۱۳۹۲/۰۵/۰۷
–
۷۶۳ بازدید
واژه ی وضو هیچ ربطی به واژه ی مسح ندارد ؛ و اگر کسی این دو را از یک ریشه بداند موجب خنده ی شنودگان می شود. اصل معنای وضوء زیبایی و بهجت است ؛ امّا اصل معنای مسح ، کشیدن (مالیدن) مثل دست کشیدن برچیزی. نیز واژه ی وضو و مسح ، ابداً با واژه ی غسل (شستن) ارتباط معنایی ندارند.
پس در سوال حضرت عالی ابتدا ادّعاهایی بی دلیل بیان شده و آنگاه از آنها نتیجه گرفته شده است. البته تعجّب ما از این است که چنین ادّعاهایی را ما تاکنون در کتب رسمی اهل سنّت نیز ندیده ایم ؛ و البته نباید هم ببینیم ؛ چرا که نویسندگان این کتابها یقیناً این مقدار سواد عربی دارند که چنین اشتباهی را مرتکب نشوند.
واژه ی وضو هیچ ربطی به واژه ی مسح ندارد ؛ و اگر کسی این دو را از یک ریشه بداند موجب خنده ی شنودگان می شود. اصل معنای وضوء زیبایی و بهجت است ؛ امّا اصل معنای مسح ، کشیدن (مالیدن) مثل دست کشیدن برچیزی. نیز واژه ی وضو و مسح ، ابداً با واژه ی غسل (شستن) ارتباط معنایی ندارند.
پس در سوال حضرت عالی ابتدا ادّعاهایی بی دلیل بیان شده و آنگاه از آنها نتیجه گرفته شده است. البته تعجّب ما از این است که چنین ادّعاهایی را ما تاکنون در کتب رسمی اهل سنّت نیز ندیده ایم ؛ و البته نباید هم ببینیم ؛ چرا که نویسندگان این کتابها یقیناً این مقدار سواد عربی دارند که چنین اشتباهی را مرتکب نشوند. لذا این ادّعاها را حضرت عالی از چه کسی شنیده اید برای ما جای سوال است.
بیان تفصیلی:
ابتدا واژه مسح و معنای لغوی و استعمالات آن را بررسی می کنیم :
در هیچ کدام از لغت نامه های معتبر شستن و غَسل را از معانی و کاربردهای مسح ندانسته اند .
در قاموس قرآن اینگونه آمده که :مسح به معنای :دست مالیدن و ازاله ی اثر شى ء است .( قاموس قرآن، ج 6، ص: 257) ؛ و مجمع البحرین آن را به معنای إمرار الشی ء على الشی ء ، یعنی مرور دادن و مالیدن چیزی روی چیز دیگر معنا کرده است . (مجمع البحرین، ج 2، ص: 412 )
در مفردات و لسان العرب ،دو معنای فوق باهم برای مسح ذکر شده و صاحب مفردات اضافه کرده که مسح به طور جداگانه برای هرکدام از آن معانی نیز استعمال می شود .(المفردات فی غریب القرآن، ص: 767 ، لسان العرب، ج 2، ص: 593 )
نکته جالب و حائز اهمیت این است که نویسندگان این کتب که از لغت شناسان بزرگ اهل سنت می باشند ،به این نکته توجه داشته اند که مسح غیر از شستن است . در لسان العرب می نویسد :« قوله تعالى: وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَى الْکَعْبَیْنِ … فقال: نزل القرآن بالمَسْح و السنَّةُ بالغَسْل ـــ این آیه قرآن می گوید سر و پاهای خود را (در وضوء) مسح کنید ؛ امّا سنت این است که شسته شود »!!!( لسان العرب، ج 2، ص: 593)
همچنین راغب در مفردات بعد از اینکه مسح را معنا می کند که غیر از غسل است می نویسد :« و المسح فی تعارف الشرع: إمرار الماء على الأعضاء. با این حال مسح در عرف شریعت (مراد اهل سنت است ) به معنای مرور دادن آب بر عضو است (یعنی غَسل )» (المفردات فی غریب القرآن، ص: 767 )
علاوه اینکه بر این مطلب( که معنای مسح در قرآن غیر از معنای شستن است ) مویداتی موجود است که از جمله آنها :
الف ) آیه : «فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً فَامْسَحُوا. بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ مِنْهُ ــــ با خاک تیمم کنید به این شکل که مسح کنید با آن صورت و دستان خود را »(مائده: 6)
روشن است که با خاک نمی توان دست و صورت را شست بلکه می توان دست خاکی را بر دست و صورت کشید ؛ کما اینکه خود اهل سنّت در تیمم مسح می کنند و خاک را مثل آب بر صورتشان نمی پاشند.
ب) روایتی است که می فرماید « من مسح رأس الیتیم کان له بکل شعرة حسنة ـــ کسی که دست نوازش بر سر یتیم بکشد به هرموئی ثوابی برایش ثبت می شود » (مجمع البحرین، ج 2، ص: 412)
در این روایت نیز مسح نمی تواند به معنای شستن باشد.
ج) درروایت دیگر است که بعد از دعا دست را به صورت بمالد : «فإذا فرغ من الدعاء مسح وجهه بیدیه »(همان)
روشن است که کشیدن دست بر صورت معنی دارد امّا شستن دست بر صورت معنی ندارد.
نتیجه اینکه مسح به هیچ وجه به معنای شستن نمی باشد و هیچ عرب زبانی نیز چنین معنایی از مسح نمی فهمد. حال اگر مرغ بعضی ها یک پا دارد حرف دیگری است.
ـ تفاوت میان شیعه و سنی در نحوه وضوء گرفتن از کجا آغاز شده است؟
باید گفت که علت اختلاف دو مطلب است .
مطلب اول : اختلاف ازآنجا می باشد که اهل سنت به گونه خاص آیه 6 سوره مبارکه مائده را تفسیر کرده اند . یعنی این آیه را :
« یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَى الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَى الْکَعْبَیْنِ وَ إِنْ کُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضى أَوْ عَلى سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ مِنْهُ ما یُرِیدُ اللَّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لکِنْ یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمْ وَ لِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ اى اهل ایمان، چون خواهید براى نماز برخیزید صورت و دستها را تا مرفق (آرنج) بشویید و سر و پاها را تا برآمدگى پا مسح کنید، و اگر جُنُب هستید پاکیزه شوید (غسل کنید) و اگر بیمار یا مسافرید یا یکى از شما را قضاء حاجتى دست داده و یا با زنان مباشرت کرده اید و آب نیابید در این صورت به خاک پاک و پاکیزه اى روى آرید و به آن خاک صورت و دستها را مسح کنید (تیمّم کنید). خدا نمى خواهد هیچ گونه سختى براى شما قرار دهد، و لیکن مى خواهد تا شما را پاکیزه گرداند و نعمت خود را بر شما تمام کند، باشد که شکر او به جاى آرید. »
مرحوم امین الاسلام طبرسی در تفسیر مجمع البیان درباره چگونگی و منشاء اختلاف می نویسد :
وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ: این جمله، امر مى کند به مسح سر. مسح این است که دستانت را به چیزى بکشى مثل اینکه بوسیله دست عرق پیشانى را پاک کنى. ظاهر این است که مسح تمام سر واجب نیست، زیرا آن کس که قسمتى از سر را مسح کند، او را مسح کننده ی سر گویند. اصحاب ما نیز چنین گویند. عقیده آنان، این است که: باید اندازه اى از سر را- که به نظر عرف، مسح بر آن صدق کند- مسح کرد. ابن عمر، ابراهیم، و شعبى (از اهل سنت ) نیز چنین گویند. مذهب شافعى ـ از ائمه اهل سنّت ـ نیز همین است .
امّا مالک ـ از ائمه اهل سنّت ـ می گوید:«همه سر را باید مسح کرد»
ابو حنیفه ـ از ائمه اهل سنّت ـ گوید: « باید یک چهارم سر را مسح کرد، زیرا پیامبر گرامى «ناصیه» را که قریب یک چهارم سر است، مسح مى کرد» در این باره روایاتى هم نقل شده است که با آوردن آنها سخن را طولانى نمى کنیم.
وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَى الْکَعْبَیْنِ: در باره این جمله، اختلاف است: جمهور فقهای اهل سنت گویند:«شستن پاها در موقع وضو واجب است»
امامیه گویند:«تنها مسح پاها واجب است»
عکرمه از علمای اهل سنت نیز بر عقیده امامیه است. از جماعتى از صحابه و تابعان- همچون ابن عباس، انس، ابو العالیه و شعبى- نیز نقل شده است که گفته اند فقط مسح پاها واجب است.
ابن عباس وضوى پیامبر را اینطور توصیف مى کند که او روى پاها را مسح کرد.
نیز از پیامبر روایت شده است که:« در کتاب خدا دستور، مسح پاهاست ولى مردم پاهایشان را می شویند.»
و نیز فرمودند :« وضو، دو شستن و دو مسح است. (شستن دستها و شستن صورت، مسح سر و مسح پاها »
ابن علیه: از حمید، از موسى بن انس، روایت کند که:وى در حضور ما به انس گفت:«حجاج در اهواز براى ما سخن رانى کرد و در باره وضو چنین گفت:صورت و دستها را بشویید و سر را مسح کنید. هیچ چیزى براى انسان از پاها به آلودگى نزدیکتر نیست، بنا بر این باطن و ظاهر و پشت پاها را بشویید.انس گفت:خداوند راست گفت و حجاج دروغگوست. خداوند متعال مى فرماید: وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَى الْکَعْبَیْنِ راوى گوید: خود انس در موقع مسح پاها، فقط پاها را تر مى کرد.
شعبى گوید:« جبرئیل در باره مسح بر پیامبر نازل شد و گفت: در موقع تیمم اعضایى که باید شسته شوند مسح مى شوند و اعضایى که باید مسح شوند، ترک مى شوند.
روایاتى که در این باره از بزرگان اهل بیت (ع) ، نقل شده، از حد شماره بیرون است.
به عنوان نمونه حسین بن سعید اهوازى روایت کرده که غالب بن هزیل گفت: از امام باقر (ع)در باره مسح پاها سؤال کردم، فرمود:مسح پاها همان است که جبرئیل در باره آن نازل شد و بیان کرد.
و نیز از احمد بن محمد روایت کند که وى گفت: از موسى بن جعفر(ع) در باره مسح پاها سؤال کردم که چگونه است. او کف دست را بر انگشتان پا نهاد و تا کعب آن مسح کرد
منشاء این اقوال این است که کلمه «ارجلکم» در آیه را به نصب و جرّ قرائت کرده اند. آنان که قائل به وجوب شستن پاها هستند ، کلمه را معطوف بر «برءوسکم» و مجرور دانسته و گفته اند: مراد از مسح، شستن است. ابن زید (از اهل سنت )گفته که:«مسح، شستشوى خفیف است. مردم مى گویند: براى نماز مسح کرد. (یعنى شستشو کرد) او گفته است:محدود کردن و موقت ساختن چیزى با شستن مناسب است، نه با مسح. از آنجا که در آیه شریفه مسح پاها را محدود به کعب، کرده است، معلوم مى شود که در اینجا مسح در حکم شستن است، زیرا مثل شستن محدود شده. ابو على فارسى نیز همین قول را اختیار کرده است.»
برخى گفته اند:
– علت مجرور بودن کلمه، مجاورت با کلمه «برءوسکم» است .زجاج گوید: هر گاه کلمه را به جر قرائت کنند عطف بر «رءوس» است و بنا بر این پاها را مثل سر باید مسح کرد. برخى از پیشینیان خاطر نشان کرده اند که: جبرئیل به مسح پاها نازل شد و سنت، شستن پاها است.
وى در ادامه گوید: جرّ کلمه بخاطر مجاورت، آنهم در قرآن کریم، روا نیست، لکن مسح به دلیل اینکه در قرآن حدى براى آن تعیین شده مانند شستن است.
در باره قرائت نصب کلمه، گفته اند: عطف است بر «ایدیکم»، زیرا فقهاى بلاد اسلامى را دیده ایم که پاها را مى شویند و به مسح اکتفاء نمى کنند. از پیامبر گرامى نیز روایت است که قومى را در حال وضو دید که پشت پاها را نمى شستند فرمود: واى بر این پشت پاها از آتش « ویل للعراقیب من النار ». این مطلب را ابو على فارسى ذکر کرده است.
پاسخ دلایل وجوب شستن پاها:
دانشمندان امامیه گفته اند: این که مسح را به معناى شستن، دانسته اند، به چند دلیل باطل است:
1- خداوند متعال، اعضایى را که در وضو باید شسته شوند، از اعضایى که باید مسح شوند، جدا کرده است. از لحاظ لغت و شرع نیز، مسح و شستن با یکدیگر تفاوت دارند. چگونه ممکن است که: مسح و غسل، یکى باشند؟! حال آنکه هیچ عربی چنین برداشتی از این دو لفظ ندارد؟ نیز چه معنا دارد که خدا بفرماید: دست و صورت را بشویید ! و سر و پاها را بشویید! ؟ روشن است که وقتی خداوند دو مورد نخست را از دو مورد بعدی جدا می کند ، می خواهد برای هر کدام حکمی خاصّ را بیان کند.
2- هر گاه کلمه «ارجل» عطف بر «رءوس» باشد و در مورد سر، تنها مسح واجب باشد، نه شستن، بنا بر این حکم پاها نیز باید مسح باشد نه شستن. زیرا حقیقت ربط میان دو کلمه بوسیله حروف عطف، غیر از این نیست.
3- اگر مسح به معناى شستن باشد، چه فایده اى دارد که استدلال کنند بروایتى که مى گوید: پیامبر وضو گرفت و پاها را شست؟! زیرا بنا بر این، ممکن است او پاها را مسح کرده باشد و دیگران مسح را شستن نامیده باشند.
در مورد استشهادى که ابو زید به گفته عرب کرد که آنها مى گویند: براى نماز مسح کردم و نگویند: شستشو کردم، باید توجه داشت که با این جمله، در حقیقت مى خواهند اشاره کنند به اینکه وضو گرفته اند ؛و مطلب را با ایجاز و اختصار بیان مى کنند. بدیهى است که: اگر مى گفتند: «تغسلت للصلاة» (یعنى براى نماز شستشو کردم) صحیح نبود و احتمال انجام غسل داده مى شد. نیز شستن فقط اختصاص به وضو ندارد ؛ امّا مسح را معمولاً در وضو به کار می برند. روى این اصل، کلمه مسح بکار بردند. به خصوص که اعضایى که شسته مى شوند هم مسح مى شوند ؛ یعنی بعد از آب ریختن ، روی آنها دست هم می کشند. به هر صورت، این استعمال مجازى بخاطر این است که مطلب معلوم است و دلیلى بر گفتار آنان نیست.
مرحوم سید مرتضى از علمای بزرگ شیعه مى فرماید: اینکه محدود شدن پاها را در آیه، دلیل بر وجوب شستن دانسته اند، صحیح نیست، زیرا مسح، فعلى است که از جانب شرع، مثل شستن واجب شده و مانعى نیست که همانطورى که شستن اعضا محدود شده، مسح اعضا نیز محدود شود و اینکه خداوند متعال دستور داده است که پاها را تا کعب، مسح کنید، دلیل این نیست که باید پاها را تا کعب، شست.
اگر بگویند: عطف محدود (که پاهاست) بر محدود (که دستهاست) براى رعایت ترتیب کلام بهتر خواهد بود.
گوییم: این مطلب صحیح نیست، زیرا دستها محدودند و بر صورت که نامحدود است، عطف شده اند، بنا بر این جایز است که کلمه «ارجل» با اینکه محدود شده است بر کلمه «رءوس» که محدود نشده، عطف و در هر دو تنها مسح لازم باشد. این مطلب، از آنچه آنها مى گویند بهتر است، زیرا آیه شریفه، نخست عضوى را که شستن آن واجب و حد آن را تعیین نکرده- یعنى صورت-، سپس عضوى را که شستن آن نیز واجب و حد آن را تعیین کرده- بر آن عطف مى کنند. آن گاه مطلب را از سر گرفته، عضو مسح کردند غیر محدودى را- یعنى سر- ذکر، سپس عضوى مسح کردنى و محدود را- یعنى پاها- بر آن عطف مى کند. بدین ترتیب، دو جمله در مقابل یکدیگر قرار گرفته اند، زیرا در جمله اول شستنى محدود بر شستنى نامحدود، و در جمله دوم، مسح کردنى محدود بر مسح کردنى نامحدود عطف شده است.
آنان که جرّ «ارجل» را ضمن دلایل و شواهدى بنا بر مجاورت، دانسته اند، نیز در اشتتباهند، زیرا همانطورى که اشاره کردیم، زجاج- که یکى از بزرگان ادبیات عرب است- این مطلب را در مورد قرآن کریم، جایز نمى داند. گذشته از این مسأله جر، بنا بر مجاورت، به مواردى اختصاص دارد که فاقد حرف عطف باشد و نیز مواردى که مقصود گوینده روشن باشد، نه مثل آیه شریفه، که جر بنا بر مجاورت، تولید اشتباه خواهد کرد، در عین حال محققان علم نحو، اعراب کلمه را بنا بر مجاورت جایز ندانسته و مواردى که به عنوان نمونه آورده شد، توجیه کرده و پاسخ گفته اند.
در مورد حدیثى که از پیامبر نقل کردند که:«ویل للعراقیب من النار»
و احادیث دیگر که مضمون آنها دلالت مى کند بر اینکه: پیامبر وضو مى گرفت و پاها را مى شست، باید توجه داشت که ما نمى توانیم بخاطر چنین احادیثى که براى ما اطمینان بخش نیستند، از ظاهر قرآن کریم دست بر داریم. بخصوص که شستن پیامبر می تواند جدای از وضوی او باشد ؛ یعنی چه بسا گاه حضرتش وضو می گرفت و سپس برای تمیزی پاها را هم می شست ؛ امّا نه برای وضو. وانگهى اخبار بسیارى از طریقه اهل تسنن در دست داریم که خلاف آن اخبار افاده مى کنند. اوس بن اوس گوید:
«پیامبر را دیدم که وضو گرفت و بر نعل خود مسح کرد و نماز خواند» حذیفه گوید: «پیامبر پس از قضاى حاجت، آبى طلبید و وضو گرفت و بر پاهاى خود مسح کرد» و احادیث دیگرى که آوردن آنها به طول مى انجامد.
در مورد حدیث «ویل للعراقیب من النار»روایت است که گروهى از افراد بى سر و پا ایستاده بول مى کردند. این بول بر پاها و پشت پاهایشان ترشح مى کرد و آنها بدون شستشو براى نماز به مسجد مى آمدند، از اینرو پیامبر آنها را به عذاب جهنم تهدید کرد.
مطلب دوم )
منشاء دیگر اختلاف ،جدا افتادن اهل سنت از اهل بیت طهارت (سلام الله) است ؛کسانی که مفسرین واقعی کلام الله می باشند . لذا آنها در احکام عملی به بی راهه رفته و قائل به قیاس و استحسان و غیره گردیدند .در حالی که شیعه برای فهم اینگونه آیات به روایاتی که با سند صحیح از اهل بیت (ع) وارد شده است مراجعه می کند مانند این روایت :
عن علی بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن عمر بن أذینة، عن زرارة، و بکیر، أنهما سألا أبا جعفر (علیه السلام) عن وضوء رسول الله (صلى الله علیه و آله)،.زراره و برادرش بکیر از امام باقر (ع) در مورد چگونه گی وضوءگرفتن رسول الله سوال کردند ، اما ظرفی آب طلبید و دست راستش را در آن ظرف وارد نموده و مشتی آب به صورت زدند و با آن صورت خویش را شستند ، بعد دست چپ را وارد آب نموده و مشتی آب روی دست راست ریخته و با آن دست راست خود را از آرنج تا کف دست شستند به گونه ای که آبی بالا نرفت سپس با دست راست مشتی آب روی دست چپ ریخته و به همان شکل آن را نیز شستند ، بعد از آن سر و پایشان را با همان رطوبتی که از از شستن دست ها باقی مانده بود مسح نمودند و از آب جدیدی برای مسح استفاده ننمودند .
(تفسیر برهان ذیل آیه 6 مائده به نقل از کافی)
این روایت از حیث سند در بهترین وجه قرار دارد زیرا که دو نفر از اصحاب اجماع در سلسله سندش قرار دارند . آری دور شدن اهل سنت از این دریای ژرف و عمیق علم معرفت ، موجب سر گردانی و اعوجاج آنها در فهم و تفسیر آیات قرآن گردیده است . حال آنکه رسول خدا (ص) در حدیث متواتر ثقلین تصریح نموده اند که تابع اهل بیت باشید ؛ و بی هیچ شکّی اهل بیت (ع) پاها را به جای مسح نمی شستند.
حدیث ثقلین طبق بیان اهل سنّت چنین است:
قال رسول الله(ص):« … فانظروا کیف تخلّفونی فی الثقلین. فقام رجل فقال یا رسول الله و ما الثقلان؟ فقال رسول الله صلی الله علیه و سلم الاکبر کتاب الله ؛ سبب طرفه بید الله و طرفه بأیدیکم فتمسکوا به لم تزالوا و لا تضلّوا. والاصغر عترتی و انّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض و سألت لهما ذلک ربّی فلاتقدّموهما فتهلکوا و لاتعلّموهما فانّهما اعلم منکم.ـــــ بنگرید که پس از من، با دو یادگار گرانبهاى من چگونه رفتار مى کنید؟ مردی برخواست و پرسید: یا رسول الله! دو أثر گرانبهاى شما چیست؟ فرمود: ثقل اکبر کتاب خداست؛ وسیله ای که جانبى از آن در دست خدا مى باشد و طرف دیگر آن در اختیار شما قرار گرفته است؛ پس به آن چنگ بزنید که نمی لغزید و گمراه نمی شوید. و ثقل اصغر عترت من است؛ که همانا آن دو هرگز از همدیگر جدا نمی شوند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند. و من هم از پروردگارم همین اتحاد و یگانگى را براى آنها درخواست کرده ام. پس بر این دو پیشى نگیرید که به هلاکت مى رسید و سخنى به آنها نیاموزید که آنان از شما داناترند»(المعجم الکبیر ،الطبرانی ، ج3 ، ص66)
« … فانظروا کیف تخلفونى فى الثقلین . فنادی مناد: و ما الثقلان یا رسول اللّه؟ قال: کتاب اللّه طرف بید اللّه و طرف بأیدیکم فاستمسکوا به و لا تضلوا، و الآخر عترتى، و إن اللطیف الخبیر نبأنى أنهما لن یتفرقا حتى یردا علی الحوض، و سألت ذلک لهما ربى، فلا تقدموهما فتهلکوا، و لا تقصروا عنهما فتهلکوا، و لا تعلموهم فانهم أعلم منکم، ثم اخذ بید علی رضی الله عنه فقال من کنت أولى به من نفسه فعلىّ ولیه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه. ـــــــ بنگرید که پس از من، با دو یادگار گرانبهاى من چگونه رفتار مى کنید؟ پرسیدند: یا رسول الله! دو أثر گرانبهاى شما چیست؟ فرمود: یکى کتاب خداست که جانبى از آن در دست خدا مى باشد و طرف دیگر آن در اختیار شما قرار گرفته است؛ به آن چنگ بزنید و گمراه نشوید. و دیگرى عترت من است؛ خداى لطیف و دانا ، مرا مطّلع ساخته که این دو هرگز از هم جدا نمی شوند تا کنار حوض کوثر بر من وارد شوند. و من هم از پروردگارم همین اتحاد و یگانگى را براى آنها درخواست کرده ام. پس بر این دو پیشى نگیرید که به هلاکت مى رسید و در مورد آنها کوتاهى نکنید که هلاک خواهید شد. و سخنى به آنها نیاموزید که آنان از شما داناترند. سپس دست علی (ع) را گرفت و فرمود: هر که من نسبت به جان او، از خود او اولاترم، على هم اولاتر است به جان او. پروردگارا! دوستش را دوست و دشمنش را دشمن بدار.»(المعجم الکبیر ،الطبرانی ، ج3 ، ص167)