همراه در غار – جزء ۱۰ سوره توبه، آیه ۳۹
۱۳۹۵/۱۲/۰۲
–
۲۸۹ بازدید
پرسش . آیا آیه «ثانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُما فِی الْغارِ» در شأن خلیفه اول (ابوبکر) نازل شده است؟
«إِلاّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُما فِی الْغارِ إِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها…»[ توبه 9، آیه 39.]؛
«اگر او [پیامبر] را یارى نکنید، قطعاً خدا او را یارى کرد؛ هنگامى که کسانى که کفر ورزیدند، او را [از مکّه ]بیرون کردند و او یکى از دو نفر بود؛ آن گاه که در غار [ثور ]بودند؛ وقتى پیوسته به همراه خود مى گفت: «اندوه مدار که خدا با ماست». پس خدا آرامش خود را بر او فرو فرستاد و او را با سپاهیانى که آنها را نمى دیدید، تأیید کرد…».
طبق نظر مشهور مفسرین، این آیه در شأن پیامبر صلى الله علیه و آله و ابوبکر نازل شده است و مربوط به هجرت شبانه پیامبر صلى الله علیه و آله از مکه به مدینه است. زمانى که مشرکان مکه به قصد کشتن رسول خدا صلى الله علیه و آله بسیج شدند، آن حضرت پس از خروج از خانه، در حالى که به طور اتفاقى ابوبکر را دید، همراه وى به سمت جنوب مکه به راه افتاد؛ در حالى که براى رفتن به یثرب (مدینه) مى بایست به شمال مکه مى رفت؛ اما براى گمراه کردن مشرکان، راه جنوب را برگزید و به کوه ثور رسید (کوهى که در جنوب شرقى مسجدالحرام و در راه طائف واقع شده است). آن حضرت به همراه ابوبکر، وارد غار ثور شد و مدت سه روز در آن مخفى بود. مشرکان حضرت را تعقیب کردند؛ امّا وقتى به نزدیکى غار ثور رسیدند، به اعجاز الهى، عنکبوت هایى تارهایى را بر در غار تنیدند؛ تا مشرکان از رفتن به درون آن منصرف شوند و تصور کنند که کسى وارد غار نشده است. آیه مذکور درباره همین واقعه است.
اهل تسنن مى گویند: این آیه دلالت بر مدح ابوبکر دارد.
پاسخ این است:
اولاً، این آیه صرف اِخبار از واقعه هجرت پیامبر صلى الله علیه و آله است و شامل هیچ مدحى نیست؛ زیرا جمله، یا انشاست، مثل امر و نهى و یا اِخبار و خبر دادن است و جمله خبریه، یا متضمن مدح است یا ذم و یا صرف خبر و نقل واقعه اى خاص است و این آیه، به وضوح و وجدان، از قسم آخر است.
در قرآن خبرهاى فراوانى نقل شده و حتى گاهى اسم صاحب خبر نیز ذکر شده، مانند واقعه ازدواج و طلاق زید، پسرخوانده پیامبر؛ ولى مقصود مدح یا ذم زید نیست؛ بلکه هدف، مسئله دیگرى است.
ثانیا، هنگامى که در شب پیامبر صلى الله علیه و آلهبا ابوبکر برخورد کرد، چه بسا براى این که نقشه هجرت مخفیانه او براى دشمن آشکار نشود، ابوبکر را همراه خود بُرد؛ زیرا امکان داشت مشرکان با اذیت و آزار، او را وادار به افشاى این سرّ نمایند. پس هیچ نقل موثقى در تاریخ وجود ندارد که پیامبر صلى الله علیه و آله قبل از آن برخورد اتفاقى در شب، مسئله هجرت را با ابوبکر هماهنگ کرده باشد.
ثالثا، ابوبکر محزون شد و پیامبر صلى الله علیه و آله به او دل دارى داد و این با مدح و منزلت منافات دارد. (ممکن است ذم نباشد ولى قطعا مدح نیست).
اگر گفته شود: ضمیر «یقول» به ابوبکر برمى گردد و ابوبکر به صاحبش گفت «لاتحزن ان اللّه معنا»، مى گوییم:
اولاً، این تفسیر با شأن پیامبر صلى الله علیه و آله سازگار نیست؛ زیرا طبق این معنا باید ایمان ابوبکر بیشتر از رسول خدا باشد.
ثانیا، قاعده بر این است که همیشه ابتدا اصل را ذکر کنند؛ سپس فرع را به عنوان همراه بیاورند (مى گویند رئیس جمهور و هیئت همراه؛ نه این که هیئتى رفت و رئیس جمهور همراهش بود).
اگر گفته شود: «فانزل اللّه سکینته علیه» به ابوبکر برمى گردد؛ زیرا رسول خدا صلى الله علیه و آله نیازى به سکینه نداشت و این مدح است، در پاسخ مى گوییم:
اولاً، خداوند در آیه 26 همین سوره مى فرماید: «فَأَنْزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤمِنِینَ». پس معقول است که بر پیامبر صلى الله علیه و آله سکینه نازل شود و اثر آن، زیاد کردن ایمان است؛ «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤمِنِینَ لِیَزْدادُوا إِیماناً مَعَ إِیمانِهِمْ»[ فتح 48، آیه 4.]؛ «اوست آن کس که در دل هاى مؤمنان، آرامش را فرو فرستاد؛ تا ایمانى بر ایمان خود بیفزایند».
در نتیجه، شخص پیامبر صلى الله علیه و آله نیز لحظه به لحظه در دنیا و حتّى در برزخ و آخرت و بهشت جاویدان، داراى ترفیع مقام مى باشند. از این رو، در پایان تشهد نماز مستحب است گفته شود: «و تقبّل شفاعته وارفع درجته»؛ «شفاعت رسول خدا صلى الله علیه و آله در حق دیگران را قبول فرما و درجه و مقامش را بلندتر گردان».
ثانیا، خداوند در این آیه از آوردن ضمیر تثنیه که به دو نفر برمى گردد خوددارى کرده، ضمیر مفرد را ذکر کرده است و اگر سکینه را بر هر دو نفر نازل مى فرمود، باید ضمیر تثنیه مى آورد؛ همان گونه که در قضیه نصرت خداوند در جنگ حنین، قرآن هم رسول را ذکر مى کند و هم مؤمنان را؛ «فَأَنْزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤمِنِینَ»[ توبه 9، آیه 26.]؛ «آن گاه خدا آرامش خود را بر فرستاده خود و بر مؤمنان فرود آورد».
ثالثا، در آیه مورد بحث، همه ضمیرهاى بعد و قبل از «علیه»، به پیامبر صلى الله علیه و آله برمى گردند؛ اما ضمیرهاى قبل، سه ضمیر است؛ «الا تنصروه»، «فقد نصره اللّه »، «اذ اخرجه» و اما ضمیر بعد، «و ایّده بجنودٍ» مى باشد و این سیاق، قرینه روشنى است که مرجع ضمیر «علیه» نیز پیامبر صلى الله علیه و آله مى باشد.
در هر صورت، در این آیه جمله «ان اللّه معنا»؛ «خدا با ماست»، استعمال شده و این مدح ابوبکر است و در غیر این صورت، پیامبر صلى الله علیه و آله مى فرمود: «ان اللّه معى»؛ خداوند با من است».
پاسخ این است:
اولاً، معناى «معنا» در آیه، این است که خدا با ما مسلمان هاست؛ نه با ما دو نفر؛ یعنى باز هم از ضمیر تثنیه استفاده نشده، به عبارت دیگر، ما مسلمان ها شکست نمى خوریم و این، منافات با گناه و انحراف بعضى از مسلمین ندارد.
ثانیا، پیامبر صلى الله علیه و آله مى خواست ابوبکر را دل دارى بدهد که بر اثر ترس، هیاهو و سر و صدا راه نیندازد و اگر مى فرمود: خدا فقط با من است، نقض غرض بود و اضطراب، وجود ابوبکر را فرا مى گرفت.
چرا خداوند صریحا مرجع ضمیر «علیه» را مشخص نکرده، تا این اختلاف ها پیش نیاید؟
بناى قرآن بر این نیست که در همه قرآن از نص استفاده شود؛ بلکه اکثر آیات، از ظواهر هستند و حتى برخى آیات متشابه مى باشند و معناهاى خلاف واقع متعددى مى توان از آنها استفاده کرد؛ مانند «یداللّه فوق ایدیهم» که براى خداوند از لفظ ید و دست استفاده شده است.
قرآن درباره آیات خود مى فرماید: «مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ»[ آل عمران 3، آیه 7.]؛ «پاره اى از آن، آیات محکم [صریح و روشن] است. آنها اساس کتابند و [پاره اى] دیگر، متشابهاتند [که تأویل پذیرند]».
وجود آیات متشابه چه فایده و حکمتى دارد؟
اولاً، موجب امتحان قلوب انسان ها مى گردد که معلوم شود گروهى که در قلبشان زیغ و شیشه خرده هست و سوء استفاده مى کنند، چه کسانى هستند؟ اصولاً تا متشابهات وجود نداشته باشند، قدر و ارزش مؤمنین واقعى و تفکر و تدبر، معلوم نمى شود.
ثانیا، خداوند خواسته است که قرآن هیچ گاه از مفسرانى که اهل ذکر و مرتبط با او هستند، بى نیاز نباشد؛ تا مردم به کلیات قرآن اکتفا نکنند و به دنبال تفسیر و بیان رسول خدا صلى الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام او باشند.
در این آیه به ابوبکر، اطلاقِ «صاحب پیامبر» شده، آیا دلالت بر مدح ندارد؟
اتفاقا یکى از مطالبى که براى اثبات عدم مدح ذکر شده، همین نکته است؛ زیرا صاحب به معناى مطلق همراه است؛ حتى اگر همفکر نباشند و این همراهى، اختیارى نیز نباشد.
در مفردات راغب، صاحب، چنین معنا شده است: «الصاحِبُ: المُلازِمُ اِنْسَانا کانَ أَو حَیَوَانا، أو مَکانا، أو زَمانا. و لا فَرْقَ بَیْنَ أَنْ تکونَ مُصَاحَبَتُهُ بِالبَدَنِ – و هوالأصْلُ والْأکْثَرُ- أو بالعِنَایةِ وَالهِمَّةِ»[ علامه راغب اصفهانى، مفردات، تحقیق: عدنان داوودى، بیروت: دارالعلم، ص 47.].
خداوند در سوره قلم، آیه 48 مى فرماید: «وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ»؛ «مانند همراه ماهى نباش که همنشین و همسفر حیوان مى باشد».
همچنین در سوره قمر، آیه 29 به کسى که ناقه حضرت صالح را پى کرد و در روایات به او «اشقى الأولین»؛ «بدترین و شقى ترین پیشینیان» گفته شده، کلمه صاحب به کار رفته است؛ «فَنادَوْا صاحِبَهُمْ فَتَعاطى فَعَقَرَ»؛ «و آنها یکى از همراهان خود را صدا زدند؛ او به سراغ این کار آمد و (ناقه را) پى کرد»[ او یکى از اشرار معروف و از رؤساى قوم عاد بود که «قداره» نام داشت و مردى زشت صورت و زشت سیرت و از شوم ترین افراد در تاریخ بود.].
بنابراین، از کلمه صاحب نمى توان مدح را فهمید و این در حالى است که خداوند مى توانست از واژه «حبیب»، «اَخ»، «صدیق»، «رفیق» و امثال آن استفاده کند.
نکته دیگر این است که قرآن مى فرماید: «إِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ» و یقول، فعل مضارع است که دلالت بر استمرار و تکرار دارد. اگر قرآن مى فرمود: «إِذْ قَالَ لِصاحِبِهِ…»، معنایش این بود که پیامبر صلى الله علیه و آله یک بار به ابوبکر فرمود: «لا تَحْزَنْ»؛ ولى با فعل مضارع آمده و معنایش این است که بارها پیامبر صلى الله علیه و آله این جمله را به او فرموده است. یعنى هنگامى که پیامبر صلى الله علیه و آلهیک یا دو بار او را دلدارى داد، او آرام نشد و همین مسئله موجب استمرار و تکرار کلام رسول خدا صلى الله علیه و آلهشده است.
با بیانى که ذکر شد، آیه اى که در شأن ابوبکر نازل شده، معنا و دلالتش معلوم شد. اینک این آیه «إِذْ هُما فِی الْغارِ» را در کنار آیاتى بگذارید که در شأن امیرالمؤمنین على بن ابیطالب علیه السلامنازل شده، تا فرق آنها روشن شود؛
1. درباره ماجراى همان شب (لیلة المبیت) که آیه «إِذْ هُما فِی الْغارِ» نازل شد، در مورد حضرت على علیه السلام که در بستر پیامبر خوابید، تا پذیراى هرگونه خطر باشد، این آیه نازل شد: «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ اللّهُ رَؤفٌ بِالْعِبادِ»[ بقره 2، آیه 207.]؛ «و از میان مردم، کسى است که جان خود را براى طلب خشنودى خدا مى فروشد و خدا نسبت به [این ]بندگان مهربان است».
2. هنگامى که على بن ابیطالب علیه السلام در رکوع، انگشترى خود را به فقیر بخشید، این آیه نازل شد: «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ راکِعُونَ»[ مائده 5، آیه 55.]؛ «ولىّ شما، تنها خدا و پیامبر اوست و کسانى که ایمان آورده اند؛ همان کسانى که نماز برپا مى دارند و در حال رکوع، زکات مى دهند».
3. هنگامى که عباس بن عبدالمطلب و شیبه به جهت مقام سقایت و آب دادن به حجاج و کلیددارى مسجدالحرام و کعبه با یکدیگر رقابت و نزاع کردند، على علیه السلامرا قاضى قرار دادند و او فرمود: هیچ یک از این دو مسئله مهم نیست؛ بلکه سمت کسى که ایمان به خدا آورده (اول ایمان آورنده) از هر دو شخص مذکور، بالاتر است؛ سپس به نزد پیامبر صلى الله علیه و آلهرفتند و او را قاضى قرار دادند و این آیه، در شأن حضرت على نازل شد:
«أَ جَعَلْتُمْ سِقایَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الاْخِرِ وَ جاهَدَ فِی سَبِیلِ اللّهِ لا یَسْتَوُونَ عِنْدَ اللّهِ وَ اللّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظّالِمِینَ»[ توبه 9، آیه 19.]؛ «آیا سیراب ساختن حاجیان و آباد کردن مسجدالحرام را همانند [کار ]کسى پنداشته اید که به خدا و روز بازپسین ایمان آورده، در راه خدا جهاد مى کند؟ [نه، این دو ]نزد خدا یکسان نیستند و خدا، بیدادگران را هدایت نخواهد کرد».
4. هنگامى که على و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام به نذر خود عمل کردند و افطار خویش را تا سه مرتبه، انفاق کردند، سوره انسان در شأن آنها نازل شد؛ «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً. إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً»[ انسان 76، آیه 8 – 9.]؛ «با وجودى که نیاز و علاقه به طعام داشتند، آن را به بینوا و یتیم و اسیر بخشیدند. ما براى خشنودى خداست که به شما مى خورانیم و پاداش و سپاسى از شما نمى خواهیم».
حال در کنار این آیات، آیه «إِذْ هُما فِی الْغارِ» را بگذارید؛ واقعا فاصله از زمین تا آسمان است و هر عقل سلیمى به خوبى حکم مى کند که انسان، باید در مورد مقامات اشخاص جانب انصاف و اعتدال را به خرج دهد و در خصوص انتخاب رهبر و ولىّ امر خود بیش از هر مسئله دیگرى دقت نماید.
«اگر او [پیامبر] را یارى نکنید، قطعاً خدا او را یارى کرد؛ هنگامى که کسانى که کفر ورزیدند، او را [از مکّه ]بیرون کردند و او یکى از دو نفر بود؛ آن گاه که در غار [ثور ]بودند؛ وقتى پیوسته به همراه خود مى گفت: «اندوه مدار که خدا با ماست». پس خدا آرامش خود را بر او فرو فرستاد و او را با سپاهیانى که آنها را نمى دیدید، تأیید کرد…».
طبق نظر مشهور مفسرین، این آیه در شأن پیامبر صلى الله علیه و آله و ابوبکر نازل شده است و مربوط به هجرت شبانه پیامبر صلى الله علیه و آله از مکه به مدینه است. زمانى که مشرکان مکه به قصد کشتن رسول خدا صلى الله علیه و آله بسیج شدند، آن حضرت پس از خروج از خانه، در حالى که به طور اتفاقى ابوبکر را دید، همراه وى به سمت جنوب مکه به راه افتاد؛ در حالى که براى رفتن به یثرب (مدینه) مى بایست به شمال مکه مى رفت؛ اما براى گمراه کردن مشرکان، راه جنوب را برگزید و به کوه ثور رسید (کوهى که در جنوب شرقى مسجدالحرام و در راه طائف واقع شده است). آن حضرت به همراه ابوبکر، وارد غار ثور شد و مدت سه روز در آن مخفى بود. مشرکان حضرت را تعقیب کردند؛ امّا وقتى به نزدیکى غار ثور رسیدند، به اعجاز الهى، عنکبوت هایى تارهایى را بر در غار تنیدند؛ تا مشرکان از رفتن به درون آن منصرف شوند و تصور کنند که کسى وارد غار نشده است. آیه مذکور درباره همین واقعه است.
اهل تسنن مى گویند: این آیه دلالت بر مدح ابوبکر دارد.
پاسخ این است:
اولاً، این آیه صرف اِخبار از واقعه هجرت پیامبر صلى الله علیه و آله است و شامل هیچ مدحى نیست؛ زیرا جمله، یا انشاست، مثل امر و نهى و یا اِخبار و خبر دادن است و جمله خبریه، یا متضمن مدح است یا ذم و یا صرف خبر و نقل واقعه اى خاص است و این آیه، به وضوح و وجدان، از قسم آخر است.
در قرآن خبرهاى فراوانى نقل شده و حتى گاهى اسم صاحب خبر نیز ذکر شده، مانند واقعه ازدواج و طلاق زید، پسرخوانده پیامبر؛ ولى مقصود مدح یا ذم زید نیست؛ بلکه هدف، مسئله دیگرى است.
ثانیا، هنگامى که در شب پیامبر صلى الله علیه و آلهبا ابوبکر برخورد کرد، چه بسا براى این که نقشه هجرت مخفیانه او براى دشمن آشکار نشود، ابوبکر را همراه خود بُرد؛ زیرا امکان داشت مشرکان با اذیت و آزار، او را وادار به افشاى این سرّ نمایند. پس هیچ نقل موثقى در تاریخ وجود ندارد که پیامبر صلى الله علیه و آله قبل از آن برخورد اتفاقى در شب، مسئله هجرت را با ابوبکر هماهنگ کرده باشد.
ثالثا، ابوبکر محزون شد و پیامبر صلى الله علیه و آله به او دل دارى داد و این با مدح و منزلت منافات دارد. (ممکن است ذم نباشد ولى قطعا مدح نیست).
اگر گفته شود: ضمیر «یقول» به ابوبکر برمى گردد و ابوبکر به صاحبش گفت «لاتحزن ان اللّه معنا»، مى گوییم:
اولاً، این تفسیر با شأن پیامبر صلى الله علیه و آله سازگار نیست؛ زیرا طبق این معنا باید ایمان ابوبکر بیشتر از رسول خدا باشد.
ثانیا، قاعده بر این است که همیشه ابتدا اصل را ذکر کنند؛ سپس فرع را به عنوان همراه بیاورند (مى گویند رئیس جمهور و هیئت همراه؛ نه این که هیئتى رفت و رئیس جمهور همراهش بود).
اگر گفته شود: «فانزل اللّه سکینته علیه» به ابوبکر برمى گردد؛ زیرا رسول خدا صلى الله علیه و آله نیازى به سکینه نداشت و این مدح است، در پاسخ مى گوییم:
اولاً، خداوند در آیه 26 همین سوره مى فرماید: «فَأَنْزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤمِنِینَ». پس معقول است که بر پیامبر صلى الله علیه و آله سکینه نازل شود و اثر آن، زیاد کردن ایمان است؛ «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤمِنِینَ لِیَزْدادُوا إِیماناً مَعَ إِیمانِهِمْ»[ فتح 48، آیه 4.]؛ «اوست آن کس که در دل هاى مؤمنان، آرامش را فرو فرستاد؛ تا ایمانى بر ایمان خود بیفزایند».
در نتیجه، شخص پیامبر صلى الله علیه و آله نیز لحظه به لحظه در دنیا و حتّى در برزخ و آخرت و بهشت جاویدان، داراى ترفیع مقام مى باشند. از این رو، در پایان تشهد نماز مستحب است گفته شود: «و تقبّل شفاعته وارفع درجته»؛ «شفاعت رسول خدا صلى الله علیه و آله در حق دیگران را قبول فرما و درجه و مقامش را بلندتر گردان».
ثانیا، خداوند در این آیه از آوردن ضمیر تثنیه که به دو نفر برمى گردد خوددارى کرده، ضمیر مفرد را ذکر کرده است و اگر سکینه را بر هر دو نفر نازل مى فرمود، باید ضمیر تثنیه مى آورد؛ همان گونه که در قضیه نصرت خداوند در جنگ حنین، قرآن هم رسول را ذکر مى کند و هم مؤمنان را؛ «فَأَنْزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤمِنِینَ»[ توبه 9، آیه 26.]؛ «آن گاه خدا آرامش خود را بر فرستاده خود و بر مؤمنان فرود آورد».
ثالثا، در آیه مورد بحث، همه ضمیرهاى بعد و قبل از «علیه»، به پیامبر صلى الله علیه و آله برمى گردند؛ اما ضمیرهاى قبل، سه ضمیر است؛ «الا تنصروه»، «فقد نصره اللّه »، «اذ اخرجه» و اما ضمیر بعد، «و ایّده بجنودٍ» مى باشد و این سیاق، قرینه روشنى است که مرجع ضمیر «علیه» نیز پیامبر صلى الله علیه و آله مى باشد.
در هر صورت، در این آیه جمله «ان اللّه معنا»؛ «خدا با ماست»، استعمال شده و این مدح ابوبکر است و در غیر این صورت، پیامبر صلى الله علیه و آله مى فرمود: «ان اللّه معى»؛ خداوند با من است».
پاسخ این است:
اولاً، معناى «معنا» در آیه، این است که خدا با ما مسلمان هاست؛ نه با ما دو نفر؛ یعنى باز هم از ضمیر تثنیه استفاده نشده، به عبارت دیگر، ما مسلمان ها شکست نمى خوریم و این، منافات با گناه و انحراف بعضى از مسلمین ندارد.
ثانیا، پیامبر صلى الله علیه و آله مى خواست ابوبکر را دل دارى بدهد که بر اثر ترس، هیاهو و سر و صدا راه نیندازد و اگر مى فرمود: خدا فقط با من است، نقض غرض بود و اضطراب، وجود ابوبکر را فرا مى گرفت.
چرا خداوند صریحا مرجع ضمیر «علیه» را مشخص نکرده، تا این اختلاف ها پیش نیاید؟
بناى قرآن بر این نیست که در همه قرآن از نص استفاده شود؛ بلکه اکثر آیات، از ظواهر هستند و حتى برخى آیات متشابه مى باشند و معناهاى خلاف واقع متعددى مى توان از آنها استفاده کرد؛ مانند «یداللّه فوق ایدیهم» که براى خداوند از لفظ ید و دست استفاده شده است.
قرآن درباره آیات خود مى فرماید: «مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ»[ آل عمران 3، آیه 7.]؛ «پاره اى از آن، آیات محکم [صریح و روشن] است. آنها اساس کتابند و [پاره اى] دیگر، متشابهاتند [که تأویل پذیرند]».
وجود آیات متشابه چه فایده و حکمتى دارد؟
اولاً، موجب امتحان قلوب انسان ها مى گردد که معلوم شود گروهى که در قلبشان زیغ و شیشه خرده هست و سوء استفاده مى کنند، چه کسانى هستند؟ اصولاً تا متشابهات وجود نداشته باشند، قدر و ارزش مؤمنین واقعى و تفکر و تدبر، معلوم نمى شود.
ثانیا، خداوند خواسته است که قرآن هیچ گاه از مفسرانى که اهل ذکر و مرتبط با او هستند، بى نیاز نباشد؛ تا مردم به کلیات قرآن اکتفا نکنند و به دنبال تفسیر و بیان رسول خدا صلى الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام او باشند.
در این آیه به ابوبکر، اطلاقِ «صاحب پیامبر» شده، آیا دلالت بر مدح ندارد؟
اتفاقا یکى از مطالبى که براى اثبات عدم مدح ذکر شده، همین نکته است؛ زیرا صاحب به معناى مطلق همراه است؛ حتى اگر همفکر نباشند و این همراهى، اختیارى نیز نباشد.
در مفردات راغب، صاحب، چنین معنا شده است: «الصاحِبُ: المُلازِمُ اِنْسَانا کانَ أَو حَیَوَانا، أو مَکانا، أو زَمانا. و لا فَرْقَ بَیْنَ أَنْ تکونَ مُصَاحَبَتُهُ بِالبَدَنِ – و هوالأصْلُ والْأکْثَرُ- أو بالعِنَایةِ وَالهِمَّةِ»[ علامه راغب اصفهانى، مفردات، تحقیق: عدنان داوودى، بیروت: دارالعلم، ص 47.].
خداوند در سوره قلم، آیه 48 مى فرماید: «وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ»؛ «مانند همراه ماهى نباش که همنشین و همسفر حیوان مى باشد».
همچنین در سوره قمر، آیه 29 به کسى که ناقه حضرت صالح را پى کرد و در روایات به او «اشقى الأولین»؛ «بدترین و شقى ترین پیشینیان» گفته شده، کلمه صاحب به کار رفته است؛ «فَنادَوْا صاحِبَهُمْ فَتَعاطى فَعَقَرَ»؛ «و آنها یکى از همراهان خود را صدا زدند؛ او به سراغ این کار آمد و (ناقه را) پى کرد»[ او یکى از اشرار معروف و از رؤساى قوم عاد بود که «قداره» نام داشت و مردى زشت صورت و زشت سیرت و از شوم ترین افراد در تاریخ بود.].
بنابراین، از کلمه صاحب نمى توان مدح را فهمید و این در حالى است که خداوند مى توانست از واژه «حبیب»، «اَخ»، «صدیق»، «رفیق» و امثال آن استفاده کند.
نکته دیگر این است که قرآن مى فرماید: «إِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ» و یقول، فعل مضارع است که دلالت بر استمرار و تکرار دارد. اگر قرآن مى فرمود: «إِذْ قَالَ لِصاحِبِهِ…»، معنایش این بود که پیامبر صلى الله علیه و آله یک بار به ابوبکر فرمود: «لا تَحْزَنْ»؛ ولى با فعل مضارع آمده و معنایش این است که بارها پیامبر صلى الله علیه و آله این جمله را به او فرموده است. یعنى هنگامى که پیامبر صلى الله علیه و آلهیک یا دو بار او را دلدارى داد، او آرام نشد و همین مسئله موجب استمرار و تکرار کلام رسول خدا صلى الله علیه و آلهشده است.
با بیانى که ذکر شد، آیه اى که در شأن ابوبکر نازل شده، معنا و دلالتش معلوم شد. اینک این آیه «إِذْ هُما فِی الْغارِ» را در کنار آیاتى بگذارید که در شأن امیرالمؤمنین على بن ابیطالب علیه السلامنازل شده، تا فرق آنها روشن شود؛
1. درباره ماجراى همان شب (لیلة المبیت) که آیه «إِذْ هُما فِی الْغارِ» نازل شد، در مورد حضرت على علیه السلام که در بستر پیامبر خوابید، تا پذیراى هرگونه خطر باشد، این آیه نازل شد: «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ اللّهُ رَؤفٌ بِالْعِبادِ»[ بقره 2، آیه 207.]؛ «و از میان مردم، کسى است که جان خود را براى طلب خشنودى خدا مى فروشد و خدا نسبت به [این ]بندگان مهربان است».
2. هنگامى که على بن ابیطالب علیه السلام در رکوع، انگشترى خود را به فقیر بخشید، این آیه نازل شد: «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ راکِعُونَ»[ مائده 5، آیه 55.]؛ «ولىّ شما، تنها خدا و پیامبر اوست و کسانى که ایمان آورده اند؛ همان کسانى که نماز برپا مى دارند و در حال رکوع، زکات مى دهند».
3. هنگامى که عباس بن عبدالمطلب و شیبه به جهت مقام سقایت و آب دادن به حجاج و کلیددارى مسجدالحرام و کعبه با یکدیگر رقابت و نزاع کردند، على علیه السلامرا قاضى قرار دادند و او فرمود: هیچ یک از این دو مسئله مهم نیست؛ بلکه سمت کسى که ایمان به خدا آورده (اول ایمان آورنده) از هر دو شخص مذکور، بالاتر است؛ سپس به نزد پیامبر صلى الله علیه و آلهرفتند و او را قاضى قرار دادند و این آیه، در شأن حضرت على نازل شد:
«أَ جَعَلْتُمْ سِقایَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الاْخِرِ وَ جاهَدَ فِی سَبِیلِ اللّهِ لا یَسْتَوُونَ عِنْدَ اللّهِ وَ اللّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظّالِمِینَ»[ توبه 9، آیه 19.]؛ «آیا سیراب ساختن حاجیان و آباد کردن مسجدالحرام را همانند [کار ]کسى پنداشته اید که به خدا و روز بازپسین ایمان آورده، در راه خدا جهاد مى کند؟ [نه، این دو ]نزد خدا یکسان نیستند و خدا، بیدادگران را هدایت نخواهد کرد».
4. هنگامى که على و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام به نذر خود عمل کردند و افطار خویش را تا سه مرتبه، انفاق کردند، سوره انسان در شأن آنها نازل شد؛ «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً. إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً»[ انسان 76، آیه 8 – 9.]؛ «با وجودى که نیاز و علاقه به طعام داشتند، آن را به بینوا و یتیم و اسیر بخشیدند. ما براى خشنودى خداست که به شما مى خورانیم و پاداش و سپاسى از شما نمى خواهیم».
حال در کنار این آیات، آیه «إِذْ هُما فِی الْغارِ» را بگذارید؛ واقعا فاصله از زمین تا آسمان است و هر عقل سلیمى به خوبى حکم مى کند که انسان، باید در مورد مقامات اشخاص جانب انصاف و اعتدال را به خرج دهد و در خصوص انتخاب رهبر و ولىّ امر خود بیش از هر مسئله دیگرى دقت نماید.