چرا شیعیان على (ع) را وصى پیامبر (ص) مى دانند؟
۱۳۹۲/۰۱/۱۵
–
۳۹۴ بازدید
پاسخ:
هیچ شک و تردیدى نیست که باید فرد واحدى خلیفه جانشین پیغمبر و وصى ایشان باشد و افراد متعددى در یک زمان نمى توانند عهده دار این مسئولیت باشند. چون قبلًا دلایلى بر اثبات جانشینى و امامت امیرالمؤمنین على علیه السلام بیان گردید، لذا در این قسمت فقط به بیان احادیثى از رسول اللَّه صلى الله علیه و آله که فقط دلالت بر وصى بودن امام على علیه السلام دارد و او را وصى خود معرفى نموده است، مى پردازیم.
هیچ شک و تردیدى نیست که باید فرد واحدى خلیفه جانشین پیغمبر و وصى ایشان باشد و افراد متعددى در یک زمان نمى توانند عهده دار این مسئولیت باشند. چون قبلًا دلایلى بر اثبات جانشینى و امامت امیرالمؤمنین على علیه السلام بیان گردید، لذا در این قسمت فقط به بیان احادیثى از رسول اللَّه صلى الله علیه و آله که فقط دلالت بر وصى بودن امام على علیه السلام دارد و او را وصى خود معرفى نموده است، مى پردازیم.
۱- امام ثعلبى در تفسیر و ابن مغازلى فقیه شافعى در مناقب و میرسیدعلى همدانى در مودة القربى از خلیفه دوم نقل مى کنند: «پیامبر خدا صلى الله علیه و آله روزى که بین اصحاب عقد اخوت و برادرى بست فرمود: این على علیه السلام در دنیا و آخرت برادر من است. او خلیفه من در اهل من، وصى من در امتم، وارث علم من و ادا کننده دین من است. خلاصه بین من و على علیه السلام جدایى نیست. مال او مال من و مال من مال او است. نفع او نفع من و ضرر او ضرر من است. کسى که او را دوست بدارد مرا دوست داشته و کسى که او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است.»[۱] .
۲- امام احمد حنبل در مسند، سبط ابن جوزى و ابن مغازلى فقیه شافعى در مناقب نقل مى کنند که: انس بن مالک گفت: به سلمان گفتم از رسول اللَّه صلى الله علیه و آله بپرس که وصى او کیست؟ «سلمان از رسول اللَّه صلى الله علیه و آله پرسید که وصى شما کیست؟ ایشان گفت: اى سلمان! وصى موسى چه کسى بود؟ گفتم: یوشع بن نون. پس ایشان فرمود: وصى، وارث، ادا کننده دین من و وفا کننده به وعده من على ابن ابى طالب است.»[۲] .
۳- موفق بن احمد، اخطب الخطباى خوارزم نیز نقل مى کند که پیامبر خدا صلى الله علیه و آله فرمود:
«براى هر پیغمبر وصى و وارثى است و به درستى که على، وصى و وارث من است.»[۳] .
۴- شیخ الاسلام حموینى از ابوذر غفارى نقل مى کند: «رسول اللَّه فرمود: من خاتم پیامبرانم و اى على! تو خاتم اوصیا تا روز قیامت هستى.»[۴] .
۵- خطیب خوارزمى نیز از ام المؤمنین ام سلمه نقل مى کند که گفت: «خداوند براى هر پیغمبرى وصیى اختیار نمود و بعد از من، على وصى من در امتم، در اهل بیتم و در عترتم مى باشد.»[۵] .
۶- ابن مغازلى فقیه شافعى، امام بخارى و مسلم از اصبغ بن نباته- یکى از یاران و اصحاب خاص امیرالمؤمنین علیه السلام- نقل مى کنند که ایشان در خطبه اى فرمود: «اى مردم! منم امام خلایق و وصى بهترین مخلوقات، پدر عترت طاهره هادیه. من برادر، وصى، ولى، برگزیده و دوست پیامبر خدا صلى الله علیه و آله مى باشم. من امیرالمؤمنین، پیشواى دست و پا روسفیدان و سیّد و آقاى اوصیاء مى باشم. جنگ با من جنگ با خدا، صلح و سلم با من، صلح و سلم با خدا، اطاعت من اطاعت خدا، دوستى من دوستى باخدا، پیروان من دوستان خدا و یاران من یاران خدا مى باشند.»[۶]
۷- ابن مغازلى شافعى از ابن مسعود نقل مى کند که پیامبر خدا صلى الله علیه و آله فرمود: «دعوت و رسالت به من و على منتهى شد. زیرا هیچ کدام از ما بر بت سجده ننمودیم پس مرا پیغمبر و على را وصى قرار داد.»[۷] .
۸- میر سید على همدانى شافعى در مودة القربى از عتبه بن عامر الجهنى نقل مى کند: «با پیامبر خدا صلى الله علیه و آله بر سه چیز بیعت نمودیم: شهادت به وحدانیت خداى متعال که شریکى براى او نیست، نبوت و پیغمبرى محمد و این که على وصى اوست. پس ترک هر کدام از این سه موجب کفر مى گردد.»[۸] .
۹- از همان مأخذ از پیامبر خدا صلى الله علیه و آله نقل شده است: «به درستى که خداى متعال براى هر پیغمبرى وصیى قرار داد. شیث را وصى آدم، یوشع را وصى موسى، شمعون را وصى عیسى و على را وصى من قرار داد. وصى من بهترین اوصیا مى باشد و من دعوت کننده و على روشن کننده حق و حقیقت است.»[۹] .
۱۰- صاحب ینابیع از موفق بن احمد خوارزمى از ابو ایوب انصارى نقل مى کند:
هنگامى که رسول اللَّه صلى الله علیه و آله در بستر بیمارى بود، فاطمه بر بالین او آمده و مى گریست. پیغمبر به او فرمود: «اى فاطمه! از کرامت هاى پروردگار به تو این است که همسر تو را کسى قرار داد که در اسلام از همه مقدم تر و عملش از همه زیادتر و صبر و بردباریش از همه بیشتر مى باشد. به درستى که خداى بزرگ به اهل زمین نظرى افکند، پس از میان آن ها مرا برگزید و به پیغمبرى مرسل مبعوث نمود. دوباره نظرى افکند، آنگاه همسر تو را از میان آنان برگزید و تزویج شما را به من وحى کرد و نیز او را وصى من قرار داد.»[۱۰]ابن مغازلى نقل مى کند که پیغمبر در ادامه فرمود: «اى فاطمه! به ما اهل بیت هفت خصلت عطا شده که به هیچ کس دیگرى تا کنون عطا نشده است و کسى نیز هرگز آن را درک نمى کند:
۱. افضل پیامبران از ما است و او پدر تو مى باشد؛
۲. وصى ما بهترین اوصیا است و او شوهر تو است؛
۳. شهید ما بهترین شهدا است و او حمزه عموى تو است. ؛
۴. کسى که داراى دو بال است و هر وقت بخواهد در بهشت پرواز مى کند از ماست و او جعفر پسر عموى تو است؛
۵. دو سبط و دو سید جوانان اهل بهشت از ما مى باشند و آن ها فرزندان تواند؛
۶. به آن خدایى که جان من در دست او است مهدى این امت، همان کسى که عیسى بن مریم پشت سر او نماز مى گذارد، از ما است و او از اولاد تو مى باشد. »[۱۱ ]ابراهیم ابن محمد حموینى در فرائد دنباله این حدیث را چنین نقل مى کند که پیغمبر بعد از نام مهدى (عج) فرمود: «پس از این که زمین پر از ظلم و فساد شود او زمین را پر از عدل و داد مى کند. اى فاطمه! محزون مباش و گریه نکن که خداوند از من بر تو رحیم تر و مهربان تر است، و این به خاطر موقعیت تو در قلب من مى باشد؛
7. به تحقیق تو را به همسرى کسى تزویج نموده که از حیث حسب از همه بزرگتر، از حیث نسب از همه گرامى تر، نسبت به رعیت از همه مهربان تر، به مساوات از همه عادل تر و به قضاوت بین دو نفر از همه بیناتر است.»[۱۲ ]
مسلماً منظور از وصى پیامبر بودن، وارث و وصى شخصى ایشان نیست، که عده اى مى گویند خلیفه وقت مى تواند وصى پیغمبر نیز باشد. همانطور که بیان شد خلافت و وصایت باید هر دو در فرد واحدى جمع شود. به عبارت دیگر وصایت همان خلافت مى باشد. چون با قدرى دقت به احادیث مربوطه در مى یابیم که اگر وصى بودن على علیه السلام وصایت شخصى بود، در این صورت نیازى به حکم و سفارش پروردگار نبود. همانگونه که شیث، شمعون و یوشع، وصى شخصى پیامبران زمان خویش نبودند. این معنا را ابن ابى الحدید در جلد اول شرح نهج البلاغه چنین مى گوید: «هیچ شک و شبهه اى نزد ما نیست که على علیه السلام، وصى رسول اللَّه صلى الله علیه و آله است. هر چند کسانى که نزد ما منسوب به عناد هستند با این حقیقت مخالفت ورزیده اند.»[۱۳] به همین جهت است که به هنگام وفات پیامبر سر مبارک حضرت بر سینه مولانا امیرالمؤمنین علیه السلام بوده و در آن هنگام تمام ابواب علوم را به سینه على علیه السلام باز نموده است.
بسیارى از کتب اهل سنت از جمله جلدهاى چهارم و ششم کنز العمال، جزء دوم طبقات محمد بن سعد کاتب، جلد سوم حاکم مستدرک نیشابورى، جلد سوم مسند امام احمد حنبل و حلیة الاولیا حافظ ابو نعیم جملگى از ام المؤمنین ام سلمه و جابر بن عبداللَّه انصارى نقل مى کنند که رسول اللَّه صلى الله علیه و آله به هنگام ارتحال، على علیه السلام را طلبید و سر خود را بر سینه او گذاشت تا روح از بدنش مفارقت نمود. از همه مهمتر فرمایش خود امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه است که ابن ابى الحدید در جلد دوم شرح نهج البلاغه چنین نقل مى کند: «به تحقیق که پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در حالى قبض روح شد که سرش روى سینه من بود. روح آن حضرت در حالى که روى دست من بود خارج شد و من دست هایم را بر صورتم کشیدم.»[۱۴ ]
در جلد دوم شرح نهج البلاغه نیز نقل شده که هنگامى که امام على علیه السلام همسرش صدیقه کبرى را دفن مى کرد، خطاب به رسول اللَّه صلى الله علیه و آله فرمود: «به تحقیق که تو را در لحد قبر قرار دادم و روح تو بین گلو و سینه من خارج شد.»[۱۵ ]
با وجود همه این احادیث، هنوز برخى متعصب مى پرسند: همانگونه که ابوبکرو عمر مطابق دستور قرآن مجید که مى فرماید: کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوالِدَیْنِ وَاْلأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِینَ ؛ «چون مرگ بر یکى از شما فرا رسد بر شما است که اگر داراى متاع دنیوى هستید به والدین و خویشان خود به چیز شایسته و حقى وصیت کنید که سزاوار متقین است»[۱۶ ] به هنگام فوت وصیت خود را نوشته اند، چرا وصیت نامه اى از رسول اللَّه صلى الله علیه و آله که در آن على علیه السلام را وصى خود قرار داده باشد وجود ندارد؟
در بسیارى از منابع مذکور از جمله در جامع عبد الرزاق آمده است که پیامبر فرمود: «اى على! تو برادر و وزیر منى که دین مرا ادا، وعده مرا وفا و ذمه مرا برى مى کنى.مرا غسل مى دهى، دِین مرا ادا مى کنى و در قبر پنهانم مى کنى.»[۱۷]
به شهادت تاریخ امیرالمؤمنین علیه السلام همه این سفارشات پیغمبر را انجام داده، ایشان را غسل، کفن و دفن نمود و پانصد هزار درهم دِین آن حضرت را هم ادا کرد. همه مسلمین اتفاق نظردارند که امور فوق توسط على علیه السلام انجام گردیده و کس دیگرى در این کارها پیش قدم نشد. بسیارى از اکابر صحابه که بعدها به خلافت رسیدند به هنگام غسل، کفن و دفن رسول اللَّه صلى الله علیه و آله مشغول تعیین خلیفه و تقسیم خلافت بودند. حتى بعدها دِین پیامبر (پانصد هزار درهم) را از بیت المال ادا نکردند و این خود به معناى پذیرش عملى وصى و وارث بودن على علیه السلام مى باشد. زیرا اگر کس دیگرى وصى و وارث پیامبر بود او باید عهده دار انجام این امور مى شد نه على علیه السلام.
اما در مورد وصیت مکتوب باید گفت: این رسول اللَّه صلى الله علیه و آله نیست که بایستى مانند ابوبکرو عمر وصیت خود را بنویسد؛ بلکه ابوبکرو عمراند که مطابق دستورات ایشان وصیت خود را نوشته اند. پیغمبرى که آن همه تأکید بر وصیت دارد تا آنجا که مى فرماید:
«کسى که بدون وصیت بمیرد مانند زمان جاهلیت مرده است.»[۱۸] وقتى نوبت به خود ایشان رسید و با آن که ۲۳ سال وصیت هاى خود را به یگانه وصى اش گوشزد نموده است به هنگام وفات خواست آنچه را در آن مدت گفته بود تکمیل کند تا بدان وسیله از گمراهى، ضلالت، نزاع و دودستگى امتش جلوگیرى نماید.
بازیگران سیاسى و تشنگان قدرت ممانعت کردند که ایشان وظیفه الهى و شرعى خود را عملى نمایند. این مطلب را امام بخارى و مسلم در صحیحین خود نقل کرده اند که رسول اللَّه صلى الله علیه و آله هنگام رحلت فرمود: «دوات و کاغذ بیاورید تا برایتان چیزى بنویسم که گمراه نشوید.» عده اى از حضار بر بالین ایشان به اغواى- عمر بن الخطاب- غوغا نموده و گفتند: آن حضرت هذیان مى گوید. هم بخارى و هم مسلم در صحیحین و نیز حمیدى در جمع بین الصحیحین و امام احمد حنبل در جلد اول مسند نقل نموده اند که عبداللَّه بن عباس پیوسته گریه مى کرد، اشک مى ریخت و مى گفت:
«یوم الخمیس ما یوم الخمیس»؛ روز پنجشنبه چه روز پنجشنبه اى؟! از وى پرسیدند مگر در روز پنجشنبه چه شده است که تو به گریه افتاده اى؟ گفت: چون بیمارى بر پیامبر مستولى گشت، فرمود:
«دوات و کاغذ بیاورید تا براى شما کتابى بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید»[۱۹ ] اما بعضى از حضار مجلس مانع شدند و گفتند: «او هذیان مى گوید و قران ما را بس است.» آن ها نه فقط از وصیت نوشتن آن حضرت ممانعت کردند، بلکه به ایشان زخم زبان هم زدند و گفتند: در آخر عمر هذیان مى گوید.
امام غزالى در مقاله چهارم سر العالمین مى گوید بعد از آن عمر گفت: «این مرد را واگذارید که او هذیان مى گوید، کتاب خدا ما را بس است.»[۲۰] پس از این گفته عمر، اصحاب حاضر دو گروه شدند. عده اى به طرفدارى از عمر و جمعى دیگر به منظور آوردن دوات و کاغذ براى پیغمبر مصمم شدند. بالاخره داد و فریاد حضار بلند شد و به هم ریختند. سپس پیغمبر متغیر شد و فرمود: «از نزد من برخیزید که سزاوار نیست نزد من جنگ و نزاع کنید.»[۲۱ ] بدین ترتیب در اواخر عمر پیامبر اولین فتنه در میان مسلمانان شکل گرفت و تخم نفاق و تفرقه در بین مسلمانان پاشیده شد. در این جلسه عمر جسارت را به جایى رساند که نه تنها رسول اللَّه صلى الله علیه و آله را به نام «محمد» هم نخواند بلکه گفت: «این مرد هذیان مى گوید» و با نص صریح قرآن مخالفت آشکار نمود. زیرا قرآن مى فرماید: ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَلکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخاتَمَ النَّبِیِّین ؛ «محمد صلى الله علیه و آله پدر هیچ یک از شما نیست لکن رسول اللَّه و خاتم النبیین است.»[۲۲ ] این آیه دلالت بر آن دارد که همواره ایشان را با ادب و احترام یاد کنید و از واژه هاى «رسول اللَّه» و «خاتم النبیین» استفاده کنید.
برخى از علماى اهل سنت نظیر قاضى عیاض شافعى در کتاب شفا و نووى در شرح صحیح مسلم گفته اند «گوینده این کلام هر که باشد اصلًا ایمان به رسول اللَّه نداشته و از معرفت کامل به مقام و مرتبه آن حضرت عاجز بوده است.»
بدیهى است که عصمت از صفات خاصه نبوت است و این ویژگى مختص ایشان تا واپسین لحظات زندگى است. بنابراین زمانى که مى گوید: چیزى برایتان بنویسم تا گمراه نشوید بدین معنا است که در مقام هدایت، ارشاد و متصل به حق بوده است. آیه شریفه وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحى نیز بر همین معنا دلالت دارد.
بنابراین مخالفت با آوردن دوات و کاغذ براى آن حضرت مخالفت با پروردگار است و استفاده از کلمه «هذیان» همراه با عبارت «این مرد» دشنامى آشکار و اهانت به خاتم النبیین صلى الله علیه و آله است. واژه بدتر آن است که گفت: «قران ما را بس است!!»
برخى از مدافعین عمر براى مبرا ساختن وى مى گویند:
– چون عمر خلیفه پیغمبر بوده لذا اجتهاد نموده و قصد و غرضى در کار نبوده است.
– عمر براى پیشگیرى از اختلاف و خیر خواهى امت از آوردن دوات و کاغذ جلوگیرى نموده است.
– مصلحت را در گفتن «قرآن ما را بس است» دیده است.
– از کجا معلوم است که رسول اللَّه صلى الله علیه و آله مى خواسته است درباره خلافت چیزى بنویسد؟
در پاسخ این قبیل افراد باید گفت:
اولًا در آن زمان خلیفه نبوده است. اگر تصور خلیفه شدن را در آینده در سر داشته است پس باید اذعان نمود که طراح توطئه بوده است تا از خلافت على علیه السلام جلوگیرى نماید. هر چند با فرض این که خلیفه بوده است، مگر خلیفه مى تواند در مقابل نص صریح قرآن اجتهاد نماید؟!
ثانیاً مگر عمر خیر خواهى امت را بهتر از خود پیغمبر مى دانسته و مى خواسته است اختلافى پیش نیاید. در واقع اگر او معتقد به جلوگیرى از اختلاف بود باید قبل از هر چیزى خود سکوت اختیار مى کرد نه این که خود موجب اختلاف گردد.
ثالثاً عبارت «قرآن ما را بس است» نشان دهنده این است که او به قرآن وقوف هم نداشته است چون قرآن قلیل اللفظ و کثیرالمعانى مى باشد. قرآن داراى محکمات و متشابهات، عام و خاص است و نیاز به مبین ربانى دارد. چنانچه قطب الدین شافعى شیرازى، در کشف الغیوب مى نویسد: «این امر مسلم است که راه بى راهنما نتوان پیمود.
از این کلام خلیفه دوم عمر در عجبم که گفته است: قرآن در میان ما است و ما نیازى به راهنما نداریم. بدیهى است که این حرف غیر قابل قبول و خطاى محض است و همانند کلام کسى مى ماند که بگوید: چون کتب طب در میان ما است پس به طبیب نیازى نداریم.»
رابعاً در آن هنگام چیز دیگرى از اصول و احکام دین باقى نمانده بود تا پیامبر بخواهد یاد آورى نماید که موجب هدایت مردم گردد؛ زیرا آیه اکْمَلتُ لَکُمْ دینُکُمْ نازل شده بود. لذا فقط موضوع جانشینى باقیمانده بود. پیغمبر مى خواست گفتارهاى پیشین خود را تأیید و تأکید کند. همانطور که امام غزالى در مقاله چهارم سر العالمین مى گوید:
جمله «لن تضلوا بعدى » در آخرین گفتار پیامبر مى رساند که موضوع هدایت امت در کار بوده و به جز خلافت، چیز دیگرى از اصول هدایت باقى نمانده بود. ولى به هر حال ما اصرار بر این نداریم که ایشان حتماً مى خواسته راجع به خلافت بنویسد؛ لکن مطمئن هستیم که آنچه مى خواسته بنویسد براى جلوگیرى از گمراهى امت بوده، تا تکلیف آن ها روشن شود و به وضعیت امروزى گرفتار نیایند.[۲۳ ] چون سیاستمداران آن زمان دریافتند که پیامبر مى خواهد درباره چه چیزى بنویسد، ممانعت کردند تا خودشان به نوایى برسند. حتى مى توان چنین دریافت که ممانعت آن ها از آوردن دوات و کاغذ خود دلیل آن است که پیغمبر مى خواسته مساله خلافت را تعیین کند. به دلیل آن که سیاستمداران مى دانسته اند که خودشان خلیفه نخواهند بود؛ لذا از آن جلوگیرى نمودند تا تمامى راه ها در آینده مسدود نشود، وگرنه هیچ انسان قسى القلبى از برآورده کردن آخرین خواسته محتضر در حال مرگ- آن هم وجود مبارک خاتم النبیین- جلوگیرى نمى کند.
به هر حال همه این ها، توجیهات عده اى متعصب است که براى مبرا نمودن عمر به هر قیمتى- حتى به قیمت توهین به پیامبر- بیان مى کنند و چشمان خویش را به راحتى و عمداً مى بندند. در غیر این صورت، وقتى ابوبکردر بستر بیمارى بود و وصیت خود را مى نوشت چرا عمر به او نگفت که: هذیان ننویس اى مرد قرآن و کتاب خدا ما را بس است!!؟
پاسخ به شبهات در شبهاى پیشاور، ص: ۱۸۳
——————————————————————————–
[۱] . ینابیع المودة لذوى القربى، ج ۲، ص ۲۸۹؛ الخلاف، ج ۱، ص ۲۸؛ شبهاى پیشاور، ص ۶۴۷ «إنّ رسول اللَّه صلى الله علیه و آله لقد عقد المؤاخاة بین أصحابه، قال: هذا علیّ أخی فی الدنیا و الآخرة و خلیفتی فی أهلی و وصیّی فی أمتی و وارث علمی و قاضی دینی ماله منی مالی منه نفعه نفعى و ضرّه ضرّی من أحبه فقد أحبّنی و من أبغضه فقد أبغضنی».
[۲] . شواهد التنزیل، ج ۱، ص ۹۹؛ جواهر المطالب فى مناقب الامام على علیه السلام، ج ۱، ص ۱۰۷؛ نهج الایمان، ج ۱، ص ۱۹۸؛ شبهاى پیشاور، ص ۶۴۷ «فقال له سلمان یا رسول اللَّه من وصیک فقال: یا سلمان من کان وصی موسى فقال یوشع بن نون، قال: قال وصیّی و وارثی من یقضی دینی و ینجز موعدی علیّ بن أبی طالب».
[۳] . ینابیع المودة لذوى القربى، ج ۱، ص ۲۳۵؛ المناقب، ص ۱۴۷؛ شبهاى پیشاور، ص ۶۴۸ «لکلّ نبیّ وصیّ و وارث و إنّ علیّاً وصیّی و وارثی».
[۴] . ینابیع المودة لذوى القربى، ج ۲، ص ۷۳؛ مناقب آل ابى طالب، ج ۳، ص ۵۴؛ شبهاى پیشاور، ص ۶۴۸ «قال رسول اللَّه صلى الله علیه و آله أنا خاتم النبیین و أنت یا علیّ خاتم الوصیّین إلى یوم الدین».
[۵] . المناقب، ص ۱۴۷؛ ینابیع المودة لذوى القربى، ج ۱، ص ۲۳۵؛ شبهاى پیشاور، ص ۶۴۸ «إنّ اللَّه اختار من کلّ نبیّ وصیّاً و علیّ وصیّی فی عترتی و أهل بیتی و أمتی بعدی».
[۶] . الامالى، ص ۷۰۲؛ ینابیع المودة لذوى القربى، ج ۱، ص ۲۴۱، ج ۱، ص ۲۴۱؛ شبهاى پیشاور، ص ۶۴۸
«أَیُّهَا النَّاسُ أنا إمام البریّة و وصیّ خیر الخلیقة وَ أَبُو الْعِتْرَةِ الطَّاهِرَةِ الْهَادِیَةِ، أَنَا أَخُو رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه و آله وَ وَصِیُّهُ وَ وَلِیُّهُ وَ حَبِیبُهُ، أَنَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِینَ وَ سَیِّدُ الْوَصِیِّینَ حَرْبِی حَرْبُ اللَّهِ وَ سِلْمِی سِلْمُ اللَّهِ وَ طَاعَتِی طَاعَةُ اللَّهِ وَ وَلَایَتِی وَلَایَةُ اللَّهِ وَ أَتْباعی أَوْلِیَاءُ اللَّهِ وَ أَنْصَارِی أَنْصَارُ اللَّهِ».
[۷] . المصنف، ج ۸، ص ۲۹۶؛ بحر الانوار، ج ۲۵، ص ۲۰۷؛ شبهاى پیشاور، ص ۶۴۹ «انتهت الدعوة إلیّ و إلى علیّ لم یسجد أحدنا لصنم قط فاتّخذنی نبیّاً و اتخذ علیّاً وصیّاً».
[۸] . مناقب آل ابى طالب، ج ۱، ص ۳۰۳؛ صراط المستقیم، ج ۲، ص ۵۱؛ شبهاى پیشاور، ۶۴۹ «بایعنا رسول اللَّه صلى الله علیه و آله على قول أن لا إِلهَ إِلَّا اللّهُ وحده لا شریک له و أنّ محمّدا نبیّه و علیّاً وصیّه فأىّ من الثلاثة ترکناه کفراً».
[۹] . مناقب آل ابى طالب، ج ۲، ص ۲۴۷؛ ینابیع المودة لذوى القربى، ج ۲، ص ۲۸۰؛ الامامة والتبصره، ص ۲۱؛ کمال الدین و تمام النعمة، ص ۲۱۲؛ شبهاى پیشاور، ص ۶۴۹ «إنّ اللَّه تعالى جعل لکلّ نبیّ وصیاً، جعل شیث وصیّ آدم ویوشع وصیّ موسى وشمعون وصیّ عیسى و علیّاً وصیی و وصیّی خیر الأوصیاء فی البداء و أنا الداعی و هو المضیی ء».
[۱۰] . ینابیع المودة لذوى القربى، ج ۳، ص ۲۶۹؛ نهج الایمان، ص ۲۲۷؛ العمدة، ص ۲۶۷؛ شبهاى پیشاور، ص ۶۵۰ «یا فاطمة إن لکرامة اللَّه إیاک زوجتک من أقدمهم سلما و أکثرهم علما و أعظمهم حلما إن اللَّه تعالى اطلع إلى أهل الأرض اطلاعة فاختارنی منهم فبعثنی نبیا مرسلا ثم اطلع اطلاعة فاختار منهم بعلک فأوحى لی أن أزوجه إیاک و أتخذه وصیّا».
[۱۱] . ینابیع المودة لذوى القربى، ج ۱، ص ۲۴۱، ج ۲، ص ۲۰۹، ج ۳، ص ۳۸۹؛ نهج الایمان، ص ۲۲۹؛ شبهاى پیشاور، ص ۶۵۰ «یا فاطمة إنّا أهل بیت أوتینا سبع خصال لم یعطها أحد من الأوّلین قبلنا أو قال الأنبیاء و لا یدرکها أحد من الآخرین غیرنا نبینا أفضل الأنبیاء و هو أبوک و وصینا أفضل الأوصیاء و هو بعلک و شهیدنا خیر الشهداء و هو حمزة عمک و منا من له جناحان یطیر بهما فی الجنة حیث یشاء و هو جعفر ابن عمک و منا سبطا هذه الأمة و هما ابناک و منا و الذی نفسی بیده مهدی هذه الأمة».
[۱۲] . تاریخ مدینه دمشق، ج ۴۲، ص ۱۳۰؛ ینابیع المودة لذوى القربى، ج ۱، ص ۲۴۱؛ شبهاى پیشاور، ص ۶۵۰ «و یملأ الأرض عدلًا کما ملئت جوراً یا فاطمة لا تحزنی و لا تبکی فإنّ اللَّه عزّ و جلّ أرحم بک و أرأف علیک منّی و ذلک لمکانک منّی و موقعک من قلبی قد زوجک اللَّه زوجک و هو أعظمهم حسباً و أکرمهم منصباً و أرحمهم بالرعیة و أعدلهم بالسویة و أبصرهم بالقضیة».
[۱۳] . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج ۱، ص ۱۳۹؛ شبهاى پیشاور، ص ۶۵۳ «فلا ریب عندنا أنّ علیّاً علیه السلام کان وصیّ رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و إن خالف فی ذلک من هو منسوب عندنا إلى العناد».
[۱۴] . معالم المدرستین، ج ۱، ص ۲۳۵؛ ینابیع المودة لذوى القربى، ج ۳، ص ۴۳۶؛ احادیث ام المؤمنین عایشه، ج ۲، ص ۲۰۵؛ شرح نج البلاغه ابن ابى الحدید، ج ۱۰، ص ۱۷۹؛ شبهاى پیشاور، ص ۶۵۲ «وَ لَقَدْ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه و آله وَ إِنَّ رَأْسَهُ لَعَلَى صَدْرِی وَ قَدْ سَالَتْ نَفْسُهُ فِی کَفِّی فَأَمْرَرْتُهَا عَلَى وَجْهِی».
[۱۵] . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج ۱۰، ص ۲۶۶؛ شبهاى پیشاور، ص ۶۵۲ «فلقد وسدتک فی ملحودة قبرک و فاضت بین نحری و صدری نفسک».
[۱۶] . بقره (۲): ۱۸۰
[۱۷] . ینابیع المودة لذوى القربى، ج ۱، ص ۳۷۰ و ۳۷۴؛ المباهله، ص ۵۲؛ شبهاى پیشاور، ص ۶۵۴ «یا علیّ أنت أخى و وزیری و تقضی دینی و تنجز وعدی و تبرى ء ذمتی و أنت تغسلنی و تودى دینی و توارینی فی حفرتی».
[۱۸] . روضة الواعظین، ص ۴۸۲؛ مناقب آل ابى طالب، ج ۲، ص ۲۴۶؛ نهج الایمان، ص ۲۰۸؛ شبهاى پیشاور، ص ۶۵۵ «مَن مات بغیر وصیّة مات میتة جاهلیة».
[۱۹] . بحار الانوار، ج ۲۲، ص ۴۸۶؛ سنن الکبرى، ج ۳، ص ۴۳۵؛ عمر بن خطاب، ص ۶۴؛ شبهاى پیشاور، ۱۸ سند آورده ص ۶۵۸ «ایتونی بدواة و بیاض أکتب لکم ما لا تضلون بعده أبداً» صحیح بخارى، ج ۲، ص ۱۱۸. مسند احمد بن حنبل ، ج ۱، ص ۲۲۲
[۲۰] . عمر بن خطاب، ص ۶۲؛ سب الهدى والرشاد، ص ۲۴۷؛ سیرة نبویه، ج ۴، ص ۴۵۱؛ سنن الکبرى، ج ۴ ص ۳۶۰؛ شبهاى پیشاور، ص ۶۵۸ «فقال عمر دعوا الرجل فإنّه لیهجر! حسبنا کتاب اللَّه».
[۲۱] . عمر بن خطاب، ص ۶۲؛ سبل الهدى و الرشاد، ص ۲۴۷؛ سیرة نبویه، ج ۴، ص ۴۵۱؛ سنن الکبرى، ج ۴ ص ۳۶۰؛ شبهاى پیشاور، ص ۶۵۸ «قوموا عنّى و لا ینبغی عندی التنازع».
[۲۲] .احزاب (۳۳): ۴۰
[۲۳]. البته اگر خلیفه حدیث ثقلین را شنیده باشد که« إنّی تارکٌ فِیکُم الثّقلین؛ کتاب اللَّه و عترتی ما إن تمسّکتم بهما لن تضلوا» وقتى که پیامبر مى فرماید: قلم و دوات بیاورید تا چیزى را بنویسم که گمراه نشوید. از ربط و محل اتصال این در جمله بین جلوگیرى گمراهى را گرفتن خوب مى توانست درک کند که پیامبر راجع به ثقلین و یا ثقل اصغر مى خواهد سفارش نماید. البته در جایى خود خلیفه اعتراف کرده من فهمیدم مقصود پیامبر چیست و مانع شدم.