عصراسلام: طبق گفتههای پدر، بابک والدینش را کتک میزده، از خانه پدری برای کلاس خصوصی و ارتباط جنسی با شاگردانش استفاده میکرده و سالیان طولانی حتی حاضر نشده سهم ارث خودش را از فروش خانه بگیرد و پدر و مادر را در سالیان کهنسالی به حال خودشان رها کند. قرنطینه و کرونا به اختلافات مرحوم با والدینش دامن زده به نحوی که پدر و مادر را به حدّی از جنون رسانده که به تکه تکه کردن فرزندشان دست زدهاند.
ماجرا گاهی برعکس میشود، همیشه اینطور نیست که پدر و مادر در پیری نیاز به حضور مدامِ فرزندانشان داشته باشند، گاهی شرایط به گونهای است که پدر و مادر خلوت و آرامش را به حضور فرزند ترجیح میدهند. در این متن قصد قضاوت و کشف متهم و مقصر را ندارم. بحث درباره اینکه چرا رابطه پدر و فرزندی به تراژدی کشیده شده به این آسانی نیست اما موضوعی که حقیقت دارد و بسیاری از حرف زدن راجع به آن ابا دارند رابطه گندیده و آزار دهندهای است که بین بسیاری از خانوادهها جریان دارد.
انسان کنونی برخلاف نسلهای پیشین از خودش میپرسد آیا تولید مثل و تامین خوراک و نیازهای ابتدایی کافیست تا جایگاه پدر و مادر مقدس باشد؟ آیا پدر و مادری که سالیان سال با رفتار واپس گرا و آزار دهنده خودشان فرزندانشان را با کولهباری از مشکلات و کمبودهای روانی راهی اجتماع و زندگی میکنند لایق احترامِ سنتی هستند؟ آیا فرزندانی که به والدین تنها و تنها به چشم کارت بانکی نگاه میکنند و منتظر مرگ آنها هستند تا ارثیه را هرچه زودتر به چنگ بیاورند لایق محبت هستند؟
آیا رابطه نَسَبی واقعا ارزش آسمانی و مقدّس دارد؟ تمام این سوالها بخشی از زلزله ای است که بنیان بسیاری از خانوادهها را به لرزه در آورده و در خواهد آورد. ما در قبال خویشاوندان نسبی مسئول هستیم، رفتار ما با فرزندانمان تا ابد روی حالات روحی و احساسی آنها تاثیر دارد. ما در قبال والدینمان هم مسئول هستیم. دوستت دارمهای مصنوعی و جشن تولدهایی که برای استوری اینستاگرام گرفته میشوند بی ارزش است. همه ما آدمها چه فرزند و چه والد معنای احترام و دوست داشتن واقعی را میفهمیم.
والدین بسیاری در سکوت و انزوا و در طول سالیان طولانی، فرزندانشان را میکُشند، آنها را مُثله میکنند. برای کشتن یک فرزند نه نیازی به ساتور است نه چاقو، پیش چشم او دعوا کنید، او را در سنین کودکی از زندگی متنفر کنید، او را با خشونت خانگی بترسانید، شما موفق شدید خیلی زودتر از مرگ طبیعی فرزندتان را بُکُشید.
نویسنده: رسول اسدزاده
چهل سالگی