پاداش اعمال کفار و أجر محسنین در قرآن
۱۳۹۲/۰۵/۲۹
–
۱۰۷۱ بازدید
لطفابین آیات۳۹ازسوره نورو۱۲۰ازسوره توبه(مسأله پاداش اعمال کفارو أجر محسنین)جمع فرمایید.
جمعشان به این که بدانیم موضوع و حکمشان با هم فرق می کند. آیه 39 سوره مبارکه نور در مورد افراد بی ایمان و جزای آنها است و آیه 120 سوره توبه در مورد مؤمنان مجاهد و پاداش آنها می باشد . در آیه 39 و 40 سوره مبارکه نور، اعمال افراد بى ایمان نخست به نور کاذبى تشبیه شده که همچون یک سراب در بیابان خشک و سوزان ظاهر مى شود، سرابى که نه تنها عطش تشنه کامان را فرو نمى شناند بلکه به خاطر دوندگى بیشتر آن را افزایش مى دهد. سپس از این نور کاذب که اعمال ظاهر فریب منافقان بى ایمان است وارد مرحله باطن این اعمال مى شود، باطنى هولناک مملو از ظلمتها و تاریکیهاى متراکم و هراس انگیز، باطنى وحشتناک که تمام حواس انسانى در آن از کار مى افتد و نزدیکترین اشیاء محیط بر او پنهان مى گردد، حتى خودش را نمى تواند ببیند تا چه رسد به دیگران را! بدیهى است در چنین ظلمت هول انگیزى، انسان در تنهایى مطلق و جهل و بی خبرى کامل فرو مى رود، نه راه را پیدا مى کند، نه همسفرانى دارد، نه موضع خود را مى شناسد، نه وسیله اى در اختیار دارد، چرا که از منبع نور یعنى اللَّه کسب روشنایى نکرده، و در حجاب خودخواهى و جهل و نادانى فرو رفته است.
اما در آیات 120 و 121 سوره توبه متذکر می شود که بدون شک شرکت در هر نوع جهاد خواه کوچک باشد یا بزرگ، مشکلات و ناراحتیهاى گوناگون دارد، مشکلات جسمى و روحى و مشکلات مالى و مانند آن، ولى هر گاه مجاهدان دل و جان خود را با ایمان به خدا و وعده هاى بزرگ او روشن سازند، و بدانند هر نفسى، و هر سخنى، و هر گامى، در این راه بر مى دارند گم نمى شود، بلکه حساب همه آنها بدون کم و کاست و در نهایت دقت محفوظ است و خداوند، در برابر آنها به عنوان بهترین اعمال از دریاى بیکران لطفش شایسته ترین پاداشها را مى دهد. با این حال هرگز از تحمل این مشکلات سر باز نمى زنند و از عظمت آنها نمى هراسند، و هیچگونه ضعف و فتورى هر چند جهاد طولانى و پر حادثه و پر مشقت باشد به خود راه نمى دهند.
توضیح بیشتر این که:
در آیات 39 و 40 سوره مبارکه نور، به دنبال صحبت از نور خدا، نور ایمان و هدایت در آیات ما قبل، سخن از ظلمت کفر و جهل و بى ایمانى، و کافران تاریکدل و منافقان گمراه مى گوید، سخن از کسانى مى گوید که به عکس مؤمنان که زندگى و افکارشان نُورٌ عَلى نُورٍ است، وجود آنها ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ است! سخن از کسانى است که در بیابان خشک و سوزان زندگى بجاى آب به دنبال سراب مى روند، و از تشنگى جان مى دهند، در حالى که مؤمنان در پرتو ایمان چشمه زلال هدایت را یافته و در کنار آن آرمیده اند.
نخست مى گوید: کسانى که کافر شدند اعمالشان همچون سرابى است در یک کویر، که انسان تشنه آن را از دور آب مى پندارد (وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً).
اما هنگامى که به سراغ آن مى آید چیزى نمى یابد (حتى اذا جاءه لم یجده شیئا).
اما خدا را نزد اعمال خود مى یابد و حساب او را صاف مى کند! (وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُ).
و خداوند سریع الحساب است! (وَ اللَّهُ سَرِیعُ الْحِسابِ).
سراب در اصل از ماده سرب (بر وزن شرف) به معنى راه رفتن در سراشیبى است و سرب (بر وزن حرب) به معنى راه سراشیبى است، به همین مناسبت سراب به تلالؤى مى گویند که از دور در بیابانها و سراشیبى ها نمایان مى شود و به نظر مى رسد که در آنجا آب وجود دارد، در حالى که چیزى جز انعکاس نور آفتاب نیست.
[دانشمندان فیزیکدان امروز مى گویند هنگامى که هوا گرم مى شود، طبقه هواى مجاور زمین بر اثر شدت گرما انبساط بیشترى پیدا مى کند و با توده مجاور تفاوت مى یابد، امواج نور در آن مى شکند و سراب به خاطر همین شکست نور است].
قیعه به عقیده بعضى جمع قاعه به معنى زمین گسترده و وسیعى است که آب و گیاه ندارد و به تعبیر دیگر به زمینهاى کویر مانند مى گویند که سراب نیز غالبا در آنجا به چشم مى خورد.
ولى جمعى از مفسران و ارباب لغت این کلمه را مفرد مى دانند که جمع آن قیعان یا قیعات است . ( ر. ک: مجمع البیان ، روح المعانى ، تفسیر قرطبى ، تفسیر فخر رازى و مفردات راغب ).
گر چه از نظر معنى در اینجا تفاوت چندانى وجود ندارد ولى تناسب آیه ایجاب مى کند که مفرد باشد زیرا سراب به صورت مفرد ذکر شده و طبعا چنین سرابى در یک بیابان خواهد بود نه در بیابانها (دقت کنید).
سپس به مثال دوم مى پردازد و مى گوید: و یا اعمال این کافران همانند ظلماتى است در یک اقیانوس پهناور که موج آن را پوشانده، و بر فراز موج موج دیگرى است و بر فراز آن ابر تاریکى قرار گرفته است (أَوْ کَظُلُماتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ).
و به این ترتیب ظلمتهایى است که یکى بر فراز دیگرى قرار گرفته! (ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ).
آن چنان که هر کس در میان آن گرفتار شود آن قدر تاریک و ظلمانى است که اگر دست خود را بیرون آورد ممکن نیست آن را ببیند! (إِذا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَراها).
آرى نور حقیقى در زندگى انسانها فقط نور ایمان است و بدون آن فضاى حیات تیره و تار و ظلمانى خواهد بود، اما این نور ایمان تنها از سوى خدا است و کسى که خدا نورى برایش قرار نداده نورى براى او نیست (وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ).
براى درک عمق این مثال قبلا لازم است به معنى واژه لجى توجه شود.
لجى (بر وزن گرجى) به معنى دریاى عمیق و پهناور است و در اصل از ماده لجاج به معنى پى گیرى کردن کارى است (که معمولا در مورد کارهاى نادرست گفته مى شود) سپس به پى گیرى امواج دریا و قرار گرفتن آنها پشت سر هم گفته شده است.
و از آنجا که دریا هر قدر عمیقتر و گسترده تر باشد امواجش بیشتر است این واژه در مورد دریاهاى عمیق و پهناور به کار مى رود.
اکنون دریاى خروشان و مواجى را در نظر بگیرید که بسیار عمیق و ژرف است و مى دانیم نور آفتاب که قویترین نورها است تا حد معینى در دریا نفوذ مى کند و آخرین اشعه آن تقریبا در عمق هفتصد متر محو و نابود مى گردد، بطورى که در اعماق بیشتر ظلمت دائم و شب جاویدان حکمفرما است، چرا که مطلقا در آنجا نورى نفوذ نمى کند.
این را نیز مى دانیم که آب اگر صاف و بدون تلاطم باشد نور را بهتر منعکس مى کند ولى امواج متلاطم شعاع نور را در هم مى شکند و مقدار کمترى از آن به اعماق آب منتقل مى گردد.
اگر بر این امواج خروشان این موضوع را نیز اضافه کنیم که ابرى تیره و تار بر بالاى آنها سایه افکنده باشد ظلمتى که از آن حاصل مى شود ظلمتى است فوق العاده متراکم.
[باید توجه داشت که سحاب چنان که در لسان العرب آمده به معنى ابرى است باران زا، و با توجه به اینکه ابرهاى باران زا غالبا ابرهاى متراکمند معمولا تیره و تارتر مى باشند].
ظلمت اعماق آب از یک سو، ظلمت امواج خروشان از سوى دیگر، ظلمت ابر تاریک از سوى سوم، ظلماتى است که بر روى یکدیگر قرار گرفته است، و بدیهى است که در چنین ظلمتى نزدیکترین اشیاء قابل رؤیت نخواهد بود، حتى اگر انسان دست خود را نزدیک چشمش قرار دهد آن را نمى بیند.
کافرانى که از نور ایمان بى بهره اند به کسى مى مانند که در چنین ظلمت مضاعفى گرفتار شده است، بعکس مؤمنان روشن ضمیر که مصداق نور على نورند.
بعضى از مفسران گفته اند که این ظلمتهاى سه گانه اى که افراد بى ایمان در آن غوطه ورند عبارتند از ظلمت اعتقاد غلط، و ظلمت گفتار نادرست، و ظلمت کردار بد، و به تعبیر دیگر اعمال افراد بى ایمان هم از نظر زیر بنا تاریک است و هم از نظر انعکاسى که در سخنان آنها دارد و هم به خاطر هماهنگیش با سائر اعمال زشتشان از هر نظر ظلمانى است.
بعضى دیگر گفته اند این ظلمتهاى سه گانه عبارت از مراحل جهل آنها است:
نخست اینکه نمى دانند، دوم اینکه نمى دانند که نمى دانند، سوم اینکه با اینحال فکر مى کنند مى دانند که همان جهل مرکب و مضاعف است.
بعضى دیگر گفته اند از آنجا که عامل اصلى شناخت، طبق تصریح قرآن، سه چیز است: قلب و چشم و گوش (البته قلب به معنى عقل) چنان که در آیه 78 سوره نحل آمده: وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ: خداوند شما را از شکم مادران برون فرستاد در حالى که چیزى نمى دانستید، و براى شما گوش و چشم و دل قرار داد ولى کفار هم نور قلب را از دست داده اند و هم نور سمع و بصر را و در این ظلمتها غوطه ورند!. (ر. ک: تفسیر فخر رازى ذیل آیه مورد بحث).
اما روشن است که این سه تفسیر منافاتى با هم ندارند، و ممکن است آیه ناظر به همه آنها باشد.
به یاد داشته باشیم نور سرچشمه تمام زیبائیها، روشنائیها، حیات و زندگى و جنبش و حرکت است، اما به عکس ظلمت منبع زشتیها، مرگ و نیستى، سکون و سکوت مى باشد، ظلمت کانون وحشت و نفرت است، ظلمت همراه با سردى و افسردگى است، و چنین است حال کسانى که نور ایمان را از دست مى دهند و در ظلمت کفر فرو مى روند. (ر. ک: تفسیر نمونه، ج 14، ص 489 – 494).
اما در آیات قبل از آیات 120 و121 سوره توبه بحثهایى پیرامون سرزنش کسانى که از غزوه تبوک خود دارى کرده بودند، به میان آمده، این دو آیه مورد بحث به عنوان یک قانون کلى و همگانى، بحث نهایى را روى این موضوع مى کند.
نخست مى گوید: مردم مدینه و بادیه نشینانى که در اطراف این شهر که مرکز و کانون اسلام است زندگى مى کنند حق ندارند، از رسول خدا (ص) تخلف جویند (ما کانَ لِأَهْلِ الْمَدِینَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ أَنْ یَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ).
و نه حفظ جان خود را بر حفظ جان او مقدم دارند (وَ لا یَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ).
چرا که او رهبر امت، و پیامبر خدا، و رمز بقاء و حیات ملت اسلام است، و تنها گذاردن او نه فقط پیامبر (ص) را به خطر مى افکند، بلکه آئین خدا و علاوه بر آن موجودیت و حیات خود مؤمنان را نیز در خطر جدى قرار خواهد داد.
در واقع قرآن با استفاده از یک بیان عاطفى، همه افراد با ایمان را به ملازمت پیامبر (ص) و حمایت و دفاع از او در برابر مشکلات تشویق مى کند، مى گوید:
جان شما از جان او عزیزتر، و حیات شما از حیات او با ارزشتر نیست آیا ایمانتان اجازه مى دهد او که پرارزشترین وجود انسانى است، و براى نجات و رهبرى شما مبعوث شده به خطر بیفتد، و شما سلامت طلبان براى حفظ جان خویش از فداکارى در راه او مضایقه کنید؟! مسلم است تاکید و تکیه روى مدینه و اطرافش به خاطر آن است که در آن روز کانون اسلام مدینه بود، و الا این حکم نه اختصاصى به مدینه و اطراف آن دارد و نه مخصوص پیامبر (ص) است.
این وظیفه همه مسلمانان در تمام قرون و اعصار است که رهبران خویش را همچون جان خویش، بلکه بیشتر گرامى دارند و در حفظ آنان بکوشند و آنها را در برابر حوادث سخت تنها نگذارند، چرا که خطر براى آنها خطر براى امت است.
سپس به پاداشهاى مجاهدان که در برابر هر گونه مشکلى در راه جهاد نصیبشان مى شود، اشاره کرده و روى هفت قسمت از این مشکلات و پاداشش انگشت مى گذارد و مى گوید:
این به خاطر آن است که هیچگونه تشنگى به آنها نمى رسد (ذلِکَ بِأَنَّهُمْ لا یُصِیبُهُمْ ظَمَأٌ) و هیچ رنج و خستگى پیدا نمى کنند (وَ لا نَصَبٌ.
و هیچ گرسنگى در راه خدا دامن آنها را نمى گیرد (وَ لا مَخْمَصَةٌ فِی سَبِیلِ اللَّهِ).
و در هیچ نقطه خطرناک و میدان پر مخاطره اى که موجب خشم و ناراحتى کفار است قرار نمى گیرند (وَ لا یَطَؤُنَ مَوْطِئاً یَغِیظُ الْکُفَّارَ).
و هیچ ضربه اى از دشمن بر آنها وارد نمى شود (وَ لا یَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَیْلًا) مگر اینکه در ارتباط با آن، عمل صالحى براى آنها ثبت مى شود (إِلَّا کُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ).
و مسلما پاداش یک به یک آنها را از خداوند بزرگ دریافت خواهند داشت، زیرا خدا پاداش نیکوکاران را هیچگاه ضایع نمى کند (إِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ).
همچنین هیچ مال کم یا زیادى را در مسیر جهاد، انفاق نمى کنند (وَ لا یُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً) و هیچ سرزمینى را براى رسیدن به میدان جهاد و یا به هنگام بازگشت زیر پا نمى گذارند، مگر اینکه تمام این گامها، و آن انفاقها، براى آنها ثبت مى شود (وَ لا یَقْطَعُونَ وادِیاً إِلَّا کُتِبَ لَهُمْ).
تا سر انجام خداوند این اعمال را به عنوان بهترین اعمالشان پاداش دهد (لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ)
در اینجا به چند نکته باید توجه کرد:
1- جمله لا یَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَیْلًا را غالب مفسران همانگونه که در بالا ذکر شد تفسیر کرده اند و گفته اند منظور آن است که مجاهدان راه خدا هر ضربه اى از دشمن از جراحت، و قتل، و اسارت و مانند آن ببینند در نامه اعمالشان براى پاداش الهى ثبت خواهد شد، و متناسب هر یک اجرى خواهند داشت، و البته با توجه به اینکه آیه مشکلات مجاهدان را بر مى شمرد، مناسب همین معنى است.
ولى اگر روى ترکیب بندى خود این جمله بخواهیم تکیه کنیم و متناسب با لغات، آن را تفسیر نمائیم معنى جمله چنین است که آنها هیچ ضربه اى بر پیکر دشمن وارد نمى کنند، مگر اینکه در نامه اعمالشان نوشته خواهد شد، زیرا جمله نال من عدوه در لغت به معنى ضربه زدن به دشمن است. ولى توجه به مجموع آیه قرینه بر تفسیر گذشته خواهد بود.
2- مفسران براى جمله أَحْسَنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ دو گونه تفسیر ذکر کرده اند که یکى بر اساس این است که کلمه احسن وصف براى افعال آنها باشد، و دیگرى وصف پاداش آنها.
در تفسیر اول که ما در بالا انتخاب کردیم و با ظاهر آیه نیز موافقتر است اینگونه اعمال مجاهدان به عنوان بهترین اعمال دوران حیاتشان شناخته شده، و خداوند پاداش آن را متناسب با آن مى دهد.
و در تفسیر دوم که احتیاج به تقدیر گرفتن کلمه من بعد از کلمه احسن دارد، پاداش الهى بهتر و بالاتر از اعمالشان معرفى شده و تقدیر جمله چنین است لیجزیهم اللَّه احسن مما کانوا یعملون یعنى خداوند آنها را بهتر از آنچه انجام دادند پاداش مى دهد.
3- آیات فوق تنها براى مسلمانان دیروز نبود، بلکه براى دیروز و امروز و همه قرون و اعصار است.
(ر. ک: تفسیر نمونه، ج 8، ص 185- 188).
اما در آیات 120 و 121 سوره توبه متذکر می شود که بدون شک شرکت در هر نوع جهاد خواه کوچک باشد یا بزرگ، مشکلات و ناراحتیهاى گوناگون دارد، مشکلات جسمى و روحى و مشکلات مالى و مانند آن، ولى هر گاه مجاهدان دل و جان خود را با ایمان به خدا و وعده هاى بزرگ او روشن سازند، و بدانند هر نفسى، و هر سخنى، و هر گامى، در این راه بر مى دارند گم نمى شود، بلکه حساب همه آنها بدون کم و کاست و در نهایت دقت محفوظ است و خداوند، در برابر آنها به عنوان بهترین اعمال از دریاى بیکران لطفش شایسته ترین پاداشها را مى دهد. با این حال هرگز از تحمل این مشکلات سر باز نمى زنند و از عظمت آنها نمى هراسند، و هیچگونه ضعف و فتورى هر چند جهاد طولانى و پر حادثه و پر مشقت باشد به خود راه نمى دهند.
توضیح بیشتر این که:
در آیات 39 و 40 سوره مبارکه نور، به دنبال صحبت از نور خدا، نور ایمان و هدایت در آیات ما قبل، سخن از ظلمت کفر و جهل و بى ایمانى، و کافران تاریکدل و منافقان گمراه مى گوید، سخن از کسانى مى گوید که به عکس مؤمنان که زندگى و افکارشان نُورٌ عَلى نُورٍ است، وجود آنها ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ است! سخن از کسانى است که در بیابان خشک و سوزان زندگى بجاى آب به دنبال سراب مى روند، و از تشنگى جان مى دهند، در حالى که مؤمنان در پرتو ایمان چشمه زلال هدایت را یافته و در کنار آن آرمیده اند.
نخست مى گوید: کسانى که کافر شدند اعمالشان همچون سرابى است در یک کویر، که انسان تشنه آن را از دور آب مى پندارد (وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً).
اما هنگامى که به سراغ آن مى آید چیزى نمى یابد (حتى اذا جاءه لم یجده شیئا).
اما خدا را نزد اعمال خود مى یابد و حساب او را صاف مى کند! (وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُ).
و خداوند سریع الحساب است! (وَ اللَّهُ سَرِیعُ الْحِسابِ).
سراب در اصل از ماده سرب (بر وزن شرف) به معنى راه رفتن در سراشیبى است و سرب (بر وزن حرب) به معنى راه سراشیبى است، به همین مناسبت سراب به تلالؤى مى گویند که از دور در بیابانها و سراشیبى ها نمایان مى شود و به نظر مى رسد که در آنجا آب وجود دارد، در حالى که چیزى جز انعکاس نور آفتاب نیست.
[دانشمندان فیزیکدان امروز مى گویند هنگامى که هوا گرم مى شود، طبقه هواى مجاور زمین بر اثر شدت گرما انبساط بیشترى پیدا مى کند و با توده مجاور تفاوت مى یابد، امواج نور در آن مى شکند و سراب به خاطر همین شکست نور است].
قیعه به عقیده بعضى جمع قاعه به معنى زمین گسترده و وسیعى است که آب و گیاه ندارد و به تعبیر دیگر به زمینهاى کویر مانند مى گویند که سراب نیز غالبا در آنجا به چشم مى خورد.
ولى جمعى از مفسران و ارباب لغت این کلمه را مفرد مى دانند که جمع آن قیعان یا قیعات است . ( ر. ک: مجمع البیان ، روح المعانى ، تفسیر قرطبى ، تفسیر فخر رازى و مفردات راغب ).
گر چه از نظر معنى در اینجا تفاوت چندانى وجود ندارد ولى تناسب آیه ایجاب مى کند که مفرد باشد زیرا سراب به صورت مفرد ذکر شده و طبعا چنین سرابى در یک بیابان خواهد بود نه در بیابانها (دقت کنید).
سپس به مثال دوم مى پردازد و مى گوید: و یا اعمال این کافران همانند ظلماتى است در یک اقیانوس پهناور که موج آن را پوشانده، و بر فراز موج موج دیگرى است و بر فراز آن ابر تاریکى قرار گرفته است (أَوْ کَظُلُماتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ).
و به این ترتیب ظلمتهایى است که یکى بر فراز دیگرى قرار گرفته! (ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ).
آن چنان که هر کس در میان آن گرفتار شود آن قدر تاریک و ظلمانى است که اگر دست خود را بیرون آورد ممکن نیست آن را ببیند! (إِذا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَراها).
آرى نور حقیقى در زندگى انسانها فقط نور ایمان است و بدون آن فضاى حیات تیره و تار و ظلمانى خواهد بود، اما این نور ایمان تنها از سوى خدا است و کسى که خدا نورى برایش قرار نداده نورى براى او نیست (وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ).
براى درک عمق این مثال قبلا لازم است به معنى واژه لجى توجه شود.
لجى (بر وزن گرجى) به معنى دریاى عمیق و پهناور است و در اصل از ماده لجاج به معنى پى گیرى کردن کارى است (که معمولا در مورد کارهاى نادرست گفته مى شود) سپس به پى گیرى امواج دریا و قرار گرفتن آنها پشت سر هم گفته شده است.
و از آنجا که دریا هر قدر عمیقتر و گسترده تر باشد امواجش بیشتر است این واژه در مورد دریاهاى عمیق و پهناور به کار مى رود.
اکنون دریاى خروشان و مواجى را در نظر بگیرید که بسیار عمیق و ژرف است و مى دانیم نور آفتاب که قویترین نورها است تا حد معینى در دریا نفوذ مى کند و آخرین اشعه آن تقریبا در عمق هفتصد متر محو و نابود مى گردد، بطورى که در اعماق بیشتر ظلمت دائم و شب جاویدان حکمفرما است، چرا که مطلقا در آنجا نورى نفوذ نمى کند.
این را نیز مى دانیم که آب اگر صاف و بدون تلاطم باشد نور را بهتر منعکس مى کند ولى امواج متلاطم شعاع نور را در هم مى شکند و مقدار کمترى از آن به اعماق آب منتقل مى گردد.
اگر بر این امواج خروشان این موضوع را نیز اضافه کنیم که ابرى تیره و تار بر بالاى آنها سایه افکنده باشد ظلمتى که از آن حاصل مى شود ظلمتى است فوق العاده متراکم.
[باید توجه داشت که سحاب چنان که در لسان العرب آمده به معنى ابرى است باران زا، و با توجه به اینکه ابرهاى باران زا غالبا ابرهاى متراکمند معمولا تیره و تارتر مى باشند].
ظلمت اعماق آب از یک سو، ظلمت امواج خروشان از سوى دیگر، ظلمت ابر تاریک از سوى سوم، ظلماتى است که بر روى یکدیگر قرار گرفته است، و بدیهى است که در چنین ظلمتى نزدیکترین اشیاء قابل رؤیت نخواهد بود، حتى اگر انسان دست خود را نزدیک چشمش قرار دهد آن را نمى بیند.
کافرانى که از نور ایمان بى بهره اند به کسى مى مانند که در چنین ظلمت مضاعفى گرفتار شده است، بعکس مؤمنان روشن ضمیر که مصداق نور على نورند.
بعضى از مفسران گفته اند که این ظلمتهاى سه گانه اى که افراد بى ایمان در آن غوطه ورند عبارتند از ظلمت اعتقاد غلط، و ظلمت گفتار نادرست، و ظلمت کردار بد، و به تعبیر دیگر اعمال افراد بى ایمان هم از نظر زیر بنا تاریک است و هم از نظر انعکاسى که در سخنان آنها دارد و هم به خاطر هماهنگیش با سائر اعمال زشتشان از هر نظر ظلمانى است.
بعضى دیگر گفته اند این ظلمتهاى سه گانه عبارت از مراحل جهل آنها است:
نخست اینکه نمى دانند، دوم اینکه نمى دانند که نمى دانند، سوم اینکه با اینحال فکر مى کنند مى دانند که همان جهل مرکب و مضاعف است.
بعضى دیگر گفته اند از آنجا که عامل اصلى شناخت، طبق تصریح قرآن، سه چیز است: قلب و چشم و گوش (البته قلب به معنى عقل) چنان که در آیه 78 سوره نحل آمده: وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ: خداوند شما را از شکم مادران برون فرستاد در حالى که چیزى نمى دانستید، و براى شما گوش و چشم و دل قرار داد ولى کفار هم نور قلب را از دست داده اند و هم نور سمع و بصر را و در این ظلمتها غوطه ورند!. (ر. ک: تفسیر فخر رازى ذیل آیه مورد بحث).
اما روشن است که این سه تفسیر منافاتى با هم ندارند، و ممکن است آیه ناظر به همه آنها باشد.
به یاد داشته باشیم نور سرچشمه تمام زیبائیها، روشنائیها، حیات و زندگى و جنبش و حرکت است، اما به عکس ظلمت منبع زشتیها، مرگ و نیستى، سکون و سکوت مى باشد، ظلمت کانون وحشت و نفرت است، ظلمت همراه با سردى و افسردگى است، و چنین است حال کسانى که نور ایمان را از دست مى دهند و در ظلمت کفر فرو مى روند. (ر. ک: تفسیر نمونه، ج 14، ص 489 – 494).
اما در آیات قبل از آیات 120 و121 سوره توبه بحثهایى پیرامون سرزنش کسانى که از غزوه تبوک خود دارى کرده بودند، به میان آمده، این دو آیه مورد بحث به عنوان یک قانون کلى و همگانى، بحث نهایى را روى این موضوع مى کند.
نخست مى گوید: مردم مدینه و بادیه نشینانى که در اطراف این شهر که مرکز و کانون اسلام است زندگى مى کنند حق ندارند، از رسول خدا (ص) تخلف جویند (ما کانَ لِأَهْلِ الْمَدِینَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ أَنْ یَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ).
و نه حفظ جان خود را بر حفظ جان او مقدم دارند (وَ لا یَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ).
چرا که او رهبر امت، و پیامبر خدا، و رمز بقاء و حیات ملت اسلام است، و تنها گذاردن او نه فقط پیامبر (ص) را به خطر مى افکند، بلکه آئین خدا و علاوه بر آن موجودیت و حیات خود مؤمنان را نیز در خطر جدى قرار خواهد داد.
در واقع قرآن با استفاده از یک بیان عاطفى، همه افراد با ایمان را به ملازمت پیامبر (ص) و حمایت و دفاع از او در برابر مشکلات تشویق مى کند، مى گوید:
جان شما از جان او عزیزتر، و حیات شما از حیات او با ارزشتر نیست آیا ایمانتان اجازه مى دهد او که پرارزشترین وجود انسانى است، و براى نجات و رهبرى شما مبعوث شده به خطر بیفتد، و شما سلامت طلبان براى حفظ جان خویش از فداکارى در راه او مضایقه کنید؟! مسلم است تاکید و تکیه روى مدینه و اطرافش به خاطر آن است که در آن روز کانون اسلام مدینه بود، و الا این حکم نه اختصاصى به مدینه و اطراف آن دارد و نه مخصوص پیامبر (ص) است.
این وظیفه همه مسلمانان در تمام قرون و اعصار است که رهبران خویش را همچون جان خویش، بلکه بیشتر گرامى دارند و در حفظ آنان بکوشند و آنها را در برابر حوادث سخت تنها نگذارند، چرا که خطر براى آنها خطر براى امت است.
سپس به پاداشهاى مجاهدان که در برابر هر گونه مشکلى در راه جهاد نصیبشان مى شود، اشاره کرده و روى هفت قسمت از این مشکلات و پاداشش انگشت مى گذارد و مى گوید:
این به خاطر آن است که هیچگونه تشنگى به آنها نمى رسد (ذلِکَ بِأَنَّهُمْ لا یُصِیبُهُمْ ظَمَأٌ) و هیچ رنج و خستگى پیدا نمى کنند (وَ لا نَصَبٌ.
و هیچ گرسنگى در راه خدا دامن آنها را نمى گیرد (وَ لا مَخْمَصَةٌ فِی سَبِیلِ اللَّهِ).
و در هیچ نقطه خطرناک و میدان پر مخاطره اى که موجب خشم و ناراحتى کفار است قرار نمى گیرند (وَ لا یَطَؤُنَ مَوْطِئاً یَغِیظُ الْکُفَّارَ).
و هیچ ضربه اى از دشمن بر آنها وارد نمى شود (وَ لا یَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَیْلًا) مگر اینکه در ارتباط با آن، عمل صالحى براى آنها ثبت مى شود (إِلَّا کُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ).
و مسلما پاداش یک به یک آنها را از خداوند بزرگ دریافت خواهند داشت، زیرا خدا پاداش نیکوکاران را هیچگاه ضایع نمى کند (إِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ).
همچنین هیچ مال کم یا زیادى را در مسیر جهاد، انفاق نمى کنند (وَ لا یُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً) و هیچ سرزمینى را براى رسیدن به میدان جهاد و یا به هنگام بازگشت زیر پا نمى گذارند، مگر اینکه تمام این گامها، و آن انفاقها، براى آنها ثبت مى شود (وَ لا یَقْطَعُونَ وادِیاً إِلَّا کُتِبَ لَهُمْ).
تا سر انجام خداوند این اعمال را به عنوان بهترین اعمالشان پاداش دهد (لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ)
در اینجا به چند نکته باید توجه کرد:
1- جمله لا یَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَیْلًا را غالب مفسران همانگونه که در بالا ذکر شد تفسیر کرده اند و گفته اند منظور آن است که مجاهدان راه خدا هر ضربه اى از دشمن از جراحت، و قتل، و اسارت و مانند آن ببینند در نامه اعمالشان براى پاداش الهى ثبت خواهد شد، و متناسب هر یک اجرى خواهند داشت، و البته با توجه به اینکه آیه مشکلات مجاهدان را بر مى شمرد، مناسب همین معنى است.
ولى اگر روى ترکیب بندى خود این جمله بخواهیم تکیه کنیم و متناسب با لغات، آن را تفسیر نمائیم معنى جمله چنین است که آنها هیچ ضربه اى بر پیکر دشمن وارد نمى کنند، مگر اینکه در نامه اعمالشان نوشته خواهد شد، زیرا جمله نال من عدوه در لغت به معنى ضربه زدن به دشمن است. ولى توجه به مجموع آیه قرینه بر تفسیر گذشته خواهد بود.
2- مفسران براى جمله أَحْسَنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ دو گونه تفسیر ذکر کرده اند که یکى بر اساس این است که کلمه احسن وصف براى افعال آنها باشد، و دیگرى وصف پاداش آنها.
در تفسیر اول که ما در بالا انتخاب کردیم و با ظاهر آیه نیز موافقتر است اینگونه اعمال مجاهدان به عنوان بهترین اعمال دوران حیاتشان شناخته شده، و خداوند پاداش آن را متناسب با آن مى دهد.
و در تفسیر دوم که احتیاج به تقدیر گرفتن کلمه من بعد از کلمه احسن دارد، پاداش الهى بهتر و بالاتر از اعمالشان معرفى شده و تقدیر جمله چنین است لیجزیهم اللَّه احسن مما کانوا یعملون یعنى خداوند آنها را بهتر از آنچه انجام دادند پاداش مى دهد.
3- آیات فوق تنها براى مسلمانان دیروز نبود، بلکه براى دیروز و امروز و همه قرون و اعصار است.
(ر. ک: تفسیر نمونه، ج 8، ص 185- 188).