به راستی راز مانایی قرآن چیست که در گسترهِ تاریخ، اندیشه های بلند آن فرو نکاسته و سیطرهِ نفوذ و قدرت آن فزاینده بوده است. بی شک می توان گفت: این کتاب که سرچشمه بالندگی و اندیشه ورزی است و بن مایه ها و اساس تمدن اسلامی بر پایه آموزه های آن استوار گشته است، همواره، همگان را به تفکر و تعقل فراخوانده و راههایی برای نگرش ها و تفسیرهای ژرف کاوانه در ساحت های گونه گون گشوده است تا نگاه تشنه و جست وجوگر اندیشمندان را سیراب کند.
با توجه به اهمیت این امر بر آن شدیم در اقتراح «پژوهش های قرآنی و رویکردهای جدید تفسیری» از نظرات کارشناسانه آیت الله معرفت و استادان محترم، حججاسلام آقایان فاکر، بابایی و دکتر رضایی اصفهانی بهره ببریم.
پژوهه: جایگاه مباحث تفسیری و علوم قرآنی در حوزه و رشته های تخصصی چگونه است؟
فاکر:
شاید بتوان گفت تا چندی پیش قرآن، در حوزه های علمیه، آن گونه که شایسته ی این کتاب آسمانی است، مورد توجه و عنایت نبود،ولی در چند دهه ی اخیر و به ویژه پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی ایران، در بسیاری از زمینه ها از جمله مباحث اسلامی، معارف اسلامی و برنامه های آموزشی و پژوهشی تحولات اساسی روی داد. حوزه های دینی نیز متحول شدند. به هر روی این مسأله هم توانست عنایت بیش تری به خود جلب کند. پس از آن تحول اساسی، حوزه و متصدیان امور حوزوی در سیاست، گام به گام، به مباحث قرآنی توجه بسیاری کردند. در ابتدا با راه اندازی برنامه های جنبی در کنار فقه و اصول، تفسیر و درس تفسیر را درس رسمی حوزه دانستند.
از سوی دیگر بزرگان حوزه به این نتیجه رسیدند که خوب است این دروس به صورت تخصصی در حوزه مطرح شود. بنابراین به ایجاد رشته ی تخصصی تفسیر و علوم قرآن مبادرت ورزیدند. امروزه شاهدیم که در کنار دروس فقه و اصول، کلام و فلسفه و دیگر مباحث اسلامی، تفسیر و علوم قرآنی، یکی از رشته های فعّال حوزه می باشد. هم اکنون رشته ی تخصصی تفسیر، در حوزه ی برادران وخواهران و نه تنها در حوزه ی داخل، بلکه در حوزه ی طلاب غیر ایرانی نیز مطرح است. همچنین این برنامه در مدارس خارج از کشور هم وجود دارد و خوش بختانه به طور جدی به مباحث قرآنی پرداخته شده است. بااین حال جایگاه مباحث تفسیری و علوم قرآنی در رشته های تخصصی چیست؟ ما در هر رشته ای از علوم بخواهیم تحصیل یا تدریس کنیم، باید به نوعی از موضع و موضوع قرآن آگاه باشیم؛ اگر قاضی بخواهد در رشته ی تخصصی قضا به تحصیل بپردازد و به قضاوت برسد، باید از مباحث قرآنی مطّلع باشد؛ متکلم،خوب است با مبانی کلامی قرآن آشنایی داشته باشد؛ در تخصص مهدویت لازم است دیدگاه قرآن نسبت به مهدویت روشن باشد. حتی در مباحثی مانند نهجالبلاغه، تاریخ، علوم حدیث و… لازم است دانش پژوه با مباحث قرآنی – گرچه اندک و به طور کلی – آشنایی داشته باشد. این امر برای مبلّغان، در رشته تبلیغ، اهمیت زیادی دارد. بنابراین بحث علوم قرآنی ضمن این که رشته ای تخصصی می باشد، موضوع فراگیری است. یعنی کسی که در مباحث علوم اسلامی قلم می زند و قدمی بر می دارد، لازم است اندکی از مباحث قرآنی آگاه باشد. در مجموع می توان گفت مباحث تفسیری و علوم قرآنی در تمام رشته ها می تواند حضور داشته باشد. و هم اکنون چنین چیزی وجود دارد.
رضایی اصفهانی:
درباره ی مباحث تفسیری و علوم قرآنی، پس از انقلاب، کارهایی صورت گرفته است. شاید پیش از انقلاب، افرادی مانند مرحوم طباطبایی یا صاحب تفسیر نمونه تلاش های شخصی و خودجودشی داشته اند و کارهایی در حوزه ی علوم قرآنی انجام داده اند، ولی هم اکنون مباحث تفسیری و علوم قرآنی، در حوزه، روش مند شده است. هرچند که هنوز جایگاه اصلی خود را پیدا نکرده است، برای نمونه، در حوزه ی علمیه ی قم چهل هزار طلبه هستند و بین دویست تا سیصد نفر در رشته ی تفسیر و علوم قرآنی مشغول هستند. در مرکز جهانی، از بین ده هزار طلبه، نزدیک به سیصد نفر به علوم قرآنی گرایش دارند. سهمی که برای علوم قرآنی، در حوزه ی خارجی ها، در نظر گرفته شده نزدیک به 3% و این رقم، در حوزه ی ایرانی ها، کم تر از یک درصد می باشد. این سهم ها جایگاه واقعی قرآن نیستند. طبیعی است که بیش از این هم نیاز داریم. نیازی که خارج کشور به علوم قرآن دارد شاید از دیگر رشته ها بیش تر باشد. آنچه که در خارج کاربرد دارد، علوم قرآنی و حدیث است و این نشان می دهد با نیازها فاصله ی زیادی داریم؛ یعنی باید پنجاه درصد طلبه ها مفسّر یا محدّث باشند تا بتوانند کارهایی، در خارج از کشور، انجام دهند. علومی مانند فقه الایات نیز هنوز جایگاه خود را پیدا نکرده است. باید بیش از این روی آیات کار شود که جای بحث فراوان دارد. ورشته های تخصّصی فقه، که در حال کار هستند، قاعدتاً به این مباحث بیش تر توجه خواهند داشت. در مورد جایگاه کیفی علوم قرآنی باید بگویم که وقتی این رشته را با رشته های دیگر مقایسه می کنیم، می بینیم که بیش تر نیروهای فکری مان را در رشته های دیگر صرف می کنیم و نخبگان را کم تر به این رشته های تخصّصی ارجاع می دهیم، در حالی که زمانی از حضرت آیت اللّه العظمی فاضللنکرانی پرسیدم که امروزه به مرجعتقلید نیاز بیش تری احساس می شود یا مفسر؟ ایشان بی درنگ گفتند نیازی که در زمینه ی تفسیر داریم خیلی زیادتر است.از سوی دیگر امکاناتی که به این امر اختصاص می دهیم، مستقل نیستند؛ هنوز در حوزه، مدرسه ی علوم قرآنی مستقل نداریم؛ رشته ی تخصصی تفسیر، در حوزه، امکانات آموزشی در اختیار ندارد. در مرکز جهانی نیز همین مشکل به چشم می خورد. ابتدا تصویب شد که در مرکز جهانی دانشکده ی علوم قرآنی راه اندازی شود، ولی اجرا نگردید و در دانشکده ی حکمت و فلسفه ادغام شد. درحالی که هم اکنون رشته های علوم قرآنی و حدیث بیش ترین میزان فعّالیّت (از نظر تعداد طلبه و استاد) نسبت به رشته های فلسفه، تاریخ و… دارد، ولی برای آن دانشکده ی جداگانه ای درنظر گرفته نشد. این مسأله در ابتدا ممکن است به نظر کم اهمیّت برسد، ولی آثار و پیامدهای درازمدت دارد. مسؤولان مرکز تا دیر نشده باید در این تصمیم تجدیدنظر کنند. امروزه، در مرکز جهانی، رشته ی علوم قرآنی مهجور شده است، در حالی که طلبه های زیادی، در کارشناسی ارشد، داریم. نخستین رشته ی دکترا، در مرکز در رشته ی علوم قرآنی، در حال شکلگیری است و بیش ترین عضو هیأت علمی، از نظر تعداد افراد، به این رشته ها مربوط است. به نظر می رسد که نیاز زیادی در این باره داریم.
پژوهه:
معارف اصیل اسلامی در قرآن است. آیا قرآن بیش ترین مهجوریت را نسبت به رشته های دیگر ندارد؟
رضایی اصفهانی:
من مراکز مشابه را هم دیده ام. حتی به دانشگاه ام القری هم رفته ام. در این مراکز دانشکده ی قرآن از دانشکده های دیگر جداست. آن قدر به این رشته اهمّیّت می دهند که برای آن دانشکده تأسیس کرده اند ممکن است امروز ما در مرکز جهانی برای راه اندازی دانشکده ای آمادگی نداشته باشیم اما باید تأ سیس دانشکده قرآنی در اولویت باشد و به گونه ای رفتار نشود که بعضی از رشته های اصلی ذبح گردند.
بابایی:
مباحث تفسیری و علوم قرآنی یکی از رشته های تخصصی است و علوم پیش نیازی لازم دارد. همین که، برای تعیین مسایل آن، علم دیگری لازم است، نشان از تخصصی بودن آن دارد. کسی که می خواهد به مباحث علوم قرآنی وارد شود، باید دانش های لازم را تحصیل کرده باشد. علاوه بر آن باید مدتی هم تمرین کند و بتواند مهارت های لازم را کسب نماید. با توجه به این می توان گفت که مباحث تفسیری و علوم قرآنی نیز یکی از رشته های تخصصی خواهندبود. مباحث علوم قرآنی وتفسیری اهمیت ویژه ای دارند؛ یعنی از مهم ترین رشته های تخصصی هستند. بدین ترتیب می توانیم بگوییم که این دو از مهم ترین رشته های تخصصی هستند. به هرحال قرآن کریم، وحیانی و قابل اعتمادترین منبع است. از این رو اهمیت ویژه ای، بین رشته های تخصصی،دارد.
آیت اللّه معرفت:
پیش از این ها به این مسائل چندان توجه نمی شد، ولی امروزه این موضوع به طور کامل جا افتاده است. بنده از نوشته ها، مقالات و کتابهای سایر کشورهای عربی اطلاع کافی دارم. زمانی ایران در این کار فقیر بود، ولی امروزه خود را به حدّ مناسبی رسانده است. در حال حاضر سطح بسیاری از نظرات و آرایی که دانشمندان ایرانی در زمینه ی تفسیر مطرح می کنند، از سایر کشورها بالاتر رفته تا جایی که بعضی از کتابهای آنان را ترجمه می نمایند. تا کنون ما از آنها کمک می گرفتیم و حال، آنها از ما یاری می گیرند. هم اکنون چهارده دانشکده ی علوم قرآنی در کشور داریم که بهترین آن در قم و مشهد است؛ در این راه رشد خوبی نموده ایم. رشته های مختلفی نیز در حوزه مطرح شده است؛ این ها از برکات انقلاب است.
پژوهه:
رابطه ی متقابل علوم قرآن و تفسیر را چگونه ارزیابی می کنید؟ آیا با هم ارتباط دارند؟
بابایی:
بله، ارتباط دارند. علوم قرآنی یعنی شناخت هایی که نسبت به قرآن کریم به وجود می آیند؛ این علوم به ما کمک می کنند که قرآن را بشناسیم، بدانیم که معجزه است؛ تحریف نشده؛ هیچگونه تغییری در آن راه پیدا نکرده، دارای محکم و متشابه است، و ناسخ و منسوخ دارد؛ تفسیر هم عبارت است از این که معانی و مفاهیم آیات کریم را آشکار کنیم. اکنون ببینیم چه رابطه ای با هم دارند:از طرفی مباحث علوم قرآنی در تفسیر تأثیرگذار هستند. اگر قرآن به عنوان کلام خداوند ثابت نشود، هنگامی که آیه ای را ترجمه می کنیم نمی توانیم بگوییم که این مقصود خداست. اگر صیانت قرآن کریم ثابت نشده باشد، نمی توانیم آنچه را که با تفسیر از آیات کریمه به دست می آوریم، حکم خدا بدانیم و آن را معرفت و شناختی که از جانب خدا رسیده، تلقی کنیم. نخست باید صیانت قرآن کریم از تحریف اثبات شود و سپس مطالبی را که با تفسیر به دست می آوریم، حکم خدا و معرفتی از جانب او بدانیم: برای نمونه، اگر کسی توجه نداشته باشد که قرآن ناسخ و منسوخ دارد، در فهم معانی به اشتباه می افتد. بنابراین مباحث علوم قرآنی در شناخت و فهم درست تفسیر تأثیرگذار است. اگر ما مباحث علوم قرآنی را خوب حل نکرده باشیم، در تفسیر دچار مشکل می شویم. آگاهی از این که قرآن، محکم و متشابه دارد، در تفسیر تأثیرگذار است. اگر ما معتقد باشیم که قرآن آیه ی متشابه ندارد، به گونه ی دیگری تفسیر می کنیم.
اگر معتقد شدیم که محکم و متشابه دارد می توان آیات متشابه را به وسیله ی آیات محکم تفسیر کرد و آن وقت به طریق دیگری در تفسیر پیش می رویم. اگر عقیده داشته باشیم که تنها باید به آیات متشابه ایمان داشت و ما توان فهم آن را نداریم، نتیجه ی تفسیر متفاوت خواهد بود. در نمونه ای دیگر اگر ما قائل شدیم که قرآن ظاهر و باطن دارد، هنگامی که به سراغ آیات می رویم، توجه داریم که تمام مطلب آیه در ظاهر آن نیست؛ چه بسا مطالب دیگری درون این آیه باشد که به آن نرسیده باشیم. ما خود را موظف می دانیم که در کلمات ائمه ی اطهار(علیهم السلام) و پیغمبر(ص) بیش تر دقت کنیم و در صورت امکان، به وسیله ی آنها مطلب بیش تری بفهمیم. بنابراین کاملاً روشن است که مباحث علوم قرآنی شناخت مقدماتی می باشند. که تأثیرگذارهستند؛ یعنی نوع تفسیر ما را تغییر می دهند.
از سوی دیگر فهم برخی از مباحث علوم قرآنی، از قرآن کریم به دست می آیند. هنگامی که می خواهیم علوم قرآنی را از قرآن به دست آوریم، باید تفسیر کنیم و آنها را استنباط نماییم. تفسیر، وسیله ای برای استنباط علوم قرآنی است. البته همه ی مسایل علوم قرآنی مبتنی بر قرآن کریم نیست و برخی از آنها از راه های دیگر به دست می آیند، ولی فهم بخشی از مباحث علوم قرآنی مبتنی بر تفسیر می باشد.
آیت اللّه معرفت:
علوم قرآنی برای تفسیر، جنبه ای مقدّماتی دارند. هرکدام از تفاسیر قدما بخشی وسیع، در مقدّمه، دارند؛ مانند تفسیر القرآن المجید که مقدّمات آن به مسایل علوم قرآنی مربوط می شود.راغب اصفهانی تفسیری دارد که مقدّمه اش چاپ شده است. آن نیز مقدمه ی تفسیر است. هرکسی که مطلبی، در علوم قرآنی، نوشته، مقدّمه ای نیز آورده است. البیان آقای خویی مقدّمه ی تفسیر است. بنابراین رابطه ی علوم قرآنی باتفسیر، رابطه ی مقدّمه و ذی المقدّمه است. حالا اگر کسی به این مسایل آشنا نباشد، هنگام تفسیر، ابزار لازم در اختیار نخواهد داشت. یکی از مباحث علوم قرآنی، ترتیب سوره و نزول آیات است؛ برای نمونه، یک سوره، مدنی است و دیگری، مکّی. این از مسایلی است که اگر برای مفسّر تنقیح نشده باشد، در تفسیر به مشکل بر می خورد، چون بین آیات قرآن، که کنار هم چیده شده اند، ارتباط ظاهری وجود ندارد. باید مفسّر این ارتباط را به دست بیاورد و ببیند تا چه اندازه باهم ارتباط دارند و اگر ارتباط داشته باشند، تأثیر فعل و انفعال دارند، ولی اگر بی ارتباط باشند فعل و انفعال ندارند؛ برای نمونه، تشخیص این که قرآن قطعه قطعه نازل شده یا نه، با مفسّران است؛ مفسّر باید بفهمد آیاتی که با هم نازل شده اند، کدام هستند و… . معیار تشخیص این ها در علوم قرآن موجود است. علم اصول فقه، مقدّمه ای برای فقه است؛ اگر کسی بدون این که اصول فقه را خوانده باشد بخواهد فقه را مطالعه کند، خود به خود دچار مشکل می شود. برای همین است که، برای نمونه، در فقه می گویند خلاف ظاهر است و این ها باید در اصول خوانده شوند. علوم قرآنی نسبت به تفسیر، مانند علم اصول به فقه است.
فاکر:
در ابتدا شایسته است از آنچه که درباره ی فقه داریم تشبیهی داشته باشم. نظرما این است که جایگاه اصول فقه نسبت به فقه، جایگاه مبنا به بناءاست. یعنی اصول فقه زیربنای مباحث فقهی به حساب میآیند. فقیه، مبنایی را در اصول فقه اتّخاذ می کند و بر مبنای آن، فتوا می دهد. چنین برنامه ای برای علوم تفسیر و قرآن نیز وجود دارد. اگر مجموعه ی علوم قرآن را به صورت اتّخاذ مبانی در شناخت زیرساخت های تفسیر،به ویژه در بخش قواعد تفسیر، ترسیم کنیم، بی شک همان نقشی را خواهدداشت که اصول فقه به فقه دارد؛ یعنی در علوم قرآن زیرساخت ها، مشخص و مبانی، اتّخاذ می شوند. مفسّر براساس آن مبانی و ضوابط، در تفسیر، برداشتی را، که براساس ضوابط تعیین شده، مشخص می کند. البته همان طور که بسیاری از مباحث اصول فقه تأثیر کمی بر فقه دارند، در علوم قرآن نیز چنین است؛ امکان دارد برخی از مسایل ارتباط بیش تر و تنگتری داشته باشند.از سوی دیگر ممکن است نتوان ارتباط یکسری از مسایل را به سادگی پیدا نمود. بنابراین مباحث علوم قرآن و ارتباط آن با مباحث تفسیری، بحث اتّخاذ مبنا و تبیین مبانی برای رسیدن به تفسیر صحیح است. و قانون مند شدن تفسیر، به چیزی است که می توان در علوم قرآن اتّخاذ کرد.
پژوهه:
آیا به نظر شما همان گونه که اصول فقه به فقه روش می دهد علوم قرآن نیز برای تفسیر روش ارائه می کند؟
فاکر:
اصول فقه به فقه روش نمی دهد بلکه چون فراتر از روش است، مبنا معرفی می کند. روش، در مراحل بعدی است؛ پس از این که مبانی را اتّخاذ کردیم، در اجرا و اِعمال آن چگونه باید عمل کرد. در این باره ممکن است هر کس از روش ویژه ی خود استفاده کند. روش، اجرایی است، در حالی که اتّخاذ مبانی، رَویه ی نظری و نظریه پردازی دارد. اگر مراد شما از روش، خط دهی کلی باشد، در علوم قرآن این خط را ترسیم می کنند تا مفسّر بر اساس آن پیش برود.
رضایی اصفهانی:
روشن است که علوم قرآنی، در مباحث تفسیری، تأثیر دارند. علوم قرآنی دو اصطلاح دارد: یک اصطلاح علوم قرآنی داریم که اصطلاحی قدیمی است؛ برای نمونه، بیش از این کسانی مانند سیوطی، علوم قرآنی، ناسخ، منسوخ، و… را به کار می بردند؛ این ها علوم قرآنی بودند ما،در تفسیر، آیات متشابه و محکم داریم که باید درباره شان فکر شود. هنگامی که فخر رازی به آیاتی که به روِیت مربوط است، می رسد (یدالله فوق ایدیهم) می گوید که این آیات، محکم هستند و آیه هایی مانند «لاتدرکه الابصار و هو یدرک الابصار»، متشابه اند. این جایگاه محکم ومتشابه، است که اگر اشتباه درک شود اوضاع تفسیری را به هم می ریزد؛ یعنی شخص، در تشخیص محکم و متشابه، به اشتباه می افتد و به غلط تفسیر می کند. بنابراین علوم قرآنی – با اصطلاح قدیمی در حوزه ها – در تفسیر قرآن مؤثر بوده است. از سویی، تفسیر نیز به علوم قرآنی کمک کرده است؛ در برخی مواقع مباحث تفسیری روشن می کردند که آیا این آیه ناسخ و منسوخ است؟ و… . امروزه واژه ی علوم قرآنی معنای وسیعی پیدا کرده است. آن معنایی که سیوطی ارائه می کرد، مدّنظر ما نیست. به عبارت دیگر ما به همه ی مباحث ، علوم قرآنی می گوییم. مباحث علوم قرآنی شامل دو بخش می شوند:یک بخش به قرآن شناختی مربوط است. مانند محکم و متشابه، و بخش دیگر به حوزه های متقابل قرآن،با علوم دیگر. بدین ترتیب مباحثی مانند روش های تفسیری، مباحث قرآن و هرمنوتیک، مباحث زبان قرآن و یکسری مباحث نویی که مطرح شده، خودبه خود وارد مباحث قرآن می شوند. به عبارت دیگر مباحث قرآنی را به دوبخش تقسیم می کنیم: بخش درون قرآنی و بخش برون قرآنی. بخش درون قرآنی همان تفسیر است و بخش برون قرآنی قلمرو وسیعی است که مباحث قرآن شناختی داخل آن می گردند. مباحث دیگری نیز در آن داخل می شود؛ مانند مباحث تأثیر فهم متن و تأثیر مفسّر در فهم متن. تا زمانی که تکلیف این بحث روشن نشود، نمی توان وارد تفسیر شد. علمای ما به مباحثی اشاره داشتند؛آنان می گویند در مباحث زبان قرآن،باید مبنا انتخاب کنیم که زبان تفصیلی، اسطوره ایی، کنایه ای یا واقعنما است. پس با این حساب علوم قرآن بسیار گسترده شده است.
پژوهه:
مکاتب و روش های تفسیری چیست و آنها را چگونه مقایسه می فرمایید؟
رضایی اصفهانی:
امروزه در روش های تفسیری دو موضوع مطرح است:یکی روش تفسیری و دیگری مطلب تفسیری. روش های تفسیری – به صورت فشرده – عبارت است از استفاده از منبع ویژه، درتفسیر قرآن،که نتیجه ی ویژه ای را به دنبال دارد؛برای نمونه، استفاده از قرآن در تفسیر آیات که نتایج ویژه ای را در بر دارد؛ آیاتی مانند «انا انزلنا فی لیله` القدر»، «شهر رمضان…» را کنار هم می گذاریم و نتیجه می گیریم که اگر شما وارد این حوزه شوید، معنا و نتیجه ای خاص به دست میآورید. اگر شما روایات را منبع تفسیر قرار دهید، معنای دیگری به دست میآید.
بحث درباره ی گرایش های تفسیر است که گاهی اوقات به مکاتب تفسیری و زمانی به مذاهب تفسیری تعبیر می شوند. گرایش های تفسیری یعنی این که شخص مفسّر عقاید، مذهب و علایق خود را، در تفسیر، نشان بدهد؛ زمخشری چون ادیب است؛ تفسیرش رنگ ادبی دارد: کسی که فقیه است، تفسیرش رنگ فقهی به خود می گیرد. بنابراین روی کردهای مختلف تفسیری، به تفسیر شکل و رنگ می دهد. بنابراین روش تفسیری و گرایش تفسیری داریم.
روش تفسیری بیش تر به منبع بر می گردد و گرایش تفسیری به شخص مفسّر و علاقه ی او بستگی دارد. شش روش تفسیری عمده داریم و یک روش باطل.
شش روش معتبر و صحیح عبارت اند از: 1. روش تفسیر قرآن به قرآن؛ 2. روش تفسیر قرآن به روایات؛ 3. روش تفسیری قرآن با عقل؛ 4. روش تفسیر قرآن با علوم تجربی قطعی؛ 5. روش تفسیر اشاری که به تفسیر یا شهودی یا عرفانی تعبیر می شود و ما را به سوی مباحث عرفانی قرآنی می برد. اگر درست باشد، موردی ندارد و اگر غلط باشد،ما را به صوفی گری سوق می دهد؛ 6. روش تفسیری جامع؛ یعنی اجتهادی جامع که شامل همه روش های پیشین می شود.
روش تفسیر باطل، روش تفسیر به رأی است. روشن است که نباید، در مباحث علوم، سخن غیرعلمی گفته شود. این چیزی است که همه عقلا قبول دارند. در مکاتب یا گرایش های تفسیری، فضا فرق می کند؛ گاهی اوقات ما مذاهب تفسیری داریم؛ یعنی فرض بگیرید که مذهب تفسیری شیعی، زیدی، اسماعیلیه و اهلسنّت. تفسیرهایی نگاشته می شود و آن را به مذهب تفسیری تعبیر می کنند. این مذاهب تفسیری تفاوت هایی دارند، چون مبانی آنها با هم فرق می کنند. گاهی اوقات مکاتب تفسیری داریم؛ مانند مکاتب کلامی، مکتب اشاعره، معتزله و شیعه. این موارد در آیات مربوط به جبر و تفویض مشهود است و هر کدام از این مکاتب به صورت ویژه ای تفسیر می کنند. این ها، در حقیقت،انعکاس آرای کلامی است که در تفسیر و قرآن متولّد می شوند.
نوع دیگر که در این ها وجود دارد، جهت گیری های عصری است؛ برای نمونه، تفسیر کاشف مغنیه به خاطر این که در فضای مبارزه با صهیونیست نوشته شد، ضد یهود است. سمت وسوی این تفسیر، جهادی است و متأثر از زمانه و فضایی است که وجود دارد. گاهی اوقات نیز جهت گیری ها، اخلاقی و تربیتی است؛مانند تفسیر علامه فضلاللّه. برخی مواقع جهت گیری، اجتماعی است؛مانند تفسیر نمونه. برخی اوقات گرایش های فلسفی دارد؛ چون ملاصدرا فیلسوف بوده، تفسیر قرآن کریم او رنگ فلسفی دارد. یکی دیگر از گرایش ها، گرایش علمی است. دیگری گرایش ادبی دارد؛ مانند زمخشری این گرایش چند زیرمجموعه دارد؛ مانند گرایش لغوی، بلاغی، صرف و نحوی. بحث دیگر اسلوبهای تفسیری هستند که بحث نوع نگارش تفسیر است.
آیت اللّه معرفت:
ما روش های گوناگون در تفسیر نداریم. اینکه مثلاً می گویند روش تفسیر شیخ، در تبیان، روش کلامی است؛روش طبرسی، ادبی و روش صاحب المیزان، فلسفی می باشد؛ اشتباه است. ما در تفسیر دو روش بیش تر نداریم: یکی روش روایی و دیگری اجتهادی؛ یعنی زمانی آیه ها را طبق روایاتی که درباره ی آنها رسیده تفسیر می کنند؛ این، روش روایی است. در جای دیگر تفسیر، اجتهادی است؛ یعنی نظری است؛در مورد آیه فکر می کنیم – نه این که نظر خود را تحمیل می نماییم – سپس سراغ ابزاری می رویم که بتوانیم، از آنها، برای تفسیر آیه کمک بگیریم. آن وقت گاهی اوقات از همین آیات هم استفاده می نماییم. گاهی نیز از آیه ی دیگری استفاده می کنیم. زمانی هم تاریخ، ادبیات، علم روز و فلسفه، مورد استفاده قرار می گیرند. مفسّر دنبال وسیله ای می گردد که ابهام آیه را رفع کند. مفسّر در تفسیر اجتهادی اجتهاد می کند؛ تلاش و فکر می نماید و از امکانات لازم و مناسب بهره می گیرد. یکی از این امکانات، روایات هستند. ما در روایت دقّت می کنیم که درست است یا نه، تا بتوانیم از آن برای تفسیر قرآن بهره بگیریم. در تفسیر روایی به درستی یا نادرستی روایات نمی پردازند؛ می گویند که این آیه طبق این روایت چنین تفسیر شده است و هیچگونه تضمینی هم وجود ندارد. شما تفسیر البرهان را نگاه کنید؛ مفسر آیه را می آورد؛ ذیل آن هم چند روایت ذکر می نماید و به ارزش روایت ها توجه ندارد، تنها کسی که در این زمینه ماهرانه تر عمل می کند، طبری است؛ وقتی که روایات را می بیند، ترجیح می دهد و به این که این روایت درست است یا نه استدلال می کند. در بین تفاسیر روایی، ازهمه با ارزش تر،همین تفسیر طبری است. تفسیر صافی نیز که جنبه ی روایی دارد با ارزش است. ولی خالی از اظهار نظر نیست. بدین ترتیب دوگونه تفسیر داریم: یکی تفسیر روایی که بیش تر بر روایات استناد می کند؛ گونه ی دیگر، نظری است. گاهی شخصی که می خواهد آیات را با اجتهاد تفسیر کند فقیه است،از این رو در تفسیر خود دنبال آیات فقه ی می گردد؛ و از جاهایی که ربطی به صنعت خودش ندارد، عبور می کند؛ برای نمونه، علامه طباطبایی نمی خواهد تفسیر فلسفی بنویسد، ولی چون فیلسوف است، تفسیرش رنگ فلسفی دارد. پس روشن است که تفسیر، به شخصیت مفسّر و تخصّص وی بازگشت می کند، ولی تفسیر عرفانی جداست؛ آنان مشرب ویژه ای دارند؛ به ظواهر اکتفا نمی کنند و در کنار آن به باطن قرآن هم می پردازند. آنها می گویند با الهاماتی که به ما می شود آیات را تفسیر می کنیم. گاهی این اظهارنظرها خوب است و زمانی هم افراط و تفریط می شود. بیش از این نمی توانیم تفاسیر را دسته بندی کنیم. کسی قصد نداشته تفسیر ادبی، با رویکرد ویژه ای، بنویسد. بلکه درنظر داشته تفسیر کاملی بنویسد، ولی چون دریک بُعد تخصّص زیادی داشته تفسیر او به آن سمت گرایش پیدا نموده است. حالا فرض کنیم ریاضی دان جامعی در مسایل فَلکی شرح و بسط دارد؛ این عالم نمی خواسته تفسیر فَلکی بنویسد. این، نکته ای است که به آن توجه نمی شود.
بابایی:
افراد از این دو اصطلاح معانی گوناگونی ارائه می کنند. امکان دارد صاحب نظری، از مکتب، معنایی را ارائه دهد و صاحب نظر دیگری معنای دیگر. مکتب، نظریه ای است که طرفدار پیدا کرده باشد. وقتی می گوییم مکتب تفسیری، یعنی نظریه ای درباره ی تفسیر کردن قرآن مطرح گشته و جمعی طرفدار آن نظریه شده اند؛ برای نمونه، نظریه ی تفسیر با روایات. صاحبان این نظریه معتقدند قرآن زبان ویژه ای دارد؛ و در تفسیر آن باید دید پیغمبر(ص) و جانشینان ایشان آن را چطور معنا کرده اند؛ آنان معتقدند آنچه را که در روایت آمده معنای قرآن می باشد؛ نمونه ی دیگر: تفسیر آیات کریم به کمک خود آیات است؛ نوع سوم این است که قرآن ظاهر و باطن دارد.در این تفسیر کوشش می شود معنای ظاهر و باطن آیه بیان گردد؛ این نظریه در مقابل نظریه ای است که می گوید قرآن ظاهر و باطن دارد،ولی برای ما فقط ظاهر آیات قابل فهم است و باطن آیات را تنها پیامبر اکرم(ص) می فهمند. پس مکاتب تفسیر، نظریه های مختلفی هستند که درباره ی چگونگی تفسیر قرآن مطرح شده و طرفدار هم پیدا کرده است.
از سوی دیگر، روش های تفسیری بیش تر به جنبه ی عملی تفسیر بر می گردند؛ در این بخش بررسی می شود که مفسر چگونه تفسیر را انجام داده و از چه ابزاری استفاده کرده است. در نتیجه مکتب،جنبه ی نظری پیدا می کند و روش، جنبه ی عملی. البته هر روش مبتنی بر نظریه ای است. روش ها از مکاتب نشأت می گیرند. هنگامی که به تمامی تفسیرهای تاریخ اسلام نظر می افکنیم، در می یابیم که مکاتب و روش های مختلفی، در تفسیر قرآن، پدید آمده است. عده ای بیش تر جنبه ی روایی را مطرح می کنند و عده ی دیگری بیش تر بر جنبه ی ادبیات تکیه دارند. برخی نیز معنای آیات را بیش تر با تحلیلهای ادبی روشن کرده اند و از علوم تجربی هم کمک گرفته اند. برخی از مکاتب و روش ها عبارت اند از: مکتب روایی محض، مکتب اجتهادی – قرآنی، اجتهادی – روایی و مکتب اجتهادی- ادبی. مکتب اجتهادی ادبی بیش تر در زمینه ی ادبیات قرآن کوشش کرده است. مکتب اجتهادی- عقلی بیش تر از طریق برهان های عقلی و فلسفی اجتهاد نموده و مکتب اجتهادی علمی از راه علوم تجربی به اجتهاد دست پیدا کرده است. مکتب اجتهادی جامع، نوع دیگر تفسیر است که در آن می توان از هر چیزی، برای تفسیر آیات، کمک گرفت؛ گاهی از آیات قرآن کمک می گیریم؛ زمانی از روایات، برخی اوقات از ادبیات و بعضی مواقع از لغت،عرف عرب و علوم تجربی. به نظر ما، شاید مکتب جامع، کاملترین مکتب باشد.
فاکر:
ما درباره ی انواع تفاسیر معتقدیم که سه عامل تنوع تفسیر وجود دارد: منهج، اتجاه و اسلوب. هر کدام از این ها، در جای خود، باعث تنوع تفسیر می شوند. در بحث منهج، تفسیر به این صورت تقسیم می گردد: تفسیر قرآن به قرآن، تفسیر قرآن به روایت، تفسیر قرآن به عقل و تفسیر قرآن به اجتهاد (عقل جامع). منهج، مسیری است که در آن مشخص می شود که چه چیزهایی می تواند مفسّر قرآن باشند؟ آیا عقل می تواند قرآن را تفسیر کند؟ آیا علم توانایی چنین کاری را دارد؟ آیا اجتهاد در تفسیر باید وجود داشته باشد؟ آیا می شود از قرآن برای تفسیرش کمک گرفت؟ آیا امکان دارد کسی معتقد باشد که هیچ کدام ازاین ها کافی نیست و فقط روایات می توانند مفسّر قرآن باشند؟… پس منهج، مسیر کلّی تفسیر را (اعم از قرآن به قرآن، روایات به قرآن، عقل به قرآن و اجتهاد به قرآن) بیان می کند. البته دراین جا بحث است که آیا علم، مفسّر قرآن می باشد یا نه؟ این یک گرایش است. شما فرض کنید زمانی که فقیه با نگاه فقهی وارد مباحث قرآنی می شود،دوگونه کار انجام می دهد: 1. کوشش می کند از همه ی آیات،مباحث فقهی برداشت کند که این همان گرایش است؛ 2. آیات فقهی قرآن را تفسیر می کند یا هر چه است، همان را برداشت می نماید. فیلسوف، برداشت فلسفی، ادیب، برداشت ادبی، عارف، برداشت عرفانی،مورخ، برداشت تاریخی و هر عالم طبق تخصص خود رفتار می کند. آن تخصص علمی خواه ناخواه در تفسیرش تأثیر می گذارد. خواه تفسیرش قرآن به قرآن باشد یا غیر از آن. پس زمانی که مفسّر منهج علمی را برگزید، می خواهد تفسیر یا برداشت خود را همراه با تخصص علمی اش، ارائه دهد. در این جا ممکن است این قالب به صورت ترتیبی باشد؛ یعنی از ابتدای قرآن شروع کند. به هر آیه ای که رسید، همان جا تفسیر می کند. گاهی نیز ممکن است که این قالب، موضوعی باشد.
پژوهه:
در اتجاه، آیا مفسر تلاش می کند که برداشت های فقهی داشته باشد یا ناخودآگاه تحت تأثیر برداشت های فقهی و تخصصی خود می باشد؟
فاکر: گاهی مفسّر می خواهد بحث موضوعی داشته باشد؛ از این رو ابتدا به سراغ آیات فقهی می رود، و تلاش نمی کند رأی خود را تحمیل نماید. قصد دارد درباره ی آیات فقهی بحث کند. به این شیوه،گرایش نمی گوییم، بلکه به نظر ما قصد دارد آیات فقهی را به صورت موضوعی بحث کند؛ مانند آیات الاحکام، کنزالعرفان، زبده`البیان و… .علاوه بر این گاهی اوقات مفسّر به تخصص خود رنگ فقهی می دهد؛ مانند کسی که گرایش فقهی دارد، در هنگام تفسیر، به آیات فقهی بسنده نمی کند. درست است که بیش تر به آیات فقهی توجه دارد، ولی تلاش می نماید از آیات دیگر هم مباحث فقهی در آورد. این امر، ممکن است آگاهانه باشد. در چنین حالتی دیدگاهی پدیدار می شود طبق این دیدگاه آیات دیگر هم می توانند فقهی باشند. و می توان از هر آیه ای حکم فقهی به دست آورد. در این جا باید دانست که برخی افراد گاهی وقت ها آیات الاحکام و احکام الایات را درهم آمیخته اند. همه ی قرآن می تواند موضوع احکام الایات باشد: کجا بلند و کجا آهسته خوانده شود؟ آیا مسحش جایز است؟ چقدر احترام دارد؟ چه احکام فقهی ای دارد و… . این ها موضوع آیات الاحکام نیستند، بلکه احکام الایات می باشند. آن جایی که بحث آیات الاحکام مطرح می شود، می خواهیم بدانیم از کدام یک از آیات قرآن حکم فقهی استخراج می شود. فرض کنید وقتی آیه ی «ایّاک نعبد و ایّاک نستعین» را بررسی می کنیم، اخلاص از آن فهمیده می شود. از سوی دیگر شیعه و سنّی معتقدند که این سوره با «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» آغاز شده است؛ آیا شروع قرآن با «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»، مسأله ای فقهی است تا فتوا بدهیم که مستحب است کارهایمان را با بسم اللّه شروع کنیم؟ خداوند، در «الحمداللّه ربّ العالمین» می فرماید که تمام حمد از آن خداست. آیا باید فتوا بدهیم بر هر مکلّفی واجب است که حمد خدا را به منظور شکرگزاری انجام دهد؟ آیا این معنا فهمیده می شود؟ بنابراین اگر با دید فقهی سراغ آیات نرویم، برداشت درستی نخواهیم داشت. (و مفسّر، از این منهج، به گرایش اسلوب می رسد) مفسّر زمانی که در منهج مبنایی را اتّخاذ می کند و در اتجاه، تحت تأثیر گرایش فکری خود قرار می گیرد، می خواهد آن را در قالبی بریزد. اسلوب، مربوط به ارائه ی قالبها است. حال ممکن است تفسیر، موضوعی باشد، یعنی روی یک موضوع کار کند؛ ممکن است در قالب ترتیب چینش آیات بیاید که ممکن است به ترتیب نزول باشد؛ مانند تفسیر محمّد دروزه. امکان دارد به صورت ترتیب مصحف باشد؛ بیش تر تفاسیر ما بر همین اساس است. ممکن است به صورت آیات گزینشی باشد. مقایسه ی این ها زمانی ممکن است که هر کدام در جای خود قرار گیرد؛ اگر قسیم و مقسّم ما خلط نشوند، و در نحوه ی تقسیم اشتباه نکنیم، می توانیم مقایسه ی درستی داشته باشیم. ماهیچ وقت نمی توانیم تفسیر قرآن به قرآن را با تفسیر موضوعی ارزیابی کنیم و بگوییم کدام بهتر است؛درست مانند این است که بگوییم اسم، مذکر است یا معرفه! اگر کسی از تقسیم ابتدایی اسم آگاهی داشته باشد، می داند که در برابر معرفه، نکره میآید. قسیم، معرفه، نکره است. بنابراین مقایسه ی تفسیر قرآن به قرآن با تفسیر موضوعی، کاملاَ بی ربط است. بایستی تفسیر قرآن به قرآن با موارد متناسبش مقایسه شود. اگر بخواهیم مقایسه ی درستی داشته باشیم،باید قسیم ها را در کنار یکدیگر قرار دهیم؛ آیا تفسیر عرفانی پاسخگو است یا تفسیرعلمی؟ تفسیر تاریخی موفّقتر است یا تفسیر فقهی؟ تفسیر موضوعی بهتر جواب می دهد یا تفسیر تربیتی؟ و…
پژوهه:
رویکردهای جدید تفسیری میان مسلمانان چگونه است؟
آیت اللّه معرفت:
گونه ای تجدّدگرایی در تفسیر رخ داده که با توجه به ارزشی که دارد، خطرناک هم می باشد. در حالت کلّی در هر کاری افراط و تفریط وجود دارد؛ برای نمونه، برخی تجدّدگرایان نوع گزاره های قرآن را در حکم ضربالمثل می دانند، چون در مقابل شبهات اروپایی ها و غربیان گیر کرده اند. داستان شکافته شدن دریا توسط عصای حضرت موسی(ع) از قبیل آن است. چنین قولی تمام شیرازه ی قرآن را به هم می ریزند؛ به دلیل این که قرآن ذکر است و تذکّر، پندآموزی است و عبرت گیری. ما باید گزاره های قرآن را به دید واقعیت درآوریم تا بتوانیم از آن پند بگیریم. پس باید دنبال شواهد تاریخی بود. ما همین کار را در کتاب شبهات العقول انجام دادیم؛ گفتیم هیچکدام پندار نیستند و همه واقعیت دارند. یکی از اساتید مصری کتابی نوشته است و وقایعی را، که در مصر برای انسان اتفاق افتاده، ذکر کرده است. (معجزات نُه گانه) بنده از تواریخ قدیم مصر و از سنگ نوشته هایی مربوط به پنج میلیون سال پیش از میلاد مسیح، برای درستی این مسأله شاهد آوردم. باید از نوشته های اروپایی ها، شرقی ها و بسیاری دانشمندان، عینیت بسیاری از مسایل قرآنی را ثابت کرد. هرچند چنین کاری پرزحمت است. در غیر این صورت قرآن زیر سؤال می رود،چون قرآن می خواهد بشریت را دعوت کند و از تاریخ گذشته اش شواهدی برای عبرتش بیاورد.امروز نام این روی کردهای اندیشه ی اسلامی نوین است. چنین سخنانی از زمان سیداحمدخان، که در هند بود، مطرح بوده؛ انسان طوری خلق شده است که عمر زیادی می کند،چون سوخت یا تعویض، همیشه بدن انسان را جوان نگه می دارد. اصلاً انسان نباید پیر شود. بااین حال گاهی در دستگاه سلیم سازی ها اختلال ایجاد می شود که نتیجه ی خوراکهای نابه جا و پیچیده است. طبق تحقیقاتی که در فرانسه انجام شده میانگین سنّ مردم 35 تا چهل سال است، در حالی که میانگین سن در بلغارستان 180 سال می باشد؛ مردم فرانسه غذاهای کنسرو شده استفاده می کنند و خوراک مردم در بلغارستان، لبنیات است.
برخی معتقدند که منظور قرآن از عمر 950 ساله ی نوح، شخص نوح نیست، بلکه قوم او مدّنظر می باشند. این افراد برای توجیه منطقی قرآن، توان علمی لازم را ندارند. برای همین این گونه تفسیرهایی از قرآن ارائه می دهند. درست است که باید از فلسفه، نظرها و معرفت های جدید استفاده کرد، ولی به یاد داشته باشیم که طبق فرموده ی امام صادق(علیه السلام) بسیاری ازمعانی آیات در آخرالزمان روشن می شود. پس این مسایل جدید به ما کمک می کنند، ولی افراط و تفریطها خطرناک هستند.
رضایی اصفهانی:
روی کردهای جدید تفسیری را در مقاله ای با عنوان سیرنگارش های تفسیری پس از انقلاب اسلامی در مجلّه ی گلستان قرآن، بهار سال 82، چاپ نمودم. آن جا بیان کردم که هدف تفسیر، در طی سالیان پیشین، گم شده است. به عبارت دیگر تفسیر قرآن کریم برای هدایت بشر می باشد. بسیاری از مفسّران، در طول این سالیان، هدف تفسیر را گم کرده اند؛برای نمونه، زمخشری به جای این که بپردازد که آیه چه نتایجی را دنبال می کند، بیش تر جنبه ی ادبی را دنبال کرده است؛ فخر رازی بیش تر مباحث حاشیه ای تفسیر را پی گرفته است و برخی از مفسّران تنها به روایت پرداختند.
هدف تفسیر، که تربیت و هدایت مردم می باشد،گم شده است. به نظر می رسد در قرن پانزدهم هجری تفسیر نمونه، بازگشتی به هدف اصلی داشته است.
علامه طباطبایی، در فرازهایی از المیزان، به هدف اصلی تفسیر رجوع کرده است. علمای گذشته ما چقدر به اختلاف قرائات پرداخته اند، در حالی که هیچ ثمری ندارد؟ از سوی دیگر تفسیر نمونه چقدر به این موضوع پرداخته است؟ یکی دو بار به سراغ آنها رفته و به هدف اصلی بازگشته است. این روی کرد مهمی در تفسیر است.
یکی دیگر از روی کردهای تفسیری، تفسیر علمی قرآن می باشد که امروزه در دنیا رونق بسیاری گرفته است؛ مانند قرآن و روان شناسی، قرآن و جامعه شناسی، قرآن و مدیریت. از دیگر شاخه های تفسیر علمی، قرآن و کیهان شناسی،قرآن و علوم پزشکی و قرآن و بهداشت روانی است. در جامعه` الاسلامی عربستان بخشی به نام «قسم الاعجاز قرآن» وجود دارد. علاوه بر آن هیأت علمی و مجلّه دارند. هر سال نیز همایشی در مورد قرآن و علم برگزار می کنند و مباحث نو پدید را دراین زمینه مطرح می نماید. این همایش در سال گذشته در حوزه برگزار شد. این موضوع نشان می دهد که، در سطح دنیا، به این مسأله توجه زیادی می شود. گاهی اوقات برخی از نکات علمی، تفسیر آیه را عوض می کند؛ مقصود این که امروزه به این سطح در دنیا نگاه می شود و مباحث زیربنایی آن خیلی مهم است. با این حال – متأسفانه – ما کم تر به این مباحث پرداخته ایم؛مانند بحث قرآن مستشرقان که کاری در حوزه ی ما صورت نگرفته و باید کار بشود. بحث دیگر از مباحث تفسیری، موضوع هرمنوتیک و قرآن می باشد. در این مورد نیز کار جدّی ای صورت نگرفته است. حوزه ها کم تر وارد این موضوعها می شوند و بیش تر به صورت سنّتی حرکت می کنند. امروزه، این مباحث در دنیا مطرح است. برای نمونه، مبحث جدیدی که مرکز جهانی وارد آن شده و باید روی آن مانور دهد، مسأله ی تفاسیر مقارنه ای و تطبیقی است. در این زمینه دو کتاب نیز نوشته شد؛کتاب تفسیر تطبیقی و کتاب ایلقار اسماعیلزاده نجارزادگان، و این ها، روی کرد جدید مباحث تفسیری می باشد.
پژوهه:
فکر نمی کنید در قرآن اگر به علوم پزشکی و علوم فیزیک در قرآن پرداخته شود، در بعضی موارد، برخی آرا به آیات تحمیل گردند یا مثلاً موجب این شود که مفسّران به انحرافاتی کشیده شوند؟
رضایی اصفهانی:
بسیاری از آیات قرآن اشارات علمی دارند؛ مصری ها 1322 آیه را فهرست کردند که اشارات علمی دارند؛ مانند «الشمس تجری لمستقرله» یا آیات مربوط به نطفه. به یقین بدون توجه به مباحث علمی نمی شود این آیات را تفسیر کرد؛ در تفسیر آیه ی «الم یک نطفهً من منی یمنی» برخی نوشته بودند: «آیا شما از منی ای که در رحم ریخته می شود…»، در حالی که این اشتباه فاحش علمی است. هر کسی که اطّلاعات مختصری ازعلوم پزشکی داشته باشد، می داند که منی در رحم ریخته نمی شود، در حالی که بعضی همان معنا را گفته اند. پرداختن به علوم تجربی در تفسیر، برای فهم آیات، ضروری است. ما قائل هستیم که دراین مسأله سه گونه برخورد صورت گرفته است. در کتاب درآمدی بر تفسیر قرآن، درباره ی آن مفصّل بحث نمودیم و این مبحث را سه قسم کردیم: گاهی افرادی درپی استخراج علوم از قرآن بودند. همان طور که شما فرمودید فکر می کردند و علوم را از قرآن بیرون میآوردند. می خواستند همه چیز را از قرآن بگیرند. این نظر، اشتباه است. در قرآن کلّیات مسایل آمده است. این طور نیست که بتوانیم همه ی مسایل فیزیک، شیمی، ریاضی و… را از قرآن بیرون بکشیم. این روش غلط،به تفسیر به را‡ی منتهی می شود.
راه دوم این است که تحلیل نظری بکنیم و از قرآن تحلیلهای علمی ثابت نشده ارائه نماییم؛ برای نمونه، نظریه ی انیشتین را بر قرآن تحمیل کنیم. این راه نیز اشتباه است و منجر به تفسیر به رای می شود.
راه سوم این است که از علوم در فهم قرآن کمک بگیریم. انجام چنین کاری نه تنها اشکال ندارد، بلکه لازم و ضروری است. در عین حال باید مواظب باشیم و از علوم قطعی استفاده بکنیم؛ مانند بحث نیروی جاذبه و… . باید توجه داشته باشیم که ظاهر آیه با آن سازگار باشد و تحمیلی صورت نگیرد. از سوی دیگر مفسّر شرایط تفسیر را داشته باشد تا طوری عمل نکند که ندانسته چیزی را به اشتباه به قرآن نسبت دهد. تطبیق نظریه های علمی با قرآن، روی کردی قدیمی است و بسیاری از افراد به این راه رفته اند. برخی مواقع نیز اعجازهای علمی قرآن را اثبات کرده اند؛ مانند اشاره به نیروی جاذبه که توسط نیوتن کشف شد و قرآن نیز به آن اشاره کرده است. ما این مطلب را در کتاب پژوهشی در اعجاز علمی قرآن بررسی کردیم. طبق روی کرد جدید، در دنیای امروز، باید به سوی نظریه پردازی های دینی برویم که مطلب مهمی است. فرض کنید که امروزه کلیسا از صدها مشاور علمی استفاده می نماید تا نظریه های مبتنی بر دین را، با شواهد تجربی، ارائه دهد؛ برای نمونه، داروین این کار را انجام داد. شما می توانید همین فضا را در مدیریت بیاورید؛ در مدیریت تئوری بدهید که برخواسته از دین، مطابق با شواهد تجربی و قابل اجرا باشد. کمّیّت و کیفیتی که این تئوری جدید دارد، از تئوری های مرسوم نظریه پردازی های مدیریت، بهتر است. قرآن در بحث جامعه شناسی، روان شناسی یا بهداشت روان نیز سخن گفته است. همایشی با «عنوان نقش دین در بهداشت روانی» برگزار شد و نتایج آن، در دو جلد با نام اسلام و بهداشت روان منتشر گشت. جدیدترین کتابی که در این زمینه منتشر شده از پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه است که نگاه قرآنی به فشارروانی نام دارد. در مدرسه عالی امام خمینی(ره) نیز پایان نامه آقای لیث حیدری با عنوان «الصحه` النفسیه فی القرآن»، دفاع شده است. دین در این زمینه صحبت کرده است؛ می گوید راه کارهایی برای فشارروانی و بهداشت روانی انسان در دست دارد که از راه کارهای روان شناسی،کارآمدی تر است. این موضوع شواهد تجربی دارد؛ نمونه ی، آن ماجرای دکتر نصر اصفهانی است که آزمایش کرد و نتیجه گرفت که شنیدن آوای قرآن، بعد از عمل جراحی شکم، در کاهش اضطراب و استرس افراد تأثیر دارد؛این ها شواهد تجربی است و موجب هدایت است. وقتی این جریان کامل شد و دین توانست برای بهداشت روانی، راه کارهایی بهتر از محصولات بشری ارائه دهد، حقّانیت آن ثابت می شود. علاوه بر این موجب گرایش جوانان به دین و زمینه ساز هدایت می گردد. همچنین به صورت نشانه های خدا مطرح می شوند. «الابذکرالله تطمئن القلوب»، می تواند با شواهد تجربی ثابت شود. اگر به این فضاها رفتیم، نتایج درخشانی به دست میآوریم.
پژوهه:
مرجعیت قرآن در علوم اسلامی و انسانی چگونه است؟
آیت اللّه معرفت:
هیچ کتابی به اندازه ی قرآن درباره ی انسان این طور دقیق و موشکافانه سخن نگفته است؛ انسان چه ماهیتی دارد؟چه قدرت هایی در اختیارش می باشد؟ باید چه کاری انجام دهد؟ اصلاً برای چه به دنیا آمده است؟ و… . در هیچ کتاب فلسفی – چه قدیم و چه جدید – انسان این قدر دقیق تعریف نشده است. قرآن،کتاب انسان شناسی است. پس از آن به جامعه شناسی پرداخته است. سیاست نیز بُعدی از ابعاد جامعه است که در قرآن به آن نیز توجه شده است. می توان گفت هدف قرآن، تبیین جامعه و مقدّمات آن است. می خواهد جامعه ی سالم انسانی را، برای انسان ها، ترسیم کند. اگر آدمیان در چنین جامعه ای زندگی کنند، همیشه سعادتمند خواهند بود و دنیا و آخرت خوبی خواهندداشت. قرآن می خواهد به انسان بفهماند که او موجودی جاودان است. اگر انسان خیال کند که دو روز زندگی می نماید، این مسأله برایش چندان مهم نیست، ولی اگر بفهمد که موجود جاویدی است، به گونه ی دیگر فکر می کند. قرآن با تفهیم این موضوع، دیدگاه انسان را عوض می نماید.
بنابراین قرآن، در زمینه ی انسان شناسی،جامعه شناسی و آن چیزی که به این مسایل مربوط می باشد، بهترین کتاب است.
بابایی:
مقدمه اول این که بنابر دیدگاهی، منبع شناخت متفاوت است؛ یکی حس است و دیگری عقل. استدلالهای عقلی و فلسفی یکی از منابع شناختی، برای فهم مطالب در علوم اسلامی و انسانی، هستند. منبع دیگر، وحی است که بشر از طریق آن به شناخت ها و معرفت هایی دست پیدا می کند. وحی، یعنی آنچه از جانب خدای متعال بر پیغمبر(ص) القا شده است. وحی، ارتباط ویژه ای بین خدا و پیامبر است. شناخت هایی که از ناحیه ی پیامبر اکرم(ص) به ما رسیده، وحیانی هستند. می توانیم بگوییم قابلاعتمادترین این شناخت، قرآن کریم است. به عبارت دیگر معارف و احکام از طریق پیغمبر(ص) به دوصورت به ما رسیده است: یکی آیات قرآنی و دیگری روایاتی که از ایشان نقل گردیده است. در بین این دو منبع، منبع قرآنی قابلاعتمادتر است، زیرا هیچ تردیدی در صدور آن از سوی خدای متعال وجود ندارد. ولی در صدور قطعی احادیث تردید وجود دارد. بنابراین حدیثی که به ما می رسد نمی دانیم قطعاً گفته ی پیامبر اکرم(ص) است یا نه؟ البته بعضی از احادیث، متواتر هستند؛ آنها محل تردید نمی باشند. سند بقیه ی احادیث باید بررسی گردند. از سوی دیگر چون احادیث، در طول تاریخ، از طریق خبر واحد به ما رسیده است احتمال کم وزیاد شدن آنها وجود دارد،ولی در مورد قرآن این طور نیست. این،کلام خدای متعال می باشد. تنها دقتی که باید داشته باشیم در مورد دلالت آن است. در مورد قرآن کریم قائل به زیاده و نقصان نیستیم. البته مطلبی را، از دیدگاه تاریخی،به ابن مسعود نسبت می دهند که،برای نمونه، معوذتین در قرآنش نبوده است که خبر ضعیفی می باشد. همگی اتفاق نظر دارند که آنچه از قرآن در دست ما موجود است، کلام خدای متعال است. برخی نیز در این مورد استدلال کرده اند که قرآن، معجزه می باشد؛ یعنی بشر از آوردن همتایش ناتوان است. اگر کسی بخواهد چیزی مانند قرآن بیافریند و حتی کلامی از پیغمبر خدا(ص) یا امامان معصوم(علیهم السلام) به قرآن اضافه نماید، چون سنخیت این دو با هم فرق دارد، کاملاً مشهود است؛برای نمونه نهج البلاغه در حد اعلای فصاحت و بلاغت است و آوردن کتابی مانند آن برای افراد آسان نیست. با این حال در خطبه ی نهجالبلاغه هرگاه آیه ای از قرآن مطرح می شود، کاملاً مشخص است که این جمله (آیه) با کلمات دیگر فرق می کند. بنابراین می گویند از راه اعجاز قرآن پی می بریم که هیچچیز به قرآن اضافه نشده، چون تمامی قرآن معجزه است. اگر جمله ای از غیر قرآن به آن ضمیمه شده بود،دیگر معجزه محسوب نمی شد. بنابراین از نظر زیاده قائلی نداریم و اضافه نشدن چیزی بر قرآن،دلیل اعجاز آن است. البته برخی قائل به نظریه نقصان هستند و معتقدند که این، تمام قرآن نیست و آیات دیگری هم بوده و به ما نرسیده است. به دو صورت ممکن است چیزی از قرآن، کم شود: یکی این که طوری کم شود که نسبت به این موجود خللی وارد کرده و معنایش را عوض نماید؛ گاهی نیز ممکن است طوری کم شودکه خللی ایجاد نکند. فرض کنید اگر سوره ی کوثر را از قرآن برداریم، در سوره های دیگر خللی ایجاد نمی کند. در نهایت از آن مطالبی که در سوره ی کوثر آمده، محروم می شویم، ولی ضرر ندارد. نکته ای که باید دقّت شود این است که آن افراد اندکی که قائل به نقصان قرآن هستند، می گویند قسمتی کم شده که بر موجود و اعجاز و حجّت اعتبارش خلل وارد نکرده است؛ از جمله کسانی که بر این مطلب تصریح دارند، مرحوم مجلسی است. ایشان در مرآت العقول، در شرح حدیثی از کافی، جلد دوازدهم تصریح می کند که بخشی از قرآن به دست ما نرسیده است. در عین حال همین قرآن فعلی حجّت است و اعتبار دارد، چون ائمه ی اطهار(علیهم السّلام) ما را به همین قرآن کریم ارجاع داده و به ما توصیه کرده اند که آن را قرائت کنیم. همچنین خود استدلال نموده اند که اگر مقداری کم شده، مخلل قرآن موجود نیست. اتّفاق مسلمانان بر این است که تمام کتاب فعلی، کلام خدا است و می توان مطالب این کتاب را با روش درست تفسیر،فهمید. پس همهِ آیات قرآن کریم، وحیانی و قابل اعتمادترین منبع است. از این رو در مرجعیت آن نمی توان تردید داشت.
مقدّمه ی دوم این است که موضوعات فراوانی در قرآن کریم وجود دارند. علما درباره این که قرآن کریم درباره ی همه ی علوم مطلب دارد، حتی از علوم ریاضی و… ، اختلاف نظر دارند، بعضی نپذیرفتند؛ عده ای گفتند که قرآن درباره ی هرگونه معارف و احکامی که برای هدایت و رسیدن انسان به آن کمال مطلوب لازم بوده، راه نمایی دارد. از این رو ما می توانیم بگوییم که قرآن منبعی برای علوم اسلامی و علوم انسانی است. با این حال به دست آوردن تمام جزییات علوم اسلامی و انسانی، از قرآن، در توان ما نیست.
فاکر:
شاید بتوان در یک تقسیم بندی علوم اسلامی را، به پنج حوزه تقسیم کرد: 1. حوزه ی علم کلام که مجموعه ی مباحث عقیدتی است؛ 2. حوزه ی علم اخلاق که مجموعه ی مباحث رفتاری، گفتاری و پرورشی می باشد؛ 3. حوزه ی علم فقه و حقوق که مجموعه ی مباحث حقوق و تکالیف انسان است؛ 4. مباحث تاریخی؛ 5. مباحث مربوط به علوم و فنون بشری که در حوزه ی اسلامی هم وجود دارد. یکی هم مسایل ادبی است که آن هم در حوزه ی اسلامی ما وجود دارد. اگر مجموعه ی علوم اسلامی را در این مباحث قرار دهیم، برای نمونه در حوزه ی فقه مسأله ی علم اصول هم به عنوان مقدمه مطرح می شود، علم الحدیث نیز به عنوان مقدمه مطرح می گردد. ادبیات، صرف،نحو، بیان و علوم بلاغی نیز به همین ترتیب خواهند بود. در مجموع اگر این ها را مدنظر داشته باشیم، قرآن کریم مرجعی در مباحث کلامی،اخلاقی،فقهی، حقوقی، تاریخی (علم تاریخ و نقل تاریخ)،ادبیات عرب و علوم و فنون بشری به حساب میآید. هرچند ما معتقدیم قرآن کریم کتاب علمی نیست، ولی به مناسبت های مختلف و به دلایل متعدد به این مسایل نیز پرداخته است. این نیست مگر به خاطر این که قرآن کتاب هدایت و «هدیً للنّاس» است؛ و محور موضوعی آن هدایت می باشد؛ هر جا که موضوع هدایت اقتضاکرده، از علم ویژه ی خود بهره گرفته است؛ در جایی محور هدایت برای درست کردن اعتقادات آمده؛ در جای دیگر اخلاق صحیح را ارائه نموده؛ در فرازی فقه وحقوق آورده و در بخش هایی، برای عبرت گیری، تاریخ را یادآور شده است. در آن جایی هم که به علم پرداخته، می خواهد هدایت انسانی را مطرح کند. برای نمونه، وقتی قرآن از مراحل جنینی انسان سخن می گوید، نمی خواهد درس جنین شناسی بدهد. گرچه بارها به این مسأله پرداخته، ولی باز می خواهد مبدا‡ را یادآوری کند و بگوید که خدایی که قادر است این مراحل را در حیات ابتدایی انسان قرار دهد، پس از آن را نیز انجام خواهد داد و انسان را منزل به منزل به جلو هدایت می کند. از سوی دیگر شاید بخواهد شاهدی برای اثبات معاد بیاورد و بگوید همان گونه که انسان قدم به قدم به پیش می رود، منزلهای بعدی هم در انتظاراوست تا به قیامت برسد.
اگر از آسمان، کوه،دشت و دریا سخن گفته، نمی خواهد مسایل کیهان شناسی را بیان کند. اگر هم به این منظور گفته، برای اثبات قدرت یا معاد است. اگر به گیاهان و موضوع زوجیت پرداخته، برای بیان مبداءشناسی یا برای معادشناسی است.
عقیده ی ما براین است که قرآن، در مباحث، مرجع است؛ برای نمونه، ما در فقه مسأله ای را که از نظر حقوقبشر مطرح شده، بررسی می کنیم و می بینیم قرآن چیز دیگری می گوید. در چنین حالتی اگر به مرجعیت قرآن در حوزه ی نظری بحث عقیده داشته باشیم، طبیعی است که معارف قرآنی را ترجیح خواهیم داد. به همین ترتیب اگر علم مطلبی را خلاف صریح قرآن بیان کرده، قرآن را مرجع قرار خواهیم داد.
پژوهه:
در حوزه ی علوم تجربی که فرضیه های علمی ثابت شده ای می باشند و با قرآن در تعارضاند چه موضعی باید اتخاذ کرد؟
فاکر: البته شکی نیست که حوزه ی علوم تجربی باید جدا شود، ولی جالب این جاست که بیش تر ناهمآهنگی ها در همین بحث دیده می شوند؛ در مباحث کلامی، حقوقی، فقهی و اخلاقی مشکل زیادی نداریم. اکنون فرض کنید حقوق غرب به مطلبی رسیده و اجماع دارد که آن طور باشد. این امر کاشف از حقیقت نیست که بگوییم با قرآن مخالف است، بلکه آنها در عمل با قرآن مخالف هستند؛ مانند معارضانی که در حوزه ی اسلامی وجود دارند و به قرآن عمل نمی کنند. بااین موضوع مشکل زیادی نداریم. قرآن، در این جا، مرجعیت علمی است. باید روی کرد قرآنی داشته باشیم تا دچار بحران های اخلاقی نشویم. تعارضها و مشکلات علمی در مباحث علوم تجربی نیز وجود دارند. این جا چه باید کرد؟ آیا باید بگوییم حق با علم است و قرآن را تخطئه کنیم یا ضمن اذعان به حقانیت قرآن، منتظر بمانیم تا علم در آینده چه کار می کند؟ اگر مرجعیت با قرآن است، باید صبر کرد تا روی کرد علم را در آینده فهمید، طبیعی است که قرآن مسیری را برای انسان ترسیم می کند؛نخستین انسان را حضرت آدم(ع) می داند که بیش از چندهزار سال از آن نمی گذرد. از سوی دیگر قرآن کریم به انسان های ماقبل تاریخ پرداخته است؛چه باید کرد. آیا می توان گفت که این را‡ی خطا است؟ اگر کشف قطعی باشد، تخطئه شدنی نیست. بنابراین در چنین مواردی باید بسیار محتاطانه برخورد کرد و در تطبیق فرضیه ها و نظریه های علمی بر معارف قرآنی دقّت نمود. اگر قرآن مرجع نهایی است، بدون این که علم را تخطئه کنیم، باید منتظر باشیم تا ببینیم علم به چه چیزی می رسد. البته قرآن نمی خواهد درس جنین شناسی یا زیست شناسی بدهد یا آفرینش انسان را، به آن صورتی که در علم مطرح است،بیان کند و درستی مسأله ی نظری تکامل را بررسی نماید.بلکه در راستای هدایت مردم به برخی نکات علمی اشاره می کند.
پژوهه:
جایگاه ویژه ی علامه طباطبایی در تفسیرالمیزان در زمینه ی احیای علم تفسیر و دیگر مسایل چیست؟
فاکر:
مرحوم علامه طباطبایی روی کرد قرآنی جدیدی را در تفسیر زنده کردند. شاید در اذهان این گونه جای افتاده که علامه، مبتکر تفسیر قرآن به قرآن است،در حالی که چنین نیست.مرحوم علامه، همان طور که خود در مقدمه ی تفسیرالمیزان آورده اند، حتی مدعی هستند که روش ائمه(ع) و پیامبر(ص) هم همین بوده است. در حقیقت آنها به ما دستور دادند که این کار را بکنیم؛این دیدگاه علامه است. اگر چنین باشد، روش جدیدی نخواهد بود. خدمتی که علامه طباطبایی کردند،زنده نمودن این منهج قرآنی بود که گویا متروک شده بود؛ یعنی در حقیقت خود قرآن، در کنار روایات و ادلّه ی عقلی،منبع و مرجع تفسیر شمرده می شد؛ همان طوری که مجتهدان ما در فقه به ادلّه ی اربعه،که یکی از آنها قرآن است، تمسّک می کنند، در مرحله ی اجتهاد در تفسیر نیز همین کار صورت می گیرد و قرآن هم یکی از منابع است. ایشان علاوه بر این تلاش کردند قرآن را در تفسیر خود بی نیاز از دیگری جلوه دهند. ایشان عقیده داشتند که قرآن می تواند خود را تفسیر کند. مرحوم علامه در سراسر المیزان، غیر از سه مورد به این مسأله پای بند هستند. قرآن، نور است و نور برای خود، ظاهر و ظاهر کننده دیگران است. بنابراین هنگامی که چیزی، ظاهر کننده و مبیّن دیگران است، چرا مبیّن خود نباشد، آن سه موردی که از دیدگاه علامه جدا شده اند عبارت است از: 1. حروف مقطعه ی قرآن؛ 2. آیات الاحکام؛ 3. آیات تاریخی. ایشان درباره ی آیات الاحکام به فقه و روایات حواله می دهند. بنده معتقدم اهتمام علامه در تفسیر المیزان، تفسیر قرآن به قرآن است. مراد ایشان از آوردن روایات تفسیری، در تفسیر المیزان، این است که می خواهند بگویند ما آنچه در تفسیر فهمیده ایم همان است که در روایات هم آمده است. مرحوم علامه طباطبایی، بدون آن که از روایات استفاده کنند، می خواهند بگویند روایات هم همان را می گویند که ما استفاده کردیم. در حقیقت روایات را مفسّر نمی دانند و آنها را مؤید تفسیر به شمار میآورند. به هر صورت مرحوم علامه نقش بزرگی در زنده کردن تفسیر قرآن به قرآن دارند.
در زمان مرحوم علامه دو تفسیر قرآن به قرآن نیز در حوزه ی اهلسنّت نوشته شده است. البته مرحوم علامه در جایی نگفته اند که با آنها مناظره داشته، ولی باید دانست که در همان زمان دو تفسیر قرآنی اهلسنّت پا به عرصه ی وجود گذاشته است. این دو بسیار مختصرتر و کوتاه تر هستند و به اندازه ی تفسیر المیزان ارزش ندارند. آن دو تفسیر عبارت اند از ایضاء القرآن بالقرآن و تفسیر القرآن بالقرآن. اگر بخواهیم تفسیر المیزان را در یک جمله تعریف کنیم، دایره`المعارف جامع قرآنی است که، می تواند به هر مشکلی که از نظر قرآنی پیدا شود، پاسخ دهد. نوشتن این کتاب بزرگترین خدمتی است که مرحوم علامه در تفسیرانجام داده اند.
بابایی:
علامه طباطبایی(ره) شخصیت معروف، مشهور و از علمای برجسته ی شیعه می باشد؛ چه از نظر حکمت و فلسفه و چه از نظر تفسیر قرآن. وی در این زمینه تحلیلاتی دارند. در فقه، فلسفه و اصول نیز صاحب نظر بودند. تفسیر المیزان نیز یکی از تفسیرهای ممتاز شیعه است که دارای نوآوری هایی است. ایشان کوشش نموده، معنای آیات را بیش تر با کمک گرفتن از خود آیات، به دست بیاورند. این امر اصطلاحاً تفسیر قرآنی نام دارد؛ برای نمونه، ایشان گاهی در تفسیر یک سوره ی قرآن نزدیک به چهل آیه از آیات دیگر را آورده اند. تلاش ایشان بر این بوده، تا جایی که امکان دارد از خود قرآن کریم، برای آیات دیگر، توضیح به دست آورند. البته این کار به اقتضای کار بشری، که هرچند کامل باشد باز به حد کمال خود نرسیده و قابل بررسی است، و گاهی قابل مناقشه. یکی از کارهایی که ما انجام دادیم، بررسی تفسیر المیزان است.
مصاحبه ای با جمعی از قرآن پژوهان:
آیت الله معرفت و حجج اسلام آقایان دکتر رضایی، فاکر میبدی و بابایی