۱۳۹۲/۰۸/۱۹
–
۳۴ بازدید
بـا چهار نـایب حضـرت مهدى(عج) آشنـا شـویـم
با مرورى بـر کتاب «الغیبه» شیخ طـوسـى به معرفـى چهره چهار نایب حضرت ولی عصر(عج) «عثمان بـن سعید, ابوجعفر محمد, ابوالقاسـم حسیـن بـن روح, ابـوالحسـن علـى بـن محمـد سمـرى» مـى پـردازیــم.
نـوابـى که در طـول ۶۹ سال غیبت صغرى هـدایت شیعیان را بر عهده داشتند.
ابوعمرو عثمان بن سعید عمروى
با مرورى بـر کتاب «الغیبه» شیخ طـوسـى به معرفـى چهره چهار نایب حضرت ولی عصر(عج) «عثمان بـن سعید, ابوجعفر محمد, ابوالقاسـم حسیـن بـن روح, ابـوالحسـن علـى بـن محمـد سمـرى» مـى پـردازیــم.
نـوابـى که در طـول ۶۹ سال غیبت صغرى هـدایت شیعیان را بر عهده داشتند.
ابوعمرو عثمان بن سعید عمروى
عثمان بـن سعیـد از یاران امامان پاک; علـى النقـى و حسـن عسکرى (علیهما السلام) بـود. از طرف آن دو مورد تاءیید قرار گرفت و به شیعیان معرفـى شـد. ((احمد بن علـى بـن نـوح)), به نقل از ((محمد بـن اسماعیل)), مـى نـویسد: در سامرا به حضـور امام عسکرى رفتـم.
گروهى از شیعیان در حضورش بـودند. خادم حضرت وارد شد و گفت: اى آقا, گروهـى (مسافر) گردآلـود به خانه آمـده انـد. حضرت فرمـود: آنها گروهى از شیعیان یمنى هستند. برو, عثمان بـن سعید عمروى را بیـاور. وقتـى عثمـان آمـد, حضـرت به او فـرمـود:
اى عثمان, بـى تردید تـو وکیل و مـورد اعتماد مـن هستى و در مال خـدا امانت دارى. بـرو و مالـى را که یمنـى ها آورده انـد, بگیـر.
گفتـم: سـوگنـد به خـدا, عثمان از شیعیان و برگزیده هاى شماست و شما به آگاهى ما, در این باره که او امیـن بر اموال الهى و وکیل و مورد اعتماد شماست, افزودیـد. فرمـود: آرى, چنیـن است. شاهـد باشید که عثمان بـن سعیـد عمروى وکیل مـن و فـرزنـدش محمـد وکیل فرزندم مهدى است.
مالک بـن فزارى نیز به نقل گـروهـى از شیعیان, مـى گـویـد: امـام عسکرى, در مجلسـى که چهل تـن از شیعیان بـراى کسب اطلاع در باره امام بعد از وى به حضـورش رسیده بـودند, حضرت حجت را, که کودکى ماه سیما و شبیه پدر بود, نشان داد و فرمود: شما پس از ایـن او را نمى بینید.
بنابـراین, آنچه عثمان مـى گـوید, بپذیـریـد که او جانشیـن امام شمـاست و نیـابت به او سپـرده مـى شود.
دلیل دیگر بر نیابت عثمان بـن سعید ایـن است که نامه و تـوقیعات حضـرت صـاحب الامـر که به وسیله عثمان بـن سعیـد و پسـرش محمـد به شیعیـان مـى رسیـد, به همـان خطـى بـود که در زمـان حیـات امـام عسکرى(ع) نـوشته مى شد و مردم با آن آشنا بـودند. به همیـن سبب, شیعیان در عدالت و امـانت پـدر و پسـر تـردیـد روا نمـى دارنـد.
عثمان بـن سعید در حـدود سال ۲۶۵هـ .ق وفات یافت و آرامگاهـش در سمت غربـى مدینه السلام ـ بغداد ـ در خیابان میدان واقع است. شیخ طـوسـى در ((الغیبه)) مـى نـویسـد: مـن قبرش را در مکان یاد شده دیده ام.
ابـوجعفـر فـرزنـد عثمـان بـن سعیـد عمروى
وى دومیـن نایب حضرت حجت(عج) است. و پـس از وفات پدرش, بر اساس بیان آشکـار امـام عسکـرى(ع) به ایـن مقـام منصـوب شـد. نامه و تـوقیعات بسیار بر صدق و امانت و درستى ادعاهاى او دلالت مى کند. از جمله مـى تـوان به روایت عبـدالله بـن جعفـر حمیرى اشاره کرد. عبدالله مى گوید:
از طرف امام زمان به مناسبت وفات عثمان بـن سعیـد, نامه اى بـراى فرزندش ((محمد)) ظاهر شـد که در آن آمـده بـود: ((انالله و انا الیه راجعون)). پـدرت سعادتمندانه زندگـى کرد و با افتخار وفات یافت. خـدایـش رحمت کند و به اولیا و سرورانـش ملحق گرداند. او همیشه در اطاعت از امـرشان کـوشا بـود و در آنچه او را به خـدا نزدیک مى کرد, مـى کـوشید. خـدا روحـش را تازه و شاداب کنـد و از لغزشهایـش درگذرد … خـدا تـو را کمک کند, نیرو بخشـد, یارىات کنـد, تـوفیق دهـد, ولـى, حافظ, مـواظب و کفایت کننـده ات باشـد.
روزى اسحاق بـن یعقـوب به او نامه اى داد و گفت: پرسشهاى دشـوارى دارم که در ایـن نـامه درج کـرده ام, آنها را به حضـور امــــام برسانید.
محمـد نامه را به حضـرت رسـانـد و جـوابـش را به خط خـود حضـرت برگرداند. در بخشى از آن نامه آمده بود: محمد بـن عثمان عمروى ـ که خـدا از او و پـدرش راضـى بـاشـد ـ مـورد اطمینان مـن است و نوشته اش نوشته من است.
یکى از دلایل راستگویى و صحت نیابت محمد ایـن بود که توقیع ها در زمان او به همان خطـى بـود که در زمـان پـدرش مـىآمـد. همچنیـن معجزات امام به وسیله او براى مردم آشکار مـى شـد که عامل دیگرى در تحکیـم اعتقاد مـردم بـود. شیعیان همه بـر امانت و عدالت او اتفاق دارند; زیرا گذشته از آنکه در زمان امام حسـن و پس از آن ضمـن تـوقیعات امام عصـر ماءمـور و نایب شـده بـود; پارسایـى و درست کـردارىاش, در طـول چهل سال, جاى تـردیـد بـراى کسـى باقـى نگذارد تـا آنجـا که علمـاى شیعه در عصـرهـاى بعد بـر نیابت وى اجماع کردند. خبرى که ((ابوالحسـن على بـن احمد)) نقل کرده است, پـرده از پـارسـایـى, ایـن مـرد بزرگ بـرمـى دارد.
او مـى گـوید: روزى نزد محمـد بـن عثمان رفتـم, به او سلام کردم و دیدم لوحى در برابرش جاى دارد و نقاشى بر آن نقـش مى کند, آیاتى از قرآن بر آن مى نـویسد و نامهاى ائمه(ع) را بر کناره هایـش ثبت مـى کنـد. پـرسیـدم: سـرور مـن, ایـن لوح چیست؟
فرمـود: ایـن براى داخل قبـرم است. مرا روى آن مـى گذارنـد. (یا تکیه مى دهند) هر روز به قبر خود مى روم, یک جزء قرآن مى خوانـم و بیرون مـىآیـم … آنگاه روز, ماه و سال دقیق وفاتـش را به مـن گفت و اضـافه کـرد که در ایـن قبـر دفـن مـى شـوم.
چون از نزد او بیرون آمدم, تاریخى که گفته بـود, نگاشتـم. مدتى بعد, او بیمـار شـد و سـرانجـام در دهمـان تـاریخ وفـات یـافت.
محمـد در آخـر جمـادىالاول سـال ۳۰۵ یا ۳۰۴ درگذشت و کنـار قبـر مادرش در بغداد به خاک سپرده شد. بر مرقدش بنایـى ساختند که به گفته شیخ طـوسـى[ در عصـر وى] مـردم به زیارت آن مـى شتـافتنـد.
ابوالقاسم حسین بن روح نوبختى
وى, که از صحـابه مخصـوص امام عسکـرى و وکیل و کـارگزار محمـد بـن عثمان بـود, در سـال ۳۰۵هـ .ق به امـر امـام عصـر, به نیابت برگزیده شد.
حسیـن, ایرانـى نژاد و از خانـدان ((نـوبخت)) بـود. هنگام عیادت نایب دوم از سـوى حضـرت انتخاب شـد. وقتـى محمـد بـن عثمان وفات یافت, حسیـن بـن روح بقیه روز را در خانه او مانـد. خـادم محمـد بـن عثمان عصا, صندوقچه و کتابـى را, که از محمد مانده بـود, به وى سپرد. حسین بـن روح وقتـى آنها را دیـد, گفت: ایـن عصا از آن مولایـم امام عسکرى است; صندوقچه حاوى انگشتر امامان است و قنوت ائمه در کتاب ثبت شده است. پـس از مدتى, اولیـن نامه در یکشنبه پنجـم شـوال سیصـد و پنج هجرى قمرى, از ناحیه مقدس امام عصر(ع) به وى رسید. در آن نامه چنین نوشته بود: ((ماوى[ حسیـن بـن روح] را مـى شناسیـم. خداوند تمام خوبیها و خشنـودیهاى خـود را به او بشناساند و با عنایات خود او را خـوشحال کنـد. از نامه او آگاه شدیم و به او در مسـوولیتـى که به او واگذار کرده ایـم, اطمینان داریـم. او نزد ما مقامـى دارد که سبب خشنـودى او است. خـداوند احسانـش را به او افزونتر کنـد)). حسیـن بـن روح, که بیست و یک سال نیابت امام را بر عهده داشت, از مقام علمى والایى برخـوردار بـود. او کتابـى در فقه به نام ((التاءدیب)) نـوشت که علماى آن روز حوزه علمیه قـم محتوایش را تاءیید کرده بودند. فقهاى بزرگ شهر قـم در آن عصر با تمام علـم و فقاهت از وى پیروى مـى کردند.
((على بن بابویه)); محدث نامدار قم, براى دیدار با حسیـن بـن روح به بغداد رفت, و پاسخ پـرسشهایـش را از وى دریافت کرد و به قـم بازگشت. حسیـن بـن روح پایگاه اجتماعى و مـوقعیت دینى والایى کسب کرد تا آنجا که همه مخالفان و موافقانـش او را خردمندتریـن مرد زمانه مى دانستند. البته ایـن امر همان فقاهت, دانـش و تقواى او بـود. او در برابر متعصبان و قدرتمندان روزگارش ماءمور به تقیه بـود. با ایـن همه, از سال ۳۱۲ ـ ۳۱۷هـ .ق گرفتار زنـدان خلیفه مقتدر عباسى شد. اما در ایـن مدت هـم به وسیله چند وکیل کارهاى شیعیان را سر و سامان داد.
از نکات مهمى که در زمان وى روى داد, موضوع برخـورد با کتابهاى گمراه کننده بود. ابـوجعفر محمد بن علـى شلمغانى معروف به ((ابـن ابى العزاقر)) که از علماى صاحب تاءلیف بـود, به خاطر جاه طلبى و حسادت ادعاى نیابت کرد و آراى فاسد دیگرى, که حلـول و تناسخ را تاءیید مـى کرد, بر زبان راند. مـدتـى بعد, بر دست حسیـن بـن روح نامه اى از امام زمـان در لعن وى صـادر شـد. در پـى ایـن واقعه, مردم نزد حسیـن بـن روح آمـدنـد و از تکلیفشان در مقابل کتابهاى شلمغانـى ـ که خانه هایشان را پر کرده بـود ـ پرسیدنـد؟ او پاسخ داد: همان را مى گویـم که ابـومحمد حسـن بـن على عسکرى(ع) فرموده است. وقتـى در بـاره کتـابهاى بنـى فضـال از امـام حسـن عسکــرى پرسیدند, حضرت فرمـود: آنچه از ما روایت کرده اند, بپذیرید و هر چه از خود گفته اند, ترک کنید. ابوالقاسم حسیـن بـن روح نوبختى سـرانجـام در ۱۸ شعبـان سـال ۳۲۶ وفات یافت و در محله نـوبختیه بغداد به خاک سپرده شد. شیخ عباس قمى مى نویسد: ایـن مزار در یک خانه شخصى واقع شده که اگر کسى بخـواهد وارد آن شود, نخست باید از صاحبخانه اجازه بگیرد. آن وقت داخل شـود … هنـوز اهل خیرى پیدا نشـده تا ایـن خانه را بخرد و صحـن مناسبـى همراه با چنـد ایوان و حوض در اطراف آن بسازد. ایـن کار, علاوه بر تعظیـم صاحب بزرگـوار آن, محل اجتماع و پناهگاه شیعیان در شهر بغداد خـواهد شد.
ابوالحسن على بن محمد سمرى
حسیـن بـن روح پـس از بیست و یک سـال تلاش, به دستـور امام عصـر, شخصیت گرانقدر بغداد به نام ((علـى بـن محمد سمرى)) را به نیابت معرفى کرد.
علـى بـن محمـد از شعبان ۳۲۶ تا نیمه شعبان ۳۲۹هـ .ق نیابت امام را بر عهده گرفت. ولى هنگام مرگ کسى را, به عنوان جانشیـن خـود معرفى نکرد. شیخ طوسى به نقل از احمد بـن محمد صفوانى, مى نویسد: ابوالقاسم, حسیـن بـن روح به ابوالحسـن; محمد سمرى امر نیابت را وصیت کرد.
سمرى هـم همان کارهایى که نـوبختى مى کرد, انجام داد. وقتى زمان مرگ على بـن محمد فرا رسید, شیعیان به حضور مـن آمدند و از وکیل و نایبـش پرسیدند: او گفت: ماءمـور نیستـم, به عنوان نایب, کسى را معرفـى کنـم! شیخ صـدوق نیز مـى نـویسـد: هنگام وفـات, از او خواستند جانشینـى معرفـى کند, گفت: خدا را امرى است که خـود به انجام مى رساند. از علـى بـى محمد کرامات بسیار دیده شد که هر یک کمال ایمانـش را نشان مـى دهد. از جمله خبرى است که صدوق ده سال بعد از شـروع غیبت از صالح بـن شعیب طالقانـى نقل مـى کنـد. صالح مى گوید: ((احمد بن ابراهیـم بـن محلد)) به مـن گفت: در بغداد نزد مشایخ و علما رسیدم. در آن مجلـس ((علـى بـن محمـد سمرى)) بـدون مقدمه گفت:
خدا ((على بن حسیـن بـن بابـویه[ ((پدر صدوق] را رحمت کند. مشایخ تاریخ این روز را یادداشت کردند. بعد خبر رسید که على بـن حسیـن بـن بابویه در همان روز درگذشته است. همچنیـن ((ابـوجعفـر محمـد بن على بن حسین بن بابویه)) به نقل از ((احمد بـن حسن)) مى گوید: در همـان سـالـى که ابـوالحسـن سمـرى رحلت کـرد, در بغداد بــودم. چند روز پیـش از وفات نزدش رفتـم و توقیعى را به مردم نشان داد که در آن نوشته بود:
اى علـى بـن محمـد سمرى, خـداوند پاداش برادرانت را در سـوگ تـو بیشتر کند.
تو تا شـش روز دیگر خواهى مرد. پـس امور خود را سامان بده و به هیچ کس وصیت نکـن. زیرا غیبت کامل واقع شده, ظهورى نخواهد بود; مگر به اجازه خداى تعالى; و ایـن پس از مدت درازى خواهد بود که دلها را سختى و قساوت فرا گیرد و زمیـن از جـور و ستـم پر شـود
نویسنده: اشرف آشورى