طلسمات

خانه » همه » مذهبی » چهارشنبه آخرسال و توپ مروارید به روایت ناصرالدین شاه

چهارشنبه آخرسال و توپ مروارید به روایت ناصرالدین شاه

«امشب شب چهارشنبه آخر سال است. زن‌ها اعتقادی دارند به توپ مروارید و جمع می‌شوند آنجا_ما از پارسال می‌دانستیم. از در اندرون که پیاده شدیم، یکسر رفتیم دیوانخانه و باغ میدان. دیدیم بلی، زن خیلی زیادی پیر، جوان، دختر جمع شد‌ه‌اند و یکی یکی می‌آیند از دور توپ_ که از تفنگ نرده گذشته‌اند _ توپچی یکی صددینار می‌گیرد و زن‌ها را توی نرده می‌کند و زن‌ها می‌روند از زیر روپوشیِ توپ می‌گذرند و از آن طرف بیرون می‌آیند _ برای بخت یا سفیدبختی اعتقادی دارند. تماشا کردیم؛ به قدر دویست سیصد نفر زن‌ها رفته بودند و به قدر هفصد هشتصد زن دیگر نشسته بودند که بعد از این بروند. دیدیم اولا بد وضعی است که توپچی پول بگیرد‌‌‌؛ ثانیا این که نزدیک غروب است، تا این همه زن‌ها بیایند یکی یکی پول بدهند و بگذرند شب می‌شود و دور نیست توپچی…؛  امين همایون را صدا کردیم، دوتا اشرفی دادیم، گفتیم ببر به توپچی بده_ از پیش خودت_ و بگو این دو تومان را بگیر و کار نداشته باش.

امین همایون رفت و به توپچی گفت. اول توپچی ترسید که مبادا مؤاخذه[ای] چیزی بکنند. بعد دو تومان را که گرفت توپچی، رفت آن طرف. بعضی سربازهای بی‌عار هم که آنجاها راه می‌رفتند و زن‌ها را تماشا می‌کردند، همین که دیدند توپچی رفت، بنا کردند ترکی و فارسی به این زن‌ها حرف زدن که پا شید! حالا خوب شد توپچی رفت مفت شد؟ که زن‌ها ریختند یک دفعه رو به توپ و رفتند زیر آن روپوش و از  آن طرف بیرون می‌آمدند‌؛ و بعد هم باید از زیرِ نقاره‌خانه و صدای دُمبک و اینها بگذرند که سفیدبخت بشوند.
قدری تماشا کردیم؛ بعد چندتا دهشاهی از جیب خودمان بیرون آوردیم و از پشت تجیر (١) انداختیم هوا_ توی زن‌ها_ اینها دیدند پول است، ریختند روی هم و جمع کردند. باز چندتای دیگر انداختم، باز ریختند و جمع کردند، اما فهمیدند که باید شاه اینجا باشد،  آمدند رو به تجیر و هی صدا می‌کردند و پول می‌خواستند و از سوراخ‌های تجیر، انگشت‌هاشان را درمی‌آوردند. چندتا هم دو هزاری و پنج هزاری دادیم به زن‌ها. بعد دیدیم خیر خوب نیست، آمدیم این طرف. حقیقتا این وضع زن‌ها، وضع باتماشا و فرحناکی بود.
بعد آمدیم اندرون. اوضاع شب چهارشنبه آخر سال، از بوته و کوزه همه چیز حاضر بود. بوته‌ها را آتش زدند، می‌جستند از روی بوته، می‌دویدند، کوزه‌ها را می‌شکستند‌؛ خیلی تماشا داشت.»


روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه، جلد سوم، از ربیع الاول ١٣١٠ تا جمادی الاول١٣١٢ قمری، به کوشش مجید عبد امین، صفحه ١٧٠.
تهران، انتشارات دکتر محمد افشار، ١۳٩٧.

____________________________________

١. دیواری که از پرده کلفت کرباسی سازند. (دهخدا)


عصرناصری

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد