بهقول گیله گل ابتهاج: «یه دلیل که نداره چیزی…» یکی مثلا اینکه او را در تمام سالهایی که دنبال کردم، آرتیستی دقیق و عمیق دریافتم. منتها بگذارید خیال بعضیها (همه!) که این مدت مدام نیش و نوش زدند: «چرا اینقدر تماشای کارش را توصیه میکنی؟»، راحت کنم. من با صفی هیچ دوستی نزدیکی ندارم و همیشه تنها مخاطب کارهایش بودهام. چه وقتی نقد و مقاله و کتاب مینوشت و چه بعدتر که قایقهای من را ساخت و به یک خروار فیلم بلند ایرانی میارزد! ضربهی نهایی اما در دنیای تو ساعت چند است؟ بود. فیلمی که دوست و دشمن میدانند چهقدر والهاش هستم و چه جایگاهی برایم دارد. نمونهی دیگرش در سینمای ایران نیست و احتمالا نخواهدبود! چیزهای مهم تکرار نمیشوند.
برای همین حتی اصغر فرهادی با آن گروه ویژهی اسپانیایی نتوانست دوباره درباره الی را بازسازی کند. نمیدانم چه اصراری دارید که از یک شاهکار به یک کلیشهی ابدی برسید و مدام هنرمندی را با کار قبلیاش مقایسه کنید، تا جایی که یکی مثل فرهادی مجبور بشود بهجای پرداختن به یک سوژهی تازهتر، نسخهای اسپانیایی از الی ارائه بدهد که تازه به اصلش نرسد. ازاینجهت خودِ فیلمساز دربارهی ناگهان درختش درستترین جملات را نوشته است: «ناگهان درخت در ادامهی فیلم قبلیام، در دنیای تو ساعت چند است؟ ساخته شده. اما این طبعاً فیلم دیگری است در فضایی دیگر. قیاس میان این دو فیلم کار من نیست، اما اصلا کدام یک از ما آدمهای همین دو سال پیش هستیم؟»
بنابراین من یکی نه فقط ناگهان درخت که فیلمهای بعدی هیچ فیلمسازی را روی ترازو نمیگذارم که آخرش نتیجه بگیرم، نه! قبلی چیز دیگری بود. قرار نیست از حاصل ضرب و تقسیم یا جمع و تفریق همهچیز به یک چیز ثابت و ساکن برسیم. بهجای اینها میتوانم دنبال ردپای صاحباثر بگردم و جهانبینیاش یا ساختاری که در هر فیلم به تناسب درونمایه درنظر میگیرد. پس فیلم دوم صفی یزدانیان فارغ از مقایسه با فیلم قبلی، همچنان امضای مؤلف خودش را دارد. یادتان باشد این امضا بهمنزلهی تکرار نیست و هرچه جلوتر برود، به سبکِ صاحبِ فیلم نزدیکتر میشود. فیلمهای رومن پولانسکی را با آن تنوع ژانری گسترده و داستانهای رنگارنگ درنظر بگیرید که در تکتک آنها پولانسکی با مؤلفههای فیلمسازیاش پشت دوربین دیده میشود.
مقصود از سبک شخصی فیلمساز در ناگهان درخت مقایسهی موبهموی تمام عناصر سازندهی فیلم با اثر قبلی نیست. صفی یزدانیان یا اصلا وودی آلن با قراردادی نبستهاند که مثلا اولی تا همیشه در دنیای تو ساعت چند است؟ بسازد و دومی تا میتواند آنی هال… لابد همین توقعات غیرمنطقی است که وودی آلن را هر ساله از شبهطرفداران خودش دور میکند! آنی هال چه ربطی میتواند به نیمه شبدر پاریس داشته باشد؟ و سؤال مهمتر این است که چرا باید ربط داشته باشد؟ درصورتیکه هر دو فیلم، در نوع خودشان درخشان هستند و جهانی را که فیلمساز دوست دارد، با دو روایت و در دو فضای مختلف اما سنجیده جلو میبَرند. آنچه اهمیت دارد مؤلفههای فیلمسازی و مشخصههای سبکی فیلمساز در آثار مختلف اوست. چیزی که وودی آلن (مثل پولانسکی) در تمام آثارش از آن برخوردار است؛ با هر چند ستارهی تقریبی یا دقیقی که به آن بدهند. حالا اینکه یک کارگردان ایرانی در دومین ساختهی بلند خودش به چنین امضای درخوری برسد، نشانهی قوت جهانبینی اوست؛ نه تکرار و کپی از فیلم اول خودش.
ما در هر دو فیلم صفی یزدانیان یک رشت تاکیدی داریم که لزوماً به زمان و زمانهی خاصی تعلق ندارد. شبیه به نیویورک در فیلمهای وودی آلن. حالا اگر فردا روزی صفی دلش بخواهد لوکیشن خودش را از رشت (نه فقط به تهران) که حتی به پاریس ببرد، نباید با یک تصور اجباری و سطحی این را خیانت به طرفداران لوکیشن قبلی دانست! بهخصوص دربارهی این کارگردان که حتی در پیوند رشت و پاریس نیز تبحر دارد.
سرزمین مادری، خودِ مادر، مفاهیم نوستالژیک در معنای وسیع آن (و نه صرفاً ظاهری)، دیالوگهای منحصربهفرد شاعرانه، قابهای بکر و عکسهایی که از آن به درون کاراکترها میرسیم، موسیقی خاصی که در تمام بستر فیلم بهدرستی جریان دارد و تعلیقهای زمانی مختلف از جمله ویژگیهای هر دو فیلم صفی یزدانیان است. بدون آنکه فرهادهای فیلم ارتباطی به هم داشته باشند. پس اولین اشتباه در مواجهه با فیلم، مقایسه فرهادیست که پیمان معادی بازیاش میکند: شخصیتی که بیشتر از دلبستگی، وابستگی دارد و بهتعبیر مهتاب باز میخواهد کاری نکند… درست برخلاف فرهاد قاب ساز (علی مصفا) که دلبستگیاش به وابستگیاش میچربد و این دلتنگی را حتی در گروی خدمت به مادرِ گیلهگل میتواند ارضا کند. ضمن اینکه اساساً جهانِ فیلم و کاراکتر قبلی فانتزیتر و جادوییتر، و دنیای فرهادِ ناگهان درخت رئالتر است که شرایط درام و موقعیتهای ملودرام به غمانگیزی شاعرانهاش میافزاید.
نویسنده: فاضل ترکمن