خانه » همه » مذهبی » وحدت بین مذاهب

وحدت بین مذاهب


وحدت بین مذاهب

۱۳۹۳/۰۲/۲۰


۱۳۴۹ بازدید

وحدت بین مذاهب یعنی چه؟

وحدت بین مذاهب یعنی این که بر نقاط اشتراک تکیه کنند و همدیگر را به خاطر داشتن عقائد متفاوت، تکفیر و تفسیق نکنند؛ مانند دو برادری که در عین داشتن اختلاف عقیده، در یک خانه زندگی می کنند و در برابر دشمن واحد بیرونی، پشتیبان همدیگر هستند. شیعه و سنّی هر دو خدای واحد را می پرستند؛ هر دو به پیغمبری رسول الله(ص) اعتقاد دارند؛ هر دو کلام الله بودن قرآن را قبول دارند؛ هر دو معاد را قبول دارند؛ هر دودوست داشتن اهل بیت(ع) را واجب می دانند؛ هر دو علی(ع) را امام می دانند. هر دو امام حسن(ع) را امام می دانند.عمده اختلاف شیعه و سنّی در این است که شیعه، ابوبکر و عمر و عثمان را امام بر حقّ نمی دانند ولی سنّی ها اینها را هم می دانند. و اختلاف عمده ی دیگر آن است که شیعه ها، همه ی اصحاب را عادل نمی دانند؛ بلکه برخی را عادل و برخی را فاسق می دانند ولی سنّی ها تمام اصحاب را بی استثناء عادل می دانند. مطلب دوم، چندان مهمّ نیست. چون عدالت صحابه نه جزء اصول دین اسلام است نه جزء فروع دین اسلام. در مطلب اوّل هم وجوب احترام اهل بیت(ع) و امامت علی(ع) و امامت امام حسن(ع) نقطه ی اشتراک است. لذا می توان بر همین نقطه تکیه نمود و بر همدیگر احترام گذاشت. در مورد خلفای سه گانه هم روش شیعه باید روش خود اهل بیت(ع) باشد. شما ملاحظه می فرمایید که در زیارت عاشورا و امثال آن، دشمنان اهل بیت(ع) لعن شده اند؛ و از برخی دشمنان اهل بیت(ع) اسم برده شده، امّا در این زیارت، شما اسمی از ابوبکر و عمر و عثمان نمی بینید. به ما فرمودند: بگویید: «اللَّهُمَّ خُصَّ أَنْتَ أَوَّلَ ظَالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنِّی، وَ ابْدَأْ بِهِ أَوَّلًا ثُمَ الثَّانِیَ وَ الثَّالِثَ وَ الرَّابِعَ، اللَّهُمَّ الْعَنْ یَزِیدَ خَامِساً، وَ الْعَنْ عُبَیْدَ اللَّهِ بْنَ زِیَادٍ وَ ابْنَ مَرْجَانَةَ وَ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ شِمْراً، وَ آلَ أَبِی سُفْیَانَ وَ آلَ زِیَادٍ وَ آلَ مَرْوَانَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ.» ما هم همین را می گوییم. برخی سنّی های افراطی می گویند: منظور شما از اوّلی و دومی و سومی و چهارمی، ابوبکر و عمر و عثمان و معاویه است. در پاسخشان می گوییم: در کلام امام، مصداقی تعیین نشده است. هر کس می خواهد مصداقش را بشناسد برود مطالعات تاریخی کند وخودش مصادیقش را بیابد.
همانطور که خدای متعال فرمود: «صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لاَ الضَّالِّینَ». حالا این مغضوب علیهم و ضالّین چه کسانی هستند؟ خدا مصداقش را نفرموده است. لذا باید در آیات و روایات بگردیم و مصادیقش را پیدا کنیم. می دانیم که برخی اهل سنّت می گویند: مصداق «الضالیّن» شیعیان هستند. باشد اگر یک سنّی تحقیق کرده و به این نتیجه رسیده، حرفی نیست. ولی دیگر حقّ ندارد نظر خودش را نظر خدا معرّفی کند. کما اینکه یک فرد شیعه هم در قسمت ذکر شده از زیارت عاشورا، ممکن است نظری داشته باشد. مثلاً ممکن است یک فرد شیعه تحقیق کند و بگوید: مصادیقش ابوبکر و عمر عثمان و معاویه هستند؛ و فرد دیگری تحقیق کند و بگوید مصادیقش ابوجهل و ابولهب و ابوسفیان و معاویه هستند. و فرد دیگری تحقیق کند و بگوید مصادیقش طلحه و زبیر و عایشه و معاویه هستند. یا بگوید مصادیقش، … است.
معنای وحدت همین است که ما در عین تکیه بر مشترکات و همکاری و همیاری در موارد مشترک، و حمایت منسجم از اصل اسلام، در امور اختلافی، نظرات تحقیقی طرف مقابلمان را تحمّل کنیم؛ همان گونه که فقهای مذاهب، در عین داشتن فتاوای متفاوت، همدیگر را تحمّل می کنند. مثلاً شیعه تمام اصحاب را عادل نمی داند، و سنّی همه ی آنها را عادل می داند. حال چرا باید بر سر این مطلب با هم دشمنی کنند؟ آیا عادل دانستن اصحاب جزء اصول دین اسلام است؟ قطعاً نیست. آیا جزء فروعات مهمّ اسلام مثل نماز و روزه است؟ قطعاً نیست. این مطلب یا اساساً جزء اسلام نیست یا اگر هست، جزء فروعات رده ی چندم است. حال چرا باید سر چنین مطلبی، دشمنی ایجاد شود. مذاهب چهارگانه ی اهل سنّت، بر سر مسائل مهمّی مثل وضو و نماز، خودشان هم باهم اختلاف نظر دارند؛ امّا این اختلافات موجب دشمنی هم نمی شود. حال چرا در مسأله ای به مراتب پایینتر از نماز، اختلاف نظر باید منجر به دشمنی شود؟!
یا در بحث امامت ابوبکر و عمر و عثمان، خود اهل سنّت تأکید دارند که این سه نفر را نه خدا به امامت تعیین نموده نه رسول الله(ص)، بلکه مردم آنها را به خلافت برگزیده اند. حال چرا برخی افراطی های اهل سنّت باید بر سر خلافت خلفایی که مردم انتخاب نموده اند و خدا و رسول در آن دخالت نداشته اند، این همه تعصّب به خرج بدهند، تا جایی که مخالف خلافت این سه تن را مشرک دانسته و اقدام به ترورشان کنند؟!
از این سو هم چرا باید افراطی های شیعه، بر بالای منابر و در رسانه ها، خلفای سه گانه را لعن کنند؟! آیا خدا چنین فرمانی داده یا رسول خدا(ص) یا اهل بیت(ع)؟ هیچکدام اینها چنین چیزی را از ما نخواسته اند. بلی از ما خواسته اند که دشمنان اهل بیت(ع) را لعن کنیم، هم علنی هم در خفا. روشش را هم در قالب زیارت عاشورا و امثال آن یاد داده اند. امّا برخی ها انگار می خواهند از خود اهل بیت(ع) هم ولایی تر باشند. خود اهل سنّت هم مشکلی با لعن دشمنان(ع) ندارند؛ لذا در خیلی از نقاط کشورمان، اهل سنّت، در عزاداری های محرّم شرکت نموده و دشمنان اهل بیت(ع) را لعن می کنند. امّا اینها عقیده دارند که خلفای سه گانه، دشمن اهل بیت(ع) نبوده اند. و عدّه ای هم عقیده دارند که اینها هم دشمن اهل بیت(ع) بوده اند. لذا اصل مطلب، یعنی اینکه باید دشمنان اهل بیت را لعن نمود، عقیده ی مشترک بین شیعه و سنّی است. در برخی مصادیق دشمن اهل بیت(ع) هم اشتراک نظر وجود دارد؛ امّا در برخی مصادیق، اختلاف نظر است. حال در این مواردی که اختلاف نظر است چه باید کرد؟ همان کاری که قرآن امر نموده؛ یعنی باید وحدت را حفظ نمود تا دشمنان اصل اسلام، بر مسلمانها چیره نشوند.
لذا هر کسی در این موارد اختلاف، نظر خود را داشته باشد، لکن نظر خود را طوری نمودار نکند که وحدت مسلمین خدشه دار شود. یک شیعه می خواهد نظر خود را در این مسأله ابراز کند؟ باشد ابراز کند، امّا لعن را با فحش دادن خلط نکند. لعن معنایش این نیست که داد بزنیم لعنت بر فلانی؛ بلکه لعن یعنی بیان باطل بودن یک عقیده یا یک شخص یعنی بیان این معنا که فلان عقیده یا فلان شخص، مورد رضایت خدا و رسول نیست. لذا بهترین شکل لعن این است که با دلائل قرآنی و روایی و تاریخی و عقلی، ثابت کنیم که فلان عقیده یا فلان شخص، مورد غضب خدا یا رسول یا اهل بیت اوست. این روش لعن، نه تنها وحدت را به هم نمی زند بلکه موجب رواج گفتگوی مسالمت آمیز بین پیروان مذاهب می شود. مثلاً مطلب زیر، یک نمونه ی روشن از لعن اسلامی است؛ لکن در آن نه اهانتی هست نه وحدت شکنی. «عن عائشة ان فاطمة علیها السلام بنت النبی صلى الله علیه وسلم أرسلت إلى أبی بکر تسأله میراثها من رسول الله صلى الله علیه وسلم مما أفاء الله علیه بالمدینة وفدک وما بقی من خمس خیبر فقال أبو بکر ان رسول الله صلى الله علیه وسلم قال لا نورث ما ترکنا صدقة إنما یأکل آل محمد فی هذا المال وانى والله لا أغیر شیئا من صدقة رسول الله صلى الله علیه وسلم عن حالها التی کان علیها فی عهد رسول الله صلى الله علیه وسلم ولأعملن فیها بما عمل به رسول الله صلى الله علیه وسلم فأبى أبو بکر ان یدفع إلى فاطمة منها شیئا فوجدت فاطمة على أبی بکر فی ذلک فهجرته فلم تکلمه حتى توفیت وعاشت بعد النبی صلى الله علیه وسلم ستة أشهر فلما توفیت دفنها زوجها على لیلا ولم یؤذن بها أبا بکر و صلى علیها …» (صحیح البخاری، ج 5، ص 82 – 83) ترجمه: «عایشه گفت: همانا فاطمه علیها سلام دختر پیامبر صلى الله علیه وسلم کس فرستاد سوی ابوبکر و میراث خودش از رسول خدا(ص) و از آنچه خدا در مدینه به رسول خدا(ص) بخشیده بود و از فدک و آنچه از خمس خیبر مانده بود را درخواست نمود. ابوبکر گفت: رسول الله(ص) فرموده است: ما چیزی به ارث نمی گذاریم؛ آنچه ترک نماییم، صدقه است. آل محمّد نیز از این مال می خورند؛ به خدا سوگند من چیزی از صدقه ی رسول خدا(ص) را از آن حالی که در زمان خود رسول خدا(ص) بود، تغییر نمی دهم. من حتماً در این اموال چنان رفتار خواهم نمود که خود رسول خدا(ص) رفتار می نمود. پس ابا نمود ابوبکر از دادن چیزی از آن اموال به فاطمه؛ در نتیجه فاطمه بر ابوبکر غضبناک شد در این ماجرا؛ و با او قهر کرد و با او سخن نگفت تا وفات نمود. و بعد از پیامبر(ص) شش ماه زندگی کرد. پس زمانی که وفات کرد، همسرش او را دفن نمود به هنگام شب؛ و به ابوبکر خبر نداد برای دفن فاطمه و خودش بر او نماز خواند. … »
در جایی دیگر از صحیح بخاری آمده است: « عن عائشة ان فاطمة والعباس علیهما السلام اتیا أبا بکر یلتمسان میراثهما من رسول الله صلى الله علیه وسلم وهما حینئذ یطلبان أرضیهما من فدک وسهمهما من خیبر فقال لهما أبو بکر سمعت رسول الله صلى الله علیه وسلم یقول لا نورث ما ترکنا صدقة إنما یأکل آل محمد من هذا المال قال أبو بکر والله لا ادع امرا رأیت رسول الله صلى الله علیه وسلم یصنعه فیه الا صنعته قال فهجرته فاطمة فلم تکلمه حتى ماتت » (صحیح البخاری، ج 8، ص 3) ترجمه: « عایشه گفت: همانا فاطمه و عبّاس(عموی پیامبر) علیهما سلام پیش ابوبکر آمده  ومیراث خودش از رسول خدا(ص) را درخواست کردند. آن دو در این هنگام زمین خودشان را از فدک و سهم خودشان را از خیبر طلب می کردند. ابوبکر گفت: شنیدم از رسول الله(ص) که می فرمود: ما چیزی به ارث نمی گذاریم؛ آنچه ترک نماییم، صدقه است. آل محمّد نیز از این مال می خورند. ابوبکر گفت: به خدا سوگند امری را که  رسول خدا(ص) بر آن دیدم رها نخواهم کرد. عایشه گفت: پس فاطمه با ابوبکر قهر کرد و با او سخن نگفت تا وفات نمود.»
در جایی دیگر از صحیح بخاری آمده است: «ان عائشة أم المؤمنین رضی الله عنها أخبرته ان فاطمة علیها السلام ابنة رسول الله صلى الله علیه وسلم سألت أبا بکر الصدیق بعد وفاة رسول الله صلى الله علیه وسلم ان یقسم لها میراثها ما ترک رسول الله صلى الله علیه وسلم مما أفاء الله علیه فقال لها أبو بکر ان رسول الله صلى الله علیه وسلم قال لا نورث ما ترکنا صدقة فغضبت فاطمة بنت رسول الله صلى الله علیه وسلم فهجرت أبا بکر فلم تزل مهاجرته حتى توفیت وعاشت بعد رسول الله صلى الله علیه وسلم ستة أشهر … .» (صحیح البخاری، ج 4، ص 42) ترجمه: «عایشه ام المومنین رضی الله عنها خبر داد که: همانا فاطمه علیها سلام دختر پیامبر صلى الله علیه وسلم از ابوبکر درخواست نمود بعد از وفات رسول خدا(ص) که تقسیم کند( بدهد) میراثش را از آنچه رسول خدا(ص) باقی گذاشته است؛ از  آنچه خدا به رسول خدا(ص) بخشیده است. ابوبکر به او گفت: همانا رسول الله(ص) فرموده است: ما چیزی به ارث نمی گذاریم؛ آنچه ترک نماییم، صدقه است. پس فاطمه دختر پیامبر صلى الله علیه وسلم بر ابوبکر غضبناک شد و با او قهر کرد و همچنان با او قهر بود تا وفات نمود. و بعد از پیامبر(ص) شش ماه زندگی کرد؛ … .»
تا اینجا از معتبرترین کتاب حدیثی اهل سنّت ثابت گشت که حضرت فاطمه زهرا(س) به مدّت شش ماه در زمان حکومت ابوبکر زندگی نمود و در این مدّت نه تنها با او بیعت نکرده، بلکه بر او غضبناک بوده و تا لحظه ی وفاتش از او راضی نگشته است.  حال بر این مبنا بشنوید استدلالهای شیعه را.
استدلال نخست: طبق آیه ی تطهیر، خداوند متعال تصریح نمود که اهل بیت(ع) به دست خدا از هر پلیدی پاک شده اند. و شکّ نیست که حضرت فاطمه ی زهرا(س) جزء اهل بیت است. اگر این غضب فاطمه(س) و قهر او حقّ است؛ پس یقیناً ابوبکر باطل بوده است. و اگر بگوییم: که غضب و قهر فاطمه(س) باطل بوده، لازم می آید که آیه ی تطهیر درست نباشد؛ حال آنکه محال است کلام خدا درست نباشد. پس منطقاً باید پذیرفت که ابوبکر در این ماجرا بر باطل بوده است. و کسی که حتّی یک ظلم داشته باشد، نمی تواند امام مسلمین شود. چون حدّ اقلّ شرط امامت، عدالت است. شیعه معتقد است که امام باید معصوم باشد، ولی علمای سنّی عدالت را شرط دانسته اند.
استدلال دوم: در صحیح بخاری از رسول خدا(ص) نقل شده که فرمودند: « فاطمة بضعة منى فمن أغضبها أغضبنی ـــ فاطمه پاره ای از من است؛ پس هر کس او را به غضب آورد، مرا به غضب آورده است.» (صحیح البخاری، ج 4، ص 210) از طرف دیگر دیدیم که طبق نقل بخاری، آن هم از زبان عایشه ـ دختر ابوبکر ـ حضرت زهرا(ص) بر ابوبکر غضب نموده و تا آخر عمرشان هم از ابوبکر راضی نشده است. پس نتیجه می گیریم که رسول الله(ص) نیز از ابوبکر ناراضی بوده است. از سوی سوم خداوند متعال فرمود: « إِنَّ الَّذینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهینا ــــ آنها که خدا و پیامبرش را آزار مى دهند، خداوند آنان را لعنت کرده است (از رحمت خود در دنیا و آخرت دور ساخته است)، و براى آنها عذاب خوارکننده اى آماده کرده است.» (الأحزاب:57)
استدلال سوم: فاطمه(س) ادّعا داشت که از رسول خدا(ص) ارث می برد؛ و ابوبکر ادّعای آن حضرت را باطل می دانست؛ و ادّعا داشت که رسول خدا(ص) از خودش ارث نمی گذارد. اگر ابوبکر درست گفته باشد، پس فاطمه(س) مال حرامی را برای خود می خواسته است. در حالی که طبق آیه ی تطهیر، خداوند متعال تصریح نموده که اهل بیت را از ناپاکی ها منزّه ساخته است. پس چگونه ممکن است فاطمه(س) مال حرامی را برای خود بخواهد؟ همچنین علی(ع) در این امر با فاطمه(س) موافق بود. طبق روایت عایشه، عبّاس عموی پیامبر(ص) نیز موافق فاطمه(س) بود. سه نفر که دو نفرشان از اهل بیت می باشند، ادّعای ابوبکر را مبنی بر ارث نگذاشتن رسول خدا(ص) تکذیب نموده اند؛ در حالی که هم علی(ع) هم فاطمه(س) اعلم از ابوبکر بوده اند به احکام اسلامی؛ بخصوص به احکام مربوط به خودشان. استدلال با حدیث سفینه ی نوح: حاکم نیشابوری ، از اکابر علمای اهل سنّت در کتاب « مستدرک الصحیحین ، ج2 ، ص343 و ج3، ص151»
حدیث سفینه را این گونه نقل نموده:«مَثَلُ أَهْلِ بَیْتِی مِثْلُ سَفِینَةِ نُوحٍ مَنْ رَکِبَ فِیهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا ــــ مَثل اهل بیت من مثل کشتی نوح است. هر که در آن سوار شد، نجات یافت و هر که از سوار شدن در آن تخلّف نمود، غرق شد» ؛ حاکم در ادامه گفته: «هذا حدیث صحیح على شرط مسلم ــ این حدیث ، صحیح است طبق مبنای مسلِم » یعنی این حدیث در ردیف احادیث کتاب «صحیح مسلم» می باشد که دومین کتاب معتبر اهل سنّت است. این حدیث عیناً در مجمع الزوائد هیثمی ، ج9، ص168 نیز آمده است. کتب دیگر اهل سنّت نیز این حدیث را نقل نموده اذعان بر درستی آن کرده اند. در این حدیث، رسول خدا(ص) با صراحت تمام عدم تبعیّت از اهل بیت(ع) را معادل کفر دانسته اند.ـ نحوه ی استدلال شیعه به این حدیث:
1ـ طبق این حدیث، شکّ نیست که هر کس از همراهی با اهل بیت رسول الله(ص) خودداری نماید، از اسلام بیرون است.
2ـ بین شیعه و سنّی شکّ نیست که علی بن ابی طالب(ع) و فاطمه زهرا(س) جزء اهل بیت می باشند.
3ـ طبق احادیث معتبر خود اهل سنّت و طبق اعتراف علمای خود اهل سنّت، حضرت فاطمه زهرا(س) هیچگاه خلافت ابوبکر را نپذیرفت و با او بیعت نکرد و با خشم نسبت به او از دنیا رفت. و باز طبق نقل خود اهل سنّت، عمر به دستور ابوبکر، خانه ی اینان را آتش زد یا حدّ اقلّ تهدید به آتش زدن نمود. علی(ع) نیز مدّتها با ابوبکر بیعت نکرد تا آنکه با زور از او بیعت گرفتند؛ که چنین بیعتی ارزش حقوقی ندارد. پس شکّ نداریم که این دو تن ( ابوبکر و عمر ) از این کشتی تخلّف نموده اند. لذا طبق حدیث، جزء غرق شدگان هستند.
4ـ طبق نقل هر دو مذهب، شکّ نداریم که علی(ع) تا حضرت زهرا(س) زنده بود، با ابوبکر بیعت نکرد ؛ و خودش ادّعای خلافت داشت و ابوبکر از پذیرش خلافت او تخلّف نمود ؛ و همچنین عمر ؛ کما اینکه در شورای شش نفره ی عمر نیز حضرتش به خلافت عثمان رأی موافق نداد. لذا این کشتی نوح، خلافت ابوبکر و عمر و عثمان را قبول نداشت. پس ابوبکر و عمر و عثمان جزء غرق شدگان هستند.
حال اهل سنّت بفرمایند که چگونه غرق شدگان و تخلّف کنندگان از کشتی نوح، شدند خلیفه ی رسول الله(ص)؟! همچنین در متعبرترین کتابهای اهل سنّت آمده است: « عن جابر بن سمرة قال: سمعت النبى صلى اللّه علیه (و آله) و سلم یقول: یکون اثنا عشر أمیرا فقال کلمة لم أسمعها، فقال أبى: إنه قال: کلهم من قریش ـــ جابر بن سمره گوید: شنیدم از رسول الله(ص) که می فرمودند: دوازده امیر خواهد بود. سپس کلمه ای فرمودند که من نشنیدم. پدرم گفت: فرمودند: همگی از قریش خواهند بود.» (صحیح بخاری، ج8، ص127) « عن جابر بن سمرة قال: سمعت النبى صلى اللّه علیه (و آله) و سلم یقول: لَا یَزَالُ الْإِسْلَامُ عَزِیزاً إِلَى اثْنَیْ عَشَرَ خَلِیفَةً ثُمَّ قَالَ کَلِمَةً لَمْ افْهَمْهَا ، فقلت لأبی: ما قال؟ قال: کلّهم من قریش ــــ جابر بن سمره گوید: شنیدم از رسول الله (ص) که می فرمودند: همواره اسلام عزیز است با دوازده خلیفه. سپس کلمه ای گفتند که من نفهمیدم ؛ به پدرم گفتم: چه فرمودند؟ گفت: فرمودند: همه از قریش می باشند»( صحیح مسلم ،ج6،ص3) « عَنْ جَابِرِ بْنِ سَمُرَةَ قَال: دَخَلْتُ مَعَ أَبِی عَلَى النّبی(ص)  فسمعته یقول: إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ لَنْ یَنْقَضِیَ حتّی یَمْضِیَ فِیهمْ اثْنَا عَشَرَ خَلِیفَةً ثُمَّ تکلّم بکلام خفیّ علیّ ؛ قال قلت لابی ما قال؟ قال قال کلّهم من قریش ـــــ جابر بن سمره گوید: به اتفاق پدرم خدمت حضرت رسول صلى اللَّه علیه و آله رسیدیم ، شنیدم که حضرت می فرمودند: این امر منقضى (سپری) نخواهد شد تا آنگاه که دوازده نفر خلیفه در میان ایشان بگذرند؛ سپس مطلبى خفی فرمودند. به پدرم گفتم: چه فرمودند؟ گفت: فرمودند: همه از قریش خواهند بود» (صحیح مسلم ،ج6 ،ص3)
این سه حدیث اگر چه از حیث الفاظ تفاوتهایی دارند امّا همگی یک معنا را می رسانند. این حدیث از طرق مختلف در منابع شیعه و سنّی نقل شده و در صحّت آن تردید نتوان نمود؛ کما اینکه علمای اهل سنّت بر درستی آن اذعان نموده اند. این سه حدیث را هم که ما ذکر نمودیم، در صحیح بخاری و صحیح مسلم آمده اند ، که اهل سنّت ، احادیث آنها را تماماً درست می دانند. این دو کتاب، معتبرترین منع حدیثی اهل سنّت می باشند؛ تا آنجا که اهل سنّت در کنار مراسم ختم قرآن، ختم صحیح بخاری هم دارند.جناب احمد حنبل ـ یکی از ائمه مذاهب چهارگانه اهل سنّت ـ نیز از جابر بن سمرة نقل نموده که گفت شنیدم که رسول الله صلّی الله علیه و سلّم می فرمودند: «یکون لهذه الامّة اثنا عشر خلیفة ـــ برای این امّت، دوازده خلیفه خواهد بود.» (مسند احمد جنبل، ج5،ص106)همچنین جناب احمد حنبل، از انس بن مالک نقل نموده که گفت: « انّ رسول الله صلّی الله علیه و سلّم قام علی باب البیت و نحن فیه، فقال: الائمة مِن قریش … ـــ همانا رسول خدا(ص) در ورودی خانه ایستاد در حالی که ما درون خانه بودیم، و فرمود: امامان از قریش هستند. … .» (مسند احمد جنبل، ج3،ص129 و ص184(با کمی تفاوت) و السنن البیهقی، ج3، ص121) حاکم نیشابوری، از اکبار اهل سنّت، نیز به نقل از علی(ع) آورده است: « قال رسول الله صلّی الله علیه و سلّم: الائمة مِن قریش … .» (المستدرک، ج4، ص76) پیامبر(ص)؛  اوّلاً تصریح نموده اند که بعد از خودشان باید خلفایی باشند.
ثانیاً فرموده اند: آن خلفا حتماً باید از قریش باشند. ثالثاً حتماً باید تعدادشان دوازده نفر باشد؛ نه بیش و نه کم. ما ادّعا می کنیم که آن خلفا همان امامان شیعه اند. چون اوّلاً همگی از قریش هستند. ثانیاً تعدادشان دوازده نفر است نه بیش و نه کم. اگر اهل سنّت ادّعا دارند که روش آنها در تعیین خلیفه درست است، بسم الله معرّفی کنند آن دوازده خلیفه ی قریشی را. اگر خلفا را محصور کنند در خلفای راشدین، تعداد آنها به قول خودشان چهار نفر است؛ معاویه را هم نمی توانند خلیفه بدانند ؛ چرا که: اوّلاً دو خلیفه ی حقّ باهم نمی جنگند؛ حال آنکه معاویه با علی(ع) جنگیده است. و به یقین اگر یکی از این دو در مسیر اسلام است، دیگری راه به خطا می رود. کدام عاقل می پذیرد که دو نفر هر دو حقّ باشند و باهم دشمنی کنند؟! و اهل اسلام اتّفاق نظر دارند که هر که با امام بجنگد مهدورالدم می باشد. ثانیاً او با امام حسن (ع) جنگیده است که به اتّفاق شیعه و سنّی و طبق حدیث نبوی ، یکی از دو سیّد جوانان اهل بهشت می باشد. پس چگونه کسی که با سیّد جوانان اهل بهشت می جنگد، می شود جانشین پیامبر؟! از معاویه که بگذریم نوبت به یزید می رسد که سبط اصغر را شهید نموده است. اگراو حقیقتاً خلیفه ی پیامبر بوده، پس امام حسین(ع) در جنگ با او از اسلام خارج گشته است ؛ کما اینکه یزیدیان همین را قائل بودند و حضرت را خارجی (خروج کرده بر خلیفه و خارج شده از دین) می گفتند. حال آنکه چنین کسی نمی تواند سیّد جوانان بهشت باشد.
پس اگر به حکم روایات صحیح از خود اهل سنّت، یقین داریم که امام حسین(ع) سیّد جوانان اهل بهشت است، دیگر دشمن و کشنده ی او نمی تواند بر حقّ باشد. بعد از یزید نیز خلفای بعدی یکی از یکی بدتر بوده اند. پس چگونه دین با وجود آنها عزیز شده؟ تاریخ قطعی گواه است که از زمان معاویه تا زمان عمر بن عبدالعزیز تمام خلفای اموی فتوا داده بودند که بر سر منبر نماز جمعه باید علی بن ابی طالب را سبّ و لعن کنند. آیا این استنباط خلفای شما از اسلام، حقیقتاً حفظ اسلام و تبیین درست اسلام می باشد؟ متوجّه هستید که امامت علی(ع) را هم شیعه قبول دارد هم سنّی. لذا امامت او جزء مسلّمات است؛ و این به اصطلاح شما خلفا، این امام مسلّم را سالها در خطبه ی نماز جمعه لعن می کردند. یعنی خلفای اموی، نه تنها ضدّ شیعه بلکه ضدّ سنّی هم بوده اند. چون امام مشترک هر دو مذهب را لعن می کردند، آن هم لعن رسمی.
از این گذشته تعداد این خلفا بسیار بیش از دوازده تن می باشند. لذا اهل سنّت از هیچ راهی نمی تواند این دوازده خلیفه را تعیین کند. پس یا حدیث مورد بحث، جعلی است؛ که علمای اهل سنّت این را نمی پذیرند؛ چون در صحاح اهل سنّت آمده اند؛ یا ـ معاذ الله ـ رسول خدا(ص) دروغ گفته اند، که این نیز محال است؛ یا روش اهل سنّت در انتخاب خلیفه نادرست می باشد. امّا شیعه ی اثناعشری این دوازده خلیفه را بی هیچ مشکلی معرّفی می کند. حالا عاقلان خود قضاوت کنند که حقّ با کدام مذهب است؟  البته اهل سنّت احادیث معتبر دیگری هم دارند که حقّانیّت شیعه را ثابت کند. برای نمونه، به نقل اهل سنّت، رسول خدا(ص) فرمودند: «علىّ مع الحقّ و الحقّ مع علىّ لا یفترقان حتّى یردا علىّ الحوض یوم القیامة؛ علی با حق است و حق با علی است؛ از هم جدا نمی شوند تا  روز قیامت در کنار حوض بر من وارد شوند.» ( تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج 14، ص322 ــ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج42، ص4491) و روایت کرده اند که فرمودند: «علیّ مع القرآن و القرآن مع علیّ و لن یفترقا حتّى یردا علیّ الحوض؛ علی با قرآن است و قرآن با علی است؛ هرگز از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند» ( المستدرک، حاکم نیشابوری، ج3، ص 124 ـ المعجم الصغیر، الطبرانی، ج1، ص 255 ــ کنزالعمال، المتقی الهندی، ج11، ص 603) پس اگر علی(ع) حتّی یک خطای کوچک انجام دهد، دیگر معیّت با حقّ و قرآن نخواهد داشت. چرا که در قرآن کریم خطا راه ندارد؛ کما اینکه هر چه خطاست، یقیناً حقّ نیست. پس اگر همواره حقّ و قرآن با علی است و علی همواره با حقّ و قرآن است، لازمه اش آن است که حضرتش معصوم از خطا و عالم به جمیع حقّ و قرآن باشد. در غیر این صورت چنین معیّت تامّی معنا نخواهد داشت. از آن سو، وقتی ثابت شد که علی(ع) معصوم است، دیگر به غیر او نوبت نمی رسد که جانشین پیغمبر شود. چون جایی که معصوم حضور دارد، اطاعت از غیر معصوم، نهایت درجه ی حماقت است.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد