۱۳۹۳/۰۶/۲۲
–
۱۵۶ بازدید
یکم. باید دانست که مقصود از این انسان، «انسان کامل» است؛ انسانى که روحش را از آلودگى ها و تعلق ها پاک ساخته و خود را به اصل خود رسانده است؛ یعنى، «روح خدا» که داراى ویژگى هاى خاص خویش است. «۱» رسیدن انسان به اصل خود، تنها با شکستن خودخواهى و خودبینى است که از آن به مقام «فنا» یاد مى شود. «۲»
رقص آن جا کن که خود را بشکنى پنبه را از ریش شهوت بر کنى
رقص و جولان بر سر میدان کنند رقص اندر خون خود مردان کنند
چون رهند از دست خود دستى زنند چون جهند از نقص خود رقصى کنند
رقص آن جا کن که خود را بشکنى پنبه را از ریش شهوت بر کنى
رقص و جولان بر سر میدان کنند رقص اندر خون خود مردان کنند
چون رهند از دست خود دستى زنند چون جهند از نقص خود رقصى کنند
مطربانشان از درون دف مى زنند بحرها در شورشان کف مى زنند «1»
دوم. انسان کامل چند ویژگى دارد که یکى از آنها جانشینى خدا (خلافت اللهى) و دیگرى ولىّ اللَّه بودن است.
«جانشینى خدا»؛ یعنى انسان، به بهترین صورت و کامل ترین وجه، از حق و کمالات او حکایت کند. خلیفه کسى است که بعد از «مستخلف عنه» قرار مى گیرد و در خلف و وراى او واقع مى شود و انسان کامل این چنین است.
البتّه خلافت انسان کامل، به معناى خالى شدن صحنه وجود از خداوند و واگذارى مقام الوهیت به او نیست؛ زیرا نه غیبت و محدودیت خداوند قابل تصور (صحیح) است و نه استقلال انسان در تدبیر امور. موجود ممکن و فقیر، از اداره امور خویش عاجز است، چه رسد به تدبیر کار دیگران؛ بلکه مقصود این است که انسان کامل، خلیفه خدایى است که در وى ظهور کرده و خلافت
در چنین موردى بدان معنا است که خداوند بالاصاله، بر همه چیز محیط است و خلیفه خدا (انسان کامل) بر همه چیز بالعرض محیط مى باشد. «1»
پس خلیفه ساخت صاحب سینه اى تابود شاهیش را آیینه اى «2»
یکى دیگر از ویژگى هاى انسان کامل، «ولى اللَّه» بودن او است. «ولىّ» یکى از اسماى الهى است و از آنجا که اسماء اللَّه باقى و دائمى اند، انسان کامل- مظهر اتمّ و اکمل اسماى الهى- صاحب ولایت کلیه دائمى است و مى تواند به اذن او، در ماده کائنات تصرف کند و قواى ارضى و سماوى را تحت تسخیر خویش درآورد.
این ولایت تکوینى، از ویژگى هاى برجسته انسان کامل به شمار مى رود. «3» به بیان دیگر، از آنجا که در مقام تعلیم اسماى الهى به انسان کامل، علم، عین قدرت و عین عمل است؛ اگر انسان کامل به آن مقام بار یابد، هر چیزى را اراده کند، به اذن خداوند در جهان واقع مى شود و این همان ولایت تکوینى است. «4» ناگفته نماند که واجد مقام ولایت- که تحت تدبیر خاص خداى سبحان قرار دارد و در واقع تحت ولایت او است- مأمور محض بودن خود را مى داند و به هیچ وجه داعى استقلال ندارد؛ زیرا، ولایت با استقلال سازگار نیست. انسان وقتى دریافت که اراده او مقهور اراده خداوند است؛ مى تواند به مقام شامخ ولایت نایل آید. «5»
دیلمى در ارشاد القلوب نقل کرده است:
«روى انّ اللَّه تعالى یقول فى بعض کتبه یابن آدم انا حىّ لا اموت اطعنى فیما امرتک حتى اجعلک حیا لاتموت؛ یابن آدم انا اقول لشى ء کن فیکون اطعنى فیما امرتک اجعلک تقول لشى ء کن فیکون» «1»
؛ «روایت شده که خداوند متعال در برخى از کتبش به بنى آدم مى فرماید: من زنده جاودانم، مرا در آنچه امر کردم، اطاعت کن تا تو را نیز زنده جاویدان قرار دهم. اى بنى آدم! من به «شى ء» مى گویم: باش، پس هست؛ مرا در آنچه به تو امر کردم، اطاعت کن، تو را [به مرحله اى رسانده و] قرار مى دهم [که وقتى ] به «شیئى» بگویى «باش» پس او باشد».
چون بپرّاند مرا شه در روش مى پرم بر اوج دل چو پرتوش
همچو ماه و آفتابى مى پرم پرده هاى آسمان ها مى درم «2»
سوم: از آنجا که تعیین مصداق حقیقى و تام انسان کامل، امرى جزئى و در واقع بیان مصداق است، باید آن را از طریق آیات قرآن و روایات روشن کرد.
قرآن، روایات، ادعیه و زیارات حکایتگر این حقیقت است که مصداق اصلى و حقیقى انسان کامل، حضرت رسول صلى الله علیه و آله و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام هستند. «3» بر این اساس مصداق حقیقى خلافت اللهى و مقام ولایت الهى [یا تکوینى ]، چهارده معصوم اند، امّا دیگران- که گاه از آنها به عنوان نایب خلیفه و خلیفه خلیفه تعبیر مى شود- با وساطت رسول گرامى اسلام صلى الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام مى توانند در حدّ وجودى خود، به این مقام و ویژگى ها دست یازند؛ البته در حدّ وجودى خود نه فراتر از آن.
گرچه آهن سرخ شد او سرخ نیست پرتو عاریت آتش زنى است
گر شود پر نور روزن یا سرا تو مدان روشن مگر خورشید را
هر در و دیوار گوید روشنم پرتو غیرى ندارم این منم
پس بگوید: آفتاب اى نارشید! چونکه من غارب شوم آید پدید «1»