۱۳۹۲/۰۴/۲۳
–
۲۱۲ بازدید
آیا خداوندی که خالق جهان است، قرآن را نازل کرده است، یا بر فرض موجودی غیرمادی این کار را انجام داده است که او نیز به اسرار غیب آگاهی داشته است؟
این پرسش از جهت هاى گوناگونى مردود است: اولاً، اگر این موجود غیر مادى، خداوند نباشد دو صورت دارد: یا این موجود غیر مادى با اذن خداوند و از طرف او این عمل را انجام داده است، مدعاى ما ثابت خواهد شد که خداوند متعال به وسیله و به سبب و از کانال و مجراى یک موجود غیر مادى – مثلاً حضرت جبرییل – قرآن را نازل فرموده است. امّا اگر بگوییم این موجود غیر مادى، مستقلاً و بدون اتکا، اجازه، نظر و استمداد خداوند متعال، قرآن را نازل کرده است؛ از منظر اصول مسلم عقلى – که در حکمت متعالیه (فلسفه اسلامى) تبیین شده – امرى مردود و محال است. توجّه به اصول ذیل، بطلان این ادعا را روشن مى سازد: 1. جهان هستى، داراى مراتب و درجاتى است. این مراتب بعد از مبدأ هستى، از عالم عقول و مجردات آغاز گشته است؛ سپس جهان مثال و به دنبال آن جهان ماده خواهد بود. 2. بنا بر «اصالت وجود»، همه اوصاف و آثار ناشى از وجود، بوده و ذاتى آن خواهند بود؛ زیرا جز وجود، هیچ حقیقت اصیل دیگرى وجود ندارد که منشأ آثار و اوصاف باشد. بنابراین همه اوصاف و آثار – از قبیل حیات، علم، اراده، قدرت، خلق و ابداع – برخاسته از ذات وجودند. این اصل خود نتایج متعددى دارد؛ از جمله آن که: چون صفات و آثار، متعلق به وجود و ذاتى وجودند، نه تنها صفات و آثار الهى؛ بلکه اوصاف و آثار همه موجودات، از لوازم مرتبه وجودى آنها مى باشند. صدرالدین شیرازى، اسفار الاربعة، منشورات مصطفوى، ج 1، صص 38 – 67؛ نهایةالحکمة، مرحله اوّل، فصل 2.
3. اگر بر مطلب یاد شده، اصل «تشکیک در حقیقت وجود» را بیفزاییم، چون حقیقت هستى از لحاظ مراتب – چنانچه صدر المتألهین و پیروانش معتقدند – متشکک است، آثار وجود نیز متشکک خواهند بود؛ مثلاً علم، اراده و قدرت، از لحاظ کمال و نقصان، متفاوت خواهد بود و به همان اندازه که درجه وجودى، ضعیف یاقوى شود، این آثار و خواص نیز قوى یا ضعیف خواهند گشت. بنابراین در نوعى از انواع مختلف جهان هستى بر اساس میزان بهره مندى اش از کمالات وجودى، از آثار و لوازم آن نیز بهره مند خواهد بود. نهایة الحکمة، مرحله اوّل، فضل 2؛ اسفارالاربعه، ج 1، ص 36 و 427 – 446.
هستى به صفاتى که در او بود نهان دارد سریان در همه اعیان جهان
هر وصف ز عینى که بود قابل آن بر قدر قبول عین گشته است عیان
4. در جهان هستى، هر موجودى حدّ معینى دارد؛ یعنى، یک موجود مادى، حدّ مادى دارد و نمى تواند به حدّ جهان مثال یا جهان مجرد، راه یابد یا یک موجود مجرد، نمى تواند به عالم مثال و یا جهان مادى راه یابد. از آن جا که هر یک از جهان مثال، ماده و مجرد، خود داراى مراتب هستند؛ هر موجودى در آن حد و مرتبه اى که هست، نمى تواند به مرتبه بالاتر راه یابد. امّا یکى از موجودات جهان (انسان) به دلیل سنخیت وجودى اش، به تنهایى شامل تمام حدود عالم هستى است. به همین جهت او را به «عالم صغیر» توصیف کرده اند. بنابراین، در میان موجودات جهان، تنها انسان است که مى تواند، میان جهان ماده و جهان مجردات – آن هم در مراتب گوناگونش رابطه و پیوند برقرار سازد. در واقع وجود انسان، رابطه و پل پیوند تمام عوالم و درجات مختلف جهان هستى است؛ یعنى، وجود او، بستر و موضوع حرکت از قوه بى نهایت تا فعلیت نامتناهى است. اسفارالاربعه، ج 9، صص 194 – 197.
5. غیب و شهادت دو معناى اضافه اند؛ یعنى، ممکن است چیزى نسبت به کسى «غیب» و در همان حال نسبت به شخص دیگرى «شهادت» باشد. این به جهت وابستگى «غیب و شهادت» به ادراک و علم شخص مدرک و عالم دارد. از این رو، اگر چیزى در حوزه ادراکى موجودى قرار گیرد، معلوم او است و لذا مشهود او خواهد بود. امّا از آن جا که همه موجودات عالم، داراى حد و نقص در وجود خویش اند و سلسله هستى داراى مراتب است – چنان که در بندهاى پیشین روشن شد – به حسب توان ادراکى و علمى؛ یعنى، داخل بودن موجودات دیگر در محدوده وجودى ایشان، مى توانند براى خود بخشى از «عالم شهادت» را دارا باشند و آن بخش دیگر که قابل گنجایش در محدوده وجودى ایشان نیست و در مرتبه بالاترى قرار دارد، براى آنان عالم غیب خواهد بود؛ آیةالله جوادى آملى، شرح حکمت متعالیه، اسفار اربعة، الزهراء تهران: چاپ اوّل، 1372، بخش چهارم، ج 6، ص 471؛ المیزان، ج 11، ص 307 و ج 12، ص 303. مثلاً هرگاه انسان را به عنوان یک «موجود مدرک» در نظر بگیریم، بخشى از عالم وجود، نزد او حاضر و براى او مشهود؛ است در حالى که بخش دیگرى از آن – اگر چه حاضر و موجود باشد – براى او مشهود و معلوم نیست؛ زیرا وسیله اى براى درک آن به او داده نشده است.
6. از آن جا که بنابر دلایل متقن عقلى، سلسله مراتب وجود پس از مبدأ وجود، همه ممکن الوجودند؛ در وجود خویش نیازمند و وابسته مطلق بر سرچشمه وجودند و از آن جا که تمامى آثار و اوصاف از ذات وجود برمى خیزد، این آثار و اوصاف مستقلاً و بدون اتکا به واجب الوجود تصویر ندارند. از این رو تمامى موجودات ممکن – از مادى گرفته تا مجرد – در داشتن این اوصاف به وجود خداوند متعال، وابسته اند و اگر او نظر خود را بر دارد، هم اصل وجودشان و هم اوصافشان، در هم خواهد ریخت.
با توجّه به این اصول شش گانه – که هر یک در جاى خود با تحلیل و ادله عقلى به اثبات رسیده است – مى گوییم این موجود غیر مادى – که با زمینیان ارتباط برقرار و قرآن را نازل کرده است – با توجّه به اصل چهارم، چگونه توانسته است مستقلاً و بدون اجازه و امر مبدأ وجود، به عوالم پایین راه یافته، مطالب و مسائلى را براى یک انسان بازگو کند؛ زیرا – چنان که در اصل چهارم بیان شد – هر موجودى حد معینى دارد و مرتبه اى از وجود را اشغال کرده است. این مرتبه به صورتى است که نمى تواند به مراتب – دیگر با حفظ مرتبه قبلى خود – نزول کرده، با آن ارتباط برقرار سازد. تنها موجودى که چنین توانایى را دارد، انسان است که مى تواند با وجود شرایطى، با همه عوالم و مراتب وجود، ارتباط برقرار کند. بنابراین از لحاظ عقلى، یک موجود غیر مادى – که مثلاً فرض مى کنیم در عالم و جهان مجرد است – نمى تواند با عوالم دیگر و موجودات آن، ارتباط برقرار کند. ممکن است بگویید: از آن جا که انسان قدرت صعود به مراتب هستى را دارد، با این موجود ارتباط برقرار کرده است و در واقع انسان با راه یافتن به عوالم دیگر، با این موجود غیر مادى، پیوند خورده و از آن آموزه هایى را فرا گرفته است. این که دیگر اشکال عقلى ندارد.
در پاسخ مى گوییم: قبول داریم که این امر، از لحاظ تحلیل عقلى و اصول عقلى بى اشکال است؛ امّا در این جا بنابر اصل پنجم، مشکل دیگرى پدید مى آید و آن این که این موجود غیر مادى – در هر مرتبه اعلاى وجودى که فرض شود – به جهت احاطه اش به مراتب پایین تر هستى، به آنها علم دارد و حقایق عوالم پایین تر براى او مشهود است. امّا آیا او به مبدأ وجود و اوصافش – که هیچ مرتبه اى از مراتب عالم هستى به او نمى رسد و از این رو هیچ موجودى اوصاف در حدّ وى را ندارد – احاطه علمى دارد؟!
ما در قرآن با آموزه هایى برخورد مى کنیم که در حدّ ادراک علمى یک موجود غیر مادى – و لو در مرتبه اى خاص و ویژه – نیست؛ بلکه تنها در حدّ ادراک علمى مبدأ وجود است که بدون اذن و توصیف خود وى، علم به آن امکان ندارد. توصیفاتى که از «خداوند» در این کتاب بى نظیر ارائه شده است، اعراف(7)، آیه 180؛ روم (30)، آیه 8؛ اسراء (17)، آیه 19؛ فصلت (41)، آیه 51؛ ابراهیم(14)، آیه 8؛ لقمان (31)، آیه 10 – 11؛ فرقان (25)، آیه 6؛ نحل(16)، آیه 77؛ اعراف(7)، آیه 187؛ احزاب(33)، آیه 63؛ زخرف (43)، آیه 85. در حدّ ادراک علمى یک موجود غیر مادى نیست و براى او غیب به شمار مى رود. آشنایى به آن نیز تنها براى موجودى قابل درک – البته در حدّ وجود امکانى – خواهد بود که بتواند از حدّ معین خود، به بالاتر راه یابد. این مسأله به دلیل سنخ وجودى انسان، تنها براى او میسور است و براى هیچ موجود دیگرى تصویر ندارد. تا انسان بالا نرود و «عند اللهى» نشود و به حضور ذات اقدس اله، بار نیابد، آن مرتبه عالیه را نمى یابد. به همین جهت ما معتقدیم پیامبران، از علم لدنّى برخوردارند؛ یعنى، دانش و علم آنان از «مقام لدن» و از نزد خداوند متعال گرفته شده است. اگر انسان سالک و صالح به مقام لدن و نزد خدا برسد و نزد او شهوداً حقیقتى را درک کند، چنین دانشى لدنّى است. تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 1، ص 38.
بنابراین، یک موجود غیر مادى؛ تنها به آموزه هایى که براى مراتب پایین تر وجودى خود، غیب به شمار مى رود، آگاه است؛ امّا از غیبى که در مراتب بالاتر وجود خود، وجود دارد – مثلاً از چگونگى وجود خداوند و اوصاف حقیقى وى – بى اطلاع خواهد بود. تنها اطلاع از آن اسرار غیب، براى کسى مقدور است که به «مقام عنداللهى» بار یابد و این آموزه ها را از آن جا با اذن خداوند، اخذ کند و این تنها براى انسان مقدور است؛ نه موجود دیگر.
ثانیاً، اگر این موجود غیر مادى، قرآن را بدون اذن و افاضه فیض وجود الهى، براى بشریت به ارمغان آورده است؛ چرا مایل نیست که این کتاب به او اسناد داده شود؟ این موجود غیر مادى چه انگیزه اى داشته است که آموزه هاى این کتاب مقدس و اصل آن را به خداى حىّ قیوم، آل عمران (3)، آیات 1 – 3. ربّ العالمین، واقعه(56)، آیه 80. خداى معلم و اکرم، علق (96)، آیات 1 – 5. رحمان رحیم، مبارک، دخان (44)، آیات 1 – 5. عزیز علیم، غافر (40)، آیه ى 1 – 2. عزیز حکیم، شورى (42)، آیات 1 – 3. خدا فصلت (41)، آیات 1 – 2.ى حکیم حمید، همان، آیات 41 – 42. و علىّ حکیم زخرف (43)، آیات 1 – 4. نسبت دهد؟!
ثالثاً، خداوندى که عقل آن را اثبات کرده و فطرت پذیرفته است؛ خدایى است که عالم، قادر، حکیم، رب، رحیم، سبحان است. او در همه هستى حضور دارد و همه امور تحت اراده و کنترل او است. چنین خداوندى با عنایت به هدف مندى آفرینش جهان و انسان – که این نیز با دلایل عقلى به اثبات رسیده است – نخواهد گذاشت در کار وحى، خطا صورت گیرد و هدایت «ناس» به وسیله ى موجود ممکن الوجود و غیر مادى – که از نقصان علمى برخوردار است – صورت پذیرد که این خود به دلیل عدم احاطه کامل به حقایق جهان هستى، مبدأ و منتهاى آن و چگونگى سیر آدمى در آن، منجر به گمراهى آنان خواهد شد. این مطلب به قدرى حائز اهمیت است که ما معتقدیم، آورنده پیام الهى نیز باید مصون از خطا باشد. بنابراین اگر کسى در منشأ خدایى بودن وحى تردید کند، در خداشناسى او خلل افتاده است.
رابعاً، خود گیرنده پیام وحى چگونه مى فهمد که آن چه بر او وحى شده، وحى خداوند است نه موجود دیگر؟ به بیان دیگر، چگونه پیامبر تشخیص مى دهد که آنچه که به او القا مى شود، وحى خداوند است؛ نه کلام موجود غیر مادى یا مادى و یا حتى شیطان؟
«وحى» از آن دست معرفتى است که ما آن را در زمره «علم حضورى» یا «شهودى» قلمداد مى کنیم. همان طور که در جاى خود ثابت شده است، ادراکات آدمى در دو دسته علم حصولى و حضورى جاى مى گیرد. در «علم حصولى» ابزار درک کننده، مستقیماً به سراغ شى ء درک شونده نمى رود؛ بلکه این کار به کمک یک واسطه صورت مى گیرد. اکنون من این کاغذ را به رنگ سفید و نوشته هایش را به رنگ سیاه مى بینم. روشن است که کاغذ و مرکب و رنگ آن دو، هیچ کدام به ذهن من راه نیافته اند؛ بلکه صورتى از آنها در آن نقش بسته است. اگر این واسطه، در انتقال دادن واقعیت نارسا باشد، گریزى از پیدایش خطا نخواهد بود. امّا در «علم حضورى» – همچون احساس درد و گرسنگى – از آن جا که میان عالم و معلوم واسطه اى قرار ندارد، هیچ گونه خطایى رخ نمى دهد.
پیامبران، «معارف وحیانى» و ارتباط آن با خاستگاه الهى اش را به «علم حضورى» مى یابند و از این رو، در الهى بودن آنچه دریافت داشته اند، کوچک ترین تردیدى به خود راه نمى دهند. راهنماشناسى، صص 14 – 16.
اگر ما وارد قیامت شویم، آیا شک مى کنیم که «قیامت» است تا براى ما برهان یا دلایلى دیگرى بر وقوع قیامت اقامه کنند؟ یا این که در آن نشئه، دیگر جایى براى شک و ریب نیست؟!
خطا و شک و تردید، در جایى است که «حق و باطل»، هر دو وجود داشته باشند و انسان درباره مورد خاص، نداند که آن شى ء حق است یا باطل؛ ولى اگر مقام و مرحله اى وجود داشت که «حق محض» بود و باطل در آن هرگز راه نیافت؛ احتمال خطا و لغزش نیز وجود ندارد و تردید در حق بودن چیزى هم رخ نخواهد داد. «وحى» از چنین شهود، حضور، معرفت و علمى برخوردار است که گیرنده آن – به رأى العین و بدون هیچ تردید و شکى – درمى یابد و تعیین مى کند که منشأ آن جز خداوند، چیز دیگرى نیست. تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 1، صص 318 – 321. (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها، کد: 17/500004)
3. اگر بر مطلب یاد شده، اصل «تشکیک در حقیقت وجود» را بیفزاییم، چون حقیقت هستى از لحاظ مراتب – چنانچه صدر المتألهین و پیروانش معتقدند – متشکک است، آثار وجود نیز متشکک خواهند بود؛ مثلاً علم، اراده و قدرت، از لحاظ کمال و نقصان، متفاوت خواهد بود و به همان اندازه که درجه وجودى، ضعیف یاقوى شود، این آثار و خواص نیز قوى یا ضعیف خواهند گشت. بنابراین در نوعى از انواع مختلف جهان هستى بر اساس میزان بهره مندى اش از کمالات وجودى، از آثار و لوازم آن نیز بهره مند خواهد بود. نهایة الحکمة، مرحله اوّل، فضل 2؛ اسفارالاربعه، ج 1، ص 36 و 427 – 446.
هستى به صفاتى که در او بود نهان دارد سریان در همه اعیان جهان
هر وصف ز عینى که بود قابل آن بر قدر قبول عین گشته است عیان
4. در جهان هستى، هر موجودى حدّ معینى دارد؛ یعنى، یک موجود مادى، حدّ مادى دارد و نمى تواند به حدّ جهان مثال یا جهان مجرد، راه یابد یا یک موجود مجرد، نمى تواند به عالم مثال و یا جهان مادى راه یابد. از آن جا که هر یک از جهان مثال، ماده و مجرد، خود داراى مراتب هستند؛ هر موجودى در آن حد و مرتبه اى که هست، نمى تواند به مرتبه بالاتر راه یابد. امّا یکى از موجودات جهان (انسان) به دلیل سنخیت وجودى اش، به تنهایى شامل تمام حدود عالم هستى است. به همین جهت او را به «عالم صغیر» توصیف کرده اند. بنابراین، در میان موجودات جهان، تنها انسان است که مى تواند، میان جهان ماده و جهان مجردات – آن هم در مراتب گوناگونش رابطه و پیوند برقرار سازد. در واقع وجود انسان، رابطه و پل پیوند تمام عوالم و درجات مختلف جهان هستى است؛ یعنى، وجود او، بستر و موضوع حرکت از قوه بى نهایت تا فعلیت نامتناهى است. اسفارالاربعه، ج 9، صص 194 – 197.
5. غیب و شهادت دو معناى اضافه اند؛ یعنى، ممکن است چیزى نسبت به کسى «غیب» و در همان حال نسبت به شخص دیگرى «شهادت» باشد. این به جهت وابستگى «غیب و شهادت» به ادراک و علم شخص مدرک و عالم دارد. از این رو، اگر چیزى در حوزه ادراکى موجودى قرار گیرد، معلوم او است و لذا مشهود او خواهد بود. امّا از آن جا که همه موجودات عالم، داراى حد و نقص در وجود خویش اند و سلسله هستى داراى مراتب است – چنان که در بندهاى پیشین روشن شد – به حسب توان ادراکى و علمى؛ یعنى، داخل بودن موجودات دیگر در محدوده وجودى ایشان، مى توانند براى خود بخشى از «عالم شهادت» را دارا باشند و آن بخش دیگر که قابل گنجایش در محدوده وجودى ایشان نیست و در مرتبه بالاترى قرار دارد، براى آنان عالم غیب خواهد بود؛ آیةالله جوادى آملى، شرح حکمت متعالیه، اسفار اربعة، الزهراء تهران: چاپ اوّل، 1372، بخش چهارم، ج 6، ص 471؛ المیزان، ج 11، ص 307 و ج 12، ص 303. مثلاً هرگاه انسان را به عنوان یک «موجود مدرک» در نظر بگیریم، بخشى از عالم وجود، نزد او حاضر و براى او مشهود؛ است در حالى که بخش دیگرى از آن – اگر چه حاضر و موجود باشد – براى او مشهود و معلوم نیست؛ زیرا وسیله اى براى درک آن به او داده نشده است.
6. از آن جا که بنابر دلایل متقن عقلى، سلسله مراتب وجود پس از مبدأ وجود، همه ممکن الوجودند؛ در وجود خویش نیازمند و وابسته مطلق بر سرچشمه وجودند و از آن جا که تمامى آثار و اوصاف از ذات وجود برمى خیزد، این آثار و اوصاف مستقلاً و بدون اتکا به واجب الوجود تصویر ندارند. از این رو تمامى موجودات ممکن – از مادى گرفته تا مجرد – در داشتن این اوصاف به وجود خداوند متعال، وابسته اند و اگر او نظر خود را بر دارد، هم اصل وجودشان و هم اوصافشان، در هم خواهد ریخت.
با توجّه به این اصول شش گانه – که هر یک در جاى خود با تحلیل و ادله عقلى به اثبات رسیده است – مى گوییم این موجود غیر مادى – که با زمینیان ارتباط برقرار و قرآن را نازل کرده است – با توجّه به اصل چهارم، چگونه توانسته است مستقلاً و بدون اجازه و امر مبدأ وجود، به عوالم پایین راه یافته، مطالب و مسائلى را براى یک انسان بازگو کند؛ زیرا – چنان که در اصل چهارم بیان شد – هر موجودى حد معینى دارد و مرتبه اى از وجود را اشغال کرده است. این مرتبه به صورتى است که نمى تواند به مراتب – دیگر با حفظ مرتبه قبلى خود – نزول کرده، با آن ارتباط برقرار سازد. تنها موجودى که چنین توانایى را دارد، انسان است که مى تواند با وجود شرایطى، با همه عوالم و مراتب وجود، ارتباط برقرار کند. بنابراین از لحاظ عقلى، یک موجود غیر مادى – که مثلاً فرض مى کنیم در عالم و جهان مجرد است – نمى تواند با عوالم دیگر و موجودات آن، ارتباط برقرار کند. ممکن است بگویید: از آن جا که انسان قدرت صعود به مراتب هستى را دارد، با این موجود ارتباط برقرار کرده است و در واقع انسان با راه یافتن به عوالم دیگر، با این موجود غیر مادى، پیوند خورده و از آن آموزه هایى را فرا گرفته است. این که دیگر اشکال عقلى ندارد.
در پاسخ مى گوییم: قبول داریم که این امر، از لحاظ تحلیل عقلى و اصول عقلى بى اشکال است؛ امّا در این جا بنابر اصل پنجم، مشکل دیگرى پدید مى آید و آن این که این موجود غیر مادى – در هر مرتبه اعلاى وجودى که فرض شود – به جهت احاطه اش به مراتب پایین تر هستى، به آنها علم دارد و حقایق عوالم پایین تر براى او مشهود است. امّا آیا او به مبدأ وجود و اوصافش – که هیچ مرتبه اى از مراتب عالم هستى به او نمى رسد و از این رو هیچ موجودى اوصاف در حدّ وى را ندارد – احاطه علمى دارد؟!
ما در قرآن با آموزه هایى برخورد مى کنیم که در حدّ ادراک علمى یک موجود غیر مادى – و لو در مرتبه اى خاص و ویژه – نیست؛ بلکه تنها در حدّ ادراک علمى مبدأ وجود است که بدون اذن و توصیف خود وى، علم به آن امکان ندارد. توصیفاتى که از «خداوند» در این کتاب بى نظیر ارائه شده است، اعراف(7)، آیه 180؛ روم (30)، آیه 8؛ اسراء (17)، آیه 19؛ فصلت (41)، آیه 51؛ ابراهیم(14)، آیه 8؛ لقمان (31)، آیه 10 – 11؛ فرقان (25)، آیه 6؛ نحل(16)، آیه 77؛ اعراف(7)، آیه 187؛ احزاب(33)، آیه 63؛ زخرف (43)، آیه 85. در حدّ ادراک علمى یک موجود غیر مادى نیست و براى او غیب به شمار مى رود. آشنایى به آن نیز تنها براى موجودى قابل درک – البته در حدّ وجود امکانى – خواهد بود که بتواند از حدّ معین خود، به بالاتر راه یابد. این مسأله به دلیل سنخ وجودى انسان، تنها براى او میسور است و براى هیچ موجود دیگرى تصویر ندارد. تا انسان بالا نرود و «عند اللهى» نشود و به حضور ذات اقدس اله، بار نیابد، آن مرتبه عالیه را نمى یابد. به همین جهت ما معتقدیم پیامبران، از علم لدنّى برخوردارند؛ یعنى، دانش و علم آنان از «مقام لدن» و از نزد خداوند متعال گرفته شده است. اگر انسان سالک و صالح به مقام لدن و نزد خدا برسد و نزد او شهوداً حقیقتى را درک کند، چنین دانشى لدنّى است. تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 1، ص 38.
بنابراین، یک موجود غیر مادى؛ تنها به آموزه هایى که براى مراتب پایین تر وجودى خود، غیب به شمار مى رود، آگاه است؛ امّا از غیبى که در مراتب بالاتر وجود خود، وجود دارد – مثلاً از چگونگى وجود خداوند و اوصاف حقیقى وى – بى اطلاع خواهد بود. تنها اطلاع از آن اسرار غیب، براى کسى مقدور است که به «مقام عنداللهى» بار یابد و این آموزه ها را از آن جا با اذن خداوند، اخذ کند و این تنها براى انسان مقدور است؛ نه موجود دیگر.
ثانیاً، اگر این موجود غیر مادى، قرآن را بدون اذن و افاضه فیض وجود الهى، براى بشریت به ارمغان آورده است؛ چرا مایل نیست که این کتاب به او اسناد داده شود؟ این موجود غیر مادى چه انگیزه اى داشته است که آموزه هاى این کتاب مقدس و اصل آن را به خداى حىّ قیوم، آل عمران (3)، آیات 1 – 3. ربّ العالمین، واقعه(56)، آیه 80. خداى معلم و اکرم، علق (96)، آیات 1 – 5. رحمان رحیم، مبارک، دخان (44)، آیات 1 – 5. عزیز علیم، غافر (40)، آیه ى 1 – 2. عزیز حکیم، شورى (42)، آیات 1 – 3. خدا فصلت (41)، آیات 1 – 2.ى حکیم حمید، همان، آیات 41 – 42. و علىّ حکیم زخرف (43)، آیات 1 – 4. نسبت دهد؟!
ثالثاً، خداوندى که عقل آن را اثبات کرده و فطرت پذیرفته است؛ خدایى است که عالم، قادر، حکیم، رب، رحیم، سبحان است. او در همه هستى حضور دارد و همه امور تحت اراده و کنترل او است. چنین خداوندى با عنایت به هدف مندى آفرینش جهان و انسان – که این نیز با دلایل عقلى به اثبات رسیده است – نخواهد گذاشت در کار وحى، خطا صورت گیرد و هدایت «ناس» به وسیله ى موجود ممکن الوجود و غیر مادى – که از نقصان علمى برخوردار است – صورت پذیرد که این خود به دلیل عدم احاطه کامل به حقایق جهان هستى، مبدأ و منتهاى آن و چگونگى سیر آدمى در آن، منجر به گمراهى آنان خواهد شد. این مطلب به قدرى حائز اهمیت است که ما معتقدیم، آورنده پیام الهى نیز باید مصون از خطا باشد. بنابراین اگر کسى در منشأ خدایى بودن وحى تردید کند، در خداشناسى او خلل افتاده است.
رابعاً، خود گیرنده پیام وحى چگونه مى فهمد که آن چه بر او وحى شده، وحى خداوند است نه موجود دیگر؟ به بیان دیگر، چگونه پیامبر تشخیص مى دهد که آنچه که به او القا مى شود، وحى خداوند است؛ نه کلام موجود غیر مادى یا مادى و یا حتى شیطان؟
«وحى» از آن دست معرفتى است که ما آن را در زمره «علم حضورى» یا «شهودى» قلمداد مى کنیم. همان طور که در جاى خود ثابت شده است، ادراکات آدمى در دو دسته علم حصولى و حضورى جاى مى گیرد. در «علم حصولى» ابزار درک کننده، مستقیماً به سراغ شى ء درک شونده نمى رود؛ بلکه این کار به کمک یک واسطه صورت مى گیرد. اکنون من این کاغذ را به رنگ سفید و نوشته هایش را به رنگ سیاه مى بینم. روشن است که کاغذ و مرکب و رنگ آن دو، هیچ کدام به ذهن من راه نیافته اند؛ بلکه صورتى از آنها در آن نقش بسته است. اگر این واسطه، در انتقال دادن واقعیت نارسا باشد، گریزى از پیدایش خطا نخواهد بود. امّا در «علم حضورى» – همچون احساس درد و گرسنگى – از آن جا که میان عالم و معلوم واسطه اى قرار ندارد، هیچ گونه خطایى رخ نمى دهد.
پیامبران، «معارف وحیانى» و ارتباط آن با خاستگاه الهى اش را به «علم حضورى» مى یابند و از این رو، در الهى بودن آنچه دریافت داشته اند، کوچک ترین تردیدى به خود راه نمى دهند. راهنماشناسى، صص 14 – 16.
اگر ما وارد قیامت شویم، آیا شک مى کنیم که «قیامت» است تا براى ما برهان یا دلایلى دیگرى بر وقوع قیامت اقامه کنند؟ یا این که در آن نشئه، دیگر جایى براى شک و ریب نیست؟!
خطا و شک و تردید، در جایى است که «حق و باطل»، هر دو وجود داشته باشند و انسان درباره مورد خاص، نداند که آن شى ء حق است یا باطل؛ ولى اگر مقام و مرحله اى وجود داشت که «حق محض» بود و باطل در آن هرگز راه نیافت؛ احتمال خطا و لغزش نیز وجود ندارد و تردید در حق بودن چیزى هم رخ نخواهد داد. «وحى» از چنین شهود، حضور، معرفت و علمى برخوردار است که گیرنده آن – به رأى العین و بدون هیچ تردید و شکى – درمى یابد و تعیین مى کند که منشأ آن جز خداوند، چیز دیگرى نیست. تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 1، صص 318 – 321. (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها، کد: 17/500004)