عصراسلام: نیما را اگر فقط سرایندهٔ اشعارِ نیمایی بدانیم البته که این نکتهای شگفتآور است؛ اما او از مثنویسرایی به سرودنِ «افسانه» و از «افسانه» به منظومههای واقعگرایانه و نهایتاً اشعاری چون ققنوس و غراب رسید. و در مقاطعِ گوناگون شاعریاش مثنوی، قصیده، قطعه، مسمط و حتی غزل سرود. و البتهکه هنرش در درجهٔ نخست در اشعارِ آزاد و اغلب نمادیناش نمودار است. او چندهزار رباعی و چندصد ترانهٔ طبری (مجموعهٔ روجا) نیز سرود و همچنین درکنارِ شاعری به آموزش و تربیت توجّهی ویژه داشت. او حتّی در دو نامهٔ جداگانه به نقدِکیفیّتِ نظامِ آموزش و پرورشِ روزگارِ خود پرداخت و در جایجایِ سفرنامهاش نیز این توجه هویداست.
توجّه نیما به اعتصامالملک، به اهمیتی که او برای ترجمه و نقش مجلات ادبی و نیز امرِ آموزش قائل بود، بازمیگردد. نیما در بخشی از یادداشتی که بر مجموعهشعرِ منوچهرِ شیبانی نوشته، یادآور میشود: «هرکس که ایران را دوستدارد، حمایت از کسانی میکند که در راهِ او کار میکنند. مثلِ یوسفِ اعتصامالملک، مثلِ طالباوفِ نجار، مثلِ میرزاحسنِ رشدیه…» ( شعروشاعری، بهکوشش سیروسِ طاهباز، انتشارات دفترهای زمانه،۱۳۶۸، ص۳۷۰). نیما در یادداشتهای روزانهاش، آنجاکه از دیگران سرخوردهاست و همه را از دمِ تیغِ تندِ انتقادهایش میگذراند، مینویسد: «[…] رضایت من از یوسفِ اعتصامالملک و پروین است » (بهکوشش طاهباز، انتشارات بزرگمهر، چ سوم،۱۳۷۰،ص۲۶۹؛ نیز ص ۲۸۰).
نیما دربارهٔ شعرِ پروین نیز اظهارنظریکردهاست. او در «ارزشِ احساسات» آنجاکه نخستین بارقههای ادبیاتِ جدید را برمیشمارد، در بخشِ شعر، درکنار بعضی قطعاتِ بهار، فرزاد، ذبیحِ بهروز و… از پروین نیز نامبرده است (بهکوشش طاهباز، انتشارات گوتنبرگ، چ دوم، ۲۵۳۵، ص۸۲). میتوان حدسزد که مرادِ نیما قطعاتی همچون «ای گربه ترا چه شد که ناگاه» و «ای جسمِ سیاهِ مومیایی» بودهاست…
و جالبتر آنکه نیما در شعرِ زیبا و کمتر دیدهشدهٔ «نامِ بعضی نفرات»، در کنارِ حسن رُشدیّه (مشهور به «پیر معارف ایران» و بنیانگذارِ مدارسِ نوین) اعتصامالملک را چنین ستودهاست:
«یاد بعضی نفرات
روشنام میدارد:
اعتصامِ یوسف
حسنِ رشدیّه»
نیما قطعهای نیز در رثای اعتصامالملک سرود که برای آگاهی از تواناییهای او در سرودن در قالبهای سنتی، بخشهایی از آن نقلمیشود:
ای دریغا! رفت یوسفْ اعتصام
آن نکومردِ توانا، ای دریغ! […]
بود عنقایی و سوی قاف شد
آن یگانه مرغ عنقا، ای دریغ!
قافتاقاف ار بگردی همچو او
کس نخواهی جُست گویا، ای دریغ! […]
آن متانتها که بودش در قلم
بُرد با خود سوی بالا، ای دریغ!
در دلِ ما حسرتِ خود را گذاشت
برلبِ ما ای دریغا! ای دریغ!
احمدرضا بهرامپور عمران