهای زندگی خود، حتی یک لحظه دچار اضطراب و تزلزل نگردیده است؛ و خود را در هیچ حادثهای به قول معروف نباخته است… در هر پیشامد ناگواری که آثار سوء اضطراب در چهره همگان و بدون استثنا از مسئولین تا مردم نمودار بوده است امام همانند کوهی استوار، نه تنها ذرهای مضطرب نبوده، بلکه خود این حالت باعث سکون خاطر و اطمینان سایرین گردیده است… امام را در (عصر طاغوت) میخواهند به سوی تهران حرکت دهند یاران در کنار ماشین گریه میکنند ولی آنان را دعوت به صبر میکند. این سخن خودشان است که: در بین راه قم و تهران ناگهان ماشین از جاده اصلی منحرف شد به خاکی و من یقین کردم که میخواهند مرا بکشند. ولی مجدداً به جاده اصلی بازگشت در خود مراجعه کردم و دیدم هیچ تغییری در من حاصل نشده است. یا در جریان حمله بسیار حساب شده عراق به ایران… امام ناگهان بر دریائی از شعلهها و احساسات و تزلزلها آب اطمینان و صبر میباشد و به آرامی میگوید: «دزدی آمد و سنگیانداخت و رفت».. [ویژگیهایی از زندگی امام خمینی ص۱۲۰-۱۲۷،انصاری کرمانی، محمدعلی،]«… در جریان اشغال لانه جاسوسی، اکثر مسئولین مخالف بودند هر روز مساله تازهای مطرح میکردند: یکی میگفت با آمریکا نمیشود جنگید. دیگری میگفت: آمریکا در منطقه نیرو پیاده کرده، یکی اظهار میکرد: ناوگان چندم آمریکا آمده است. ولی تنها امام بود که میفرمود: آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند. روزی یکی از شخصیتهای انقلابی از توطئهها پیش امام گله کرد که ایشان به آرامی دست به سینهاش زده فرمود: تو چرا میترسی. هیچ طور نمیشود…» [«فرازهائی از ابعاد روحی اخلاقی، عرفانی امام خمینی» ص۲۴عـ، ز، گـ،]2-شیخ محمدتقی بافقی
این عالم مجاهد پس از آزادی از زندان رضا شاه به شهر ری تبعید شد. گویند؛ روزی در منزل نشسته بود که رئیس شهر بانی شهر ری وارد شد و پس از سلام و اجازه جلوس نزدیک در اتاق نشست و عرض کرد: آقا من از طرف مقامات مافوق خود مأموریت دارم آنچه مورد احتیاج شماست، فراهم میکنم. ایشان مظهر توحید و توکل بودند، ناراحت شده و گفتند: تو چکارهای که ادعای برآوردن جمیع حوائج مرا میکنی؟ جواب داد: من رئیس شهربانی هستم. ایشان گفتند: من الان احتیاج دارم که در این هوای صاف و آفتابی ابری در صفحه آسمان ظاهر شود و برای طراوت زمین باران ببارد، تو میتوانی چنین خواستهای را انجام دهی؟ جواب داد: نه نمیتوانم، ایشان گفتند: مافوق تو چه طور؟ مافوق مافوق تو و شاه مملکت چه طور؟ جواب منفی بود. ایشان فرمودند: پس تو که به عجز خود و همه سران مملکتی اقرار داری و به گدائی آنها اعتراف میکنی چگونه میخواهی نیازهای مرا برآوری؟ برخیز و دیگر از این گونه حرفهای شرک آمیز نزن. رئیس شهربانی خجل زده برخاست و دانست که با این مجسمه توکل و توحید نمیتواند طرف شود. [سیمای فرزانگان، ص۳۸۹مختاری، رضا، ، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی]3-آیت الله قاضی
«مرحوم آیتالله قاضی از نقطه نظر عمل آیتی عجیب بود. اهل نجف و بالاخص اهل علم از او داستانهائی دارند. در نهایت تهیدستی زندگی مینمود. با عائله سنگین و چنان غرق توکل و تسلیم و تفویض و توحید بود که این عائله به قدر ذرهای او را از مسیر خارج نمیکرد. [اسوه عارفان، گفتهها و ناگفتهها درباره مرحوم قاضی ره، ص۶۴حسن زاده، صادق،]جناب حاج احمد انصاری ـ فرزند آیتالله میرزا جواد آقا انصاری (رحمةاللهعلیه) ـ نقل میکردند که جناب آیتالله سیدعباس قوچانی وصی مرحوم آیتالله علی آقا قاضی برای اینجانب نقل کرد که مرحوم علی آقا قاضی معمولاً در حال تردد بین نجف و کوفه بودند و من مطمئن بودم که ایشان پولی در بساط ندارد و برایم همیشه جای سؤال بود که مخارج این رفت و آمد بین نجف و کوفه چگونه تا مین میشود تا اینکه یک روز که ایشان عزم کوفه را داشت از خانه خارج شدند ومن مخفیانه پشت سر ایشان راه افتادم… ایشان از میان بازار عبور کرد تا به ترمینال رسید و مستقیم رفت که سوار ماشین شود، ناگهان دیدم که درست هنگامی که مرحوم قاضی پایش را روی پله ماشین گذاشت سیدی به سرعت آمد و مقداری پول به قاضی داد. ایشان برگشت نگاهی به پشت سر کرد لبخندی زد و به من فهماند اگر انسان صبر کند و توکل نماید، خداوند اینگونه میرساند.» [همان منبع ،ص۸۱]4- آیت الله العظمی بهاءالدینی
ایشان ضمن اشاره به فشارهائی که بر حوزه در زمان رضا خان بود، فرمودند: فقر و تنگدستی، فشار روحی و جسمی و برخوردهای حکومت با حوزههای علمی به ویژه حوزه قم کار را بر اهل علم سخت کرده بود. برخی که از ایمان قوی برخوردار نبودند و در برابر زرق و برق دنیا مقاومت نداشتند. خود را میباختند و فریب ظواهر را میخوردند و ما بسیاری از آنان را دیدیم که عاقبت به خیر نشدند و سرانجام با وضع بسیار بدی از دنیا رفتند؛ اما بسیاری ماندند، صدمات زیادی را تحمل کردند روزها بیرون از قم به سر میبردند و شبها در تاریکی شب به حجره خود باز میگشتند، گرسنگی میکشیدند، رنج میبردند، اما دست از حوزه و تحصیل بر نمیداشتند. توکل آنان موجب آسان شدن مشکلات شده بود. در رأس علماء و بزرگانی که رنج بسیار و اذیت فراوانی دید مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی بود. [سیمای فرزانگان، ص۳۸۹،مختاری، رضا،]معرفی چند کتاب راجع به بزرگان :
1-«فرازهائی از ابعاد روحی اخلاقی، عرفانی امام خمینی» عـ، ز، گـ ، با مقدمه: انصاری کرمان، تهران، نشرهادی، ۱۳۶۱.
2-ناگفتههای عارفان، محمدجواد، نور محمدی، انتشارات مهر خوبان
3-گفتهها و ناگفتهها درباره مرحوم قاضی ره ، صادق،حسن زاده،
4-اسوه عارفان، محمود طیار مراغی، انتشارات مؤمنین، قم.
5-حاج آقا رضا بهاء الدینی آیت بصیرت، سیدحسن شفیعی.
6- سیمای فرزانگان ، رضا مختاری،انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی.
7- آرامش روان و جوان / نوشته علی نقی فقیهی
8- داستانِ راستان مرتضی مطهری
توکل چیست؟
هرکاری که لازم باشد برای رسیدن به مقصود باید انجام داد ودر عین حال با اعتماد به خدا، واطمینان قلبی به او، مبنی براینکه اگر به صلاح باشد، خداوند زحمات را به بار می نشاند و نتیجه اش حاصل می شود ، پس معنی توکل نشستن نیست! بلکه حرکت به امید یاری او است. شاید کمتر مفهومی از مفاهیم اسلامی به اندازه “توکل” از لحاظ تعریف دشوار باشد. اخلاقیون، اهل عرفان و تصوف مفاهیم متفاوتی از آن درک کرده اند.
اصل توکل را بایستی در اعتماد به خدا جستجو کرد. تا وقتی که انسان به خدا اعتماد پیدا نکند، نمی تواند اداره امورش را به او واگذارد و اگر هم به زبان بگوید که امور خود را به او واگذار کردم، دلش آرام نمی گیرد. به علاوه اگر فردی از قوانین علت و معلولی که خداوند در جهان قرار داده است اطلاع نداشته باشد و نداند که خواست و سنت خدا به استفاده از اراده خود و اسباب و علل شناخته شده استوار است، باز نمی تواند موقعیت رفتار متوکلانه را تشخیص داده و مصداق های آن را در زندگی پیدا کند.
رابطه ایمان به خدا و اعتماد به حضرت باریتعالی، با توکل بسیار قوی است. خدای متعال در قرآن می فرماید: “و علی الله فلیتوکل المومنون”، یعنی افراد با ایمان به خدا توکل می نمایند. (سوره مائده) در آیه 23 سوره مائده آمده است که “و علی الله فتوکلوا ان کنتم مومنین”، یعنی اگر ایمان دارید، به خدا توکل نمایید.
هر اندازه درجه ایمان فرد به خداوند و شناخت او از اسماء و صفات خدا و آگاهی او از برنامه های خداوندی در جهان افزایش یابد، به همان اندازه توکل او نیز افزایش خواهد یافت. در سوره انفال خداوند می فرماید: “انما المومنون الذین اذا ذکرالله وجلت قلوبهم و اذا تلیت علیهم ایاته زادتهم ایماناً و علی ربهم یتوکلون”، یعنی مومنان کسانی هستند که چون نام خدا برده شود، خوف بر دل هایشان چیره گردد و چون آیات خدا بر آنان خوانده شود، ایمانشان افزون گردد و بر پروردگارشان توکل کنند.
درست فهمیدن آیات خدا و ذکر و قرائت آن، بر ایمان مومنان می افزاید و در نتیجه راه توکل از طریق افزایش ایمان هموار می شود. به دنبال این ایمان قلبی به خدا و ایمان به حکمت و شفقت خدا و علم به مصلحت بندگان است که بنده می تواند برای برنامه ریزی و کفایت امر خود، به خداوند اعتماد کند و کارهایی را که برنامه ریزی و تدبیر آنها خارج از توان اوست، به خدا واگذار نماید.
مرحوم نراقی ،توکل را چنین تعریف نموده است: «توکل، عبارت است از اعتماد کردن و مطمئن بودن دل بنده در جمیع امور خود به خدا و حواله کردن همه کارهای خود را به پروردگار و بیزار شدن از هر حول و قوه ای غیر از خدا و تکیه نمودن بر حول و قوه الهی».
محی الدین ابن عربی در تعریف توکل می نویسد: توکل، اعتماد قلبی به خداوند متعال است، طوری که انسان در صورت فقدان اسباب ظاهری در عالم برای رسیدن به هدف دچار اضطراب نمی شود و اگر اضطراب بر او مستولی شود، چنین فردی متوکل نیست. (النّدوی، 1374)
از دیدگاه شهید مطهری: توکل تضمینی الهی برای کسی است که حامی و پشتیبان حق است، یعنی اگر به راه خدا بروید، از نوعی حمایت الهی برخوردار خواهید شد.
منظور از توکل عبارت است از اعتماد به خدا در انجام کارها و واگذاری امور خود به او، طوری که تعادل روانی فرد را افزایش داده و در صورت نرسیدن به هدف، او را اضطراب بازدارد.
پس کسی توکل دارد که به قدرت و حکمت و رأفت و شفقت خداوند اعتقاد دارد. این اعتقاد، حالتی را در شخص به وجود می آورد که موجب می شود فرد در تمام حالات و رفتار خویش، حضور پروردگار را در نظر بگیرد و در این حضور، احساس قدرت و توانمندی کند و خود را به وی وابسته ببیند و از این رو آرامش در دلش ایجاد می شود که با پدید آمدن حوادث سخت در زندگی دچار شک و تردید نمی شود و کارهایی را که مدیریت و برنامه ریزی آنها خارج از تدبیر اوست به خدا واگذار می کند.
به عبارت بهتر فرد متوکل ضمن استفاده از اسباب و علل مادی و غیر مادی، توفیق رسیدن به نتیجه را مشروط به خواست و مشیت الهی می داند و ضمن نسبت دادن امور و اتفاقات جهان به خواست پروردگار، برای حصول نتیجه به او تکیه نموده و اطمینان دارد که خداوند او را در رسیدن به مطلوب یاری خواهد کرد.
یک داستان در اعتماد به خدا :
تنها بازمانده ی یک کشتی شکسته به جزیره ی کوچک خالی از سکنه ای افتاد. او با دلی لرزان دعا کرد که خدا نجاتش دهد. اگر چه روزها افق را به دنبال یاری رسانی از نظر می گذراند کسی نمی آمد. سر انجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پاره ها کلبه ای بسازد تا خود را از عوامل زیان بار محافظت کند و دارا یی های اندکش را در آن نگه دارد. اما روزی که برای جستجوی غذا بیرون رفته بود’ به هنگام برگشتن دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به سوی آسمان میرود. متاَسفانه بدترین اتفاق مممکن افتاده و همه چیز از دست رفته بود.از شدت خشم و اندوه در جا خشکش زد.فریاد زد: “خدایا تو چطور راضی شدی با من چنین کاری بکنی؟”
صبح روز بعد با بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید. کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته ‘ از نجات دهندگانش پرسید: “شما ها از کجا فهمیدید من در اینجا هستم؟” آنها جواب دادند: ” ما متوجه علایمی که با دود می دادی شدیم.” !
وقتی اوضاع خراب می شود’ نا امید شدن آسان است. ولی ما نباید دلمان را ببازیم ‘ چون حتی در میان درد و رنج ‘ دست خدا در کار زندگی مان است. پس به یاد داشته باش : دفعه ی دیگر اگر کلبه ات سوخت و خاکستر شد ‘ ممکن است دود های برخاسته از آن علایمی باشد که عظمت و بزرگی خدا را به کمک می خواند.
داستان زیر از کتاب داستان و راستان شهید مطهری است،در این داستان جمله زیر از پیامبر نقل شده است: (هر کس از ما کمکی بخواهد ما به او کمک میکنیم، ولی اگر کسی بی نیازی بورزد، خداوند او را بی نیاز میکند)
مردی که کمک خواست به گذشته پر مشقت خویش میاندیشید، به یادش میافتاد که چه روزهای تلخ و پرمرارتی را پشت سرگذاشته، روزهایی که حتی قادر نبود قوت روزانه زن و کودکان معصومش را فراهم نماید. با خود فکر میکرد که چگونه یک جمله کوتاه فقط یک جمله که در سه نوبت پرده گوشش را نواخت، به روحش نیرو داد و مسیر زندگانیش را عوض کرد و او و خانواده اش را از فقر و نکبتی که گرفتار آن بودند نجات داد. او یکی از صحابه رسول اکرم بود. فقر و تنگدستی بر او چیره شده بود. در یک روز که حس کرد دیگر کارد به استخوانش رسیده، با مشورت و پیشنهاد زنش تصمیم گرفت برود و وضع خود را برای رسول اکرم شرح دهد و از آن حضرت استمداد مالی کند. با همین نیت رفت، ولی قبل از آنکه حاجت خود را بگوید این جمله از زبان رسول اکرم به گوشش خورد: (هر کس از ما کمکی بخواهد ما به او کمک میکنیم، ولی اگر کسی بی نیازی بورزد و دست حاجت پیش مخلوقی دراز نکند، خداوند او را بی نیاز میکند) آن روز چیزی نگفت. و به خانه خویش برگشت. باز با هیولای مهیب فقر که همچنان بر خانه اش سایه افکنده بود روبرو شد، ناچار روز دیگر به همان نیت به مجلس رسول اکرم حاضر شد، آن روز هم همان جمله را از رسول اکرم شنید: (هر کس از ما کمکی بخواهد ما به او کمک میکنیم، ولی اگر کسی بی نیازی بورزد، خداوند او را بی نیاز میکند) این دفعه نیز بدون اینکه حاجت خود را بگوید، به خانه خویش برگشت، و چون خود را همچنان در چنگال فقر ضعیف و بیچاره و ناتوان میدید، برای سومین بار به همان نیت به مجلس رسول اکرم رفت، باز هم لبهای رسول اکرم به حرکت آمد و با همان آهنگ که به دل قوت و به روح اطمینان میبخشید همان جمله را تکرار کرد. این بار که آن جمله را شنید، اطمینان بیشتری در قلب خود احساس کرد. حس کرد که کلید مشکل خویش را در همین جمله یافته است. وقتی که خارج شد با قدمهای مطمئن تری راه میرفت. با خود فکر میکرد که دیگر هرگز به دنبال کمک و مساعدت بندگان نخواهم رفت. به خدا تکیه میکنم و از نیرو و استعدادی که در وجود خودم به ودیعت گذاشته شده استفاده میکنم و از او میخواهم که مرا در کاری که پیش میگیرم موفق گرداند و مرا بی نیاز سازد. با خودش فکر کرد که از من چه کاری ساخته است؟ به نظرش رسید عجالتا این قدر ازاو ساخته هست که برود به صحرا و هیزمی جمع کند و بیاورد و بفروشد. رفت و تیشه ای عاریه کرد و به صحرا رفت، هیزمی جمع کرد و فروخت. لذت حاصل دسترنج خویش را چشید. روزهای دیگر به این کار ادامه داد تا تدریجا توانست از همین پول برای خود تیشه و حیوان و سایر لوازم کار را بخرد. باز هم به کار خود ادامه داد تا صاحب سرمایه و غلامانی شد. روزی رسول اکرم به او رسید و تبسم کنان فرمود: (نگفتم هر کس از ما کمکی بخواهد ما به او کمک میدهیم، ولی اگر بی نیازی بورزد خداوند او را بی نیاز میکند)
اما بخش دوم سؤال شما :
که راجع به علما و سیره عملی ایشان است علماء ربانی و حافظان دین با یقین به لطف پروردگار و توکل بر او، در تمام مراحل زندگی آرامش بر وجود ایشان حاکم بوده و در مقابل تمام فشارها و سختیها در انجام وظائف خویش کوتاهی نکرده و از دین خدا پاسداری نموده و هیچگاه دغدغه روزی و حوادث آینده را نداشتهاند.
در این بخش چند نمونه را متذکر شده و چند کتاب را نیز معرفی می کنیم:
1-امام خمینی
آقای انصاری از اعضاء دفتر حضرت امام (رحمةاللهعلیه) پیرامون مقام یقین و توکل حضرت امام اینطور نگاشتهاند: یکی از بارزترین صفات روحی امام اطمینان خاطر است و همه کسانی که امام را درک کردهاند میدانند که در تمام فراز و نشیبها و سختیهای زندگی خود، حتی یک لحظه دچار اضطراب و تزلزل نگردیده است؛ و خود را در هیچ حادثهای به قول معروف نباخته است… در هر پیشامد ناگواری که آثار سوء اضطراب در چهره همگان و بدون استثنا از مسئولین تا مردم نمودار بوده است امام همانند کوهی استوار، نه تنها ذرهای مضطرب نبوده، بلکه خود این حالت باعث سکون خاطر و اطمینان سایرین گردیده است… امام را در (عصر طاغوت) میخواهند به سوی تهران حرکت دهند یاران در کنار ماشین گریه میکنند ولی آنان را دعوت به صبر میکند. این سخن خودشان است که: در بین راه قم و تهران ناگهان ماشین از جاده اصلی منحرف شد به خاکی و من یقین کردم که میخواهند مرا بکشند. ولی مجدداً به جاده اصلی بازگشت در خود مراجعه کردم و دیدم هیچ تغییری در من حاصل نشده است. یا در جریان حمله بسیار حساب شده عراق به ایران… امام ناگهان بر دریائی از شعلهها و احساسات و تزلزلها آب اطمینان و صبر میباشد و به آرامی میگوید: «دزدی آمد و سنگیانداخت و رفت».. [ویژگیهایی از زندگی امام خمینی ص۱۲۰-۱۲۷،انصاری کرمانی، محمدعلی،]«… در جریان اشغال لانه جاسوسی، اکثر مسئولین مخالف بودند هر روز مساله تازهای مطرح میکردند: یکی میگفت با آمریکا نمیشود جنگید. دیگری میگفت: آمریکا در منطقه نیرو پیاده کرده، یکی اظهار میکرد: ناوگان چندم آمریکا آمده است. ولی تنها امام بود که میفرمود: آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند. روزی یکی از شخصیتهای انقلابی از توطئهها پیش امام گله کرد که ایشان به آرامی دست به سینهاش زده فرمود: تو چرا میترسی. هیچ طور نمیشود…» [«فرازهائی از ابعاد روحی اخلاقی، عرفانی امام خمینی» ص۲۴عـ، ز، گـ،]2-شیخ محمدتقی بافقی
این عالم مجاهد پس از آزادی از زندان رضا شاه به شهر ری تبعید شد. گویند؛ روزی در منزل نشسته بود که رئیس شهر بانی شهر ری وارد شد و پس از سلام و اجازه جلوس نزدیک در اتاق نشست و عرض کرد: آقا من از طرف مقامات مافوق خود مأموریت دارم آنچه مورد احتیاج شماست، فراهم میکنم. ایشان مظهر توحید و توکل بودند، ناراحت شده و گفتند: تو چکارهای که ادعای برآوردن جمیع حوائج مرا میکنی؟ جواب داد: من رئیس شهربانی هستم. ایشان گفتند: من الان احتیاج دارم که در این هوای صاف و آفتابی ابری در صفحه آسمان ظاهر شود و برای طراوت زمین باران ببارد، تو میتوانی چنین خواستهای را انجام دهی؟ جواب داد: نه نمیتوانم، ایشان گفتند: مافوق تو چه طور؟ مافوق مافوق تو و شاه مملکت چه طور؟ جواب منفی بود. ایشان فرمودند: پس تو که به عجز خود و همه سران مملکتی اقرار داری و به گدائی آنها اعتراف میکنی چگونه میخواهی نیازهای مرا برآوری؟ برخیز و دیگر از این گونه حرفهای شرک آمیز نزن. رئیس شهربانی خجل زده برخاست و دانست که با این مجسمه توکل و توحید نمیتواند طرف شود. [سیمای فرزانگان، ص۳۸۹مختاری، رضا، ، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی]3-آیت الله قاضی
«مرحوم آیتالله قاضی از نقطه نظر عمل آیتی عجیب بود. اهل نجف و بالاخص اهل علم از او داستانهائی دارند. در نهایت تهیدستی زندگی مینمود. با عائله سنگین و چنان غرق توکل و تسلیم و تفویض و توحید بود که این عائله به قدر ذرهای او را از مسیر خارج نمیکرد. [اسوه عارفان، گفتهها و ناگفتهها درباره مرحوم قاضی ره، ص۶۴حسن زاده، صادق،]جناب حاج احمد انصاری ـ فرزند آیتالله میرزا جواد آقا انصاری (رحمةاللهعلیه) ـ نقل میکردند که جناب آیتالله سیدعباس قوچانی وصی مرحوم آیتالله علی آقا قاضی برای اینجانب نقل کرد که مرحوم علی آقا قاضی معمولاً در حال تردد بین نجف و کوفه بودند و من مطمئن بودم که ایشان پولی در بساط ندارد و برایم همیشه جای سؤال بود که مخارج این رفت و آمد بین نجف و کوفه چگونه تا مین میشود تا اینکه یک روز که ایشان عزم کوفه را داشت از خانه خارج شدند ومن مخفیانه پشت سر ایشان راه افتادم… ایشان از میان بازار عبور کرد تا به ترمینال رسید و مستقیم رفت که سوار ماشین شود، ناگهان دیدم که درست هنگامی که مرحوم قاضی پایش را روی پله ماشین گذاشت سیدی به سرعت آمد و مقداری پول به قاضی داد. ایشان برگشت نگاهی به پشت سر کرد لبخندی زد و به من فهماند اگر انسان صبر کند و توکل نماید، خداوند اینگونه میرساند.» [همان منبع ،ص۸۱]4- آیت الله العظمی بهاءالدینی
ایشان ضمن اشاره به فشارهائی که بر حوزه در زمان رضا خان بود، فرمودند: فقر و تنگدستی، فشار روحی و جسمی و برخوردهای حکومت با حوزههای علمی به ویژه حوزه قم کار را بر اهل علم سخت کرده بود. برخی که از ایمان قوی برخوردار نبودند و در برابر زرق و برق دنیا مقاومت نداشتند. خود را میباختند و فریب ظواهر را میخوردند و ما بسیاری از آنان را دیدیم که عاقبت به خیر نشدند و سرانجام با وضع بسیار بدی از دنیا رفتند؛ اما بسیاری ماندند، صدمات زیادی را تحمل کردند روزها بیرون از قم به سر میبردند و شبها در تاریکی شب به حجره خود باز میگشتند، گرسنگی میکشیدند، رنج میبردند، اما دست از حوزه و تحصیل بر نمیداشتند. توکل آنان موجب آسان شدن مشکلات شده بود. در رأس علماء و بزرگانی که رنج بسیار و اذیت فراوانی دید مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی بود. [سیمای فرزانگان، ص۳۸۹،مختاری، رضا،]معرفی چند کتاب راجع به بزرگان :
1-«فرازهائی از ابعاد روحی اخلاقی، عرفانی امام خمینی» عـ، ز، گـ ، با مقدمه: انصاری کرمان، تهران، نشرهادی، ۱۳۶۱.
2-ناگفتههای عارفان، محمدجواد، نور محمدی، انتشارات مهر خوبان
3-گفتهها و ناگفتهها درباره مرحوم قاضی ره ، صادق،حسن زاده،
4-اسوه عارفان، محمود طیار مراغی، انتشارات مؤمنین، قم.
5-حاج آقا رضا بهاء الدینی آیت بصیرت، سیدحسن شفیعی.
6- سیمای فرزانگان ، رضا مختاری،انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی.
7- آرامش روان و جوان / نوشته علی نقی فقیهی
8- داستانِ راستان مرتضی مطهری