بهرم گور و ماجرای نخستین شعر فارسی:
بهرام گور پادشاه معروف ساسانی كه در تاریخ به بهرام پنجم مشهور است از ۴۲۰ تا ۴۳۸ ه میلادی سلطنت كرده است. از زندگی پرتنعم و جنگاوری ها و خوش گذرانی های او داستان های بسیار گرد آمده كه بخش عمده ی آن ها از کتاب های پهلوی نقل شده است .
اگر گفته ی همه ی مؤلفان و پژوهشگران تاریخ ادبیات ایران و تذكرهنویسان پذیرفته آید كه نخستین شعر فارسی- و لو درهم شكسته و بدون آهنگ عروضی- از آن اوست، پس بهرامگور را باید نخستین شاعر شعر (پهلوی با دری آمیخته به عربی) دانست كه در مقام سلطنت به نظم كلام پرداخته است. نورلدین محمد عوفی صاحب كتاب مشهور لبابالباب گوید:
«اول كسی كه شعر پارسی گفت بهرام گور بود… وقتی، آن پادشاه در مقام نشاط و موضع انبساط این چند كلمه ی موزون به لفظ را راند: منم آن شیر گله، منم آن پیل یله / نام من بهرام گور، كنیتم بوجبله
اما تا زمان عوفی و کتاب لبابالباب بیت مزبور مراحل تكامل بسیار طی كرده، به تدریج به وزن عروضی انتقال یافته است و گرنه آن چه برای نخستینبار در المسالك و المالك ابن خرداذبه آمده است با این بیت قابل مقایسه نیست، وی در ذیل شلنبه گوید:«بهرام گور گفته است: منم شیر شلنبه و منم ببر یله» .
شمسالدین محمد قیسالرازی مصنف المعجم فی معاییر شعر هایالجعم گوید:«و همچنین ابتداء شعر پارسی را به بهرام گور نسبت میكنند. . . و آن چه عجم آن را اول شعر های پارسی نهادهاند و به وی نسبت كرده اینست:
منم آن پیل دمان و منم آن شیر یله / نام من بهرام گور و كنیتم بوجبله
و در برخی کتاب های فرس دیدهام كه علمای عصر بهرام، هیچ چیز از اخلاق و احوال او مستهجن ندیدند الا قول شعر. پس چون نوبت پادشاهی بدو رسید و ملك بر وی قرارگرفت، آذرباذزرادشتان حكیم پیش وی آمد و در معرض نصیحت گفت: ای پادشاه بدانك انشاء شعر از كبار معایب و دنی عادت پاذشاهانست. . .
بهرام گور از آن بازگشت و پس از آن شعر نگفت و نشنود و فرزندان و اقارب خویش را از آن منع كرد .»
دولتشاه بن علاءالدوله سمرقندی در تذكره یالشعراء خود كه در حدود سال ۹۸۲ نوشته شده است، مینویسد: «علماء و فضلا، به زبان فارسی قبل از اسلام، شعر نیافتهاند… اما در افواء افتاده كه اول كسی كه شعر گفت به زبان فارسی بهرام گور بود و سبب، آن بود كه او را محبوبه[ای] بود كه وی را دلارام چنگی میگفتهاند… و بهرام، بدو عاشق بود و آن كنیزك را دایم به تماشای شكارگاه بردی و دوستكامی و عشرت، به هم كردی. روزی بهرام به حضور دلارام در بیشه به شیری درآویخت و آن شیر را دو گوش گرفته بر هم بست و از غایت تفاخر، بر زبان بهرام گذشت كه: منم آن پیل دمان و منم آن شیر یله و هر سخنی كه از بهرام واقع شدی دلارام به مناسبت آن جوابی گفتی. بهرام گفت:جواب این داری؟ دلارام مناسبت این بگفت: نام، بهرام ترا و پدرت بوجبله. پادشاه را آن طرز كلام به مذاق افتاد».
* همان گونه كه دیده میشود در انتساب نخستین بیت فارسی به بهرامگور اختلافی در روایات نیست و آن چه هست مربوط به واژه های تشكیلدهنده بیتی است كه بر زبان بهرام گور یه معشوقهاش دلارام رانده شده است.
جلالالدین ملكشاه :
سلطان جلالالدین ملكشاه بن الب ارسلان سلجوقی به سال ۴۴۷ ه زاده شد. به سال ۴٦۵ه به سلطنت رسید و به پایمردی وزیرمقتدر و دانشورش نطامالملك، صاحب كشوری پهناو رشد. وی از دهم رمضان سال ۴۷۱ه تقویم جلتا را در سراسر مملكت گسترده ی سلجوقی به رسم داشت و در سال ۴۸۵ه در بغداد در گذشت. آرامگاه وی در اصفهان و رباعی ملیح زیر با ردیف «دیده من» ازوست:
بوسی زد یار، دوش بر دیده من او رفت و ازو بماند تر، دیده من
زان داد برین چهره نگارینم بوس كاو چهره خویش دید در دیده من
سلطان سنجر:
آن چه درباره ی جلالالدین ملكشاه سلجوقی گذشت از آتشكده آذر نقل شد. فخری هروی مؤلف تذكره روضه یالسلاطین مینویسد: «از سلاطین، كسی نظم نگفته است تا زمان سلطنت آل سلجوق» وی مقاله ی خود را با نام «سلطان سنجر بن سلطان ملكشاه» آغازكرده است و درباره ی سنجر می گوید: «چهل سال پادشاهی كرد چنان كه عالم از سر[ختا] تا اقصای روم و مصر و شام و عراق و یمن در تحت فرمان او بودند و او به غایت پادشاهی مبارك قدم و درویش و عادل و خوش خوی و خوش خلق بود و در نظم، طبع خوب داشت و رعایت این طایفه بسیار میكرد و در ملازمت او ز اهل نظم، اوستادان نیك خواه بودهاند و قصاید غرا به نام او انشا نموده… اما چون از باران حوادث، بنای دولت سلطان سنجر روی به انهدام آورد خورشید اقبالش از اوج كمال توجه به حضیض زوال كرد… مغلوب و گرفتار گردید … [و چون ] از قید نجات یافت… این بیت های را گفته:
به ضرب تیغ جهانگیر و گرز قلعهگشای جهان مسخر من شد چو تن مسخر رای
بسی قلاع گشودم به یك گشودن دست بسی سیاه شكستم به یك فشردن پای
چو مرگ، تاختن آورد هیچ سود نداشت بقا بقای خدای است و ملك ملك خدای
سلطان سنجر به سال ۵۵۱ ه در مرو در گذشت .
ركنالدین طغرل:
(۵٦۴- ۵۹۰). ركنالدین بنارسلانشاهبنطغرلبنمحمدبنملكشاهبنالبارسلان آخرین شهریار از سلاجقه ی عراق بود. طغرل پادشاهی دلیر و پهلوان، ولی سبكسر و كامران بود و از خرد و تدبیر بهرهای نداشت. صاحب راحه یالصدور درباره ی وی گوید:«به زور بازو،، مغرور بودی.گرز او سی من بود چنان كه بهیك زخم ، مرد و اسب را بكوفتی و حمایل هفت منی به كاربردی …و هر وقت این [رباعی] كه خود گفته بود بر یبان براندی و خواندی:
من میوه شاخ سایه پرورد نیم در دیده خورشید جهان گرد نیم
گر بر سرخصمان كه نه مردان منند مقناع زنان بر نكنم، مرد نیم
و مؤلف آتشكده آذر گوید: «از بیاعتباری زمانه، امور مملكت به كف كفایت دیگری گذاشته انزوا اختیار نمود كه شاید دمی به استراحت زید، از ناسازی آسمان، همین معنی باعث گسستن رشته سلطنتش گردید… این رباعی از وی ملاحظه و ثبت افتاد :
دیروز چنان وصال جان افروزی امروز چنین فراق عالم سوزی
فریاد كه در دفتر عمرم، ایام آن را روزی نویسد این را روزی
اتابك مظفرالدین زنگی:
اتابك مظفرالدین سعدبن زنگی از اتابكان فارس و پنجمین حكم ران آن سلسله بود كه از سال ۵۴۳ ه در فارس و دیگر نواحی جنوبی ایران حكومت داشت. بیت اول رباعی زیر ازو و بیت دوم از عمیدالدین ابونصر اسعدبن نصر… وزیر از فضلا و اعیان اوایل سده ی هغتم است:
در رزم، چو آتشیم و در بزم، چو مورم بر دوست، مباركیم و بر دشمن، شوم
از حضرت ما برند، انصاف به شام وز هیبت ما برند، زنار به روم
سلطان اتسز:
لفظ ترکی معادل «آدسز» یعنی بینام كه بنا بر توجیه دهخدا در لغت نامه، تفأل برای ماندن و نمیرایی بوده است. اتسزبن محمدبن انوشتكن سومین فرمان روای سلسله ی خوارزمشاهی بود كه از ۴۷۰ تا ٦۲۸ ه در خوارزم و تا ٦۱٦ در ماوراءنهر و اغلب نواحی ایران حكومت داشتند. وی درسال ۵۲۱ ه پس از درگذشتن پدر، به فرمان سنجربن ملكشاه، حكومت خوارزم را یافت و نخستین كسی است كه درفرمان روایی خوارزم، استقلالی به هم رسانید و ازین بابت میان او و سنجر چند نوبت كار به جنگ كشید و چون تاب ایستادگی در برابر او نیاورد در حال هزیمت، این قطعه را انشا كرد:
مرا با فلك طاقت جنگ نیست ولیكن به صلحش هم، آهنگ نیست
اگر بادپای است یكران شاه كمیت مرا نیز، پا، لنگ نیست
ملك شهریار است و شاه جهان گریز از چنین پادشه ننگ نیست
به خوارزم آید به سقین و روم خدای جهان را جهان، تنگ نیست
اتسز، پادشاهی دانش دوست و ادبپرور بود. رشیدالدین وطواط ، كتاب حدائقالسحر را در علم بدیع به نام او پرداخته است. اتسز یك سال، پیش از سنجر یعنی در سال ۵۵۱ ه در گذشت .
ملك شمسالدین:
سرسلسله ی آل كرت و اول شهریار از ملوك آن دودمان است كه بر تخت سلطنت نشست. امیران كرت از نژاد غوریان بودند و پس از ضعف ایلخانان، بر خراسان مستولی شدند و سرانجام، دولت آنان به دست امیر تیمور گوركانی برچیده شد. صاحب تذكره آتشكده ی آذر، سه رباعی زیر را به نام او نقل كرده است:
– با دشمن، من، چو دوست بسیار نشست با دوست نشایدم دگر بار نشست
پرهیز از آن عسل كه با زهر آمیخت بگریز از آن مگس كه بر مار نشست
– میخواره اگر غنی شود عور شود وز عربدهاش جهان پر از شور شود
در حقه لعل آن زمرد ریزم تا دیده افعی غمم كور شود
– هر گه كه من از سبزه طربناك شوم شایسته سبز خنگ افلاك شوم
با سبزخطان، سبزه خورم در سبزه زان پیش كه همچو سبزه در خاك شوم
همان گونه كه دیده می شود در رباعی اخیر صنعت اعنات (لزوم مالایزم) با آوردن واژه های سبز و سبزه به كار رفته است.
شاهشجاع :
جلالالدین ابوالفوارس شاه شجاع پسر امیرمبارزالدین مظفربه در سال ۷۳۳ ه از مادر بزاد، در سال ۷۵۹ ه بر تخت نشست و در سال ۷۸۷ ه در گذشت. وی ممدوح خواجه حاقظ شیرازی بود تا آن جا كه لسانالغیب صرفنظر از چند مورد كه از او یاد كرده در یكی از غزلیاتش بدین گونه بر«فر و دولت» او سوگند خورده است :
به فر دولت گیتی فروز شاه شجاع كه نیست با كسم از بهر مال و جاه، نزاع
باری صاحب تذكره آتشكده ی آذر گوید: «بعد از آن كه پدر خود مظفر را از حلیه بصر عاری ساخت و ….. لوای سلطنت برافراشت با برادرش شاه محمود مخاصمه داشت. در بین مخاصمه ایشان، محمود مراد [ شاه شجاع، رباعی زیر را به همین مناسبت انشا كرد]:
محمود برادرم شه شیر كمین می كرد خصومت از پی تاج و نگین
كردیم دو بخش، تا برآساید ملك او زیر زمین گرفت و من روی زمین
شاه شجاع را با سلطان اویس جلایر كه در عراق عرب سلطنت داشت مكاتبات واقع شده این قطعه را ضمن نامهای برای وی فرستاد:
ابوالفوارس دوران منم شجاع زمان كه نعل مركب من تاج قیصر است و قباد
منم كه نوبت آوازه صلابت من چو صیت همت من در بسیط خاك افتاد
چو مهر تیغگداز و چو صبح عالمگیر چو عقل راهنمای و چو شرع نیك نهاد
نبرده عجز به درگاه هیچ مخلوقی كه در بنای توكل نهادهام بنیاد
به هیچ كار جهان روی دلنیاوردم كه آسمان در دولت به روی من نگشاد
برو تو جای پدر همچو من به مردیكوش كه چرخ، كار تر ابر مزار خویش نهاد
سلطان اویس پاسخی تلخ و گزنده بر این قصیده فرستاد كه نقل آن در این جا زاید به نظر رسید.
بایسنقر سلطان:
(۸۰۲ـ ۸۳۷ ه). وی پسرشاهرخ و نوه ی تیمور گوركانی بود، دولتشاه سمرقندی در حق او آورده است: «جمتا داشت با كمتا…… و از سلاطین روزگار بعد از خسرو پرویز، چون بایسنقرسلطان، كسی به عشرت و تجمل، معاش نكرد، شعر تركی و فارسی را نیكو گفتی و فهمیدی، به شش قلم، خط نوشتی. شبی از فرط شراب، به فرمان ربالارباب، به خواب گران فنا گرفتار شد و سكنه هرات به سبب آن وفات، سكته پنداشتند و وقوع این واقعه…….. در دارالسلطنه هرات در باغ سپید بود در شهور سنه سبع و ثلاثینو ثمانمائه (۸۳۷) و عمر او سی و پنج سال بوده».
صاحب مجالسالنقایس، دو بیتی ذیل را از او نقل كرده است:
ندیدم آن [مه] و اكنون دو ماهست ولی مهرش بسی در جان ما، هست
گدای كوی او شد بایستقر گدای كوی خوبان پادشاهست
شاه اسماعیل بهادر«خطائی»:
شاه اسمعیل بهادر پسرسلطان حیدربنسلطان جنیدبن شیخ ابراهیم كه با شش واسطه به قطبالعارفین شیخ صفیالدین اردبیلی و با شانزده واسطه دیگر به امام موسی میرسد سردودمان صفوی یا سلسله ی صفویه بود. وی در سال ۸۹۲ از مادر بزاد، درسال ۹۰۵ با قیام به سلطنت رسید و به سال ۹۰۸ لقب شاه را برای خود برگزید.
شاه اسماعیل به سرودن شعر فارسی اقبال چندانی نداشت و بیش تر شعرهای او به تركی است. زنده یاد تربیت گوید: «دیوان مرتب و چندین مثنوی به عناوین ده نامه و مصیحتنامه و مناقبالاسرار و بهجه یالاحرار دارد».
شاه اسماعیل كه در شعر، «خطایی» تخلص میكرد پس از تسلط بر بیش تر ولایت های ایران كنونی، دین جعفری را اشاعه داد و در سال ۹۳۰ در سراب، جهان را بدرود گفت و در اردبیل، مدفون شد.
از آثار اوست:
– بیستون ناله زارم چو شنید از جا شد كرد فریاد كه: فرهاد دگر پیدا شد
– دل، كشته آن موی كه بر روی تو افتد جان كشته آن چین كه بر ابروی تو افتد
بی خوابم از آن خواب كه در چشم تو بینم بیتابم از آن تاب كه بر موی تو افتد
در غیبت من گفت رقیب آن چه توانست روشن شود آن روز كه با روی تو افتد
شاه طهماسب حسینی:
صاحب تذكره ی «مجمعالخواص» درباره وی آورده است: «این پادشاه مرحوم، مانند نیاكان خود دلیر بود و همت بلند داشت. پنجاه و سه سال سلطنت كرد. در نیمه اول آن به هركشوری كه روی میآورد دشمن در برابر وی تاب مقاومت در خود نمیدید و اگر ایستادگی میكرد شكست میخورد و در نیمه دوم، معارضان هند و روم با پای خود به درگاهش میشتافتند و بدان جا پناهنده میشدند و بزرگان تركستان و فرنگستان برای وی تحف و هدایا میفرستادند. چنان استعداد ذاتی داشت كه سخنانش از سر تا پا لطایف و ظرایف بود و اگر میخواست میتوانست در تمام عمر، به كلام موزون سخن گوید. منظومه ذیل را در مدح امیربیكمهر، بالبدیهه گفته است:
ای بلند اختر سپهر شرف وی گرامی در خجسته صدف
رانده در قلزم فصاحت، فلك كار فرمای صد نظامالملك
نیست در زیر چرخ چون تو وزیر شرف روزگار بنده امیر»
رباعی زیر نیز از اوست:
یكچند به یاقوت تر آلوده شدیم یكچند پی زمرد سوده شدیم
آلودگیی بود به هر حال كه بود شستیم به آب توبه و آسوده شدیم
سال مرگ شاه طهماسب صفوی حسینی را ۹۸۴ ه نوشتهاند.
شاه اسماعیل دوم «عادلی»:
شاه اسماعیل ثانی كه درشعر، عادل یا عادلی تخلص میكرد بنا بر مشهور،فرزند چهارم از میان فرزندان متعدد شاه طهماسب بود كه به سبب رفتار ناهنجار و غیرمردمی، از جانب پدر به مدت بیست سال در قلعه «قهقهه» زندانی شد و چون جای پدر نشست فرمان قتل جمیع شاه زادگان را صادركرد. صاحب تاریخ عالمآرای عباسی نوشته است: در مدت یك سال كه برای تعیین ساعت سعد جلوس جای پدر نشست «سلاطین اطراف از بیم خونریزش…… از رعب او آرام و خواب نمییافتند بسكه بی رحم و سفاك و بدگمان و بیباك بود. نهال عمر اكثری از جوانان سلسله صفوی را بیگناه از پای درآورد تا به دیگران چه رسد؟». شگفتا كه چنین سلطانی نه تنها در شعر، خود را عادل یا عادلی میخواند در عنوان احكام و فرمان ها و مناشیر خود نیز «هوالعادل» قلمی میكرد.
اما مؤلف تذكره مجمعالخواص گوید: «ارشد اولاد شاه طهماسب بود. پادشاهی خوشذوق و علیه شأن و هیبتناك بود و طبع نقاشی داشت. با این كه ظاهر مهیبی داشت در باطن خیلی ملایم و خوشخلق بود. پیش از [آن كه] به سلطنت برسد بسیار كارهای بیباكانه ازو سر زد و [شاه طهماسب] به ملاحظه افكار عمومی مدت بیست و یك سال در قلعه قهقهه حبسش كرد…… چون پادشاه در گذشت بر جای او نشست. در آغاز سلطنت رعبش چنان بر دل ها مستولی بود كه در مدتی متجاوز از دو سال به سر حدها حاكمی اعزام نشد و با این حال كسی جرأت نكردكه راه نافرمانی پیماید… این رباعی ازوست:
دوران، ما را ز وصل، شادان نكند جز تربیت رقیب نادان نكند
هرگز نرساند دل ما را به مراد كاری به مراد تا مردان نكند»
رباعی دیگری كه مؤلف مجمعالخواص به نام شاه اسماعیل دوم ضبط كرده است در تاریخ عالمآرای عباسی از قول یكی از ظرفای اردوی معلی در پاسخ رباعی دیگری آمده كه منسوب به خان احمد گیلانی است و به هر حال رباعی، اینست:
آن روز كه كارت همگی قهقهه بود از رای تو راه مملكت صد مهه بود
امروز درین «قهقهه» با گریه بساز كان قهقهه را نتیجه این «قهقهه» بود
همچنین مؤلف مجمعالخواص گوید: «و این بیت را از زبان خودش شنیدم:
من و عشق اگر چه باشد همه حاصلم ز خوبان ز امید، نا امیدی ز مراد، نامرادی»
شاه اسماعیل دوم در سیزدهم رمضان یا سوم ذیالحجه سال ۹۸۵ ه با توطئه خواهرش پریخان خانم و به دستیاری سران قزلباش مسموم شد و در گذشت.
سلطان محمدخدابنده «فهمی»:
پیش از آشنایی با آثار سلطان محمدخدابنده جا دارد توضیح دهم كه در ادب منظوم و منثور فارسی سده ی دهم و پس از آن «فهمی»به عنوان تخلص افراد زیر آمده است:
۱ـ طهماسب قلی میرزا طهرانی رازی كه از درباریان شاه طهماسب بود و غزل را نیكو میسرود. وی چندی نیز در هند به دربار اكبرشاه تقرب داشت.
۲ـ مولانا فهمی كاشانی كه از طریق كرباسفروشی روزگار میگذرانید و در اقسام گوناگون شعر، دست داشت تا آن جا كه برخی پس از محتشم، او را بر دیگران برتر میشمردند.
۳ـ فهمی هرموزی از مردم جزیره ی هرمز یا هرموز بوده و رباعی را نیكو میسروده است.
۴ـ میرشمسالدین خبیصی از سادات خبیص كرمان (شهداد امروز) و از مشاهیر سده ی دهم بود. در ریاضیات و نجوم و رمل دست داشت و نویسنده و شاعر زبردستی بود. شاهطهماسب در مسایل شعری به دستور او رفتار میكرد و وی در منصب صدارت شاه طهماسب كلیه عواید شخصی خود را به طلاب و تنگدستان میبخشید.
۵ـ فهمی سمرقندی از شاعران ماورءالنهر و در معما و غزل فارسی، استاد عهد خود بوده است.
٦ـ فهمی استرآبادی از شاعران مستعد دربار اكبرشاه بود و در جوانی از ایران به هند عزیمت كرد. شماری غزل و رباعی از او در دست است.
۷ـ میرفهمی بدخشی از سادات محتشم بدخشان كه غزل فارسی را نیكو میسرود.
۸ـ میرفهمی بخارایی از سادات بخارا بوده و مردی دانشمند به شمار میرفته است. وی نیزغزل فارسی را نیكو میسرود.
۹ـ شاه قاسم قزوینی از طایفه جبله قزوین كه در اقسام شعر دست داشت و فهمی تخلص میكرد. وی به سال ۹۹۹ ه در گذشته است.
۱۰ـ شاه محمدخدابنده: پسر بزرگ شاه طهماسب اول و پدرشاه عباس كبیر، پادشاهی بود صاحب جود و كرم و در فن نقاشی و آداب شعر و اصطلاحات موسیقی مهارت و اطلاع فراوان داشت. مؤلف تاریخ عالمآرای عباسی گوید در شعر، «فهمی» تخلص اختیار كرده بود و صاحب مجمعالخواص رباعی و بیت های زیر را از آن پادشاه نقل كرده است:
– دلدار، مرا به رغم اغیار امشب داده است به بزم خویشتن بار امشب
ای صبح! چراغ عیش ما را نكشی ز نهار دم خویش نگهدار امشب
– چو نقش ابروی او در شراب ناب نماید هلال عید بود كز فلك در آب نماید
فغان كه نیست چنان محرمی كه نامه شوقم ز روی لطف نهانی بدان جناب نماید
ز دردمندی «فهمی» به واجبی شود آگه ازین غزل دو سه بیتی گر انتخاب نماید
سال مرگ وی را ۱۰۰۴ ه ضبط كردهاند.
شاه عباس بزرگ:
شاه عباس اول (ماضی) ملقب به كبیر شب دوشنبه اول رمضان سال ۹۷۸ ه در هرات زاده شد و در غره محرم سال ۹۹٦ ه در عمارت چهل ستون اصفهان به تخت سلطنت نشست. وی پادشاهی بزرگ، با صلابت، مدبر و سخت گیر بود. به اعتقاد تاریخ نویسان مشهور، نام دارترین و بزرگمنشترین شهریاران پس از اسلام ایران است. وی نه تنها خود به فارسی و تركی شعر میسرود بل كه درباره ی شعر شاعران دیگر اظهار نظر میكرد و آنان را گرامی میداشت.
با آن كه صادقی افشار كتاب دار شاه عباس و مؤلف مجمعالخواص كه در نوشتن این مقاله از تذكره ی وی بهره بردهام گوید: «پادشاه مزبور….. به شعر گفتن تنزل نمیكند» بیت های زیر را از وی یاد كرده است:
ز غمت چنین كه خوارم ز كسان كنار دارم من و بیكسی و خواری به كی چه كار دارم
مگذار بار دیگر به دلم ز سر گرانی كه به سینه كوه حسرت من بردبار دارم
مگشا زبان به پرسش بگذار تا بمیرم كه ز جور بیحد تو گله بی شمار دارم
میرزا محمدنصرآبادی در تذكره ی خود قطعه زیر را كه روشنگر تاریخ بنای تكایای چهارباغ اصفهان است نقل كرده است:
كلبه [ای] را كه من شدم بانی مطلبم تكیه سگان علیست
زین سبب فیض یافتم ز اله كه مرا مهر با علی ازلیست
خانه دلگشا شدش تاریخ چون كه از كلب آستان علیست
وی همچنین گوید: «از شخص معتبری مسموع شدكه آن سلطان با ایمان غزلی طرح كرده بود و امرا همه گفته بودند و شاه، این بیت را فرمودند:
نه ز هر شمع و گلم چون بلبل و پروانه، داغ / یك چراغم داغ دارد یك گلم در خون كشد»
زنده یاد تربیت در كتاب دانشمندان آذربایجان، دو غزل زیر را كه دارای وزن و مقطع واحدی است ازو نقل كرده است. مأخذ غزل بدان گونه كه نصرالله فلسفی در «زندگانی شاه عباس اول» نقل كرده، «عرفات عاشقین» اثر تقیالدین محمد اوحدی است و به ترتیبی كه خواهیم دید شاه عباس در شعر، «عباس» تخلص میكرد:
محبت آمد و زد حلقه بر در و جانم درش گشودم و شد تا به حشر مهمانم
نه « هست»هستم و نه «نیست»ام نمیدانم كه من كیم؟ چه كسم؟ كافرم؟ مسلمانم؟
اگر مسخر كفرم كه بست زنارم؟ و گر متابع دینم كجاست ایمانم؟
ازین كه هر دو نیم بلكه عاشقم عاشق محبت صنمی كرده نا مسلمانم
اگر چه هیچم و از هیچ كمترم اما یگانه گوهر دریای بحر امكانم؟
دو روز شد كه دگر عاشقم به جان عاشق به نو گلی كه برد نقد دین و ایمانم
عجب كه از الم عشق، جان برد عباس كه درد بر سر درد است و نیست درمانم
تو دوستی و منت دوستدار از جانم به دوستی كه به جز دوستی نمیدانم
ز هیچ كمترم و كمترم ز هیچ اما یگانه گوهر بحر و محیط عرفانم
خدا پرستم و اسلام من محبت است اگر ترا نپرسم مدان مسلمانم
به پیش دیده حق بین تفاوتی نكند اگر چه مور ضعیفم و گر سلیمانم
محبت تو به دینم فكنده صد رخنه ز دوستی تو بر باد رفته ایمانم
عجب كه از الم عشق، جان برد عباس كه درد بر سر درد است و نیست درمانم
غزل زیر نیز به نام او درعرفات عاشقین آمده است و ما آن را از زندگانی شاه عباس اول نقل میكنیم:
هر دو كه میگریزد از دوست بیگانه مخوان كه آشنا اوست
نظاره برون ز قرب و بعد است هر [جا(۱)] كه دل است دیده با اوست
بی تخم نهال گل نروید الا گل دوستی كه خودروست
ای كاش كه باز پس توان یافت از عمر هر آنچه رفته بی دوست
ز شوق تو حبیب من زدم چاك با پیرهنم دریده شد پوست
بیت های زیر نیز از شاه عباس اول در تاریخ ها و تذكرهها نقل شده است:
ز قهرش گاه میسوزم به لطفش گاه میسازم دل دیوانه خود را به راه دوست میبازم
به جز مهر تو در دل كفر و ایمان را نمیدانم بدین عشقی كه مندارم به دردخویش میسازم
بدین دردی كه مندارم نمیدانم چهسان سازم بدین قهری كه بر من می كنی بر چرخ مینازم
بیت های پراكنده:
– چو شوخ دلبر من بر سر عتاب هزار بار دل و جان به پیچ و تاب در آید
– مگر كه حضرت ایزد ترحمی بنماید برای این دل دیوانهای كه خواب ندارد
– ذات ما را نرسد نقص زانكار حسود كه نسبنامه ما مهر نبوت دارد
– هر كس برای خود سرزلفی گرفته است زنجیر از آن كمست كه دیوانه پر شده است
– زیبا صنمی نهاده در زلف ایمان مرا به رهگذر دام
گر بت اینست و كیش بت این بر می گردم ز دین اسلام
– به نیم آه دلی نه فلك خراب شود زهم گشادن درهای آسمان سهلست
– ملك ایران چو شد میسر ما ملك توران شود مسخر ما
آفتاب سریر اقبالم میرسد بر سپهر، افسر ما
– شراب ما همه خونست و نقل مجلس سنگ نوای ناله مطرب صدای توپ و تفنگ
– ما موسی و طور ما دل انور ماست ابراهیمیم و طبع ما آذر ماست
هستیم خلیل وقت و صد چون نمرود آزرده نیش پشه لاغر ماست
همان گونه كه دیده میشود سرودههای شاه عباس بر خلاف نظر برخی تذكرهنویسان و تاریخ نویسان گزافهگوی نه تنها متضمن آن بلاغت و فصاحت نیست كه مثلن از انوری و فردسی و دیگران، گوی برتری و تفوق بر باید كه عاری از لطافت شعری نیز هست و این نكته را اسكندر بیك تركمان مؤلف عالمآرای عباسی منصفانهتر و به گونهای سر بسته تذكار داده است: «به شعر های فارسی دانا بوده، شعر را بسیار خوب میفهمد و تصرفات مینمایند و گاهی به نظم شعر هایی نیز زبان میگشایند» مع هذا توان گفت شاه عباس در سایه قریحه ی ذاتی و هوش سر شار خود، بد و نیك شعر شاعران را بیدرنگ در محك اندیشه میكشیده و ارزیابی میكرد و در این مورد داستان هایی پرداختهاند كه ما فقط به نقل یكی از آن ها از تذكره نصرآبادی مبادرت میورزیم: «روزی [ملاشكوهی همدانی] به اتفاق میرآگهی در قهوهخانه عرب كه پسران زلف دار در آن جا میبودند نشسته بود كه شاه عباس ماضی به قهوهخانه میآید از ملاشكوهی میپرسد كه چكاره [ای؟] میگوید كه شاعرم. شعر ازو طلبید این بیت را خواند:
ما بیدلان به باغ جهان همچو برگ گل پهلوی یكدیگر همه در خون نشستهایم
شاه تحسین میفرمایند و میگویند كه عاشق را به برگ گل تشبیه كردن اندكی ناملایم است.
شاه عباس شب پنجشنبه ۲۴ جمادیالاولی سال ۱۰۳۸ ه در مازندران چشم از جهان فرو بست.
شاهعباس دوم:
لطفعلی بیكآذر در «آتشكده» گوید: «شاه عباس ثانی خلف شاه صفیاست، پادشاهی عتا قدر بوده و این مطلع، ازوست:
به یاد قامتی در پای سروی ناله سر كردم / چو مژگان، برگ برگش را به آب دیده تر كردم»
بیت زیر نیز در تذكره ی نصرآبادی به نام او آمده است:
صبا از شرم نتواند به روی گل نگه كردن كه رخت غنچه را واكرد و نتوانست ته كردن
فتحعلی شاه قاجار:
فتحعلی شاه قاجار كه از دادگری و عدالتپروری او تاریخ نویسان به نیكی تمام یاد كردهاند به خاقان صاحبقران شهره یافته است. مؤلف تذكره مصطبه خراب كه خود از ملك زادگان قاجار بود درباره ی او آورده است: «الحق در مدت چهل سال ایام حكومتش ابنای زمان صغیرا و كبیرا مرفهالحال در سایه عدالتش آسوده و همواره ابواب رأفت و رحمت بر روی ایران گشوده است انصافن پس از بهرامگور و استیلای عرب و عجم سلطانی با این فراعت و عیش تا زماننا هذا نزیسته…..».
محمود میرزا قاجار مؤلف تذكره سفیه یالمحمود ذیل عنوان «خاقان» پس از ذكر شرح كشافی از خدمات و غزوات فتحعلی شاه، تمام آثار منظوم او را در مجلس اول نقل كرده است و این همه، روشنگر قریحه ی ذاتی و احساس شاعرانه ی این پادشاهست . در زیر دستچینی از سرودههای او به عنوان حسن ختام نقل میشود:
تغزل در مدح علی :
چشمت ز سحر، جادوی بابل نشان دهد زلفت نشان ز سنبل باغ جنان دهد
تیر كرشمهات همه دم خون به دل كند لعل لبت توان به دل ناتوان دهد
رحمی و گرنه عاشق زارت به صد زبان شرح شكاریست به شه انس و جان دهد
شیر خدا علی ولی آنكه هیبتش تب لرزه بر تن اسد آسمان دهد
آید نیم خلقش اگر سوی بوستان گلبن گل بهار به فصل خزان دهد
خواهد اگر ضعیفنوازی ز معجزه آن كو تواند آنكه به هر مرده جان دهد
هم مور را شكوه سلیمان عطا كند هم پشه را صلابت شیر ژیان دهد
تركیببند شاهانه در منقبت خاندان پیامبر:
در حیرتم كه چرخ، چرا غرق خون نشد در ماتم حسین، زمین واژگون نشد؟
چون آفتاب یثرب و بطحا غروب كرد رخسار آفتاب چرا قیر گون نشد؟
چون فخر كاینات نگون شد ز پشت زین بنیاد كائنات چرا سرنگون نشد؟
افتاد آسمان امامت چو بر زمین ساكن چرا سپهر و زمین بیسكون نشد؟
جان جهان ز جسم جهان رفت و اینعجب این جان سخت، از تن یاران برون نشد؟
آن تیره شب دریغ كه در دشت كربلا بر رهنمای خلق، كسی رهنمون نشد؟
«خاقان»به ماتم شه دین گفت با فغان معدوم از برای چه این چرخ دون نشد؟
دردا كه زندگی به دو عالم حرام شد
كاین چرخ سفله دشمن دین را بكام شد
گردون بسوخت زاتش غم جان فاطمه شرمی نكرد از دل سوزان فاطمه
از تند باد كینه مروانیان دریغ پژمرده گشت نو گل بستان فاطمه
غلتان به خاك معركه چون صید بسملاست آن گوهری كه بود به دامان فاطمه
از تیرهای كاری شست مخالفان شد چاك چاك پیكر سلطان فاطمه
دیدی كه عاقبت چه رسید از سپهردون از شست اهرمن به سلیمان فاطمه؟
از عرش، رستخیز دگر گردد آشكار در روز رستخیز ز افغان فاطمه
«خاقان»به پای عرش برین گفت جبرئیل و احسرتا ز دیده گریان فاطمه
از تندباد حادثه نخل دین شكست
از آن شكست، پشت رسول امین شكست
پنهان به خاك تیره چو شدماه مصطفی رخسار ماه تیره شد از آه مصطفی
شد سرنگون زگردش این چرخ واژگون از تند باد حادثه خرگاه مصطفی
از بهر ماتم شه دین، فخر اوصیا بودند دیو و دد همه همراه مسطفی
از زخم خنجری كه به آن شاه دین رسید گویا درید شمر، جگر گاه مصطفی
شا منخسف ز گردش این چرخ واژگون خورشید مشرقین زمین ماه مصطفی
دل خون شود ز دیده گریان فاطمه و احسرتا ز ناله جانگاه مصطفی
«خاقان»به روز حشر شفیعت شود حسین یارب به حرمت علی و جاه مصطفی
«خاقان» ز سبیل حادثه دین راخراب دید
زان ظلمها كه شافع یومالحساب دید
بفشرد پای در ره صبر و رضا حسین با حق نمود وعده خود را وفا حسین
بادا فدای خاك رهش صدهزار جان چون كردجان به امتعاصی فدا حسین
در روزگار، زینت آغوش مصطفی در روز حشر، پیشرو اوصیا حسین
خاكم به سر كه از ستم روزگار گشت غلتان به خاك معركه كربلا حسین
آه از دمی كه شكوه كند پیش دادگر در روز رستخیز سر از تن جدا حسین
«خاقان»در این معامله خاكم بسر شود
چون دادخواه روز جزا دادگر شود
از دود ظلم، تیره رخ آفتاب شد بنیاد دین ز سیل حوادث خراب شد
از تند باد حادثه در خاك كربلا از آتش جگر دل آن شه خراب شد
از بیم این خطا كه سر از چرخ سفله زد عرش برین ز واهمه در اضطراب شد
در دشت ماتم اشك یتیمان چو بحر گشت در بحر غم سرادق عصمت حباب شد
«خاقان» زآب كوثر آتش بهدل فتاد تا با خبر ز تشنگیش بو تراب شد
شیرخدا كجاست كه در دشت كربلا
از چنگرگ، یوسفخود را كند رها؟
ای ساكنان عرش، زدل ناله بركشید این داوری ز شمیر، بر دادگر كشید
آن نالهای كهدر غم یحیی كشیدهام در ماتم حسین بن بیشتر كشید
آتش بهجان زحسرت خیرالنسا زنید از دل فغان به یاری خیرالبشر كشید
در ماتم و عزای شهیدان كربلا ای طایران قدس، ز خون بالو پر كشید
ایسكنان خاك چو «خاقان» درین عزا افغان ز دل به گنبد افلاك بر كشید
در ماتم حسین به تن جامهها درید
فریاد الامان به در كبریا برید
یارب همیشه دیده خورشید، تارباد تا روز حشر، سینه گردون فكار باد
داد از زمین و چرخ كه بیداد كردهاند این بیمدار باشد و آن بیقرار باد
پیوستهچشم زال فلك از خدنگ غم تاریك همچو دیده اسفندیار باد
شد تشنهكام كشته، چو سلطاندینحسین در خرمن فلك ز حوادث شرار باد
چون از پی شفاعت ما جان نثار كرد «خاقان» به مرقد شه دین جان نثار باد
منت خدای را كه فلك هست چاكرم
شاهنشه جهانم و درویش این درم
گلجین بیت های پراكنده:
– اشك راقاصدكویشكنمای نالهبمان زانكه صدبار برفتی، اثری نیست ترا
– خواستبیرونكندازسینهغمتراخاقان دل به دامان آویخت كه: همسایهماست
– عالمی در شادی و ما را غم است این غم ما از برای عالم است
– دلم بهمرتبهایتنگشدكهمیترسم خدا نكرده غمت از دلم برون آید
– طرحابرویتوكزروزازل ریختهاند بر سر سو، كمانی است كه آویختهاند
– مگودرهجرمن، چونزندهماندی؟ كه من خود مردم از این شرمساری
– نهفتهبودبهظلمتولیدهان توكرد عیان بهصورتخورشید،آب حیوان را
ناصر الدین شاه قاجار:
مؤلف «دیوان كامل شعر های ناصرالدین شاه» گوید: «چه بسیارند سلاطینی كه خود به شعر توجه داشتند و دربار آنان نیز مأمن و ملجأ شعرا بود …. برخی چنین گمان می برند كه چون شعر از محرومیت سرچشمه می گیرد بنابراین شعر های شهریار كامكاری كه از نغمات و لذایذ دنیوی به حد كمال برخوردار است عاری از آن لطافت و دقت لازمه ی شعر غنایی است هرچند از لحاظ شعری بی عیب باشد.» آن گاه آورده است: «ناصرالدین شاه (۱۲۲۴–۱۳۱۳هجری) نیز با وجود آن كه در كسب علم و دانش عرب و اشتقاقات آن بهره ای نبرده بود، معذلك در تقریر و تحریر كم تر اشتباه و غلط داشت. این پادشاه دارای علاقه و دلبستگی فراوانی به ادبیات فارسی و عاشق پیشه بوده و شعر دوست و شاعر پرور به شمار می رفت. از موهبت شعر خدادادی بهره مند و در نظم و نثر صاحب طبعی دقیق و رقیق و قریحه ای سرشار بوده است».
ما دیوان شعرهای ناصرالدین شاه را – كه نسخه ی خطی موجود در كتاب خانه ی سلطنتی ، پایه و مأخذ اصلی آن قرار گرفته است – از صدر تا ذیل با دقت و مراقبت تمام مورد مطالعه قرار دادیم. زمینه ی شعر ها، همان «خال و خط و چشم و ابرو و وصال و هجران دلبران» است كه سده ها موضوع شعر های و مضمون افكار سخن پردازان قرار گرفته و برخی قطعات نیز در مناقب ائمه ی اطهار آمده كه در مجموع در همه ی آن ها بر سخن پیشینیان چیزی افزوده نشده است. با این حال در پاره ای موارد مضمون هایی بكر نیز بر خیال سلطان گذشته و اغلب سروده هایش در اذهان و زبان ها باقی مانده است. اکنون برگزیده ای از شعر های ناصرالدین شاه قاجار را از نظر خوانندگان گرامی می گذرانیم:
– حسن رخسار تو تا شهره ی آفاق بود / جفت غم بودن ما هم به جهان طاق بود
– از شوق بوسه ای كه زنم بر لبش، شده …. / گویی دهان من شكرستان این دیار
– همه جایی و ندانیم كجایی ای دوست / ره نبردند حریفان تو بر منزل تو
– «ناصر» ار آب خوری یاد كن از شاه شهید / ز آنكه شد كشته شهنشاه شهیدان تشنه
– به جز تو كس نشناسیم به جز تو كس نپرستم / كجا كه با تو نبودم؟ كجا كه بی تو نشستم؟
– مهر علی و آل، به ویرانه یدلم / گنجی بود كه بر سر گنجی نشسته است
در كعبتین نرد محبت پس از علی / در طالعم عجب شش و پنجی نشسته است!
– اسكندر و من، ای شه معبود صفات / برگرد جهان صرف نمودیم اوقات
بر همت من كجا رسد همت او؟ / من خاك درِ تو جستم او آب حیات
رباعی زیر را هنگام تشرف به حرم مطهر حضرت سیدالشهداء (ع) سروده است:
گر دعوت دوست می شنوم آنروز / من گوی مراد، می ربودم آنروز
آنروز كه بود روز «هل من ناصر؟» / ای كاش كه «ناصر» تو بودم آنروز
– – –
پی نوشت:
۱- در اصل: هر كجا.
دکتر ابوالفتح حكیمیان
از: مجله ی هنر و مردم، دوره ی سیزدهم، شماره های ۱۴٦و ۱۴۷، آذر و دی ماه ۱۳۵۳