درقرن سوّم هجرى درمحافل عرفانى (صوفيان) كوفه و بغداد, احاديث و روايتهاى اخلاقى, با گرايشهاى عرفانى در باره نكات گوناگون مبهم قرآن, شهرت يافت كه به امام جعفر صادق(علیه السلام) (م: 148هـ.ق) نسبت داده شده است. شمار اين روايتها در كتاب چاپ شده فعلى به ضميمه حقايق التّفسير, به 350 حديث مى رسد, كه در محور تفسير معنوى و باطنى 310 آيه از قرآن كريم وارد شده است.
گردآورنده تفسير
روايات يادشده كه به شكلى نامنظم و پراكنده درمحفلهاى عارفان, مورد بهره بردارى اصحاب طريقت, قرار مى گرفت, در حدود اواخر قرن چهارم و اوايل قرن پنجم هـ.ق, توسط مورخ معروف وعارف بلند آوازه نيشابور, ابو عبدالرحمن سلّمى, تنظيم و ترتيب يافته وبه يكى از معروف ترين كتابهاى وى به نام: حقايق التّفسير ضميمه شد.
ابوعبدالرحمن سلمى, كه خود بسيارى از تفاسير قرآن كريم را, كه حتى از طريق صحابه وتابعين وديگر مفسران پس از تابعان رسيده و درآنها تنها به روشن گرى و رفع ابهام آيات قرآن از نگاه ظاهر و جنبه هاى لفظى توجه شده است, قشرى و ظاهرى مى داند, به تفسير منسوب به امـام صـادق(علیه السلام) و تفسير ابوالعبـاس
ابن عطاء آدمى بلخى, به ديد تكريم و ارجمندى نگريستـه ومـراد و مقصـود خويش را در تفسـير عرفانى قرآن و تبيين بطون و ابعاد معنوى آن جسته است. اين حقيقت از سخنان وى درمقدمه حقايق التّفسير, به روشنى به دست مى آيد:
(هنگامى كه اصحاب علوم قشرى و ظاهرى را ديدم كه به طرح و تدوين انواع فايده هاى قرآنى, سبقت مى جويند[ودر موضوعاتى] از جمله قراءات, تفاسير, مشكلات واحكام واعراب ولغت و مجمل و مبيّن وناسخ و منسوخ و… بحث مى كنند, ولى هيچ كدام در راه شناخت وبازيابى حقيقت قرآن, تلاشى نمى ورزند, جز آيات متفرقى كه [تفسيرآنها] به ابوالعباس بن عطا نسبت داده شده واز جعفر بن محمّد[عليه السّلام]نقل شده است.[يا ابن عطا از آن حضرت نقل كرده است] آن هم بدون داشتن ترتيب خاص.
من نيز از گذشته مطالبى شنيده بودم كه آنان را نيكو مى شمارم [در نهايت] علاقه مند گرديدم كه اين كلمات را برگفتار آنان بيفزايم و ديدگاههاى مشايخ اهل حقيقت (صوفيه) را برآن بيفزايم و برحسب سوره هاى قرآنى به مقدار توانم آنها را مرتب سازم.)1
شناسايى تفسير توسط لويى ماسينيون
سوگمندانه بايد ابراز داشت كتاب حقايق التّفسير كه تفسير عرفانى امام صادق(علیه السلام) نيز بدان ضميمه است, پس ازآن كه به قلم ابوعبدالرحمن سلّمى, ترتيب و نگارش يافت, هم چنان تا نيمه دوم قرن بيستم ميلادى به صورت نسخه هاى دست نويس, باقى ماند و با وجود منزلت والا و جايگاه بلند سلّمى وآثارش در انديشه وسخن انديشه ورزان دينى, چندان توجّهى به تحقيق و چاپ و نشر تفسير يادشده وديگر آثار وى مبذول نگرديد.
خوشبختانه نسخه هاى خطى اين اثر در كتابخانه هاى كشورهاى اسلامى وغيراسلامى موجود است كه خود روزنه اى از اميد به روى بلند همّتان مى گشايد. پل نويا, نخستين مصحّح ونشردهنده اين كتاب مى نويسد:
(مى دانيم كه تعداد زيادى نسخه خطى ازكتاب حقايق التّفسير سلّمى وجود دارد, من خود ده نمونه ازآنها را فقط دركتابخانه هاى استانبول ونيز درموزه بريتانيا به معاينه ديده ام… )2
تفسير امام صادق(ع) پس از تأليف توسط ابوعبدالرحمن سلّمى براى نخستين بار توسط پژوهشگر فرانسوى لويى ماسينيون در نيمه اوّل قرن بيستم شناسايى گرديد.
پل نويا دراين مورد مى نويسد:
(اهميت تفسير عرفانى را كه صوفيان سنى به امام جعفرصادق متوفاى (148 هـ.ق/ 765م) نسبت داده اند مانند اهميت بسيارى ازمتون عرفانى كهن براى نخستين بار لويى ماسينيون در اثرخود به نام تحقيق در اصطلاحات عرفانى اسلامى(ص 201 ـ 206)مورد تأكيد قرار داده است.
زمانى, ى, ف, روسكات مقاله اى به نام امام جعفرصادق منتشر ساخته و درآن مسئله مرموز جابربن حيان وامام را كه به قول مورخان اسلامى به علم كيميا پرداخت وبه گواهى خود ابن نديم درعلوم غريبه استاد جابر بود, بررسى كرده است روسكات در نخستين بخش اين مقاله, آثار گوناگون منسوب به امام را, از نظرمى گذراند, ولى گويا وى از كار تفسيرى امام بى خبر است يا آن را بيرون ازحوزه پژوهشهاى خود قلمداد مى كند.)3
لويى ماسينيون درمعرفى كتاب واثبات صحت انتساب آن به امام و راويان احتمالى كه كتاب را از امام صادق(ع) شنيده و به ديگران روايت كرده اند تحقيق نسبتاً مفصل و قابل توجهى دارد.
چاپ تفسير
پس ازمعرفى تفسير توسط لويى ماسينيون, نخستين كسى كه اين تفسير را نشر داد پل نويا, محقق فرانسوى در 22 اوت 1968 بود.
پل نويا, بر تصحيح خود, مقدمه اى نيز نوشته است كه درآخرين چاپ تفسير با عنوان: مجموعه آثار ابوعبدالرحمن سلّمى, به چاپ رسيده است.
وى مى نويسد:
(درسال 1968 م, در نشريه ملانژ(مجموعه مقالات), دانشگاه سن ژوزف (دوره 43, شماره 4)متن تفسيرى را كه صوفيان به امام جعفرصادق(ع)نسبت مى دهند به چاپ رسانديم واز همان زمان درصدد برآمديم كه تفسير ابن عطا را نيز منتشر كنيم.)4
وى, افزون بر چاپ, تصحيح و انتشار كتاب ونگارش مقدمه يادشده, كتابى را تحت عنوان: تفسير قرآنى وزبان عرفانى, نگاشته است كه درآن كتاب, ريشه پيدايش تصوف در اسلام و تأثير قرآن بر آن را به طور تحقيقى مورد, بحث قرار داده است. وى دراين كتاب, از تفسير امام صادق(ع)به شرح سخن گفته و تأثير آن را بر انديشه عرفان و صوفى گرى, روشن وآشكار دانسته است.
نويا, كه نسخه هاى خطى فراوانى از اين تفسير, سراغ دارد, خود, آن را از روى سه نسخه تصحيح كرده است:
(اين تصحيح انتقادى در واقع از روى سه نسخه خطى, انجام گرفته است كه همه متعلّق به كتابخانه هاى استانبول مى باشند.
Fـ فاتح, 260 (164 ورق)نسخه بى تاريخ به دقت سواد بردارى شده, با خطى بسيار ريز كه گاهى خواندنش بسيار دشوار است. اين نسخه را اصل گرفتيم و بسيار به ندرت از متن آن دور شديم.
Bـ بشير آغا, 36(338 ورق)مورخ 1061 هـ / 1680 م خط يكى ازكاتبان بس بى دقت كه سطورى تمام را جا انداخته و به زبان عربى آشنايى چندانى نداشته است.
اين نسخه, بويژه براى تأييد قرائت دونسخه ديگر, كه به مراتب ناخواناترند مفيد افتاده است…
V- ينى جامع, 43(383 ورق)نسخه بى تاريخ, ليكن در بردارنده گواهى قرائت متن به تاريخ 771 هـ / 1369 م, با خط مسامحه كارانه و غالباً فاقد نقطه حروف, ليكن چون به دقت به دست مرد با سواد آشنا با الفاظ صوفيان, سواد بردارى شده, متن نسخه عالى است وگاهى حتى از نسخه فاتح 260, بهتر است.)5
پس از نويا, در سال 1979م, پژوهشگر مسلمان لبنانى دكتر على زيعور, اقدام به تصحيح, چاپ و نشر اين تفسير كرد.
مصادرى كه دكتر زيعور براى تصحيح, ازآنها بهره برده است, چنانكه خود درمقدمه آن مى نويسد: پنج نسخه خطى بوده كه بهترين آن نسخه ها, نسخه فاتح 260 است; يعنى همان نسخه اى كه نويا نيز او را اصل قرار داده بود.
دكتر زيعور, تفسير ياد شده را همراه با كتاب اخلاقى ديگرى منسوب به امام صادق(ع)به نام: مصباح الشّريعه ومفتاح الحقيقه, همراه مقدمه اى تحت عنوان: (كتابا الصادق التّفسير القرآنى و مصباح الشريعة) چاپ و منتشر كرد.
بار ديگر تفسير يادشده را به همراه كتاب خويش به نام: التّفسير الصوفى للقرآن عند الصادق, (الصادقيه فى التّصوف واحوال النّفس) به چاپ رساند.
هرچند نگارنده, كتاب يادشده را خود نديده است, ولى از نام كتاب, به خوبى به دست مى آيد كه در نگرش براين تفسير, نوشته شده است.
جديدترين اقدام براى چاپ اين تفسير, درايران به همت نصراللّه پورجوادى انجام شده است.
با اين كه تفسير, منسوب به امام ششم شيعيان وگردآورنده آن يك عارف بلند آوازه ايرانى (نيشابورى) است, مى توان گفت: آخرين چاپ آن به عنوان نخستين اقدام دريك كشور شيعى, حكايت گر ضعف پژوهشيان اين مرز و بوم, در حفظ و انتشار آثار ارزشمند منسوب به امام معصوم ويا دست كم, ميراث فرهنگى كهن آنان خواهد بود.
نويسنده يادشده مجموعه آثار موجود ابوعبدالرحمن سلّمى را به چاپ رسانيده است واين مجموعه تفسير منسوب به امام صادق(ع)را كه جزء حقايق التّفسير سلّمى ويكى از مجموعه آثار وى است نيز, دربرگرفته است. وى اين تفسير را عيناً از روى چاپ پل نويا افست كرده و مقدمه او را با ترجمه فارسى از سوى احمد سميعى گيلانى دراين مجموعه, پيش از تفسير, چاپ كرده است. افزون بر اين, مطالب ماسينيون درباره اين تفسير را پس ازمقدمه پل نويا, آورده است.7
بى مناسبت نيست پيش از بررسى تفسير عرفانى منسوب به امام صادق(ع) نكاتى چند را كه راهگشاى ما در بررسى دقيق تر اين تفسير هستند, يادآور شويم:
1. معرفى اجمالى حقايق التّفسير
2. بررسى مختصر شخصيت ابوعبدالرحمن سلّمى
حقايق التّفسير
حقايق التفسير, كه آثار تفسيرى تنى چند از شخصيتهاى برجسته عرفانى جهان اسلام, در سده هاى نخستين اسلام, به سبك صوفيان و طريقت عارفان است, به گفته فؤاد سزگين درتاريخ التراث العربى, مشتمل بر نسخه هاى خطى بسيار وگسترده اى است كه تا كنون تمامى آن, تصحيح و چاپ نشده است. ازاين مجموعه تاكنون تنها چهار نسخه آن استخراج شده وبه چاپ رسيده است كه اين نسخه ها به شرح زير هستند:
1. تفسير عرفانى منسوب به امام جعفرصادق(ع) ,اين اثر تاكنون چندين نوبت, تحقيق, استخراج ومنتشر شده است.
2. تفسير ابن عطا, اين تفسير كه خود مفصل ترين بخش است كه تاكنون از حقايق التّفسير, استخراج و چاپ شده در نسخه اى با عنوان زير, درج شده است:
(نصوص صوفية غيرمنشورة لشقيق البلخى ابن عطاء الآدمى النفرى, حقّقها و قدم لها بولس نويا اليسوعى, دارالمشرق, بيروت, 1973 )
3. تفسير نورى: تفسيرابوالحسين نورى, كوتاه ترين تفسيرى است كه تاكنون ازاين مجموعه, استخراج وچاپ شده است.
4. تفسير حلاج: تفسير حسين بن منصور حلاج, (ف 309 هـ.ق)نخستين اثرى است كه به همّت لويى ماسينيون, از روى حقايق التّفسير, استخراج وچاپ شده است.
ازمجموعه تفاسير يادشده كه توسط سلّمى, نام حقايق التّفسير به خود گرفته است, دراين مقال, تنها تفسير منسوب به امام صادق(ع)مورد بحث ما قرار مى گيرد
هرچند حقايق التّفسير, خود از آثار كهن قرآنى مسلمانان واز سرچشمه هاى مهم انديشه صوفيان به شمار مى آيد, ولى در ميان اهل سنت كسانى هستند كه اين تفسير را از تفاسير باطل و روايتهاى آن را ساختگى دانسته اند وبرخى از ايشان به روشنى دليل بر ساختگى بودن آن را, وجود تفسير منسوب به امام در اين مجموعه دانسته اند.
ابن تيميه درمورد حقايق التّفسير, مى نويسد:
(دراين كتاب مواردى چند از اشتباه ديده مى شود. بخشهايى ازآن بر اساس اجتهاد مجاز صورت گرفته است و بخشهايى ديگر نادرست و بدون مأخذ صحيح است. همانند بخشى بزرگ كه از جعفرصادق دراين كتاب نقل شده است.)7
ذهبى, در تذكرة الحفاظ مى نويسد:
(وى [سلّمى] كتابى به نام حقايق التّفسير تأليف كرده است كه درآن تأويلات و آراء باطنيه را ياد كرده است وخدا ما را سلامت بدارد از چنين امورى.)8
ابن جوزى [حنبلى] نيز سلّمى را متهم كرده است كه:
(چيزهايى شگفت از گفته هاى صوفيان را بى آن كه اساس علمى داشته باشد, دراين كتاب [حقايق التّفسير] نقل كرده است.)10
سيوطى كتاب حقايق التّفسير را از جمله تفاسير اهل بدعت شمرده است.11
ابوعبدالرحمن سلّمى
ابوعبدالرحمن محمدبن حسين سلّمى ازدى نيشابورى به سال 325ق/ 937 م, يا 330 / 942 م درنيشابور, ديده به جهان گشود. اطلاعاتى كه منابع موجود در باره زندگى او, دراختيار ما مى گذارند, ناچيز است. وى نزد جد مادرى خود, اسماعيل بن جنيد سلمى(م: 366 / 976) كه خود شاگرد ابوعثمان حيرى(م: 328/910) ويكى از رهبران ملامتيه بود, دانش آموخت. ابوعثمان, استاد وى, به عنوان محدث نيز شهرت داشت.
سلّمى خرقه را از دست ابوسهل صعلوكى (ف 369/979)كه خود از شاگردان اسماعيل بن جنيد بود, پوشيد, صعلوكى به سلّمى اجاز داد تا به تعليم مريدان بپردازد.12
سلمى از دست ابوالقاسم نيشابورى (م: 367 /977)يا (369/979) نيز خرقه پوشيد.13
وى يكى از مهم ترين نويسندگان و مورخان جهان اسلام در اواخر قرن چهارم و اوائل قرن پنجم(هـ.ق)است كه خوشبختانه شمارى ازآثار مهم و ارزشمند او كه عموماً درباره تصوف و عرفان اسلامى است, در دسترس مسلمانان قرار داشته است.
شمار آثار سلّمى, به گفته ابوسعيد خشاب (نويسنده زندگى نامه وى) 700 جزء در تصوّف و 300 جزء در حديث بوده است.14
سلّمى ازاين جهت, برحكيم ترمذى(م: 285)عارف كثير التأليف قرن سوّم, نيز برترى دارد.15
اگر گفته ابوسعيد خشاب, مبالغه آميز نباشد, مى توان گفت: سلّمى در زمان خود در فن نويسندگى, بى نظير بوده است.
صاحب تاريخ نيشابور, نوشته هاى وى را بيش از 100 جلد كتاب مى داند.16
البته رقمى كه صاحب تاريخ نيشابور, در تعداد نوشته هاى سلّمى ذكر كرده است, گزافه ومبالغه آميز نيست, ولى متأسفانه ازاين شمار تاكنون فقط چهارده عنوان پيدا شده كه بيش تر آنها به چاپ رسيده است.
محبوبيت سلّمى و شهرت كتابها و نوشته هاى وى, از همان زمان زندگى او آغاز شد, چنانكه خطيب بغدادى در تاريخ بغداد مى نويسد:
(ابوعبداللّه سلّمى فردى بلند مرتبه و ارجمند در طايفه خويش بوده است. افزون بر منزلت, محدّثى است خوش نام كه شرح حال بزرگان و بابهاى حديث را جمع آورى كرده است. در نيشابور خانقاهى به نام او معروف است كه صوفيه درآن سكنى مى گزينند و من بدان جا رفته ام. آرامگاهش همان جاست كه از آن بركت مى جويند.)17
ابونعيم اصفهانى (م: سال 430) كه سفرى به نيشابور داشته و به ملاقات سلّمى رفته است, به اهميت مقام وى به عنوان تاريخنگار و راوى بزرگ صوفيه اشاره كرده است.18
ابوالقاسم قشيرى(م: 465 هـ.ق)كه از شاگردان معروف سلّمى است, از سخنان استاد خود مطالب فراوانى در رساله قشيريه نقل كرده است.19
سلّمى, بيش ازهرچيز, مورخ وگردآورنده سخنان مشايخ پيشين واخبار ايشان است واز ديرباز نويسندگان از او به همين عنوان ياد كرده اند.20
خطيب بغدادى درتاريخ بغداد مى نويسد:
(وى به اخبار صوفيه توجه داشته است.)21
ابوالمظفر اسفراينى (م: 471) او را دركتاب التبصير فى الدّين, يكى از مشايخ صوفيه و گردآورنده اشارات و احاديث مشايخ, معرفى كرده است.22
هجويرى دركشف المحجوب او را نقال طريقت و كلام مشايخ ناميده است.23
نويسنده تاريخ نيشابور از سلّمى با اين عبارت ياد كرده است:
(وى استاد طريقت وعارف و آگاه به علوم حقيقى ومشرب تصوف بوده است. ازاو آثار مشهورى در زمينه علوم عرفانى برجاى مانده است.)24
سلّمى, افزون بر علم تصوف, نزد دوتن از محدثان بزرگ نسل خود, به فراگرفتن علم حديث پرداخت و در نتيجه خود در شمار محدثان درآمد. وى در جست وجوى احاديث, سفرهاى بسيارى به كشورهاى مختلف جهان اسلام كرد. زمانى درمرو و ديگر زمانى در عراق به سر برد وحتّى تاحجاز هم رفت.25
سلّمى, نه فقط به علم حديث, بلكه به علم كلام نيز علاقه داشت واين مطلب را مى توان از گزارشى استنباط كرد كه برابر آن هنگامى كه وى در شيراز بوده, بارها به ديدار قاضى ابوبكر باقلانى(م: 403) رفته واز همو اصول كلام اشعرى را آموخته است.26
سلّمى در فروع, پيرو مذهب شافعى بود كه در قرن چهارم هجرى, بسيارى ازگروههاى صوفيه, بدان پايبند بودند.27
برخى از دانشمندان اهل سنت, چون ابن تيميه وابن جوزى و جلال الدين سيوطى, ابوعبد الرحمن سلّمى را به جعل حديث و بدعت گذارى در دين متهم كرده اند. بسيارى ازاين محققان, دليلى براى گفته هاى خود ياد نكرده اند, ولى محمد حسين ذهبى, وى را به خاطر تفسير منسوب به امام صادق مورد نكوهش قرار داده است و اين تفسير را ساختگى مى داند. ابن تيميه نيز تفسير امام را ساختگى مى داند.
پل نويا نيز, ابوعبدالرحمن سلّمى را گرفتار ضعف در حافظه دانسته و بدين سان, اشتباههاى زيادى را در نوشته هاى وى از نظر ترتيب بندى مطالب, برشمرده است.
وى مى نويسد:
(چنين مى نمايد كه سلّمى (يا نخستين ويراستار تفسير, انماطى) گاه دچار ضعف حافظه شده اند, ازاين روى كه اين يا آن آيه را در سوره اى درج كرده اند كه بعضاً يا كلاًّ به آن تعلّق ندارد. گاهى نيز ترتيب آيات, درداخل خود سوره, درهم و نادرست است.
مثلاً در سوره 4, آيه 79 پس از آيه 6, وآيه 1 پس از آيه 79 آمده است. آيه 143, از سوره 20 پس از آيه 40 از سوره 4 وآيه 6, از سوره 4, پس ازآيه 125 آمده است. آيه 41 از سوره 5 با آيه 175 ازسوره 3 خلط شده است و… تمام اين بى رسميها از مؤلف است, چه درهمه نسخه ها ديده مى شود وآنها را به آسانى مى توان از آشفتگيهايى كه محصول بى دقّتى كاتبان است, باز شناخت. ما خطاى كاتبان را تصحيح كرده ايم, ولى آشفتگيهاى مربوط به خود مؤلف را در فهرست نسخه بدلها با ارجاع به مقدمه, خاطر نشان كرديم.)28
ازآنچه گذشت مطالب زير را مى توان نتيجه گرفت:
1. سلّمى عارفى پيشتاز واستاد طريقت بوده است.
2. وى نويسنده اى توانمند و مورّخى مشهور بوده است كه بيش ترين نوشته هاى او درمورد تاريخ, آثار و شرح حال, تصوّف وعرفان اسلامى بوده است.
3. سلّمى بيش از يك صد جلد كتاب در زمينه هاى گوناگون: تفسير, تاريخ و تصوّف تأليف كرده است كه كتاب حقايق التّفسير,از عمده ترين آثار وى, محسوب مى شود.
4. سلّمى, گذشته از اين كه يك صوفى با تأليفات بسيار بوده, محدّث نيز بوده است.
5. وى درعلم كلام نيز تبحر داشته است.
6. وى از سوى برخى عالمان اهل سنت, به جعل حديث متهم شده است.
7. به گفته پل نويا, وى به ضعف حافظه گرفتار بوده است.
تأثير تفسير در آثار انديشه ورزان عرفان
گذشته از درستى و نادرستى انتساب تفسير يادشده و چگونگى سندهاى آن, اين پرسش به عنوان درنگى تاريخى مطرح است كه تأثير تفسير ياد شده در انديشه تصوّف وآثار صوفيان تا چه اندازه بوده است ودر حقيقت, خاستگاه عرفان اسلامى تا چه حدّ ريشه در چشمه وحى دارد. ما دراين مجال نه چندان فراخ, بى آن كه در صدد پى جويى ريشه پيدايش تصوّف وانديشه عرفانى باشيم, تنها به يادكرد اين نكته بسنده مى كنيم كه سلّمى خود در جاى جاى آثارش, متون دينى و در رأس همه قرآن را تجلى گاه تصوّف مى داند. وى در كتاب درجات المعاملات, درمقام شرح اصطلاحات و درجات صوفيان مى نويسد:
(7. ثمّ التوكل والتّوكل نتيجة تصحيح حقيقة الايمان لانّ اللّه تعالى يقول: (وعلى اللّه فتوكلّوا ان كنتم مؤمنين)( مائده/ 23) ولايصحّ التّوكّل الاّ بعد تصحيح الايمان.)29
درجه هفتم توكل است و توكل نتيجه و ثمره حقيقت ايمان است; چرا كه خداى تعالى در قرآن مى فرمايد: بر خداى تكيه كنيد اگر اهل ايمان هستيد. از اين روى, توكل درمرتبه بايسته اش تحقق نمى يابد مگر پس از تصحيح ايمان.
وى همچنين در بيان درجه هفدهم صوفيان مى نويسد:
(17. ثمّ الخلق و هو ما امراللّه به نبيّه(ص)فى قوله عزّوجلّ: (خذ العفو وأمر بالعرف واعرض عن الجاهلين)(اعراف/ 198) فلمّا تأدّب بهذه الآداب قال اللّه عزّوجلّ: (انّك لعلى خلق عظيم)30
درجه هفدهم, اخلاق نيك است واين حقيقت, همان است كه خداوند به پيامبرش امر فرموده است: عفو و گذشت را پيشه كن و به نيكى دستور بده و از نادانان روى بگردان.
وچون پيامبرش بدين آداب مؤدّب شد, فرمود: تو اخلاق بزرگى دارى.
اشارت يادشده تنها ازاين روى بود كه بدانيم رويكرد عرفان و تصوف به قرآن وديگر متون دينى حقيقتى نيست كه چندان درمحاق ترديد وابهام باقى ماند. ونواى ناآشنايى تصوّف با آبشخور وحى چندان سنجيده و بهنجار نخواهد بود. هم از اين روى ناصواب نخواهد بود كه درحوزه مورد بحثمان تأثير تفسير منسوب به امام صادق(ع)در آثار عارفانى چون: حلاج, نورى, ابن عطا, ابن عربى را زيربنايى بدانيم و اگر ساختارى قويم براى اين آثار فرض كنيم آن را مرهون الهام از نوركلام امام(ع)واشارات فرهيخته اش بدانيم.
لويى ماسينيون مى نويسد:
(حلاج از اشارات مهمى دراين مجموعه(روايات تفسيرى منسوب به امام صادق(ع) )بهره گرفته وآنها را پرورده است. از نظر قاموسى كاربرد مشيت(به جاى اراده) محبّة (به جاى عشق), ازليّة وحلول حق(در يادى ازخدا) وازنظر ساختى, تفسير قرآنى اسماء اللّه يعنى نور, صمد و عبارت اهدنا (ارشدنا الى محبّتك)را از اين مجموعه اخذ كرده است.)31
پل نويا در اين زمينه مى نگارد:
(ماسينيون دراين زمينه تا آن جا كه به تأثر حلاج از اين تفسير مربوط است كاوشهايى كرده است, ليكن اين تأثير از حلاج فراتر مى رود; زيرا تفسير منسوب به امام(ع)ساختهايى را دربردارد كه بعداً مسير عرفان همه صوفيان مى شود ومهم ترين الفاظ واصطلاحات آنان را به دست مى دهد.)32
درمجالى ديگر چنين ابراز مى دارد:
(درآنچه به تاريخ تصوّف مربوط است وما توجه را برهمان امرجلب مى كنيم, خاستگاه تاريخى تفسير منسوب به امام هرچه باشد ورود آن به محافل صوفى درسالهاى شكل بندى آيين عقيدتى عرفانى صورت گرفته است. درزمانى كه صوفيان سده سوّم با در دست داشتن واژگان فنى و پرتنوع و دقيق درصدد برمى آيند تا بسط و پرورش تجربه روحانى خود را به كتابت درآورند. اين درحكم آن است كه گفته شود: تفسير مذكور سندى در زمينه شكل بندى زبان فنى عرفانى در اسلام شمرده مى شود.)33
نتيجه سخن آن كه با بررسى آثار ابوعبدالرحمن سلّمى اعم از حقايق التّفسير, كه شامل تفسير ابن عطا, حلاج و ابوالحسين نورى است و ديگر نگاشته هاى وى, كه بيانگر اصطلاحات مراتب, احوال وانديشه عرفا و نيز نشان دهنده تاريخ تصوّف است, به خوبى در مى يابيم انديشه عرفانى درسده هاى نخستين, به گونه اى بسيار روشن از تفسير منسوب به امام صادق(ع)اثر پذيرفته است.
مخالفان تفسير
درميان اهل سنّت, كسانى كه نسبت اين تفسير را به امام صادق(علیه السلام) درست نمى دانند, افراد زيرند:
1. جلال الدين سيوطى
2. ابن تيميه
3. ابن جوزى
4. محمدحسين ذهبى
درمعرفى حقايق التّفسير, ياد شد كه اين دسته ازمحققان اهل سنت نسبت اين تفسير را به امام صادق(ع) درست نمى دانند وحتى به خاطر اين تفسير, حقايق التّفسير سلّمى را بى پايه وداراى تأويلات دروغين دانسته و سلّمى را متّهم به جعل حديث كرده اند, ليكن ازسوى ايشان, هيچ گونه دليل موجه وتحقيق روشن براى اثبات مدعايشان عنوان نشده است.
امّا محققان اماميه, گويا تا دير زمانى از وجود اين تفسير آگاهى نداشته و از اين روى, كسى درمورد آن, اظهار نظر خاصى نكرده است.
موافقان تفسير
در ميان انديشه ورانى كه نسبت اين تفسير را به امام صادق(ع)صحيح مى دانند ويا به تأييد انتساب پرداخته اند, مى توان از افراد زير ياد كرد:
1. لويى ماسينيون, محقق فرانسوى
2. پل نويا, محقق ديگر فرانسوى
3. دكتر على زيعور, محقق لبنانى
4. دكتر سليمان زيعور, محقق لبنانى
برخى از پژوهشگران يادشده, براى اثبات درستى انتساب تفسير به امام(ع)دليلهايى را عنوان كرده اند كه مى توان همه آنها را در دوبخش سند و محتواى تفسير خلاصه كرد.
سند تفسير
لويى ماسينيون, درجهت تصحيح سند تفسير, سخت كوشيده است. او كه خود نخستين پژوهشگرى است كه تفسير را شناسايى كرده است, درمورد سند آن مى نويسد:
(پس از فضيل بن عياض, ذوالنون مصرى, نخستين كسى است از سنّيان كه ازاين احاديث يادكرده است. وى مى گويد: كه آنها را از طريق فضل بن غانم خزاعى از مالك اخذ كرده است ومالك آنها را از امام جعفرصادق(ع) بايد اخذ كرده باشد. قضيه بس عجيب مى نمايد و راز تدوين اين مجموعه, روشن نشده است. درهرحال مجموعه, در پرتو نام ذوالنون مصرى اعتبار نظرگيرى دارد.)34
ازاين سخن ماسينيون,دانسته مى شود كه وى, فضيل بن عياض وذوالنون مصرى را راويان اين تفسير مى داند كه آنها از طريق فضل بن غانم خزاعى و او ازمالك بن انس واو از امام صادق(ع)شنيده است.
هرچند ماسينيون, تلاش كرده است كه سلسله سند تفسير را با اين گفته, استوار و درخور اعتماد نشان دهد, ولى ترديدى نيست كه اين سخن بسيار سست, بى اساس و بى پايه و بدون ارزش و اعتبار علمى است وخود نيز در نحوه بيان, دچار ترديد شده است.
وى همچنين مى نويسد:
(مجموعه اين روايات را چه كسى فراهم آورده است؟ مى توان جابربن حيان يا ابن أبى العوجا (م: 137 هـ.) را بانى آن دانست. قراينى كه جابر را مؤلف آن مى شناساند, به اين شرح است:
(وى كتابى به نام امام, تأليف كرد; ذوالنون مصرى, نخستين ويراستار اين مجموعه, شاگرد او در علم كيميا بود. اين مرد كه به صوفى نيز ملقّب بود, در زهد كتابهايى نوشته است… )35
بنابراين, مهم ترين دليل ماسينيون بر اين كه جابربن حيان, گردآورنده اين روايتها از امام صادق(ع) بوده, اين است كه وى در علم كيميا شاگرد امام صادق بوده ونيز كتابى در زهد تأليف كرده است.
دكتر على زيعور نيز اين دليل را به گونه رساتر بيان مى كند. وى درمقدمه كتابا الصادق, مى نويسد:
(اگر بپذيريم كه پايه گذار يا ركن اساسى علم كيميا [شيمى] درفرهنگ عربى اسلامى, امام صادق(ع) بوده است, بايد بپذيريم كه او صاحب اين تفسير عرفانى است; زيرا كيمياى قديم و تصوف دو رشته همسان بوده اند كه يك شخص, هردو را داشته است, يا اين كه هردو در يك صنعت اند.)36
هرچند قرينه اى را كه دكتر زيعور بر درستى انتساب تفسيربه امام(ع)نقل كرده , قوى تر از دليلى است كه ماسينيون مطرح كرده است, ولى هرگز به تنهايى نمى تواند دليل صدور تفسير, از امام صادق(ع)باشد. گرچه جابربن حيان به شاگردى امام در علم شيمى, شناخته شده است, ولى نام وى در هيچ يك ازمنابع رجالى جزء راويان امام, ياد نشده است وبسيار دور مى نمايد كه تنها به دليل شاگرد بودن, بتوان وى را راوى تفسير از امام(ع) دانست.
شخصيت ديگرى را كه ماسينيون راوى محتمل اين تفسير دانسته است, ابن ابى العوجاء است. دليل براين گفته چنين است:
(دلايل, بويژه از نوع منقول در تأييد اين نظر كه ابن أبى العوجاء مؤلف مجموعه روايات امام باشد, قوى است. وى كه از طريق حمادبن سلمه, ازمريدان قديم حسن[بصرى]است, چنانكه خبرداديم, اصول عقايد خود را, اصلاح كرده بود (در روايات امام, الفاظ عشق و تفويض, به كار نرفته است)تصريح شده است كه وى مجموعه اى ازاحاديث, فراهم آورد ـ به نقل از الفرق بين الفرق ـ, (معلوم نيست چه نامى برآن نهاده, شايد عنوان: احاديث امام جعفر(ع)برآن نهاده باشد)واين مجموعه بر مشرب عرفانى بود, زيرا گردآورنده آن مانند حلاج, آماج دو تهمت ظاهراً متضاد تشبيه و تعطيل شد.)37
دليل ماسينيون در مورد روايت تفسير از امام صادق(ع) توسط ابن ابى العوجاء نيز كافى نيست, زيرا هيچ مدرك علمى, براى آن ياد نكرده, و تنها به صورت احتمال مطرح ساخته است.
افزون برآن, ابن ابى العوجاء به هيچ روى در زمره راويان واصحاب امام صادق(ع) نبوده واز همه مهم تر, وى در برهه اى, ديدگاه ضد دينى داشته و زنديق به شمار مى آمده است. بنابراين, چگونه ممكن است شخصيّتى با چنين ويژگيها, راوى تفسيرى از امام باشد و حال آن كه هيچ يك از اصحاب امام ازآن سخن نگفته اند.
دلايل محتوايى موافقان در درستى استناد تفسير به امام(ع)
لويى ماسينيون و پل نويا, هريك به نوبه خود, به قصد درست نشان دادن نسبت تفسير به امام, به محتوا و متن تفسير نيز استدلال كرده و قراينى را دراين رابطه ياد كرده اند.
ماسينيون مى نويسد:
(بايد توجه داشت كه با ملاحظه مقارنه هاى جالبى در اصول عقايد ميان برخى از كلمات تفسير عرفانى منسوب به امام جعفر از سويى وسخنان پراكنده مروى از طريق جداگانه به نقل اماميه متعصب و (غلاة) (نصيريه و دروزيه) از سوى ديگر, پيشاپيش نمى توان انتساب كلمات اين تفسير عرفانى را به امام, على الاطلاق رد كرد; مثلاً در باب (عدل), فرق ميان (امر) و (مشيّت), درباب (توحيد) كاربرد لفظ(تنزيه), در (فروع) الزامى نبودن (حج), تعيين غره ماه با محاسبه و نه به تجربه از طريق رؤيت, سرانجام (قياس) و (رأى).)38
پل نويا درمقدمه خود براين تفسير, سخنان لويى ماسينيون را ادعاى بدون دليل(پشتوانه) دانسته, مى نويسد:
(اين رأى, دوحكم عمده را دربردارد كه بدبختانه, ماسينيون, رنج آوردن پشتوانه شواهد و دلايل براى آنها را برخود ننهاده است. درحقيقت, انسان دلش مى خواست بداند كه اين( مقارنه هاى عقيدتى) بين تفسيرى كه به وسيله سلّمى, محفوظ مانده و نقل شده و اقوال پراكنده اى كه درمحافل اماميه, به نام امام درگردش است, كدامند؟ از سوى ديگر, اثبات استقلال متقابل اين روايتهاى دوگانه, ضرورت داشته است… )39
پل نويا, كه اصل مدعاى لويى ماسينيون را مى پذيرد, ولى در واقع, از نياوردن دليل براى آن, گلايه دارد, خود براى اثبات (مقارنه) بين اين تفسير و ديگر روايتهاى امام صادق(ع)به ذكر دليل پرداخته, مى نويسد:
(درمورد خود امام جعفر صادق(ع)خوشبختانه, تفسيرى تمام از قرآن وجود دارد كه محمدبن ابراهيم نعمانى, شاگرد كلينى(م: 329 هـ/ 920 م) به نام امام, گردآورده است. اين تفسير را كه نسخه اى ازآن در كتابخانه (بانكيپور) (شماره 1460, 332 ورق) موجود است, مى توان لنگه شيعى روايتى شمرد كه تصحيح آن را در اين جا به دست مى دهيم و همان روايت مشهور درمحافل (سنّيان) است. مقايسه اين دو روايت كه درحقيقت چيزى بيش از (مقارنه هاى عقيدتى است) كه ماسينيون ازآن ياد مى كند, آشكارمى سازد ما با اثر واحد, داراى فكر واحد والهام واحد, سبك واحد وحتى محتواى واحد, مواجهيم. ازآن بالاتر, از هردو سو, كلماتى را باز مى يابيم با الفاظى يكسان وبا اين همه داراى موارد اختلاف مهم كه از دو منبع نقل جداگانه, حكايت مى كند… )40
پل نويا, با اين كه اين (مقارنه عقيدتى) را بين دو تفسير روايت شده ازامام صادق(ع)روشن مى بيند, درعين حال اين دوگانگى را براى اثبات صدور تفسير مورد بحث, كافى نمى داند. وى مى نويسد:
(اين نتيجه حاصل از تحقيق هرقدر مهم باشد, بى گمان اين مسأله را حل نمى كند كه دراين روايات, خواه سنى وخواه شيعى, چه اقوالى به واقع از خود امام است.)41
كوتاه سخن اين كه گرچه به گفته پل نويا تفسير ديگرى به روايت نعمانى از امام صادق(ع)وجود دارد, ليكن اين تفسير هم اكنون دراختيار ما نيست تا مقارنه عقيدتى را كه محقق يادشده ادّعا مى كند, به دست آوريم و بى گمان, صرف مقارنه و همانندى در برخى مطالب دو تفسير يادشده, دليل بر درستى انتساب آن به امام(ع)نخواهد بود, چنانكه خود پل نويا نيز به اين حقيقت اعتراف كرده است. افزون بر اين, چنانچه وجود تفسير ديگرى, به روايت نعمانى منسوب به امام صادق(ع)و همسانى و يكنواختى بين آن دو را بپذيريم, اثبات نسبت تفسير نعمانى به امام صادق(ع),خود, نياز به تحقيق ومدارك كافى دارد.
افزون برتمامى آنچه ياد شد, پس از اين خواهد آمد كه بين اين تفسير (عرفانى)وديگر روايتهاى رسيده از امام صادق(ع) ونيز مبانى انديشه و تفكر شيعى, نه تنها مقارنت عقيدتى وجود ندارد, بلكه دراين كتاب مطالب بسيارى بر خلاف انديشه و باور شيعى وجود دارد. بنابراين, مى توان نتيجه گرفت دليلهاى محققان يادشده براى درستى استناد اين تفسير به امام(ع),تمام نيست.
نتيجه سخن درباب سند تفسير
از نظر سند, آيا مى توان تفسير مورد بحث را به امام صادق(ع)منتسب دانست, يا خير؟ بى گمان, درحوزه پژوهشى شيعى, مطلبى را با احتمال و ترديد, نمى توان به ائمه(ع) منسوب كرد, بلكه حجت بودن روايت يا مطلب منسوب به ائمه در صورتى محرز خواهد بود كه سند آن استوار باشد و همه راويان سند شناخته شده و مورد اطمينان باشند. البته افزون برآنچه ياد شد, شرايط ديگرى نيز وجود دارد كه در جاى خود به شرح ازآنها سخن خواهيم گفت و گفته ماسينيون كه كاملاً بر حدس و تخمين استوار است, هيچ گونه اعتبار علمى ندارد. بنابراين, بايد به سراغ ابوعبدالرحمن سلّمى رفته و سند تفسير را از وى جويا شويم, زيرا او نخستين كسى است كه اين تفسير را گردآورى, مرتب و تدوين كرده و به نام تفسير امام صادق(ع)به حقايق التّفسير خود, ضميمه كرده است.
ابوعبدالرحمن سلّمى در مقدمه حقايق التّفسير مى نويسد:
(هيچ كس از ياران در راه فهم حقيقت قرآن تلاشى نمى ورزد, جز آيه هاى پراكنده اى كه[تفسير آنها]به ابوالعباس بن عطا نسبت داده شده و چند آيه كه از جعفربن محمد نقل شده است, آن هم بدون داشتن ترتيب خاص.)42
عبارت بالا, نشان دهنده اين حقيقت است كه سلّمى, واسطه هاى نقل و راويان سند تفسير امام صادق(ع) و تفسير ابن عطا را نمى شناخته, زيرا عبارت را به صيغه مجهول بيان كرده است.
اگر احتمال دهيم كه صيغه (ذكر) معلوم است و فاعل آن ابن عطاست, (يعنى بگوييم : وآياتى كه ابن عطا از امام صادق(ع)روايت كرده است)باز هم فاصله امام صادق(ع)تا ابن عطا و فاصله وى تا سلّمى مجهول است. بنابراين, از بيان سلّمى كه گردآورنده تفسير است, هيچ سندى براى آن به دست نمى آيد ونتيجه اى كه مى توان گرفت اين است كه تفسير يادشده, از نظر سند ضعيف بوده و دليلى بر درستى استناد آن به امام (ع)در دست نيست.
بررسى محتوايى تفسير
آنچه تا بدين فراز از نوشتار به دست مى آيد اين حقيقت است كه آنچه از امام صادق(ع) درحقايق التّفسير نقل شده, مرسل است و احتمالها و تخمينهايى كه لويى ماسينيون, محقق فرانسوى, ياد كرده است ونيز يك نواختى و همگونى را كه وى و پل نويا, بين اين تفسير وديگر متون شيعى, ادعا كرده اند, براى نسبت دادن تفسير به امام صادق(ع) كافى نخواهد بود. از اين روى, مرورى اجمالى به متن تفسير, بايسته به نظر مى رسد. دراين مرور گذرا افزون بر بررسى سبك تفسير, اشاره اى نيز به نقاط قوت و ضعف آن خواهيم داشت:
سبك تفسير
همچنان كه پيش از اين ياد شد, اين تفسير درحدود 350 روايت در تفسير 310 آيه را به طور پراكنده از اوّل تا آخر قرآن كريم در بردارد كه با ويژگيهاى زير مى توان ازآن يادكرد:
1. قسمت كوتاهى ازآيه و درموارد محدودى يك آيه كامل, عنوان شده و سپس روايتى در تأويل و تفسير آن ياد شده است.
2. درموارد بسيارى, يك آيه به طور كامل تفسير نشده, بلكه تنها بخشى ازآن آورده شده و ديگر بخشهاى آيه ناگفته مانده است.
3. در بيش تر موارد, تنها به ذكر يك روايت اكتفا شده در برخى موارد محدود در تأويل يك آيه يا بخشى ازآن, بيش از يك روايت ياد شده است.
4. به جز روايتهاى مورد بحث, ازهيچ ابزار تفسيرى ديگر استفاده نشده است.
5. روايتهاى ياد شده در جهت روشنگرى مراد آيه, صادر نشده اند, بلكه تنها تأويلاتى عرفانى هستند كه از ظاهر حكايتى ندارند و درآن به برداشتهاى معنوى راهنمون شده كه با ابزار ظاهرى, نمى توان بدانها دست يافت.
6. درموارد اندكى, روايتهاى كلامى نيز در ميان روايات يادشده به چشم مى خورند.
7. آن شمار از روايتها كه رنگ كلامى دارند, از نظر سبك و روش با روايتهاى عرفانى, متفاوت به نظر مى رسند واين خود نشان دهنده اين واقعيت است كه خاستگاه صدور اين روايتها با روايتهاى عرفانى, متفاوت است.
8. درميان اين مجموعه, روايتهايى كه رنگ اعتقادى داشته باشند نيز به چشم مى خورند, ولى ساختگى بودن آنها از نظر اسلوب و محتوا بسيار روشن است. بنابراين, گرچه وجود رواياتى را از امام صادق(ع) دراين مجموعه بپذيريم, درعين حال بخشى از روايتهاى اين مجموعه وبه طور خاص در بخشهاى كلامى و اعتقادى, مجعول و تحريف شده اند.
9. روايتهاى يادشده, پس از ذكر آيه, به صورت: قال جعفر, قال جعفربن محمّد, قال جعفر بن الصادق وقال جعفر الصادق(ع), ياد شده اند وتنها در يك مورد (قال على ابن موسى الرّضا) عنوان شده است.
10. در هيچ يك از روايات, سند ياد نشده, به جز در دو مورد, آن هم به نقل برخى نسخ كه دريك مورد سلسله سند كامل است و درمورد ديگر باز هم راوى آورده نشده است.
موردى كه سلسله سند كامل آمده, چنين است:
(سمعت منصوراً يقول: سمعت ابالقاسم يقول: سمعت أباجعفر عن على بن موسى الرّضا عن أبيه عن جعفر بن محمّد قال: الصّفا, الرّوح لصفائها عن درن المخالفات… )43
موردى كه سلسله سند مقطوع است:
(سمعت منصوراً باسناده عن جعفر[أبى جعفر] عن الرّضا عن ابيه عن جدّه فى قوله (الرحمن الرحيم) قال هو واقع على المريدين و المرادين… )44
دو مورد يادشده, بى گمان نشانى است نه چندان قطعى از سند ساير روايتها وشايد با احتياط بتوان گفت كه انتشار روايتهاى صحيحه اين تفسير, در مجامع مسلمين از سوى امام على بن موسى الرّضا (ع) صورت گرفته است ونه توسط جابر بن حيّان كه شاگرد امام صادق درعلم كيميا بوده و نه توسط ابن أبى العوجا.
گزينه هايى از روايتهاى داراى سند ظنى
بى گمان, ما درمورد تمامى تفسير, به عنوان يك مجموعه, به نتيجه واحدى از قبول يا ردّ نخواهيم رسيد, زيرا با نگرش ژرف تر و درنگ در محتوا, سبك و روش روايتها, به خوبى در مى يابيم كه روايتهاى درست و ساختگى درآن وجود دارد. از سوى ديگر با توجه به ضعف سند تفسير به سادگى نمى توان فهميد كدام يك از روايتهاى تفسير درست وكدام يك ساختگى است, بلكه چه بسا شناسايى روايتهاى درست از غير آن, نيازمند سنجش هريك با ديگر روايتهاى موجود در حوزه تفسيرى شيعى, بويژه روايتهاى نقل شده از امام صادق وامام رضا (ع) وپيدا كردن خود آن روايتها يا مانند آنها و آن گاه بررسى سندى است كه اين خود, مجالى فراخ تر مى طلبد.
آنچه به اختصار و درمقايسه با ديگر روايات مى توان گفت اين است كه روايتهاى درست درميان اين مجموعه تفسيرى, بسيارند.
واينك از آن ميان, شمارى را با تكيه بر اسلوب و محتوا برمى گزينيم, بدين اميد كه مجال بررسى تفصيلى همه موارد فراهم آيد.
الف. در تفسير آيه شريفه: (اطيعوا اللّه و اطيعوا الرّسول واولى الأمر منكم) گويد:
(قال جعفرالصادق(ع):لابدّ للعبد المؤمن من ثلاث سنن: سنّة اللّه و سنّة الانبياء و سنّة الاولياء, فسنّة اللّه السر… و سنّة الرّسول(ص) مداراة الخلق و سنّة الاولياء الوفا بالعهد والصبر فى البأساء والضراء.)45
امام جعفرصادق(ع) فرمود: بنده مؤمن بايد سه سنت را دارا باشد: سنت الهى, سنت پيامبران و سنت اولياء. سنت الهى,[كتمان] راز است و سنت انبيا مدارا با مردم است و سنت اوليا وفاى به عهد و شكيبايى در سختيها و رنجهاست.
اين روايت در تحف العقول از امام رضا(ع)با اندك تفاوت نقل شده است كه متن آن را ياد مى كنيم:
(قال الرّضا(ع):لايكون المؤمن مؤمناً حتى يكون فيه ثلاث خصال: سنة من ربّه و سنة من نبيّه و سنة من وليه(ع). فأمّا السّنة من ربّه فكتمان السّر و امّا السّنة من نبيّه فمدارة النّاس وامّا السّنة من وليّه فالصّبر فى البأساء و الضراء.)46
ب: در تفسير آيه شريفه (وقربناه نجيّاً) گويد:
(قال جعفر: للمقرب من اللّه تعالى ثلاث علامات اذا افاده اللّه علماً رزقه العمل به واذا رفعه اللّه للعمل به اعطاه الاخلاص فى عمله واذا اقامه لصحبة المسلمين رزقه فى قلبه حرمة لهم و يعلم أنّ حرمة المؤمنين من حرمة اللّه تعالى.)47
انسان مقرب خدا, داراى سه نشانه است: هرگاه خدا به او علمى بخشيده عمل به آن را نيز مى دهد, هرگاه خداوند او را به خاطر عملش بالابرد, اخلاص در علم نيز به وى عطا فرمايد, هرگاه خداوند او را هم صحبت مسلمانان قرار دهد, احترام گذاشتن به آنان را نيز در قلب وى روزى مى كند و او مى داند كه حرمت مؤمنان از حرمت الهى, سرچشمه گرفته است.
ج. در تفسير آيه شريفه:(ولاتجعلوا دعاءالرّسول بينكم كدعاء بعضكم بعضاً) گويد:
(قال جعفر: الحرمات تتبع بعضها بعضاً. من ضيع حرمة الخلف فقد ضيّع حرمة المؤمنين ومن ضيّع حرمة المؤمنين فقد ضيّع حرمة الاولياء ومن ضيّع حرمة الاولياء فقد ضيّع حرمة الرّسول ومن ضيّع حرمة الرّسول فقد ضيّع حرمة اللّه ومن ضيّع حرمة اللّه تعالى, فقد دخل فى ديوان الأشقياء وأفضل الاخلاق حفظ الحرمات ومن أسقط عن قلبه الحرمات تهاون بالفرايض والسّنن.)48
حرمتها برخى پيرو برخى ديگرند. هركه حرمت مردمان را تباه سازد, حرمت مؤمنان را تباه كرده است وهركس حرمت مؤمنان را تباه كند, همانا حرمت اولياء را تباه كرده است وهركه حرمت اولياء را تباه كند, همانا حرمت پيامبر را تباه كرده است وهركه حرمت پيامبر را تباه كند, پس حرمت خدا را تباه كرده وهركه حرمت خدا را تباه كند, پس در دفتر شقاوتمندان درآمده و برترين اخلاق نگهدارى حرمتهاست وهركه حرمتها را در دل وانهد, فرايض و سنتها را خوار شمرده است.
هرچند فرصت شناسايى و بررسى همانندهاى اين روايتها, درميان متون معتبر شيعى, به دست نيامد, ولى محتوا و سبك هريك به خوبى نشان مى دهد كه مى تواند از معصوم صادر شده باشد.
تهى بودن تفسير از فضائل اهل بيت(ع)
در تفسيرهاى روايى شيعه, تفسير برخى آيات به شخصيّت, فضائل وكمالات پيامبر اختصاص يافته است و درمواردى ديگر آيات در بيان اشارى به كمالات معنوى ومقام والاى اهل بيت پيامبر(ص)وامامان معصوم تفسير شده اند. اين شيوه تفسيرى, شيوه معمول ومتداول تفاسير روايى است.
امّا در تفسير عرفانى منسوب به امام صادق(ع)كه ابوعبدالرحمن سلّمى, آن را گردآورده, با اين كه برخى آيات به پيامبر(ص)تفسير شده است, مانند (يس) و (نجم), ولى هيچ روايت تفسيرى در رابطه با اهل بيت و فضائل ايشان درآن ديده نمى شود و بسيار دور مى نمايد كه در تفسيرى منسوب به امام صادق(ع) تنها روايات مربوط به شأن پيامبر(ص) ياد شده باشد و از روايات در شأن ائمه(ع) اثرى نباشد. آيه نور, از آياتى است كه مفسران شيعه, آن را درمورد اهل بيت(ع)تفسير كرده اند. سيد هاشم بحرانى در تفسير برهان, بيش از 20 روايت از امام صادق(ع)و ساير امامان معصوم در تطبيق تفسير اين آيه با شأن ومنزلت اهل بيت(ع) ياد كرده است.
حال آن كه در تفسير يادشده در سخن امام صادق(ع), كم ترين اشاره اى به مقام اهل بيت نشده, بلكه برخلاف باور شيعه, در دو روايت منسوب به امام صادق(ع) نور هدايت ونيز نور زمين, به خلفاى چهارگانه, تفسير شده است.
اين مطلب, بيانگر جعل و تحريف آشكارى است كه در اين تفسير صورت گرفته است.
جبرگرايى در برخى از روايات
درميان مجموعه روايات تفسير يادشده, مواردى چند به چشم مى خورد كه به لحاظ كلامى, جايگاهى استوار در انديشه كلامى شيعه ندارند, بلكه آثار زيانبار اعتقاد بدانها در رهنمودهاى امامان معصوم(ع)بيان شده است واعتقاد به جبر دراين ميان نمونه اى بس روشن و آشكار است و ماتنها به ذكر روايات موجود در اين رابطه بسنده مى كنيم:
الف. در تفسير آيه شريفه (وعنده امّ الكتاب) گويد:
(قال جعفر: الكتاب الّذى قدّر فيه الشّقاوة والسّعادة فلايزداد فيه ولاينقص.(وما يبدل القول لديّ) والاعمال اعلام فمن قدر له بالشّقاوة ختم له بها.)49
جعفر(علیه السلام) گويد: كتاب چيزى است كه سعادت و شقاوت درآن مقدّر شده, پس درآن نه كم شود ونه زياد وعملهاى انسان فقط نشانه هايى از سعادت و شقاوتند. پس هركه براى او سعادت مقرر شده است, عاقبت كار او, ختم به سعادت مى شود وهر كه براى او شقاوت مقدر شده است, عاقبت كار او به شقاوت ختم مى شود.
در تفسير آيه شريفه:(هو اعلم بكم) گويد:
(قال جعفر: اعلم بكم لانه خلقكم و قدر عليكم الشّقاوة و السّعادة قبل ايجادكم فانتم متقلّبون فيما اجرى عليكم فى السّابق من الاجل والرزق والسّعادة والشّقاوة ولاتستجلب الطاعات سعادة ولا المخالفات شقاوة ولكن سابق المقدّر هوالّذى يختم بما بدى.)50
جعفر(علیه السلام) گويد: خداوند به شما داناتر است چون شما را آفريد وسعادت و شقاوت را پيش از ايجاد شما, بر شما مقدر كرد. پس شما درآنچه از ازل بر شما جارى شد, از اجل و رزق و سعادت وشقاوت, برمى گرديد, طاعت[الهى] سعادت را نصيب انسان نمى كند ونه مخالفتها شقاوت را ولكن سرنوشت از پيش تعيين شده آن چيزى است كه ختم مى كند به آنچه آشكارا مى شود.
درتفسير آيه شريفه:(وماأنت بهادى العمى عن ضلالتهم)(نمل/71) گويد:
(قال جعفر: اظهار آيات رسالاتك على من أظهر الحقّ عليه فى الازل آيات السّعادة وجلاه بحلية الاختصاص فيكون دعاؤك له دعاء تذكير و موعظة لا دعاء ابتداء لانّه من لم تجر له السّعادة فى الازل, لم يمكنك ان توصله الى السّعادة.)51
جعفر(علیه السلام)گويد: اظهار آيات رسالت(با رسالتهاى) تو بر كسى كه در ازل حقّ براو آشكار شده است. آيات سعادت است و با زيور ويژه مى پوشاند. پس دعوت تو براى او, دعوت يادآورى و موعظه است, نه دعوت ابتدايى, زيرا هر كه براى او در ازل, سعادت جارى نشده, براى تو ممكن نيست كه او را به سعادت برسانى.
آنچه كه ياد شد, گزينه هايى بود از رواياتى كه به گونه روشن دلالت بر جبر مى كنند و سرنوشت دنيوى و اخروى انسان را از فقر و ذلت و ثروت و خوشبختى و سعادت و شقاوت و… بسته به تعيين ازلى دانسته و طاعت و معصيت را يكسان وهدف بعثت انبيا را تنها پند و يادآورى مى دانند.
واين انديشه اى نيست كه خرد آن را تأييد كند و در زمره رهنمودهاى معصوم(ع)قرار دهد.
روايات ناسازگار با باورهاى شيعه
تفسير منسوب به امام صادق(ع) داراى روايتهايى است كه در اصول و فروع, با باورهاى شيعه ناسازگارند.
شايان يادآورى است كه اين گونه روايتها, از نظر ساختار نيز با ديگر روايتها, تفاوتى آشكار دارند واين تفاوت با اندك درنگ به دست مى آيد. اينك برخى از اين روايتها را كه محدود و درخور شناسايى است, ياد مى كنيم:
الف. پس از ذكر تفسير آيات سوره حمد آمده است:
(قال جعفر: آمين اى قاصدين نحوك و أنت اكرم من أن تخيّب قاصداً.)52
آمين, يعنى قصد كنندگانيم به سوى تو و تو گرامى تر از آنى كه قصد كنندگان به سوى خود را مأيوس گردانى.
برآگاهان به مذهب اماميه پوشيده نيست كه كلمه(آمين)درآخرسوره فاتحه از ديدگاه اين مذهب, جايز نيست و فقيهان شيعه گفتن آن را سبب باطل شدن نماز مى دانند.53
اهل سنت نيز كه واژه (آمين) را پس از فاتحه در نماز مى گويند, بدون تشديد وبه معناى استجب(اجابت كن) مى دانند, چنانكه چگونگى قراءت و معناى آن, در كتابهاى فقهى اهل سنت, به شرح ياد شده است 54, حال آن كه دراين تفسير(آمين) به تشديد, خوانده شده كه به معناى قاصدين است.
ب. در تفسير آيه شريفه(اليوم اكملت لكم دينكم… )(مائده/ 3)گويد:
(اليوم اشارة الى يوم بعث محمّد رسول اللّه (ص) ويوم رسالته.)55
كلمه يوم, به روز بعثت محمّد رسول خدا(ص)وروز رسالت آن حضرت, اشاره است.
ترديدى نيست كه مفسران شيعه, نزول آيه را در روز غديرخم مى دانند وكلمه (اليوم) را اشاره به آن روز مى دانند. مفسران اهل سنت در تفسير اين آيه, دو ديدگاه دارند: برخى آيه را به معنايى كه شيعه معتقد است تفسير كرده اند و بعضى ديگر (اليوم) را اشاره به روز عرفه در سفر حجّة الوداع مى دانند كه با توجه به روايات و زمان نزول آيه و شرايط جامعه اسلامى درآن روز, باطل است واحتمال صدور چنين مضمونى از امام صادق(ع) درست نيست.
ج. در تفسير آيه(نور)آمده است:
(عن جعفربن محمد الصّادق(ع)فى هذه الآية قال: نور السّموات بنور الكواكب والشّمس والقمر ونور الأرضين بنور البيّنات الاحمر و الأبيض والأصفر وغير ذلك ونور قلب المؤمن بنور الايمان والاسلام ونور الطّرق الى اللّه بنور ابى بكر و عمر و عثمان وعلى رضى اللّه عنهم. فمن اجل ذلك قال النّبيّ(ص)اصحابى كالنّجوم بايّهم اقتديتم اهتديتم.)56
از جعفر بن محمّد صادق روايت شده است كه در تفسير اين آيه گويد: نور آسمانها به نور ستاره ها و شمس و قمر است و نور زمينها به نور نشانه هاى سرخ, سفيد و زرد است و نور قلب مؤمن به نور ايمان واسلام است و نور راه به سوى خدا به نور ابى بكر وعمر و عثمان وعلى است ازاين رو پيامبر فرمود: اصحاب من به مانند ستاره ها هستند به هريك كه اقتدا كنيد هدايت مى يابيد.
ونيز مى گويد:
(وقال أيضاً فى هذه الآية نور السّموات باربع: بجبرئيل وميكائيل و اسرافيل و عزرائيل عليهم السّلام و نور الأرض بأبى بكر و عمر وعثمان و على رضوان اللّه تعالى عليهم.)57
نور آسمان به چهارچيز است: به جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل و نور زمين به ابوبكر و عمر و عثمان وعلى (ر ض)است.)
در جعلى بودن اين دو روايت, كم ترين ترديدى, وجود ندارد.
قرار گرفتن نام على(ع) دركنار ديگر خلفا, آن هم به عنوان نور راه خدا يا نور زمين, جز اعتقاد به درستى خلافت آنان, معناى ديگرى ندارد و بى ترديد عقيده اى چنين, راه در سخن امام صادق(ع)ندارد و رواياتى ازاين دست, در عصر امويان و درجهت توجيه خلافكاريها, ساخته و پرداخته شده اند.
روايتهاى سطحى
گذشته از روايتهاى ضعيفى كه با باورها و انديشه تابناك شيعى ناسازگارى دارند, روايتهايى نيز در ميان مجموعه تفسيرى مورد بحث, ديده مى شوند كه گرچه ناسازگارى روشن و آشكار با باورهاى مذهب شيعه ندارند, ولى ازنظر محتوا و مضمون, سطحى هستند و از هم گسيخته و سست و با روايتهاى صادره از معصومان(ع), كه يكسره داراى متانت و ژرفا و استوارى و درقالب و مضمونهاى بلندند, سازگارى ندارند واينك ازباب نمونه به پاره اى ازاين روايتها اشاره مى كنيم:
الف. در تفسير آيه شريفه (انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون) گويد:
(قال جعفر: (وانا له لحافظون) على من اردنا به خيراً و ذاهبون به عمّن اردنا به شرّا.)58
جعفر گويد: ما ذكر را در مورد كسى كه درحق او خوبى خواسته ايم, نگه مى داريم و در مورد كسى كه براى او بدى خواسته ايم, از بين مى بريم.
اين مطلب, گذشته ازاين كه از انديشه (جبر) نشأت مى گيرد و ناساز با باور بيش تر مسلمانان است, مطلبى بسيار سطحى به نظر مى رسد.
ب: در تفسير آيه شريفه:(وما عندكم ينفد و ما عنداللّه باق) گويد:
(قال جعفر: ما عندكم ينفد ويعنى الافعال من الفرايض والنّوافل وما عند اللّه باق من اوصافه ونعوته لان الحادث يفنى والقديم يبقى.)59
جعفر گويد: هرچه در نزد شماست, فانى مى شود; يعنى فعلهاى شما از فرائض و نوافل است وآنچه در نزد خداست باقى است; يعنى اوصاف و ويژگيهاى اوست, زيرا حادث فانى مى شود و قديم باقى مى ماند.
نماى سخنان يادشده سست تر از سخنان يك سخنور عادى است, چه رسد به امام معصوم(ع) صادر شده باشد.
ج. درتفسير آيه شريفه(انّ ابنك سرق… )(يوسف /81) گويد:
(قال جعفر: معناه ان ابنك ماسرق وكيف يجوزهذه القصة على نبى بن نبى وهذا من مشكلات القرآن وهو كقوله فى قصة داود, (خصمان بغى بعضنا على بعض) وماكانا خصمين وما بغيا.)60
امام صادق فرمود: معنى آن اين است كه پسرت سرقت نكرد. چگونه ممكن است اين تعبير, درحقّ پيامبر, پسر پيامبر به كاربرده شود واين ازمشكلات قرآن است, مانند قول خداى تعالى در قصه داود است كه مى فرمايد:(خصمان بغى بعضنا على بعض) درحالى كه نه دشمن يكديگر بودند و نه بر يكديگر تجاوز روا داشتند.
براين بيان, مى توان اشكال كرد كه دليلى نيست كه (سرق) (دزدى كرد)به معنى (ماسرق) (دزدى نكرد) باشد. به علاوه شخصى كه كلمه سرقت درمورد او به كار رفته, حضرت يوسف نبوده است, تا بگوييم: اطلاق تعبير سرقت بر پيامبر, پسر پيامبر, صحيح نيست و افزون برآن, مفاد آيه نقل قول است وهر نقل قول در قرآن مساوى با پذيرش و تأييد آن نيست.
فرجام سخن
از مجموع بحثهاى گذشته, نكته هاى زير به خوبى روشن مى شود:
1. از تفسير مورد بحث, تاكنون هيچ گونه سندى, در دست نيست, نه سلّمى براى آن سندى ذكر كرده است و نه احتمالات محققان فرانسوى در مورد سند تفسير, پذيرفتنى است.
2. ابوعبدالرحمن سلّمى نخستين گردآورنده تفسير, گرچه نوشته هاى بسيار دارد و در عرفان وآگاهى به مبانى تصوّف, از شهرت برخور دار است, ولى از سوى برخى نويسندگان به جعل حديث, متّهم شده است.
3. در متن تفسير, روايتهايى وجود دارد كه از نگاه ساختار واسلوب مى توانند صحيح باشند.
5. روايتهايى كه دلالت بر فضيلت رسول اكرم كنند, در متن تفسير وجود دارد, ولى روايتى كه از فضائل اهل بيت وائمه(ع) سخن گويد, به هيچ عنوان در تفسير وجود ندارد
6. روايتهاى كلامى همساز با جبر و روايتهاى فقهى و اعتقادى ناسازگار با تفكر شيعه درآن وجود دارد, ولى اين روايتها اندك هستند و نيز از نظر محتوايى و ساختارى, ساختگى بودن آنها به طور كامل محرز و مشخص است.
نگارنده براين باور است كه امكان صدور اين مجموعه تفسيرى از امام صادق(ع) دور به نظر نمى رسد و درعين حال, آثار جعل و تحريف درآن به خوبى نمايان است.
كار مهمى كه توسط جعل كنندگان صورت گرفته است, دردو محور خلاصه مى شود:
1. روايتهايى را برخلاف مذهب عدليه واماميه, جعل و به آن افزوده اند, چنانكه نمونه هايى ازآن ياد شد.
2. تمام روايتهايى كه دربيان فضائل اهل بيت بوده حذف گرديده است.
پل نويا نخستين چاپ كننده و تصحيح كننده كتاب دراين مورد مى نويسد:
(در متنى كه سلّمى دركتاب خود حفظ كرده است, هرچه ارجاعى سياسى و اشاره اى به اهل بيت داشته, حذف شده است. تنها يك تخطى(غيرقابل توجيه)ازاين قاعده مى توان يافت; يعنى نسخه خطّى [جامع] برخلاف نسخه هاى ديگرى كه ما بررسى كرديم, متنى به دست مى دهد كه از ناحيه يك تفسير سنّى بعيد مى نمايد.
امام صادق(ع)در تفسير آيه (فتلقّى آدم من ربّه كلمات) (بقره/ 37) مى فرمايد:
خدا درآن زمان كه هنوز هيچ چيز از آفرينش او نبود, ازنور جلال خود پنج مخلوق آفريد واز نامهاى خود به هريك نامى داد. چون محمود است پيامبر را (محمود) ناميد, چون عالى است اميرالمؤمنان را (على) ناميد, چون فاطر السّموات والأرض بود, از آن نام (فاطمه) را ساخت وچون صاحب اسماء الحسنى بود ازآن دونام حسن و حسين را بيرون آورد. پس آنها را در سمت راست عرش خود جاى داد.61
حال اين پرسش مطرح است كه جعل و تحريف در تفسير مورد بحث, از سوى چه كسى صورت گرفته است؟ احتمال مى رود كه جعل برخى روايتها ونيز حذف بعضى ديگر توسط شخص سلّمى, انجام شده است, بويژه كه وى متّهم به جعل حديث نيز بوده است. افزون بر اين, نامبرده گذشته از اين كه صوفى بوده, از علم كلام و علم حديث نيز بهره داشته و متكلم ومحدث بوده است و همان گونه كه پيش تر آورديم, بيش ترين جعل و تحريف درحوزه مسائل كلامى و اعتقادى صورت پذيرفته است.
نویسنده: سيد محمد حسين موسوي مبلغ
_______________________________________
پی نوشت:
1. ذهبى, محمدحسين, التفسير والمفسرون, دارالكتب الحديثيه, بيجا,2/ 385 ـ 386, به نقل از: حقايق التّفسير سلّمى, مخطوط.
2. ابو عبدالرحمن سلّمى, مجموعه آثار, مقدمه پل نويا بر تفسير امام صادق, ترجمه احمد سميعى/ 8.
3. همان/ 5.
4. پل نويا, مقدمه تفسير ابن عطا در مجموعه آثار سلّمى, گردآورى نصراللّه پورجوادى, مركز نشر دانشگاهى, 1369/ 47.
5. پل نويا, مقدمه تفسير امام صادق در مجموعه آثار سلّمى, گردآورى نصراللّه پورجوادى/ 7.
6. مراجعه شود به: مقدمه نصراللّه پورجوادى بر مجموعه آثار سلّمى/ 12.
7. همان/ 14 به نقل از :مجموعة الرّسائل ج 1/ ص 29.
8. ذهبى, تذكرة الحفاظ,حيدرآباد, 1970 م, 3 / 1046.
10. همان, به نقل از: تلبيس ابليس.
11. سبحانى, محمدتقى, مجله بيّنات, شماره 7, صفحه 100 به نقل از: مقدمه لطائف الاشارات امام قشيرى
12. مجموعه آثار سلّمى, گردآورى نصراللّه پورجوادى, مقدمه ايتان كولبرگ بر جوامع الآداب الصوفيّه, 1/ 314.
13. همان, به نقل از: نفحات الانس عبدالرحمن جامى.
14. مجموعه آثار سلّمى, گردآورى نصراللّه پورجوادى, مقدمه احمد طاهرى عراقى بر درجات المعاملات, 1/467.
15. همان.
16. فارسى, ابوالحسن عبدالغافر, الحلقة الاولى من تاريخ نيسابور المنتخب من السياق , به كوشش محمد كاظم محمودى, ق 1362 ش / 9.
17. خطيب بغدادى, تاريخ بغداد, چاپ مدينه, 2/ 248.
18. اصفهانى, حافظ ابى نعيم, حلية الاولياء, بيروت, 1967 م,10/ 41 ـ 42.
19. مجموعه آثار سلّمى, گردآورى نصراللّه پورجوادى, مقدمه, 1/ 1.
20. همان.
21. خطيب بغدادى, تاريخ بغداد, 2 / 248.
22. اسفراينى, ابوالمظفر, التعبير فى الدين, تصحيح كمال يوسف الحوت, بيروت, 1403ق/ 1983م/ 192.
23. هجويرى, كشف المحجوب/ 99.
24. فارسى, ابوالحسن عبدالغافر, الحلقة الاولى من تاريخ نيسابور المنتخب من السّياق/ 9.
25. همان/ 314.
26. رجوع شود به: شرح احوال باقلانى, به قلم ابوعياض كه در تعليقات چاپ كتاب اعجاز البيان باقلانى, بيروت, 1985صفحه 133 نقل شده است.
27. همان/ 106.
28. مجموعه آثـار سلّمى, گردآورى نصراللّه پورجوادى, مقدمه پل نويــا بر تفسـير ابن عطـا, 1 / 72.
29. همان/ 480.
30. همان.
31. همان, مقدمه لويى ماسينيون بر تفسير امام صادق, 1/ 10 ـ 11.
32. همان, مقدمه پل نويا بر تفسير امام صادق / 7.
33. همان.
34. همان, مقدمه لويى ماسينيون بر تفسير امام صادق, 1/ 9 ـ 10.
35. همان / 12.
36. زيعور,على, كتابا الصادق/ 54.
37. مجموعه آثار سلّمى, گردآورى نصراللّه پورجوادى, مقدمه ماسينيون بر تفسير امام صادق / 13.
38. همان/11 ـ 12.
39. همان / 6.
40. همان.
41. همان.
42. همان / 21.
43. مجموعه آثار سلّمى, گردآورى نصراللّه پورجوادى, تفسير الصادق / 23, پاورقى شماره 6.
44. همان/ 22, پاورقى شماره 1.
45. همان/ 27.
46. حرانى, على بن شعبه, تحف العقول/ 519.
47. مجموعه آثار سلّمى, گردآورى نصراللّه پورجوادى, تفسير الصادق / 41.
48. همان /46.
49. همان / 25.
50. همان / 46
51. همان/ 50.
52. همان/ 23.
53. امام خمينى, توضيح المسائل, مسئله 1130.
54.ابن قدامه, مغنى, 1 / 527.
55.مجموعه آثار سلّمى, گردآورى نصراللّه پورجوادى, تفسير الصادق/ 28.
56. همان/ 45
57. همان.
58. همان/ 26
59. همان/ 27.
60. همان/ 23.
61. پل نويا, تفسير قرآن و زبان عرفانى/ 131.