پاسخ: امام هادی(علیه السلام) نمونه ای از انسان کامل و مجموعه سترگی از اخلاق اسلامی بود. ابن شهر آشوب در این باره می نویسد: «امام هادی(علیه السلام) خوش خوترین و راست گوترین مردم بود. کسی که او را از نزدیک می دید، خوش برخوردترین انسان ها را دیده بود و اگر آوازه اش را از دور می شنید، وصف کامل ترین فرد را شنیده بود. هرگاه در حضور او خاموش بودی، هیبت و شکوه وی تو را فرامی گرفت و هرگاه اراده گفتار می کردی، بزرگی و بزرگواری اش بر تو پرده در می انداخت. او از دودمان رسالت و امامت و میراث دار جانشینی و خلافت بود و شاخساری دل نواز از درخت پربرگ و بار نبوت و میوه سرسبد درخت رسالت…»[1]
امام در تمام زمینه های فردی، اعم از ظاهری و اخلاقی، زبانزد همگان بود. ابن صباغ مالکی در این راستا می نگارد: «فضیلت ابوالحسن، علی بن محمد الهادی(علیه السلام) بر زمین پرده گسترده و رشته هایش را به ستاره های آسمان پیوسته است. هیچ فضیلتی نیست که به او پایان نیابد و هیچ عظمتی نیست که تمام و کمال به او تعلق نگیرد. هیچ خصلت والایی بزرگ نمی نماید مگر آن که گواه ارزش آن در وی آشکار است. او شایسته، برگزیده و بزرگوار است که در سرشت والا پسندیده شده است… هر کار نیکی با وجود او رونق یافته. او از نظر شکوه، آرامش، پاکی و پاکیزگی بر اساس روش نبوی و خلق نیکوی علوی آراسته شده که هیچ فردی از آفریدگان خدا به سان او نیست و به او نمی رسد و امید رسیدن به او را هم ندارد»[2]
در این بخش به برخی از فضیلت ها و ویژگی های امام هادی(علیه السلام) اشاره می شود:
1. عبادت
عبادت نردبان رشد و تعالی و حلقه لقای حضرت پروردگار است که اگر انسانی عارفانه به چنین مقامی نائل شود، دیگر ذائقه اش به چیزی دیگر شیرین نخواهد شد و بی تردید ذائقه ای که به عبودیت و عبادت حلاوت و طراوت یابد به لذات وهمی گناه احساس شیرینی نخواهد کرد و در این مسیر نورانی امامان اهل بیت(علیهم السلام) رهبران هدایت اند و طلایه داران معرفت اند.
در مقام عبادت و عبودیت کسی به رتبه امامان اهل بیت(علیهم السلام) نمی رسد، آن بزرگواران هم در مقام بندگی بی نظیرند و هم در معرفت حضرت حق جل سبحانه. از ویژگی های برجسته امام هادی(علیه السلام)، ایجاد ارتباط عاشقانه با معبود و معشوق ازلی و عبادت فراوان، است. در این باره نوشته اند: «همواره ملازم مسجد بود و میلی نیز به دنیا نداشت. شب ها را در عبادت به صبح می رساند، با پشمینه ای بر تن و سجاده ای از حصیر زیر پا به نماز می ایستاد. شوق به عبادتش به شب تمام نمی شد. کمی می خوابید و دوباره برمی خاست و مشغول عبادت می شد. آرام زیر لب قرآن را زمزمه می کرد و با صوتی محزون آیاتش را می خواند و اشک می ریخت که هرکس صدای مناجات او را می شنید، می گریست. گاه بر روی ریگ ها و خاک ها می نشست. نیمه شب ها را مشغول استغفار می شد و شب ها را به شب زندهداری می گذراند.[3] شبانگاه به سجده و رکوع می افتاد و با صدایی محزون و غمگین می گفت: خداوندا، این گناهکار پیش تو آمده و این نیازمند به تو روی آورده، خدایا، رنج او را در این راه بی پاداش مگذار! بر او رحمت آور و او را ببخش و از لغزش هایش درگذر».[4] 2. گزیده ای از اخبار غیبی امام هادی (علیه السلام)
براساس روایات فراوان، امام معصوم(علیه السلام) هرگاه بخواهد از چیزی آگاه شود، خداوند او را بدان آگاه خواهد ساخت. امام علی النقی(علیه السلام) نیز به سان دیگر پیشوایان، از غیب خبر می داد، آینده را به وضوح می دید. از درون افراد آگاه بود.
«ابوالعباس احمد ابی النصر» و «ابو جعفر محمد بن علویه» می گویند: «شخصی از شیعیان اهل بیت(علیهم السلام) به نام عبدالرحمان در اصفهان می زیست. روزی از او پرسیدند: سبب شیعه شدن تو در این شهر چه بود؟ گفت: من مردی نیازمند، ولی سخنگو و با جرأت بودم. سالی با جمعی از اهل شهر برای دادخواهی به دربار متوکل رفتم. به در کاخ او که رسیدیم، شنیدیم دستور داده امام هادی(علیه السلام) را احضار کنند. پرسیدم: علی بن محمد کیست که متوکل چنین دستوری داده؟ گفتند: او از علویان است و رافضی ها او را امام خود می خوانند. پیش خود گفتم شاید متوکل او را خواسته تا به قتل برساند. تصمیم گرفتم همان جا بمانم تا او را ملاقات کنم. مدتی بعد سواری آهسته به کاخ متوکل نزدیک شد؛ با وقار و شکوهی خاص بر اسب نشسته بود و مردم از دو طرف او را همراهی می کردند. به چهره اش که نگاه کردم، محبّتی عجیب از او در دلم افتاد. ناخواسته به او علاقه مند شدم و از خدا خواستم که شرّ دشمنش را از او دور گرداند. او از میان جمعیت گذشت تا به من رسید. من در سیمایش محو بودم و برایش دعا می کردم. مقابلم که رسید، در چشمانم نگریست و با مهربانی فرمود: خداوند دعاهای تو را در حق من مستجاب کند، عمرت را طولانی سازد و مال و اولادت را بسیار گرداند. وقتی سخنانش را شنیدم، از تعجب – که چگونه از دل من آگاه است؟ – ترس وجودم را فرا گرفت. تعادل خود را از دست دادم و بر زمین افتادم. مردم اطرافم را گرفتند و پرسیدند چه شد. من کتمان کردم و گفتم: خیر است ان شاءاللّه و چیزی به کسی نگفتم تا این که به خانه ام بازگشتم. دعای امام هادی(علیه السلام) در حق من مستجاب شد. خدا دارایی ام را فراوان کرد. به من ده فرزند عطا فرمود و عمرم نیز اکنون از هفتاد سال فزون شده است. من نیز امامت کسی را که از دلم آگاه بود، پذیرفتم و شیعه شدم.[5] «خیران اسباطی» نیز در زمینه آگاهی امام از اسرار می گوید: نزد ابوالحسن الهادی(علیه السلام) در مدینه رفتم و خدمت ایشان نشستم. امام پرسید: از واثق (خلیفه عباسی) چه خبر داری؟ گفتم: قربانت شوم! او سلامت بود و ملاقات من با او از همه بیشتر و نزدیک تر است. اما الآن حدود ده روز است که او را ندیده ام. امام فرمود: مردم مدینه می گویند: او مرده است. گفتم: ولی من از همه او را بیشتر می بینم و اگر چنین بود، باید من هم آگاه می بودم. ایشان دوباره فرمودند: مردم مدینه می گویند او مرده! از تأکید امام بر این کلمه فهمیدم منظور امام از مردم، خودشان هستند. سپس فرمود: جعفر (متوکل عباسی) چه؟ عرض کردم: او در زندان و در بدترین شرایط است. فرمود: بدان که او هم اکنون خلیفه است. سپس پرسید: ابن زیات[6] (وزیر واثق) چه شد؟ گفتم: مردم پشتیبان او و فرمان بردارش هستند. امام فرمود: این قدرت برایش شوم بود. پس از مدتی سکوت فرمود: دستور خدا و فرمان های او باید اجرا شوند و گریزی از مقدّرات او نیست. ای خیران، بدان که واثق مرده، متوکل به جای او نشسته و ابن زیات نیز کشته شده است. عرض کردم: فدایت شوم، چه وقت؟! با اطمینان فرمود: شش روز پس از این که از آنجا خارج شدی.[7] 3. قدرت سخنوری
امامان اهل بیت(علیهم السلام) امیران سخن بوده و هستند. سخن در دستان آنان است و آنان می دانند در کجا چگونه سخن بگویند تا بیشترین تأثیرگذاری را به همراه داشته باشد. آن بزرگواران، در مقام تبیین درست دین، از آیات و آموزه های وحیانی بهره می جستند و مخاطبان را تسلیم استدلال روشن و متین خویش می نمودند. یکی از مواردی که در گزارش های تاریخی بیان شده است و تأثیر شگرفی بر مخاطبان داشته است گزارش زیر است.
به متوکل گزارش دادند که در منزل امام هادی(علیه السلام) سلاح های جنگی و نامه های شیعیان به او وجود دارد. او دستور داد تا شماری از سربازان و مأموران نابهنگام و غافل گیرانه به منزل امام حمله برند و امام را در هر حالی که هست دستگیر نمایند. دستور را اجرا کردند و امام را در حالی که با لباسی پشمینه مشغول عبادت و راز و نیاز بود مشاهده کردند و با همان حال ایشان را به نزد حضرتش آوردند زمانی که امام(علیه السلام) را وارد مجلس متوکل نمودند او کاسه شرابی در دست داشت و حضرت را در کنار خود جای داد و پیاله ای به طرف ایشان گرفت و گفت بنوش. امام عذر خواست و فرمود: گوشت و خون من تا به حال با شراب آلوده نشده است. آن گاه که متوکل عباسی برای عشرت طلبی خود از او می خواهد شعری بخواند تا بزم خود را با آن کامل کند، لب به سخن می گشاید، چند بیت می خواند و آن چنان آتشی از ترس در وجود او می اندازد که بزم و عیش اش را تباه می سازد و جهان را پیش چشمان شب پرست دشمن تیره و تار می کند.
امام می سراید:
باتوا علی قلل الجبـال تحرسهــم غلـب الرجـال فما تنفعهـم القلـــل
واستنزلوا بعــد عز مـن معاقلهـم فأودعوا حفـرا یا بئـس ما نـزلــوا
ناداهم صارخ من بعــد ما قبـروا این الاساور و التیجـان و الحـلــل
این الوجوه التــی کانـت منعمـه من دونها تضرب الاستار و الکلـل
فاصفح القبر عنهم حین سائلهـم تلک الوجـوه علیهـا الـدود تنتقـل
قد طال ما اکلوا دهرا و قد شربوا و اصبحوا الیوم بعد الاکل قد اکلوا
و طال ما عمروا دورا لتحـصنهـم ففارقوا الدور و الاهلین و انتقلـوا
و طال ما کنزوا الاموال و ادخروا فخلفوها علی الاعداء و ارتحـلــوا
اضحـت منازلهـم قفـرا معطـــاه و ساکنوها الی الاجداث قد رحلوا
بر بلندای کوهسارها شب را به صبح آوردند، در حالی که مردان نیرومند از آنان نگهبانی می کردند، ولی کوه های بلند هم به آنان کمکی نکرد.
سرانجام پس از دوران شکوه و عزت از جایگاه های خویش به زیر کشیده شده و در گودال های قبر افتادند و در چه جای بد و ناپسندی منزل گرفتند.
پس از آن که به خاک سپرده شدند و فریادگری فریاد برآورد: کجاست آن دستبندها، تاج ها و زیور آلات و آن لباس های فاخرتان؟
کجاست آن چهره های ناز پرورده و پرده نشین تان؟
قبرهاشان به جای آنها ندا در می دهد: بر آن چهره های ناز پرورده اکنون کرم ها می خزند.
چه بسیار روزگارانی دراز خوردند و آشامیدند، ولی اکنون پس از آن همه شکمبارگی ها، خود، خوراک کرم ها می شوند.
چه بسیار کاخ ها ساختند که آنها را دربرگیرد ولی سر انجام آن کاخ ها و عزیزان خود را واگذاشتند و درگذشتند.
چه بسیار اموالی که روی هم انباشته کردند ولی آن را برای دشمنانشان بر جای گذاشتند و زندگی را بدرود گفتند.
سرانجام نشیمنگاه های آنان به ویرانی گرایید و به حال خود رها شد و ساکنان آن کاخ ها به سوی قبرهاشان شتافتند.
این اشعار زیبا همه حاضران را تحت تأثیر قرار داد و مستی از سر متوکل پرید. جام شراب از دستش به زمین افتاد. تلوتلوخوران از ترس فریاد می کشید. حاضران می گریستند و متوکل، سخت حیران و وحشت زده، آن قدر گریست که ریشش خیس شد و دستور داد بزم بر هم خورده را برچینند.[8] 4. بردباری
امامان شیعه(علیهم السلام) نمونه انسان کامل و خلیفه خداوند بر زمین و الگوی عملی اخلاق قرانی اند. هیچ کس در طول تاریخ مانند امامان شیعه را در اخلاق ندیده است و اصلاً چنین قیاسی ناصواب است که امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه فرمود:
«لا یقاس بآل محمد احد»[9] یکی از برجسته ترین صفات مردان بزرگ الهی بردباری است؛ زیرا برخوردهای آنان با مردم نادان بیشتر از همه است و آنان برای هدایت شان باید صبر پیشه سازند تا این گونه دروازه ای از رستگاری را به رویشان بگشایند.
«بریحه عباسی»، گماشته دستگاه حکومتی و امام جماعت دو شهر مکه و مدینه بود. او از امام هادی(علیه السلام) نزد متوکل سخن چینی و سعایت کرد و برای او نگاشت: «اگر مکه و مدینه را می خواهی، علی بن محمد(علیه السلام) را از این دو شهر دورساز؛ زیرا مردم را به سوی خود فرا خوانده و گروه بسیاری نیز به او گرایش یافته و از او پیروی می کنند»
در اثر سعایت های بریحه، متوکل امام را از جوار پر فیض و ملکوتی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) تبعید کرد و ایشان را به سامرا فرستاد. در طول این مسیر، بریحه نیز با ایشان همراه شد. در بین راه رو به امام کرد و گفت: «تو خود بهتر می دانی که من عامل تبعید تو بودم. سوگندهای محکم و استوار خورده ام که چنانچه شکایت مرا نزد امیرالمؤمنین (متوکل) و یا حتی یکی از درباریان و فرزندان او کنی، تمامی درختانت را در مدینه به آتش کشم و خدمت کارانت را بکشم و چشمه ها و قنات های مزرعه ات را ویران سازم. بدان که در تصمیم خود مصمم خواهم بود»
امام(علیه السلام) با چهره ای گشاده در پاسخ بریحه فرمود:
«نزدیک ترین راه برای شکایت از تو، این بود که دیشب شکایت تو را به درگاه خدا عرضه کنم و من شکایتی را که نزد خدا کرده ام، نزد غیر خدا و پیش بندگانش عرضه نخواهم کرد».
بریحه که رأفت و بردباری امام را در مقابل سعایت ها و موضع زشتی که در برابر امام گرفته بود دید، به دست و پای حضرت افتاد و با تضرع و زاری از امام درخواست بخشش کرد. امام نیز با بزرگواری تمام فرمود: تو را بخشیدم![10] پی نوشت ها
____________________________________
[1]. ابن شهر آشوب، مناقب، ج4، ص 401.
[2]. ابن صباغ، فصول المهمه، ج2 ص 268.
[3]. دخیل، ائمتنا، ج2 ص 21.
[4]. همان، 257.
[5]. شیخ عباس قمی، سفینة البحار، ج2 ص 240.
[6]. مسعودی، مروج الذهب، ج2ص 489.
[7]. مفید، ارشاد، ج2 ص 424.
[8]. ابن جوزی، تذکره الخواص، ص361، مروج الذهب، ج4 ص 11؛ جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص627.
[9]. نهج البلاغه، خطبه 2.
[10]. مسعودی، اثبات الوصیه، ص 169.
1. عبادت
عبادت نردبان رشد و تعالی و حلقه لقای حضرت پروردگار است که اگر انسانی عارفانه به چنین مقامی نائل شود، دیگر ذائقه اش به چیزی دیگر شیرین نخواهد شد و بی تردید ذائقه ای که به عبودیت و عبادت حلاوت و طراوت یابد به لذات وهمی گناه احساس شیرینی نخواهد کرد و در این مسیر نورانی امامان اهل بیت(علیهم السلام) رهبران هدایت اند و طلایه داران معرفت اند.
در مقام عبادت و عبودیت کسی به رتبه امامان اهل بیت(علیهم السلام) نمی رسد، آن بزرگواران هم در مقام بندگی بی نظیرند و هم در معرفت حضرت حق جل سبحانه. از ویژگی های برجسته امام هادی(علیه السلام)، ایجاد ارتباط عاشقانه با معبود و معشوق ازلی و عبادت فراوان، است. در این باره نوشته اند: «همواره ملازم مسجد بود و میلی نیز به دنیا نداشت. شب ها را در عبادت به صبح می رساند، با پشمینه ای بر تن و سجاده ای از حصیر زیر پا به نماز می ایستاد. شوق به عبادتش به شب تمام نمی شد. کمی می خوابید و دوباره برمی خاست و مشغول عبادت می شد. آرام زیر لب قرآن را زمزمه می کرد و با صوتی محزون آیاتش را می خواند و اشک می ریخت که هرکس صدای مناجات او را می شنید، می گریست. گاه بر روی ریگ ها و خاک ها می نشست. نیمه شب ها را مشغول استغفار می شد و شب ها را به شب زندهداری می گذراند.[3] شبانگاه به سجده و رکوع می افتاد و با صدایی محزون و غمگین می گفت: خداوندا، این گناهکار پیش تو آمده و این نیازمند به تو روی آورده، خدایا، رنج او را در این راه بی پاداش مگذار! بر او رحمت آور و او را ببخش و از لغزش هایش درگذر».[4] 2. گزیده ای از اخبار غیبی امام هادی (علیه السلام)
براساس روایات فراوان، امام معصوم(علیه السلام) هرگاه بخواهد از چیزی آگاه شود، خداوند او را بدان آگاه خواهد ساخت. امام علی النقی(علیه السلام) نیز به سان دیگر پیشوایان، از غیب خبر می داد، آینده را به وضوح می دید. از درون افراد آگاه بود.
«ابوالعباس احمد ابی النصر» و «ابو جعفر محمد بن علویه» می گویند: «شخصی از شیعیان اهل بیت(علیهم السلام) به نام عبدالرحمان در اصفهان می زیست. روزی از او پرسیدند: سبب شیعه شدن تو در این شهر چه بود؟ گفت: من مردی نیازمند، ولی سخنگو و با جرأت بودم. سالی با جمعی از اهل شهر برای دادخواهی به دربار متوکل رفتم. به در کاخ او که رسیدیم، شنیدیم دستور داده امام هادی(علیه السلام) را احضار کنند. پرسیدم: علی بن محمد کیست که متوکل چنین دستوری داده؟ گفتند: او از علویان است و رافضی ها او را امام خود می خوانند. پیش خود گفتم شاید متوکل او را خواسته تا به قتل برساند. تصمیم گرفتم همان جا بمانم تا او را ملاقات کنم. مدتی بعد سواری آهسته به کاخ متوکل نزدیک شد؛ با وقار و شکوهی خاص بر اسب نشسته بود و مردم از دو طرف او را همراهی می کردند. به چهره اش که نگاه کردم، محبّتی عجیب از او در دلم افتاد. ناخواسته به او علاقه مند شدم و از خدا خواستم که شرّ دشمنش را از او دور گرداند. او از میان جمعیت گذشت تا به من رسید. من در سیمایش محو بودم و برایش دعا می کردم. مقابلم که رسید، در چشمانم نگریست و با مهربانی فرمود: خداوند دعاهای تو را در حق من مستجاب کند، عمرت را طولانی سازد و مال و اولادت را بسیار گرداند. وقتی سخنانش را شنیدم، از تعجب – که چگونه از دل من آگاه است؟ – ترس وجودم را فرا گرفت. تعادل خود را از دست دادم و بر زمین افتادم. مردم اطرافم را گرفتند و پرسیدند چه شد. من کتمان کردم و گفتم: خیر است ان شاءاللّه و چیزی به کسی نگفتم تا این که به خانه ام بازگشتم. دعای امام هادی(علیه السلام) در حق من مستجاب شد. خدا دارایی ام را فراوان کرد. به من ده فرزند عطا فرمود و عمرم نیز اکنون از هفتاد سال فزون شده است. من نیز امامت کسی را که از دلم آگاه بود، پذیرفتم و شیعه شدم.[5] «خیران اسباطی» نیز در زمینه آگاهی امام از اسرار می گوید: نزد ابوالحسن الهادی(علیه السلام) در مدینه رفتم و خدمت ایشان نشستم. امام پرسید: از واثق (خلیفه عباسی) چه خبر داری؟ گفتم: قربانت شوم! او سلامت بود و ملاقات من با او از همه بیشتر و نزدیک تر است. اما الآن حدود ده روز است که او را ندیده ام. امام فرمود: مردم مدینه می گویند: او مرده است. گفتم: ولی من از همه او را بیشتر می بینم و اگر چنین بود، باید من هم آگاه می بودم. ایشان دوباره فرمودند: مردم مدینه می گویند او مرده! از تأکید امام بر این کلمه فهمیدم منظور امام از مردم، خودشان هستند. سپس فرمود: جعفر (متوکل عباسی) چه؟ عرض کردم: او در زندان و در بدترین شرایط است. فرمود: بدان که او هم اکنون خلیفه است. سپس پرسید: ابن زیات[6] (وزیر واثق) چه شد؟ گفتم: مردم پشتیبان او و فرمان بردارش هستند. امام فرمود: این قدرت برایش شوم بود. پس از مدتی سکوت فرمود: دستور خدا و فرمان های او باید اجرا شوند و گریزی از مقدّرات او نیست. ای خیران، بدان که واثق مرده، متوکل به جای او نشسته و ابن زیات نیز کشته شده است. عرض کردم: فدایت شوم، چه وقت؟! با اطمینان فرمود: شش روز پس از این که از آنجا خارج شدی.[7] 3. قدرت سخنوری
امامان اهل بیت(علیهم السلام) امیران سخن بوده و هستند. سخن در دستان آنان است و آنان می دانند در کجا چگونه سخن بگویند تا بیشترین تأثیرگذاری را به همراه داشته باشد. آن بزرگواران، در مقام تبیین درست دین، از آیات و آموزه های وحیانی بهره می جستند و مخاطبان را تسلیم استدلال روشن و متین خویش می نمودند. یکی از مواردی که در گزارش های تاریخی بیان شده است و تأثیر شگرفی بر مخاطبان داشته است گزارش زیر است.
به متوکل گزارش دادند که در منزل امام هادی(علیه السلام) سلاح های جنگی و نامه های شیعیان به او وجود دارد. او دستور داد تا شماری از سربازان و مأموران نابهنگام و غافل گیرانه به منزل امام حمله برند و امام را در هر حالی که هست دستگیر نمایند. دستور را اجرا کردند و امام را در حالی که با لباسی پشمینه مشغول عبادت و راز و نیاز بود مشاهده کردند و با همان حال ایشان را به نزد حضرتش آوردند زمانی که امام(علیه السلام) را وارد مجلس متوکل نمودند او کاسه شرابی در دست داشت و حضرت را در کنار خود جای داد و پیاله ای به طرف ایشان گرفت و گفت بنوش. امام عذر خواست و فرمود: گوشت و خون من تا به حال با شراب آلوده نشده است. آن گاه که متوکل عباسی برای عشرت طلبی خود از او می خواهد شعری بخواند تا بزم خود را با آن کامل کند، لب به سخن می گشاید، چند بیت می خواند و آن چنان آتشی از ترس در وجود او می اندازد که بزم و عیش اش را تباه می سازد و جهان را پیش چشمان شب پرست دشمن تیره و تار می کند.
امام می سراید:
باتوا علی قلل الجبـال تحرسهــم غلـب الرجـال فما تنفعهـم القلـــل
واستنزلوا بعــد عز مـن معاقلهـم فأودعوا حفـرا یا بئـس ما نـزلــوا
ناداهم صارخ من بعــد ما قبـروا این الاساور و التیجـان و الحـلــل
این الوجوه التــی کانـت منعمـه من دونها تضرب الاستار و الکلـل
فاصفح القبر عنهم حین سائلهـم تلک الوجـوه علیهـا الـدود تنتقـل
قد طال ما اکلوا دهرا و قد شربوا و اصبحوا الیوم بعد الاکل قد اکلوا
و طال ما عمروا دورا لتحـصنهـم ففارقوا الدور و الاهلین و انتقلـوا
و طال ما کنزوا الاموال و ادخروا فخلفوها علی الاعداء و ارتحـلــوا
اضحـت منازلهـم قفـرا معطـــاه و ساکنوها الی الاجداث قد رحلوا
بر بلندای کوهسارها شب را به صبح آوردند، در حالی که مردان نیرومند از آنان نگهبانی می کردند، ولی کوه های بلند هم به آنان کمکی نکرد.
سرانجام پس از دوران شکوه و عزت از جایگاه های خویش به زیر کشیده شده و در گودال های قبر افتادند و در چه جای بد و ناپسندی منزل گرفتند.
پس از آن که به خاک سپرده شدند و فریادگری فریاد برآورد: کجاست آن دستبندها، تاج ها و زیور آلات و آن لباس های فاخرتان؟
کجاست آن چهره های ناز پرورده و پرده نشین تان؟
قبرهاشان به جای آنها ندا در می دهد: بر آن چهره های ناز پرورده اکنون کرم ها می خزند.
چه بسیار روزگارانی دراز خوردند و آشامیدند، ولی اکنون پس از آن همه شکمبارگی ها، خود، خوراک کرم ها می شوند.
چه بسیار کاخ ها ساختند که آنها را دربرگیرد ولی سر انجام آن کاخ ها و عزیزان خود را واگذاشتند و درگذشتند.
چه بسیار اموالی که روی هم انباشته کردند ولی آن را برای دشمنانشان بر جای گذاشتند و زندگی را بدرود گفتند.
سرانجام نشیمنگاه های آنان به ویرانی گرایید و به حال خود رها شد و ساکنان آن کاخ ها به سوی قبرهاشان شتافتند.
این اشعار زیبا همه حاضران را تحت تأثیر قرار داد و مستی از سر متوکل پرید. جام شراب از دستش به زمین افتاد. تلوتلوخوران از ترس فریاد می کشید. حاضران می گریستند و متوکل، سخت حیران و وحشت زده، آن قدر گریست که ریشش خیس شد و دستور داد بزم بر هم خورده را برچینند.[8] 4. بردباری
امامان شیعه(علیهم السلام) نمونه انسان کامل و خلیفه خداوند بر زمین و الگوی عملی اخلاق قرانی اند. هیچ کس در طول تاریخ مانند امامان شیعه را در اخلاق ندیده است و اصلاً چنین قیاسی ناصواب است که امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه فرمود:
«لا یقاس بآل محمد احد»[9] یکی از برجسته ترین صفات مردان بزرگ الهی بردباری است؛ زیرا برخوردهای آنان با مردم نادان بیشتر از همه است و آنان برای هدایت شان باید صبر پیشه سازند تا این گونه دروازه ای از رستگاری را به رویشان بگشایند.
«بریحه عباسی»، گماشته دستگاه حکومتی و امام جماعت دو شهر مکه و مدینه بود. او از امام هادی(علیه السلام) نزد متوکل سخن چینی و سعایت کرد و برای او نگاشت: «اگر مکه و مدینه را می خواهی، علی بن محمد(علیه السلام) را از این دو شهر دورساز؛ زیرا مردم را به سوی خود فرا خوانده و گروه بسیاری نیز به او گرایش یافته و از او پیروی می کنند»
در اثر سعایت های بریحه، متوکل امام را از جوار پر فیض و ملکوتی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) تبعید کرد و ایشان را به سامرا فرستاد. در طول این مسیر، بریحه نیز با ایشان همراه شد. در بین راه رو به امام کرد و گفت: «تو خود بهتر می دانی که من عامل تبعید تو بودم. سوگندهای محکم و استوار خورده ام که چنانچه شکایت مرا نزد امیرالمؤمنین (متوکل) و یا حتی یکی از درباریان و فرزندان او کنی، تمامی درختانت را در مدینه به آتش کشم و خدمت کارانت را بکشم و چشمه ها و قنات های مزرعه ات را ویران سازم. بدان که در تصمیم خود مصمم خواهم بود»
امام(علیه السلام) با چهره ای گشاده در پاسخ بریحه فرمود:
«نزدیک ترین راه برای شکایت از تو، این بود که دیشب شکایت تو را به درگاه خدا عرضه کنم و من شکایتی را که نزد خدا کرده ام، نزد غیر خدا و پیش بندگانش عرضه نخواهم کرد».
بریحه که رأفت و بردباری امام را در مقابل سعایت ها و موضع زشتی که در برابر امام گرفته بود دید، به دست و پای حضرت افتاد و با تضرع و زاری از امام درخواست بخشش کرد. امام نیز با بزرگواری تمام فرمود: تو را بخشیدم![10] پی نوشت ها
____________________________________
[1]. ابن شهر آشوب، مناقب، ج4، ص 401.
[2]. ابن صباغ، فصول المهمه، ج2 ص 268.
[3]. دخیل، ائمتنا، ج2 ص 21.
[4]. همان، 257.
[5]. شیخ عباس قمی، سفینة البحار، ج2 ص 240.
[6]. مسعودی، مروج الذهب، ج2ص 489.
[7]. مفید، ارشاد، ج2 ص 424.
[8]. ابن جوزی، تذکره الخواص، ص361، مروج الذهب، ج4 ص 11؛ جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص627.
[9]. نهج البلاغه، خطبه 2.
[10]. مسعودی، اثبات الوصیه، ص 169.