طلسمات

خانه » همه » مذهبی » وهابیت و طول عمر امام زمان(عج)

وهابیت و طول عمر امام زمان(عج)


وهابیت و طول عمر امام زمان(عج)

۱۳۹۵/۰۹/۲۴


۱۲۲۱ بازدید

چگونه امکان دارد که یک فرد بیش از هزار سال عمر کند؟

طول عمر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف: شبهه ابن تیمیه: شبهه سعد الدین تفتازانى: 1. بررسی ونقد روایات مورد استناد ابن تیمیهنقد روایت اول (لایبقی ممن هو فی الارض احد)
ب: روایت دوم؛ (عمر امتی من ستین الی سبعین سنة)
2. بررسی امکان طول عمر از نظر ادله نقلی، عقلی،‌ علمی و عملی
گفتار اول: امکان طول عمر از نظر قرآن
گفتار دوم: طول از نظر امکان عقلی
گفتار سوم: طول عمراز نظر امکان علمی
گفتار چهارم: طول عمر ازنظرامکان عملی وارائه نمونه‌های آن:
الف: معمرین از 200 تا 500 سال
ب: معمرین از 500 تا هزار سال
ج: معمرین فراتر از هزار سال
د:‌ افراد معمر در امت اسلام
3. تصریحات دانشمندان اهل سنت بر عمر طولانی حضرت مهدی (عج)
**************
طول عمر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
یکى از سؤالاتى که در باره حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشریف همواره مطرح بوده، طول عمر آن حضرت است.
چگونه ممکن است که یک انسان بیش از هزار سال عمر داشته باشد؟
مخالفان شیعه، همین مسأله را مستمسک قرار داده و آن را دلیلى قاطع بر بطلان اعتقاد شیعه در خصوص مهدویت دانسته‌اند.
ما در این مقاله تلاش کرده‌ایم، طول عمر آن حضرت را از نظر عقلى، عملى و روائى مورد بررسى و کنکاش قرار داده و به شبهات مخالفان پاسخ دهیم.
شبهه ابن تیمیه:
ابن تیمیه در کتاب «منهاج السنة النبویة» مى‌گوید:
إن عمر واحد من المسلمین هذه المدة أمر یعرف کذبه بالعادة المطردة فی أمة محمد فلا یعرف أحد ولد فی دین الإسلام وعاش مائة وعشرین سنة فضلا عن هذا العمر.
وقد ثبت فی الصحیح عن النبی صلى الله علیه وسلم أنه قال فی اخر عمره «أَرَأَیْتُکُمْ لَیْلَتَکُمْ هذه فإن على رَأْسِ مِائَةِ سَنَةٍ منها لاَ یَبْقَى مِمَّنْ هو على ظَهْرِ الأَرْضِ أَحَدُهُمْ» فمن کان فی ذلک الوقت له سنة ونحوها لم یعش أکثر من مائة سنة قطعاً وإذا کانت الأعمار فی ذلک العصر لا تتجاوز هذا الحد فما بعده من الأعصار أولى بذلک فی العادة الغالبة العامة فإن أعمار بنی ادم فی الغالب کلما تأخر الزمان قصرت ولم تطل فإن نوحا علیه السلام لبث فی قومه ألف سنة إلا خمسین عاما وادم علیه السلام عاش ألف سنة کما ثبت ذلک فی حدیث صحیح رواه الترمذی وصححه فکان العمر فی ذلک الزمان طویلا ثم أعمار هذه الأمة ما بین الستین إلى السبعین وأقلهم من یجوز ذلک کما ثبت ذلک فی الحدیث الصحیح.
عمر کردن یکى از مسلمانان برابر این مدت، طبق عادت عمر افراد در امت پیامبر، یک امرى است که دروغ بودن آن اشکار است؛‌ چه رسد از این‌که بالاى هزار سال عمر کند. در روایت صحیح از پیامبر ثابت شده است که در آخر عمرش فرمود:‌ آیا این شب را مى‌بینید وقتى سر صد سال فرا رسد، بر روى زمین از کسانى که امروز در آن زندگى مى‌کند هیچ کسى باقى نخواهد ماند. پس کسى‌که در آن زمان یک سال داشت،‌ بیشتر از صدسال قطعاً زندگى نکردند. و زمانى‌که عمرها در این عصر از این حد تجاوز نکند، پس در عصرهاى بعدى به طریق اولى از آن تجاوز نخواهد کرد؛‌چرا که عمرهاى فرزندان آدم غالباً هرچه زمان بگذرد، کوتاه مى‌شود و طولانى نخواهد شد. چرا که نوح علیه السلام درمیان قومش نهصدو پنجاه سال زندگى کرد. همانگونه که در روایت صحیح که ترمذى آن را روایت کرده و آن را تصحیح نموده است.
پس عمر در آن زمان طولانى بود، ‌سپس عمرهاى این امت بین شصت تا هفتاد سال است و کمتر است که از این عدد تجاوز کند؛‌ چنانچه این مطلب در روایت صحیح ثابت است.
ابن تیمیه الحرانی الحنبلی، ابوالعباس أحمد عبد الحلیم (متوفاى 728 هـ)، منهاج السنة النبویة، ج4، ص91، تحقیق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
سخن ابن تیمیه را مى‌توان در دو محور خلاصه کرد:
1. طول عمر تا این اندازه، دروغ و بر خلاف عادت امت محمد است؛
2. وقتى أصحاب رسول خدا صلى الله علیه وآله بیش از صد سال عمر نکرده‌اند، کسانى که بعد از آن‌ها آمده‌اند، به طریق اولى نباید بیش از آن عمر نمایند؛ زیرا عمر بشر به مرور زمان کمتر شده است.
شبهه سعد الدین تفتازانی:
سعد الدین تفتازانى در شرح المقاصد نیز این شبهه را این‌گونه مطرح کرده است:
وزعمت الإمامیة من الشیعة أنه محمد بن الحسن العسکری اختفى عن الناس خوفا من الأعداء ولا استحالة فی طول عمره کنوح ولقمان والخضر علیهم السلام وأنکر ذلک سائر الفرق؛ لأنه ادعاء أمر یستبعد جدا إذ لم یعهد فی هذه الأمة مثل هذه الأعمار من غیر دلیل علیه ولا إمارة ولا إشارة إقامة من النبی صلى الله علیه وسلم ولأن اختفاء إمام هذا القدر من الأنام بحیث لا یذکر منه إلا الاسم بعید جدا.
شیعیان گمان مى‌کنند که م ح م د بن الحسن العسکرى، به خاطر ترس از دشمنان، از مردم مخفى شده، عمر طولانى آن حضرت نیز محال نیست؛ همان طورى که نوح، لقمان و خضر این چنین بودند؛ اما سایر فرق اسلامى این مسأله را در باره حضرت مهدى انکار کرده‌اند؛ چرا که این قضیه ادعاى است که جداً بعید است؛ زیرا در این امت چنین عمر طولانى سابقه نداشته، دلیلى براى آن وجود ندارد، رسول خدا نیز به آن اشاره نکرده است. همچنین این اندازه مخفى شدن امام از مردم که فقط اسمى از او باقى باشد، جدا بعید است.
التفتازانی، سعد الدین مسعود بن عمر بن عبد الله (متوفاى 791هـ)، شرح المقاصد فی علم الکلام، ج2، ص307، ناشر: دار المعارف النعمانیة – باکستان، الطبعة: الأولى، 1401هـ – 1981م.
محورهاى کلام ابن تیمیه و تفتازانی:
1. در امت اسلامى سابقه نداشته است که کسى همانند نوح، خضر و لقمان عمر کرده باشد؛
2. سایر فرق اسلامى آن را انکار کرده‌اند؛
3. طولانى شدن عمر حضرت مهدى، مخالف روایت صحیح رسول خدا است. و از طرفى، عمر طولانى او ادعاى بدون دلیل و روایتى از رسول خدا صلى الله علیه وآله در این رابطه وجود ندارد؛
4. آن حضرت از ترس دشمنان خود مخفى شده‌است.
با توجه به کلام ابن تیمیه و تفتازانى،‌ در ابتداء‌ روایت مورد استناد ابن تیمیه را مورد نقد قرار داده و بعد به نمونه‌هاى از معمرین در اسلام اشاره کرده و سپس اعتراف بزرگان اهل سنت را در باره زنده بودن حضرت مهدى علیه السلام ذکر مى‌نماییم:
1. بررسی ونقد روایات مورد استناد ابن تیمیه
نقد روایت اول (لایبقی ممن هو فی الارض احد)
همان‌طورى که در کلام ابن تیمیه مشاهده مى‌شود، او براى زیر سؤال بردن عمر طولانى حضرت مهدى علیه السلام به روایت رسول خدا صلى الله علیه وآله استناد کرده که آن حضرت در آخر عمر خود فرموده: بعد از گذشت صدسال، هیچ کسى از موجودین فعلى در روى زمین، باقى نمى‌ماند.
متن روایت مورد استناد ابن تیمیه را بخارى و مسلم در صحیح خود نقل کرده‌اند:
حدثنا سَعِیدُ بن عُفَیْرٍ قال حدثنی اللَّیْثُ قال حدثنی عبد الرحمن بن خَالِدِ عن بن شِهَابٍ عن سَالِمٍ وَأَبِی بَکْرِ بن سُلَیْمَانَ بن أبی حَثْمَةَ أَنَّ عَبْدَ اللَّهِ بن عُمَرَ قال صلى بِنَا النبی صلى الله علیه وسلم الْعِشَاءَ فی آخِرِ حَیَاتِهِ فلما سَلَّمَ قام فقال أَرَأَیْتَکُمْ لَیْلَتَکُمْ هذه فإن رَأْسَ مِائَةِ سَنَةٍ منها لَا یَبْقَى مِمَّنْ هو على ظَهْرِ الأرض أَحَدٌ
از عبد الله بن عمر نقل شده است که رسول خدا در آخرین عمرش نماز عشاء را با ما خواند،‌ وقتى سلام داد، ایستاد و فرمود: امشب را به خاطر بسپارید؛ زیرا پس از گذشت صد سال از این تاریخ، احدى از کسانیکه روى زمین هستند، باقى نخواهند ماند.
البخاری الجعفی، ابوعبدالله محمد بن إسماعیل (متوفاى256هـ)، صحیح البخاری، ج 1، ص55، ح116، تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة – بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987؛
النیسابوری القشیری، ابوالحسین مسلم بن الحجاج (متوفاى261هـ)، صحیح مسلم، ج 4، ص1965، ح2537، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.
نقد و بررسی:
این قاعده، شامل موجودین در هنگام بیان رسول خدا (ص) است نه در همه زمانها:
این روایت گرچه از نظر رجال سند اشکالى ندارد؛ اما مسأله عمر طولانى حضرت مهدى علیه السلام را زیر سؤال نمى‌برد، زیرا روایت مى‌گوید:‌
فإن رَأْسَ مِائَةِ سَنَةٍ منها لَا یَبْقَى مِمَّنْ هو على ظَهْرِ الأرض أَحَدٌ.‌
تعبیر «ممن هو على ظهر الارض» یا تعبیر دیگرى که در جاهاى دیگر نقل شده: «ممن هو علیها» شامل کسانى مى‌شود که در همان زمانِ رسول خدا در روى زمین موجود و زنده بودند. رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود:‌ این ها بعد از صد سال در روى زمین باقى نمى‌مانند و مى‌میرند. پس بنابراین، روایت شامل وجود امام زمان علیه السلام نمى‌شود؛ چرا که آن حضرت، دویست و چهل و دو سال بعد از هجرت به دنیا آمده و در زمان رسول خدا متولد نشده بود.
ابن قتیبه دینورى در توجیه و تأویل این روایت گفته است:
ونحن نقول: إن هذا حدیث قد أسقط الرواة منه حرفا إما لأنهم نسوه أو لأن رسول الله صلى الله علیه وسلم أخفاه فلم یسمعوه ونراه بل لا نشک أنه قال لا یبقى على الأرض منکم یومئذ نفس منفوسة یعنی ممن حضره فی ذلک المجلس أو یعنی الصحابة فأسقط الراوی منکم.
مى‌گوییم: این روایتى است که راویان حرفى را از آن ساقط کرده اند یا آن را فراموش کرده اند یا این‌که رسول خدا صلى الله علیه وسلم آن را آهسته بیان کرده و راوى آن را نشنیده. بلکه ما شک نداریم که رسول خدا این ‌گونه فرموده: بر روى زمین از میان شما در امروز هیچ کسى باقى نمى‌ماند. یعنى؛ از کسانى که در این مجلس حاضر است یا صحابه تنها،‌ پس رواى کلمه «منکم» را انداخته است.
الدینوری، ابومحمد عبد الله بن مسلم ابن قتیبة (متوفاى276هـ)، تأویل مختلف الحدیث، ج1، ص99، تحقیق: محمد زهری النجار، ناشر: دار الجیل – بیروت – 1393هـ – 1972م
همانطوریکه در عبارت ابن قتیبه دیده مى‌شود ایشان مصداق کلمه «منکم» را به حاضران در مجلس بیان رسول خدا یا صحابه مى‌داند.
خود طحاوى نیز بعد از نقل روایت مى‌گوید:
وَوَجَدْنَا فیه من کَلاَمِ عَلِیٍّ أَنَّ رَسُولَ اللهِ علیه السلام إنَّمَا کان قَصَدَ بِکَلاَمِهِ ذلک لِمَنْ هو یَوْمَئِذٍ على الأَرْضِ من الناس لاَ لِمَنْ سِوَاهُمْ.
ما در سخن على یافتیم که مقصود رسول خدا صلى الله علیه وآله کسانى بوده که در آن روز بر روى زمین بوده؛ نه غیر آنان.
الطحاوی الحنفی، ابوجعفر أحمد بن محمد بن سلامة (متوفاى321هـ)، شرح مشکل الآثار، ج1، ص348، تحقیق شعیب الأرنؤوط، ناشر: مؤسسة الرسالة – لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1408هـ – 1987م.
نتیجه: با توجیهاتى که خود علماى اهل سنت کرده‌اند، چه اینکه مقصود رسول خدا صلى الله علیه ؤآله افراد موجود زمان خودش باشد و چه صحابه،‌ این روایت شامل مردم آینده و مشخصا حضرت مهدى علیه السلام نمى‌شود. پس،‌ استناد ابن تیمیه مدعایش را ثابت نمى‌کند.
همچنین مقصود رسول خدا صلى الله علیه وآله این نیست که هیچ یک از مردم حاضر در آن زمان بیش از یک صد سال عمر نخواهند کرد؛ زیرا تعدادى از مسلمانان که هم زمان جاهلیت را درک کرده‌اند و هم زمان اسلام را بیش از یک صد سال زندگى کرده‌اند. سوید بن غفله، یک یا دو سال از رسول خدا صلى الله علیه وآله کوچکتر بوده و در سال هشتاد از دنیا رفته است. بخارى در تاریخ کبیر مى‌نویسد:
وقال لی أحمد بن أبی الطیب عن عبد السلام عن زیاد بن خیثمة عن الشعبی عن سوید قال أنا أصغر من النبی صلى الله علیه وسلم بسنتین وقال هشیم بلغ سوید ثمان وعشرین ومائة سنة حدثنا أبو نعیم عن حنش رأیت سویدا یختلف إلى امرأة له وهو بن سبع وعشرین ومائة سنة وقال لنا أبو نعیم مات سنة ثمانین.
سوید بن غفلة گفته: من دو سال از پیامبر (ص) کوچکتر بودم. هیشم گفته: سوید یک صد و بیست و هشت سال عمر کرد. از حنش روایت شده است که سوید را دیدم که به دنبال زنش حرکت مى‌کرد؛ در حالى که یک صد و بیست و هفت ساله بود. ابونعیم براى ما گفت که او در سال هشتاد از دنیا رفت.
البخاری الجعفی، ابوعبدالله محمد بن إسماعیل (متوفاى256هـ)، التاریخ الکبیر، ج4، ص142، رقم: 2255، تحقیق: السید هاشم الندوی، ناشر: دار الفکر.
اکثر بزرگان اهل سنت در شرح حال او این مطلب را ذکر کرده‌اند.
همچنین ابوعثمان النهدى نیز از کسانى است که بیش از یک صد و سى سال زندگى کرده است. ابن حجر در شرح حال او مى‌نویسد:
عبد الرحمن بن مل بلام ثقیلة والمیم مثلثة أبو عثمان النهدی بفتح النون وسکون الهاء مشهور بکنیته مخضرم من کبار الثانیة ثقة ثبت عابد مات سنة خمس وتسعین وقیل بعدها وعاش مائة وثلاثین سنة وقیل أکثر ع
عبدالرحمن بن مل که به کنیه خود ابوعثمان النهدى مشهور است، مخضرم بود (همان زمان جاهلیت را درک کرد و هم زمان اسلام را) از بزرگان طبقه دوم، ثقه، استوار و عابد بود. در سال نود و پنج از دنیا رفت، گفته شده که بعد از آن نیز زنده بوده، وى یک صد و سى سال و یا بیشتر عمر کرده است.
العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تقریب التهذیب، ج1 ص351، رقم: 4017، تحقیق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشید – سوریا، الطبعة: الأولى، 1406 – 1986.
بنابراین مقصود رسول خدا صلى الله علیه وآله این نیست که هیچ یک از افراد حاضر بیش از یک صد سال عمر نخواهند کرد.
همچنین مقصود آن حضرت این نیست که بعد از این صد سال،‌ هیچ شخص دیگرى عمر طولانى نخواهد داشت و تمام انسان‌ها تا قیام قیامت، کمتر از یک صد سال عمر مى‌کنند؛ زیرا افراد زیادى بعد از آن آمدند که صدها سال زندگى کردند که ما در بخش «امکان عملی» مدارک آن‌ها را ارائه خواهیم کرد. مثل ابوجعفر سجزى که بیش از یک صد و چهل سال زندگى کرد. در میان مردم امروز نیز مى‌توان صدها و یا شاید هزاران نفر را یافت که بیش از یک صد سال عمر کرده‌اند و هم اکنون زنده هستند.
بنابراین، این روایتى که ابن تیمیه به آن استناد کرده است،‌ به هیچ وجه نمى‌تواند محال بودن عمر طولانى را براى امت اسلامى ثابت کند.
ب: روایت دوم؛ (عمر امتی من ستین الی سبعین سنة)
ابن تیمیه در پایان سخنش مى‌گوید:‌ هرچه زمان بگذرد عمر انسان ها کمتر و کوتاه تر مى‌شود مثال مى‌زند به عمر حضرت آدم علیه السلام و مى‌گوید:‌ در آن زمان عمر طولانى بوده و لى در امت پیامبر عمر کوتاه تر شده است و این سخن خود را مستند به این روایت ذیل مى‌کند و مى‌گوید:
فکان العمر فی ذلک الزمان طویلا ثم أعمار هذه الأمة ما بین الستین إلى السبعین وأقلهم من یجوز ذلک کما ثبت ذلک فی الحدیث الصحیح.
پس عمر در آن زمان طولانى بود، ‌سپس عمرهاى این امت بین شصت تا هفتاد سال است و کمتر است که از این عدد تجاوز کند؛‌ چنانچه این مطلب در روایت صحیح ثابت است.
ابن تیمیه الحرانی الحنبلی، ابوالعباس أحمد عبد الحلیم (متوفاى 728 هـ)، منهاج السنة النبویة، ج4، ص91، تحقیق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
روایتى که مورد استناد ابن تیمه را ترمذى در سنن خود این‌گونه نقل کرده است:
حدثنا إِبْرَاهِیمُ بن سَعِیدٍ الْجَوْهَرِیُّ حدثنا محمد بن رَبِیعَةَ عن کَامِلٍ أبی الْعَلَاءِ عن أبی صَالِحٍ عن أبی هُرَیْرَةَ قال قال رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم: عُمْرُ أُمَّتِی من سِتِّینَ سَنَةً إلى سَبْعِینَ سَنَةً.
از ابوهریره نقل شده است که رسول خدا صلى الله علیه وسلم گفت: عمر امت من بین شصت تا هفتاد سال است.
الترمذی السلمی، ابوعیسی محمد بن عیسی (متوفاى 279هـ)، سنن الترمذی، ج4،‌ ص566، ح2331، تحقیق: أحمد محمد شاکر وآخرون، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.
پاسخ:
این روایت در مقام بیان عمر متوسط و متعدل امت است نه حصر عمر در این اعداد:
ابن تیمیه، از این روایت این چنین برداشت نموده که عمر امت اسلام بین شصت تا هفتاد است پس بنابراین، بیشتر از این،‌ براى کسى طول عمر امکان ندارد. این براداشت بر خلاف اعتقاد علماى اهل سنت است.
مبارکفورى یکى از علماى به نام اهل سنت در کتاب «تحفة الأحوذى بشرح جامع الترمذی» مى‌گوید:
فالظاهر أن المراد به أن عمر الأمة من سن المحمود الوسط المعتدل الذی مات فیه غالب الأمة ما بین العددین منهم سید الأنبیاء وأکابر الخلفاء کالصدیق والفاروق والمرتضى وغیرهم من العلماء والأولیاء مما یصعب فیه الاستقصاء انتهى.
ظاهرا مراد روایت این است که عمر امت از عمرهاى پسندیده و حد وسط و متعدل است که غالب امت بین این دو عدد مرده اند. از جمله سید انبیاء، بزرگان خلفاء همانند صدیق و فاروق و مرتضى و غیر آنان از علما و اولیاء که نمونه هاى آن مشکل است شمار شود.‌
المبارکفوری، أبو العلا محمد عبد الرحمن بن عبد الرحیم (متوفاى1353هـ)، تحفة الأحوذی بشرح جامع الترمذی، ج6، ص513، دار الکتب العلمیة – بیروت.
طبق سخن فوق، این روایت عمر متوسط امت اسلامى را بیان مى‌کند نه عمر دقیق تمام مسلمانان را؛ زیرا تعداد زیادى از مسلمانان را مى‌شناسیم در سن کمتر از شصت و یا بیشتر از آن، از دنیا رفته‌اند؛ از جمله عثمان بن عفان در سن 82 سالگى از دنیا رفته است. ابن حجر عسقلانى در این باره مى‌گوید:
عثمان بن عفان بن أبی العاص بن أمیة بن عبد شمس القرشی الأموی أمیر المؤمنین أبو عبد الله وأبو عمر وأمه أروى بنت کریز بن ربیعة بن حبیب بن عبد شمس أسلمت و أمها البیضاء بنت عبد المطلب عمة رسول الله صلى الله علیه وسلم ولد بعد الفیل بست سنین على الصحیح.
عثمان، بنا بر نقل صحیح، در سال ششم عام الفیل به دنیا آمده است.
العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفای852هـ)، الإصابة فی تمییز الصحابة، ج4، ص456، تحقیق: علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل – بیروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ – 1992م.
طبق این نقل، عثمان بن عفان در زمان مرگ، نزدیک به 82 سال سن داشته است. همچنین عباس عموى رسول خدا صلى الله علیه وآله نیز در زمان وفات، 88 سال سن داشته است؛ چنانچه محمد بن سعد در طبقات الکبرى مى‌گوید:
وتوفی العباس یوم الجمعة لأربع عشرة خلت من رجب سنة اثنتین وثلاثین فی خلافة عثمان بن عفان وهو بن ثمان وثمانین سنة ودفن بالبقیع.
عباس عموى پیامبر صلى الله علیه وآله روز جمعه و در سال سى و سه، در زمان خلافت عثمان وفات کرد و در زمان وفات هشتاد و هشت ساله بود و در بقیع دفن شد.
الزهری، محمد بن سعد بن منیع ابوعبدالله البصری (متوفای230هـ)، الطبقات الکبرى، ج4، ص31، ناشر: دار صادر – بیروت.
اگر ابن تیمیه از این روایت حصر را مى‌فهمد، باید از او پرسید کسانى که کمتر از این اعداد یا بیشتر از این اعداد عمر کرده‌اند، آیا از امت اسلام محسوب مى‌شوند یانه؟ در هر دو صورت در محذوریت گیر خواهد کرد.
در نتیجه اقرار خواهد نمود که بیشتر از این اعداد هم عمر براى انسان امکان دارد و از حیطه قدرت خدا خارج نیست. عمر حضرت مهدى علیه السلام نیز از مجراى همین امکان قابل قبول است؛ چنانچه خود علماى اهل سنت به آن اعتراف دارند که در پایان به سخنانشان اشاره خواهد شد.
2. بررسی امکان طول عمر از نظر ادله نقلی، عقلی،‌ علمی و عملی
نقطه مشترک کلام ابن تیمیه و تفتازانى،‌ در این بود که با توجه به آن چه در جامعه اسلامى دیده مى‌شود،‌ عادتاً‌ عمر طولانى یک شخص به این اندازه،‌ محال است.
آنها طول عمر را از نظر عادى محال مى‌دانند. در این بخش ما با ذکر نمونه‌هایى،‌ ثابت مى‌نماییم علاوه بر این‌که از نظر عقلى و علمى عمر طولانى محال نیست، از نظر عادى هم هیچ محذوریتى ندارد و نمونه‌هایى فراوانى حتى در تاریخ اسلام وجود دارد که بر خلاف ادعاى ابن تیمیه فراتر از هفتاد و هشتاد سال عمر داشته‌اند.
گفتار اول: امکان طول عمر از نظر قرآن
طول عمر به دست خداوند است
با توجه به آیات قرآن، تمام عالم وجود، در حیطه قدرت بارى تعالى است، او است که مى‌مراند و زنده مى‌کند، و نیز عمر طولانى و یا کوتاهى عمر همانند بسیارى از اتفاقات دیگر در اختیار خود انسان نیست و تنها خداوند است که زمان دقیق اجل و مرگ را تعیین مى‌کند.
همان خداى که انسان را از هیچ خلق کرده، مى‌تواند به او عمر طولانى داده و او را هزاران سال از نعمت‌هاى خود بهره‌مند سازد؛ چنانچه باریتعالى در سوره فاطر آیه 11 در این باره مى‌فرماید:
وَاللَّهُ خَلَقَکمُ مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَکمُ ْ أَزْوَاجًا وَمَا تحَْمِلُ مِنْ أُنثىَ وَلَا تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ وَمَا یُعَمَّرُ مِن مُّعَمَّرٍ وَلَا یُنقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فىِ کِتَابٍ إِنَّ ذَالِکَ عَلىَ اللَّهِ یَسِیرٌ. (فاطر/11.)
خداوند، شما را از خاک آفرید آن‌گاه از نطفه سپس شما را مرد و زن قرار داد و هیچ زنى باردار نمى شود و وضع حمل نمى کند جز به علم الهى و هیچ کس عمر طولانى نمى کند و یا از عمرش کاسته نمى گردد، مگر آن‌که در کتاب علم خدا ثبت است، که این کار براى خداوند آسان است .
طبق این آیه، کم و زیاد شدن عمر به دست خداوند است و تنها او است که از این قضیه با خبر است و این کار براى خداوند آسان است.
علامه طباطبایی(ره) در تفسیر این آیه مى‌نویسد:
وقوله: «وَما یُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَلا یُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِی کِتابٍ» أی وما یمد ویزاد فی عمر أحد فیکون معمرا ولا ینقص من عمره أی عمر أحد إلا فی کتاب.
و قول خداوند که فرموده: «و هیچ کس عمر طولانى نمى‌کند و از عمر کسى کم نمى‌شود مگر آن‌که در کتاب ثبت شده است»؛ یعنى عمر کسى به درازا نمى‌کشد و زیاد نمى‌شود تا معمر شود و از عمر کسى هم کم نمى‌شود مگر این‌که در کتاب، موجود است.
طباطبایى، سید محمد حسین (متوفای 1412هـ)، المیزان فى تفسیر القرآن ، ج17، ص26، ناشر: منشورات جماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة فی قم المقدسة ، الطبعة: الخامسة، 1417هـ.
أزدى بلخى، از مفسران اهل سنت نیز به آیه یازدهم سوره فاطر و تعیین طول عمر انسان‌ها در لوح محفوظ اشاره کرده است:
ثم قال جل وعز: (وما یعمر من معمرٍ) یعنی من قل عمره أو کثر فهو إلى أجله الذی کتب له، ثم قال جل وعز: (ولا ینقص من عمره) کل یوم حتى ینتهی إلى أجله (إلا فی کتابٍ) اللوح المحفوظ مکتوب قبل إن یخلقه (إن ذلک على الله یسیرٌ، فاطر:11) الأجل حین کتبه الله جل وعز فی اللوح المحفوظ.
خداوند مى‌فرماید: «و هیچ کس عمر طولانى نمى‌کند» یعنى کسى که کم عمر کرده یا کسى که عمر طولانى دارد، این‌ها همان مدتى است که در کتاب براى‌شان معین شده است، سپس مى‌فرماید: «از عمر کسى کم نمى‌شود» حتى یک روز، تا موقعى که منتهى مى‌شود به مرگش، «مگر آن‌که در کتاب» یا لوح محفوظ ثبت شده است قبل از آن‌که او خلق شود و «این براى خداوند آسان است»، مرگ، هنگامى که خداوند آن‌را در لوح محفوظ ثبت کرد، تعیین شده‌است.
الأزدی البلخی، أبو الحسن مقاتل بن سلیمان بن بشیر (متوفای150هـ)، تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج3، ص74، تحقیق: أحمد فرید، ناشر: دار الکتب العلمیة – لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1424هـ – 2003م.
در کتاب جامع البیان محمد بن جریر طبرى، به عالم بودن خداوند به مدت عمر و ثبت بودن طول عمر در کتاب قبل از به وجود آمدن فرد، اشاره دارد:
وقوله (وما یعمر من معمر ولا ینقص من عمره إلا فی کتاب) اختلف أهل التأویل فی تأویل ذلک فقال بعضهم معناه وما یعمر من معمر فیطول عمره ولا ینقص من عمر آخر غیره عن عمر هذا الذی عمر عمرا طویلا إلا فی کتاب عنده مکتوب قبل أن تحمل به أمه و قبل أن تضعه قد أحصى ذلک کله و علمه قبل أن یخلقه لا یزاد فیما کتب له و لا ینقص.
خداوند مى‌فرماید: «و هیچ کس عمر طولانى نمى‌کند و از عمر کسى کم نمى‌شود مگر آن‌که در کتاب ثبت شده است»، اهل تأویل در بیان معناى آیه اختلاف کرده‌اند، عده‌اى از آنان گفته‌اند که معناى ‌آیه چنین مى‌شود:
«کسى عمرش طولانى نمى‌شود و از عمر شخص دیگرى غیر از خودش، کم نمى‌شود مگر آن‌که در کتاب نزد خداوند ثبت است، قبل از آن‌که مادرش به او حامله شود و قبل از آن‌که او را به دنیا آورد، همه این‌ها براى او معین است و خداوند به آن‌ها آگاه است قبل از آن‌که او خلق شود و در آن‌چه براى او معین شده نه زیاد مى‌شود و نه کم.
الطبری، أبی جعفر محمد بن جریر (متوفای 310هـ)، جامع البیان عن تأویل آی القرآن، ج22، ص122، ناشر: دار الفکر، بیروت – 1405هـ.
فخررازى نیز در بیان معناى این آیه به نفوذ اراده و قدرت خداوند و آسان بودن انجام هر فعلى براى خداوند، اشاره مى‌کند.
ثم بین نفوذ إرادته بقوله: (وَما یُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَلا یُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِی کِتابٍ) فبین أنه هو القادر العالم المرید والأصنام لا قدرة لها ولا علم ولا إرادة، فکیف یستحق شی ء منها العبادة، وقوله: (إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ) أی الخلق من التراب ویحتمل أن یکون المراد التعمیر والنقصان على اللّه یسیر، ویحتمل أن یکون المراد أن العلم بما تحمله الأنثى یسیر والکل على اللّه یسیر.
سپس خداوند نفوذ اراده خود را، با توجه به آیه بیان مى‌کند، «و هیچ کس عمر طولانى نمى‌کند و از عمر کسى کم نمى‌شود مگر آن‌که در کتاب ثبت شده است»؛ پس روشن مى‌کند که خداوند عالم، قادر و صاحب اراده است و بت‌ها نه قدرتى دارند، نه علمى و نه ارده‌اى، پس چگونه آن بت‌ها مى‌توانند مستحق عبادت باشند؟
و این سخن خداوند که مى‌فرماید: «این‌ها براى خداوند آسان است»، یعنى خلق کردن انسان از خاک؛ و یا احتمال دارد که بگوییم مراد، اعطاى عمر طولانى و یا کم کردن عمر بر خداوند آسان است و احتمال دارد این‌که منظور، علم داشتن خداوند به آن‌چه زن حمل مى‌کند، باشد که براى خداوند آسان است…
و نهایتاً مى‌گوید:
همه این چیز‌ها براى خداوند آسان است.
الرازی الشافعی، فخر الدین محمد بن عمر التمیمی (متوفای604هـ)، التفسیر الکبیر أو مفاتیح الغیب، ج26، ص10، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ – 2000م.
جلال الدین سیوطى با اشاره به آیه شصت و یکم سوره نحل، دلالت آیه یازده سوره فاطر را بر مساله طول عمر و معین بودن عمر در کتاب را بیان مى‌کند.
قال کعب: لو دعا الله عُمْرَ لأخَّر فی أجله فقیل له: ألیس قد قال الله (فإذا جاء أجلهم لا یستأخرون ساعة ولا یستقدمون) نحل: 61. فقال کعب: وقد قال الله (وما یعمر من معمر ولا ینقص من عمره إلا فی کتاب)، فاطر- الآیة: 11. قال الزهری: ولیس أحد إلا له عمر مکتوب فرأى أنه ما لم یحضر أجله فإن الله یؤخر ما شاء وینقص (فإذا جاء أجلهم لا یستأخرون ساعة ولا یستقدمون).
کعب گفت: اگر کسى از خدا عمر بخواهد، در مرگش تأخیر خواهد افتاد؛ به کعب گفته شد: آیا خداوند چنین نفرموده: «زمانى که أجل‌شان برسد لحظه‌اى به عقب یا جلو نمى‌افتد». کعب گفت: خداوند فرموده: «و هیچ کس عمر طولانى نمى‌کند و از عمر کسى کم نمى‌شود مگر آن‌که در کتاب ثبت شده است»؛ زهرى گفته: کسى نیست مگر این‌که برایش عمر معین شده، پس دیده مى‌شود کسى أجلش نمى‌رسد و خداوند أجل را به تأخیر مى‌اندازد هر مقدار که بخواهد و یا عمر را کوتاه مى‌کند؛ «زمانى که أجل‌شان برسد لحظه‌اى به عقب یا جلو نمى‌افتد».
السیوطی، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفای911هـ)، الدر المنثور، ج3، ص448، ناشر: دار الفکر – بیروت – 1993.
شوکانى از علماى اهل سنت در فتح القدیر به احاطه قدرت و علم خداوند بر همه چیز اشاره مى‌کند و منظور از کتاب که در آیه ذکر شده را، لوح محفوظ مى‌داند.
فلا یخرج شی ء عن علمه و تدبیره «وَما یُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَلا یُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِی کِتابٍ» أی: ما یطول عمر أحد، ولا ینقص من عمره إلا فی کتاب، أی: فی اللوح المحفوظ.
پس چیزى از علم و تدبیر خداوند خارج نیست و کسى عمر طولانى نمى‌کند و از عمرش کم نمى‌شود مگر آن‌که در کتاب، معین شده؛ یعنى عمر کسى طولانى نمى‌شود و از عمر کسى کم نمى‌شود مگر آن‌که در کتاب آمده، منظور از کتاب، لوح محفوظ است.
الشوکانی، محمد بن علی بن محمد (متوفای1255هـ)، فتح القدیر الجامع بین فنی الروایة والدرایة من علم التفسیر، ج4، ص342، ناشر: دار الفکر – بیروت.
همانطوریکه در سخنان علماى که ذکر شد، مشاهده مى‌شود که همه امت اسلامى، بر امکان طول عمر یک انسان عقیده دارند و این مسأله را ممکن مى‌دانند و از نظر هیچ کسى یک امر محالى نیست؛ چرا که اعطاى عمر و تعیین آن، و کم یا زیاد شدن مدت عمر در اختیار خداوند است و هیچ کس دیگرى اختیارى در آن ندارد. براین اساس خداوند براى هرکسى که مصلحت بداند عمر طولانى را مقدر مى‌فرماید.
با توجه به این آیات شیعیان، عمر طولانى امام زمان علیه السلام را یک امر مقدور در حیطه قدرت خداوند متعال مى‌داند و بر اساس روایاتى که در منابع معبتر شیعه آمده، معتقد به وجود امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشریف و زنده بودن ایشان مى‌باشند و بر این باور اند که آن حضرت داراى عمرى طولانى است و در آخر الزمان، هنگامى‌که خداوند اذن دهد ظهور مى‌کند، مردم را از ظلمِ ظالمان نجات داده و مردمان حکومت تشکیل خواهند داد.
در پایان دلائل قرآنى،‌ بیان زیباى حضرت آیت الله العظمى سبحانى را که در پاسخ افرادى که بر عمر طولانى امام زمان علیه السلا اشکال کرده اند مرور کنیم:
وأما الحل: فأن السؤال عن إمکان طول العمر، یعرب عن عدم التعرف على سعة قدرة الله سبحانه: (وما قدروا الله حق قدره)، فإنه إذا کانت حیاته وغیبته وسائر شؤونه، برعایة الله سبحانه، فأی مشکلة فی أن یمد الله سبحانه فی عمره ما شاء، ویدفع عنه عوادی المرض ویرزقه عیش الهناء. وبعبارة أخرى: إن الحیاة الطویلة إما ممکنة فی حد ذاتها أو ممتنعة، والثانی لم یقل به أحد، فتعین الأول، فلا مانع من أن یقوم سبحانه بمد عمر ولیه، لتحقیق غرض من أغراض التشریع.
جواب حلى این است:‌ کسانى که از مى‌پرسند آیا عمر طولانى امام زمان علیه السلام امکان دارد یانه؟، شناختى از وسعت قدرت خداوند متعال ندارند که فرموده: «قدر خدا را چنان که در خور اوست نشناختند»؛ چرا که اگر حیات و غیبت و سایر شؤون آن حضرت به عنایت خداوند است،‌ چه مشکلى وجود دارد در این‌که عمر او را هرچه بخواهد طولانى سازد و از وجود او مرض ها را دور سازد و زندگى گوارایى برایش فراهم سازد. به دیگر سخن:‌ زندگى طولانى فى نفسه یا ممکن است یا محال. دومى را هیچ کسى قائل نشده است، پس اولى معین است. بنابراین، هیچ مانعى وجود ندارد از این‌که خداوند براى تحقق تشریعى، عمر ولیش را طولانى گرداند.
السبحانی، الشیخ جعفر،‌ (معاصر)، الأئمة الإثنی عشر، دراسة موجزة عن شخصیتهم وحیاتهم، ص228، طبق برنامه مکتبه اهل البیت علیهم السلام.
گفتار دوم: طول از نظر امکان عقلی:
از نظر عقل و قواعد عقلى نیز، طولانى شدن عمر شخصى حتى تا هزاران سال هیچ محذورى نداشته و محال نیست. این امرى است که همه عقلاء آن را تصدیق خواهند کرد؛ زیرا هیچ دلیلى بر محال بودن وجود ندارد.
عمر بیش از حد طبیعی، از تفضلات و اعطای خداوند است:
فخررازى از مفسران شهیر اهل سنت، مى‌گوید: با در نظر گرفتن ترکیب بدنى انسان، عقل با عمر بیش از حد طبیعى موافق است. آنهایى که عمر بیش از120 سال را محال و غیر ممکن مى‌دانند،‌ سخن شان خلاف حکم عقل است. و اگر منظور شان این است که عمر بیش از این حد طبیعى نیست در این سخن با آنها موافقیم ولى ما معتقدیم که عمر بیشتر از آن از تفضلات و اعطاى الهى است و نمونه‌هاى آن در تاریخ و جود داشته است:
والعقل یوافقها فإن البقاء على الترکیب الذی فی الإنسان ممکن لذاته، وإلا لما بقی، ودوام تأثیر المؤثر فیه ممکن لأن المؤثر فیه إن کان واجب الوجود فظاهر الدوام وإن کان غیره فله مؤثر، وینتهی إلى الواجب وهو دائم، فتأثیره یجوز أن یکون دائماً فأذن البقاء ممکن فی ذاته، فإن لم یکن فلعارض لکن العارض ممکن العدم وإلا لما بقی هذا المقدار لوجوب وجود العارض المانع.
فظهر أن کلامهم على خلاف العقل والنقل(ثم نقول) لا نزاع بیننا وبینهم لأنهم یقولون العمر الطبیعی لا یکون أکثر من مائة وعشرین سنة ونحن نقول هذا العمر لیس طبیعیاً بل هو عطاء إلهی، وأما العمر الطبیعی فلا یدوم عندنا ولا لحظة، فضلاً عن مائة أو أکثر.
عقل با عمر (بیش از صد و بیست سال) موافقت دارد، چون بنا بر خصوصیاتى که انسان دارد، بقاء براى ذات انسان ممکن است، و گرنه انسان داراى بقاء نیست؛ دوامِ اثرِِ آن چیزى که در ذات ممکن مؤثر است، امکان دارد، چون اگر مؤثر در ممکن الوجود، واجب الوجود باشد، دوام ممکن الوجود واضح است (به تأثیر واجب الوجود) و اگر مؤثر غیر واجب الوجود باشد، باز هم واجب الوجود با واسطه مؤثر است و تأثیر منتهى به واجب الوجود مى‌شود که تأثیرش دائم است. تأثیر واجب الوجود به صورت دائم مجاز است تا هنگامى که بقا در ذات ممکن الوجود، امکان داشته باشد و اگر تصور این باشد که عمر بیش از صد و بیست سال نیست، به خاطر عارضى است که آن عارض امکان عدم مى‌باشد؛ اگر عارضى هم براى امکان عدم نباشد، بیش از صد و بیست سال نمى‌توان عمر کرد، به خاطر حتمى بودن وجود مانعى که بر انسان در قبل از این سن عارض مى‌شود.
فخر رازى مى‌گوید:
روشن است که کلام آن‌ها خلاف عقل و نیز نقل‌هایى که وجود دارد، است.
بعد مى‌گوید:
معتقدیم که نزاعى بین ما و آن‌ها نیست، چون آن‌ها مى‌گویند عمر طبیعى بیش از صد و بیست سال نیست و ما مى‌گوییم عمر بیش از صد و بیست سال طبیعى نیست بلکه عطاى الهى است، عمر طبیعى در نزد ما نیز بیش از صد یا صد و بیست سال نمى‌باشد.
الرازی الشافعی، فخر الدین محمد بن عمر التمیمی(متوفای604هـ)، التفسیر الکبیر أو مفاتیح الغیب، ج25، ص38، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ – 2000م.
خلاصه کلام فخررازى این است که عمر بیش از صد و بیست سال عقلاً امکان دارد، اگر چه بگوییم بیش از این اندازه، طبیعى نیست و تفضل و عطایى از جانب خداوند باشد؛ مصادیق این تفضلات در خارج وجود داشته و دارد.
هزار سال یا عمر دائمی برای انسان طبیعی و ممکن است:
إبن عربى در کتاب فتوحات المکیة،‌ مى‌گوید:‌ انسان با اندازه اطلاعى که از طبعیت دارد،‌ عمر طبیعى انسان را 120 سال مى‌داند، ولى اگر کسى یک سال یا بیشتر از این عمر طبیعى عمر نماید،‌ عمر هزاران سال و یا عمر دائمى را برایش ممکن خواهد بود؛‌ چرا که این هم همان عمر طبیعى است،‌ لکن در محدوده قوت علمى انسان نمى‌گنجد:
وإن الناس ما عرفوا من أمر الطبیعة إلا قدر ما أطلعهم الحق علیه من ذلک مما ظهر لهم فی مدد حرکات الأفلاک والکواکب السبعة ولهذا جعلوا العمر الطبیعیّ مائة وعشرین سنة الذی اقتضاه هذا الحکم فإذا زاد الإنسان على هذه المدّة وقع فی العمر المجهول وإن کان من الطبیعة ولم یخرج عنها ولکن لیس فی قوّة علمه أن یقطع علیه بوقت مخصوص فکما زاد على العمر الطبیعیّ سنة وأکثر جاز أن یزید على ذلک آلافاً من السنین وجاز أن یمتد عمره دائماً ولولا أن الشرع عرّف بانقضاء مدة هذه الدار وإن کل نفس ذائقة الموت وعرّف بالإعادة وعرّف بالدار الآخرة وعرّف بأنّ الإقامة فیها فی النشأة الآخرة إلى غیر نهایة ما عرفنا ذلک
همانا مردم از امر طبیعت (مانند امتداد حرکات افلاک و کواکب هفتگانه) تنها به اندازه اطلاع شان از جانب حق چیزهاى مى‌دانند به این جهت و به مقتضاى این حکم، عمر طبیعى را صد و بیست سال قرار داده‌اند. پس اگر انسانى بیش از صد و بیست سال عمر کرد، در عمر مجهول واقع مى‌شود، اگر چه این عمر طبیعى است و از دایره طبیعى بودن خارج نمى‌شود، لکن در قدرت علم مردم یا خود آن شخص نیست که مطمئن در وقت مخصوصى براى عمر او باشند، چنان‌که اگر شخصى یک سال یا بیشتر از یک سال، زیادتر از عمر طبیعى عمر کرد، امکان دارد که بتواند چندین هزار سال عمر کند و همین‌طور ممکن است که عمر دائمى داشته باشد؛ اگر چه درباره این دنیا زمانى براى پایان در نظر گرفته شده است و هر نفْسى طعم مرگ را مى‌چشد.
الطائی الخاتمی، محیی الدین علی بن محمد(متوفای638هـ)، الفتوحات المکیة فی معرفة الاسرار الملکیة، ج1، ص389، ناشر: دار إحیاء التراث العربی- لبنان- 1418هـ-1998م، الطبعة: الأولی.
مطلب بالا بیانگر این است که عقلاً امکان طول عمر بیش از صد و بیست سال وجود دارد، چه در نظر فخر رازى که قائل به عطاى الهى بودن عمر بالاتر از صد و بیست سال است و آن‌را طبیعى نمى‌داند و یا در نظر إبن عربى که کلاً عمر را به هر مقدار باشد طبیعى مى‌داند؛ اگر چه عمر، چه بیش از صد و بیست سال و چه کمتر از صد و بیست سال باشد، غیر از خداوند، کسى زمان پایان عمر را نمى‌داند و کسى نمى‌تواند در به پایان رسیدن عمر خود یا دیگران وقت قرار دهد.
طول عمر انسان به هزاران سال از نظر منطقی ممکن است:
آیت الله شهید محمد باقر صدر رحمة الله علیه در کتاب «بحث حول المهدى علیه السلام» در مورد عمر طولانى امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشریف و امکان داشتن این قضیه را با عنوان امکان منطقى یا فلسفى بحث کرده‌اند:
وأقصد بالإمکان المنطقی أو الفلسفی: أن لا یوجد لدى العقل وفق ما یدرکه من قوانین قبلیة – أی سابقة على التجربة – ما یبرر رفض الشئ والحکم باستحالته….
ولا شک فی أن امتداد عمر الإنسان آلاف السنین ممکن منطقیا، لأن ذلک لیس مستحیلا من وجهة نظر عقلیة تجریدیة، ولا یوجد فی افتراض من هذا القبیل أی تناقض، لأن الحیاة کمفهوم لا تستبطن الموت السریع، ولا نقاش فی ذلک. کما لا شک أیضا ولا نقاش فی أن هذا العمر الطویل لیس ممکنا إمکانا عملیا، على نحو الإمکانات العملیة للنزول إلى قاع البحر أو الصعود إلى القمر، ذلک لأن العلم بوسائله وأدواته الحاضرة فعلا، والمتاحة من خلال التجربة البشریة المعاصرة، لا تستطیع أن تمدد عمر الإنسان مئات السنین، ولهذا نجد أن أکثر الناس حرصا على الحیاة وقدرة على تسخیر إمکانات العلم، لا یتاح لهم من العمر إلا بقدر ما هو مألوف.
وأما الإمکان العلمی فلا یوجد علمیا الیوم ما یبرر رفض ذلک من الناحیة النظریة.
منظور از امکان منطقى یا فلسفى این است که بر خلاف مدرکات عقل از قوانین قبلى،‌ چیزى که باعث ترک مدرکات و یا استحاله مدرکات عقل شود، نباشد….
بدون شک،‌ طول عمر انسان به مدت هزاران سال،‌ امکان منطیقى وجود دارد؛ چرا که این مسأله از دید عقلى صرف محال نیست و در فرض آن نیز هیچ کدام تناقضى هم وجود ندارد؛‌ زیرا حیات مفهومى است که مردن سریع را در شکم خود ندارد و در این هیچ مناقشه اى نیست. همانگونه که هیچ تردید و مناقشه ى نیست در این که این عمر طولانی، قابل دسترسی به صورت طبیعی نیست. به این صورت که مثلا با رفتن به عمق دریا یا رفتن به ماه عمر یک انسان طولانی شود؛ زیرا علم با وسائل و لوازم فعلی خود، و آنچه طبق تجربه بشری به دست آورده است، نمی تواند عمر یک انسان را چند صد سال طولانی سازد؛ و به همین دلیل می بینیم که بیشتر مردم، میل فراوان به زندگی دارند اما قدرت بر تسخیر امکانات علم، جز به مقدار عادی به آنها اجازه زندگی نمی دهد.
اما از جهت علمی، هیچ دلیلی وجود ندارد که بتواند از ناحیه نظری، امکان علمی این مطلب را رد کند.

الصدر، السید محمد باقر(متوفای 1402هـ)، البحث حول المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، ص66، تحقیق: الدکتور عبد الجبار شرارة، ناشر: مرکز الغدیر للدراسات الإسلامیة، الطبعة: الأولی، 1417هـ- 1996م.
نتیجه:
طول عمر انسان از نظر منطقى نیز ممکن و از حد طبیعى خارج نبوده و از تفضلات و اعطاى خداوند است.
گفتار سوم: طول عمراز نظر امکان علمی
منظور از امکان علمى، این نیست که بشر امروز مى‌تواند امکان عمر طولانى، حتى تا هزاران سال را ثابت کند؛ بلکه مقصود عدم محال بودن آن است.
توضیح مطلب: در عالم چیزهایى وجود دارد که امروزه هیچ کسى نمى‌تواند به صورت عملى آن‌ها را انجام دهد؛ اما از نظر علمى محال بودن آن کار ثابت نشده و دلیل قطعى در اختیار دانشمندان نیست که محال بودن آن را ثابت کند؛ مثل صعود به سیاره زهره. هر چند که امروزه بشر تنها به سیاره ماه توانسته صعود کند؛ اما با پیشرفت دانش بشرى قطعا مى‌تواند به سایر سیارات نیز صعود کند؛ پس از نظر علمى صعود به زهره و یا هر سیاره دیگرى محال نیست؛ هر چند که امروزه از نظر عملى براى بشر امکان پذیر نیست.
مرحوم مظفر رضوان الله تعالى علیه در این باره نوشته‌اند:
وأقصد بالإمکان العلمی: أن هناک أشیاء قد لا یکون بالإمکان عملیا لی أو لک، أن نمارسها فعلا بوسائل المدنیة المعاصرة، و لکن لا یوجد لدى العلم و لا تشیر اتجاهاته المتحرکة إلى ما یبرر رفض إمکان هذه الأشیاء و وقوعها وفقا لظروف و وسائل خاصة، فصعود الإنسان إلى کوکب الزهرة لا یوجد فی العلم ما یرفض وقوعه، بل إن اتجاهاته القائمة فعلا تشیر إلى إمکان ذلک، و إن لم یکن الصعود فعلا میسورا لی أو لک، لأن الفارق بین الصعود إلى الزهرة و الصعود إلى القمر لیس إلا فارق درجة، و لا یمثل الصعود إلى الزهرة إلا مرحلة تذلیل الصعاب الإضافیة التی تنشأ من کون المسافة أبعد، فالصعود إلى الزهرة ممکن علمیا و إن لم یکن ممکنا عملیا فعلا.
منظور از امکان علمی: این است که انجام دادن چیزی عملا براى من و تو با وسائل امروزی شهر نشینی امکان پذیر نباشد؛ در حالى که علم و آنچه همیشه در حال پیشرفت است، هیچ دلیلی ندارد که امکان یا وقوع آن را در ظروف و حالات خاصی رد کند. در مورد رفتن انسان به ستاره زهره، در علم چیزى نیست که امکان آن را باطل بداند، بلکه استدلال‌ها و مباحث موجود اشاره به امکان آن دارد، اگر چه این صعود فعلا براى من یا تو ممکن نباشد؛ زیرا آن‌چه باعث تفاوت میان رفتن به زهره و رفتن به ماه است چیزى نیست جز یک طبقه فاصله؛ و هیچ فرق بین آن دونیست، مگر این‌که سخت‌تر است و زحمتش بیشتر است و آن هم به خاطر دور‌تر بودن زهره نسبت به ماه است، پس صعود به زهره از نظر علمى ممکن است اگر چه در عمل، در حال حاضر، ممکن نیست.
الصدر، السید محمد باقر(متوفای 1402هـ)، البحث حول المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، ص66، تحقیق: الدکتور عبد الجبار شرارة، ناشر: مرکز الغدیر للدراسات الإسلامیة، الطبعة: الأولی، 1417هـ- 1996م.
عمر طولانى؛ حتى بیش از هزاران سال آن، هر چند که ممکن است از نظر عملى فعلا میسور نباشد؛ اما هیچ دانشمندى نمى‌تواند ادعا کند که از نظر علمى محال است، کسى نمى‌تواند براى پایان عمر بشر و حتى براى پایان عمر طبیعى، زمان دقیقى را معین کند و ادعا کند که عمر بیش از آن زمان، محال است. این مطلب واضح و روشن است.
نظام الدین نیشابورى، از مفسران نامدار اهل سنت، از قول بعضى از أطباء نقل کرده است که: «عمر طبیعى براى انسان صد و بیست سال است» سپس به آن پاسخ مى‌دهد که عمر نوح و کسانى همانند او این قاعده را نقض مى‌کند:
قال بعض الأطباء: العمر الطبیعی للإِنسان مائة و عشرون سنة. فاعترضوا علیهم بعمر نوح علیه السلام و غیره, و ذلک أن المفسرین قالوا: عمر نوح الفاً و خمسین سنة بعث على رأس أربعین, و لبث فی قومه تسعمائة و خمسین, و عاش بعد الطوفان ستین. و عن وهب أنه عاش ألفاً و اربعمائة سنة. و یمکن أن یقال: إنهم ارادوا بالطبیعی ما کان أکثریاً فی أعصارهم. و لا ینافی هذا کون بعض الأعمار زائداً على هذا القدر بطریق خرق العادة على أن العادة قد تختلف باختلاف الأعصار و الأدوار, و لهذا قال صلى الله علیه وسلم أعمار أمتی ما بین الستین والسبعین.
بعضى از أطباء گفته‌اند: عمر طبیعى براى انسان صد و بیست سال است. با بیان عمر حضرت نوح علیه السلام و عده‌اى دیگر، به این قول اعتراض کرده‌اند، بنابر آن‌که مفسرین قائلند حضرت نوح علیه السلام ‌هزار و پنجاه سال عمر کرد، در سن چهل سالگى به نبوت مبعوث شد و در میان قوم خود نهصد و پنجاه سال بود و بعد از طوفان شصت سال زندگى کرد. و از وهب نقل شده که هزار و چهارصد سال زندگى کرده است. ممکن است گفته شود: أطباء از عمر طبیعى، آن عمرى مورد نظر‌شان است که بیشترین و طولانى‌ترین در زمان‌هاى خود باشند. لکن این مسأله با بعضى از عمر‌هایى که بیش از این مقدار، از جهت خارق العاده بودن و این‌که این طول عمر با اختلاف زمان‌ها و دوره‌ها مختلف است، باشد منافاتى ندارد، براى همین رسول الله صلى الله علیه وآله فرمودند: عمر‌هاى امت من بین شصت و هفتاد سال است.
النیسابوری، نظام الدین الحسن بن محمد بن حسین المعروف بالنظام الأعرج (متوفای 728 هـ)، تفسیر غرائب القرآن ورغائب الفرقان، ج5، ص374، تحقیق: الشیخ زکریا عمیران، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت -لبنان، الطبعة: الأولى، 1416هـ – 1996م.
حتى امروزه نیز افرادى وجود دارد که بیش از120 سال سن دارند؛ بنابراین، از نظر علمى نمى‌توان براى انسان، زمان دقیقى را مشخص کرد و ادعا نمود که طولانى‌تر از آن محال است.
حضرت آیت الله العظمى سبحانى مى‌گوید:
أضف إلى ذلک ما ثبت فی علم الحیاة، من إمکان طول عمر الإنسان إذا کان مراعیا لقواعد حفظ الصحة، وأن موت الإنسان فی فترة متدنیة، لیس لقصور الاقتضاء، بل لعوارض تمنع عن استمرار الحیاة، ولو أمکن تحصین الإنسان منها بالأدویة والمعالجات الخاصة لطال عمره ما شاء.
علاوه بر این، آنچه در علوم تجربی ثابت شده است؛ که اگر انسان قواعد حفظ سلامتی را مراعات کند، امکان طول عمر برای او وجود دارد؛ و مرگ انسان در زمانی زودرس، به خاطر نبودن مقتضی نیست، بلکه به خاطر موانعی است که جلوی استمرار زندگی را می گیرد. و اگر می شد انسان را با داروها و معالجات خاص، حفظ کرد، عمر او تا جایی که می خواست طولانی می شد.
السبحانی،‌ الشیخ جعفر (معاصر)، الأئمة الإثنی عشر، ص228، طبق برنامه کتابخانه اهل البیت علیهم السلام.
گفتار چهارم: طول عمر ازنظرامکان عملی وارائه نمونه‌های آن:
روشن است که بهترین دلیل براى اثبات امکان چیزى، وقوع و سابقه آن است، اگر در گذشته ولو یکبار چنین اتفاقى افتاده باشد، اصل امکان آن چیز ثابت مى‌شود و ممکن است که در آینده نیز اتفاق بیفتد.
بنابراین،‌ اگر ثابت شود که در گذشته‌هاى دور یا نزدیک،‌ کسانى بوده‌اند که عمر طولانى داشته و صدها سال عمر کرده‌اند، امکان اتفاق افتادن آن در این زمان و آینده نیز ثابت خواهد شد و ممکن است این اتفاق براى هر انسانى تکرار شود.
شهید صدر رحمة الله علیه در کتاب بحث حول المهدى علیه السلام ‌در مورد امکان عملى چنین مى‌فرماید:
وأقصد بالإمکان العملی: أن یکون الشئ ممکنا على نحو یتاح لی أو لک، أو لإنسان آخر فعلا أن یحققه، فالسفر عبر المحیط، والوصول إلى قاع البحر، والصعود إلى القمر، أشیاء أصبح لها إمکان عملی فعلا. فهناک من یمارس هذه الأشیاء فعلا بشکل وآخر.
مقصود من از امکان علمی این است که چیزی به صورتی باشد که برای من یا شما یا هر انسان دیگری انجان آن امکان پذیر باشد؛ سفر به عمق دریاها و رفتن به ماه، کارهایی است که امکان آن بالفعل موجود است؛ و کسانی هستند که این کارها را به صورت های مختلف انجام می دهند.
الصدر، السید محمد باقر(متوفای 1402هـ)، البحث حول المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، ص65، تحقیق: الدکتور عبد الجبار شرارة، ناشر: مرکز الغدیر للدراسات الإسلامیة، الطبعة: الأولی، 1417هـ- 1996م.
افراد زیادى در طول تاریخ بوده‌اند که عمر طولانى و حتى نزدیک به هزار سال داشته‌اند، ما در این بحث تعدادى از این افراد برخواهیم شمرد.
در کتابهاى خود اهل سنت نامهاى افرادى برده شده که از100 سال به بالا تا هزارها سال عمر کرده‌اند. نمونه‌هاى افراد معمرین تا200 سال عمر کرده‌اند فراوان است ما در اینجا از نامبردن این افراد خود دارى مى‌کنیم تنها نام افرادى را که از200 سال فراتر عمر کرده‌اند ذکر مى‌کنیم:
الف: معمرین از: 200 تا 500 سال
بسیارى از علماى اهل سنت،‌ نام افرادى را که در این جهان عمر طولانى داشته‌اند در کتابهایشان آورده‌اند و برخى نیز کتاب هاى ویژه‌ى را در این باره تحریر کرده‌اند که در اینجا مى‌توان به کتاب ابو حاتم سجستانى به نام «المعمرون والوصایا» اشاره کرد. در این قسمت به نام برخى افرادى که از دویست به بالا عمر کرده‌اند مى‌کنیم:
1. نصر بن دهمان 200سال:
ابن ربه اندلسى از علماى اهل سنت،‌ مى‌گوید:
فمن بطون غطفان أشجع بن ریث بن غطفان، منهم نصر بن دُهمان وکان من المعمرَّین، عاش مائتی سنة.
از طایفه‌هاى قبیله غطفان،‌ اشجع بن ریث بن غطفان است و از جمله آن‌ها نصر بن دهمان است. او همان کسى بود که عمر طولانى داشته و دویست سال زندگى کرده‌است.
الأندلسی، احمد بن محمد بن عبد ربه (متوفاى328هـ)، العقد الفرید، ج3، ص316، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت / لبنان، الطبعة: الثالثة، 1420هـ – 1999م.
محمد انصارى تلمسانى در «الجوهرة فى نسب النبى وأصحابه العشرة» نیز مى‌گوید:
فمن بنی أشجع بن ریث مَعْقِلُ بن سنان الأشجعیُّ.. ومن أشجع نصر بن دُهْمانَ: وکان من المعمَّرین. عاش مئتی سنة.
نصر بن دهمان، یکى از کسانى است که عمر طولانى داشته و دویست سال زندگى کرده است.
الانصاری التلمسانی، محمد بن أبی بکر المعروف بالبری (متوفاى644هـ) الجوهرة فی نسب النبی وأصحابه العشرة، ج1، ص137، طبق برنامه الجامع الکبیر.
2. شارخ نوه حضرت یعقوب 210 سال:
نیشابورى در کتاب «مجمع الأمثال» آورد است که نوه حضرت یعقوب به نام «شارخ دختر یسیر بن یعقوب» 210 سال داشته است که از عجوز بنى اسرائیل بزرگتر بوده است:
أکبر من عجوز بنی إسرائیل:
قالوا هی شارخ بنت یسیر بن یعقوب علیه الصلاة والسلام کانت لها مائتا سنة وعشر سنین فلما مضت لها سبعون عادت شابة وکانت تکون مع یوسف على نبینا وعلیه الصلاة والسلام.
بزرگتر از عجوز بنى اسرائیل: گفته‌اند او شارخ دختر یسیر بن یعقوب علیه السلام بود که 210 سال داشت. هنگامى‌که به هفتاد سالگى رسید، جوانى‌اش برگشت و او به همراه حضرت یوسف على نبینا و علیه السلام بود.
النیسابوری، أبو الفضل أحمد بن محمد المیدانی (متوفای518هـ)، مجمع الأمثال، ج2، ص168، تحقیق: محمد محیى الدین عبد الحمید، دار النشر: دار المعرفة – بیروت
3. حامل بن حارثه230سال:
ابو حاتم سجستانى در کتاب «المعمرون» یکى از کسانى را که فراتر از دویست سال عمر کرده،‌ حامل بن حارثه را ذکر کرده و مى‌گوید:
قالوا: وعاش حامل بن حارثة بن عمرو بن مالک بن عکوة ثلاثین ومائتی سنة.
گفته اند:‌ حامل بن حارثه بن عمرو بن مالک بن عکوه،‌ 230سال زندگى کرد.
السجستانی، أبو حاتم، سهل بن محمد (متوفای248هـ)،‌ المعمرون والوصایا، ج1، ص30، دار النشر:، طبق برنامه الجامع الکبیر.
4. زهیر بن جناب بن هبل 250 یا 450 سال:
زهیر بن جناب بنا بر یک قول، دویست و پنجا سال و طبق قول هشام چهار صد و پنجا سال و طبق قول دیگر چهار صد سال عمر کرده است.
ابو الفرج اصفهانى مى‌نویسد:‌
أخبرنی محمد بن القاسم الأنباری قال حدثنی أبی قال حدثنی أحمد ابن عبید عن ابن الکلبی عن مشیخة من الکلبیین قالوا عاش زهیر بن جناب بن هبل بن عبد الله خمسین ومائتی سنة… قال هشام ذکر حماد الراویة أن زهیرا عاش أربعمائة وخمسین سنة قال وقال الشرقی بن القطامی عاش زهیر أربعمائة سنة فرأته ابنة له فقالت لابن ابنها خذ بید جدک…
احمد بن عبید از ابن کلبى نقل کرده است که‌ زهیر بن جناب بن هبل بن عبد الله 250 سال زندگى کرد. هشام مى‌گوید:‌ حماد روایتى را ذکر کرده که نشان مى‌دهد زهیر 450 سال عمر کرده است. شرقى بن قطامى مى‌گوید: زهیر 400 سال زندگى کرد دخترش او را دید به پسر پسرش گفت: دست جدت را بگیر.
الأصبهانی، أبو الفرج (متوفای356هـ)، الأغانی، ج 19، ص26، تحقیق: علی مهنا وسمیر جابر، ناشر: دار الفکر للطباعة والنشر – لبنان.
البته ابو حاتم سجستانى عمر او را چهار صد و بیست سال ذکر کرده است:
قالوا: ومن المعدودین فی المعمرین من قضاعة زهیر بن جناب بن هبل بن عبد الله بن کنانة بن بکر بم عوف بن عذرة بن زید الله بن رفیدة بن کلب بن وبرة، عاش أربعمائة سنة وعشرین سنة، وأوقع مائتی وقعة، وکان سیدا مطاعا شریفا فی قومه؛
گفته اند:‌ از جمله معمرین قبیله قضاعه، زهیر بن جناب بن هبل بن عبد الله.. است که 420 سال زندگى کرد و در 200 جنگ شرکت کرد؛ او در میان قومش آقا و مورد اطاعت و شریف بود.
السجستانی، أبو حاتم، سهل بن محمد (متوفای248هـ)،‌ المعمرون والوصایا، ج1، ص10، دار النشر: طبق برنامه الجامع الکبیر.
5. معدی کرب حمیری250 سال:
حسین بن مفضل اصفانى در کتاب «محاضرات الأدباء ومحاورات الشعرء والبلغاء»، نام چند از معمرین را ذکر کرده و از جمله به معدى کرب حمیرى نیز اشاره کرده و تصریح نموده است که او دویست و پنجا سال عمر داشته است:
وعاش معدی کرب الحمیری مائتین وخمسین سنة.
الأصفهانی، ابوالقاسم الحسین بن محمد بن المفضل، محاضرات الأدباء ومحاورات الشعرء والبلغاء، ج2، ص362، تحقیق: عمر الطباع، ناشر: دار القلم – بیروت – 1420هـ- 1999م.
6. عمرو بن ربیعه 345 سال:
ابن حبیب بغدادى در «المنمق فى أخبار قریش» و محمد بن اسحاق فاکهى در «اخبار مکه» آورده اند که عمرو بن ربیعه، سیصد و چهل وپنج سال عمر کرده است:
وذکروا أن عمرو بن ربیعة عاش ثلاثمائة سنة وخمسا وأربعین سنة
البغدادی، محمد بن حبیب (متوفاى245هـ)، المنمق فی أخبار قریش، ج1، ص288، تحقیق: خورشید أحمد فارق، ناشر: عالم الکتب – بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1405هـ -1985م.
الفاکهی، محمد بن إسحاق بن العباس ابوعبد الله (متوفاى275هـ)، أخبار مکة فی قدیم الدهر وحدیثه، ج5، ص154، تحقیق د. عبد الملک عبد الله دهیش، ناشر: دار خضر – بیروت، الطبعة: الثانیة، 1414هـ.
عمرو بن ربیعه از قبیله خزاعه است که با قبیله جرهم به خاطر پرده‌دارى خانه خدا نزاع و جنگ کردند و قبیله جرهم را بیرون راندند و خود عهده دار این کار شدند. این شخص در مسافرتى که به شام داشت با دیدن بت پرستان و کرنش آنها در مقابل بت‌ها، از آنها در خواست نمود که بتى را براى او بدهند و او این بت را که «هبل» نام داشت در مکه آورد و مردم را براى پرستش آن دعوت کرد. در حقیقت او نخستین کسى است که دین ابراهیم را به بت پرستى تغییر داد:
وکان عمرو بن ربیعة أول من غیر دین إبراهیم علیه السلام وأنه خرج إلى الشام فاستخلف على البیت رجلا من بنی عبد بن ضخم یقال له آکل المروة وعمرو یومئذ وأهل مکة على دین إبراهیم علیه السلام فلما قدم الشام نزل البلقاء فوجد قوما یعبدون أوثانا فقال ما هذه الأنصاب التی أراکم تعبدون فقالوا أربابا نتخذها نستنصر بها على عدونا فننصر ونستشفی بها من المرض فنشفى فوقع قولهم فی نفسه فقال هبوا لی منها واحدا نتخذه ببلدی فإنی صاحب بیت الله الحرام والی وفدت العرب من کل صوب فأعطوه صنما یقال له هبل فحمله حتى نصبه للناس بمکة فتابعه العرب على ذلک وذکر بقیة الخبر.
عمرو بن ربیعه نخستین کسى بود که دین ابراهیم علیه السلام را تغییر داد. او به سوى شام رفت براى پرده‌دارى خانه خدا مردى از بن عبد بن ضخم را جانشین خود کرد. تا آن روز عمرو و اهل مکه بر دین ابراهیم علیه السلام بودند؛‌ اما هنگامى‌که عمرو به شام رفت و در دژ بلقاء وارد شد،‌ در آنجا گروهى را دید که بت ها را پرستش مى‌کنند. او گفت:‌ این مجسمه هاى را که مى‌بینم پرستش مى‌کنید، چیستند؟ گفتند:‌ آنها را به عنوان خداى خودمان گرفته‌ایم‌ که از آنان براى پیروزى بر دشمنان ما کمک مى‌خواهیم پس آنها ما را یارى مى‌کنند و از آنها براى شفاى درد مان شفا مى‌خواهیم پس ما را شفا مى‌دهند. سخن آنان بر او تأثیر گذاشت و براى آنان گفت:‌ یکى از آنان را براى من هدیه بدهید تا به شهرم ببرم؛‌ چرا که من صاحب بیت الله الحرام هستم و به سوى من از هر نقطه‌ى مى‌آیند. پس براى او بتى را دادند که آن را «هبل» مى‌گفتند. او این بت را آورد تا این‌که در مکه براى مردم نصب کرد عرب هم از او پیروى کردند.
الفاکهی، محمد بن إسحاق بن العباس ابوعبد الله (متوفاى275هـ)، أخبار مکة فی قدیم الدهر وحدیثه، ج5، ص154، تحقیق د. عبد الملک عبد الله دهیش، ناشر: دار خضر – بیروت، الطبعة: الثانیة، 1414هـ.
7. فرعون زمان موسی 300 سال:
ابن ابى حاتم رازى، سمرقندى و سیوطى در تفسرهایشان آورده‌اند که فرعون سه صد سال عمر کرده است:
حدثنا أبو سعید الاشج ثنا أبو یحیی الرازی عن موسى بن عبیده عن محمد بن المنکدر قال: عاش فرعون ثلاثمائة سنة فیها مائتان وعشرون سنة لم یر فیها یقذی عینه ودعاه موسى ثمانین سنة.
محمد بن منکدر مى‌گوید: فرعون 300 سال زندگى کرد که در 220 سال آن چشمش هیچ خارو خاشاکى را ندید (کنایه از این‌که کسى مزاحم قدرت او نبود و او ادعاى خدایى داشت) و در بقیه 80 سال عمرش حضرت موسى او را به سوى خدا دعود کرد.
إبن أبی حاتم الرازی التمیمی، ابو محمد عبد الرحمن بن محمد بن إدریس (متوفاى327هـ)، تفسیر ابن أبی حاتم، ج6، ص2080، تحقیق: أسعد محمد الطیب، ناشر: المکتبة العصریة – صیدا.
السمرقندی، نصر بن محمد بن أحمد ابواللیث (متوفاى367 هـ)، تفسیر السمرقندی المسمی بحر العلوم، ج2، ص128، تحقیق: د. محمود مطرجی، ناشر: دار الفکر – بیروت.
السیوطی، جلال الدین أبو الفضل عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفاى911هـ)، الدر المنثور، ج3، ص509، ناشر: دار الفکر – بیروت – 1993.
نمونه‌هاى دیگرى نیز وجود دارد که سه صد سال عمر کرده‌اند. جهت رعایت اختصار از ذکر موارد دیگر خود دارى مى‌کنیم.
8. مستوغر بن ربیعه320 سال:
ابن قتیبه دینورى یکى از علماى برجسته اهل سنت، طول عمر مستوغر بن ربیعه را 320 سال ذکر کرده است:
المستوغر هو المستوغر بن ربیعة بن کعب بن سعد رهط الأضبط وسمی المستوغر… وهو قدیمٌ من المعمرین وعاش ثلاثة مائة سنة وعشرین سنة.
مستوغر بن ربیعه بن کعب بن سعد… از قدماى عمر کنندگان است که 320 سال زندگى کرده است.
الدینوری، أبو محمد عبد الله بن مسلم بن قتیبة (متوفاى276هـ)،‌ الشعر والشعراء، ج1، ص314، دار النشر: طبق برنامه الجامع الکبیر.
ابن قتیبه در کتاب دیگرش (تأویل مختلف الحدیث) مى‌گوید:
وقد عمر قوم قربوا من زماننا أعمارا لیس بینها وبین ما صح من عمر آدم ونوح صلى الله علیهما وسلم تفاوت شدید کتفاوت هذا الخلق حدثنا أبو حاتم قال نا الأصمعی قال نا أبو عمرو بن العلاء قال مر المستوغر بن ربیعة فی سوق عکاظ ومعه بن ابنه خرفا ومستوغر یقوده فقال له قائل یا هذا أحسن إلیه فطالما أحسن إلیک قال ومن هو قال أبوک أو جدک فقال المستوغر هو والله بن ابنی فقال الرجل تالله ما رأیت کالیوم ولا مستوغر بن ربیعة قال فأنا مستوغر قال أبو عمرو عاش مستوغر ثلاثمائة سنة وعشرین سنة.
گروهى نزدیک به همین زمان ما عمرهایى کردند که بین عمر آنان و عمر آدم و نوح تفاوت چندانى نیست. به نقل ابو حاتم،‌ مستوغر بن ربیعه،‌ از بازار عکاظ مى‌گذشت نوه اش را در حالى که خیلى پیر شده بود راه مى‌برد. کسى به او گفت:‌ به او نیکى کن. مستوغر گفت:‌ او کیست که به او نیکى کنم؟ گفت:‌ پدرت یا جدت. مستوغر گفت: به خدا سوگند او نوه من مى‌باشد. آن مرد گفت:‌ به خدا من همانند امروز و مستوغر را ندیدم. مستوغر گفت:‌ من مستوغرم. ابو عمرو مى‌گوید:‌ مستوغر320 سال زندگى کرد.
الدینوری، ابومحمد عبد الله بن مسلم ابن قتیبة (متوفاى276هـ)، تأویل مختلف الحدیث، ج1، ص283، تحقیق: محمد زهری النجار، ناشر: دار الجیل – بیروت – 1393هـ – 1972م
9. عمرو بن حممة 390 سال:
مرزبانى در کتاب «معجم الشعراء، عمر این شخص را 390 سال ذکر کرده است:
عمرو بن حممة بن رافع بن الحارث الدوسی من الأزد أحد حکام العرب فی الجاهلیة وأحد المعمرین یقال إنه عاش ثلاثمائة وتسعین سنة.
عمرو بن حممه… از قبیله ازد،‌ یکى از حکام عرب در جاهلیت و یکى از معمرین بود گفته مى‌شود او 390 سال زندگى کرد.
المرزبانی، أبو عبید الله بن محمد بن عمران (متوفاى384هـ)،‌ معجم الشعراء، ج1، ص5، دار النشر: طبق برنامه الجامع الکبیر.
10. دوید بن زید450 سال:
ابن سمعون بغدادى و ابن حمدون و برخى دیگر عمر این شخص را 450 سال ذکر کرده اند:
دوید بن زید عاش أربعمائة وخمسین سنة، وأدرک الإسلام وهو لا یعقل،
ابن سمعون البغدادی، أبو الحسین محمد بن أحمد بن إسماعیل بن عنبس (متوفاى387هـ)، أمالی ابن سمعون، ج1، ص344، طبق برنامه الجامع الکبیر.
ابن حمدون، محمد بن الحسن بن محمد بن علی (متوفاى 608هـ)، التذکرة الحمدونیة، ج6، ص33،‌ تحقیق: إحسان عباس، بکر عباس، ناشر:دار صادر – بیروت،، الطبعة: الأولى، 1996م.
طبق منابع فوق این شخص همان کسى است که نزد متوکل عباسى از امام جواد و امام هادى علیهما السلام سعایت مى‌کرد و به او خبر دروغ مى‌داد.
ابن سمعون و ابن حمدون مى‌نویسند:
وفی تاریخ ابن خلکان، إنه سعى بأبی الحسن الهادی، بن محمد الجواد، بن علی الرضا إلى المتوکل بأن فی منزله سلاحاً وکتباً من شیعته، وأنه یطلب الأمر لنفسه، فبعث المتوکل إلیه جماعة فهجموا علیه فی منزله فوجدوه على الأرض مستقبل القبلة یقرأ القرآن، فحملوه على حاله إلى المتوکل والمتوکل یشرب، فأعظمه وأجله…
در تاریخ ابن خلکان آمده که او نزد متوکل عباسى از ابو الحسن هادى پسر محمد جواد سعایت و سخن چینى کرد به این‌که در منزل آن حضرت سلاح و نامه‌هاى از شیعیان او است و این‌که او امر امامت را براى خودش مى‌خواهد. متوکل گروهى را به سوى منزل امام هادى فرستاد و آنان بر منزل او هجوم بردند آن حضرت را در روى زمین در حالى‌که رو به قبله بود و قرآن مى‌خواند یافتند. با همان حال او را به سوى متوکل که در حال نوشیدن شراب بود، بردند. متوکل امام را بزرگ و گرامى داشت.
ابن سمعون البغدادی، أبو الحسین محمد بن أحمد بن إسماعیل بن عنبس (متوفاى387هـ)، أمالی ابن سمعون، ج1، ص344، طبق برنامه الجامع الکبیر.
ابن حمدون، محمد بن الحسن بن محمد بن علی (متوفاى 608هـ)، التذکرة الحمدونیة، ج6، ص33،‌ تحقیق: إحسان عباس، بکر عباس، ناشر:دار صادر – بیروت،، الطبعة: الأولى، 1996م.
تا این‌جا نمونه هایى از افرادى که از 200 تا 500 سال عمر کردهاند ذکر شد.
ب: معمرین از500 تا هزار سال
افرادى که از500 تا هزار سال عمر کرده‌اند، نیز بسیارند. ما در این مختصر به برخى از موارد اشاره مى‌کنیم:
1. سام بن نوح 500 سال:
ابو اسحاق نیشابورى و عبد الرحمان ثعالبى در ذیل آیه «وأُحیی الموتى بإذن الله» مواردى را آوده‌اند که حضرت عیسى علیه السلام با اذن خداوند آنان زنده کرد و با آنان سخن گفت. از جمله آنها سام بن نوح را ذکر مى‌کنند:
وسام بن نوح دعا عیسى (علیه السلام) بإسم اللّه الأعظم فخرج من قبره وقد شاب نصف رأسه. فقال: قد قامت القیامة؟ قال: لا ولکنی دعوتک بإسم اللّه الأعظم… وکان سام قد عاش خمسمائة سنة وهو شاب، ثم قال: مُت. فقال: بشرط أن یعیذنی اللّه من سکرات الموت. فدعا اللّه عز وجّل ففعل.
حضرت عیسى علیه السلام به اسم اعظم خدا در مورد سام بن نوح دعا کرد،‌ پس سام از قبرش در حالى که نصف سرش جوان بود خارج شد. سام بن نوح گفت: قیامت برپا شده؟ عیسى گفت:‌ نه ولى من تو را به اسم اعظم خدا خوانده ام. سام به مدت 500 سال زندگى کرد در حالى که جوان بود،‌ سپس حضرت به اوگفت:‌ بمیر. او گفت:‌ به شرط این‌که خداوند مرا از سکرات مردن نگهدارد. پس حضرت عیسى دعا کرد و همان شد که او خواسته بود. ‌
الثعلبی النیسابوری، ابوإسحاق أحمد بن محمد بن إبراهیم (متوفاى427هـ)، الکشف والبیان، ج3،‌ ص73، تحقیق: الإمام أبی محمد بن عاشور، مراجعة وتدقیق الأستاذ نظیر الساعدی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ-2002م.
الثعالبی، عبد الرحمن بن محمد بن مخلوف (متوفاى875هـ)، الجواهر الحسان فی تفسیر القرآن، ج3، ص73، ناشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات – بیروت.
2. تیم الله بن ثعلبه 500 سال:
أبو حاتم السجستانى، این شخص را نیز از نمونه‌هاى این مورد دانسته است:
قالوا: وعاش تیم الله بن ثعلبة بن عکابة بن صعب بن علی بن بکر بن وائل بن قاسط بن هنب بن أفضى بن دُعمى بن جدیلة بن أسد بن ربیعة بن نزار ابن مَعد خمسمائة سنة حتى أَخلق أربعة لُحُم حدید، وکان من دهاة العرب فی زمانه.
گفته اند:‌ تیم الله به ثعلبه… 500 سال زندگى کرد به حدی که چهار زره آهنی بر تن او کهنه شد و زنگ زد؛ او از زیرکان عرب در زمان خویش بود.
السجستانی، أبو حاتم، سهل بن محمد (متوفای248هـ)،‌ المعمرون والوصایا، ج1، ص13، دار النشر: طبق برنامه الجامع الکبیر.
3. لقمان بن عادیا 560 یا 1500 سال:
معرفى لقمان:
هود و صالح علیهما السلام دو پیامبر برگزیده الهى بودند که بعد از حضرت نوح و قبل از حضرت ابراهیم از جانب خداوند فرستاده شد. خداوند حضرت هود را به سوى قوم عاد که داراى بت هاى سه گانه بود فرستاد. او این قوم را به سوى خداوند دعوت نمود، تنها عده‌ى کمى به او ایمان آوردند. خداوند غیر مؤمنان این قوم را با طوفان شدید به مدت هفت شب و هشت روز هلاک نمود و تنها حضرت هود با مؤمنان باقى ماندند.
لقمان مورد بحث، از قوم عاد بود که قبل از طوفان به خاطر خشکسالى به مکه آمده بود. ابن وردى در این مورد مى‌نویسد:
قیل: من قوم عاد لقمان غیر الحکیم الذی على عهد داود، وحصل لعاد قبل هلاکهم جدب فأرسلوا جماعة منهم إلى مکة یستسقون لهم، منهم لقمان. فلما هلکت عاد بقی لقمان بالحرم…
گفته شده: از جمله قوم عاد،‌ لقمان (مراد از او لقمان حکیم که در زمان داود بود نیست) است. براى قوم عاد قبل هلاکت شان خشک سالى پیش آمد که گروهى را به سوى مکه فرستاد و از جمله آنها لقمان بن عادیا بود و زمانى‌که قوم عاد هلاک شدند، لقمان در مکه باقى ماند.
ابن الوردی، زین الدین عمر بن مظفر (متوفاى749هـ)، تاریخ ابن الوردی، ج1، ص13، ناشر: دار الکتب العلمیة – لبنان / بیروت، الطبعة: الأولى، 1417هـ – 1996م
در خواست لقمان از خداوند:
بعد از این‌که لقمان به مکه آمد از خداوند در خواست نمود تا عمر طولانى برایش عنایت کند:
اللّهمّ إنّی جئتک وحدی فی حاجتی فأعطنی سؤلی وسأل الله عزّ وجلّ طول العمر. فعمّر عمر سبعة أنسر.
گفت:‌ خدایا من با این حاجتم تنها به سوى تو آمده ام، پس درخواستم را عنایت کن. و از خداوند عزوجل طول عمر را خواست، پس خداوند عمر هفت عقاب را برایش داد.
الثعلبی النیسابوری، ابوإسحاق أحمد بن محمد بن إبراهیم (متوفاى427هـ)، الکشف والبیان، ج4، ص248، تحقیق: الإمام أبی محمد بن عاشور، مراجعة وتدقیق الأستاذ نظیر الساعدی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ-2002م.
ابن اثیر در کتابش مى‌نویسد:
وکان قد قیل للقمان بن عاد اختر لنفسک إلا أنه لا سبیل إلى الخلود فقال: یا رب أعطنی عمرا فقیل له اختر فاختار عمر سبعة أنسر فعمر فیما یزعمون عمر سبعة أنسر فکان یأخذ الفرخ الذکر حین یخرج من بیضته حتى إذا مات أخذ غیره وکان یعیش کل نسر ثمانین سنة فلما مات السابع مات لقمان معه وکان السابع یسمى لبدا.
(از جانب خداوند) براى لقمان بن عاد گفته شد، هیچ راهى براى جاودانگى وجود ندارد،‌ براى خودت برگزین. لقمان گفت:‌ اى پروردگار به من عمر عنایت کن. براى او گفته شد: اختیار کن. پس او عمر هفت عقاب را برگزید. پس او بر حسب آنچه گمان مى‌شود به اندازه عمر هفت عقاب زندگى کرد. او جوجه نر عقاب را هنگامى‌که از میان تخم در مى‌آمد مى‌گرفت و پرورش مى‌داد تا این‌که مى‌مرد پس از آن دیگرى را مى‌‌گرفت و هر عقابى هشتاد سال عمر مى‌کرد هنگامى‌که عقاب هفتمى مرد، لقمان نیز همرا او مرد و این عقاب هفتم را «لبد»‌ نامیده مى‌شود.‌
ابن أثیر الجزری، عز الدین بن الأثیر أبی الحسن علی بن محمد (متوفاى630هـ) الکامل فی التاریخ، ج1، ص88،‌ تحقیق عبد الله القاضی، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت، الطبعة الثانیة، 1415هـ.
طول عمر لقمان:
اهل سنت،‌ معمر ترین فرد را بعد از حضرت خضر، لقمان بن عادیاى کبیر مى‌دانند و به این مطلب تصریح کرده‌اند. ابو حاتم سجستانى مى‌گوید: او،560 سال یا 503 سال عمر کرده‌است:
قالوا: وکان أطول الناس عمرا بعد الخضر لقمان بن عادیا الکبیر، عاش خمسمائة سنة وستین سنة، عاش عمر سبعة أَنسر، عاش کل نسر منها ثمانین عاما، وکان من بقیة عاد الأول.
حدثنا أبو حاتم قال، قال أبو الجنید الضریر، أخبرنا بذلک الحسین بن خالد، عن سلام، عن الکلبی، عن أبی صالح، عن ابن عباس، وعن محمد بن إسحاق وغیره، فأما غیر الحسین، فذکر أنه عاش ثلاثة وخمسمائة سنة؛ واله أعلم أی ذلک کان.
گفته اند: از میان مردم بعد از خضر شخصى که طولانى ترین عمر را داشت، لقمان بن عادیاى کبیر بود. او پانصد و شصت سال زندگى کرد، یعنى به اندازه عمر کردن هفت عقاب زندگى کرد و هر عقابى هشتاد سال عمر مى‌کند (که عمر هفت عقاب پانصد و شصت سال مى‌شود)، و او از بقیه قوم عاد أولى است.
این روایت را ابو حاتم از طریق حسین بن خالد… نقل کرده است؛ اما طبق روایت غیر حسین بن خالد،‌ گفته شده که لقمان بن عادیا 503 سال زندگى کرد و خدا آگاه است که کدام یکى بوده‌است.
السجستانی، أبو حاتم، سهل بن محمد (متوفای248هـ)،‌ المعمرون والوصایا، ج1، ص1، دار النشر:، طبق برنامه الجامع الکبیر.
اما علماء‌ و دانشمندان مکتب شیعه همانند:‌ شیخ مفید و مرحوم طبرسى و على بن عیسى اربلى و برخى دیگر آورده‌اند که لقمان کبیر3500 سال زندگى کرده و قول فوق را به قیل نسبت داده‌اند:
فمنهم: لقمان بن عاد الکبیر. وکان أطول الناس عمرا بعد الخضر علیه السلام، ولذک أنه عاش على روایة العلماء بالأخبار ثلاثة آلاف سنة وخمسمائة سنة، وقیل: إنه عاش عمر سبعة أنسر،…
از جمله معمرین،‌ لقمان بن عادیاى کبیر است که در میان مردم طولانى ترین عمر را بعد از حضرت خضر علیه السلام داشت؛‌ به این جهت او با توجه به روایت عالمان به اخبار،‌ 3500 سال زندگى کرد. و گفته شده که عمر او عمر هفت عقاب بوده است.
البغدادی، الشیخ المفید محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبی عبد الله، العکبری، (متوفای413هـ)، المسائل العشر فی الغیبة، ص95، تحقیق: فارس تبریزیان الحسون،‌ ناشر: مرکز الأبحاث العقائدیة. قم،‌ طبق برنامه مکتبه اهل البیت.
الطبرسی، أبی علی الفضل بن الحسن (متوفاى548هـ)، إعلام الورى بأعلام الهدى، ج2، ص306، تحقیق و نشر: تحقیق مؤسسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث ـ قم، الطبعة: الأولى، 1417هـ.
الإربلی، أبی الحسن علی بن عیسی بن أبی الفتح (متوفاى693هـ)، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج3، ص352، ناشر: دار الأضواء ـ بیروت، الطبعة الثانیة، 1405هـ ـ 1985م.
در مسأله طول عمر لقمان جزئیاتى قابل بررسى است که روشن شدن آنها، در ارزیابى دقیق طول عمر و یا گمان غالب در آن ما را کمک مى‌کند.
1. معناى «انسر»:
ابن منظور در لسان العرب مى‌گوید:
[النَّسْر]: طائر معروف، و جمعه أَنْسُر فی العدد القلیل، و نُسُور فی الکثیر.
نسر، پرنده معروفى است، و جمع این واژه، انسر (در کاربر عدد کم) و نسور (در کاربرد عدد بسیار)‌ است.
الأفریقی المصری، جمال الدین محمد بن مکرم بن منظور (متوفاى711هـ)، لسان العرب، ج 5، ص204، ناشر: دار صادر – بیروت، الطبعة: الأولى.
جوهرى یکى دیگر از لغت شناسان عرب مى‌گوید:
یقال النَّسْر لا مِخْلَب له، وإِنما له الظُّفُر کظُفُر الدَّجاجة والغُراب والرَّخَمَة.
نسر پرنده‌اى است که چنگال ندارد؛ بلکه ناخن هاى دارد همانند ناخنهاى دجاجه (مرغ بلند پاى که نزدیکى آب زندگى مى‌کند)، کلاغ و کرکس.
الجوهری، اسماعیل بن حماد (متوفای393هـ)،‌الصحاح تاج اللغة وصحاح العربیة، ج2، ص826، تحقیق: أحمد عبد الغفور العطار، ناشر: دار العلم للملایین – بیروت – لبنان، چاپ: الرابعة 1407 – 1987 م
2. اختلاف در مدت زمان عمر انسر:
علماى اهل سنت هنگامى‌که این داستان را نقل مى‌کنند، در مدت زمان عمر عقاب نظرهاى متفاوتى دارند که با توجه به آنها تشخیص دقیق طول عمر لقمان تا اندازه مشکل است.
الف: هشتاد سال:
اکثر علماى آنها مى‌گویند: عمر هر عقابى،80 سال بوده است که با این محاسبه، عمر لقمان بن عادیا،‌560 سال مى‌شود. تعبیرهای:
عاش کل نسر منها ثمانین عاما، فیعیش ثمانین سنة، عمر سبعة أنسر کل نسر ثمانون سنة، وکان کل نسر یعیش فیما یزعمون ثمانین سنة،…
هر پرنده نسر (شبیه عقاب)، 80 سال زندگى کرده…
عبارات فوق، در تعیین مدت عمر پرنده نسر، در منابع ذیل و غیر آن دیده مى‌شود:
السجستانی، أبو حاتم، سهل بن محمد (متوفای248هـ)،‌ المعمرون والوصایا، ج1، ص1، دار النشر: طبق برنامه الجامع الکبیر.
ابن سمعون البغدادی، أبو الحسین محمد بن أحمد بن إسماعیل بن عنبس (متوفاى387هـ)، أمالی ابن سمعون، ج2، ص203، طبق برنامه الجامع الکبیر.
الأصفهانی، ابوالقاسم الحسین بن محمد بن المفضل، محاضرات الأدباء ومحاورات الشعرء والبلغاء، ج2، ص362، تحقیق: عمر الطباع، ناشر: دار القلم – بیروت – 1420هـ- 1999م.
الصحاری العوتبی، ابوالمنذر سلمة بن مسلم بن إبراهیم (متوفای511هـ)، الأنساب، ج1، ص33، طبق برنامه الجامع الکبیر.
ب: 200 سال:
برخى دیگر عقیده دارند که عمر هر عقابى،‌ 200 سال است. بنابر این نظریه؛ عمر او 1400 سال خواهد شد.
نیشابورى صاحب تفسیر «الکشف والبیان» گفته است:
وکان کل نسر یعیش مئتی سنة وکان آخرها لبد، فلما مات لبد مات لقمان معه.
هر نسر (پرنده) 200 سال زندگى مى‌کرده و آخرین آنها به نام «لبد» بوده،‌ هنگامى‌که او مرد،‌ لقمان نیز همراه او وفات یافت.
الثعلبی النیسابوری، ابوإسحاق أحمد بن محمد بن إبراهیم (متوفاى427هـ)، الکشف والبیان، ج4، ص249، تحقیق: الإمام أبی محمد بن عاشور، مراجعة وتدقیق الأستاذ نظیر الساعدی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ-2002م.
ج: 400 سال:
در برخى منابع،‌ عمر هر عقاب،‌ 400 سال ذکر شده است.
ابو هلال عسکرى در دو جاى از کتابش مى‌نویسد:
ویقال إن النسر یعیش أربعمائة سنة.
العسکری، أبو هلال الحسن بن عبد الله بن سهل بن سعید بن یحیى بن مهران (متوفاى395هـ)، جمهرة الأمثال، ج1، ص32و 126، ناشر: دار الفکر- بیروت – 1408هـ – 1988م.
د: 500 سال:
برخى منابع دیگر عمر انسر را 500 سال گفته اند.
مقدسى از پیشگامان تاریخ نویس اهل سنت مى‌نویسد:
وزعموا أن النسور تعیش خمس مائة سنة هکذا فی الخبر وفی کتاب المعمرین من قصة لقمان وخبره شیء کثیر ومن شهرة أمره فی العرب کالإجماع على ذلک لکثرة ما یذکرونه فی وصایاهم وخطبهم وأشعارهم.
گمان کرده اند که نسور 500 سال زندگى مى‌کنند. این چنین در روایت و در کتاب معمرین از قصه لقمان آمده که خبر این قصه بسیار و شهرت او در میان عرب همانند اجماع است چرا که آن را فراوان در وصیت ها،‌ خطبه ها و اشعارشان ذکر مى‌کنند.
المقدسی، وهو المطهر بن طاهر (متوفای507هـ)، البدء والتاریخ، ج3، ص34، دار النشر: مکتبة الثقافة الدینیة – بورسعید، طبق برنامه الجامع الکبیر.
احمد نیشابورى در مورد ضرب المثلى که در میان عرب مشهور است، مى‌نویسد:
طال الأبد على لبد.
یعنون آخر نسور لقمان بن عاد وکان قد عمر عمر سبعة أنسر وکان یأخذ فرخ النسر فیجعله فی جوبة فی الجبل الذی هو فی أصله فیعیش الفرخ خمسمائة سنة أو أقل أو أکثر فإذا مات أخذ آخر مکانه حتى هلکت کلها إلا السابع أخذه فوضعه فی ذلک الموضع وسماه لبدا وکان أطولها عمرا فضربت العرب به المثل فقالوا طال الأبد على لبد قال الأعشى… فعاش لقمان زعموا ثلاثة آلاف وخمسمائة سنة.
زمان بر لبد طولانى شد.
از این ضرب المثل،‌ آخرین پرنده‌اى لقمان بن عادیا قصد مى‌شود که لقمان عمر هفت عقاب (نسر) را عمر کرد. او جوجه نسر را مى‌گرفت در سوراخ کوه قرار مى‌داد،‌ پس این جوجه 500 سال یا کمتر و بیشتر زندگى مى‌کرد. زمانى‌که آن مى‌مرد،‌ جوجه دیگرى را مى‌گرفت و در جاى آن قرار مى‌داد تا اینکه شش جوجه به همین ترتیب مردند. او هفتمین جوجه گرفت و در همان جا گذاشت و نام او را «لبد» گذاشت و این «لبد»‌ طولانى ترین آنها از جهت عمر بود. به این جهت عرب او را ضرب المثل قرار دادند و گفتند:‌ زمان بر «لبد» طولانى شد. اعشى گفته:‌… لقمان بنا بر زعم آنان،‌ 3500 سال عمر کرد.
النیسابوری، أبو الفضل أحمد بن محمد المیدانی (متوفای518هـ)، مجمع الأمثال، ج1،‌ ص429،‌ تحقیق: محمد محیى الدین عبد الحمید، دار النشر: دار المعرفة – بیروت
بکرى أندلسى مى‌گوید:
والعرب تزعم أن النسر یعیش خمسمائة عام ویزعمون أن لقمان بن عاد عاش عمر سبعة أنسر..
عرب‌ها گمان کردند که عقاب پانصد سال عمر مى‌کند و پنداشتند که لقمان بن عاد به اندازه عمر هفت عقاب عمر کرد، هر وقت عمر یکى از عقاب‌ها به پایان مى‌رسید به جایش یک جوجه عقاب دیگر قرار مى‌داد و اسم آخرین جوجه «لبد» بود.
البکری الأندلسی، عبد الله بن عبد العزیز ابوعبید (متوفای487هـ)، فصل المقال فی شرح کتاب الأمثال، ج1، ص462، طبق برنامه الجامع الکبیر.
ثعالبى در کتاب «ثمار القلوب» مى‌نویسد:
(نسر لقمان) العرب تضرب المثل بطول عمر النسر وتزعم أنه یعیش خمسمائة سنة وأن لقمان بن عاد خیر فاختار عمر سبعة أنسر فأوتى سؤله…
عرب به طول عمر نسر (پرنده لقمان) مثل مى‌زنند و گمان مى‌کنند که نسر500 سال زندگى مى‌کند و این که لقمان بن عاد مخیر شد پس او عمر هفت عقاب را اختیار کرد و این درخواست او داده شد.
الثعالبی، أبی منصور عبد الملک بن محمد بن إسماعیل(متوفای429هـ)، ثمار القلوب فی المضاف والمنسوب، ج1، ص476، دار النشر: دار المعارف – القاهرة
نتیجه:
طبق عبارات فوق که از کتابهاى اهل سنت نقل کردیم، اگر عمر هر پرنده لقمان را 500 سال بگیریم مجموع عمر او، 3500 سال مى‌شود؛‌ اما مدت560 سال، عمر قطعى لقمان بن عادیا است و فراتر از این عدد مورد اختلاف است.
4. قس بن ساعده 600 سال:
ابو حاتم سجستانى و ابو نعیم اصفهانى و برخى دیگر مى‌نویسند:
وعاش قس بن ساعدة الأیادی ستمائة سنة وکان من عقلاء العرب.
و قس بن ساعدة الأیادى ششصد سال عمر کرد و از عقلاء عرب بود.
السجستانی، أبو حاتم، سهل بن محمد (متوفای248هـ)،‌ المعمرون والوصایا، ج1، ص27،‌دار النشر: طبق برنامه الجامع الکبیر.
الأصفهانی، ابوالقاسم الحسین بن محمد بن المفضل(متوفای502هـ)، محاضرات الأدباء ومحاورات الشعرء والبلغاء، ج2، ص362، تحقیق: عمر الطباع، ناشر: دار القلم – بیروت – 1420هـ- 1999م.
الأبشیهی، أبو الفتح شهاب الدین محمد بن أحمد (متوفاى850هـ)، المستطرف فی کل فن مستظرف، ج2، ص75، تحقیق: مفید محمد قمیحة، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت، الطبعة: الثانیة، 1406هـ ـ 1986م
5. هبل بن عبد الله 670 سال:
عبد الرحمان ابن جوزى در کتاب «تلقیح فهوم أهل الأثر فى عیون التاریخ والسیر» نام تعدادى از معمرین را آورده و در مورد هبل بن عبد الله مى‌نویسد:
تسمیة جماعة من المعمرین… عاش هبل بن عبد الله الکلبی سبعمائة.
نامهاى گروهى از معمرین…. هبل بن عبد الله کلبى هفتصد سال زندگى کرد.
ابن الجوزی الحنبلی، جمال الدین ابوالفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد (متوفاى 597 هـ)، تلقیح فهوم أهل الأثر فی عیون التاریخ والسیر، ج1،‌ ص328، ناشر: شرکة دار الأرقم بن أبی الأرقم – بیروت، الطبعة: الأولى، 1997م.
ابو الفرج اصفهانى در کتاب «الأغانی» عمر او را ششصد و هفتاد سال ذکر کرده است:
قال هشام عاش هبل بن عبد الله جد زهیر بن جناب ستمائة سنة وسبعین.
ا الأصبهانی، أبو الفرج (متوفای356هـ)، الأغانی، ج19، ص29، تحقیق: علی مهنا وسمیر جابر، ناشر: دار الفکر للطباعة والنشر – لبنان.
6. سطیح الکاهن700 سال:
از جمله کسانى‌که عمر طولانى داشته، ربیع معروف به سطیح کاهن است که طبق گزارش ها حدود 700 سال عمر داشته است. صلاح الدین صفدى در کتاب «الوافى بالوفیات» ابتدا او را معرفى کرده و سپس به مدت عمر او اشاره مى‌کند:
سطیح الکاهن:
الربیع المعروف بسطیح الکاهن الغسانی الذئبی من ذریة ذئب بن جحن. قیل إنه کان یسکن الجابیة وقیل مشارف الشام وهی القرى التی بین بلاد الشام وجزیرة العرب سمیت بذلک لإشرافها على السواد.
وعن أبی عبیدة ومحمد بن سلام وغیرهما قالوا ولد سطیح فی زمن سیل العرم وعاش إلى ملک ذی نواس وذلک نحو ثلاثین قرنا وکان مسکنه البحرین…
وأخباره کثیرة وجمعها غیر واحد من أهل العلم والمشهور من أمره أنه کان کاهنا وقد أخبر عن النبی صلى الله علیه وسلم وعن بعثه ومبعثه بأخبار کثیرة وروی أنه عاش سبع مائة سنة وأدرک الإسلام فلم یسلم. وروی أنه هلک عند ما ولد النبی صلى الله علیه وسلم.
ربیع،‌ معروف به سطیح کاهن غسانى از نسل ذئب بن جحن است. گفته شده که او در جابیه یا در مشارف شام (قریه هایى در میان بلاد شام و جزیرة العرب است و به مشارف الشام نامگذارى شده چون بر سواد اشراف دارد) سکونت داشت. ابو عبید و محمد بن سلام گفته اند:‌ سطیح در زمان سیل العرم متولد شد و تا زمان پادشاه ذى نواس عمر کرد که حدود 30 قرن مى‌شود و محل سکونت او بحرین بود…. روایات او فراوان است که بسیارى از اهل علم آن را جمع آورى کرده است؛‌ اما آنچه مشهور است این است که او کاهن بوده و از ظهور و بعثت و محل بعثت رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم خبرداده است. روایت شده است که او 700 سال عمر کرده و اسلام را درک کرد اما اسلام نیاورد. و روایت شده است که او هنگام تولد پیامبر هلاک شده است.
الصفدی، صلاح الدین خلیل بن أیبک (متوفاى764هـ)، الوافی بالوفیات، ج14، ص59، تحقیق أحمد الأرناؤوط وترکی مصطفى، ناشر: دار إحیاء التراث – بیروت – 1420هـ- 2000م.
ابو الفرج نهروانى نیز مى‌نویسد:‌ او هفصد سال عمر کرد،‌ با این‌که اسلام را درک نمود اما ایمان نیاورد:
قال القاضی: أخبار سطیح کثیرة،.. وقد روی أنّه عاش سبعمائة سنة وأدرک الإسلام فلم یسلم، وروی أنّه هلک عندما ولد النبیُّ علیه السلام وأخبر بذلک ابن أخته عبد المسیح بن حّیان بن بقیلة.
النهروانی، أبو الفرج المعافى بن زکریا (متوفاى390هـ)،‌ الجلیس الصالح والأنیس الناصح، ج1، ص407،‌ دار النشر: طبق برنامه الجامع الکبیر.
7. شیث بن آدم 912 سال:
بنا به گزارش منابع اهل سنت، فرزندان حضرت آدم علیه السلام نیز عمر طولانى بالاتر از900 سال داشته اند و از جمله فرزندان آن حضرت،‌ شیث است.
ابو المنذر صحارى که یک نسب شناس است، در باره شیث پسر حضرت آدم علیه السلام مى‌نویسد:
قال وهب: کان شیث بن آدم أجمل ولد آدم، وأفضلهم وأشبههم به. وأحبهم إلیه، وکان وَصى أبیه، وولیَ عهده، وهو الذی وَلَد البشر کلَّهم، وإلیه انتهت أنساب الناس، وهو الذی بنى الکعبة بالطین والحجارة، وکانت الکعبة خیمة لآدم علیه السلام، وضعها الله له من الجنة. وأنزل الله على شیث بن آدم خمسین صحیفة، وإلیه صارت الریاسة بعد وفاة أبیه آدم…. وعاش شیث تسعمائة سنة واثنى عشر سنة، وولد لشیث أنوش.
وهب گفته است:‌ شیث بن آدم،‌ زیباترین،‌ برترین و شبیه ترین و محبوب ترین فرزندان آدم نسبت به او بود. او جانشین و ولى عهد پدرش بود،‌ او کسى است که نسل بشر از او است وبه او انساب مردم منتهى مى‌شود. او کسى است که کعبه را با گل و سگ بنا کرد در حالى‌که کعبه خیمه آدم علیه السلام بود که خداوند آن را براى او از بهشت در آنجا قرار داده بود. خداوند بر شیث بن آدم، پنجا صحیفه نازل کرد و ریاست بعد از حضرت آدم علیه السلام براى او شد. او 912 سال زندگى کرد و براى او فرزندى به نام انوش متولد شد.
الصحاری العوتبی، ابوالمنذر سلمة بن مسلم بن إبراهیم (متوفاى: 511هـ)، الأنساب، ج1، ص71، طبق برنامه الجامع الکبیر.
برهان الدین بقاعى نز در «نظم الدرر فى تناسب الآیات والسور» مى‌نویسد:
وکان جمیع حیاة شیث تسعمائة واثنتی عشرة سنة.
البقاعی، برهان الدین أبی الحسن إبراهیم بن عمر (متوفاى855هـ)، نظم الدرر فی تناسب الآیات والسور، ج3، ص537، تحقیق: عبد الرزاق غالب المهدی، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت – 1415هـ- 1995م.
8. انوش بن شیث 950 سال:
همانگونه که گفته شد، انوش پسر شیث و نوه حضرت آدم علیه السلام است. او نیز،‌ عمر950 ساله داشته است. نویرى در «نهایة الأرب فى فنون الأدب» او را جانشین پدرش شیث معرفى کرده و مى‌نویسد:
وولد لشیث أنوش على طوله وحسنه؛ فجعله شیث مکانه والخلیفة من بعده،… ومات شیث وله سبعمائة سنة وعشرون سنة.
براى شیث، فرزندى به نام انوش که همانند او در طول قد و زیبایى بود متولد شد. شیث او را جانشین بعد از خودش قرار داد. در زمان فوت شیث، او720 سال داشت.
النویری، شهاب الدین أحمد بن عبد الوهاب (متوفاى733هـ)، نهایة الأرب فی فنون الأدب، ج13، ص37، تحقیق مفید قمحیة وجماعة، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت، الطبعة: الأولى، 1424هـ – 2004م.
ابو المنذر صحارى در«الأنساب» عمر او را 950 سال ذکر کرده است:
وکان جمیع ما عمر أنوش بن شیث تسعمائة سنة وخمسین سنة.
الصحاری العوتبی، ابوالمنذر سلمة بن مسلم بن إبراهیم (متوفاى: 511هـ)، الأنساب، ج1، ص15، طبق برنامه الجامع الکبیر.
بقاعى در «نظم الدرر فى تناسب الآیات والسور» مدت عمر او را 905 سال ذکر کرده است:
وکان جیمع حیاة أنوش تسعمائة وخمس سنة.
البقاعی، برهان الدین أبی الحسن إبراهیم بن عمر (متوفاى855هـ)، نظم الدرر فی تناسب الآیات والسور، ج3،‌ ص537، تحقیق: عبد الرزاق غالب المهدی، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت – 1415هـ- 1995م.
9. قینان بن انوش:
قینان پسر انوش نیز910 سال زندگى کرده است. طبرى از مورخان معروف اهل سنت در باره او مى نویسد:
نکح قینان بن یانش وهو ابن سبعین سنة دینة ابنة براکیل بن محویل بن خنوح بن قین بن آدم فولدت له مهلائیل بن قینان فعاش قینان بعدما ولد له مهلائیل ثمانمائة سنة وأربعین سنة فکان کل ما عاش قینان تسعمائة سنة وعشر سنین.
عمر قینان بن یانش (انوش)، 70 سال بود که با «دینه» دختر براکیل بن محویل بن خنوع بن قین بن آدم ازدواج کرد. ثمره این ازدواج، تولد فرزندى به نام «مهلائیل» بود. قینان بعد از تولد فرزندش 840 سال زندگى کرد و تمام مدت عمر قینان،‌ 910 سال است.
الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب (متوفاى310)، تاریخ الطبری، ج1، ص102، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت.
10و 11. مهلائیل 995 سال و یرد بن مهلائیل 962 سال:
براى قینان پسرى به نام مهلائیل یا مهلالیل به دنیا آمد که عمر او طبق گزاش ابو جعفر بغدادى در کتاب «المحبر» 995 سال بوده است:
و (مهلالیل) ثمانمائة وخمسا وتسعین سنة.
البغدادی، ابوجعفر محمد بن حبیب بن أمیة (متوفاى245هـ)، المحبر، ج1، ص3، طبق برنامه الجامع الکبیر.
اما پسر مهلائیل، به نام یرد (در برخى منابع یارد هم آمده)، 962 سال عمر کرده است. طبرى در تاریخش مى‌نویسد:
فعاش یرد بعد ما ولد له أخنوخ ثمانمائة سنة وولد بنون وبنات فکان کل ما عاش یرد تسعمائة سنة واثنتین وستین سنة ثم مات.
یرد (پسر مهلائیل) بعد از این‌که براى او فرزندى به نام اخنوخ متولد شد،‌ 800 سال زندگى کرد و براى او فرزندان و دخترانى متولد شد. تمام مدت زندگانى یرد،‌962 سال بود که پس از آن دنیا رفت.
الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب (متوفاى310)، تاریخ الطبری، ج1، ص106، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت.
ابن اثیر جزرى نیز در الکامل فى التاریخ آورده است:
فعاش یرد بعد مولد إدریس ثمانمائة سنة وولد له بنون وبنان فکان عمره تسعمائة سنة واثنتین وستین سنة.
یرد بعد از تولد ادریس (نام دیگرى براى اخنوخ) 800 سال عمر کرد و براى او پسران و دخترانى متولد شد. پس تمام مدت عمر یرد، 962 سال بوده است.
ابن أثیر الجزری، عز الدین بن الأثیر أبی الحسن علی بن محمد (متوفاى630هـ) الکامل فی التاریخ، ج1، ص50، تحقیق عبد الله القاضی، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت، الطبعة الثانیة، 1415هـ.
نکته پایانى در مورد یارد این است که در زمان او تراشیدن بت‌ها و بت‌پرستى شروع شده است. ابو المنذر صحارى مى‌نویسد:
وحدثنا هشام بن محمد بن أبی صالح، عن ابن عباس قال: فی زمان یارد عُمِلَت الأصنام وَرَجَعَ من رجع عن الإسلام.
ابن عباس گفته است: در زمان یارد بت ها درست شد وبرگشتند از اسلام کسانى‌که برگشتند.
الصحاری العوتبی، ابوالمنذر سلمة بن مسلم بن إبراهیم (متوفاى511هـ)، الأنساب، ج1، ص16، طبق برنامه الجامع الکبیر.
12. متُوشْلخ بن أخنوخ 919 سال
متوشلخ فرزند همان ادریس است که خداوند او را در سن 65 سالگى به حضرت ادریس عنایت فرمود. حضرت ادریس قبل از عروج به آسمان او را جانشین خود قرار داد و عمر او 919 سال بود.
ابو المنذر صحارى درمورد او مى‌نویسد:
ثم نکح أخنوخ وهو إدریس بن الیارد بن مهلائل قَیْتان بن نوش بن شیث بن آدم هَدَّانَة. ویقال أدّانة. بنت تاویل بن مخویل بن أخنوخ بن قابیل بن آدم. وهو ابن خمسین وستین سنة، فولدت له متوشْلَخ بن أخنوخ…
وأما غیره من أهل التوراة فإنه قال فیما ذکروا عن التوراة: ولد لأخنوخ متوشْلخ، فاستخلفه أخنوخ على أمر الله، وأوصاه وأهل بیته قبل أن یُرْفع، وأعلمهم أن الله سیعذب ولد قابیل ومن خالطهم ومال إلیهم، ونهاهم عن مخالطتهم…. وکان جمیع ما عاش متُوشْلخ تسعمائة سنة وتسع عشرة سنة، ثم مات.
اخنوخ که همان ادریس است در سن 110 سالگى با « هدانه که به او ادانه گفته مى‌شود» دختر تاویل بن محویل بن اخنوخ بن قابیل ابن آدم ازدواج کرد و براى او متوشلخ متولد شد. اهل تورات گفته اند:‌ براى اخنوخ متوشلخ متولد شد. اخنوخ او را جانشین پس از خود بر امر خدا قرار داد و قبل از این‌که به آسمان رود،‌ به او و اهلبیتش وصیت کرد و به ‌آنان خبر داد که خداوند به زودى فرزند قابیل و کسانى را که با او مراوده دارد و به سوى او متمایل است عذاب مى‌کند و اهل بیتش را از مراوده با فرزند قابیل نهى فرمود. و مدت حیات متوشلخ 919 سال بود که پس از آن از دنیا رفت.
الصحاری العوتبی، ابوالمنذر سلمة بن مسلم بن إبراهیم (متوفاى: 511هـ)، الأنساب، ج1، ص17، طبق برنامه الجامع الکبیر.
13. لَمْک بن متُوشْلَخ 782 سال:
لمک (طبق برخى منابع لامک)، فرزند متوشلخ و پدر حضرت نوح علیه السلام است که 782 سال عمر داشت و بعد از فوت پدر جانشین او در میان قومش بود.
ابو المنذر صحارى مى‌نویسد:
ثم نکح متوُشْلَخ بن أخنوخ. وهو إدریس. بن الیارد بن مهلائل بن قینان بن أنوش بن شیث بن آدم عَرْبَا بنت عزازیل بن أنوشیل بن أخنوخ بن قابیل بن آدم، وهو ابن مائة سنة وثلاثین سنة، فولدت له لمک بن متوشلخ،…
وقال أهل التوراة: ولد لمتوشلخ لمک، فأقام على ما کان علیه آباؤه من طاعة الله، وحفظ عهوده. قالوا: فلما حضرت متُوشلخ الوفاة استخلف لَمْک على قومه، وأمره وأوصاه بمثل ما کان آباؤه یوصون به…. وکان جمیع ما عاش لمْک سبعمائة سنة واثنین وثمانین سنة، ثم مات.
متوشلخ با «عربا» دختر عزازیل بن انوشیل بن اخنوخ بن قابیل بن آدم در سن 130 سالگى ازدواج کرد و براى او «لمک» متولد شد. اهل تورات گفته اند:‌ براى متوشلخ،‌ لمک متولد شد پس به آنچه که پدرانش بر ‌آن بود (اطاعت از خدا و حفظ عهدهاى خداوند) قیام کرد. گفته اند:‌ چون هنگامه وفات متوشلخ فرا رسید،‌ او لمک را بر قومش جانشین خود قرار داد و به او همانند وصیت پدرانش وصیت کرد و به انجام آن امور دستور داد… تمام مدت زندگانى لمک، 782 سال بود که پس از آن از این دنیا رفت.
الصحاری العوتبی، ابوالمنذر سلمة بن مسلم بن إبراهیم (متوفاى: 511هـ)، الأنساب، ج1، ص17، طبق برنامه الجامع الکبیر.
تا اینجا نام برخى از کسانى را که تا هزار سال عمر داشته اند از باب نمونه ذکر کردیم. از این پس به نام تعدادى از افرادى که بالاى هزار سال زندگى کرده اند اشاره خواهیم کرد.
ج: معمرین فراتر از هزار سال
در طول تاریخ بشریت کسانى نیز بوده و هستند که عمر هزار ساله و فراتر از آن را داشته اند. در این قسمت نیز به نمونه‌هایى از آن اشاره مى‌کنیم:
1. حضرت آدم علیه السلام
از جمله کسانى که عمر طولانى هزار ساله داشته،‌ حضرت آدم ابو البشر علیه السلم است. گرچه در میان علماء و راویان اخبار در مدت عمر آن حضرت اختلاف است؛ اما طبق گزارشهاى بسیارى، عمر آن حضرت را هزار سال ذکر کرده‌اند.
قول اول: عمر هزار سال:
حاکم نیشابورى در «المستدرک على الصحیحین» از ابن عباس نقل مى‌کند که رسول خدا فرمود:‌ عمر آدم هزار سال بود:
فحدثنا أبو جعفر محمد بن أحمد الفقیه ببخارى حدثنا صالح بن محمد بن حبیب الحافظ حدثنا إبراهیم بن الحجاج السامی حدثنا حماد بن سلمة عن علی بن زید عن یوسف بن مهران عن بن عباس عن النبی صلى الله علیه وسلم قال کان عمر آدم ألف سنة.
ابن عباس مى‌گوید، رسول خدا صلى الله علیه وسلم فرمود:‌ عمر آدم هزار سال بوده است.
الحاکم النیسابوری، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاى405 هـ)، المستدرک علی الصحیحین، ج2، ص654، تحقیق: مصطفی عبد القادر عطا، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت الطبعة: الأولى، 1411هـ – 1990م.
محى الدین نووى در «تهذیب الأسماء واللغات» مى‌نویسد:
وثبت فی صحیح مسلم عن رسول الله صلى الله علیه وسلم قال (إن الله تعالى خلقه یوم الجمعة) واشتهر فی کتب الحدیث والتواریخ انه عاش ألف سنة.
در صحیح مسلم از رسول خدا صلى الله علیه وسلم ثبت است که فرمود:‌ خداوند حضرت آدم را روز جمعه خلق فرمود. و در کتابهاى روایى و تاریخ مشهور است که او هزار سال زندگى کرده است.
النووی الشافعی، محیی الدین أبو زکریا یحیى بن شرف بن مر بن جمعة بن حزام (متوفاى676 هـ)، تهذیب الأسماء واللغات، ج1، ص110، تحقیق: مکتب البحوث والدراسات، ناشر: دار الفکر – بیروت، الطبعة: الأولى، 1996م.
جلال الدین سیوطى در «الإتقان فى علوم القرآن» نیز همین سخن نووى را به عنوان یک قول نقل کرده است:
آدم أبو البشر ذکر قوم أنه.. وقال ابن أبی خیثمة عاش تسعمائة سنة وستین سنة. وقال النووی فی تهذیبه اشتهر فی کتب التواریخ أنه عاش ألف سنة.
ابن ابو خیثمه گفته است:‌ آدم 960 سال زندگى کرد. نووى در تهذیبش گفته است: مشهور در کتابهاى تاریخ این است که او هزار سال عمر کرده است.
السیوطی، جلال الدین أبو الفضل عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفاى911هـ)، الإتقان فی علوم القرآن، ج4، ص362، تحقیق: سعید المندوب، ناشر: دار الفکر – لبنان، الطبعة: الأولى، 1416هـ- 1996م.
ابو الفرج عبد الرحمان ابن جوزى در کتاب «تلقیح فهوم أهل الأثر فى عیون التاریخ والسیر» که نام گروهى از معمرین را آورده،‌ نخست به حضرت آدم علیه السلام اشاره کرده و مى‌گوید:
تسمیة جماعة من المعمرین: عاش آدم ألف سنة وعاش نوح ألف سنة وأربعمائة وخمسین.
یاد آورى گروهى از معمرین: آدم هزار سال عمرکرد و نوح هزار و چهار صدو پنجاه سال عمر کرد.
ابن الجوزی الحنبلی، جمال الدین ابوالفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد (متوفاى 597 هـ)، تلقیح فهوم أهل الأثر فی عیون التاریخ والسیر، ج1، ص328، ناشر: شرکة دار الأرقم بن أبی الأرقم – بیروت، الطبعة: الأولى 1997م.
ابشهى نیز در کتاب «المستطرف» از قول ابن جوزى عمر آدم را هزار سال ذکر مى‌کند:
وقد قال ابن الجوزی إن آدم علیه السلام عاش ألف سنة.
الأبشیهی، أبو الفتح شهاب الدین محمد بن أحمد (متوفاى850هـ)، المستطرف فی کل فن مستظرف، ج2، ص74، تحقیق: مفید محمد قمیحة، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت، الطبعة: الثانیة، 1406هـ ـ 1986م
صالحى شامى در «سبل الهدى والرشاد فى سیرة خیر العباد» بعد از شمردن فضائل حضرت آدم علیه السلام مى‌گوید:
وفضل الله تعالى آدم بأمور: خلقه بیده وأسجد له ملائکته، وأسکنه جنته واصطفاه، وکرم ذریته وعلمهم جمیع الأسماء، وجعله أول الأنبیاء وعلمه ما لم تعلم الملائکة المقربون، وجعل من نسله الأنبیاء والمرسلین والأولیاء والصدیقین. واشتهر فی کتب التواریخ أنه عاش ألف سنة صلى الله علیه وسلم.
خداوند متعال حضرت آدم را به امورى برترى داد:‌ او را با دست قدرت خود خلق کرد،‌ فرشتگان خود را به سجده براى او واداشت، در بهشت خود جاى داد، او را برگزید و ذریه او را گرامى داشت، تمام نام‌هاى اعظم خود را به یاد داد و او را نخستین پیامبر قرار داد و آنچه را که فرشتگان مقرب خدا نمى‌دانستند به او یاد داد. و از نسل او پیامبران،‌ رسولان و اولیاء‌ وصدیقین را قرار داد. در کتابهاى تاریخ مشهور این است که او هزار سال عمر کرد. درود و سلام خدا بر او باد.
الصالحی الشامی، محمد بن یوسف (متوفاى942هـ)، سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد، ج1، ص322، تحقیق: عادل أحمد عبد الموجود وعلی محمد معوض، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت، الطبعة: الأولى، 1414هـ.
صفدى در کتاب «الوافى بالوفیات» این قول را از وهب نقل کرده است:
وقال وهب: عاش آدم ألف سنة
الصفدی، صلاح الدین خلیل بن أیبک (متوفاى764هـ)، الوافی بالوفیات، ج1، ص32، تحقیق أحمد الأرناؤوط وترکی مصطفى، ناشر: دار إحیاء التراث – بیروت – 1420هـ- 2000م.
برخى از روایات مى‌گویند: عمر حضرت آدم هزار سال بود، وقتى خداوند ذریه‌اش را به او نشان داد چشمش به داود افتاد و از عمر او پرسید. از جانب خداوند گفته شد عمر او شصت سال است. آدم عرضه داشت:‌ چهل سال از عمرم را براى او قرار بده. و در حقیقت چهل سال از عمرش را به داود فرزندش هدیه کرد.
این روایت را ترمذى نقل کرده و در پایان مى‌گوید این روایت صحیح است:
حدثنا عبد بن حُمَیْدٍ حدثنا أبو نُعَیْمٍ حدثنا هِشَامُ بن سَعْدٍ عن زَیْدِ بن أَسْلَمَ عن أبی صَالِحٍ عن أبی هُرَیْرَةَ قال قال رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم لَمَّا خَلَقَ الله آدَمَ مَسَحَ ظَهْرَهُ فَسَقَطَ من ظَهْرِهِ کُلُّ نَسَمَةٍ هو خَالِقُهَا من ذُرِّیَّتِهِ إلى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَجَعَلَ بین عَیْنَیْ کل إِنْسَانٍ منهم وَبِیصًا من نُورٍ ثُمَّ عَرَضَهُمْ على آدَمَ فقال أَیْ رَبِّ من هَؤُلَاءِ قال هَؤُلَاءِ ذُرِّیَّتُکَ فَرَأَى رَجُلًا منهم فَأَعْجَبَهُ وَبِیصُ ما بین عَیْنَیْهِ فقال أَیْ رَبِّ من هذا فقال هذا رَجُلٌ من آخِرِ الْأُمَمِ من ذُرِّیَّتِکَ یُقَالُ له دَاوُدُ فقال رَبِّ کَمْ جَعَلْتَ عُمْرَهُ قال سِتِّینَ سَنَةً قال أَیْ رَبِّ زِدْهُ من عُمْرِی أَرْبَعِینَ سَنَةً فلما قُضِیَ عُمْرُ آدَمَ جَاءَهُ مَلَکُ الْمَوْتِ فقال أو لم یَبْقَ من عُمْرِی أَرْبَعُونَ سَنَةً قال أو لم تُعْطِهَا ابْنَکَ دَاوُدَ قال فَجَحَدَ آدَمُ فَجَحَدَتْ ذُرِّیَّتُهُ وَنُسِّیَ آدَمُ فَنُسِّیَتْ ذُرِّیَّتُهُ وَخَطِئَ آدَمُ فَخَطِئَتْ ذُرِّیَّتُهُ.
قال أبو عِیسَى هذا حَدِیثٌ حَسَنٌ صَحِیحٌ وقد رُوِیَ من غَیْرِ وَجْهٍ عن أبی هُرَیْرَةَ عن النبی صلى الله علیه وسلم
رسول خدا صلى الله علیه وسلم فرمود:‌ هنگامى‌که خداوند آدم را آفرید،‌ پشت اورا مسح کرد پس از پشت او هر جاندار و صاحب نفسى از ذریه او تا روز قیامت که خداوند خالق آنها است،‌ بیرون آمد. خداوند میان دو چشم هر انسان از آنها درخشش از نور قرار داد سپس آنان را به آدم عرضه داشت. آدم عرض کرد:‌ اى پرودگار من! اینها چه کسانى اند؟ گفته شد: اینها ذریه تو هستند. مردى را در میان آنان دید که درخشندگى میان چشمانش آدم را به تعجب واداشت. عرض کرد:‌ اى پروردگار من! این چه کسى است؟ گفته شد: این مردى از آخرین امت از ذریه تو است که او را داود مى‌گویند. عرض کرد:‌ خدایا عمر او را چند مدت قرار دادی؟ گفت: شصت سال. عرض کرد:‌ اى پروردگار!‌ از عمر من چهل سال بر عمر او افزایش بده. هنگامى‌که عمر آدم به سر آمد ملک الموت به سراغش آمد. به ملک الموت گفت:‌ آیا از عمر من چهل سال باقى نمانده است؟ ملک الموت گفت:‌آیا آن مدت را تو به داود نبخشیدی؟ آدم آن را انکار کرد؛ و به همین دلیل ذریه او نیز اهل انکار شدند، و آدم فراموش کرد، و ذریه او اهل فراموشی شدند و آدم به اشتباه افتاد، و ذریه او نیز اهل اشتباه شدند.
الترمذی السلمی، ابوعیسی محمد بن عیسی (متوفاى 279هـ)، سنن الترمذی، ج5، ص267، تحقیق: أحمد محمد شاکر وآخرون، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.
تکمیل هزار سال براى آدم:
طبرى در «تاریخ»، ابن جوزى در «المنتظم» ابن منظور در «مختصر تاریخ دمشق» و ابن ابى شیبه در «المصنف»،‌ جلال الدین سیوطى در «الجامع الصغیر» و برخى دیگر روایت صحیحى را که راویانش از روات بخارى و مسلم هستند، از طریق ابن عباس از رسول خدا نقل کرده که همان مضمون روایت ابو هریره را مى‌رساند ولى در این روایت رسول خدا فرموده:‌ خداوند متعال هزار سال را براى حضرت آدم و صد سال را براى حضرت داود تکمیل کرد:
این روایت را از معجم الکبیر طبرانى نقل مى‌کنیم:
حدثنا عَلِیُّ بن عبد الْعَزِیزِ ثنا حَجَّاجُ بن الْمِنْهَالِ ثنا حَمَّادُ بن سَلَمَةَ عن عَلِیِّ بن زَیْدٍ عن یُوسُفَ بن مِهْرَانَ عَنِ بن عَبَّاسٍ وَغَیْرِ وَاحِدٍ عَنِ الْحَسَنِ قال لَمَّا نَزَلَتْ آیَةُ الدِّینِ قال رسول اللَّهِ صلى اللَّهُ علیه وسلم إن أول من حجد آدم إِنَّ أَوَّلَ من جَحَدَ آدَمُ إِنَّ أَوَّلَ من جَحَدَ آدَمُ إِنَّ أَوَّلَ من جَحَدَ آدَمُ إِنَّ اللَّهَ عز وجل لَمَّا خَلَقَهُ مَسَحَ ظَهْرَهُ فَأَخْرَجَ ذُرِّیَّتَهُ وَکُلَّ ما هو ذَارٍ إلى یَوْمِ الْقِیَامَةِ فَجَعَلَ یَعْرِضُهُمْ علیه فَرَأَى فِیهِمْ رَجُلا أَزْهَرَ فقال أَیُّ رب بنیَّ هذا قال هذا ابْنُکَ دَاوُدُ قال أَیْ رَبِّ کَمْ عُمْرُهُ قال سِتُّونَ سَنَةً قال أَیْ رَبِّ زِدْ فی عُمْرِهِ قال لا إِلا أَنْ تَزِیدَهُ من عُمْرِکَ وکان آدَمُ عُمْرُهُ أَلْفَ عَامٍ فَوَهَبَ من عُمْرِهِ أَرْبَعِینَ عَامًا قال فَکَتَبَ علیه بِذَلِکَ کِتَابًا وَأَشْهَدَ علیه الْمَلائِکَةَ فلما احْتُضِرَ آدَمُ أَتَتْهُ الْمَلائِکَةُ لِتَقْبِضَهُ قال إنه قد بَقِیَ من عُمْرِی أَرْبَعُونَ سَنَةً فقال إِنَّکَ قد وَهَبْتَهَا لابْنِکَ دَاوُدَ فقال ما فَعَلْتُ ما وَهَبْتُ له شیئا فَأَنْزَلَ اللَّهُ الْکِتَابَ وَشَهِدَتْ علیه الْمَلائِکَةُ فَکَمَّلُ اللَّهُ لآدَمَ أَلْفَ سَنَةٍ وَأَکْمَلَ لِدَاوُدَ مِائَةَ عَامٍ.
الطبرانی، ابوالقاسم سلیمان بن أحمد بن أیوب (متوفاى360هـ)، المعجم الکبیر، ج12، ص214، تحقیق: حمدی بن عبدالمجید السلفی، ناشر: مکتبة الزهراء – الموصل، الطبعة: الثانیة، 1404هـ – 1983م.
الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب (متوفاى310)، تاریخ الطبری، ج1، ص98، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت.
ابن الجوزی الحنبلی، جمال الدین ابوالفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد (متوفاى 597 هـ)، المنتظم فی تاریخ الملوک والأمم، ج1، ص216، ناشر: دار صادر – بیروت، الطبعة: الأولى، 1358.
الأفریقی، محمد بن مکرم بن منظور الأفریقی المصری (متوفای 711هـ)، مختصر تاریخ دمشق، ج3، ص86، دار النشر: طبق برنامه الجامع الکبیر.
إبن أبی شیبة الکوفی، ابوبکر عبد الله بن محمد (متوفاى235 هـ)، الکتاب المصنف فی الأحادیث والآثار، ج7،‌ ص17، ح33917، تحقیق: کمال یوسف الحوت، ناشر: مکتبة الرشد – الریاض، الطبعة: الأولى، 1409هـ.
السیوطی، جلال الدین أبو الفضل عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفاى911هـ)، جامع الاحادیث (الجامع الصغیر وزوائده والجامع الکبیر)، ج3، ص81، طبق برنامه الجامع الکبیر.
البیهقی، أحمد بن الحسین بن علی بن موسی ابوبکر (متوفاى 458هـ)، سنن البیهقی الکبرى، ج10، ص146، ناشر: مکتبة دار الباز – مکة المکرمة، تحقیق: محمد عبد القادر عطا، 1414 – 1994.
ابن أثیر الجزری، عز الدین بن الأثیر أبی الحسن علی بن محمد (متوفاى630هـ) الکامل فی التاریخ، ج1، ص44،‌ تحقیق عبد الله القاضی، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت، الطبعة الثانیة، 1415هـ.
أبو یعلی الموصلی التمیمی، أحمد بن علی بن المثنی (متوفاى307 هـ)، مسند أبی یعلی، ج5، ص100، تحقیق: حسین سلیم أسد، ناشر: دار المأمون للتراث – دمشق، الطبعة: الأولى، 1404 هـ – 1984م.
ابن اثیر نیز این روایت را در «البدایة والنهایة» آورده و در پایان مى‌گوید:‌ این روایت را احمد از ابن عباس و ترمذى از ابى هریره آورده و تصحیح کرده و حاکم نیز آن را بر شرط مسلم صحیح مى‌داند:
رواه أحمد عن ابن عباس والترمذی وصححه عن أبی هریرة وابن خزیمة وابن حبان وقال الحاکم على شرط مسلم وقد تقدم ذکر طرقه والفاظه فی قصة آدم.
قال ابن جریر وقد زعم بعض أهل الکتاب أن عمر داود کان سبعا وسبعین سنة قلت هذا غلط مردود علیهم قالوا وکان مدة ملکه أربعین سنة وهذا قد یقبل نقله لأنه لیس عندنا ما ینافیه ولا ما یقتضیه.
این روایت را احمد از ابن عباس نقل کرده و ترمذى آن را از ابو هریره و ابن خزیمه و ابن حبان نقل کرده و تصحیح نموده است. حاکم گفته این روایت بر شرط مسلم است.در گذشته طریق و الفاظ این روایت در قصه آدم بیان شد. ابن جریر گفته: برخى از اهل کتاب گمان کرده که عمر داود 77 سال بوده و من مى‌گویم این غلط و مردود است. گفته اند: مدت پادشاهى او چهل سال بوده و این نقل گاهى مورد قبول است چرا که در نزد ما چیزى که منافات با او داشته باشد نیست و نه چیزى وجود دارد که اقتضاى این قول را داشته باشد.
ابن کثیر الدمشقی، ابوالفداء إسماعیل بن عمر القرشی (متوفاى774هـ)، البدایة والنهایة، ج2، ص16، ناشر: مکتبة المعارف – بیروت.
نتیجه طبق روایاتى که بیان شد،‌ عمر حضرت آدم همان هزار سال کامل بوده است و اگر دربرخى روایات آمده که آن حضرت چهل سال از عمرش را به حضرت داود بخشید، این مدت را خداوند براى او تکمیل کرد. در نتیجه همان هزار سال کامل مى‌شود.
قول دوم:930- یا 960 سال:
قول دوم این است که عمر آن حضرت 930 سال بوده است. این قول را اهل کتاب نسبت داده‌اند. قرطبى در ذیل آیه «إنى جاعل فى الأرض خلیفة»، مى‌گوید:
کان رسولا إلى ولده وکانوا أربعین ولدا فی عشرین بطنا فی کل بطن ذکر وأنثى وتوالدوا حتى کثروا کما قال الله تعالى: خلقکم من نفس واحدة وخلق منها زوجها وبث منهما رجالا کثیرا ونساء وأنزل علیهم تحریم المیتة والدم ولحم الخنزیر وعاش تسعمائة وثلاثین سنة هکذا ذکر أهل التوراة…
حضرت آدم علیه السلام به سوى فرزندانش فرستاده شد. آ‌نها چهل تن بودند که در بیست شکم و زایمان به دنیا آمده‌اند. در هر زایمانى پسر و دختر بودند این‌گونه زایمان شدند تا این‌که بسیار شدند؛ همانگونه که خداوند فرموده: شما را از «نفس واحدى» آفرید و جفتش را [نیز] از او آفرید، و از آن دو، مردان و زنان بسیارى پراکنده کرد. و بر آنان حکم حرمت مردار،‌ خون و گوشت خنزیر را فرو فرستاد. حضرت آدم 930 سال عمر کرد. این چنین اهل تورات ذکر کرده اند.
الأنصاری القرطبی، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفاى671هـ)، الجامع لأحکام القرآن، ج1، ص264، ناشر: دار الشعب – القاهرة.
ابن منظور در «مختصر تاریخ دمشق» در روایت دیگرى از ابن عباس نقل کرده که عمر حضرت آدم علیه السلام 960 سال بوده است:
عن ابن عباس قال: کانت فترتان: فترة بین إدریس ونوح علیهما السلام، وفترة بین عیسى ومحمد صلوات الله علیهما، فکان أول نبی بعث إدریس بعد آدم، فکان بین موت آدم وبین أن بعث إدریس مئتا سنة، لأن آدم عاش ألف سنة إلا أربعین عاماً،
ابن عباس مى‌گوید:‌ دو فاصله زمانى بود؛‌ یک فاصله زمانى بین ادریس و نوح و دیگرى بین عسى و محمد که درود خداوند بر آنان باد. نخستین پیامبرى که بعد از آدم فرستاده شد ادریس بود. پس بین مردن آدم و بعثت ادریس دویست سال فاصله بود؛ چرا که آدم هزار سال منهاى چهل سال (960) زندگى کرد.
الأفریقی، محمد بن مکرم بن منظور الأفریقی المصری (متوفای 711هـ)، مختصر تاریخ دمشق، ج1، ص1، دار النشر: طبق برنامه الجامع الکبیر.
نقد این‌قول:
طبرى در کتاب تاریخش در نقد این قول مى‌گوید:‌ در روایت رسول خدا صلى الله علیه وآله که داناترین خلق خدا است، آمده که عمر آن حضرت هزار سال بوده و بعد از این‌که او عمر خود را به داود هدیه کرد این هزار سال برایش تکمیل شد پس چگونه عمر او را 960 یا 930 سال بدانیم:
ویزعم أهل التوراة أن عمر آدم علیه السلام کله کان تسعمائة سنة وثلاثین سنة والأخبار الواردة عن رسول الله والعلماء من سلفنا ما قد ذکرت ورسول الله کان أعلم الخلق بذلک. وقد ذکرت الأخبار الواردة عنه أنه قال کان عمره ألف سنة وأنه بعد ما جعل لابنه داود من ذلک ما جعل له أکمل الله له عدة ما کان أعطاه من العمر قبل أن یهب لداود ما وهب له من ذلک ولعل ما کان جعل من ذلک آدم علیه السلام لداود علیه السلام لم یحسب فی عمر آدم فی التوراة فقیل کان عمره تسعمائة وثلاثین سنة.
اهل تورات گمان مى‌کنند که تمام عمر حضرت آدم علیه السلام 930 سال بوده است در حالى‌که طبق روایات رسول خدا (که علماى سلف ما گفته اند رسول خدا داناترین مخلوق خدا به این مطلب بوده) عمر آن حضرت هزار سال بوده است. و بعد از آنکه او مقداری از عمر خود را به داود داد، خداوند دوباره عمر او را به مقدار سابق تعیین کرد؛ و شاید مقدار عمری که آدم به داود عطا کرد، در تورات حساب نشده است، و گفته شده است عمر او 930 سال بود.
الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب (متوفاى310)، تاریخ الطبری، ج1، ص100، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت.
2. حضرت حواء؛ 1001 سال:
طبق مطالبى که در کتاب هاى تاریخى و سیره اهل سنت آمده،‌ حضرت حواء یک سال زیاد تر از حضرت آدم علیه السلام عمر کرده است. بنابراین، عمر حضرت هوا یقیناً 1001 سال مى‌شود:
طبرى از مورخان مشهور اهل سنت در کتاب تاریخش مى‌نویسد:
وروی عن ابن عباس فی ذلک ما حدثنی الحارث قال حدثنا ابن سعد قال أخبرنی هشام بن محمد قال أخبرنی أبی عن أبی صالح عن ابن عباس قال مات آدم علیه السلام على بوذ قال أبو جعفر یعنی الجبل الذی أهبط علیه وذکر أن حواء عاشت بعده سنة ثم ماتت رحمهما الله فدفنت مع زوجها فی الغار الذی ذکرت وأنهما لم یزالا مدفونین فی ذلک المکان حتى کان الطوفان فاستخرجهما نوح وجعلهما فی تابوت ثم حملهما معه فی السفینة فلما غاضت الأرض الماء ردهما إلى مکانهما الذی کانا فیه قبل الطوفان.
ابن عباس گفته است: آدم بر کوهى به نام «بوذ» وفات یافت. ابو جعفر (طبری) گفته است:‌ یعنى بر کوهى که بر آن فردو آمد، وفات یافت. حضرت حواء بعد از آدم یک سال زنده بود سپس مرد خداوند هر دو را رحمت کند. پس در غارى که نام برده شد همراه آدم دفن شد آن هردو دراین مکان تا ایام طوفان مدفون بودند و حضرت نوح در ایام طوفان آن دو را بیرون آورده و در تابوتى گذاشت و بعد از فرو رفتن آب دوباره به همان نخست برگرداند.
الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب (متوفاى310)، تاریخ الطبری، ج1، ص101، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت.
ابن اثیر جزرى در «الکامل»، حلبى در «السیرة الحلبیة»، ابن جوزى در «المنتظم» آورده اند:
وذکر أن حواء عاشت بعده سنة ثم ماتت.
ابن أثیر الجزری، عز الدین بن الأثیر أبی الحسن علی بن محمد (متوفاى630هـ) الکامل فی التاریخ، ج1، ص45، تحقیق عبد الله القاضی، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت، الطبعة الثانیة، 1415هـ.
الحلبی، علی بن برهان الدین (متوفاى1044هـ)، السیرة الحلبیة فی سیرة الأمین المأمون، ج1، ص249، ناشر: دار المعرفة – بیروت – 1400.
ابن الجوزی الحنبلی، جمال الدین ابوالفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد (متوفاى 597 هـ)، المنتظم فی تاریخ الملوک والأمم، ج1، ص229، ناشر: دار صادر – بیروت، الطبعة: الأولى، 1358.
3. حضرت نوح بن لَمْک: 950 تا 1600سال:
حضرت نوح علیه السلام پسر لَمْک بن متوشلْخ است که خداوند متعال او را بعد از حضرت ادریس نبى و پیامبر قرار داد و براى هدایت بندگانش فرستاد. ابو المنذر صحارى او را این‌گونه معرفى مى‌کند:
ونکح لَمْک بن متُوشلْخ بن أخنوخ… قینوش بنت براکیل بن مخویل بن أخنوخ بن قابیل بن آدم، وهو ابن مائة وسبع وثمانین سنة، فولدت له غلاماً، فسماه نُوحاً،….
وحدِّثنا هشام بن محمد بن السائب الکلبی، عن أبی صالح، عن ابن عباس قال: ولد متُوشلْخ لمْکَ ونفرا معه، وإلیه الوصیَّة، فولد لمْکَ نوحاً، وکان للمْکَ یوم ولد نوح اثنان وثمانون سنة، ولم یکن فی ذلک الزمان أحدٌ ینهى عن مُنکر، فبعث الله نوحاً إلى قومه وهو ابن أربعمائة سنة، ثم دعاهم فی نُبُوَّتِه مائة وعشرین سنة، ونکح عمرزة بنت براکیل بن مخویل بن أخنوخ بن قابیل بن آدم وهو ابن خمسمائة سنة، فولدت له بنیه سام وحام ویافث ویام بنی نوح: ثم أمره الله بصنعه السفینة فصنعها ورکبها وهو ابن ستمائة سنة، وغرق من غرق، ثم مکث بعد السفینة ثلاثمائة وخمسین سنة.
قال وهب: إن نوحاً أوّل نبی نبأه الله بعد إدریس، وکان نجاراً…. فبعثه الله إلى قومه وهو ابن خمسین سنة، فلبث فیهم ألف سنة إلا خمسین عاما، ثلاثة قرون فی قومه عایشهم وعَّمر فیهم، وهو یدعوهم فلا یجیبونه و لا یتبعه منهم إلا القلیل، کما قال الله عزَّ وجلَّ.
لمک بن متوشلخ در سن 187 سالگى با «قینوش» دختر براکیل بن مخویل… ازدواج کرد و براى او پسرى که آن را «نوح» نامیدند متولد شد….
ابن عباس گفته است: لمک فرزند متوشلخ است که به او وصیت کرد. پس لمک نوح را به دنیا آورد و در روز تولد نوح، پدرش لمک 82 سال داشت و در این زمان کسى نبود که نهى از منکر کند. پس خداوند نوح را در سن 400 سالگى به سوى قومش فرستاد. سپس آنان در مدت 120 سال از نبوتش به سوى خدا فرا خواند. حضرت نوح در سن 500 سالگى با «عمرزه دختر براکیل بن مخویل… ازدوج نمود که براى او فرزندانى به نامهای: سام، حام، ‌یافث و یام متولد شد. سپس خداوند او را به ساختن کشتى امر نمود. او در سن 600 سالگى کشتى ساخت و سوار آن شد و در طوفان غرق شد کسانى که غرق شدند. حضرت نوح پس از طوفان350 سال عمر کرد.
وهب گفته است: نوح نخستین پیامبرى است‌که که خداوند او را بعد از ادریس فرستاد و نجار بود. پس خداوند او را در سن 50 سالگى به سوى قومش فرستاد،‌ در میان قومش 950 سال درنگ کرد سه قرن در میان قومش زندگى کرد و آنان را به سوى خدا فرا خواند؛‌ اما آنان اجابت نمى‌کردند و از او مگر عده‌اى کمى پیروى نکردند همانگونه که خداوند متعال فرموده است.
الصحاری العوتبی، ابوالمنذر سلمة بن مسلم بن إبراهیم (متوفاى: 511هـ)، الأنساب، ج1، ص17، طبق برنامه الجامع الکبیر.
بررسی اقوال در مدت عمر حضرت نوح:
در مدت زمان عمر حضرت نوح علیه السلام اختلاف شده است و پایین ترین عددى را که براى عمر آن حضرت گفته‌اند،950 سال مى‌باشد براى این‌که همه اقوال روشن شود آن را به صورت ذیل دسته بندى مى‌کنیم:
1. قول اول: 950 سال:
اکثر مفسران اهل سنت ذیل آیه:
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلىَ قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِیهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِینَ عَامًا فَأَخَذَهُمُ الطُّوفَانُ وَهُمْ ظَلِمُونَ(العنکبوت:14)
و ما نوح را به سوى قومش فرستادیم و او را در میان آنان هزار سال؛ مگر پنجاه سال، درنگ کرد؛ اما سرانجام طوفان و سیلاب آنان را فراگرفت در حالى که ظالم بودند.
اقوال‌هایى را که در این باره مطرح شده؛‌ آورده‌اند.
ماوردى بصرى و ابن جوزى در ذیل آیه فوق، چهار قول را بر شمرده و مى‌گوید: نخستین قول این است که950 سال، کل مدت عمر آن حضرت بوده است:
(فَلَبِثَ فِیهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلاَّ خَمْسِینَ عَاماً) فیه أربعة أقاویل: أحدها: أن هذا مبلغ عمره کله. قال قتادة: لبث فیهم قبل أن یدعوهم ثلاثمائة سنة ودعاهم ثلاثمائة سنة ولبث بعد الطوفان ثلاثمائة سنة وخمسین سنة.
درباره این آیه (فَلَبِثَ فِیهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلاَّ خَمْسِینَ عَاماً) چهار قول وجود دارد:
1. نهصد و پنجاه سال تمام مدت عمر حضرت نوح علیه السلام ‌است. قتادة مى‌گوید: سیصد سال قبل از پیامبر شدن زندگى کرد و سیصد سال قومش را به خداپرستى دعوت کرد و بعد از طوفان، سیصد و پنجاه سال زنده بود.
الماوردی البصری الشافعی، علی بن محمد بن حبیب (متوفای450هـ)، النکت والعیون، ج4، ص279، تحقیق: السید ابن عبد المقصود بن عبد الرحیم، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت / لبنان.
ابن الجوزی الحنبلی، جمال الدین ابوالفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد (متوفای 597 هـ)، زاد المسیر فی علم التفسیر، ج6، ص262، ناشر: المکتب الإسلامی – بیروت، الطبعة: الثالثة، 1404هـ.
2. قول دوم:1020 سال:
قول دوم این است که آن حضرت هزار و بیست سال عمر کرده است. این قول را به کعب الاحبار نسبت داده اند. ماوردى بصرى مى‌نویسد:
أنه لبث فیهم ألف سنة إلا خمسین عاماً وعاش بعد ذلک سبعین سنة فکان مبلغ عمره ألف سنة وعشرین سنة, قاله کعب الأحبار.
نوح علیه السلام ‌نهصد و پنجاه سال در میان قومش بود و هفتاد سال پس از طوفان زنده بود، مدت عمر ایشان بنا بر این نقل هزار و بیست سال مى‌شود و کعب الأحبار قائل به این قول است.
الماوردی البصری الشافعی، علی بن محمد بن حبیب (متوفای450هـ)، النکت والعیون، ج4، ص279، تحقیق: السید ابن عبد المقصود بن عبد الرحیم، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت / لبنان.
3. قول سوم:‌1050 سال: (نظر صحیح)
قول سوم این است‌ که مدت زمان عمر حضرت نوح،‌ از ابتدا تا نهایت، هزار و پنجاه سال بوده است. مفسران این قول را به ابن عباس که یکى از مفسران بنام، صحابى و شاگرد امام على علیه السلام مى‌باشد، نسبت داده‌اند.
ماوردى بصرى و ابن جوزى این نظر را تحت عنوان قول دوم آورده است که طبق دسته بندى ما قول سوم مى‌شود:
والقول الثانی: أنه بعث لأربعین سنة من عمره ولبث فی قومه ألف سنة إلا خمسین عاماً وعاش بعد الطوفان ستین عاماً فکان مبلغ عمره ألف سنة وخمسین سنة, قاله ابن عباس.
نوح علیه السلام ‌در چهل سالگى پیامبر شد و نهصد و پنجاه سال در میان قومش بود و بعد از طوفان شصت سال زنده بود، پس مدت عمر ایشان هزار و پنجاه سال مى‌شود، این قول ابن عباس است.
الماوردی البصری الشافعی، علی بن محمد بن حبیب (متوفای450هـ)، النکت والعیون، ج4، ص279، تحقیق: السید ابن عبد المقصود بن عبد الرحیم، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت / لبنان.
ابن الجوزی الحنبلی، جمال الدین ابوالفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد (متوفای 597 هـ)، زاد المسیر فی علم التفسیر، ج6، ص262، ناشر: المکتب الإسلامی – بیروت، الطبعة: الثالثة، 1404هـ
بغوى و برخى دیگر در مقام نقل نظر مفسران صحابى و تابعان،‌ نخست روایت ابن عباس را آورده‌اند و ترتیب نقل آنها نشان گر این است که شاید این قول، مورد قبول آنها بوده است:
قال ابن عباس: بعث نوح بعد أربعین سنة ولبث یدعو قومه تسعمائة وخمسین سنة وعاش بعد الطوفان ستین سنة وکان عمره ألفا وخمسین سنة.
ابن عباس گفته است: نوح علیه السلام بعد از چهل سال مبعوث به رسالت شد و در میان قومش نیز 950 سال آنان را به سوى خداوند دعوت کرد. و بعد از طوفان نیز 60 سال زنده بود و تمام مدت عمر او 1050 سال بوده است.
البغوی، الحسین بن مسعود (متوفاى516هـ)، تفسیر البغوی، ج2، ص379، تحقیق: خالد عبد الرحمن العک، ناشر: دار المعرفة – بیروت.
البغدادی الشهیر بالخازن، علاء الدین علی بن محمد بن إبراهیم (متوفاى725هـ )، تفسیر الخازن المسمی لباب التأویل فی معانی التنزیل، ج3، ص227، ناشر: دار الفکر – بیروت / لبنان – 1399هـ ـ 1979م.
ابن عادل الدمشقی الحنبلی، ابوحفص عمر بن علی (متوفاى بعد 880 هـ)، اللباب فی علوم الکتاب، ج10، ص467، تحقیق: الشیخ عادل أحمد عبد الموجود والشیخ علی محمد معوض، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1419 هـ ـ 1998م
عبد الله نسفى یکى دیگر از مفسران اهل سنت ذیل آیه: (وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلىَ قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِیهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِینَ عَامًا) مى‌نویسد:
کان عمره ألفا وخمسین سنة بعث على رأس أربعین و لبث فی قومه تسعمائة و خمسین سنة و عاش بعد الطوفان ستین.
عمر آن حضرت هزار و پنجاه سال بوده، در چهل سالگى به پیامبرى مبعوث شد و در میان قومش نهصد و پنجاه سال درنگ کرد و بعد از طوفان شصت سال زندگى کرد.
النسفی، أبو البرکات عبد الله ابن أحمد بن محمود (متوفای710هـ)، تفسیر النسفی، ج3، ص253، طبق برنامه الجامع الکبیر.
و زمخشرى در الکشاف نیز همین عبارت را دارد:
الزمخشری الخوارزمی، ابوالقاسم محمود بن عمر جار الله (متوفای538هـ)، الکشاف عن حقائق التنزیل وعیون الأقاویل فی وجوه التأویل، ج3، ص450، تحقیق: عبد الرزاق المهدی، بیروت، ناشر: دار إحیاء التراث العربی.
اما برخى از مفسران صریحاً روایت ابن عباس را پذیرفته و در نتیجه طرفدار این نظریه مى‌باشند. از جمله ابن کثیر دمشقى نیز اقوال دیگر را مردو دانسته و مى‌گوید:
وقول ابن عباس أقرب.
ابن کثیر الدمشقی، ابوالفداء إسماعیل بن عمر القرشی (متوفاى774هـ)، تفسیر القرآن العظیم، ج3، ص408، ناشر: دار الفکر – بیروت – 1401هـ.
بنا به تصریح شوکانى، حاکم روایت ابن عباس را تصحیح کرده است:
وقد أخرج ابن أبی شیبة وعبد بن حمید وابن المنذر وابن أبی حاتم وأبو الشیخ والحاکم وصححه وابن مردویه عن ابن عباس قال بعث الله نوحا وهو ابن أربعین سنة ولبث فی قومه ألف سنة إلا خمسین عاما یدعوهم إلى الله وعاش بعد الطوفان ستین سنة حتى کثر الناس وفشوا.
ابن ابى شیبه،‌ عبد بن حمید،‌ ابن منذر، ابن ابى حاتم، حاکم (که آن روایت را تصحیح کرده) و ابن مردویه از ابن عباس نقل کرده اند که گفت:‌ خداوند حضرت نوح را در حالى‌که چهل ساله بود مبعوث کرد و در میان قومش نهصد و پنجاه سال درنگ نمود و آنان را به سوى خدا فراخواند و بعد از طوفان نیز شصت سال زنده بود تا اینکه مردم زیاد شد و در زمین منتشر شدند.
الشوکانی، محمد بن علی بن محمد (متوفاى1255هـ)، فتح القدیر الجامع بین فنی الروایة والدرایة من علم التفسیر، ج4، ص199، ناشر: دار الفکر – بیروت.
آلوسى از مفسران بزرگ اهل سنت با تحلیل جالبى که دارد این نظریه را ثابت مى‌کند. ایشان مى‌گوید:‌ نظر به این‌که حرف «فا» در کلمه «فلبث» براى تعقیب است، از آیه استفاده مى‌شود که این مدت950 سال، بعد از بعثت نوح بوده است. و بعد از بعثت نیز همه گفته‌اند که او مدت شصت سال زنده بوده است:
والظاهر أن الواو للعطف وهو من عطف القصة على القصة… والفاء للتعقیب فالمتبادر أنه علیه السلام لبث فی قومه عقیب الإرسال المدة المذکورة وقد جاء مصرحا به فی بعض الآثار.
ظاهر این است که حرف «واو» (ولقد ارسلنا…) براى عطف است که این قصه را بر قصه قبل عطف کرده است…. حرف «فا» (در کلمه فلبث) براى تعقیب است. پس،‌ متبادر این است که حضرت نوح علیه السلام در میان قومش بعد از فرستادشدنش این مدت مذکور را ماند و در برخى آثار تصریح به این مطلب آمده است.
الآلوسی البغدادی الحنفی، أبو الفضل شهاب الدین السید محمود بن عبد الله (متوفاى1270هـ)، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی، ج20، ص142، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.
البته اگر تحلیل مفسران را که راجع به نحوه بیان جمله « فَلَبِثَ فِیهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِینَ عَامًا» به صورت مستثنا و مستثنى منه‌ دارند، در نظر بگیریم، همین نظریه را ثابت مى‌کند.
علامه طباطبائى رحمة‌ الله علیه در تفسیر المیزان راجع به این آیه مى‌گوید:
والآیة ظاهرة فی أن الألف إلا خمسین مدة دعوة نوح علیه السلام ما بین بعثته إلى أخذ الطوفان فیغایر ما فی التوراة الحاضرة.
از ظاهر آیه برمى آید که این مدت (یعنى هزار الا پنجاه)، مدت دعوت نوح علیه السلام ‌بوده، (یعنى فاصله بین بعثت او، و وقوع طوفان) پس این مطلب با آن چه که در تورات فعلى است مغایرت دارد.(که در تورات 950 سال را کل عمر نوح دانسته است.)
طباطبایى، سید محمد حسین (متوفای 1412هـ)، المیزان فى تفسیر القرآن ، ج16، ص114، ناشر: منشورات جماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة فی قم المقدسة ، الطبعة: الخامسة، 1417هـ.
آیت الله مکارم شیرازى نیز در تفسیر الامثال مى‌نویسد:
وظاهر الآیة الآنفة أن هذا المقدار لم یکن هو عمر نوح (علیه السلام) بتمامه (وإن ذکر ذلک فی التوراة الحدیثة، فی سفر التکوین الفصل التاسع) بل عاش بعد الطوفان فترة أخرى، وطبقا لما قاله بعض المفسرین فقد کانت الفترة هذه ثلاثمائة سنة!
ظاهر آیه فوق این است که این مقدار، تمام عمر نوح نبود- هر چند تورات کنونى این عدد را براى تمام مدت عمر نوح ذکر کرده، (تورات- سفر تکوین فصل نهم) بلکه بعد از طوفان هم مدت دیگرى زندگى کرد که طبق گفته بعضى از مفسران سیصد سال بود..
مکارم الشیرازی، الشیخ ناصر،(معاصر) الأمثل فی تفسیر کتاب الله المنزل،‌ ج12، ص354، طبعة جدیدة منقحة مع إضافات.
آقاى بیضاوى در تفسیر خود مى‌گوید: این مدت 950 سال بعد از بعثت نوح تا زمان طوفان را شامل مى‌شود:
(وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلىَ قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِیهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِینَ عَامًا) بعد المبعث إذ روی أنه بعث على رأس الأربعین ودعا قوما تسعمائة وخمسین وعاش بعد الطوفان ستین.
«و نوح را بقومش فرستادیم که هزار سال، بجز پنجاه سال، میانشان ماند»، بعد از بعثتش، روایت شده که او مبعوث شد در چهل سالگى و قومش را نهصد و پنجاه سال به خداپرستى دعوت کرد و شصت سال هم پس از طوفان زنده بود.
البیضاوی، ناصر الدین ابوالخیر عبدالله بن عمر بن محمد (متوفای685هـ)، أنوار التنزیل وأسرار التأویل (تفسیر البیضاوی)، ج4، ص310، ناشر: دار الفکر – بیروت.
4. قول چهارم: 1300 سال:
صالحى شامى در کتاب سبل الهدى و الرشاد فى سیره خیر العباد، عمر آن حضرت را هزار و سه صد سال ذکر کرده است:
و کان نوح علیه الصلاة و السلام أطول الأنبیاء عمرا حتى قیل إنه عاش ألف سنة و ثلاثمائة سنة. و لما نزل علیه الوحی کان عمره ثلاثمائة سنة و خمسین سنة. فلبث ألف سنة إلا خمسین عاما یدعوهم.
حضرت نوح علیه السلام ‌طولانى‌ترین عمر را در میان پیامبران داشته‌اند، حتى گفته شده که آن حضرت هزار و سیصد سال عمر کرده است. هنگامى که وحى بر آن حضرت نازل شد سیصد و پنجاه ساله بود و نهصد و پنجاه سال پیامبر بود که قومش را به سوى خداوند فرا خواند.
الصالحی الشامی، محمد بن یوسف (متوفای942هـ)، سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد، ج1، ص316، تحقیق: عادل أحمد عبد الموجود وعلی محمد معوض، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت، الطبعة: الأولى، 1414هـ.
5. قول پنجم1450سال:
أبو القاسم اصفهانى در کتاب محاضرات الادباء مى‌گوید: حضرت نوح علیه السلام هزار و چهارصد و پنجاه سال عمر کرده و در دویست سالگى به پیامبرى مبعوث شده‌است.
عاش نوح ألف سنة وأربعمائة و خمسین سنة بعث بعد مائتی سنة ولبث فی قومه ألف سنة إلا خمسین عاما بقی بعد الطوفان مائتی سنة وخمسین سنة فلما أتى ملک الموت قال له: کیف رأیت الدنیا؟ قال: کدار لها بابان دخلت من هذا وخرجت من هذا.
حضرت نوح علیه السلام ‌هزار و چهار‌صد و پنجاه سال عمر کرد، در دویست سالگى پیامبر شد و نهصد و پنجاه سال در میان قومش پیامبر بود و دویست و پنجاه سال نیز پس از طوفان زندگى کرد. هنگامى‌که فرشته مرگ سراغش آمد براى نوح گفت: دنیا را چگونه دیدی؟ نوح گفت: همانند خانه‌اى که دو درب دارد؛‌ از این در وارد شدم و از آن درب خارج شدم.
الأصفهانی، ابوالقاسم الحسین بن محمد بن المفضل (متوفای502هـ)، محاضرات الأدباء ومحاورات الشعرء والبلغاء، ج2، ص362، تحقیق: عمر الطباع، ناشر: دار القلم – بیروت – 1420هـ- 1999م.
ابو حاتم سجستانى این قول را در صفحه اول از «کتاب المعمرون و الوصایا» نقل کرده و آن را به روایت پیامبر صلى الله علیه وآله که از طریق انس نقل شده،‌ مستند کرده است:
وعاش نوح النبی صلی الله علیه وسلم ألفا وأربعمائة وخمسین سنة؛ ذکر ذلک بن أبی زیاد علی ابن أبی عیاش العبدی عن أنس قال، قال رسول الله صلی الله علیه وسلم: لَمَّا بَعَثَ اللَّهُ نُوحاً إِلَى قَوْمِهِ بَعَثَهُ وهُوَ ابْنُ خَمْسِینَ وَمِائَتَی سَنَةٍ، فَلَبِثَ فِی قَوْمِهِ أَلْفَ سَنَةٍ إِلاَّ خَمْسِینَ عَاماً، وَبَقِیَ بَعْدَ الطُّوفَانِ خَمْسِینَ وَمِائَتیْ سَنَةٍ.
حضرت نوح علیه السلام هزار و چهار صد و پنجاه سال زندگى کرد، این مطلب را إبن أبو زیاد على بن أبو عیاش عبدى از أنس از رسول الله صلى الله علیه وآله نقل کرده‌اند که مى‌فرماید: زمانى که خداوند نوح علیه السلام را مبعوث کرد، دویست و پنجاه ساله بود، پس در میان قوم خود پنجاه سال کمتر از هزار سال دعوت کرد و بعد از طوفان هم دویست و پنجاه سال زنده بود.
أبو حاتم سجستانی، سهل بن محمد(متوفای248هـ)، المعمرون و الوصایا، ج1، ص1، طبق برنامه الجامع الکبیر.
6. قول ششم:1650 سال:
ماوردى بصرى و ابن جوزى قول دیگرى را به عنوان قول چهارم در باره حضرت نوح آورده اند که نشان مى‌دهد عمر آن حضرت 1650سال بوده است:
والقول الرابع: أنه بعث وهو ابن خمسین وثلاثمائة سنة ولبث فی قومه داعیاً ألف سنة إلا خمسین عاماً وعاش بعد الطوفان ثلاثمائة وخمسین عاماً فکان مبلغ عمره ألف سنة وستمائة وخمسین سنة.
در سیصد و پنجاه سالگى به پیامبرى برگزیده شد و نهصد و پنجاه سال در میان قومش پیامبر بود و بعد از طوفان، سیصد و پنجاه سال زندگى کرد، پس مدت عمر حضرت نوح علیه السلام ‌هزار و ششصد و پنجاه سال مى‌شود.
الماوردی البصری الشافعی، علی بن محمد بن حبیب (متوفای450هـ)، النکت والعیون، ج4، ص279، تحقیق: السید ابن عبد المقصود بن عبد الرحیم، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت / لبنان.
ابن الجوزی الحنبلی، جمال الدین ابوالفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد (متوفای 597 هـ)، زاد المسیر فی علم التفسیر، ج6، ص262، ناشر: المکتب الإسلامی – بیروت، الطبعة: الثالثة، 1404هـ.
ابن عساکر دمشقى با توجه به روایتى که گفتگوى میان ملک الموت و حضرت نوح علیه السلام ‌را مى‌رساند، مدت عمر آن حضرت را هزار و ششصد سال بیان مى‌کند:
وأخبرنا أبو الحسین الخطیب أخبرنا جدی أبو عبد الله أنا ابی أنا عبد الرحمن ابن عثمان التمیمی أنا عبد السلام بن أحمد القرشی نا محمد بن إسماعیل بن محمد نا محمد بن عبد الله الزاهد نا موسى بن إبراهیم المروزی نا صالح المزنی عن الحسن قال لما أتى ملک الموت نوحا لیقبض روحه قال یا نوح کم عشت فی الدنیا؟ قال: ثلاثمائة سنة قبل أن ابعث وألف سنة إلا خمسین عاما فی قومی وثلاثمائة وخمسین سنة بعد الطوفان قال ملک الموت: یا نوح کیف وجدت الدنیا قال نوح: مثل دار لها بابان دخلت من هذا وخرجت من هذا.
صالح مزنى از حسن نقل مى‌کند: هنگامى که فرشته مرگ براى قبض روح نوح علیه السلام ‌آمد به او گفت: اى نوح چه مقدار در دنیا زندگى کردی؟ نوح علیه السلام ‌گفت: سیصد سال قبل از بعثت و نهصد و پنجاه سال در میان قومم و سیصد و پنجاه سال بعد از طوفان.
ابن عساکر الدمشقی الشافعی، أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله(متوفای571هـ)، تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الأماثل، ج62، ص281، تحقیق: محب الدین أبی سعید عمر بن غرامة العمری، ناشر: دار الفکر – بیروت – 1995.
رمز تعبیر (أَلْفَ سَنَةٍ إِلاَّ خَمْسِینَ عَاماً) از عمر حضرت نوح:
همانگونه که متذکر شدیم، خداوند متعال در باره حضرت نوح علیه السلام مى‌فرماید:
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلىَ قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِیهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِینَ عَامًا فَأَخَذَهُمُ الطُّوفَانُ وَهُمْ ظَلِمُونَ(العنکبوت:14)
و ما نوح را به سوى قومش فرستادیم و او را در میان آنان هزار سال؛ مگر پنجاه سال، درنگ کرد؛ اما سرانجام طوفان و سیلاب آنان را فراگرفت در حالى که ظالم بودند.
در میان مفسران بحث است که چرا خداوند براى بیان مدت زمان عمر حضرت نوح علیه السلام جمله « فَلَبِثَ فِیهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِینَ عَامًا» را به صورت مستثنا و مستثنى منه آورده و چرا صریحاً «فلبث فیهم تسعمائة و خمسین سنة» نفرموده است.
مفسران شیعه و اهل سنت در بیان اسرار این عبارت و حکمت به کار بردن آن، توجیهات و علت هاى بسیارى را بیان کرده‌اند.
الف: بیان اهمیت و زیاد نشان دادن این مدت:
برخى از مفسران گفته‌اند: خداوند این عبارت را به کار برده تا اهمیت و عظمت این مدت زمانى را که حضرت نوح در میان قومش بود و به انجام رسالت و هدایت آنان مشغول بود، بیان کند:
علامه طباطبائى در تفسیر المیزان مى‌گوید:
والتعبیر بألف سنة إلا خمسین عاما دون أن یقال: تسعمائة وخمسین سنة للتکثیر عاما دون أن یقال: تسعمائة وخمسین سنة للتکثیر.
تعبیر به «الف سنة الا خمسین عاما» به جاى «تسعمائة و خمسین سنة» براى بیان زیاد جلوه دادن مدت دعوت اوست، و اگر تعبیر دوم را به کار مى‌برد، این تکثیر را افاده نمى‌کرد.
طباطبایى، سید محمد حسین (متوفای 1412هـ)، المیزان فى تفسیر القرآن ، ج16، ص114، ناشر: منشورات جماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة فی قم المقدسة ، الطبعة: الخامسة، 1417هـ.
آیت الله مکارم شیرازى در تفسیر الامثال مى‌نویسد:
والتعبیر ب‍ ألف سنة إلا خمسین عاما مع إمکان القول «تسعمائة وخمسین سنة» من البدایة، هو إشارة إلى عظمة المدة وطول الزمان، لأن عدد «الألف» وأی ألف؟ ألف سنة! یعد مهما وعددا کبیرا بالنسبة لمدة التبلیغ.
تعبیر به” هزار سال الا پنجاه سال”- در حالى که ممکن بود از اول 950 سال بگوید- براى اشاره به عظمت و طول این زمان است، زیرا عدد” هزار” آن هم به صورت” هزار سال” براى” مدت تبلیغ” عدد بسیار بزرگى محسوب مى شود.
مکارم الشیرازی، الشیخ ناصر،(معاصر) الأمثل فی تفسیر کتاب الله المنزل،‌ ج12، ص354، طبعة جدیدة منقحة مع إضافات.
ماوردى و ابن جوزى نیز دو وجه را براى این تعبیر آورده که وجه نخست آن این است:
أحدهما: أن المقصود به تکثیر العدد فکان ذکر الألف أفخم فی اللفظ وأکثر فی العدد.
وجه اول این است که مقصود از این بیان، زیاد نشان دادن عدد است، پس آوردن عدد هزار براى منظور ما رساتر و بیان کننده عدد بیشتر است.
الماوردی البصری الشافعی، علی بن محمد بن حبیب (متوفای450هـ)، النکت والعیون، ج4، ص279، تحقیق: السید ابن عبد المقصود بن عبد الرحیم، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت / لبنان.
ابن الجوزی الحنبلی، جمال الدین ابوالفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد (متوفای 597 هـ)، زاد المسیر فی علم التفسیر، ج6، ص262، ناشر: المکتب الإسلامی – بیروت، الطبعة: الثالثة، 1404هـ.
ب: تحقق این مدت به صورت قطعی نه تقریبی:
یکى از وجوهى که براى بیان این تعبیر گفته اند این است که خداوند مى‌خواهد بفرماید که این مدت زمان بدون کم و کاست محقق شد و این مدت تقریبى نیست. و حضرت نوح علیه السلام در این مدت مشغول هدایت قومش بود.
نظام الدین نیشابورى در تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان، مى‌نویسد:
سؤال: ما الفائدة فی قوله (ألف سنة إلا خمسین عاماً) دون أن یقول: تسعمائة و خمسین. الجواب: لأن العبارة الثانیة تحتمل التجویز و التقریب. فإن من قال: عاش فلان ألف سنة یمکن أن یتوهم أنه یدعی ذلک تقریباً لا تحقیقاً. فإذا قال: إلا شهراً أو إلا سنة, زال ذلک الوهم.
سوال: چه فایده‌اى در قول خداوند است که فرمود هزار سال به جز پنجاه سال و نهصد و پنجاه سال نگفت؟ جواب: زیرا در عبارت دوم احتمال کم و زیادى عدد و تقریبى گفتن عدد وجود دارد. پس اگر کسى بگوید: فلانى هزار سال زندگى کرد، امکان دارد توهم به وجود آید که آن هزار سال را به صورت حدود بیان کرده نه قطعى. زمانى‌که با استثنا بیاورد و بگوید: به جز ماهى یا به جز سالى، آن توهمِ تقریبى بودن زایل مى‌شود.
النیسابوری، نظام الدین الحسن بن محمد بن حسین المعروف بالنظام الأعرج (متوفای 728 هـ)، تفسیر غرائب القرآن و غائب الفرقان، ج5، ص374، تحقیق: الشیخ زکریا عمیران، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1416هـ – 1996م.
زمخشرى نیز مى‌گوید:
فإن قلت: هلا قیل: تسعمائة وخمسین سنة؟ قلت: ما أورده الله أحکم. لأنه لو قیل کما قلت، لجاز أن یتوهم إطلاق هذا العدد على أکثره، وهذا التوهم زائل مع مجیئه کذلک، وکأنه قیل: تسعمائة وخمسین سنة کاملة وافیة العدد، إلا أنّ ذلک أخصر وأعذب لفظاً وأملأ بالفائدة،
اگر بگویى چرا نهصد و پنجاه سال نگفت؟ مى‌گویم: آن‌چه خداوند آورده محکم‌تر است؛ براى این‌‌‌‌‌‌‌که اگر مانند آن‌چه تو گفتى، مى‌گفت، توهم اطلاق آن عدد بر بیشتر از آن ممکن بود و این توهم، با آمدن عدد به صورتى که ذکر شد، از بین رفت؛ همان‌طور که اگر گفته شود: نهصد و پنجاه سال، این عدد کامل و کافى است، جز این‌که آوردن لفظ با استثناء، کوتاه‌تر و مختصر‌تر است در لفظ و داراى فایده بیشترى مى‌باشد؛
الزمخشری الخوارزمی، ابوالقاسم محمود بن عمر جار الله (متوفای538هـ)، الکشاف عن حقائق التنزیل وعیون الأقاویل فی وجوه التأویل، ج3، ص450، تحقیق: عبد الرزاق المهدی، بیروت، ناشر: دار إحیاء التراث العربی.
شوکانى در فتح القدیر مى‌گوید:
ووقع فی النظم إلا خمسین عاما، ولم یقل: تسعمائة سنة وخمسین، لأن فی الاستثناء تحقیق العدد بخلاف الثانی، فقد یطلق على ما یقرب منه.
این‌که به صورت استثناء بیان کرده و گفته: «إلا خمسین عاماً»، و نهصد و پنجاه سال بیان نکرده به این خاطر است که در استثناء، عدد تحقیقاً و مشخصاً بیان مى‌شود، اما در دومى (نهصد و پنجاه سال) معمولاً به صورت حدودى و غیر کامل نیز بیان مى‌کنند؛ مثلاً مى‌گویند: حدود نهصد سال.
الشوکانی، محمد بن علی بن محمد (متوفای1255هـ)، فتح القدیر الجامع بین فنی الروایة والدرایة من علم التفسیر، ج4، ص226، ناشر: دار الفکر – بیروت.
آقاى بیضاوى در تفسیر خود مى‌گوید:
ولعل اختیار هذه العبارة للدلالة على کمال العدد فإن تسعمائة وخمسین قد یطلق على ما یقرب منه ولما فی ذکر الألف من تخییل طول المدة إلى السامع.
شاید انتخاب این عبارت به خاطر دلالت کردنش بر کامل‌تر بودن عدد باشد، چرا که نهصد و پنجاه بر اعداد نزدیک بر آن هم دلالت مى‌کند و دلیل دیگر این‌که، چون ذکر هزار سال براى طولانى جلوه دادن مدت براى شنونده است.
البیضاوی، ناصر الدین ابوالخیر عبدالله بن عمر بن محمد (متوفای685هـ)، أنوار التنزیل وأسرار التأویل (تفسیر البیضاوی)، ج4، ص310، ناشر: دار الفکر – بیروت.
نسفى در تفسیر خود مى‌گوید: اگر نهصد و پنجاه مى‌گفت، توهم اطلاق بر عددى بیش از آن هم جایز بود، اما در صورتى که عدد به صورت استثناء ذکر شد هم مفید اختصار است و هم از لحاظ معنا کامل‌تر است:
ولم یقل تسعمائة وخمسین سنة لأنه لو قیل کذلک لجاز أن یتوهم إطلاق هذا العدد على أکثره وهذا التوهم زائل هنا فکانه قیل تسعمائة وخمسین سنة کاملة وافیة العدد إلا أن ذلک أخصر وأعذب لفظا وأملأ بالفائدة.
نهصد و پنجاه سال نگفت؛ زیرا اگر چنین مى‌گفت توهم اطلاق آن عدد بر بیشتر از آن جایز بود و این توهم در این‌جا زایل شد. پس گویا گفته شده: نهصد و پنجاه سال کامل و وافى این عدد. مگر این‌که تعبیر: «أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِینَ عَامًا» مختصر‌تر و مانع أغیار است از لحاظ لفظ و فایده‌اش بیشتر است.
النسفی، أبو البرکات عبد الله ابن أحمد بن محمود (متوفای710هـ)، تفسیر النسفی، ج3، ص253، طبق برنامه الجامع الکبیر.
بنابراین،‌ خداوند این تعبیر را به کار برد تا بفهماند که مدت رسالت حضرت نوح به صورت قطعى همین مقدار بوده است.
ج: تسلی خاطر رسول خدا (ص) با بیان برد باری نوح:
زمخشرى مى‌گوید:‌ خداوند این تعبیر را با توجه به این‌که عدد تحقیقى را بیان مى‌کند،‌ بیان کرد تا تسلاى خاطر رسول خدا صلى الله علیه وآله باشد و از این طریق به آن حضرت وانمود نماید که نوح در راستاى هدایت قومش این مدت زیادى را تلاش کرد و بر آزار و اذیت آنها صبر نمود و از اهداف خود دست نکشید:
وفیه نکتة أخرى: وهی أنّ القصة مسوقة لذکر ما ابتلی به نوح علیه السلام من أمّته وما کابده من طول المصابرة، تسلیة لرسول الله صلى الله علیه وسلم و تثبیتاً له، فکان ذکر رأس العدد الذی لا رأس أکثر منه، أوقع وأوصل إلى الغرض من استطالة السامع مدّة صبره.
نکته دیگرى نیز در آن است: این‌که سرگذشتى که براى نوح علیه السلام ‌با امتش ذکر شد و آن‌چه آن حضرت در طول آن مدت طولانى بر آن صبر کرد، تسلاى خاطرى براى رسول الله صلى الله علیه وآله بوده‌است، پس ذکر عدد زیادى که عددى بالاتر از آن نیست، مناسب‌تر و نزدیک‌تر به هدف است، از این‌که شنونده را بر طولانى بودن مدت صبر آگاه سازیم.
الزمخشری الخوارزمی، ابوالقاسم محمود بن عمر جار الله (متوفای538هـ)، الکشاف عن حقائق التنزیل وعیون الأقاویل فی وجوه التأویل، ج3، ص450، تحقیق: عبد الرزاق المهدی، بیروت، ناشر: دار إحیاء التراث العربی.
ابن عادل دمشقى مى‌نویسد:
الفائدة الثانیة: هی أن ذکر لَبْثِ نوح علیه الصلاة و السلام فی قومه کان لبیان أنه صبر کثیراً فالنبی علیه الصلاة و السلام أولى بالصبر مع قِصَرِ مُدَّةِ دُعَائِهِ…
فائده دوم: ذکر ماندن نوح در میان قومش با آوردن این عبارت،‌ براى بیان صبر زیاد حضرت نوح است؛ پس رسول اکرم صلى الله علیه وآله، با این‌که مدت زمان دعوت او کوتا بود، به صبر کردن سزاوار‌تر است.
ابن عادل الدمشقی الحنبلی، ابوحفص عمر بن علی (متوفای بعد 880 هـ)، اللباب فی علوم الکتاب، ج15، ص325و326، تحقیق: الشیخ عادل أحمد عبد الموجود والشیخ علی محمد معوض، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1419 هـ ـ 1998م.
نتیجه: مطلب قطعى و مورد اتفاق علماى فریقین‌ این است که حضرت نوح علیه السلام همان مدت 1050 سال را عمرکرده و تنها مدت نبوتش 950 سال بوده است.
4. اخنوخ بن الیارد (ادریس پیامبر) تا هنوز زنده است:
طبق روایات اهل سنت،‌ چهار تا از پیامبران الهى تا هنوز زنده‌اند و حتى در باره برخى از آنان جمهور علماى اهل سنت بر این هستند که او تا روز قیامت زنده است. یکى از آنان حضرت ادریس پیامبر است که نامش اخنوخ مى‌باشد. او فرزند یرد (یا یارد) و طبق تصریح منابع اهل سنت او نخستین پیامبرخداوند است که بعد از حضرت آدم علیه السلام به مقام نبوت رسید. و سه صد سال از بهار عمرش مى‌گذشت که حضرت آدم علیه السلام تا هنوز زنده بود. ابو المنذر طبرى در کتاب تاریخش مى‌نویسند:
ثم نکح یرد فیما حدثنا ابن حمید قال حدثنا سلمة عن ابن إسحاق وهو ابن مائة سنة واثنتین وستین سنة برکنا ابنة الدرمسیل بن محویل بن خنوخ بن قین بن آدم فولدت له أخنوخ بن یرد وأخنوخ إدریس النبی وکان أول بنی آدم أعطی النبوة فیما زعم ابن إسحاق وخط بالقلم…
وقال غیره من أهل التوراة ولد لیرد أخنوخ وهو إدریس فنبأه الله عز وجل وقد مضى من عمر آدم ستمائة سنة واثنتان وعشرون سنة وأنزل علیه ثلاثون صحیفة وهو أول من خط بعد آدم وجاهد فی سبیل الله وقطع الثیاب وخاطها وأول من سبى من ولد قابیل فاسترق منهم وکان وصی والده یرد فیما کان آباؤه أوصوا به إلیه وفیما أوصى به بعضهم بعضا وذلک کله من فعله فی حیاة آدم.
طبق روایت ابن اسحاق،‌ یرد در 162 سالگى با «رکنا»‌ دختر درمسیل بن محویل بن خنوخ بن قین بن آدم ازدواج کرد و براى او فرزندى به نام اخنوخ متولد شد و اخنوخ همان ادریس پیامبراست. او نخستین فردى از فرزندان آدم است که مقام نبوت برایش داده شد و با قلم خط نوشت…
غیر ابن اسحاق از اهل تورات گفته اند: براى یرد اخنوخ که همان ادریس است متولد شد،‌ پس خداوند او را پیامبر قرار داد در حالى‌که از عمر آدم 622 سال مى‌گذشت و بر او 30 صحیفه نازل کرد و او نخستین کسى است که بعد از آدم خط نوشت و در راه خدا جهاد کرد و پیراهن را برید و خیاطى کرد (دوخت). و او نخستین کسى است که از جانب فرزند قابیل دشنام داده شد و از آنان این را شنید. او جانشین پدرش یرد بود بر آنچه که پدرانش به آن وصیت شده بودند واین تمام کارهاى او در مدت حیات حضرت آدم بود.
الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب (متوفاى310)، تاریخ الطبری، ج1، ص106، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت.
این مطالب را صحارى در الانساب و ابن اثیر جزرى در الکامل نیز آورده‌اند:
الصحاری العوتبی، ابوالمنذر سلمة بن مسلم بن إبراهیم (متوفاى: 511هـ)، الأنساب، ج1، ص16،‌ طبق برنامه الجامع الکبیر.
ابن أثیر الجزری، عز الدین بن الأثیر أبی الحسن علی بن محمد (متوفاى630هـ) الکامل فی التاریخ، ج1،‌ ص50، تحقیق عبد الله القاضی، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت، الطبعة الثانیة، 1415هـ.
طبق اعتقاد اهل سنت، حضرت ادریس علیه السلام از جمله پیامبران الهى است که خداوند او را در آسمان بالا برده و تا هنوز زنده است. ابن حجر عسقلانى درفتح البارى، سیوطى در الدر المنثور و ابن عادل دمشقى حنبلى آورده اند:
وروى عن مکحول عن کعب الأحبار قال: أربعة من الأنبیاء أحیاء، أمان لأهل الأرض، اثنان فی الأرض الخضر وإلیاس، واثنان فی السماء إدریس وعیسى.
مکحول از کعب الاحبار روایت کرده اند که چهار تن از پیامبران زنده امان براى اهل زمین هستند، دو تن آنان حضرت خضر و الیاس در زمین و دو تن از آنان حضرت ادریس و عیسى در آسمانند.
العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفاى852 هـ)، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج6، ص434، تحقیق: محب الدین الخطیب، ناشر: دار المعرفة – بیروت.
ابن عادل الدمشقی الحنبلی، ابوحفص عمر بن علی (متوفاى بعد 880 هـ)، اللباب فی علوم الکتاب، ج13، ص84، تحقیق: الشیخ عادل أحمد عبد الموجود والشیخ علی محمد معوض، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1419 هـ ـ 1998م
السیوطی، جلال الدین أبو الفضل عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفاى911هـ)، الدر المنثور، ج4، ص239، ناشر: دار الفکر – بیروت – 1993.
زمخشرى نیز در کتاب «ربیع الأبرار» اتفاق مسلمین را بر زنده بودن حضرت ادریس گزارش کرده‌است:
إنّ المسلمین متفقون على حیاة أربعة من الأنبیاء، اثنان منهم فی السماء، وهما إدریس، وعیسى، واثنان فی الأرض إلیاس، والخضر، وإنّ ولادة الخضر فی زمن إبراهیم أبی الأنبیاء.
همانا مسلمانان بر زنده بودن چهار تن از پیامبران اتفاق نظر دارند، دو تن از آنان که حضرت ادریس و عیسى مى‌باشد در آسمان و دوتن از آنان که الیاس و خضر مى‌باشد در زمین هستند. و به درستى ولادت حضرت خضر در زمان ابرهیم پدر انبیاء بوده است.
الزمخشری الخوارزمی، ابوالقاسم محمود بن عمرو بن أحمد جار الله (متوفاى538هـ)، ربیع الأبرار، ج1، ص397، طبق برنامه الجامع الکبیر.
نکته مهم این است که حضرت ادریس قبل از رفتن به آسمان نیز هزار سال در میان قومش بوده است. زمخشرى در تفسیر «الکشاف عن حقائق التنزیل» و ابو حیان اندلسى در تفسیر البحر المحیط آورده است:
ولقد عاش إدریس ألف سنة فی قومه إلى أن رفع إلى السماء وآمن به ألف إنسان منهم على عدد سنیه، وأعقابهم على التکذیب.
همانا ادریس قبل از این‌که به آسمان رود، در میان قومش هزار سال زندگى کرد و هزار انسان از قومش بر تعداد عمر او در میان قوم به او ایمان آوردند؛ ولی ذریه آنها همگی اهل تکذیب پیامبر بودند.
الزمخشری الخوارزمی، ابوالقاسم محمود بن عمرو بن أحمد جار الله (متوفاى538هـ)، الکشاف عن حقائق التنزیل وعیون الأقاویل فی وجوه التأویل، ج3، ص451، تحقیق: عبد الرزاق المهدی، بیروت، ناشر: دار إحیاء التراث العربی.
أبی حیان الأندلسی، محمد بن یوسف (متوفاى745هـ)، تفسیر البحر المحیط، ج7، ص141 تحقیق: الشیخ عادل أحمد عبد الموجود – الشیخ علی محمد معوض، شارک فی التحقیق 1) د.زکریا عبد المجید النوقی 2) د.أحمد النجولی الجمل، ناشر: دار الکتب العلمیة – لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ -2001م.
5. حضرت عیسی علیه السلام زنده حاضر:
علماى شیعه و اکثر علماى اهل سنت اعتقاد دارند که حضرت عیسى علیه السلام هنوز زنده مى‌باشد و به آسمان‌ها عروج کرده است.
روایت مکحول را که ابن حجر عسقلانى در فتح البارى، سیوطى در الدر المنثور و ابن عادل دمشقى حنبلى نقل کرده‌اند و نیز سخن زمشخشرى را در باره اتفاق علماء بر زنده بودن آن چهار پیامبر الهى ذکر کردیم که در اینجا از ذکر آن خود دارى مى‌کنیم. در این روایات ثابت شد که یکى از پیامبرانى که تا هنوز زنده اند حضرت عیسى علیه السلام مى‌باشد.
آیات متعددى در قرآن کریم وجود دارد که به حقیقت فوق اشاره دارد؛ از جمله در آیات ذیل خداوند فرموده است:
وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا المَْسِیحَ عِیسىَ ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَکِن شُبِّهَ لهَُمْ وَإِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُواْ فِیهِ لَفِى شَکٍ ّ مِّنْهُ مَا لهَُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّبَاعَ الظَّنّ ِ وَمَا قَتَلُوهُ یَقِینَا بَل رَّفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ وَکاَنَ اللَّهُ عَزِیزًا حَکِیمًا.(نساء/157و 158)
و نیز به سبب دروغى که گفتند، ما مسیح عیسى پسر مریم را که رسول خدا بود کشتیم در حالى که نه او را کشتند و نه به صلیب کشیدند و به اشتباه افتادند و آنهایى که درباره مسیح اختلاف کردند، خودشان در شک بودند، آگاه به آن نبودند و فقط از گمان خود پیروى مى کردند و قطعا او را نکشتند؛ بلکه پروردگار او را به سوى خود بالا برد و خدا مقتدر و حکیم است.
در این آیه خداوند متعال نسبت قتل و کشته شدن را از حضرت عیسى علیه السلام نفى کرده و با جمله «بل رفعه الله الیه» عروج او را در آسمان به صورت زنده ثابت مى‌نماید.
چه کسی به جای حضرت عیسی کشته شد؟
حال طبق این آیه و روایاتى که نقل شد این سؤال به ذهن مى‌رسد، اگر حضرت عیسى به صورت زنده به آسمان عروج کرده، به ادعاى یهودیان مبنى بر کشته شدن حضرت عیسى علیه السلام،‌ چه جوابى خواهیم داد؟
در این باره چند نظر مطرح شده است:
1. کشته شدن یکی از حواریون عیسی:
نظر نخست این است که به دستور خود آن حضرت، یکى از حواریون شبیه حضرت عیسى شد و یهودیان او را به زعم این‌که حضرت عیسى است کشتند و به صلیب کشیدند. شیخ طوسى رضوان الله تعالى علیه در تفسیر التبیان به نقل از وهب بن منبه مى‌نویسد:
واختلفوا فی کیفیة التشبیه الذی شبه للیهود فی أمر عیسى فقال وهب بن منبه: أنى عیسى ومعه سبعة عشر من الحواریین فی بیت فأحاطوا بهم، فلما دخلوا علیهم صیرهم الله کلهم على صورة عیسى فقالوا لهم سحرتمونا لیبرزن لنا عیسى أو لنقتلنکم جمیعا، فقال عیسى لأصحابه: من یشری نفسه منکم الیوم بالجنة، فقال رجل منهم: انا، فخرج إلیهم فقال: انا عیسى، وقد صیره الله على صورة عیسى، فأخذوه وقتلوه، وصلبوه. فمن ثم شبه لهم، وظنوا انهم قد قتلوا عیسى، وظنت النصارى مثل ذلک أنه عیسى، ورفع الله عیسى من یومه ذلک. وبه قال قتادة والسدی وابن إسحاق ومجاهد وابن جریج.
در چگونگى مشتبه شدن قضیه حضرت عیسى علیه السلام بر یهود اختلاف است، وهب بن منبه مى‌گوید: همانا عیسى علیه السلام همراه با هفده نفر از حواریونش در خانه‌اى بودند و یهود آن‌جا را محاصره کردند، پس هنگامى که داخل شدند خداوند همه حواریون را به شکل عیسى علیه السلام در آورد، به آن‌ها گفتند ما را سحر کرده‌اید؟ عیسى را معرفى کنید یا این‌که همه شما را به قتل مى‌رسانیم؛ عیسى علیه السلام به اصحابش فرمود: هر کس از شما امروز جانش را به من ببخشد بهشت براى اوست، مردى از آنان گفت: من، پس خارج شد و به یهود گفت: عیسى منم و خداوند او را به صورت عیسى علیه السلام در آورده بود، او را گرفتند و کشتند و به صلیب کشیدند. از این‌جا بود که امر بر آنان مشتبه شده و پنداشتند که عیسى علیه السلام را به قتل رسانده‌اند و نصاری(مسیحیان) هم مانند یهود فکر کردند آن کسى که کشته شد عیسى علیه السلام بود و خداوند، عیسى علیه السلام را از آن روز بالا برد(به آسمان‌ها برد).
این نظر از قتادة، السدى و ابن اسحاق و مجاهد و ابن جریج است.
الطوسی، الشیخ ابوجعفر محمد بن الحسن بن علی بن الحسن(متوفای460هـ)، التبیان فی تفسیر القرآن، ج3، ص382، تحقیق: أحمد حبیب قصیر العاملی، ناشر: مکتب الإعلام الإسلامی، الطبعة: الأولى، 1409هـ.
در تفسیر جوامع الجامع آمده که حضرت عیسى علیه السلام به وحى خداوند از عروجش به آسمان با خبر شد و به اصحابش فرمود: چه کسى حاضر است شبیه به آن حضرت شود و جانش را فداى او کند؟ یکى از یارانش قبول کرد،‌ یهودیان همان شخص را گرفتند و کشتند:
فاجتمعت الیهود على قتله، فأخبره الله بأنه یرفعه إلى السماء ویطهره من صحبة الیهود، وقال لأصحابه: أیکم یرضى أن یلقى علیه شبهی فیقتل ویصلب فیکون معی فی درجتی؟ فقال له شاب منهم: یا نبی الله أنا، فألقى الله علیه شبهه فقتل وصلب وهم یظنون أنه عیسى.
یهود براى قتل عیسى علیه السلام اجتماع کردند، خداوند به او خبر داد که او را به آسمان‌ها بالا مى‌برد و او را از افراد یهود، پاک مى‌دارد، و عیسى علیه السلام به اصحابش فرمود: کدام‌یک از شما راضى مى‌شود که شبیه من شود، پس کشته و به صلیب کشیده مى‌شود و همراه من در یک درجه باشد؟ پس جوانى از آنان گفت: اى پیامبر خدا، من؛ خداوند او را شبیه عیسى علیه السلام گرداند و کشته و مصلوب شد و یهود فکر کردند که عیسى علیه السلام را کشتند.
الطبرسی، أبی علی الفضل بن الحسن(متوفای548هـ)، تفسیر جوامع الجامع، ج1،ص459، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامی التابعة لجماعة المدرسین بقم المشرفة، الطبعة: الأولى، 1418هـ.
صنعانى نیز مى‌گوید: شخص کشته شده، یکى از یاران حضرت عیسى علیه السلام بوده است:
عبد الرزاق قال أخبرنا معمر عن قتادة فی قوله تعالى «وما قتلوه وما صلبوه ولکن شبه لهم» قال ألقى شبهه على رجل من الحواریین فقتل وکان عیسى عرض ذلک علیهم فقال أیکم ألقی علیه شبهی وله الجنة فقال رجل منهم علی.
عبد الرزاق از قتاده در مورد قول خداوند در آیه «نه او را کشتند و نه به صلیب کشیدند و به اشتباه افتادند» مى‌گوید: مردى از حواریون شبیه حضرت عیسى علیه السلام ‌شد و به قتل رسید، حضرت عیسى علیه السلام ‌به حواریون فرمود: کدام یک از شما حاضر است شبیه من شود و براى او بهشت باشد، پس مردى از آن‌ها پذیرفت.
الصنعانی، ابوبکر عبد الرزاق بن همام (متوفای211هـ)، تفسیر القرآن، ج1، ص177، تحقیق: د. مصطفی مسلم محمد، ناشر: مکتبة الرشد- ریاض- 1410هـ، الطبعة: الأولی.
2. کشته شدن شخصی از دشمنان عیسی:
نظر دوم این است که یکى از دشمنان،‌ به شکل حضرت عیسى در آمد و یهودیان او را کشتند. مرحوم طبرسى رحمة الله علیه با نقل روایتى از ابن عباس در تفسیر مجمع البیان، نام آن شخص را طیطانوس ذکر مى‌کند:
فروی عن ابن عباس أنه قال: لما مسخ الله تعالى الذین سبوا عیسى وأمه بدعائه، بلغ ذلک یهوذا وهو رأس الیهود، فخاف أن یدعو علیه، فجمع الیهود، فاتفقوا على قتله، فبعث الله تعالى جبرائیل یمنعه منهم، ویعینه علیهم. وذلک معنى قوله (وأیدناه بروح القدس)، فاجتمع الیهود حول عیسى، فجعلوا یسألونه فیقول لهم: یا معشر الیهود! إن الله تعالى یبغضکم، فساروا إلیه لیقتلوه، فأدخله جبرائیل فی خوخة البیت الداخل لها روزنة فی سقفها، فرفعه جبرائیل إلى السماء، فبعث یهوذا رأس الیهود رجلا من أصحابه اسمه طیطانوس، لیدخل علیه الخوخة فیقتله، فدخل فلم یره، فأبطأ علیهم، فظنوا أنه یقاتله فی الخوخة، فألقى الله علیه شبه عیسى. فلما خرج على أصحابه، قتلوه وصلبوه.
ابن عباس مى‌گوید: چون خداوند کسانى را- که به عیسى و مادرش دشنام داده بودند- مسخ کرد، یهودا که رئیس یهودیان بود مطلع شد و ترسید که عیسى درباره خودش نیز دعا کند، از اینرو یهودیان را گرد آورد و آنها را بر قتل عیسى هماهنگ ساخت. خداوند، جبرئیل را به یارى وى فرستاد. چنان که قرآن مجید مى فرماید: «وَأَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ» (سوره بقره آیه87) «یعنى ما عیسى را به روح القدس تایید کردیم» یهودیان اطراف عیسى را محاصره و آغاز پرسش کردند. عیسى فرمود: خداوند شما یهودیان را دشمن مى دارد. در این وقت به عزم کشتن، به او حمله ور شدند، لکن جبرئیل او را وارد پناهگاهى کرد که در سقف آن روزنه اى بود و از آنجا او را به آسمان برد.
یهودا یکى از همدستان خود- طیطانوس- را مأمور کرد که داخل پناهگاه گردد و عیسى را خارج گرداند، لکن عیسى را در آنجا نیافت و مدتى متحیر ماند. آنها گمان مى کردند که وى در آنجا مشغول جنگ با حضرت عیسى است. خداوند او را شبیه عیسى در آورد و چون خارج شد او را به جاى عیسى بدار آویختند و کشتند.
الطبرسی، أبی علی الفضل بن الحسن(متوفای548هـ)، تفسیر مجمع البیان، ج3،ص232، ناشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات – بیروت – لبنان، الطبعة: الأولى، 1415هـ.
عینى از علماى اهل سنت مى‌گوید: خداوند فردى از دشمنان حضرت عیسى علیه السلام را شبیه او کرد و یهودیان او را کشتند.
ألقى الله تعالى شبه عیسى على الذی دلهم علیه، واسمه: یهوذا، وصلبوه مکانه، وهم یظنون أنه عیسى، ورفع الله عیسى إلى السماء، ثم تسلطوا على أصحابه بالقتل والصلب والحبس حتى بلغ أمرهم إلى صاحب الروم.
خداوند تعالى کسى که جاى عیسى علیه السلام را به دشمنانش نشان داد، شبیه او قرار داد و اسم او یهودا بود و او را به جاى عیسى علیه السلام به صلیب کشیدند و گمان کردند که او عیسى است، وخداوند عیسى علیه السلام را به آسمان بالا برد.
العینی الغیتابی الحنفی، بدر الدین ابومحمد محمود بن أحمد (متوفای 855هـ)، عمدة القاری شرح صحیح البخاری، ج12، ص35، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.
مقاتل بن سلیمان ادعا کرده است که شخص به صلیب کشیده شده، فردى به نام یهودا بوده است که به آن حضرت بى احترامى هم کرده بود:
ثم قال تعالى: «وما قتلوه وما صلبوه ولکن شبه لهم» بصاحبهم الذی قتلوه، وکان الله عز وجل قد جعله على صورة عیسى فقتلوه، وکان المقتول لطم عیسى، وقال لعیسى حین لطمه، أتکذب على الله حین تزعم أنک رسوله، فلما أخذه الیهود لیقتلوه، قال للیهود: لست بعیسى، أنا فلان، واسمه یهوذا، فکذبوه وقالوا له: أنت عیسى، وکانت الیهود جعلت المقتول رقیبا على عیسى صلى الله علیه وسلم، فألقى الله تعالى ذکره شبهه على الرقیب فقتلوه. ثم قال سبحانه: «وإن الذین اختلفوا فیه»، یعنی فی عیسى، وهم النصارى، فقال بعضهم: قتله الیهود، وقال بعضهم: لم یقتل، «لفی شک منه» فی شک من قتله، «ما لهم به من علم إلا اتباع الظن وما قتلوه یقینا».
خداوند فرمود: «نه او را کشتند و نه به صلیب کشیدند و به اشتباه افتادند» و کسى که با خودشان بود را به قتل رساندند، و خداوند عزوجل او را به صورت عیسى علیه السلام قرار داد پس او را کشتند، و آن مقتول کسى بود که به عیسى علیه السلام سیلى زد و هنگامى که به عیسى علیه السلام سیلى زد به او گفت: آیا به خداوند نسبت دروغ مى‌دهى، در حالى که گمان مى‌کنى پیامبر خدا هستی؟ زمانى که یهودیان او را گرفتند تا او را بکشند به یهودیان گفت: من عیسى نیستم، من فلانى هستم و اسمش یهودا بود، او را تکذیب کردند و به او گفتند: تو عیسى هستى؛ و یهودیان، مقتول را نگهبان بر عیسى علیه السلام قرار داده بودند و خداوند تعالى او را شبیه عیسى علیه السلام قرار داد و آنان او را کشتند؛ سپس خداوند سبحان فرمود: «همانا کسانى که درباره او اختلاف کردند» یعنى درباره عیسى علیه السلام، آن‌هایى که اختلاف کردند مسیحیان بودند، پس بعضى از آنان گفتند: عیسى علیه السلام را یهودیان کشتند و بعضى گفتند: عیسى علیه السلام کشته نشده است، «از این‌که عیسى علیه السلام کشته شده باشد در شک هستند، و به موضوع قتل، علم ندارند و از گمان خود تبعیت مى‌کنند، در حالى که یقینا او را به قتل نرسانده‌اند»
الأزدی البلخی، أبو الحسن مقاتل بن سلیمان بن بشیر (متوفای150هـ)، تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج1، ص269، تحقیق: أحمد فرید، ناشر: دار الکتب العلمیة – لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1424هـ – 2003م.
3. کشته شدن شخص دیگری، غیر از حواری و دشمنان عیسی:
قول سوم این است که وقتى یهودیان با قصد کشته شدن عیسى وارد خانه او شدند قبل از آنها حضرت عروج کرده بود از این رو،‌ یهودیان مردى دیگرى را کشتند و چنین وا نمود کردند که عیسى را کشته‌اند.
مرحوم طبرسى این نظر را از ابو على جبائى نقل کرده است:
وقال أبو علی الجبائی: إن رؤساء الیهود أخذوا إنسانا، فقتلوه وصلبوه، على موضع عال، ولم یمکنوا أحدا من الدنو إلیه، فتغیرت حلیته، وقالوا: قد قتلنا عیسى، لیوهموا بذلک على عوامهم، لأنهم کانوا أحاطوا بالبیت الذی فیه عیسى، فلما دخلوه، کان عیسى قد رفع من بینهم، فخافوا أن یکون ذلک سببا لایمان الیهود به، ففعلوا ذلک. والذین اختلفوا فیه هم غیر الذین صلبوه، وإنما باقی الیهود.
ابو على جبایى گوید: سران یهود، شخصى را گرفتند و در جاى بلندى بدار آویختند و به کسى اجازه ندادند که به آن جا نزدیک گردد. سپس در میان مردم منتشر کردند که عیسى را کشته اند. این کار را از ترس عوام کردند، زیرا هنگامى که وارد خانه شدند، عیسى به آسمان رفته بود و ترسیدند که اگر این قضیه را فاش کنند، یهودیان به عیسى علیه السلام ایمان آورند. قاتلان، در این باره که کسى غیر از عیسى علیه السلام را به قتل رسانده‌اند، اختلافى نداشتند، اختلاف در میان سایر یهودیان بود.
الطبرسی، أبی علی الفضل بن الحسن(متوفای548هـ)، تفسیر مجمع البیان، ج3،ص233، ناشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات – بیروت – لبنان، الطبعة: الأولى، 1415هـ.
در مطالبى که گفته شد نکته مشترک و اساسى این است که حضرت عیسى علیه السلام به قتل نرسید و فرد دیگرى را به جاى ایشان کشتند و به صلیب کشیدند، و این فرد یا از یاران یا دشمنان و یا فرد دیگرى بوده است.
آیا حضرت عیسی علیه السلام وفات کرد؟
خداوند در آیه 55 سوره آل عمران در باره حضرت عیسى علیه السلام از کلمه «وفات» استفاده کرده است، ممکن است کسى ادعا کند که طبق این آیه، حضرت عیسى علیه السلام وفات کرده است و زنده نیست:
إِذْ قَالَ اللَّهُ یَاعِیسىَ إِنىّ ِ مُتَوَفِّیکَ وَرَافِعُکَ إِلىَ َّ وَمُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذِینَ کَفَرُواْ وَجَاعِلُ الَّذِینَ اتَّبَعُوکَ فَوْقَ الَّذِینَ کَفَرُواْ إِلىَ یَوْمِ الْقِیَمَةِ ثُمَّ إِلىَ َّ مَرْجِعُکُمْ فَأَحْکُمُ بَیْنَکُمْ فِیمَا کُنتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ. (آل عمران: 55)
به یاد آور زمانى را که خداوند فرمود: اى عیسى! تو را مى گیرم و به سوى خودم بالا مى برم و تو را از آنهایى که کافر شدند پاک مى سازم و پیروانت را تا روز قیامت بر کافران برترى دهم. آن گاه بازگشت شما به سوى من است و در آنچه بر سر آن اختلاف کردید، حکم خواهم کرد.
علماء و مفسران اهل سنت، در پاسخ به این مسأله، تصریح کرده‌اند که کلمه «متوفیک» در این آیه به معناى عروج از روى زمین و رفتن به آسمان است، نه به معناى مرگ.
طبرى، از مفسرین اهل سنت در تفسیرش به زنده بودن و عروج حضرت عیسى علیه السلام ‌تصریح کرده است:
حدثنی المثنى قال ثنا عبد الله بن صالح قال ثنی معاویة بن صالح أن کعب الأحبار قال: ما کان الله عز وجل لیمیت عیسى بن مریم إنما بعثه الله داعیا ومبشرا یدعو إلیه وحده فلما رأى عیسى قلة من اتبعه وکثرة من کذبه شکا ذلک إلى الله عز وجل فأوحى الله إلیه «إنی متوفیک ورافعک إلی» ولیس من رفعته عندی میتا وإنی سأبعثک على الأعور الدجال فتقتله ثم تعیش بعد ذلک أربعا وعشرین سنة ثم أمیتک میتة الحی.
کعب الأحبار مى‌گوید: خداوند عز وجل جان حضرت عیسى علیه السلام ‌را نگرفت؛ عیسى علیه السلام ‌را خدا مبعوث کرد تا بشارت دهنده و دعوت کننده باشد و مردم را به سوى خداى یکتا بخواند، زمانى که عیسى علیه السلام ‌کم بودن پیروان خود و زیادى تکذیب کنند‌گانش را دید، به خداوند شکایت کرد و خداوند به او وحى کرد که ما تو را به سوى خود بالا مى‌بریم و در این عروج میت و مرده نمى‌باشى و تو را بر‌مى‌انگیزیم بر دجال یک چشم و تو او را خواهى کشت، پس از آن دویست و چهل سال زندگى مى‌کنى، سپس تو را مى‌میرانم، مانند مردن زندگان دیگر.
الطبری، أبی جعفر محمد بن جریر (متوفای 310هـ)، جامع البیان عن تأویل آی القرآن، ج3، ص290، ناشر: دار الفکر، بیروت – 1405هـ
و بغوى در تفسیر خود مى‌گوید:
«إذ قال الله یا عیسى إنی متوفیک ورافعک إلی» اختلفوا فی بعض التوفی ههنا قال الحسن و الکلبی ابن جریج إنی قابضک ورافعک فی الدنیا إلی من غیر موت یدل علیه قوله تعالى «فلما توفیتنی» أی قبضتنی إلى السماء وأنا حی لأن قومه إنما تنصروا بعد رفعه لا بعد موته.
این‌که خداوند فرمود: اى عیسی! تو را مى‌گیرم و به سوى خود بالا مى‌برم، اینجا در معناى توفى اختلاف کردند، عده‌اى مى‌گویند منظور از این‌که خداوند فرمود،‌ من تو را مى‌گیرم و از این دنیا مى‌برم معنایش مردن نیست. دلیل آن، این قول خداوند: «فلما توفیتنی» است (که از زبان عیسى نقل شده و آن را در روز قیامت خواهد گفت) یعنى مرا به سوى آسمان بردى و من زنده بودم،‌ همانا قوم او پس از به آسمان برده شدنش، پیروز شدند نه بعد از مرگش.
البغوی، الحسین بن مسعود (متوفای516هـ)، تفسیر البغوی، ج1، ص308، تحقیق: خالد عبد الرحمن العک، ناشر: دار المعرفة – بیروت.
عده‌اى از مفسران اهل سنت، قائل هستند که در آیه تقدیم و تأخیر وجود دارد و بالا بردن حضرت عیسى علیه السلام ‌به آسمان‌ها، مقدم و نزول آن حضرت از آسمان و وفات ایشان مؤخر مى‌باشد:
«إذ قال الله یا عیسى إنی متوفیک ورافعک إلی»، فیها تقدیم، یقول: رافعک إلى من الدنیا، ومتوفیک حین تنزل من السماء على عهد الدجال، یقول: إنی رافعک إلی الآن ومتوفیک بعد قتل الدجال.
«قول خداوند است که اى عیسی! تو را مى‌گیرم و به سوى خود بالا مى‌برم»، در آیه تقدیم و تأخیر وجود دارد، مى‌گوید: تو را از دنیا به سوى خودم مى‌برم و وفات مى‌کنى هنگامى که از آسمان به زمین بر مى‌گردى در زمانى که دجال در زمین است، یعنى مى‌گوید: تو را الآن به سوى خود بالا مى‌برم و بعد از قتل دجال تو را مى‌میرانم.
الأزدی البلخی، أبو الحسن مقاتل بن سلیمان بن بشیر(متوفای150هـ)، تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج1، ص172، تحقیق: أحمد فرید، ناشر: دار الکتب العلمیة – لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1424هـ – 2003م.
آقاى سمرقندى هم قایل به این است که در آیه تقدیم و تأخیر وجود دارد:
قوله تعالى «إذ قال الله یا عیسى إنی متوفیک ورافعک إلی» ففی الآیة تقدیم وتأخیر ومعناه إنی رافعک من الدنیا إلى السماء ومتوفیک بعد أن تنزل من السماء على عهد الدجال
خداوند مى‌فرماید: «قول خداوند است که اى عیسی! تو را مى‌گیرم و به سوى خود بالا مى‌برم»، در آیه تقدیم و تأخیر است و معنایش این است که: من تو را از دنیا به آسمان بالا مى‌برم و بعد از این‌که در زمان دجال بر زمین نزول کردى، وفات مى‌کنى.
السمرقندی، نصر بن محمد بن أحمد ابواللیث (متوفای367 هـ)، تفسیر السمرقندی المسمی بحر العلوم، ج1، ص243، تحقیق: د. محمود مطرجی، ناشر: دار الفکر – بیروت.
ابن ابى زمنین به نقل از «سدی» مى‌نویسد که «متوفیک» به معناى «قابضک» است:
«إذ قال الله یا عیسى إنی متوفیک ورافعک إلی» قال السدی: معنى «متوفیک»: قابضک من بین بنی إسرائیل «ورافعک إلی» فی السماء.
«قول خداوند است که اى عیسی! تو را مى‌گیرم و به سوى خود بالا مى‌برم»، سدى مى‌گوید: متوفیک به معناى گرفتن تو از میان بنى إسرائیل است و بالا بردن تو به سوى خودم در آسمان.
إبن أبی زمنین، أبی عبد الله محمد بن عبد الله(متوفای399هـ)، تفسیر القرآن العزیز، ج1، ص291، تحقیق: أبو عبد الله حسین بن عکاشة – محمد بن مصطفى الکنز، ناشر: الفاروق الحدیثة – مصر/ القاهرة – 1423هـ – 2002م، الطبعة: الأولى.
ثعلبى به صورت مفصل دیدگاه‌هاى مختلف در این باره را آورده است:
«إذ قال اللّهُ یا عیسى إنّی متوفیک» اختلفوا فی معنى التوفّی ههنا؛ فقال کعب والحسن والکلبی ومطر الوراق ومحمد بن جعفر بن الزبیر وابن جریج وابن زید: معناه: إنّی قابضک.«ورافعک»: من الدّنیا.«إلیَّ»: من غیر موت، یدلّ علیه قوله «فلمّا توفّیتنی» أی قبضتنی إلى السماء وأنا حیّ؛ لأنّ قومه إنّما تنصّروا بعد رفعه لا بعد موته. وعلى هذا القول للتوفّی تأویلان:
أحدهما: إنّی رافعک إلیّ وافیاً لن ینالوا منک. من قولهم: توفّیت کذا واستوفیته أی أخذته تامّاً.
والآخر: إنّی مسلّمک، من قولهم: توفیت منه کذا أی سلّمته. وقال الربیع بن أنس: معناه أنّی منیمک ورافعک إلیّ من قومک، یدل علیه قوله: «وهو الذی یتوفاکم باللیل»: أی ینیمکم؛ لأنّ النوم أخو الموت، وقوله «الله یتوفى الأنفس حین موتها والتی لم تمت فى منامها».
وروى علی بن أبی طلحة عن ابن عباس قال: إنّی ممیتکم، یدلّ علیه: «قل یتوفّاکم ملک الموت»، وقوله «وإمَّا نرینّک بعض الذی نعدهم أو نتوفینّک» وله على هذا القول تأویلان:
أحدهما: ما قال وهب: توفّى اللّه عیسى ثلاث ساعات من النهار ثم أحیاه ورفعهُ. والآخر: ما قاله الضحّاک وجماعة من أهل المعانی: إنّ فی الکلام تقدیماً وتأخیراً، معناه إنّی رافعک إلیّ.
«ومطهّرک من الذین کفروا»: ومتوفّیک بعد إنزالک من السماء کقوله عز وجّل: «ولولا کلمة سبقت من ربک لکان لزاماً وأجل مسمىً».
«قول خداوند است که اى عیسی! تو را مى‌گیرم و به سوى خود بالا مى‌برم»، در معناى کلمه توفى اختلاف کرده‌اند؛
کعب، حسن، کلبى، مطر الوراق، محمد بن جعفر بن زبیر، ابن جریج و ابن زید مى‌گویند: متوفیک یعنى مى‌گیرم تو را و از دنیا به سوى خودم بالا مى‌برم، بدون مرگ و مردن؛ بر آن قول که گفته شد قول خداوند دلالت مى‌کند که فرموده: «فلما توفیتنی» یعنى تو را مى‌گیرم و به آسمان مى‌برم و ما زنده هستیم، زیرا قومش، او را یارى کردند بعد از بالا بردنش به آسمان نه بعد از مرگش. بنا بر اقوالى که گذشت براى توفى دو تأویل وجود دارد:
1. تو را به سوى خود بالا بردم و این بالا بردن کافى است و جانت را نگرفته‌اند. و قایلند توفیت یعنى آن چیز را گرفت.
2. تو را سالم نگه مى‌دارم، گفته‌اند: توفیت منه یعنى تو را از آن چیز سالم نگه مى‌دارم. ربیع بن أنس مى‌گوید: توفیت منه یعنی: من تو را به خواب مى‌برم (به تو آرامش مى‌دهم) و تو را از میان قومت به سوى خودم بالا مى‌برم، و بر آن‌چه گفتیم قول خداوند دلالت مى‌کند که فرموده: «وهو الذى یتوفاکم باللیل» یعنى شما را به خواب مى‌برد، چون خواب برادر مرگ است و خداوند میفرماید: «خدا جانها را به هنگام مردنشان مى گیرد، و نیز جان کسانى را که در خواب خود نمرده اند».
على بن أبى طلحه از ابن عباس روایت مى‌کند: منظور از آیه این است: شما مرده‌اید (شما را میراندم)، آیه بر آن تعبیر دلالت دارد: «بگو: فرشته مرگ شما را مى میراند» و این آیه: «یا پاره اى از چیزهایى را که به آنها وعده داده ایم به تو مى نمایانیم یا تو را مى میرانیم »، با توجه به این دو آیه، براى قول ابن عباس دو تأویل وجود دارد:
تأویل اول: آن‌چه که وهب قایل است: خداوند حضرت عیسى علیه السلام ‌را سه ساعت از روز میراند، سپس او را زنده کرد و به آسمان برد.
تأویل دوم: نظرى که ضحاک و عده‌اى دیگر به آن قایلند: همانا در کلام تقدیم و تأخیر وجود دارد و معنا چنین مى‌شود: ما تو را به سوى خود بالا بردیم و تو را از کافران پاک گرداندیم و بعد از آن‌که از آسمان نزول کردى تو را مى‌میرانیم، مانند قول خداوند که مى‌فرماید: «اگر نه سخنى بود که پروردگارت پیش از این گفته و زمان را معین کرده بود» (عذاب حتمى بود).
الثعلبی النیسابوری، ابوإسحاق أحمد بن محمد بن إبراهیم (متوفای427هـ) الکشف والبیان، ج3، ص81، تحقیق: الإمام أبی محمد بن عاشور، مراجعة وتدقیق الأستاذ نظیر الساعدی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ-2002م.
قرطبى مالکى در کتاب «التمهید لما فى الموطء» در این باره مى‌گوید:
«یا عیسى إنی متوفیک ورافعک إلی» فقالت طائفة أراد إنی رافعک ومتوفیک قالوا: وهذا جائز فی الواو والمعنى عند هؤلاء أنه توفی موت إلا أنه لم یمت بعد وقال زید بن اسلم وجماعة متوفیک قابضک من غیر موت مثل توفیت المال واستوفیته أی قبضته وقال الربیع بن أنس یعنی وفاة منام لأن الله تعالى رفعه فی منامه…
… والصحیح عندی فی ذلک قول من قال متوفیک قابضک من الأرض.
«اى عیسی! تو را مى‌گیرم و به سوى خود بالا مى‌برم»، گروهى قایل شده‌اند «إنى رافعک ومتوفیک» در واو عطف رافعک و متوفیک جایز است و معناى توفى نزد آنان مردن است مگر این‌که عیسى علیه السلام ‌نمرده، زید بن اسلم و جماعتى مى‌گویند: متوفیک به معناى گرفتنى است که مرگ در آن نباشد، مثل توفیت المال و استیفاى آن، یعنى گرفتن مال؛ ربیع بن أنس مى‌گوید: وفات یعنى خوابیدن، زیرا خداوند در هنگام خواب، روح فرد خوابیده را بالا مى‌برد.
سپس نظر خود را مى‌گوید:
معناى درست درباره وفات، به نظر من، گرفتن و برداشتن از زمین است.
النمری القرطبی المالکی، ابوعمر یوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفای 463هـ)، التمهید لما فی الموطأ من المعانی والأسانید، ج14، ص203، تحقیق: مصطفی بن أحمد العلوی، محمد عبد الکبیر البکری، ناشر: وزارة عموم الأوقاف والشؤون الإسلامیة – المغرب – 1387هـ.
قرطبى نیز در تفسیرش مى‌نویسد:
والصحیح أن الله تعالى رفعه إلى السماء من غیر وفاة ولا نوم کما قال الحسن وبن زید وهو اختیار الطبری وهو الصحیح عن بن عباس.
صحیح این است که خداوند حضرت عیسى را بدون میراندن و خواب بالا برد،‌ چنانچه این را حسن و ابن زید گفته و این قول را طبرى نیز برگزیده است، و این روایت در نزد ابن عباس صحیح است.
الأنصاری القرطبی، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفاى671هـ)، الجامع لأحکام القرآن، ج 4، ص100، ناشر: دار الشعب – القاهرة.
نتیجه: قول صحیح این است که حضرت عیسى بدون مردن و خواب به آسمان برده شد و یهودیان کسى دیگرى را به جاى او کشتند. بنابراین آن حضرت هنوز زنده است که طبق روایات ذیل،‌ در زمان ظهور امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشریف از آسمان فرود خواهد آمد.
نزول حضرت عیسی در زمان ظهور مهدی (ع):
در منابع اهل سنت روایات فراوانى وجود دارد هنگامى‌که حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشریف ظهور مى‌کند،‌ حضرت عیسى نیز از آسمان فرود مى‌آید و پشت سر آن حضرت در نماز اقتداء مى‌نماید.
مسأله نزول حضرت عیسى و اقتداء او به حضرت مهدى علیه السلام، به اندازه‌ى روشن است که یکى از علماى بزرگ حنابله،‌ ابو محمد بربهارى در کتاب «شرح السنة» آن را یکى از عقاید خود مى‌داند و در همان ابتداى کتابش و در مرحله بیستم به این مسأله اقرار مى‌کند و مى‌گوید:
20. والإیمان بنزول عیسى ابن مریم علیه السلام، ینزل فیقتل الدجال و یتزوج و یصلی خلف القائم من آل محمد صلى الله علیه و سلم و یموت و یدفنه المسلمون.
از مواردى که باید به آن اقرار کرد، ایمان به نزول عیسى بن مریم علیه السلام است. او به زمین نزول مى‌کند و دجال را به قتل مى‌رساند و ازدواج مى‌کند و پشت سر قائم آل محمد عجل الله تعالى فرجه الشریف نماز مى‌خواند، بعد مى‌میرد و مسلمانان او را دفن مى‌کنند.‌
أبو محمد البربهاری، حسن بن علی بن خلف(متوفای 329هـ)، کتاب شرح السنة، ج1، ص27، تحقیق: د. محمد سعید سالم القحطانی، ناشر: دار ابن القیم- الدمام- 1408هـ، الطبعة: الأولی.
این سخن بربهارى را محمد بن یحیى بغدادى و عکرى حنبلى نیز در کتابهایشان نقل کرده اند.
البغدادی الحنبلی، أبو الحسین محمد بن أبی یعلى بن الفراء(متوفای521هـ)، طبقات الحنابلة، ج2، ص20، تحقیق: محمد حامد الفقی، ناشر: دار المعرفة – بیروت.
العکری الحنبلی، عبد الحی بن أحمد بن محمد (متوفای 1089هـ)، شذرات الذهب فی أخبار من ذهب، ج2، ص321، تحقیق: عبد القادر الأرنؤوط، محمود الأرناؤوط، ناشر: دار بن کثیر – دمشق، الطبعة: الأولی، 1406هـ.
و محمد بن یحیى بغدادى در توصیف و معرفى بربهارى مى‌نویسد:
الحسن بن علی بن خلف أبو محمد البربهاری شیخ الطائفة فی وقته ومتقدمها فی الإنکار على أهل البدع والمباینة لهم بالید واللسان وکان له صیت عند السلطان وقدم عند الأصحاب وکان أحد الأئمة العارفین والحفاظ للأصول المتقنین والثقات المؤمنین. صحب جماعة من اصحاب إمامنا أحمد منهم المروذی وصحب سهل التستری.
حسن بن على بن خلف ابو محمد بربهارى،‌ بزرگ طائفه در زمان خودش و پیشگام آنان در انکار بر اهل بدعت و دشمنى با آنان با دست و زبان. و براى او نزد سلطان جایگاه و شهرتى بود. او یکى از پیشوایان عارف،‌ حافظان اصول محکم و از مؤمنان موثق بود. گروهى از اصحاب امام احمد مانند مروزى و سهل تسترى با او مصاحبت کرد.
البغدادی الحنبلی، أبو الحسین محمد بن أبی یعلى بن الفراء(متوفای521هـ)، طبقات الحنابلة، ج2، ص18، تحقیق: محمد حامد الفقی، ناشر: دار المعرفة – بیروت.
حال که روشن شد نزول حضرت عیسى در زمان ظهور حضرت مهدى علیه السلام یک امر پذیرفته شده است،‌ روایات صحیح اهل سنت را نیز در این زمینه نقل مى‌کنیم:
اسماعیل بخارى در صحیحش از ابو هریره آورده‌است:
حدثنا بن بُکَیْرٍ حدثنا اللَّیْثُ عن یُونُسَ عن بن شِهَابٍ عن نَافِعٍ مولى أبی قَتَادَةَ الْأَنْصَارِیِّ أَنَّ أَبَا هُرَیْرَةَ قال قال رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم: کَیْفَ أَنْتُمْ إذا نَزَلَ بن مَرْیَمَ فِیکُمْ وَإِمَامُکُمْ مِنْکُمْ. تَابَعَهُ عُقَیْلٌ وَالْأَوْزَاعِیُّ.
ابو هریرة از پیامبر صلى الله علیه وآله نقل کرده: چگونه است حال شما وقتى عیسى بن مریم علیه السلام در بین شما فرود مى‌آید و امام شما از بین خودتان است؟
البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل ابوعبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج3، ص1272، ح3265، تحقیق: د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة – بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987.
همین روایت در صحیح مسلم نیز نقل شده است:
النیسابوری القشیری، ابوالحسین مسلم بن الحجاج (متوفاى261هـ)، صحیح مسلم، ج1، ص136، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.
این روایت در دو کتاب صحیح اهل سنت نقل شده نیاز به بررسى سند نیست و از طرفى علماى دیگر اهل سنت وقتى این روایت را نقل کرده اند بر صحت آن اقرار کرده اند. از جمله حسین بن مسعود بغوى در کتاب «شرح السنة» مى‌گوید:
هذا حدیث متفق على صحته وأخرجه مسلم عن حرملة بن یحیى.
البغوی، الحسین بن مسعود (متوفاى516هـ)، شرح السنة، ج15، ص82، تحقیق: شعیب الأرناؤوط – محمد زهیر الشاویش، ناشر: المکتب الإسلامی – دمشق _ بیروت، الطبعة: الثانیة، 1403هـ – 1983م.
این روایت پیامبر صلى الله علیه وآله علاوه بر این‌که زنده بودن حضرت عیسى علیه السلام را تا زمان حضرت مهدى علیه السلام ثابت مى‌کند، نشانگر این است که عمر او چند صد سال بشتر از حضرت مهدى است.
6. حضرت خضر علیه السلام زنده حاضر:
یکى از کسانى که عمر طولانى دارد و طبق عقیده شیعه و بسیارى از بزرگان اهل سنت تا هنوز زنده مى‌باشد، حضرت خضر علیه السلام است.
معرفی حضرت خضر از جهت نسبی:
مناوى از علماى بزرگ اهل سنت در کتاب «فیض القدیر شرح الجامع الصغیر» حضرت خضر را معرفى کرده و به اقوالى که در باره او وجود دارد اشاره کرده است:
قال النووی: واسمه بلیاء أو إبلیاء وکنیته أبو العباس والخضر لقبه وإطلاق الاسم على اللقب شائع وهو صاحب موسى علیه السلام الذی أخبر عنه بالقرآن العظیم بتلک الأعاجیب وأبوه ملکان بفتح فسکون ابن فالع بن عابر بن شالخ بن ارفخشد بن سام بن نوح وقیل وهو ابن حلقیا وقیل ابن قابیل بن آدم وقیل ابن فرعون صاحب موسى وهو غریب وقیل أمه رومیة وأبوه فارسی وقیل هو ابن آدم علیه السلام لصلبه وقیل الرابع من أولاده وقیل عیصو وقیل من سبط هارون علیه السلام وقیل هو ابن خالة ذی القرنین ووزیره ومن أعجب ما قیل أنه من الملائکة.
نووى گفته است:‌ اسم حضرت خضر،‌ بلیاء یا ابلیاء و کنیه او ابو العباس و «خضر» لقب آن بزرگوار است و اطلاق اسم بر لقب شایع است. حضرت خضر علیه السلام صاحب موسى است که قرآن عظیم خبرهاى عجیبى از آن خبر داده است. و پدرش «مَلْکان بن فالع بن عابر بن شالخ بن ارفخشد بن سام بن نوح است. در نسب او چند قول دیگر هم گفته شده: 1. پسر ابن حلیقا 2. پس قابیل بن آدم. 3. پسر فرعون صاحب موسى، این قول غریب است.4. برخى گفته: مادرش رومى و پدرش اهل فارس است. 5. پسر صلبى حضرت آدم. 6. چهارمین اولاد آدم. 7. او همان عیصو است. 8. برخى گفته: او نوه هارون است. 9. برخى گفته: او پسر خاله ذى القرنین و وزیر او. 10. عجیب تر این‌که برخى او را از فرشتگان مى‌دانند.
المناوی، محمد عبد الرؤوف بن علی بن زین العابدین (متوفاى1031هـ)، فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، ج2، ص575، ناشر: المکتبة التجاریة – مصر، الطبعة: الأولى، 1356هـ.
روایات اهل سنت بر زنده بودن حضرت خضر:
علاء الدین بغدادى در تفسیر «الخازن»، ابن حجر عسقلانى در «فتح الباری»، سیوطى در «الدر المنثور» ابن عادل دمشقى در «اللباب فى علوم الکتاب» از طریق مکحول از کعب الاحبار و از طریق خصیف، روایت کرده اند که چهار نفر از انبیا (حضرت خضر،‌ الیاس،‌ ادریس و عیسى علیهم السلام) زنده‌اند:
ابن حجر عسقلانى مى‌نویسد:
وروى عن مکحول عن کعب الأحبار قال أربعة من الأنبیاء أحیاء أمان لأهل الأرض اثنان فی الأرض الخضر والیاس واثنین فی السماء إدریس وعیسى.
چهار نفر از أنبیاء زنده‌اند و امان براى اهل زمین، دو نفرشان در زمین هستند، خضر و إلیاس علیهما السلام و دو نفر در آسمان، إدریس و عیسى علیهما السلام.
العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفاى852 هـ)، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج6، ص434، تحقیق: محب الدین الخطیب، ناشر: دار المعرفة – بیروت.
ابن عادل الدمشقی الحنبلی، ابوحفص عمر بن علی (متوفاى بعد 880 هـ)، اللباب فی علوم الکتاب، ج13، ص84، تحقیق: الشیخ عادل أحمد عبد الموجود والشیخ علی محمد معوض، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1419 هـ ـ 1998م
السیوطی، جلال الدین أبو الفضل عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفاى911هـ)، الدر المنثور، ج4، ص239، ناشر: دار الفکر – بیروت – 1993.
البغدادی الشهیر بالخازن، علاء الدین علی بن محمد بن إبراهیم (متوفای725هـ )، تفسیر الخازن المسمی لباب التأویل فی معانی التنزیل، ج4، ص251، ناشر: دار الفکر – بیروت / لبنان – 1399هـ ـ 1979م.
در کتاب الدر المنثور روایت از این طریق نقل شده‌است:
وأخرج ابن شاهین عن خصیف قال: أربعة من الأنبیاء أحیاء: اثنان فی السماء عیسى وإدریس وإثنان فی الأرض الخضر وإلیاس.
چهار نفر از أنبیاء زنده‌اند، دو تن در آسمان که إدریس و عیسى علیهما السلام ‌‌و دو نفر در زمین و آن‌ها خضر و إلیاس علیهما السلام هستند.
السیوطی، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفای911هـ)، الدر المنثور، ج5، ص432، ناشر: دار الفکر – بیروت – 1993.
کلام بزرگان اهل سنت بر زنده بودن حضرت خضر:
بزرگان اهل سنت گفته اند: حضرت خضر علیه السلام زنده است براى اثبات این سخن کلام چند تن از علماى سرشناس آنها را نقل مى‌کنیم:
1. شیخ سلیمان قندوزی:
در مسأله طول عمر امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشریف،‌ قندوزى حنفى مطلبى را از کنجى شافعى نقل کرده و عمر طولانى آن حضرت را، به دلیل بقاء حضرت عیسى و خضر و إلیاس علیهم السلام یک امر محال و غیر ممکن نمى‌داند:
وقال الشیخ المحدث الفقیه أبو عبد الله محمد بن یوسف بن محمد الکنجی الشافعی فی کتابه البیان فی أخبار صاحب الزمان فی آخر الباب الخامس والعشرین، وهو آخر الأبواب: إن المهدی ولد الحسن العسکری، فهو حی موجود باق منذ غیبته إلى الآن، ولا امتناع فی بقائه بدلیل بقاء عیسى والخضر وإلیاس.
محدث فقیه أبو عبدالله محمد بن یوسف الکنجى شافعى در کتاب البیان فى أخبار صاحب الزمان، در آخر باب بیست و پنجم مى‌گوید: همانا مهدى علیه السلام فرزند حسن عسکرى علیه السلام ‌است، او زنده است و وجود دارد، غیبتش تا کنون ادامه داشته و بقایش غیر ممکن نیست به خاطر این‌که حضرت عیسى و خضر و إلیاس علیهم السلام هنوز زنده‌اند.
القندوزی الحنفی، الشیخ سلیمان بن إبراهیم(متوفای1294هـ)، ینابیع المودة لذوی القربى، ج3، ص348، تحقیق: سید علی جمال أشرف الحسینی، ناشر: دار الأسوة للطباعة والنشر ـ قم- 1416هـ، الطبعة: الأولى.
2. ادعاى اتفاق مسلمین توسط زمخشرى بر زنده بودن خضر:
زمخشرى نیز در کتاب «ربیع الأبرار» اتفاق مسلمین را بر زنده بودن حضرت عیسى علیه السلام گزارش کرده‌است:
إنّ المسلمین متفقون على حیاة أربعة من الأنبیاء، اثنان منهم فی السماء، وهما إدریس، وعیسى، واثنان فی الأرض إلیاس، والخضر، وإنّ ولادة الخضر فی زمن إبراهیم أبی الأنبیاء.
ترجمه این روایت چند بار گذشت.
الزمخشری الخوارزمی، ابوالقاسم محمود بن عمرو بن أحمد جار الله (متوفاى538هـ)، ربیع الأبرار، ج1، ص397، طبق برنامه الجامع الکبیر.
3. گزارش نظر جمهور علماء بر زنده بودن خصر توسط نووی:
نووى از شارحان صحیح مسلم نظر جمهور علماء را بر زنده بودن آن حضرت تا الان گزارش کرده است:
باب من فضائل الخضر: جمهور العلماء على انه حی موجود بین أظهرنا وذلک متفق علیه عند الصوفیة واهل الصلاح والمعرفة وحکایاتهم فی رؤیته والاجتماع به والاخذ عنه وسؤاله وجوابه ووجوده فی المواضع الشریفة ومواطن الخیر اکثر من ان یحصر وأشهر من ان یستر. وقال الشیخ أبو عمر بن الصلاح هو حی عند جماهیر العلماء والصالحین والعامة معهم فی ذلک قال وانما شذ بانکاره بعض المحدثین.
باب فضائل حضرت خضر علیه السلام: جمهور علماء بر این هستند که حضرت خضر زنده و در میان ما موجود است. این نظر مورد اتفاق صوفیه،‌ اهل صلاح و عارفان است و حکایات آنان در دیدار و اجتماع با او و گرفتن پاسخ سؤالها و وجود او در جاهاى شریف و متبرک و مواطن خیر بسیار و فراتر از شمارش و مشهور تر از این است که پوشیده بماند. شیخ ابو عمربن صلاح مى‌گوید: حضرت خضر نزد جمهور علماء و صلحاء زنده است و عامه مردم هم با آنان هم عقیده اند تنها اندکى از برخى محدثان آن را انکار کرده اند.
النووی الشافعی، محیی الدین أبو زکریا یحیى بن شرف بن مر بن جمعة بن حزام (متوفاى676 هـ)، شرح النووی علی صحیح مسلم، ج15،‌ ص135، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت، الطبعة الثانیة، 1392 هـ.
این سخن نووى را علماى دیگر اهل سنت نیز نقل کرده‌اند:
العراقی، أبو الفضل زین الدین عبد الرحیم بن الحسین (متوفاى806هـ)، طرح التثریب فی شرح التقریب، ج8، ص147، تحقیق: عبد القادر محمد علی، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت الطبعة: الأولى2000م.
ملا علی القاری، نور الدین أبو الحسن علی بن سلطان محمد الهروی (متوفاى1014هـ)، مرقاة المفاتیح شرح مشکاة المصابیح، ج10، ص383، تحقیق: جمال عیتانی، ناشر: دار الکتب العلمیة – لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ – 2001م.
السیوطی وآخرون، (متوفای849 هـ)، شرح سنن ابن ماجه، ج1، ص292،‌ دار النشر، طبق برنامه الجامع الکبیر.
بدر الدین عینى در «عمدة القاری» نیز مى‌گوید:
السادس: فی حیاته: فالجمهور على أنه باق إلى یوم القیامة. قیل: لأنه دفن آدم بعد خروجهم من الطوفان فنالته دعوة أبیه آدم بطول الحیاة. وقیل: لأنه شرب من عین الحیاة.
مطلب ششم در باره حیات اوست: جمهور علماء بر این است که او تا روز قیامت باقى است؛‌ چرا که او آدم را بعد از اینکه در طوفان از قبر بیرون شد، دفن کرد و به درخواست پدرش حضرت آدم که طول حیات او را خواسته بود رسید. و گفته شده که او از چشمه حیات نوشیده است.
العینی الغیتابی الحنفی، بدر الدین ابومحمد محمود بن أحمد (متوفای 855هـ)، عمدة القاری شرح صحیح البخاری، ج2، ص60، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.
آلوسى در تفسیر «روح المعانی» نیز بعد از این‌که دلائل منکران حیات خضر را نقل کرده مى‌نویسد:
وذهب جمهور العلماءإلى أنه حی موجود بین أظهرنا وذلک متفق علیه عند الصوفیة قدست أسرارهم قاله النووی ونقل عن الثعلبی المفسر أن الخضر نبی معمر على جمیع الأقوال محجوب عن أبصار أکثر الرجال وقال ابن الصلاح: هو حی الیوم عند جماهیر العلماء والعامة معهم فی ذلک وإنما ذهب إلى إنکار حیاته بعض المحدثین.
الآلوسی البغدادی الحنفی، أبو الفضل شهاب الدین السید محمود بن عبد الله (متوفاى1270هـ)، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی، ج15، ص321؛ ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.
4. ابن سمعو بغدادى و دمیرى شافعی:
ابن سمعون بغدادى در «امالی» و دمیرى مصرى در «حیاة‌ الحیوان» بعد از این‌که سخن نووى و مخالفان را آورده خودشان مى‌گویند: صحیح این است که او زنده است:‌
والصحیح الصواب أنه حی.
ابن سمعون البغدادی، أبو الحسین محمد بن أحمد بن إسماعیل بن عنبس (متوفاى387هـ)، أمالی ابن سمعون، ج1، ص272، طبق برنامه الجامع الکبیر.
الدمیری المصری الشافعی، کمال الدین محمد بن موسى بن عیسى (متوفاى808 هـ)، حیاة الحیوان الکبرى، ج1، ص383، تحقیق: أحمد حسن بسج، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت / لبنان، الطبعة: الثانیة، 1424 هـ – 2003م.
5. عبد الرئوف مناوی:
مناوى در فیض القدیر بعد از معرفى او از جهت نسب مى‌نویسد:
والأصح عند الجمهور أنه نبی معمر محجوب عن الأبصار وهو حی عند عامة العلماء وعامة الصلحاء وقیل لا یموت إلا فی آخر الزمان حتى یرتفع القرآن.
قول صحیح تر نزد جمهور این است که او پیامبر داراى عمر طولانى و پنهان از دیده ها است. او نزد عامه علماء و صلحاء زنده است و گفته شده:‌ او در آخر الزمان نمى‌میرد تا قرآن برداشته شود (کنایه از این‌که تا قرآن موجود است او زنده است و قرآن هم تا روز قیامت موجود است.)
المناوی، محمد عبد الرؤوف بن علی بن زین العابدین (متوفاى1031هـ)، فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، ج2، ص575، ناشر: المکتبة التجاریة – مصر، الطبعة: الأولى، 1356هـ.
قرطبى در تفسیر «الجامع لأحکام القرآن» از عمرو بن دینار روایت کرده است:
وعن عمرو بن دینار قال: إن الخضر وإلیاس لا یزالان حیین فی الأرض ما دام القرآن على الأرض فإذا رفع ماتا.
همانا خضر و الیاس همیشه و تازمانى که قرآن روى زمین است، آنان نز در زمین اند و هنگامى‌که قرآن برداشته شود،‌ آنها نیز مى‌میرند.
الأنصاری القرطبی، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفاى671هـ)، الجامع لأحکام القرآن، ج11، ص43، ناشر: دار الشعب – القاهرة.
7. خلیل بن احمد فراهیدی:
فراهیدى از علماى اهل سنت حضرت خضر علیه السلام را پیامبرى از بنى إسرائیل، با عمر طولانى و غایب از انظار، و همراه حضرت موسى علیه السلام بیان مى‌کند.
الخضر نبی معمر محجوب عن الأبصار و هو نبی من بنی إسرائیل و هو صاحب موسى.
الفراهیدی، خلیل بن أحمد(متوفای175هـ)، العین، ج4، ص175، تحقیق: د. مهدی المخزومی- د. ابراهیم السامرائی، ناشر: دار المکتبة الهلال.
8. ثعلبى صاح کتاب «العرائس» و قرطبى در الجامع لاحکام القرآن:
ثعلبى یکى از مفسران اهل سنت در کتاب «العرائس» قول به زنده بودن حضرت خضر را صحیح مى‌داند؛ اما از آنجایى که فعلاً این کتابش در دسترس ما نیست نظر او را از نقل کتابهاى دیگر مى‌آوریم با تذکراین نکته که تقریباً‌ اکثر علماء به قول ایشان اشاره کرده و متن او را در کتابهایشان آورده اند.
قرطبى در «الجامع لأحکام القرآن» ابتدا نظر ابو اسحاق ثعلبى را بر زنده بودن حضرت خضر بیان کرده و در پایان نظر خودش را نیز بیان کرده است:
وقد ذکر أبو إسحاق الثعلبی فی کتاب العرائس له: والصحیح أن الخضر نبی معمر محجوب عن الأبصار..
وقد ذکر شیخنا الإمام أبو محمد عبد المعطی بن محمود بن عبد المعطی اللخمی فی شرح الرسالة له للقشیری حکایات کثیرة عن جماعة من الصالحین والصالحات بأنهم رأوا الخضر علیه السلام ولقوه یفید مجموعها غایة الظن بحیاته مع ما ذکره النقاش والثعلبی وغیرهما.
ابو اسحاق ثعلبى در کتاب «العرائس» گفته است: صحیح این است که خضر نبى داراى عمر طولانى و پنهاناز دیده ها است… استاد ما امام ابو محمد عبد المعطى… در شرح رساله خود حکایات فراوانى را از گروهى مردان و زنان صالح آورده که آنان خضر را دیده و با آن حضرت ملاقات داشته اند. مجموع این حکایات ظن غالب را بر زنده بوده او مى‌رساند علاوه بر آنچه که ثعلبى و غیر آن نقل کرده اند.
الأنصاری القرطبی، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفاى671هـ)، الجامع لأحکام القرآن، ج11، ص43، ناشر: دار الشعب – القاهرة.
زین الدین عراقى بعد از این‌که سخن ثعلبى را آورده مى‌گوید:‌ ابو الفرج ابن جوزى کتابى را در باره حیات خضر نوشته است:
و قال الثعلبی المفسر الخضر نبی معمر على جمیع الأقوال محجوب عن الأبصار یعنی عن أبصار أکثر الناس قال و قیل إنه لا یموت إلا فی آخر الزمان حین یرفع القرآن و صنف أبو الفرج بن الجوزی کتابا فی حیاته.
بنا بر جمیع اقوال، خضر علیه السلام پیامبرى با عمر طولانى و غائب از انظار مردم مى‌باشد و نمى‌میرد مگر در آخر‌الزمان، هنگام رفع قرآن به آسمانها؛ أبو الفرج بن جوزى کتابى در مورد حیات خضر علیه السلام نوشته است.
العراقی، زین الدین أبو الفضل عبد الرحیم بن الحسینی(متوفای806هـ)، طرح التثریب فی شرح التقریب، ج8، ص147، تحقیق: عبد القادر محمد علی، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت – 2000م، الطبعة: الأولى.
9. شمس الدین رملى شافعی:
از شمس الدین رملى شافعى،‌ در مورد حیات حضرت خضر پرسیده شد و او تصریح مى‌کند که او زنده است و اتفاق جمهور علماء را در این باره بیان مى‌کند و در ضمن مى‌گوید به اتفاق جمهور علماء، او نبى هم بوده است:
(سُئِلَ) عَنْ السَّیِّدِ الْخَضِرِ هَلْ هُوَ نَبِیٌّ أَوْ وَلِیٌّ وَهَلْ هُوَ حَیٌّ الْآنَ أَمْ مَیِّتٌ وَهَلْ هُوَ خَلْقٌ مِنْ الْبَشَرِ أَمْ مِنْ الْمَلَائِکَةِ، وَإِذَا کَانَ حَیًّا فَأَیْنَ مَقَرُّهُ وَمَا مَأْکَلُهُ وَمُشْرَبُهُ وَکَذَلِکَ سَیِّدُنَا إلْیَاسَ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَقَوْمُ یُونُسَ السُّؤَالُ عَنْهُمَا کَذَلِکَ؟ (فَأَجَابَ) أَمَّا السَّیِّدُ الْخَضِرُ فَالصَّحِیحُ کَمَا قَالَهُ جُمْهُورُ الْعُلَمَاءِ أَنَّهُ نَبِیٌّ لِقَوْلِهِ تَعَالَى (وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی) وَلِقَوْلِهِ تَعَالَى وَ (آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا) أَیْ الْوَحْیَ وَالنُّبُوَّةَ لَا وَلِیٌّ، وَإِنْ خَالَفَ بَعْضُهُمْ فَقَالَ لَمْ یَکُنْ الْخَضِرُ نَبِیًّا عِنْدَ أَکْثَرِ أَهْلِ الْعِلْمِ وَالصَّحِیحُ أَیْضًا أَنَّهُ حَیٌّ.
از شمس الدین رملى در باره حضرت خضر پرسیده شد که آیا او پیامبر بود یا ولى. آیا او الان زنده است یا مرده؟ آیا او از جنس بشر بود یا از فرشتگان؟ در صورتى‌که زنده است جاى او کجاست؟ چه میخورد چه مى نوشد؟ همچنین از حضرت الیاس علیه السلام سؤال شد. او در جواب گفت:‌ اما حضرت خضر،‌ صحیح این است که او پیامبر بود نه ولى. به دلیل گفتار خداوند: وما فعلته عن امرى. و آتیناه رحمة من عندنا. یعنى وحى و نبوت. اگرچه برخى مخالفت کرده و گفته اند:‌ خضر نزد بشتر دانشمندان پیامبر نبوده است. و صحیح این است که او زنده است.
الرملی الشوبری الشافعی، شمس الدین محمد بن أحمد بن حمزة (متوفاى1004هـ)، فتاوى الرملی، ج6، ص147،‌ طبق برنامه الجامع الکبیر
10. مرتضى حسینى زبیدی:
مرتضى الحسینى الزبیدى در «تاج العروس من جواهر القاموس» زنده بودن حضرت خضر را تا روزقیامت صحیح مى‌داند و در ضمن اسامى مخالفان این نظر را آورده است:
والصَّحِیحُ من هذه الأَقوَالِ کُلِّها أَنه نَبِیٌّ مُعَمَّرٌ، محجوبٌ عن الأَبْصَار، وأَنَّه باقٍ إِلى یَوْمِ القِیَامة، لشُرْبه مِنْ ماءِ الحیاةِ، وعلیه الجماهِیرُ واتِّفاقُ الصُّوفِیّة، وإِجماعُ کَثِیرٍ من الصّالحین. وأَنکَرَ حَیاتَه جَماعَةٌ منهم البخارِیّ وابن المُبَارَک والحَرْبِیّ وابنُ الجَوْزِیّ. قال شیخُنَا وصَحَّحَه الحافِظُ ابنُ حَجَرٍ، ومال إِلى حَیاتِه وجَزَمَ بها، کما قال القَسْطَلانیّ والجماهیرُ، وهو مُختارُ الأبّیّ وشَیْخهِ ابْنِ عَرَفَة وشَیْخِهم الکَبِیر ابن عبد السّلام وغَیْرِهم.
از میان تمام این اقوال، صحیح این است که حضرت خضر پیامبر داراى عمر طولانى و پنهان از دیده ها و تا روز قیامت باقى است؛‌ چرا که او از آب حیات نوشیده است. بر این نظر جمهور علماء و اتفاق صوفیه و اجماع بسیارى از صالحان است. حیات او را گروهى همانند بخارى،‌ ابن مبارک،‌ حربى و ابن جوزى انکار کرده اند. استاد ما گفته است: قول زنده بودن او را ابن حجر تصحیح کرده و به این نظر میل پیدا کرده و به آن یقین دارد؛ همانگونه که قسطلانى و جماهیر بر آن است. و این نظر، مختار ابى و استادش ابن عرفه و استاد بزرگ آنان ابن عبد السلام و غیر آنها است.
الحسینی الزبیدی الحنفی، محب الدین أبو فیض السید محمد مرتضى الحسینی الواسطی (متوفاى1205هـ)، تاج العروس من جواهر القاموس، ج11، ص184، تحقیق: مجموعة من المحققین، ناشر: دار الهدایة.
11. عکرى حنبلی:
عبد الحى عکرى در کتاب «شذرات الذهب فى أخبار من ذهب» مى‌گوید:
والصحیح عندنا انه حی وأنه یجوز أن یقف على باب أحدنا مستعطیا له أو غیر ذلک.
العکری الحنبلی، عبد الحی بن أحمد بن محمد (متوفاى1089هـ)، شذرات الذهب فی أخبار من ذهب، ج4، ص195، تحقیق: عبد القادر الأرنؤوط، محمود الأرناؤوط، ناشر: دار بن کثیر – دمشق، الطبعة: الأولی، 1406هـ.
اسامى مخالفان حیات حضرت خضر:
ابن حجر عسقلانى در «فتح البارى شرح صحیح البخاری» نامهاى کسانى‌که حضرت خضر را زنده نمى‌دانند، ذکر کرده است:
والذی جزم بأنه غیر موجود الآن البخاری وإبراهیم الحربی وأبو جعفر بن المنادى وأبو یعلى بن الفراء وأبو طاهر العبادی وأبو بکر بن العربی وطائفة وعمدتهم الحدیث المشهور عن بن عمر وجابر وغیرهما أن النبی صلى الله علیه وسلم قال فی أخر حیاته لا یبقى على وجه الأرض بعد مائة سنة ممن هو علیها الیوم أحد.
کسانى که یقین دارند حضرت خضر؛ الآن موجود نیست، بخارى، ابراهیم حربى، ابو جعفر بن منادى،‌ ابو یعلى ابن فراء، ابو طاهر عبادى، ابوبکر بن عربى و طائفه دیگر هستند. عمده دلیل آنان روایت مشهور پیامبر است که در پایان حیاتش فرمود: بر روى زمین بعد از صد سال از کسانى که امروز هستند باقى نمیمانند.
العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفاى852 هـ)، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج6، ص434، تحقیق: محب الدین الخطیب، ناشر: دار المعرفة – بیروت.
آنچه در باره حضرت خضر آورده شد،‌ از منابع اهل سنت بود در منابع شیعه نیز روایاتى داریم که زنده بودن آن حضرت را اثبات مى‌کند در این جا به ذکر یک روایت اکتفا مى‌کنیم:
شیخ صدوق رحمة‌ الله علیه در کتاب «کمال الدین» روایت مفصلى از امام صادق علیه السلام نقل کرده که آن حضرت طول عمر حضرت خضر علیه السلام را دلیل بر طول عمر حضرت مهدى علیه السلام بیان مى‌کند. از آنجایى که این روایت بسیار طولانى است ما محل هاى شاهد را انتخاب کرده و در اینجا متذکر مى‌شویم:
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ حَاتِمٍ النَّوْفَلِیُّ الْمَعْرُوفُ بِالْکِرْمَانِیِّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ عِیسَى الْوَشَّاءُ الْبَغْدَادِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ طَاهِرٍ الْقُمِّیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَحْرِ بْنِ سَهْلٍ الشَّیْبَانِیُّ قَالَ أَخْبَرَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحَارِثِ عَنْ سَعِیدِ بْنِ مَنْصُورٍ الْجَوَاشِنِیِّ قَالَ أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ عَلِیٍّ الْبُدَیْلِیُّ قَالَ أَخْبَرَنَا أَبِی عَنْ سَدِیرٍ الصَّیْرَفِیِّ قَالَ دَخَلْتُ أَنَا وَالْمُفَضَّلُ بْنُ عُمَرَ وَأَبُو بَصِیرٍ وَأَبَانُ بْنُ تَغْلِبَ عَلَى مَوْلَانَا أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ علیه السلام فَرَأَیْنَاهُ جَالِساً عَلَى التُّرَاب ِوَعَلَیْهِ مِسْحٌ خَیْبَرِیٌّ مُطَوَّقٌ بِلَا جَیْبٍ مُقَصَّرُ الْکُمَّیْنِ وَهُوَ یَبْکِی بُکَاءَ الْوَالِهِ الثَّکْلَى ذَاتَ الْکَبِدِ الْحَرَّى قَدْ نَالَ الْحُزْنُ مِنْ وَجْنَتَیْهِ وَشَاعَ التَّغْیِیرُ فِی عَارِضَیْهِ وَأَبْلَى الدُّمُوعُ مَحْجِرَیْهِ وَهُوَ یَقُولُ: سَیِّدِی غَیْبَتُکَ نَفَتْ رُقَادِی وَضَیَّقَتْ عَلَیَّ مِهَادِی وَابْتَزَّتْ مِنِّی رَاحَةَ فُؤَادِی…
َ قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَتَعَالَى أَدَارَ لِلْقَائِمِ مِنَّا ثَلَاثَةً أَدَارَهَا فِی ثَلَاثَةٍ مِنَ الرُّسُلِ علیهم السلام قَدَّرَ مَوْلِدَهُ تَقْدِیرَ مَوْلِدِ مُوسَى علیه السلام وَقَدَّرَ غَیْبَتَهُ تَقْدِیرَ غَیْبَةِ عِیسَى علیه السلام وَقَدَّرَ إِبْطَاءَهُ تَقْدِیرَ إِبْطَاءِ نُوحٍ علیه السلام وَجَعَلَ لَهُ مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ عُمُرَ الْعَبْدِ الصَّالِحِ أَعْنِی الْخَضِرَ علیه السلام دَلِیلًا عَلَى عُمُرِهِ فَقُلْنَا لَهُ اکْشِفْ لَنَا یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ عَنْ وُجُوهِ هَذِهِ الْمَعَانِی قَالَ علیه السلام: أَمَّا مَوْلِدُ مُوسَى علیه السلام …
وَأَمَّا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْخَضِرُ علیه السلام فَإِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَتَعَالَى مَا طَوَّلَ عُمُرَهُ لِنُبُوَّةٍ قَدَّرَهَا لَهُ وَلَا لِکِتَابٍ یُنْزِلُهُ عَلَیْهِ وَلَا لِشَرِیعَةٍ یَنْسَخُ بِهَا شَرِیعَةَ مَنْ کَانَ قَبْلَهَا مِنَ الْأَنْبِیَاءِ وَلَا لِإِمَامَةٍ یُلْزِمُ عِبَادَهُ الِاقْتِدَاءَ بِهَا وَلَا لِطَاعَةٍ یَفْرِضُهَا لَهُ بَلَى إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَتَعَالَى لَمَّا کَانَ فِی سَابِقِ عِلْمِهِ أَنْ یُقَدِّرَ مِنْ عُمُرِ الْقَائِمِ علیه السلام فِی أَیَّامِ غَیْبَتِهِ مَا یُقَدِّرُ وَعَلِمَ مَا یَکُونُ مِنْ إِنْکَارِ عِبَادِهِ بِمِقْدَارِ ذَلِکَ الْعُمُرِ فِی الطُّولِ طَوَّلَ عُمُرَ الْعَبْدِ الصَّالِحِ مِنْ غَیْرِ سَبَبٍ أَوْجَبَ ذَلِکَ إِلَّا لِعِلَّةِ الِاسْتِدْلَالِ بِهِ عَلَى عُمُرِ الْقَائِمِ علیه السلام وَلِیَقْطَعَ بِذَلِکَ حُجَّةَ الْمُعَانِدِینَ لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ.
سدیر صیرفى مى‌گوید: من و مفضّل بن عمر و ابو بصیر و ابان بن تغلب بر مولایمان امام صادق علیه السّلام وارد شدیم دیدیم حضرت روى زمین نشسته و عبائى بى یقه پوشیده، که آستینهایش کوتاه بود، و در آن حال مانند پدر فرزند مرده جگر سوخته گریه مى‌کرد و آثار حزن از رخسار مبارکش پیدا بود به طورى که رنگش تغییر کرده بود و در حالى که کاسه چشمش پر از اشک بود، مى‌فرمود: اى آقاى من! غیبت تو خواب را از من ربوده و لباس صبر بر تنم تنگ نموده و آرامش جانم را سلب کرده!….
فرمود: خداوند متعال سه چیز را که در مورد پیغمبران عملى ساخت، در خصوص قائم ما نیز عملى مى‌سازد: ولادت او را مانند ولادت موسى و غیبتش را چون غیبت عیسى و طول عمرش را بسان طول عمر نوح مقدر فرموده، و سپس طول عمر بنده صالح خدا، خضر پیغمبر را دلیل طول عمر آن حضرت قرار داده است.
عرض‌کردیم: یا ابن رسول اللَّه! علل این معانى را که فرمودى براى ما شرح بده فرمود: ولادت موسى علیه السّلام بدین گونه بود که …
و اما طول عمر خضر، براى آن نبود که منصب نبوت به وى اعطا شود یا کتابى بر او نازل گردد، یا دینش، دین انبیاء پیش از خود را نسخ کند، یا داراى مقام امامت باشد که مردم پیروى او را لازم بدانند، یا به خاطر اطاعتى باشد که خداوند بر وى واجب گرداند، بلکه چون در علم ازلى خداوند مقدار عمر قائم ما و طول غیبت او تقدیر شده بود و مى‌دانست که بندگانش طول عمر او را انکار مى‌کنند، از این رو عمر خضر را طولانى گردانید، تا در اثبات طول عمر قائم ما به وسیله آن استدلال شود. و بدان وسیله ایراد دشمنان از میان برود و مردم را بر خدا حجّت و ایرادى نباشد.
الصدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین (متوفاى381هـ)، کمال الدین وتمام النعمة، ج 2، ص352،‌ح51، ناشر:‌ اسلامیة ـ تهران ، الطبعة الثانیة ، 1395 هـ.
نتیجه:
طبق روایات اهل سنت و تصریح بزرگان آنها و روایات شیعه،‌ حضرت خضر علیه السلام زنده است و یک سند محکم بر امکان طول عمر حضرت مهدى علیه السلام است.
7. لقمان بن با عورا 1000 سال:
غیر از آن چهار پیامبر الهى که فعلاً زنده هستند کسانى دیگر نیز بوده اند که عمر طولانى داشته اند. یکى از آنها لقمان حکیم است که در قرآن کریم نیز اسم او در دو جا ذکر شده‌است:
وَلَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ وَمَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمیدٌ وَإِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ وَهُوَ یَعِظُهُ یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ (لقمان/12- 13)
هیچ نشانه و دلیلى بر این‌که او پیامبر بوده، در قرآن وجود ندارد. برخى از مفسران احتمال نبوت او را نیز داده اند که این مقوله خارج از بحث ما است.
معرفی لقمان و مدت زندگانی او:
در باره نسب لقمان چهار قول را ذکر کرده‌اند:
1. لقمان بن با عورا بن ناحور بن تارخ (آزر پدر ابراهیم).
2. پسر خواهر ایوب؛
3. پسر خاله ایوب؛
4. لقمان بن عنقا بن مروان،‌ یا سرون.
شوکانى در «فتح القدیر» به این اقوال اشاره کرده است:
اختلف فی لقمان هل هو عجمی أم عربی… وهو لقمان بن باعورا ابن ناحور بن تارخ وهو آزر أبو إبراهیم وقیل هو لقمان بن عنقا بن مروان وکان توبیا من أهل أیله ذکره السهیلی قال وهب هو ابن أخت أیوب وقال مقاتل هو ابن خالته عاش ألف سنة وأخذ عنه العلم وکان یفتی قبل مبعث داود.
در این‌که لقمان آیا عجمى است یا عربى اختلاف نظر است. او لقمان بن باعورا بن ناحور بن تارخ (آزر پدر ابراهیم) است. گفته شده که او لقمان بن عنقا بن مروان و توبى از اهل ایله بوده است. وهب گفته: او پسر خواهر ایوب بوده مقاتل گفته: او پسر خاله ایوب بوده است. او مدت هزار سال زندگى کرد و از محضر ایوب کسب دانش کرد و قبل از بعثت حضرت داود علیه السلام فتوى مى‌داد.
الشوکانی، محمد بن علی بن محمد (متوفاى1255هـ)، فتح القدیر الجامع بین فنی الروایة والدرایة من علم التفسیر، ج4، ص237، ناشر: دار الفکر – بیروت.
در باره طول حیات و مدت زندگانى او نیز اقوال مختلفى بیان شده است.
بسیارى از علماى اهل سنت عمر او را هزار سال ذکر کرده اند.
علاء الدین بغداى در «تفسیر الخازن»،‌ نیشابورى در «تفسیر غرائب القرآن ورغائب الفرقان»، سیوطى در «حسن المحاضرة فى أخبار مصر و القاهرة»، مناوى در «فیض القدیر شرح الجامع الصغیر» و ابو البقاء در «الکلیات»، گفته اند،‌ لقمان بن باعورا هزار سال زندگى کرد:
لقمان بن باعوراء ابن أخت أیوب أو ابن خالته أو من أولاد آزر, عاش ألف سنة وأدرک داود علیه السلام وأخذ منه العلم.
لقمان بن باعوراء پسر خواهر ایوب یا پسر خاله او یا از فرزندان آزر،‌ هزار سال عمر کرد و زمان داود علیه السلام را درک نمود واز او دانش فرا گرفت.
البغدادی الشهیر بالخازن، علاء الدین علی بن محمد بن إبراهیم (متوفاى725هـ )، تفسیر الخازن المسمی لباب التأویل فی معانی التنزیل، ج5، ص110، ناشر: دار الفکر – بیروت / لبنان – 1399هـ ـ 1979م.
النیسابوری، نظام الدین الحسن بن محمد بن حسین المعروف بالنظام الأعرج (متوفاى 728 هـ)، تفسیر غرائب القرآن ورغائب الفرقان، ج5، ص424، تحقیق: الشیخ زکریا عمیران، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1416هـ – 1996م.
المناوی، محمد عبد الرؤوف بن علی بن زین العابدین (متوفاى1031هـ)، فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، ج3،‌ ص473، ناشر: المکتبة التجاریة – مصر، الطبعة: الأولى، 1356هـ.
الکفوی الحنفی، ابوالبقاء أیوب بن موسی الحسینی، (متوفاى1094هـ)، الکلیات معجم فی المصطلحات والفروق اللغویة، ج1، ص802، تحقیق: عدنان درویش – محمد المصری، ناشر: مؤسسة الرسالة – بیروت – 1419هـ – 1998م
بدر الدین عینى در «عمدة القارى شرح صحیح البخاری»، ضمن این‌که هزار سال را مدت زندگانى او ذکر مى‌کند مى‌گوید:‌ او شاگر هزار پیامبر بوده است:
ولقمان بن باعور بن ناخر بن تارخ وهو آزر أبو إبراهیم علیه الصلاة والسلام، أو قال السهیلی: لقمان بن عنقا بن سرون عاش ألف سنة.. وقیل: کان تلمیذاً لألف نبی.
العینی الغیتابی الحنفی، بدر الدین ابومحمد محمود بن أحمد (متوفای 855هـ)، عمدة القاری شرح صحیح البخاری، ج19، ص111، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.
این عبارت عینى، مى‌رساند که او پیامبر نبوده؛ بلکه شاگر پیامبر بوده است.
همانگونه که ابو البقاء در کتاب «الکلیات معجم فى المصطلحات والفروق اللغویة» مى‌گوید:
لقمان: هو ابن باعورا من أولاد آزر… والجمهور على أنه کان حکیما ولم یکن نبیا.
لقمان، پسر باعورا از اولاد آزر است. جمهور بر این است که او حکیم بوده نه پیامبر.
الکفوی الحنفی، ابوالبقاء أیوب بن موسی الحسینی، (متوفاى1094هـ)، الکلیات معجم فی المصطلحات والفروق اللغویة، ج1، ص802، تحقیق: عدنان درویش – محمد المصری، ناشر: مؤسسة الرسالة – بیروت – 1419هـ – 1998م.
جلال الدین سیوطى دو قول دیگر را نیز ذکر کرده که طبق برخى اقوال،‌ 1600 و طبق بعض قول دیگر3000 سال مدت حیات او بوده است:
وقیل: إنه عاش ألف سنة، وقیل: ألفا وستمائة سنة، وقیل: ثلاثة آلاف سنة.
جلال الدین السیوطی، عبد الرحمن بن أبو بکر، (متوفای911هـ)،‌ حسن المحاضرة فی أخبار مصر و القاهرة، ج1، ص19، دار النشر: طبق برنامه الجامع الکبیر.
8. عوج بن عناق از هزار تا 3600 سال عمر:
یکى از دیگر از کسانى‌که عمر طولانى داشته، عوج بن عناق است که تا زمان حضرت موسى علیه السلام مى‌زیسته است.
ابن جوزى در کتاب «المنتظم» در باره زمان تولد و مدت زندگانى و صفات جسمانى او مى‌نویسد:
قال وهب بن منبه… وولد عوج فی زمن آدم وکان جبارا لا یوصف عظما وعمره ثلاثة آلاف سنة وستمائة سنة حتى أدرک موسى وکان الماء فی زمان الغرق إلى حجزته وکان یتناول الحوت من البحر فیرفعه بیده فی الهواء فیفور فی حر الشمس ثم یأکله وکان سبب هلاکه أنه قطع حجرا من جبل فجاء به على رأسه لیقلبه على عسکر موسى فبعث الله طائرا فنقر الحجر فنزل فی عنقه فجاء موسى فضربه بالعصى فی کعبه فقتله.
وهب بن منبه مى‌گوید:‌ عوج در زمان آدم به دنیا آمد او انسان جبارى بود که به بزرگى ستوده نمى‌شود. عمر او3600 سال بود تا این‌که زمان حضرت موسى علیه السلام را درک نمود. در زمان طوفان نوح،‌ آب تا کمر او بود، او ماهى را از دریا مى‌گرفت و با دستن به آسمان بلند مى‌کرد و او را در حرارت آفتا مى‌پخت پس از آن میخورد. سبب هلاکت او این بود که او درختى از کوه را قطع کرد و آن را بر سرش گرفت تا آن را بر لشکر موسى بیندازد،‌ خداوند پرنده‌اى را فرستاد تا سنگى را سوراخ کند به گردن او بیندازد پس از آن موسى آمد با عصایش در کعب (مفصل استخوان)‌ او زد و او را کشت.
ابن الجوزی الحنبلی، جمال الدین ابوالفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد (متوفاى 597 هـ)، المنتظم فی تاریخ الملوک والأمم، ج1، ص354، ناشر: دار صادر – بیروت، الطبعة: الأولى، 1358.
جلال الدین سیوطى در کتاب «حسن المحاضرة فى أخبار مصر» مى‌نویسد:
وقال صاحب مرآة الزمان: حکى جدى عن ابن إسحاق، أن عوج بن عنق عاش ثلاثة آلاف سنة وستمائة سنة، ولم یعش أحد هذا العمر.
صاحب کتاب «مرآة الجنان»‌گفته:‌ جد من از ابن اسحاق حکایت کرده است که عوج بن عنق، مدت 3600 سال زندگى کرد و هیچ کسى دیگر به این مقدار عمر نکرده است.
جلال الدین السیوطی، عبد الرحمن بن أبو بکر، (متوفای911هـ)،‌ حسن المحاضرة فی أخبار مصر و القاهرة، ج1، ص362، دار النشر: طبق برنامه الجامع الکبیر.
طبق قول دیگر،‌ او هزار سال زندگى کرده است:
ابن جوزى و جلال الدین سیوطى، آورده اند:
ومن الحوادث قتل موسى علیه السلام عوج بن عناق: حکى أبو جعفر الطبری أن عوجا عاش ألف سنة وإنه التقى بموسى فضرب موسى کعب عوج فقتله وعناق اسم أبیه.
ابن الجوزی الحنبلی، جمال الدین ابوالفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد (متوفاى 597 هـ)، المنتظم فی تاریخ الملوک والأمم، ج1، ص354، ناشر: دار صادر – بیروت، الطبعة: الأولى، 1358.
وقال ابن جریر: عاش ألف سنة. وقیل: إنه ولد فی عهد آدم وسلم من الطوفان.
جلال الدین السیوطی، عبد الرحمن بن أبو بکر، (متوفای911هـ)،‌ حسن المحاضرة فی أخبار مصر و القاهرة، ج1، ص362، دار النشر: طبق برنامه الجامع الکبیر
9. ذو القرنین؛‌ 1000 سال:
از جمله کسانى‌که عمر طولانى داشته،‌ ذوالقرنین است. در میان علماى اهل سنت اختلاف است که آیا او از جنس فرشته بوده یا بشر. منتها بیشتر روایات بر بشر بودن او دلالت دارد. در این صورت نیز بازهم میان علماى اهل سنت اختلاف است که سمت او چه بوده آیا پادشاهى از پادشاهان بوده و یا سمت پیامبرى داشته است؟ بررسى این بحث ها جاى خاص خودش را مى‌طلبد.
مقصود ما در این نوشتار، اثبات عمر طولانى او است.
ابن جوزى حنبلى اختلاف اقوال را در باره این‌که ذوالقرنین در چه زمانى مى‌زیسته،‌ ذکر کرده؛‌ اما بشترین نظر سنجى‌ها نشان مى‌دهد که او در زمان حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام مى‌‌زیسته است. ابن جوزى مى‌نوسد:
وکان ممن یتبع فی زمن إبراهیم الخلیل علیه السلام ذو القرنین.
وإن کانوا قد اختلفوا فی زمان کونه، فروی عن علی رضی الله عنه أنه قال کان من القرون الأول من ولد یافث بن نوح وقیل إنه من ولد عیلم بن سام وأنه ولد بأرض الروم حین نزلها ولد سام. وقال الحسن البصری کان بعد ثمود.
وذکر أبو الحسین بن المنادی أنه کان فی زمان الخلیل ومات فی ذلک الزمان وهذا الأشبه. فقد روى الفضل بن عطیة عن عطاء عن ابن عباس أن ذا القرنین لقی إبراهیم الخلیل بمکة فسلم علیه وصافحه واعتنقه.
وجاء فی حدیث آخر أن إبراهیم الخلیل کان جالسا فی مکان فسمع صوتا فقال ما هذا الصوت قیل له هذا ذو القرنین فی جنوده فقال لرجل عنده إئت ذا القرنین وأقرئه منی السلام فأتاه فقال إن إبراهیم یقرأ علیک السلام قال ومن إبراهیم قال خلیل الرحمن قال وإنه لها هنا قال نعم فنزل عن فرسه ومشى فقیل له إن بینک وبینه مسافة فقال ما کنت أرکب فی بلد فیه إبراهیم فمشى إلیه فسلم علیه وأوصاه وأهدى إلیه إبراهیم بقرا وغنما.
از جمله کسانى‌که ابراهیم را در زمانش پیروى کرده و با او مصاحبت نموده،‌ ذوالقرنین است. اگرچه در زمان بودن او اختلاف نظر است. از على علیه السلام روایت شده است که فرموده: ذوالقرنین در قرون نخستین بوده و از فرزندان یافث بن نوح است. و گفته شده که او از فرزندان عیلم بن سالم بوده که در سرزمین روم هنگامى‌که فرزند سام فرود آمده، به دنیا آمده است. حسن بصرى گفته:‌ او بعد از ثمود بوده است.
ابو الحسین بن منادى آورده است‌که او در زمان ابراهیم خلیل بوده و در این زمان از دینا رفته است و این قول شبه تر و خوبتر است. ابن عباس گفته است که ذوالقرنین ابراهیم را در مکه ملاقات کرد و بر او سلام نمود و مصافحه کرد و در آغوش کشید.
در روایت دیگر آمده است که ابراهیم خلیل در جایى نشسته بود که صدایى را شنید گفت:‌ این چه صدایى است؟ گفته شد: این ذوالقرنین و لشکریان او است. به مردى گفت:‌ نزد ذوالقین برو و سلام مرا برسان. آن مرد به نزد ذوالقرنین رفت و گفت:‌ ابراهیم سلامت مى‌رساند. گفت:‌ ابراهیم کیست؟ به او گفت:‌ دوست خداى رحمان. ذوالقرنین گفت:‌ او در این جا است؟ قاصد گفت: بلى. ذوالقرنین از اسبش فرود آمد و پیاده راه افتاد. به ذوالقرنین گفتند:‌ میان تو و ابراهیم مسافتى است. گفت:‌ من در شهرى که ابراهیم در آن باشد،‌ سوار مرکب نمى‌شوم. پس پیاده به سوى ابراهیم آمد وبر او سلام کرد و براى او سفارش کرد وابراهیم به گاو و گوسفندى را هدیه داد.
ابن الجوزی الحنبلی، جمال الدین ابوالفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد (متوفاى 597 هـ)، المنتظم فی تاریخ الملوک والأمم، ج1، ص286، ناشر: دار صادر – بیروت، الطبعة: الأولى، 1358.
بدر الدین عینى در کتاب «عمدة‌ القاری» بعد از این‌که اقوال را نقل کرده مى‌گوید:‌
والأصح أنه کان فی أیام إبراهیم الخلیل، علیه السلام، واجتمع به فی الشام، وقیل: بمکة.
قول صحیح تر این است که ذوالقرنین در ایام ابراهیم خلیل علیه السلام بوده و با او در شام گرد هم آمده است و گفته شده که در مکه او را دیده است.
العینی الغیتابی الحنفی، بدر الدین ابومحمد محمود بن أحمد (متوفای 855هـ)، عمدة القاری شرح صحیح البخاری، ج15، ص233، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.
بدر الدین عینى در ذیل آیه: قالوا یا ذَا القَرْنَیْنِ إنَّ یَأجُوجَ ومأجوجَ مُفْسِدُونَ فی الأرْضِ (کهف/ 49) مى‌گوید: او یک انسان مؤمن و غیر اسکندر یونانى بوده که به نقل مجاهد هزار سال همانند حضرت آدم علیه السلام عمر کرده است:
… وذو القرنین المذکور فی القرآن المذکور فی ألسنة الناس بالإسکندر لیس الإسکندر الیونانی، فإنه مشرک ووزیره أرسطاطالیس، والإسکندر المؤمن الذی ذکره الله فی القرآن اسمه: عبد الله بن الضحاک بن معد، قاله ابن عباس، ونسب هذا القول أیضاً إلى علی بن أبی طالب، رضی الله تعالى عنه…
وقال مجاهد: عاش ألف سنة مثل آدم، علیه الصلاة والسلام، وقال ابن عساکر: بلغنی أنه عاش ستاً وثلاثین سنة، وقیل: ثنتین وثلاثین سنة.
ذوالقرنینى که در قرآن ذکر شده و در زبانهاى مردم مشهور به اسکندر است،‌ اسکندر یونانى نیست؛ چرا که اسکندر یونانى مشرک بوده و وزیر او ارسطاطالیس است؛ اما اسکندر مؤمنى که خداوند آن را در قرآن ذکر کرده، اسمش عبد الله بن ضحاک بن معد است. این سخن را ابن عباس گفته است. واین قول به على بن ابیطالب علیه السلام نیز نسبت داده شده است…. مجاهد گفته است: ذوالقرنین همانند حضرت آدم علیه السلام هزار سال عمر کرد و بن عساکر گفته:‌ طبق خبرى که به من رسیده او سى و شش سال عمر کرده و گفته شده که سى و دو سال زندگى کرده است.
العینی الغیتابی الحنفی، بدر الدین ابومحمد محمود بن أحمد (متوفای 855هـ)، عمدة القاری شرح صحیح البخاری، ج15، ص91، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.
د:‌ افراد معمر در امت اسلام
در قسمت هاى قبل،‌ نام تعدادى از افرادى بود که قبل از اسلام عمرهاى طولانى داشتند. ابن تیمیه مى‌گفت:‌ در زمان حضرت آدم و نوح عمر افراد امت آنها طولانى بود اما در امت بعد هرچه زمان بگذرد،‌ عمرها کوتاهتر مى‌شود و در امت اسلام مدت زمان عمرها، بین شصت تا هفتاد سال است. در این قسمت به برخى از افرادى که در میان امت اسلام متولد شده و عمر طولانى کرده‌اند و یا در جاهلیت بوده‌اند و با آمدن اسلام، نیز عمر کرده اند به عنوان نمونه اشاره مى‌کنیم تا پاسخى بر گفته ابن تیمیه باشد.
ابو حاتم سجستانى و برخى دیگر،‌ به نام هاى تعدادى از کسانى‌که قبل از اسلام متولد شده و عمر طولانى داشته و در زمان اسلام نیز عمر کرده اند، را ذکر کرده که به برخى از آنها اشاره مى کنیم:
1. عدی بن واع؛ 300 سال:
ابو حاتم در کتاب «المعمرون والوصایا» در باره او مى‌نویسد:
قالوا: وعاش عدی بن واع بن العقی، الحارث بن مالک بن فهم بن غنم ابن دوس بن عبد الله، من الأزد، ثلاثمائة سنة، فأدرک الإسلام، وأسلم، وغزا.
گفته اند: عدى بن واع بن عقى، سه صد سال زندگى نمود پس اسلام را درک کرده و اسلام اختیار کرد و در جنگ نیز شرکت نمود.
السجستانی، أبو حاتم، سهل بن محمد (متوفای248هـ)،‌ المعمرون والوصایا، ج1، ص15، دار النشر:، طبق برنامه الجامع الکبیر.
2. رُبَیْع بن ضبیع 340 سال:
ابو حاتم سجستانى مى‌گوید:‌ از جمله کسانى که قبل از اسلام عمر طولانى داشته، ربیع بن ضبیع مى‌باشد که340 سال عمر کرده است:
قالوا: وکان من أطول من کان قبل الإسلام عمرا رُبَیع بن ضبیع بن وَهْب ابن بغیض بن مالک بن سعد بن عدىّ، ابن فزارة، عاش أربعین وثلاثمائة سنة، ولم یُسلِم.
گفته اند:‌ شخصى که قبل از اسلام عمر طولانى داشته،‌ ربیع بن ضبیع.. است که 340 سال زندگى کرد و اسلام نیاورد.
السجستانی، أبو حاتم، سهل بن محمد (متوفای248هـ)،‌ المعمرون والوصایا، ج1، ص2، دار النشر:، طبق برنامه الجامع الکبیر.
3. عبد المسیح بن عمرو بن قیس 350 سال:
عبد المسیح یکى از کسانى بود که زمان رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم را درک کرد؛ اما به آن حضرت و دین اسلام ایمان نیاورد. او در زمان جاهلیت مورد احترام بود که طبق گزارش علماى اهل سنت 350 سال عمر داشته است. ابو حاتم سجستانى درباره او مى‌نویسد:
قالوا: عاش عبد المسیح بن عمرو بن قیس بن حیان بن بقیلة الغسانی ثلاثمائة سنة وخمسین سنة، وأدرک الإسلام فلم یسلم، وکان منزله الحیرة، وکان شریفا فی الجاهلیة.
گفته اند:‌ عبد المسیح بن عمرو… 350 سال زندگى کرد و اسلام را درک کرد اما اسلام نیاورد و او در زمان جاهلیت شریف بود.
السجستانی، أبو حاتم، سهل بن محمد (متوفای248هـ)،‌ المعمرون والوصایا، ج1، ص15، دار النشر:، طبق برنامه الجامع الکبیر.
4. سلمان فارسی350 سال:
سلمان فارسى از جمله صحابه مخلص رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم مى‌باشد که عصر پیامبر را درک نمود و به آن حضرت ایمان آورد و این عمر طولانى خود را در محضر رسول خدا و اهل بیت آن حضرت به پایان برد و از دریاى فضائل پیامبر و خاندانش روح تشنه اش را سیراب نمود. او تا آنجا از جهت اخلاص و عشق و محبت وارادت پیش رفت که جزء اهل بیت آن حضرت شد.
طبق گزارش مورخان و علماى اهل سنت، سلمان فارسى دویست و پنجا تا سه صد و پنجاه سال عمر کرده است.
ابن حجر عسقلانى، خطیب بغدادى، این عساکر دمشقى، شمس الدین ذهبى و ابو نعیم اصفهانى و برخى دیگر روایت کرده اند که دویست و پنجا سال عمر براى سلمان فارسى قطعى است و در آن هیچ تردیدى وجود ندارد:
فقد روى أبو الشیخ فی طبقات الأصبهانیین من طریق العباس بن یزید قال أهل العلم یقولون عاش سلمان ثلاثمائة وخمسین سنة فأما مائتان وخمسون فلا یشکون فیها.
از طریق عباس بن یزید روایت شده که دانشمندان گفته اند:‌ سلمان 350 سال زندگى کرد، در 250 سال آن شک و تردید وجود ندارد وقطعى است.
العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفای852هـ)، الإصابة فی تمییز الصحابة، تحقیق: علی محمد البجاوی، ج3، ص141، ناشر: دار الجیل – بیروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ – 1992م.
البغدادی، أحمد بن علی ابوبکر الخطیب (متوفای463هـ)، تاریخ بغداد، ج1، ص164، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت.
ابن عساکر الدمشقی الشافعی، أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله(متوفای571هـ)، تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الأماثل، ج21، ص459، تحقیق: محب الدین أبی سعید عمر بن غرامة العمری، ناشر: دار الفکر – بیروت – 1995.
المزی، یوسف بن الزکی عبدالرحمن ابوالحجاج (متوفای742هـ)، تهذیب الکمال، ج11، ص254، تحقیق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة – بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.
الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفای 748 هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج1، ص555، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة – بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.
الأصبهانی، أبو نعیم أحمد بن عبد الله بن أحمد بن إسحاق بن موسى بن مهران (متوفای430هـ)، أخبار أصبهان، ج1، ص119، دار النشر: طبق برنامه الجامع الکبیر.
برخى از منابع دیگر آورده‌اند که سلمان فارسى،‌ زمان خود حضرت عیسى و یا وصى آن پیامبر را خدا را نیز درک کرده است. با توجه به این مطلب شاید برخى عمر او را سه صدو پنجا سال گفته اند؛ اما طبق نظر برخى از علماى اهل سنت همان دویست و پنجاه سال صحیح مى‌باشد.
ابن جوزى حنبلى در دو کتابش مى‌نویسد:
فقال رسول الله صلى الله علیه وسلم سلمان منا أهل البیت وهو أحد الذین اشتاقت إلیهم الجنة ولاه عمر المدائن فکان من المعمرین أدرک النبی عیسى بن مریم عاش مائتین وخمسین سنة وقیل ثلثمائة وخمسین والأول أصح.
پیامبر صلى الله علیه وآله فرمودند: سلمان از ما اهل بیت است و او از کسانى است که بهشت براى ایشان مشتاق است، عُمَر، او را به عنوان امیر مدائن منصوب کرد و او از افرادى به شمار مى‌آید که عمر طولانى داشت و پیامبرى از جانشینان حضرت عیسى علیه السلام ‌را درک کرد؛ دویست و پنجاه سال عمر کرد و عده‌اى گفته‌اند سیصد و پنجاه سال، و قول اول صحیح‌تر است.
ابن الجوزی الحنبلی، جمال الدین ابوالفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد(متوفای597 هـ)، تلقیح فهوم أهل الأثر فی عیون التاریخ والسیر، ج1، ص99، ناشر: شرکة دار الأرقم بن أبی الأرقم – بیروت، الطبعة: الأولى، 1997م.
در کتاب المنتظم فى تاریخ الملوک والأمم مى‌نویسد:
عاش سلمان مائتین وخمسین سنة لا یشکون فی هذا وبعضهم یقول ثلاثمائة وخمسین وقیل أنه أدرک وصی عیسى علیه السلام…
سلمان دویست و پنجا سال زندگى کرد که در آن شکى نیست. برخى مى‌گویند: 350 سال و گفته شده است که او جانشنى حضرت عیسى علیه السلام را درک کرد.
ا ابن الجوزی الحنبلی، جمال الدین ابوالفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد (متوفاى 597 هـ)، المنتظم فی تاریخ الملوک والأمم، ج5، ص27، ناشر: دار صادر – بیروت، الطبعة: الأولى، 1358.
ابو نعیم اصفهانى در معرفة الصحابة مى‌نویسد:
وکان أحد النجباء والرفقاء وهو أحد من اشتاقت الجنة إلیه وأدرک العلم الأول والآخر وقرأ الکتاب الأول والآخر آخى رسول الله صلى الله علیه وسلم بینه وبین أبی الدرداء فقدم الشام زائرا له ولاه عمر بن الخطاب المدائن وکان من المعمرین أدرک وصی عیسى بن مریم وعاش ثلاثمائة وخمسین سنة وقیل: مائتین وخمسین سنة وهو الصحیح.
او یکى از برگزیدگان بود که بهشت به شوق دیدارش مشتاق بود. او علم نخستین و آخرین را درک کرد و نخستین کتاب و آخرین کتاب را خواند. رسول خدا صلى الله علیه وآله میان او و ابى درداء، عقد اخوت برقرار کرد او در شام آمد و عمر بن خطاب او را والى مدائن قرار داد و او یکى از معمرین بود که وصى حضرت عیسى علیه السلام را درک کرد و 350 سال زندگى کرد و گفته شده که 250 سال و این صحیح است.
الأصبهانی، أبی نعیم (متوفای430هـ)، معرفة الصحابة، ج3، ص1328، دار النشر: طبق برنامه الجامع الکبیر.
5. ابو الطفیل کنانی؛ 108سال:
یکى از صحابه رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم، ابو الطفیل کنانى است. علماى اهل سنت گفته اند:‌ او آخرین صحابه بود که در سال110هجرى فوت کرده است.
ابن قتیبه در کتاب «المعارف» مى‌گوید:
أبو الطفیل الکنانی رضى الله عنه هو أبو الطفیل عامر بن وائلة رأى النبی صلى الله علیه وسلم وکان آخر من رآه موتا ومات بعد سنة مائة وشهد مع علی المشاهد کلها وکان مع المختار صاحب رأیته
ابو الطفیل کنانى همان ابو الطفیل عامر بن واثله است که رسول خدا صلى الله علیه وسلم را دیده و او آخرین صحابه اى است که از دنیا رفت. او بعد از سال100 مرد و در تمام جنگها شرکت داشت و پرچم دار مختار بود.
ابن قتیبة، أبو محمد عبد الله بن مسلم متوفای276هـ)، المعارف، ج1، ص99، تحقیق: دکتور ثروت عکاشة دار النشر: دار المعارف – القاهرة، طبق برنامه الجامع الکبیر.
ابو نعیم اصفهانى سال تولد او را درسال دوم هجرت (سالى که در آن جنگ احد به وقوع پیوسته است) مى‌داند:
عامر بن واثلة البکری، یکنى أبا الطفیل… مولده عام أحد أدرک من زمان النبی صلى الله علیه وسلم ثمان سنین… آخر من مات من الصحابة کان یسکن الکوفة ثم تحول إلى مکة فمات بها سنة عشرة ومائة.
عامر بن واثله بکرى کنیه اش ابا طفیل است…. سال تولدش، سال جنگ احد بود و به مدت هشت سال محضر رسول خدا صلى الله علیه وسلم را درک نمود. او آخرین صحابه بود که از دنیا رفت که ساکن کوفه بود سپس به مکه آمد و در آنجا در سال صد وده از دنیا رفت.
الأصبهانی، لأبی نعیم (متوفای430هـ)، معرفة الصحابة، ج4، ص2067، دار النشر: طبق برنامه الجامع الکبیر.
6. ابو جعفر سجزی 140 سال
یکى دیگر از کسانى‌که بر خلاف ابن تیمیه در امت اسلام عمر طولانى داشته،‌ ابو جعفر سجزى است. او در سال322 که در آن،‌ راضى بالله ابو العباس محمد بن المقتدر به خلافت رسید وفات یافته که در هنگام وفات140 سال داشته است.
شمس الدین ذهبى در کتاب «تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام» مى‌نویسد:
وفاة السّجزیّ: وفیها تُوُفّی أبو جعفر السَّجْزِیّ أحد الحُجّاب. قیل: بلغ من العمر أربعین ومائة سنة. وکان یرکب وحده وحواسُّه جیّدة.
ابو جعفر سجزى یکى از دربانان خلفاى عباسى بوده که درسال322 هجرى قمرى از دینا رفته است. گفته شده که عمر او هنگام وفات،140 سال بوده او به تنهایى مرکب سوار مى‌شد و مشاعر و حواسش سالم بوده است.
الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى748 هـ)، تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام، ج24، ص26،‌تحقیق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الکتاب العربی – لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ – 1987م.
سوطى در کتاب «تاریخ الخلفاء» مى‌نویسد:
الراضى بالله أبو العباس محمد بن المقتدر بن المعتضد بن طلحة بن المتوکل… وفی هذا العام أى عام اثنتین وعشرین وثلثمائة من خلافته مات مرداویج مقدم الدیلم بأصبهان… وفیها توفى أبو جعفر السجزى أحد الحجاب قیل: بلغ من العمر مائة واربعین سنة وحواسه جیدة.
السیوطی، جلال الدین أبو الفضل عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفاى911هـ)، تاریخ الخلفاء، ج1، ص390- 391، تحقیق: محمد محی الدین عبد الحمید، ناشر: مطبعة السعادة – مصر، الطبعة: الأولى، 1371هـ – 1952م.
با این حساب او در سال 182 هجرى به دنیا و در زمان اسلام آمده است.
7. غانمة‌ بنت غانم دارای 400 سال در زمان رسول خدا (ص):
غانمه یکى از زنان بنى هاشم است که در زمان رسول خدا صلى الله علیه وآله 400 سال عمر داشته که بعد از رحلت آن حضرت تا زمان معاویه نیز زنده بوده است. این خانم وقتى شنید معاویه و عمرو عاص، على علیه السلام و فرزندانش را علنى دشنام مى‌دهد،‌ سخنانى را در ستایش بنى هاشم، امیرمؤمنان و حسن و حسین بیان کرد و در مورد معاویه گفت:
یا معشر قریش والله ما معاویة بأمیر المؤمنین ولا هو کما یزعم، هو والله شانیء رسول الله صلى الله علیه وسلم، إنی آتیة معاویة وقائلة له بما یعرق منه جبینه ویکثر منه عویله.
اى گروه قریش! به خدا سوگند معاویه امیر مؤمنان نیست و او آنچنان که گمان می کند نیست؛ قسم به خدا او دشمن پیامبر (ص) است؛ من به نزد معاویه می روم و به او چیزی می گویم که از خجالت عرق شرم بر پیشانیش بنشیند و بسیار ناله کند.
او تنها به این روشنگریها اکتفا نکرد؛‌ بلکه خود نزد معاویه آمد و از نزدیک با معاویه و عمرو عاص به گفتگو پرداخت. یزید بن معاویه از پدرش سؤال کرد:
کم تعدّ لها یا أمیر المؤمنین؟ قال: کانت تعدّ على رسول الله، صلى الله علیه وسلم، أربعمائة عام وهی من بقیة الکرام.
اى امیرمؤمنان عمر او چه انداز است؟ معاویه گفت:‌ در زمان رسول خدا 400 ساله به حساب مى‌آمد و او باقى مانده بزرگان است.
البیهقی، إبراهیم بن محمد (الوفاة: بعد 320هـ )، المحاسن والمساوئ، ج1، ص74، تحقیق: عدنان علی، دار النشر: دار الکتب العلمیة – بیروت/ لبنان – الطبعة: الأولى1420هـ – 1999م
العاصمی المکی، عبد الملک بن حسین بن عبد الملک الشافعی (متوفاى1111هـ)، سمط النجوم العوالی فی أنباء الأوائل والتوالی، ج3، ص128، تحقیق: عادل أحمد عبد الموجود- علی محمد معوض، ناشر: دار الکتب العلمیة.
8. دجال از عصر پیامبر تا زمان ظهور
یکى از کسانى‌که عمر طولانى داشته و از زمان پیامبر تا اکنون بلکه تا زمان ظهور امام زمان علیه السلام زنده خواهد بود،‌ دجال است. او همان کسى است‌که رسول خدا صلى الله علیه وآله از خروج و ظهورش در امت اسلام خبر داده است.
در منابع اهل سنت، روایات زیادى نقل شده که نشان مى‌دهد رسول خدا نشانه هاى او را براى مردم معرفى کرده است.
طیالسى در کتاب مسند خود این روایت را ابو هریره نقل کرده است:
حدثنا أبو داود قال حدثنا أبو معشر عن سعید عن أبی هریرة قال ذکر رسول الله صلى الله علیه وسلم الدجال فقال ما من نبی الا وقد انذر الدجال أمته أو قال حذر الدجال أمته الا وانی قائل فیکم قولا لم یقله نبی قبلی انه أعور وربکم تبارک وتعالى لیس کذلک مکتوب بین عینیه کافر.
ابو هریره مى‌گوید:‌ رسول خدا از دجال سخن به میان آورد و فرمود:‌ هیچ پیامبرى نبوده مگر این‌که امت خود را از دجال مى‌ترسانده است. آگاه باشید من در میان شما چیزى را مى‌گویم که هیچ پیامبر قبل از من آن را نگفته است. و آن این‌که دجال اعور است در حالى‌که پروردگار شما این چنین نیست و بین دو چشم او عبارت «کافر» نوشته شده است.
الطیالسی البصری، سلیمان بن داوود ابوداوود الفارسی (متوفاى204هـ)، مسند أبی داوود الطیالسی، ج1، ص306، ناشر: دار المعرفة – بیروت.
ابن ابى شیبه این روایت را از طریق ابو سعید خدرى این‌گونه آورده است:
37465 حدثنا مَرْوَانُ بن مُعَاوِیَةَ عن مُجَالِدٍ عن أبی الْوَدَّاکِ عن أبی سَعِیدٍ الْخُدْرِیِّ عَنِ النبی صلى الله علیه وسلم أَنَّهُ قال: أنا أَخْتِمُ أَلْفَ نَبِیٍّ أو أَکْثَرَ ما بَعَثَ اللَّهُ من نَبِیٍّ إلَى قَوْمِهِ إَلاَ حَذَّرَهُمْ الدَّجَّالَ وَإِنَّهُ قد بُیِّنَ لی ما لم یُبَیَّنْ لأَحَدٍ قَبْلِی إنه أَعْوَرُ وَإِنَّ اللَّهَ لیس بِأَعْوَرَ وَإِنَّهُ أَعْوَرُ عَیْنِ الْیُمْنَى َلاَ حَدَقَةَ له جَاحِظَةٌ وَالأُخْرَى کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ وَإِنَّهُ یَتَّبِعُهُ من کل قَوْمٍ یَدْعُونَهُ بِلِسَانِهِمْ إلَهًا.
ابو سیعد خدرى مى‌گوید:‌ رسول خدا صلى الله علیه وسلم فرمود: من خاتم هزار پیامبر یا بیشتر هستم،‌ خداوند هیچ پیامبرى را به سوى قومش نفرستاد مگر این که ‌آنان قومش را از دجال برحذر داشت. خداوند براى من چیزى بیان فرموده که براى هیچ یکى از انبیاى قبل از من بیان نکرده است. همانا دجال اعور است و خداوند اعور نیست. و دجال چشم راستش اعور است به گونه‌اى که حدقه چشمش بر آمده است. و چشم دیگرش همانند ستاره درخشان است. و از هر قومى که دجال آنان را به زبان خدایى مى‌خواند،‌ کسانى او را متابعت مى‌کنند.
إبن أبی شیبة الکوفی، ابوبکر عبد الله بن محمد (متوفاى235 هـ)، الکتاب المصنف فی الأحادیث والآثار، ج7، ص489، تحقیق: کمال یوسف الحوت، ناشر: مکتبة الرشد – الریاض، الطبعة: الأولى، 1409هـ.
از روایت فوق استفاده مى‌شود که دجال ادعاى خدایى نیز دارد. خروج دجال یکى از مسائلى است که همه مسلمین بر آن اتفاق نظر دارند.
مقدسى در کتاب «البدء والتاریخ» مى‌نویسد:
خروج الدجال: الأخبار الصحیحة متواترة بخروجه بلا شک وإنما الاختلاف فى صفته وهیأته.
بدون تردید در خروج دجال روایات صحیح در حد تواتر است؛ اما اختلاف در صفات و شکل او است.
المقدسی، وهو المطهر بن طاهر (متوفای507هـ)، البدء والتاریخ، ج2، ص186، دار النشر: مکتبة الثقافة الدینیة – بورسعید، طبق برنامه الجامع الکبیر.
اختلاف در مصداق دجال:
همانطورى‌که بیان شد،‌ خروج دجال از جمله امور مسلم میان مسلمین است،‌ در مصداق او اختلاف نظر است.
الف: ابن صائد یهودی دجال موعود:
طبق برخى روایات که آن را ابن کثیر دمشقى در کتاب «النهایة فى الفتن»، از عمر بن خطاب و جابر بن عبد الله انصارى و صحابه دیگر نقل کرده، دجال، ابن صیاد یهودى است:
وقد روى عمر بن الخطاب وأبو داود جابر بن عبد الله وغیرهم من الصحابة وغیرهم کما تقدم أنه ابن صیاد، وقد قال الإِمام أحمد: حدثنا یزید، حدثنا حماد بن سلمة، عن أبی یزید، عن عبد الرحمن بن أبی بکرة عن أبیه قال: قال رسول الله صلى الله علیه وسلم: (یَمْکُثُ أبَوَا الدجالِ ثلاثین عاماً لا یُولدُ لهما غًلام ثمَّ یولَدُ لَهُمَا بَعْد الثَلاثِینَ غُلام أعوَرُ أضَر شَیْءٍ وأقَلُهُ نَفْعاً تَنَام عَیْناهُ ولاَ یَنَامُ قَلْبَه). ثم نعت أبویه فقال: (أبوه رجل مضطرب اللحم طویل الأنف کأن أنفه منقار وأمه امرأة عظیمة الثدیین ثم بلغنا أن مولوداً من الیهود ولد بالمدینة قال: فانطلقت والزبیر بن العوام حتى دخلنا على أبویه فوجدنا فیهما نعت رسول الله صلى الله علیه وسلم وإذا هو منجدل فی الشمس فی قطیفة یهمهم فسألنا أبویه فقالا: مکثنا ثلاثین عاماً لا یولد لنا، ثم ولد لنا غلام أعور أضر شیء وأقله نفعاً، فلما خرجنا مررنا به فقال: عرفت ما کنتما فیه. قلنا: وسمعت? قال: نعم. إنه تَنَام عَیْنَای وَلا یَنَامُ قلْبِی فإذا هُو ابْن صَیَّادٍ. وأخرجه الترمذی من حدیث حماد بن سلمة، وقال حسن قلت بل منکم جداً واللهَ أعلم.
عمر بن خطاب،‌ ابوداود جابر بن عبد الله و غیر آنان از صحابه روایت کرده‌اند که دجال ابن صیاد است. امام احمد بن حنبل گفته است: عبد الرحمان بن ابى بکره از پدرش روایت کرده که رسول خدا صلى الله علیه وسلم فرمود: پدر دجال سى سال صبر مى‌کند و براى آنها هیچ پسرى متولد نمى‌شود؛ اما بعد از سى سال پسرى که چشمش اعور (کور یا کج چشم)،‌ پر ضرر و کم منفعت و دو چشمش مى‌خوابد و لى قلبش به خواب نمى‌رود،‌ براى او متولد مى‌شود. سپس رسول خدا پدرش را هم توصیف کرد و فرمود:‌ پدرش مردى مضطرب اللحم و داراى بنى کشیده همانند منقار و مادرش زن داراى پستانهاى بزرگ است. به ما خبر رسید که مولودى از یهودى در مدینه به دنیا آمده است. من و زبیر بن عوام نزد پدرش رفتیم صفاتى را که رسول خدا فرموده بود نزد او یافتیم دیدیم این بچه در میان قطیفه روى زمین در آفتاب افتاده بود از پدر و مادرش سؤال کردیم آنها گفتند:‌ ما سى سال ماندیم براى ما فرزندى متولد نشد،‌
بعد از سى سال پسرى که اعور و… براى متولد شد. وقتى ما از خانه او خارج مى‌شدیم نزد او رفتیم این پسر بچه گفت:‌ دانستید آن چه را در باره آن گفتند؟ گفتیم: شما شنیدید؟ گفت بلى. همانا دو چشم من مى‌خوابند؛‌ اما قلبم نمى‌خوابد دیدیم او ابن صیاد بود
الدمشقی، الامام أبو الفداء الحافظ ابن کثیر (متوفای774هـ)، النهایة فی الفتن والملاحم، ج1، ص88، تحقیق: ضبطه وصححه: الاستاذ عبد الشافعی، دار النشر: دار الکتب العلمیة – لبنان ـ بیروت،‌ الطبعة: الاولى 1408هـ – 1988م
مقدسى نیز مى‌گوید:‌
قالوا قوم: هو صائف بن صائد الیهودى علیه اللعنة ولد عهد رسول صلى الله علیه وسلم فکان أحیانا یربوا فى مهده وینتفخ فى بیته حتى یملأ بیته فأخبر النبى صلى الله علیه وسلم بذلک فأتاه فى نفر من أصحابه فلما نظر إلیه عرفه فدعا الله سبحانه وتعالى فرفعه إلى جزیرة من جزائر البحر إلى وقت خروجه.
وفى روایة أخرى أن المسیح الدجال قد أکل الطعام ومشى فى الأسواق وروى أن اسمه عبد الله وهو یلعب مع الصبیان..
گروهى گفته اند: او صائف بن صائد یهودى است که در زمان رسول خدا صلى الله علیه وآله به دنیا آمد؛ گاهی در گهواره یا در خانه خویش آنقدر باد می کرد که کل خانه را پر می کرد! ای« خبر را به پیامبر (ص) دادند؛ آن حضرت با گروهی از صحابه به نزد او آمدند؛ وقتی به او نگاه کردند، او را شناختند و از خدا خواستند (که او را منتقل کند) و به همین سبب خدا او را به جزیره ای از جزایر دریا منتقل کرد؛ تا زمانی که از آنجا خروج کند.
و در روایت دیگری آمده است که مسیح دجال، غذا می خورد و در بازار ها راه می رفت و نام او عبد الله بود و با کودکان بازی می کرد.
المقدسی، وهو المطهر بن طاهر (متوفای507هـ)، البدء والتاریخ، ج2، ص186، دار النشر: مکتبة الثقافة الدینیة – بورسعید، طبق برنامه الجامع الکبیر.
ابو نعیم در کتاب «حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء» مى‌نویسد:
حدثنا علی بن الفضل بن شهریار ثنا محمد بن أیوب ثنا عبید الله بن معاذ ثنا أبی ثنا شعبة عن سعد بن إبراهیم عن محمد بن المنکدر قال رأیت جابر بن عبدالله یحلف أن ابن صائد هو الدجال فقلت أتحلف بالله قال إنی کنت عند رسول الله صلى الله علیه وسلم فسمعت عمر بن الخطاب یحلف على ذلک فلم ینکره رسول الله صلى الله علیه وسلم صحیح متفق علیه من حدیث شعبة ورواه معدان عن سعید نحوه.
محمد بن منکدر مى‌گوید:‌ جابر بن عبد الله را دیدم قسم مى‌خورد که ابن صائد همان دجال است. گفتم:‌ آیا به خدا سوگند مى‌خوری؟ گفت: من نزد رسول خدا صلى الله علیه وسلم بودم شنیدم عمر بن خطاب بر این مطلب سوگند یاد مى‌کرد؛‌ اما رسول خدا آن را انکار نکرد. بعد مى‌گوید:‌ این روایت روایت صحیح و متفق علیه شعبه است که مانند آن را معدان از سعید نقل کرده است.
الأصبهانی، ابونعیم أحمد بن عبد الله (متوفاى430هـ)، حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء، ج3، ص154، ناشر: دار الکتاب العربی – بیروت، الطبعة: الرابعة، 1405هـ.
اما این نظر که مصداق دجال ابن صیاد یا ابن صائد باشد مورد نقد بسیارى از علماى اهل سنت قرار گرفته است. از جمله ابن کثیر مى‌گوید:‌ دجال شخص دیگرى غیر از ابن صیاد است:
وقد قدمنا أن الصحیح أن الدجال غیر ابن صیاد وأن ابن صیاد کان دجالاً من الدجاجلة ثم تاب بعد ذلک فأظهر الإِسلام والله أعلم بضمیره وسیرته، وأما الدجال الأکبر فهو المذکور فی حدیث فاطمة بنت قیس الذی روته عن رسول الله صلى الله علیه وسلم عن تمیم الداری وفیه قصة الجساسة…
ما در گذشته گفتیم: صحیح این است که دجال غیر از ابن صیاد است و ابن صیاد دجالى از دجال ها بود سپس توبه کرد و اسلام خود را ظاهر ساخت و خداوند به باطن و سیره او آگاه تر است. و اما دجال بزرگتر همان کسى است که در روایت فاطمه دختر قیس که از رسول خدا صلى الله علیه وسلم از تمیم دارى روایت کرده مى‌باشد و در این روایت قصه جساسه است.
الدمشقی، الامام أبو الفداء الحافظ ابن کثیر (متوفای774هـ)، النهایة فی الفتن والملاحم، ج1، ص88، تحقیق: ضبطه وصححه: الاستاذ عبد الشافعی، دار النشر: دار الکتب العلمیة – لبنان ـ بیروت،‌ الطبعة: الاولى 1408هـ – 1988م
ب: مسیح دجال:
همانطوریکه در کلام ابن کثیر اشاره شد، طبق روایاتى که در کتابهاى معتبر اهل سنت همانند صحیح مسلم و سنن ابو داود و معجم الکبیر طبرانى نقل شده،‌ دجال واقعى غیر از ابن صیاد است و اسم او مسیح مى‌باشد. ابو داود سجستانى در کتاب سنن خود روایت فاطمه بنت قیس را از رسول خدا صلى الله علیه وآله در مورد دجال این گونه آورده است:
حدثنا حَجَّاجُ بن أبی یَعْقُوبَ ثنا عبد الصَّمَدِ ثنا أبی قال سمعت حُسَیْنًا الْمُعَلِّمَ ثنا عبد اللَّهِ بن بُرَیْدَةَ ثنا عَامِرُ بن شَرَاحِیلَ الشَّعْبِیُّ عن فَاطِمَةَ بِنْتِ قَیْسٍ قالت: سمعت مُنَادِیَ رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم یُنَادِی أَنْ الصَّلَاةُ جَامِعَةٌ فَخَرَجْتُ فَصَلَّیْتُ مع رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم فلما قَضَى رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم صَلَاتَهُ جَلَسَ على الْمِنْبَرِ وهو یَضْحَکُ قال لِیَلْزَمْ کُلُّ إِنْسَانٍ مُصَلَّاهُ ثُمَّ قال هل تَدْرُونَ لِمَ جَمَعْتُکُمْ قالوا الله وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ قال إنی ما جَمَعْتُکُمْ لِرَهْبَةٍ ولا رَغْبَةٍ وَلَکِنْ جَمَعْتُکُمْ أَنَّ تَمِیمًا الدَّارِیَّ کان رَجُلًا نَصْرَانِیًّا فَجَاءَ فَبَایَعَ وَأَسْلَمَ وَحَدَّثَنِی حَدِیثًا وَافَقَ الذی حَدَّثْتُکُمْ عن الدَّجَّالِ حدثنی أَنَّهُ رَکِبَ فی سَفِینَةٍ بَحْرِیَّةٍ مع ثَلَاثِینَ رَجُلًا من لَخْمٍ وَجُذَامٍ فَلَعِبَ بِهِمْ الْمَوْجُ شَهْرًا فی الْبَحْرِ وارفئوا إلى جَزِیرَةٍ حین مَغْرِبِ الشَّمْسِ فَجَلَسُوا فی أَقْرُبْ السَّفِینَةِ فَدَخَلُوا الْجَزِیرَةَ فَلَقِیَتْهُمْ دَابَّةٌ أَهْلَبُ کَثِیرَةُ الشَّعْرِ قالوا: وَیْلَکِ ما أَنْتِ قالت: أنا الْجَسَّاسَةُ انْطَلِقُوا إلى هذا الرَّجُلِ فی هذا الدَّیْرَ فإنه إلى خَبَرِکُمْ بِالْأَشْوَاقِ قال: لَمَّا سَمَّتْ لنا رَجُلًا فَرِقْنَا منها أَنْ تَکُونَ شَیْطَانَةً فَانْطَلَقْنَا سِرَاعًا حتى دَخَلْنَا الدَّیْرَ فإذا فیه أَعْظَمُ إِنْسَانٍ رَأَیْنَاهُ قَطُّ خَلْقًا وَأَشَدُّهُ وَثَاقًا مَجْمُوعَةٌ یَدَاهُ إلى عُنُقِهِ فذکر الحدیث وَسَأَلَهُمْ عن نَخْلِ بَیْسَانَ وَعَنْ عَیْنِ زُغَرَ وَعَنْ النبی الْأُمِّیِّ قال إنی أنا الْمَسِیحُ وَإِنَّهُ یُوشَکُ أَنْ یُؤْذَنَ لی فی الْخُرُوجِ قال النبی صلى الله علیه وسلم وَإِنَّهُ فی بَحْرِ الشَّامِ أو بَحْرِ الْیَمَنِ لَا بَلْ من قِبَلِ الْمَشْرِقِ ما هو مَرَّتَیْنِ وَأَوْمَأَ بیده قِبَلَ الْمَشْرِقِ قالت حَفِظْتُ هذا من رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم وَسَاقَ الحدیث
فاطمه دختر قیس مى‌گوید:‌ از منادى رسول خدا شنیدم که مردم را به نماز جماعت فراخواند. من هم از خانه خارج شدم و در نماز با رسول خدا صلى الله علیه وسلم شرکت کردم. بعد از نماز رسول خدا بر منبر نشست با حالت خنده فرمود: هر کس سر جاى نمازش بنشیند. سپس فرمود:‌ آیا مى‌دانید شما را براى چه امرى فراخواندم؟ همه گفتند: ‌خدا و پیامبرش داناتر است. فرمود: من شما را براى ترس و یا تشویق جمع نکردم؛‌ بلکه براى این فراخواند که تمیم دارى مردى نصرانى بود او آمد با من بیعت کرد و اسلام آورد. او روایتى به من گفت که موافق همان روایت من است که در باره دجال با شما گفتم. او مى‌گوید:‌ همراه سى مرد از قبیله یمن و جذام در کشتى دریایى سوار شدم گرفتار موج شدیم یک ماه در دریا بودیم هنگام مغرب به جزیره‌اى نزدیک شدیم
در نزدیک کشتى نشستند پس داخل جزیره شدند و با جنبنده پر مویى رو برو شدند به او گفتند: چه شده تو را تو کیستی؟ او گفت: من جساسه هستم،‌ به سوى آن مردى که در این دیر است بروید زیرا او از دیدن تان خوشحال مى‌شود. تمیم مى‌گوید:‌ هنگامى که او نام این مرد را براى ما برد، از آنجا پراکنده شدیم که نکند او شیطانى باشد. سریع به سوى دیر رفتیم و داخل آن شدیم ناگهان انسان بزرگى را دیدیم که از نظر خلفت نمونه بود و دودست او به سوى گردنش بسته شده بود… او از اینها از درخت بیسان و چشمه زغر و از پیامبر امى پرسیده و گفته است:‌ من مسیحم و همانا نزدیک است که اجازه خروج برایم داده شود.
پیامبر فرمود:‌ او در دریاى شام یا دریاى یمناست و بلکه از جانب مشرق چیزی است که دوبار خروج می کند؛ و با دست خویش به سمت مشرق اشاره کردندد؛ راوی می گوید من این روایت را از رسول خدا (ص) حفظ کردم….
السجستانی الأزدی، ابوداود سلیمان بن الأشعث (متوفاى 275هـ)، سنن أبی داود، ج4، ص118، تحقیق: محمد محیی الدین عبد الحمید، ناشر: دار الفکر.
نکته مشترک بین این دو قول این است‌که طبق هر دو نظر،‌ دجال از عصر رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم تا کنون موجود است؛ چنانچه شنقیطى یکى از علماى اهل سنت بعد از این‌که روایت فوق را به صورت مختصر نقل کرده تصریح مى‌نماید که بر اساس این روایت،‌ دجال تا الان موجود و زنده است:
فهذا نص صحیح صریح فی أن الدجال حی موجود فی تلک الجزیرة البحریة المذکورة فی حدیث تمیم الدارمی المذکور، وإنه باق وهو حی حتى یخرج فی آخر الزمان. وهذا نص صالح للتخصیص یخرج الدجال من عموم حدیث موت کل نفس فی تلک المائة.
این روایت صریح در این است که دجال زنده و موجود در این جزیره دریاى فوق است که در روایت تمیم دارمى ذکر شده است. و او تا زمانى که در آخر الزمان خروج کند باقى و زنده است.و این روایت صلاحیت دارد بر این‌که دجال را از عموم روایتى که مى‌گوید: هر نفسى در این صد سال مى‌میرد، خارج مى‌کند.
الجکنی الشنقیطی، محمد الأمین بن محمد بن المختار (متوفاى1393هـ.)، أضواء البیان فی إیضاح القرآن بالقرآن، ج3، ص337، تحقیق: مکتب البحوث والدراسات، ناشر: دار الفکر للطباعة والنشر. – بیروت. – 1415هـ – 1995م.
شیخ طوسى از علماى بزرگ شیعه نیز مى‌گوید:‌
وروى أصحاب الحدیث أن الدجال موجود وأنه کان فی عصر النبی صلى الله علیه وآله وسلم وأنه باق إلى الوقت الذی یخرج فیه وهو عدو الله. فإذا جاز فی عدو الله لضرب من المصلحة، فکیف لا یجوز مثله فی ولی الله، إن هذا من العناد.
راویان حدیث گفته اند: دجال زنده و موجود است و او در زمان رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم در قید حیات بوده و او تا زمان خروجش باقى است و او دشمن خدا است. پس زمانى‌که دشمن خدا به خاطر مصلحتى باقى باشد، چرا همانند او بقاء ولى خدا جایز نباشد؟ این شبهه (باقى نبودن ولى خدا) از روى عناد با خاندان پیامبر است.
الطوسی، الشیخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علی بن الحسن (متوفاى460هـ)، کتاب الغیبة، ص114، تحقیق الشیخ عباد الله الطهرانی/ الشیخ على احمد ناصح، ناشر: مؤسسة المعارف الاسلامیة، الطبعة الأولى، 1411هـ.
شیخ صدوق رحمة‌ الله علیه روایتى از امیرمؤمنان علیه السلام نقل کرده که نشان مى‌دهد دجال همان ابن صیاد یا ابن صائد یهودى است:
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَزِیزِ بْنُ یَحْیَى الْجَلُودِیُّ بِالْبَصْرَةِ قَالَ حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ مُعَاذٍ قَالَ حَدَّثَنَا قَیْسُ بْنُ حَفْصٍ قَالَ حَدَّثَنَا یُونُسُ بْنُ أَرْقَمَ عَنْ أَبِی سَیَّارٍ الشَّیْبَانِیِّ عَنِ الضَّحَاکِ بْنِ مُزَاحِمٍ عَنِ النَّزَّالِ بْنِ سَبْرَةَ قَالَ: خَطَبَنَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام فَحَمِدَ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ وَأَثْنَى عَلَیْهِ وَصَلَّى عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ ثُمَّ قَالَ: سَلُونِی أَیُّهَا النَّاسُ قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی ثَلَاثاً فَقَامَ إِلَیْهِ صَعْصَعَةُ بْنُ صُوحَانَ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ: مَتَى یَخْرُجُ الدَّجَّالُ فَقَالَ لَهُ عَلِیٌّ علیه السلام: اقْعُدْ فَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ کَلَامَکَ وَعَلِمَ مَا أَرَدْتَ وَاللَّهِ مَا الْمَسْئُولُ عَنْهُ بِأَعْلَمَ مِنَ السَّائِلِ وَلَکِنْ لِذَلِکَ عَلَامَاتٌ وَهَیَئَاتٌ یَتْبَعُ بَعْضُهَا بَعْضاً کَحَذْوِ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ وَإِنْ شِئْتَ أَنْبَأْتُکَ بِهَا قَالَ: نَعَمْ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَقَالَ علیه السلام: احْفَظْ فَإِنَّ عَلَامَةَ ذَلِکَ إِذَا أَمَاتَ النَّاسُ الصَّلَاةَ وَأَضَاعُوا الْأَمَانَةَ وَاسْتَحَلُّوا الْکَذِبَ وَأَکَلُوا الرِّبَا وَأَخَذُوا الرِّشَا وَشَیَّدُوا الْبُنْیَانَ وَبَاعُوا الدِّینَ بِالدُّنْیَا وَاسْتَعْمَلُوا السُّفَهَاءَ وَشَاوَرُوا النِّسَاءَ وَقَطَعُوا الْأَرْحَامَ وَاتَّبَعُوا الْأَهْوَاءَ اسْتَخَفُّوا بِالدِّمَاءِ وَکَانَ الْحِلْمُ ضَعْفاً وَالظُّلْمُ فَخْراً وَکَانَتِ الْأُمَرَاءُ فَجَرَةً وَالْوُزَرَاءُ ظَلَمَةً وَالْعُرَفَاءُ خَوَنَةً وَالْقُرَّاءُ فَسَقَةً وَظَهَرَتْ شَهَادَةُ الزُّورِ وَاسْتُعْلِنَ الْفُجُورُ وَقَوْلُ الْبُهْتَانِ وَالْإِثْمُ وَالطُّغْیَانُ وَحُلِّیَتِ الْمَصَاحِفُ وَزُخْرِفَتِ الْمَسَاجِدُ وَطُوِّلَتِ الْمَنَارَاتُ وَأُکْرِمَتِ الْأَشْرَارُ وَازْدَحَمَتِ الصُّفُوفُ وَاخْتَلَفَتِ الْقُلُوبُ وَنُقِضَتِ الْعُهُودُ وَاقْتَرَبَ الْمَوْعُودُ وَشَارَکَ النِّسَاءُ أَزْوَاجَهُنَّ فِی التِّجَارَةِ حِرْصاً عَلَى الدُّنْیَا وَعَلَتْ أَصْوَاتُ الْفُسَّاقِ وَاسْتُمِعَ مِنْهُمْ وَکَانَ زَعِیمُ الْقَوْمِ أَرْذَلَهُمْ وَاتُّقِیَ الْفَاجِرُ مَخَافَةَ شَرِّهِ وَصُدِّقَ الْکَاذِبُ وَاؤْتُمِنَ الْخَائِنُ وَاتُّخِذَتِ الْقِیَانُ وَالْمَعَازِفُ وَلَعَنَ آخِرُ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَوَّلَهَا وَرَکِبَ ذَوَاتُ الْفُرُوجِ السُّرُوجَ وَتَشَبَّهَ النِّسَاءُ بِالرِّجَالِ وَالرِّجَالُ بِالنِّسَاءِ وَشَهِدَ الشَّاهِدُ مِنْ غَیْرِ أَنْ یُسْتَشْهَدَ وَشَهِدَ الْآخَرُ قَضَاءً لِذِمَامٍ بِغَیْرِ حَقٍّ عَرَفَهُ وَتُفُقِّهَ لِغَیْرِ الدِّینِ وَآثَرُوا عَمَلَ الدُّنْیَا عَلَى الْآخِرَةِ وَلَبِسُوا جُلُودَ الضَّأْنِ عَلَى قُلُوبِ الذِّئَابِ وَقُلُوبُهُمْ أَنْتَنُ مِنَ الْجِیَفِ وَأَمَرُّ مِنَ الصَّبِرِ فَعِنْدَ ذَلِکَ الْوَحَا الْوَحَا ثُمَّ الْعَجَلَ الْعَجَلَ خَیْرُ الْمَسَاکِنِ یَوْمَئِذٍ بَیْتُ الْمَقْدِسِ وَلَیَأْتِیَنَّ عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ یَتَمَنَّى أَحَدُهُمْ أَنَّهُ مِنْ سُکَّانِهِ.
فَقَامَ إِلَیْهِ الْأَصْبَغُ بْنُ نُبَاتَةَ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ! مَنِ الدَّجَّالُ؟ فَقَالَ: أَلَا إِنَّ الدَّجَّالَ صَائِدُ بْنُ الصَّیْدِ فَالشَّقِیُّ مَنْ صَدَّقَهُ وَالسَّعِیدُ مَنْ کَذَّبَهُ یَخْرُجُ مِنْ بَلْدَةٍ یُقَالُ لَهَا أَصْفَهَانُ مِنْ قَرْیَةٍ تُعْرَفُ بِالْیَهُودِیَّةِ عَیْنُهُ الْیُمْنَى مَمْسُوحَةٌ وَالْعَیْنُ الْأُخْرَى فِی جَبْهَتِهِ تُضِی ءُ کَأَنَّهَا کَوْکَبُ الصُّبْحِ فِیهَا عَلَقَةٌ کَأَنَّهَا مَمْزُوجَةٌ بِالدَّمِ بَیْنَ عَیْنَیْهِ مَکْتُوبٌ کَافِرٌ یَقْرَؤُهُ کُلُّ کَاتِبٍ وَأُمِّیٍّ یَخُوضُ الْبِحَارَ وَتَسِیرُ مَعَهُ الشَّمْسُ بَیْنَ یَدَیْهِ جَبَلٌ مِنْ دُخَانٍ وَخَلْفَهُ جَبَلٌ أَبْیَضُ یَرَى النَّاسُ أَنَّهُ طَعَامٌ یَخْرُجُ حِینَ یَخْرُجُ فِی قَحْطٍ شَدِیدٍ تَحْتَهُ حِمَارٌ أَقْمَرُ خُطْوَةُ حِمَارِهِ مِیْلٌ تُطْوَى لَهُ الْأَرْضُ مَنْهَلًا مَنْهَلًا لَا یَمُرُّ بِمَاءٍ إِلَّا غَارَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ یُنَادِی بِأَعْلَى صَوْتِهِ یَسْمَعُ مَا بَیْنَ الْخَافِقَیْنِ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ وَالشَّیَاطِینِ یَقُولُ إِلَیَّ أَوْلِیَائِی أَنَا الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّى وَقَدَّرَ فَهَدى أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى وَکَذَبَ عَدُوُّ اللَّهِ إِنَّهُ أَعْوَرُ یَطْعَمُ الطَّعَامَ وَیَمْشِی فِی الْأَسْوَاقِ وَإِنَّ رَبَّکُمْ عَزَّ وَجَلَّ لَیْسَ بِأَعْوَرَ وَلَا یَطْعَمُ وَلَا یَمْشِی وَلَا یَزُولُ تَعَالَى اللَّهُ عَنْ ذَلِکَ عُلُوّاً کَبِیراً أَلَا وَإِنَّ أَکْثَرَ أَتْبَاعِهِ یَوْمَئِذٍ أَوْلَادُ الزِّنَا وَأَصْحَابُ الطَّیَالِسَةِ الْخُضْرِ یَقْتُلُهُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ بِالشَّامِ عَلَى عَقَبَةٍ تُعْرَفُ بِعَقَبَةِ أَفِیقٍ لِثَلَاثِ سَاعَاتٍ مَضَتْ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ عَلَى یَدِ مَنْ یُصَلِّی الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ علیه السلام خَلْفَهُ…
نزال بن سبره روایت مى‌کند: على بن ابى طالب علیه السّلام براى ما خطبه خواند و پس از حمد و ثناى الهى سه بار فرمود: اى مردم! پیش از آنکه مرا از دست بدهید، هر چه مى‌خواهید از من بپرسید! در این وقت صعصعة بن صوحان از جا برخاست و گفت: یا امیر المؤمنین! دجال کى خواهد آمد؟ فرمود: بنشین! خداوند سخن تو را شنید و دانست که مقصودت چیست. به خدا قسم در این باره سائل و مسئول (تو و من) یکسان هستیم (یعنى این از اسرارى است که فقط خداوند مى‌داند).
ولى این را بدان که آمدن دجال علاماتى دارد که طابق النعل بالنعل متعاقب هم به وقوع مى پیوندد. اگر خواسته باشى اطلاع مى‌دهم عرض‌کرد: یا امیر المؤمنین بفرمائید!. فرمود: آنچه مى‌گویم از بر کن! علامات آن این است: (دجال وقتى مى آید که) مردم نماز را بمیرانند، و امانت را ضایع کنند، و دروغ گفتن را حلال شمارند.
و ربا بخورند، و رشوه بگیرند، و ساختمانها را محکم بسازند، و دین را بدنیا بفروشند، و موقعى که سفیهان را بکار گماشتند، و با زنان مشورت کردند، و پیوند خویشان را پاره نمودند، و هواپرستى پیشه ساختند و خون یک دیگر را بى ارزش دانستند.
حلم و بردبارى در میان آنها نشانه ضعف و ناتوانى باشد، و ظلم و ستم باعث فخر گردد، امراء فاجر، وزراء ظالم، و سرکردگان دانا خائن و قاریان (قرآن) فاسق باشند. شهادت باطل آشکار باشد، و اعمال زشت و گفتار بهتان آمیز و گناه و طغیان و تجاوز علنى گردد، قرآنها زینت شود، و مسجدها نقاشى و رنگ آمیزى و مناره ها بلند گردد، و اشرار مورد عنایت قرار گیرند، و صفها در هم بسته شود.
خواهشها مختلف باشد و پیمانها نقض گردد، و وعده اى که داده شد نزدیک شود. زنها بواسطه میل شایانى که به أمور دنیا دارند در امر تجارت با شوهران خود شرکت جویند. صداهاى فاسقان بلند گردد و از آنها شنیده شود! بزرگ قوم، رذل ترین آنهاست، از شخص فاجر به ملاحظه شرش تقیه شود، دروغگو تصدیق، و خائن امین گردد، زنان نوازنده، آلات طرب و موسیقى به دست گرفته نوازندگى کنند! و مردم پیشینیان خود را لعنت نمایند. زنها بر زینها سوار شوند و زنان به مردان و مردان به زنان شباهت پیدا کنند.
شاهد (در محکمه) بدون این که از وى درخواست شود شهادت مى‌دهد، و دیگرى بخاطر دوست خود بر خلاف حق گواهى دهد. احکام دین را براى غیر دین بیاموزند، و کار دنیا را بر آخرت مقدم دارند، پوست میش را بر دلهاى گرگها بپوشند، در حالى که دلهاى آنها از مردار متعفن تر و از صبر تلخ تر است. در آن موقع شتاب و تعجیل کنید. بهترین جاها در آن روز بیت المقدس است. روزى خواهد آمد که هر کسى آرزو کند که از ساکنان آنجا باشد.
در این وقت اصبغ بن نباته برخاست و عرضکرد: یا امیر المؤمنین! دجال کیست؟
فرمود: بدان که دجال صائد بن صید است. شقى کسى است که ادعاى او را تصدیق کند و سعادتمند کسى است که او را تکذیب نماید: از شهرى که آن را اصفهان مى‌گویند و قریه اى که معروف به «یهودیه» است بیرون مى آید. چشم راست ندارد و چشم دیگر در پیشانى اوست، و مانند ستاره صبح مى‌درخشد.
چیزى در چشم اوست که گوئى آمیخته به خون است، در پیشانى وى نوشته است «این کافر است» هر شخص باسواد و بى سواد آن را مى‌خواند. داخل دریاها مى شود و آفتاب با او مى‌گردد. در جلو رویش کوهى از دود است، و پشت سر او کوه سفیدى است که مردم آن را طعام (گندم) مى بینند.
وى در یک قحطى سختى مى آید، و بر الاغ سفیدى سوار است، یک گام الاغش یک میل راه است! زمین در زیر پاى او نوردیده مى شود. از هیچ آبى نمى‌گذرد مگر اینکه تا روز قیامت خشکیده مى شود. با صداى بلند خود چنان ندا در مى‌دهد که از مشرق تا مغرب جن و انس و شیاطین صداى او را مى‌شنوند، مى‌گوید: «اى دوستان من بیائید به سوى من. منم آن کسى که بشر را آفریدم و اندام آنها را معتدل و متناسب نمودم و روزى هر کسى را تقدیر نموده و همه را بیافتن آن راهنمائى مى‌کنم. من آن خداى بزرگ شما هستم» دجال دشمن خدا دروغ مى‌گوید، او یک چشم دارد غذا مى‌خورد و در بازارها راه مى‌رود. در صورتى که خداوند شما نه یک چشمى است و نه غذا مى‌خورد و نه در بازارها راه مى‌رود و فناپذیر نیست.
غالب پیروان او در آن روز اولاد زنا هستند و چیز سبزى بر سر و دوش دارند خداوند او را در شام در تلى معروف به «تل افیق» سه ساعت از روز جمعه برآمده به دست کسى که عیسى بن مریم پشت سر او نماز مى‌گزارد، مى‌کشد. بدانید که بعد از آن حادثه بزرگى روى مى‌دهد.
الصدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین (متوفاى381هـ)، کمال الدین و تمام النعمة، ج 2، ص527، ‌ح1، ناشر:‌ اسلامیة ـ تهران ، الطبعة الثانیة ، 1395 هـ.
3. تصریحات دانشمندان اهل سنت بر عمر طولانی حضرت مهدی (عج)
سعد الدین تفتازانى در یک قسمت از سخنانش که در ابتداى این نوشتار آمده،‌ مى‌گوید:‌ طول عمر حضرت مهدى علیه السلام تنها پندار شیعه است که آن را محال نمى‌دانند؛ اما سایر فرق اسلامى این‌گونه طول عمر را انکار کرده اند:
وزعمت الإمامیة من الشیعة أنه محمد بن الحسن العسکری… ولا استحالة فی طول عمره کنوح ولقمان والخضر علیهم السلام وأنکر ذلک سائر الفرق؛
شیعیان گمان مى‌کنند که م ح م د بن الحسن العسکرى،… وعمر طولانى آن حضرت نیز محال نیست؛ همان طورى که نوح، لقمان و خضر این چنین بودند؛ اما سایر فرق اسلامى این مسأله را در باره حضرت مهدى انکار کرده‌اند؛
التفتازانی، سعد الدین مسعود بن عمر بن عبد الله (متوفاى 791هـ)، شرح المقاصد فی علم الکلام، ج2، ص307، ناشر: دار المعارف النعمانیة – باکستان، الطبعة: الأولى، 1401هـ – 1981م.
پاسخ:
در پاسخ این گفتار کافى است سخنان برخى از علماء و برزگان اهل سنت را نقل نماییم تا روشن شود که غیر شیعه، از دیگر فرق اسلامى نیز طول عمر مبارک آن حضرت را محال نمى‌دانند و این مسأله را قبول دارند.
1. عبد الوهاب شعرانی:
یکى از کسانى‌که بر عمر طولانى حضرت مهدى علیه السلام عقیده داشته و آن حضرت را باقى و زنده مى‌داند، عبد الوهاب شعرانى است. علامه قندوزى در کتاب «ینابیع المودة»‌ سخن او را در این مورد این‌گونه گزارش کرده است:
وقال سیدی عبد الوهاب الشعرانی فی کتابه ” الیواقیت والجواهر ” فی المبحث الخامس والستون: المهدی من ولد الإمام الحسن العسکری، ومولده لیلة النصف من شعبان سنة خمس وخمسین ومائتین، وهو باق إلى أن یجتمع بعیسى ابن مریم، هکذا أخبرنی الشیخ حسن العراقی عن الإمام المهدی حین اجتمع به، ووافقه على ذلک سیدی علی الخواص (رحمهما الله تعالى).
آقاى من عبد الوهاب شعرانى در کتاب «یواقیت و جواهر» در بحث شصت و پنجم گفته است: مهدى فرزند امام حسن عسکرى است. مولد او نصف شب شعبان سال 255 هجرى است. او تا هنگامى‌که با عیسى بن مریم حضور بهم رساند باقى و زنده است. این‌گونه شیخ حسن عراقى از امام مهدى علیه السلام هنگامى‌که او را دیده بود به من خبر داده است. و در این مطلب،‌ على خواص با او موافق مى‌باشد.
القندوزی الحنفی، الشیخ سلیمان بن إبراهیم (متوفاى1294هـ) ینابیع المودة لذوی القربى، ج3، ص345، تحقیق: سید علی جمال أشرف الحسینی، ناشر: دار الأسوة للطباعة والنشرـ قم، الطبعة:الأولى1416هـ.
2. علامه محمد بن یوسف کنجی شافعی:
علامه قندوزى در کتاب ینابیع المودة بابى را به نام «الباب السادس والثمانون فى إیراد أقوال ممن صرح من علماء الحروف والمحدثین أن المهدى الموعود ولد الإمام الحسن العسکری» گشوده و در آن سخنان علماى اهل سنت را آورده از جمله مى‌گوید:‌ کنجى شافعى بر زنده بودن و وجود آن حضرت تا الآن اعتراف کرده و عمر طولانى او را محال نمى‌داند:
وقال الشیخ المحدث الفقیه أبو عبد الله محمد بن یوسف بن محمد الکنجی الشافعی (ره) فی کتابه ” البیان فی أخبار صاحب الزمان ” فی آخر الباب الخامس والعشرین، وهو آخر الأبواب: إن المهدی ولد الحسن العسکری، فهو حی موجود باق منذ غیبته إلى الآن، ولا امتناع فی بقائه بدلیل بقاء عیسى والخضر وإلیاس.
محدث فقیه شیخ ابو عبد الله محمد بن یوسف بن محمد کنجى شافعى در کتاب «البیان فى اخبار صاحب الزمان»‌ در پایان باب بیست و پنجم گفته است: مهدى فرزند حسن عسکرى است. پس او زنده و از هنگام غیبتش تا اکنون موجود و باقى است. به دلیل بقاء حضرت عیسى،‌ خضر و الیاس، هیچ امتناعى در وجود و بقاء او نیست.
القندوزی الحنفی، الشیخ سلیمان بن إبراهیم (متوفاى1294هـ) ینابیع المودة لذوی القربى، ج3، ص348، تحقیق: سید علی جمال أشرف الحسینی، ناشر: دار الأسوة للطباعة والنشرـ قم، الطبعة:الأولى1416هـ.
3. عبد الرحمن باعلوی
آیت الله العظمى مرعشى نجفى در شرح احقاق الحق از علامه سالک عبدالرحمان باعلوى نام برده که او بر عمر طولانى حضرت مهدى علیه السلام تصریح کرده است:
ومنهم العلامة السالک عبد الرحمن بن محمد بن حسین بن عمر باعلوی مفتی الدیار الحضرمیة فی کتابه ” بغیة المسترشدین ” (طبع مصر ص 296) قال: نقل السیوطی عن شیخه العراقی أن المهدی ولد سنة 255 قال ووافقه الشیخ علی الخواص فیکون عمره فی وقتنا سنة 958 سنة 703. وذکر أحمد الرملی أن المهدی موجود وکذلک الشعرانی اه‍ من خط الحبیب علوی بن أحمد الحداد، وعلى هذا یکون عمره فی سنة 1301 سنة 1046.
از جمله کسانى‌که بر وجود مهدى علیه السلام تصریح کرده،‌ علامه سالک عبد الرحمان بن محمد بن حسن بن عمر باعلوى مفتى دیار حضرمیت در کتاب «بغیة المسترشدین، چاپ مصر، ص296» گفته است: سیوطى از استادش عراقى نقل نموده که مهدى در سال 255 متولد شده است و در این مطلب شیخ على الخوص با او موافقت نموده است. پس عمر او در زمان ما (سنه958) 703 سال مى‌شود. و احمد رملى ذکر کرده که مهدى موجود است. و نیز شعرانى. بنابراین،‌ عمر او در سال 1301،‌ 1046 سال مى‌شود.
المرعشی النجفی، السید شهاب الدین (متوفای 1411هـ)، شرح إحقاق الحق، ج13، ص92، تحقیق و تعلیق: السید شهاب الدین المرعشی النجفی،‌ ناشر: منشورات مکتبة آیة الله العظمى المرعشی النجفی – قم – ایران
4. علامه ابیاری:
یکى دیگر از کسانى‌که بر وجود حضرت مهدى علیه السلام و زنده بودن آن حضرت اعتراف دارد، علامه ابیارى است. حضرت آیت الله العظمى سخن او را در این مورد این‌گونه گزارش کرده است:
ومنهم العلامة الأبیاری فی ” جالیة الکدر ” فی «شرح منظومة البرزنجی» (ص207 ط مصر) قال: قال صاحب الفصول المهمه: کان عمره عند وفاة إبیه خمس سنین أتاه الله فیها الحکمه کما آتاها یحیى صبیاً وله قبل قیامه غیبتان: أحداهما أطول من الأخرى أما الأولى فمن منذ ولادته إلى إنقطاع السعایه فی شیعته لصعوبة الوقت وخوف السلطان، إلى أن قال والثانیه بعد ذلک، وهی أطول وذلک فی زمن المعتمد ( سنة 266 ) إختفى فی سرداب الحرس فلم یقفوا له على خبر، ثم قال: ومن الدلائل على کون المهدی حیاً باقیاً منذ غیبته إلى آخر الزمان بقاء عیسى بن مریم والخضر.
از جمله آنها علامه ابیارى در کتاب «جالیة الکدر» که در شرح منظومه برزنجى نوشته گفته است: صاحب فصول المهمه گفته است:‌ عمر حضرت مهدى هنگام وفات پدرش پنج سال بود که خداوند به او حکمت عنایت کرد همچنانکه به حضرت یحیى در سن طفولیت عطا کرد. براى او قبل از قیامش دو غیبت است:‌ یکى از آنها طولانى تر از دیگرى است. اما غیبت نخست از زمان ولادتش تا انقطاع نائبانش در میان شیعانش از جهت ترس سلطان است. غیبت دوم بعد از آن است واین غیبت طولانى است که در زمان معتمد عباسى روى مى‌دهد او در میان سرداب پنهان شده که خبرى در دست نیست. سپس گفته است: از دلائلى زنده و باقى بودن مهدى از هنگام غیبتش تا آخر زمان این است که حضرت عیسى بن مریم و خضر باقى است.
المرعشی النجفی، السید شهاب الدین (متوفای 1411هـ)، شرح إحقاق الحق، ج13، ص95، تحقیق و تعلیق: السید شهاب الدین المرعشی النجفی،‌ ناشر: منشورات مکتبة آیة الله العظمى المرعشی النجفی – قم – ایران
5. علامة بدخشی
حضرت آیت الله مرعشى نجفى در جاى دیگر از کتابش سخن علامه بدخشى را در مورد زنده بودن حضرت مهدى و محال نبودن طول عمر او را آورده است:
ومنهم العلامة البدخشی فی «مفتاح النجا» (ص189 مخطوط) قال:….
وأما عمره فإنه خاف على نفسه فی زمن المعتمد فإختفى فی سنة خمس وستین ومائتین، قیل: بل إختفى حین مات أبوه، وقال بعضهم: إختفى حین ولد ولم یسمع بمولده إلاّ خاصة أبیه ولم یزل مختفیاً حیاً باقیاً، حتى یؤمر بالخروج فیخرج ویملأ الأرض عدلاًً کما ملئت جوراًً، ولا إستحالة فی طول حیاته فإنه قد عمر کثیر من الناس حتى جاوزوا الألف کنوح ولقمان والخضر سلام الله على نبینا وعلیهم.
از جمله آنها علامه بدخش است که در کتاب «مفتاح النجا» ص198 خطى گفته است: اما عمر او، به خاطر ترس جان در زمان معتمد در سال 265 پنهان شد. گفته شده، از زمان فوت پدرش مخفى شده است. برخى گفته اند:‌ از هنگامى‌که متولد شد، پنهان شد و خبر تولد او را جز اصحاب خاص پدرش کسى دیگر نشینید و همواره در پنهانى زنده وباقى است تا این که امر به خروج شود پس خارج مى‌شود زمین را همانگونه که جور پر شده است آکنده مى سازد. و در طول عمر و حیات او هیچگونه استحاله وجود ندارد؛ چرا که بسیارى از مردم عمر فراوان کرده‌اند حتى عمر هزار ساله. همانند نوح،‌ لقمان و خضر که درود سلام خدا بر پیامبر ما و بر آنان باد.
المرعشی النجفی، السید شهاب الدین (متوفای 1411هـ)، شرح إحقاق الحق، ج13، ص95، تحقیق و تعلیق: السید شهاب الدین المرعشی النجفی،‌ ناشر: منشورات مکتبة آیة الله العظمى المرعشی النجفی – قم – ایران
6. علامة بهجت أفندی:
ابو طالب تجلیل تبریزى در کتابش از علامه افندى نقل کرده که او گفته:‌ در میان مسلمین کسى نیست که اعتقاد به وجود امام منتظر نداشته باشد:
العلامة بهجت أفندی – تاریخ آل محمد – رقم الصفحة: ( 198 )
ولما کان حدیث: من مات ولم یعرف إمام زمانه متفقاً علیه بین علماء المسلمین، فلا یوجد مسلم لا یعتقد بوجود الإمام المنتظر، ونحن نعتقد أن المهدی صاحب العصر والزمان ولد ببلدة سامراء، وإلیه إنتهت وراثة النبوة والوصایة والإمامة، وقد إقتضت الحکمة الإلهیة حفظ سلسلة الإمامة إلى یوم القیامة: فإن عدد الأئمة بعد رسول الله محصورة معلومة، وهی إثنا عشر بمقتضى الحدیث المروی فی الصحیحین: خلفاء بعدی إثنا عشر.
علامه بهجت افندى در تاریخ آل محمد، صفحه 198 گفته است: از آنجایى روایت «من مات ولم یعرف امام زمانه» در میان علماء مسلمین متفق علیه است، هیچ مسلمانى نیست که به وجود امام منتظر متعقد نباشد. و ما اعتقاد داریم که مهدى صاحب زمان در شهر سامرا به دنیا آمد و میراث نبوت و جانشینى و امامت به او منتهى شده است و حکمت خداوند اقتضاء مى‌کند که سلسله امامت را تا روز قیامت حفظ نماید؛ چرا که تعداد پیشوایان بعد از رسول خدا محصور و معلوم است که به مقتضاى روایت «خلفاء بعدى اثنا عشر» که در صحیحین روایت شده،‌ دوازده نفر است.
التجلیل التبریزی،‌ ابو طالب (معاصر)، تنزیه الشیعة الإثنی عشریة عن الشبهات الواهیة، ج2، ص554، چاپ: الثانیة، سال چاپ1415، طبق برنامه مکتبه اهل البیت.
7. ملاقات حسن عراقی با حضرت مهدی (ع)
شعرانى یکى از علماى اهل سنت در کتاب الطبقات الکبرى که آن را به «لواقح الانوار فى طبقات الاخیار» نام گذارى کرده، و در آن سخن و سیره اولیاء و علماء و سرگذشت آنان را تا قرن دهم بازگو نموده است. از جمله به حکایت عجیبى از حسن عراقى نیز اشاره کرده و داستان تشرف او را به محضر حضرت مهدى علیه السلام آورده است و این داستان دلیل بر این است که آن حضرت زنده و باقى است:
ومنهم الشیخ العارف بالله تعالى سیدی حسن العراقی رحمه الله تعالى المدفون بالکوم خارج باب الشعریة رضی الله عنه بالقرب من برکة الرطلی، وجامع البشیری ترددت إلیه مع سیدی أبی العباس الحریثی، وقال أرید أن أحکی لک حکایتی من مبتدأ أمری إلى وقتی هذا کأنک کنت رفیقی من الصغر، فقلت له: نعم فقال: کنت شاباً من دمشق، وکنت صانعاً، وکنا نجتمع یوماً فی الجمعة على اللهو واللعب، والخمر، فجاءنی التنبیه من الله تعالى یوماً ألهذا خلقت؟ فترکت ما فیهم فیه، وهربت منهم فتبعوا ورائی فلم یدرکونی، فدخلت جامع بنی أمیة، فوجدت شخصاً یتکلم على الکرسی فی شأن المهدی علیه السلام، فاشتقت إلى لقائه فصرت لا أسجد سجدة إلا وسألت الله تعالى أن یجمعنی علیه فبینما أنا لیلة بعد صلاة المغرب أصلی صلاة السنة، وإذا بشخص جلس خلفی، وحسس على کتفی، وقال لی: قد استجاب الله تعالى دعاءک یا ولدی مالک أنا المهدی فقلت: تذهب معی إلى الدار؟ فقال نعم، فذهب معی، فقال: أخل لی مکاناً أنفرد فیه فأخلیت له مکاناً فأقام عندی سبعة أیام بلیالیها، ولقننی الذکر، وقال أعلمک ورعی تدوم علیه إن شاء الله تعالى تصوم یوماً، وتفطر یوماً، وتصلی کل لیلة خمسمائة رکعة، فقلت: نعم فکنت أصلی خلفه کل لیلة خمسمائة رکعة وکنت شاباً أمرد حسن الصورة فکان یقول: لا تجلس قط إلا ورائی فکنت أفعل، وکانت عمامته کعمامة العجم، وعلیه جبة من وبر الجمال فلما انقضت السبعة أیام خرج، فودعته، وقال لی: یا حسن ما وقع لی قط مع أحد ما وقع معک فدم علی ورعک حتى تعجز، فإنک ستعمر عمراً طویلا انتهى کلام المهدی.
شیخ عارف به خدا حسن عراقى که دفن شده در کوم، بیرون باب شعریه نزدیک برکه رطلى و جامع بشیرى. من با آقایم ابى العباس حریثى به نزد او رفتیم، حسن عراقى گفت: از این که تو از کودکى با من رفیق بودى مى‌خواهم حکایت خودم را برایت بگویم گفتم: بگو. گفت: من جوانى از اهل دمشق و صنعت گر بودم. روزهاى جمعه‌ همراه رفقایم مشغول کار لهو و لعب و نوشیدن شراب بودیم، روزى پیام آگاهى و الهام گونه‌اى از جانب خدا سراغم آمد که آیا تو را براى این کارها خلق کرده‌ام؟
بعد از آن، از رفقا و کارهاى که مى‌کردیم صرف نظر کردم و از آنها جدا شدم، رفقایم مرا دنبال کردند اما نتوانستند مرا بیابند. آمدم در مسجد جامع بنى امیه دیدم شخصى روى منبر در باره مهدى علیه السلام سخن مى‌گوید. بعد از شنیدن سخنان او در دلم اشتیاق دیدار مهدى نمایان شد، هر سجده‌اى که انجام مى‌دادم از خداوند درخواست مى‌کردم که مرا به دیدار آن حضرت مشرف کند.
شبى بعد از نماز مغرب، نماز مستحب انجام مى‌دادم که شخصى پشت سر من نشست و بازویم را گرفت و به من فرمود: فرزندم خداوند دعاى تو را مستجاب کرد،‌ ترا چه شده است، من مهدى هستم. گفتم: آیا به خانه ام مى‌روی؟ فرمود: بلى. همراه من به خانه رفت و فرمود: جاى خلوت برایم آماده کن. من جاى خلوتى آماده کردم آن حضرت هفت شبانه روز ماند و مرا ذکر خدا یاد داد و فرمود: به تو تقوایم را یاد مى‌دهم تا انشاء الله بر آن مداومت کنى: یک روز روزه بگیر و یک روز افطار کن و هر شب پانصد رکعت نماز بگذار. گفتم: بلى. من هر شب پشت سر او پانصد رکعت نماز مى‌کردم و من جوان بى‌ریش و نیکو صورت بودم. مى فرمود: فقط پشت سر من بنشین و من همن کار را مى‌کردم. عمامه او همانند مردم عجم بود و عبایش از کرک شتران بود. پس از گذشت هفت روز خدا حافظى کرد و رفت و به من فرمود:
اى حسن، چیزى که بین من و تو اتفاق افتاده با کسى دیگر اتفاق نیفتاده، پس بر ورع و تقوا مستدام باش تا جائى که بتوانى؛ چرا که من عمر طولانى خواهم داشت.
الشعرانی، أبو المواهب عبد الوهاب بن أحمد بن علی المعروف بالشعرانی (متوفای 973هـ)، الطبقات الکبرى المسماة بلواقح الأنوار فی طبقات الأخیار، ج1، ص475، تحقیق: خلیل المنصور، دار النشر: دار الکتب العلمیة – بیروت، الطبعة: الأولى1418هـ-1997م
حسن عراقی کیست؟
یکى از علماى اهل سنت،‌ نجم الدین محمد بن محمد،‌ حسن عراقى را این‌گونه معرفى کرده‌است:
حسن العراقی: حسن العراقی نزیل مصر، الشیخ الصالح العابد الزاهد صاحب الأحوال العجیبة، والکشف الصحیح، کان عن طریقه إذا أتاه أحد بشیء من الأثواب النفیسة ویقول هذا نذر لک یا شیخ حسن یقبلها ثم یأخذ السکین فیقطعه قطعاً ثم یخیطها بخیط ومسلة، ویقول: إن العبد إذا لبس الجدید تصیر النفس سارقة بالنظر إلیه، وتعجب به، فإذا قطعناها تقطع خاطر النفس، وحکى عنه الشیخ عبد الوهاب الشعراوی حکایة عجیبة أخبر بها عن نفسه
الغزی، نجم الدین محمد بن محمد (متوفای1061هـ)، الکواکب السائرة بأعیان المئة العاشرة، ج1، ص114، دار النشر: طبق برنامه الجامع الکبیر.
نتیجه بحث:
ابن تیمیه و تفتازانى با استناد به روایات، طول عمر مبارک حضرت مهدى علیه السلام را از امور محال در امت اسلام مى‌دانند. در این مختصر در ابتدا روایات آنان مورد نقد قرار گرفت و سپس امکان طول عمر امام زمان از جهت دلائل قرآنى، عقلى، علمى و عملى بررسى شد و به این نتیجه دست یافتیم که طول عمر براى انسان و هر موجودى، در حیطه قدرت خداوند است براى هر کسى که مصلحت بداند، این امکان وجود خواهد داشت و او بر هر امرى قادر مطلق است. از نظر علمى نیز طول عمر یک امر محالى نیست و در این باره سخنان فخررازى و غیر او را نقل کردیم و در نتیجه علماى خود اهل سنت نیز طول عمر را از راه هاى مختلف ممکن مى‌دانند.
در بحث عملى نمونه هاى فراوانى را از گذشته دور تا صدر اسلام و امت اسلامى بیان کردیم که بهترین دلیل بر امکان این مسأله خواهد بود و قابل انکار هم نیست.
در پایان سخن چند تن از علماى اهل سنت را در باره زنده بودن حضرت مهدى و امکان طول عمر او آوردیم تا پاسخى دیگرى براى ابن تیمیه و تفتازانى باشد.
براى کسانى که گوش شنوا و چشم بینا دارند، همین اندازه نیز کافى خواهد بود.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد