طلسمات

خانه » همه » مذهبی » چرا دعاى فرج را نمى خوانى؟

چرا دعاى فرج را نمى خوانى؟


چرا دعاى فرج را نمى خوانى؟

۱۳۹۳/۰۸/۲۷


۷۸ بازدید

ابو الحسین بن على ابى البغل کاتب مى گوید:از طرف ((ابى منصور بن صالحان)) مسئول انجام کارى شدم. اما در طى انجام مسئولیت قصورى از من سر زد، آنچنان که او بسیار خشمگین شد، و من از ترس، متوراى و مخفى شدم و او در جستجوى او بود.

در یکى از شبهاى جمعه به طرف مقابر قریش – مرقد امام کاظم (علیه السلام) و امام جواد (علیه السلام) – براى عبادت و دعا رفتم. آن شب هوا بارانى و طوفانى بود. به خادم حرم مطهر که ((ابا جعفر)) نام داشت گفتم: درهاى حرم را ببند تا من بتوانم در خلوت مشغول دعا و راز و نیاز باشم. زیرا بر جان خود ایمن نیستم، و ممکن است کسى قصد سوئى نسبت به من داشته باشد.

او نیز قبول کرد و درها را بست.

ابو الحسین بن على ابى البغل کاتب مى گوید:از طرف ((ابى منصور بن صالحان)) مسئول انجام کارى شدم. اما در طى انجام مسئولیت قصورى از من سر زد، آنچنان که او بسیار خشمگین شد، و من از ترس، متوراى و مخفى شدم و او در جستجوى او بود.

در یکى از شبهاى جمعه به طرف مقابر قریش – مرقد امام کاظم (علیه السلام) و امام جواد (علیه السلام) – براى عبادت و دعا رفتم. آن شب هوا بارانى و طوفانى بود. به خادم حرم مطهر که ((ابا جعفر)) نام داشت گفتم: درهاى حرم را ببند تا من بتوانم در خلوت مشغول دعا و راز و نیاز باشم. زیرا بر جان خود ایمن نیستم، و ممکن است کسى قصد سوئى نسبت به من داشته باشد.

او نیز قبول کرد و درها را بست.

نیمه شب، در حالى که باد و باران همچنان ادامه داشت و هیچ کس ‍ در آنجا نبود، مشغول دعا و زیارت و نماز بودم که ناگاه صداى پایى از طرف قبر امام موسى بن جعفر (علیه السلام) به گوشم رسید. مردى را دیدم که مشغول زیارت حضرت امام کاظم (علیه السلام). او ابتدا بر حضرت آدم (علیه السلام) و انبیاء عظام (علیه السلام) درود فرستاد، آنگاه یک یک ائمه معصومین (علیهم السلام) را مورد خطاب و سلام قرار داد تا به امام دوازدهم حجت بن الحسن (علیه السلام) رسید اما نام ایشان را ذکر نکرد.

من تعجب کردم و باخودم گفتم: شاید نام حضرت را فراموش کرد، یا امام (علیه السلام) را نمى شناسد، و یا اصلا به امامت ایشان اعتقاد ندارد و مذهب دیگرى دارد وقتى زیارتش به پایان رسید دو رکعت نماز خواند و متوجه قبر امام جواد (علیه السلام) شد، و به همان ترتیب مشغول زیارت و سلام شد و دو رکعت نماز خواند.

من ترسیدم، زیرا او را نمى شناختم، و جوانى بود در هیئت مردى کامل و پیراهنى سفید بر تن و عمامه اى بر سر داشت که انتهاى آن را از زیر گلو گزرانده بود همچنین شالى به کمر بسته و عبایى بر دوش ‍ انداخته بود. پس از نماز به من فرمود: اى ابوالحسین بن ابى البغل! با دعاى فرج چه قدر آشنایى؟

گفتم: آقاى من! کدام دعا؟

فرمود دو رکعت نماز بخوان و بگو:

یا من اظهر الجمیل و ستر القبیح، یا من لم یواخذ بالجریره و لم یهتک الستر، یا عظیم المن یا کریم الصفح یا حسن التجاوز، یا واسع المغفره، یا باسطالیدین بالرحمه، یا منتهى کل نجوى، و یا غایه کل شکوى، یا عون کل مستعین، یا مبتدئا بالنعم قبل استحقاقها.

سپس بگو:

یا رباه (ده مرتبه) یا سیداه (ده مرتبه) یا مولاه (ده مرتبه) یا غابتاه (ده مرتبه) یا منتهى غایه رغبتاه (ده مرتبه) اسالک بحق هذه الاءسماء و بحق و محمد و آله الطاهرین علیهم السلام الا ما کشفت کربى و نفست همى و فرجت غمى و اصلحت حالى.

پس هر حاجتى که دارى از خداوند مسئلت نما. پس از آن گونه راست صورتت را بر زمین بگذار و صد بار بگو:

یا محمد یا على! یا على یا محمد اکفیانى فاءنکما کافیاى و انصرانى فانکما ناصراى.

سپس گونه چپ صورتت را بر زمین بگذار و صد بار بگو: ((ادرکنى)) (و پس از صد بار این ذکر را) بسیار تکرار کن.

سپس به اندازه یک نفس بگو ((الغوث الغوث الغوث…)).

آنگاه سر از سجده بردار که ان شاء الله خداوند حاجتت را برآورده خواهد نمود)).

وقتى من مشغول نماز و دعا شدم، آن شخص خارج شد. بعد از اینکه نماز و دعایم به پایان رسید به طرف ابوجعفر خادم رفتم تا بپرسم این مرد که بود؟ و چگونه وارد حرم مطهر شده بود؟

وقتى درها را برسى نمودم دیدم همه درها بسته و قفل زده بودند.

بسیار تعجب کردم، و با خود گفتم: شاید اینجا در دیگرى دارد که من نمى دانم. پیش ابو جعفر رفتم. او داشت از داخل اطاقى که به عنوان انبار روغن چراغ از آن استفاده مى کردند، بیرون مى آمد، فورا به او گفتم: این مرد که بود؟ چطور توانسته بود وارد حرم شود؟

ابوجعفر گفت: همانطور که مى بینى درها بسته و قفل زده هستند، من هم که آن را باز نکردم من آنچه را که دیده بودم براى او تعریف کردم.

گفت: او مولایمان صاحب الزمان (علیه السلام) است، من بارها ایشان را وقتى حرم خالى است – مثل امشب – دیده ام.

از اینکه چه موقعیتى را از دست داده بودم خیلى ناراحت شدم.

وقتى فجر دمید از حرم خارج شدم به طرف محله ((کرخ)) رفتم، در این مدت آنجا مخفى شده بودم. هنگامى که خورشید دمید عده اى از مأموران صالحان با اصرار از دوستانم سراغ مرا گرفتند، و با خواهش بسیار خواستند که مرا ملاقات کنند.

آنها نامه اى هم با خود داشتند که در آن صالحان نوشته بود که مرا بخشیده و امان داده است. (همچنین مطالب جالب توجه درباره خوبیها و گذشته خوب من و آینده خوبى که در انتظارم مى باشد در آن قید شده بود).

آنگاه با یکى از دوستان مورد اعتمادم از مخفیگاه خودم خارج شده و با ابى منصور ملاقات کردم. وقتى مرا دید به پاخاست و بسیار مرا مورد احترام خود اقرار داد، و چنان رفتار خوبى از خود نشان داد که تا حال از آن چنین رفتارى ندیده بودم. آنگاه گفت: آیا آن قدر ناراحت شده بودى که از من به صاحب الزمان (علیه السلام) شکایت کردى؟

گفتم: من فقط درخواستى ساده و دعایى معمولى کردم.

گفت: چه مى گویى؟ دیشب (شب جمعه) بدون مقدمه مولایم صاحب الزمان (علیه السلام) را در خواب دیدم، ایشان به من دستور دادند تا با تو به لطف رفتار کنم و از این ستمى که بر تو کرده بودم مرا مورد مواخذه قرار داد.

گفتم لا اله الا الله! گواهى مى دهم که خاندان رسالات و ائمه معصومین (علیهم السلام) نه تنها بر حق اند بلکه خود منتهى درجه حقیقت هستند من نیز مولایمان (علیه السلام) را بدون مقدمه در بیدارى دیدم، و به من چنین و چنان فرمودند. و آنچه را که دیده بودم کاملا شرح دادم.

او از این داستان بسیار تعجب کرد. پس از آن از ابى منصور بن صالحان کارهاى شایسته و بزرگى به سبب این رویداد انجام پذیرفت، من هم به برکت مولایمان صاحب الزمان (علیه السلام) به مقاماتى در دستگاه او رسیدم که اصلا به فکرم هم نمى رسید(1)

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد