علت این امر را می توان درامور ذیل بیان کرد:
1. وجود هوای نفس
صرف دانستن غصب ولایت از طرف خلفاء نمی تواند مردم را از خلفاء دور کند؛ زیرا خیلی وقتها انسان می داند که تکلیف و راه و روش رسیدن به معبود چیست، اما در عین حال به تکلیفش عمل نمی کند یا اینکه می داند شایستگی فلان سمت و مقام را ندارد و لیاقت و شایستگی از آن دیگری است، ولی با ده¬ها حیله و تزویر و … حق او را غصب می کند؛ چنان که خود خلفاء می دانستند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در روز غدیر حضرت علی علیه السلام را برای جانشینی خود معرفی کرده است و تبریکات عمر را در قالب واژه «بخّ بخّ لک یا علی …»[1] ضبط کرده اند یا اینکه عمر در بارة بیعت با ابابکر می گوید: «بیعت با ابابکر کاری بی رویه و اتفاقی و بدون تدبیر بود … پس هر کس این اشتباه را بکند، او را بکشید!»[2] ولی با این حال منصب و مقام خلافت را از او گرفتند.
بنابراین، به همان دلیلی که خلفاء حق علی علیه السلام را غصب کردند، با آنکه می دانستند خلافت حق علی علیه السلام است، بعضی از مردم هم با اینکه می دانستند خلفاء غاصب حق علی علیه السلام می باشند، در زیر بیرق غاصبان رفتند.
ابو حامد محمد بن محمد غزالی از علماء بزرگ اهل سنت می نویسد: «همه اجماع و اتفاق بر متن حدیث دارند که در خطبة روز غدیرخم، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: هر کس من مولا و آقای او هستم، بعد از من علی مولی و آقای اوست. عمر فوری مبادرت به تظاهر کرد و تبریکات لازمه را در ضمن بخّ بخّ لک یا علی تقدیم کرد. پس نفس اماره بر آنان غلبه کرد و حب ریاست و جاه طلبی عواطف و مزایای انسانیت را از آنها سلب کرد و در سقیفه به خلیفه تراشی پرداختند و جام شراب هوای نفسانی را نوشیدند و به قهقرا برگشتند، قرآن را پشت سر انداختند و احکام و سنت پیامبر را ملعبة خود کردند.»
بعد اشاره می کند به جریان مخالفت کردن عمر از آوردن قلم و کاغذ برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که نشان می دهد آنهایی که بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله با فرمایش آن حضرت مخالفت کردند، کار تازه ای نکردند.
در زمان خود پیامبر صلی الله علیه و آله هم مخالفتها کرده بودند، مثل: مخالفت از حضور در لشکر اسامه و … سپس غزالی می نویسد: «دین را به دنیا فروختند و چه زشت معامله ای کردند… .»[3]2. عدالت خواهی علی علیه السلام
بسیاری از مردم تحمل عدالت و عدالت خواهی علی علیه السلام را نداشتند؛ چرا که عدة زیادی از آنها رشد یافته در جامعه تبعیضی بودند و می دانستند با حاکمیت علی علیه السلام راه منافع نامشروع آنها بسته خواهد شد.
در احتجاج طبرسی آمده است: «… امام علی علیه السلام فرمود: حالا که اقرار کردید و گفتار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برای شما آشکار شد، از خدای یکتا بپرهیزید! … حق را به اهل آن رد کنید و پیرو سنت پیامبر شوید! … پس خلافت را به کسی که شایسته آن است بسپارید که حق اوست… .
به وسیلة چشم و ابرو با یکدیگر رمزهایی رد و بدل کردند و به مشورت پرداختند و بالاخره گفتند: ما مقام و موقعیت او را منکر نیستیم. او از همه شایسته تر به خلافت است، ولی مردی است که هیچ کس را بر دیگری برتری نمی دهد. اگر او به خلافت برسد، شما و دیگران را به یک چشم نگاه می کند و برای او مساوی و برابرید؛ اما اگر عثمان به خلافت برسد، خواستة شما بر آورده است. او آنچه که شما تمایل دارید، انجام می دهد و خلافت را به عثمان واگذار کردند.»[4]شهید مطهری رحمه الله تحت عنوان «آغاز کناره گیریها و بهانه گیریها» می نویسد:
«روز دیگر آنها که می دانستند مشمول حکم علی علیه السلام [یعنی باز پس گیری بیت المال و عدل گستری او] خواهند شد، آمدند و به کناری نشستند و مدتی با هم مشورت کردند. نماینده ای از طرف خود فرستادند … آمد و اظهار داشت یا اباالحسن! خودت می دانی که همه ما که اینجا نشسته ایم، به واسطه سوابقی که با تو در جنگهای اسلام داریم، دل خوشی از تو نداریم و غالباً هر کدام از ما یک¬نفر داریم که در آن وقتها به دست تو کشته شده، ولی ما از این جهت صرف نظر می کنیم و با دو شرط حاضریم با تو بیعت کنیم: یکی اینکه عطف بما سبق نکنی و به گذشته هر چه شده کاری نداشته باشی. بعد از این هر طور می خواهی، عمل کن. دوم آنکه قاتلان عثمان را که الان آزاد هستند، به ما تسلیم کن که قصاص کنیم و اگر هیچ کدام را قبول نمی کنی، ما ناچاریم برویم شام و به معاویه ملحق شویم.
فرمود: اما موضوع خونهایی که در سابق ریخته شده، خونی نبوده که به واسطة کینة شخصی ریخته شده باشد، اختلاف عقیده و مسلک بود؛ ما برای حق می جنگیدیم و شما برای باطل… . اگر اعتراض دارید و خونبهایی می خواهید، بروید از حق بگیرید که چرا باطل را در هم شکست و نابود ساخت. اما موضوع اینکه من به گذشته کاری نداشته باشم و عطف به ما سبق نکنم، در اختیار من نیست. وظیفه ای است که خدا به عهده من گذاشته. اما موضوع قاتلین عثمان، اگر من وظیفه خود می دانستم که آنها را قصاص کنم، خودم همان دیروز قصاص می کردم… .
آنها هم حرکت کردند و رفتند و تصمیم خود را بر مخالفت و دشمنی، یک¬طرفی و علنی کردند.»[5]3. حسادت و کینه نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله و حضرت علی علیه السلام
ابن ابی الحدید پس از اشاره به این نکته که مردم در صفین، منتظر بودند تا حضور عمار را در یک جبهه، معیار حقانیت آن جبهه بدانند، می نویسد:
«تعجب از این مردم است که عمار را به عنوان ملاک حق و باطل می پذیرند، اما خود علی را که پیامبر صلی الله علیه و آله حدیث ولایت را در باره اش فرمود و نیز فرمود: «لَا یُحِبُّکَ اِلَّا مُؤْمِنٌ وَ لَا یُبْغِضُکَ اِلَّا مُنَافِقٌ» معیار قرار نمی دهند. دلیل این مطلب آن است که تمامی قریش از همان آغاز در پوشاندن فضائل او، فراموش کردن یاد او، محو خصائص او و حذف مرتبت والای او از سینه های مردم کوشیدند.»[6]این عالم اهل سنت تحلیل جالبی نیز از علل بغض قریش نسبت به امام علی علیه السلام به دست می دهد و می نویسد:
«یک بار کسی از امام علی علیه السلام می پرسد: به اعتقاد شما اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله فرزند پسری می داشت که بالغ و رشید بود، آیا عرب حکومت خود را به او می سپرد؟ امام پاسخ می دهد: اگر جز آنچه من می کردم، انجام می داد، او را می کشتند. عرب از کار محمد صلی الله علیه و آله متنفر بود و نسبت به آنچه خداوند به او عنایت کرده بود، حسادت می ورزید… آنها از همان دوران پیامبر صلی الله علیه و آله کوشیدند تا کار را پس از رحلت آن حضرت از دست اهل بیت خارج کنند. اگر نبود که قریش نام او را وسیله ای برای سلطة خویش قرار داده و نردبان ترقی خود می دید، حتی یک روز پس از رحلت آن حضرت خدا را نمی پرستیدند و به ارتداد می گراییدند … در این شرائط فرزند پسر چه می توانست بکند! می دانید که رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا به خاطر خویشی به خود نزدیک نمی کرد، بلکه برای جهاد و نصیحت چنین می کرد.»[7]ابن ابی الحدید می نویسد: «من از ابو جعفر نقیب [یحیی بن ابی زید] پرسیدم: شگفتی من از علی است که چگونه در این مدت طولانی بعد از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله زنده ماند و با وجود آن همه کینه های قریش جان سالم به در برد؟ ابو جعفر به من گفت: اگر او خود را تا به آن اندازه کوچک نکرده و کنج انزوا نخزیده بود، کشته شده بود؛ اما او خود را از یادها برد و به عبادت و نماز و قرآن مشغول کرد و از آن ذی اول خود خارج شد و شمشیر را به فراموشی سپرد؛ گویی چون کسی که توبه کرده، به سیر در زمین پرداخته و یا راهب در کوهها شده بود … .»[8]4. جهالت و نفهمی
در رأس این گروه، خوارج بودند. شهید مطهری رحمه الله می نویسد:
«خوارج از فرق اسلامی هستند. گو اینکه طبق عقیده ما آنها کافرند، امّا آنها خود را مسلمان می دانستند، بلکه فقط خودشان را مسلمان می دانستند … هیچ کس ادعا نکرده که خوارج به اسلام عقیده نداشته اند، بلکه همه اعتراف دارند که آنها شدیداً و با تعصب زیادی به اسلام معتقد بودند. خصلت بارز اینها دوری شان از فکر و تعقّل است. خود علی علیه السلام که از آنها نام می برد، آنها را مردمی معتقد، ولی جاهل و قشری معرفی می کند. مردمی بودند متعبد، شب زنده دار و قاری قرآن، اما جاهل و سبک مغز و کم تعقل و بلکه مخالف فکر و تعقل در کار دین … در مورد خلافت معتقد بودند لزومی ندارد یک نفر خلیفه باشد، قرآن هست، مردم به قرآن عمل کنند.
ابن ابی الحدید می گوید: بعد که دیدند نمی توانند بدون زعیم و رئیس باشند، از این عقیده عدول کردند و با عبدالله بن وهب راسبی که از خودشان بود، بیعت کردند. همان طوری که مقتضای کم عقلی و سبک مغزی است، بسیار در عقائد خودشان تنگ نظر بودند. اکثر خوارج همه فرق مسلمین را کافر می دانستند، با آنها نماز نمی خواندند… به آنها زن نمی دادند و از آنها زن نمی گرفتند… .»[9]بالاخره کج فهمی این گروه به جایی رسید که حضرت علی علیه السلام را به شهادت رساندند. شهید مطهری رحمه الله می نویسد: «… عبدالرحمن بن ملجم خارجی مذهب بود. همان طوری که خود امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود، هیچ گونه کدورت شخصی و نارضایتی بین او و امیر المؤمنین علیه السلام نبود. امیرالمؤمنین علیه السلام احسانها به او کرده بود، ولی این مرد بی باک، طبق عقیده خارجی خود معتقد شده بود که علی علیه السلام کافر شده.»[10]«… ابن ابی الحدید می گوید: بیا و تعجب کن از تعصب در عقیده که اگر توأم با جهالت شود، چه می کند! می گوید: اینها این شب را انتخاب کردند؛ چون شب عزیز و مبارکی بود و شب عبادت بود. خواستند این جنایت را که از نظر آنها عبادت بود، در شب عزیز و مبارکی انجام دهند… با اینکه اینها رسماً علی را تکفیر می کردند، ولی او به همین جهت که اینها جاهل اند، سهمیة آنها را از بیت المال قطع نکرد … اینها در اثر شدت عملی که به خرج می دادند، وحشت عجیبی ایجاد کرده بودند. جملة «لا حکم الا لله» دلها را پر از وحشت می کرد.»[11]عمر بن عبدالعزیز در باره نفهمی مردم عصر امام علی علیه السلام می گوید: اگر این مردم نفهم از آنچه ما در بارة علی علیه السلام می دانستیم، آگاه بودند، دو نفرشان از ما متابعت نمی کردند.»[12] پی نوشت:
[1]. به به بر تو ای فرزند ابوطالب که از این پس در هر صبح و شام مولای من و مولای هر مرد و زن مؤمن هستی.
[2]. زندگانی امیر المؤمنین، سید هاشم محلاتی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ ششم، ص 76.
[3]. سر العالمین و کشف ما فی الدارین، ابو حامد الغزالی، مکتبة الثقافة الدینیة فی النجف الاشرف، ج 4، ص 2.
[4]. احتجاج طبرسی، ج 1، ص 210؛ مناظرات امامت و رهبری، موسی خسروی، چ اول، مطبوعاتی اسلامی، ج 3، ص 118.
[5]. بیست گفتار، شهید مطهری رحمه الله، انتشارات صدرا، چاپ پنجم، ص 17.
[6]. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، مصر، دار احیاء الکتب العربیه، 1387 ق، ج 8، ص 18؛ حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، رسول جعفریان، انتشارات انصاریان، صص 55 ـ 56.
[7]. شرح نهج البلاغه، ج 13، صص 299 ـ 300.
[8]. همان، ج17، ص62.
[9]. بیست گفتار، شهید مطهری، ص 40.
[10]. همان، ص 46.
[11]. همان، ص 47.
[12]. ربیع الابرار و نصوص الاخبار، ابوالقاسم محمود بن عمر الزمخشری، قم، افست رضی، 1369 ق، ج 1، ص 499.
1. وجود هوای نفس
صرف دانستن غصب ولایت از طرف خلفاء نمی تواند مردم را از خلفاء دور کند؛ زیرا خیلی وقتها انسان می داند که تکلیف و راه و روش رسیدن به معبود چیست، اما در عین حال به تکلیفش عمل نمی کند یا اینکه می داند شایستگی فلان سمت و مقام را ندارد و لیاقت و شایستگی از آن دیگری است، ولی با ده¬ها حیله و تزویر و … حق او را غصب می کند؛ چنان که خود خلفاء می دانستند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در روز غدیر حضرت علی علیه السلام را برای جانشینی خود معرفی کرده است و تبریکات عمر را در قالب واژه «بخّ بخّ لک یا علی …»[1] ضبط کرده اند یا اینکه عمر در بارة بیعت با ابابکر می گوید: «بیعت با ابابکر کاری بی رویه و اتفاقی و بدون تدبیر بود … پس هر کس این اشتباه را بکند، او را بکشید!»[2] ولی با این حال منصب و مقام خلافت را از او گرفتند.
بنابراین، به همان دلیلی که خلفاء حق علی علیه السلام را غصب کردند، با آنکه می دانستند خلافت حق علی علیه السلام است، بعضی از مردم هم با اینکه می دانستند خلفاء غاصب حق علی علیه السلام می باشند، در زیر بیرق غاصبان رفتند.
ابو حامد محمد بن محمد غزالی از علماء بزرگ اهل سنت می نویسد: «همه اجماع و اتفاق بر متن حدیث دارند که در خطبة روز غدیرخم، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: هر کس من مولا و آقای او هستم، بعد از من علی مولی و آقای اوست. عمر فوری مبادرت به تظاهر کرد و تبریکات لازمه را در ضمن بخّ بخّ لک یا علی تقدیم کرد. پس نفس اماره بر آنان غلبه کرد و حب ریاست و جاه طلبی عواطف و مزایای انسانیت را از آنها سلب کرد و در سقیفه به خلیفه تراشی پرداختند و جام شراب هوای نفسانی را نوشیدند و به قهقرا برگشتند، قرآن را پشت سر انداختند و احکام و سنت پیامبر را ملعبة خود کردند.»
بعد اشاره می کند به جریان مخالفت کردن عمر از آوردن قلم و کاغذ برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که نشان می دهد آنهایی که بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله با فرمایش آن حضرت مخالفت کردند، کار تازه ای نکردند.
در زمان خود پیامبر صلی الله علیه و آله هم مخالفتها کرده بودند، مثل: مخالفت از حضور در لشکر اسامه و … سپس غزالی می نویسد: «دین را به دنیا فروختند و چه زشت معامله ای کردند… .»[3]2. عدالت خواهی علی علیه السلام
بسیاری از مردم تحمل عدالت و عدالت خواهی علی علیه السلام را نداشتند؛ چرا که عدة زیادی از آنها رشد یافته در جامعه تبعیضی بودند و می دانستند با حاکمیت علی علیه السلام راه منافع نامشروع آنها بسته خواهد شد.
در احتجاج طبرسی آمده است: «… امام علی علیه السلام فرمود: حالا که اقرار کردید و گفتار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برای شما آشکار شد، از خدای یکتا بپرهیزید! … حق را به اهل آن رد کنید و پیرو سنت پیامبر شوید! … پس خلافت را به کسی که شایسته آن است بسپارید که حق اوست… .
به وسیلة چشم و ابرو با یکدیگر رمزهایی رد و بدل کردند و به مشورت پرداختند و بالاخره گفتند: ما مقام و موقعیت او را منکر نیستیم. او از همه شایسته تر به خلافت است، ولی مردی است که هیچ کس را بر دیگری برتری نمی دهد. اگر او به خلافت برسد، شما و دیگران را به یک چشم نگاه می کند و برای او مساوی و برابرید؛ اما اگر عثمان به خلافت برسد، خواستة شما بر آورده است. او آنچه که شما تمایل دارید، انجام می دهد و خلافت را به عثمان واگذار کردند.»[4]شهید مطهری رحمه الله تحت عنوان «آغاز کناره گیریها و بهانه گیریها» می نویسد:
«روز دیگر آنها که می دانستند مشمول حکم علی علیه السلام [یعنی باز پس گیری بیت المال و عدل گستری او] خواهند شد، آمدند و به کناری نشستند و مدتی با هم مشورت کردند. نماینده ای از طرف خود فرستادند … آمد و اظهار داشت یا اباالحسن! خودت می دانی که همه ما که اینجا نشسته ایم، به واسطه سوابقی که با تو در جنگهای اسلام داریم، دل خوشی از تو نداریم و غالباً هر کدام از ما یک¬نفر داریم که در آن وقتها به دست تو کشته شده، ولی ما از این جهت صرف نظر می کنیم و با دو شرط حاضریم با تو بیعت کنیم: یکی اینکه عطف بما سبق نکنی و به گذشته هر چه شده کاری نداشته باشی. بعد از این هر طور می خواهی، عمل کن. دوم آنکه قاتلان عثمان را که الان آزاد هستند، به ما تسلیم کن که قصاص کنیم و اگر هیچ کدام را قبول نمی کنی، ما ناچاریم برویم شام و به معاویه ملحق شویم.
فرمود: اما موضوع خونهایی که در سابق ریخته شده، خونی نبوده که به واسطة کینة شخصی ریخته شده باشد، اختلاف عقیده و مسلک بود؛ ما برای حق می جنگیدیم و شما برای باطل… . اگر اعتراض دارید و خونبهایی می خواهید، بروید از حق بگیرید که چرا باطل را در هم شکست و نابود ساخت. اما موضوع اینکه من به گذشته کاری نداشته باشم و عطف به ما سبق نکنم، در اختیار من نیست. وظیفه ای است که خدا به عهده من گذاشته. اما موضوع قاتلین عثمان، اگر من وظیفه خود می دانستم که آنها را قصاص کنم، خودم همان دیروز قصاص می کردم… .
آنها هم حرکت کردند و رفتند و تصمیم خود را بر مخالفت و دشمنی، یک¬طرفی و علنی کردند.»[5]3. حسادت و کینه نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله و حضرت علی علیه السلام
ابن ابی الحدید پس از اشاره به این نکته که مردم در صفین، منتظر بودند تا حضور عمار را در یک جبهه، معیار حقانیت آن جبهه بدانند، می نویسد:
«تعجب از این مردم است که عمار را به عنوان ملاک حق و باطل می پذیرند، اما خود علی را که پیامبر صلی الله علیه و آله حدیث ولایت را در باره اش فرمود و نیز فرمود: «لَا یُحِبُّکَ اِلَّا مُؤْمِنٌ وَ لَا یُبْغِضُکَ اِلَّا مُنَافِقٌ» معیار قرار نمی دهند. دلیل این مطلب آن است که تمامی قریش از همان آغاز در پوشاندن فضائل او، فراموش کردن یاد او، محو خصائص او و حذف مرتبت والای او از سینه های مردم کوشیدند.»[6]این عالم اهل سنت تحلیل جالبی نیز از علل بغض قریش نسبت به امام علی علیه السلام به دست می دهد و می نویسد:
«یک بار کسی از امام علی علیه السلام می پرسد: به اعتقاد شما اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله فرزند پسری می داشت که بالغ و رشید بود، آیا عرب حکومت خود را به او می سپرد؟ امام پاسخ می دهد: اگر جز آنچه من می کردم، انجام می داد، او را می کشتند. عرب از کار محمد صلی الله علیه و آله متنفر بود و نسبت به آنچه خداوند به او عنایت کرده بود، حسادت می ورزید… آنها از همان دوران پیامبر صلی الله علیه و آله کوشیدند تا کار را پس از رحلت آن حضرت از دست اهل بیت خارج کنند. اگر نبود که قریش نام او را وسیله ای برای سلطة خویش قرار داده و نردبان ترقی خود می دید، حتی یک روز پس از رحلت آن حضرت خدا را نمی پرستیدند و به ارتداد می گراییدند … در این شرائط فرزند پسر چه می توانست بکند! می دانید که رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا به خاطر خویشی به خود نزدیک نمی کرد، بلکه برای جهاد و نصیحت چنین می کرد.»[7]ابن ابی الحدید می نویسد: «من از ابو جعفر نقیب [یحیی بن ابی زید] پرسیدم: شگفتی من از علی است که چگونه در این مدت طولانی بعد از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله زنده ماند و با وجود آن همه کینه های قریش جان سالم به در برد؟ ابو جعفر به من گفت: اگر او خود را تا به آن اندازه کوچک نکرده و کنج انزوا نخزیده بود، کشته شده بود؛ اما او خود را از یادها برد و به عبادت و نماز و قرآن مشغول کرد و از آن ذی اول خود خارج شد و شمشیر را به فراموشی سپرد؛ گویی چون کسی که توبه کرده، به سیر در زمین پرداخته و یا راهب در کوهها شده بود … .»[8]4. جهالت و نفهمی
در رأس این گروه، خوارج بودند. شهید مطهری رحمه الله می نویسد:
«خوارج از فرق اسلامی هستند. گو اینکه طبق عقیده ما آنها کافرند، امّا آنها خود را مسلمان می دانستند، بلکه فقط خودشان را مسلمان می دانستند … هیچ کس ادعا نکرده که خوارج به اسلام عقیده نداشته اند، بلکه همه اعتراف دارند که آنها شدیداً و با تعصب زیادی به اسلام معتقد بودند. خصلت بارز اینها دوری شان از فکر و تعقّل است. خود علی علیه السلام که از آنها نام می برد، آنها را مردمی معتقد، ولی جاهل و قشری معرفی می کند. مردمی بودند متعبد، شب زنده دار و قاری قرآن، اما جاهل و سبک مغز و کم تعقل و بلکه مخالف فکر و تعقل در کار دین … در مورد خلافت معتقد بودند لزومی ندارد یک نفر خلیفه باشد، قرآن هست، مردم به قرآن عمل کنند.
ابن ابی الحدید می گوید: بعد که دیدند نمی توانند بدون زعیم و رئیس باشند، از این عقیده عدول کردند و با عبدالله بن وهب راسبی که از خودشان بود، بیعت کردند. همان طوری که مقتضای کم عقلی و سبک مغزی است، بسیار در عقائد خودشان تنگ نظر بودند. اکثر خوارج همه فرق مسلمین را کافر می دانستند، با آنها نماز نمی خواندند… به آنها زن نمی دادند و از آنها زن نمی گرفتند… .»[9]بالاخره کج فهمی این گروه به جایی رسید که حضرت علی علیه السلام را به شهادت رساندند. شهید مطهری رحمه الله می نویسد: «… عبدالرحمن بن ملجم خارجی مذهب بود. همان طوری که خود امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود، هیچ گونه کدورت شخصی و نارضایتی بین او و امیر المؤمنین علیه السلام نبود. امیرالمؤمنین علیه السلام احسانها به او کرده بود، ولی این مرد بی باک، طبق عقیده خارجی خود معتقد شده بود که علی علیه السلام کافر شده.»[10]«… ابن ابی الحدید می گوید: بیا و تعجب کن از تعصب در عقیده که اگر توأم با جهالت شود، چه می کند! می گوید: اینها این شب را انتخاب کردند؛ چون شب عزیز و مبارکی بود و شب عبادت بود. خواستند این جنایت را که از نظر آنها عبادت بود، در شب عزیز و مبارکی انجام دهند… با اینکه اینها رسماً علی را تکفیر می کردند، ولی او به همین جهت که اینها جاهل اند، سهمیة آنها را از بیت المال قطع نکرد … اینها در اثر شدت عملی که به خرج می دادند، وحشت عجیبی ایجاد کرده بودند. جملة «لا حکم الا لله» دلها را پر از وحشت می کرد.»[11]عمر بن عبدالعزیز در باره نفهمی مردم عصر امام علی علیه السلام می گوید: اگر این مردم نفهم از آنچه ما در بارة علی علیه السلام می دانستیم، آگاه بودند، دو نفرشان از ما متابعت نمی کردند.»[12] پی نوشت:
[1]. به به بر تو ای فرزند ابوطالب که از این پس در هر صبح و شام مولای من و مولای هر مرد و زن مؤمن هستی.
[2]. زندگانی امیر المؤمنین، سید هاشم محلاتی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ ششم، ص 76.
[3]. سر العالمین و کشف ما فی الدارین، ابو حامد الغزالی، مکتبة الثقافة الدینیة فی النجف الاشرف، ج 4، ص 2.
[4]. احتجاج طبرسی، ج 1، ص 210؛ مناظرات امامت و رهبری، موسی خسروی، چ اول، مطبوعاتی اسلامی، ج 3، ص 118.
[5]. بیست گفتار، شهید مطهری رحمه الله، انتشارات صدرا، چاپ پنجم، ص 17.
[6]. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، مصر، دار احیاء الکتب العربیه، 1387 ق، ج 8، ص 18؛ حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، رسول جعفریان، انتشارات انصاریان، صص 55 ـ 56.
[7]. شرح نهج البلاغه، ج 13، صص 299 ـ 300.
[8]. همان، ج17، ص62.
[9]. بیست گفتار، شهید مطهری، ص 40.
[10]. همان، ص 46.
[11]. همان، ص 47.
[12]. ربیع الابرار و نصوص الاخبار، ابوالقاسم محمود بن عمر الزمخشری، قم، افست رضی، 1369 ق، ج 1، ص 499.