۱۳۹۵/۰۳/۱۳
–
۵۶۷ بازدید
لطفاً درباره مرگ و حقیقت آن، مرا راهنمایى کنید .
قرآن کریم از مرگ با عنوان «توفّى» یاد کرده است.(1)این واژه در لغت، به معناى «گرفتن چیزى به طور تمام و کمال» است؛ به عبارت دیگر در زبان عربى، هر گاه کسى چیزى را به کمال و تمام و بدون هیچ کم و کاستى دریافت کند، از این کلمه استفاده می شود.(2)
قرآن می فرماید:
«اللّه یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِى لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا فَیُمْسِکُ الَّتِى قَضَى عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَیُرْسِلُ الْأُخْرَى إِلَى أَجَلٍ مُسَمّىً »(3)«خدا روح مردم را هنگام مرگشان به تمامى باز میستاند، و [ نیز] روحى را که در [ موقع ]خوابش نمرده است، می گیرد . پس آن [ نفسى] که مرگ را بر او واجب کرده، نگه می دارد و آن دیگر [نفس ها] را تا هنگامى معیّن [ به سوى زندگى دنیا ]باز پس می فرستد»
در این آیه، هم از مرگ و هم از خواب ـ که شباهتى به مرگ دارد ـ به «توفّى» و سپس به «امساک» تعبیر شده است؛ نه به «قبض». علاوه بر آنکه موت را وصفى براى روح شمرده است؛ یعنى، روح به وسیله موت، بدن مادى را ترک کرده و وفات می کند.
به بیان دیگر، آنچه از این آیه و مشابه آن استفاده می شود، آن است که مرگ، تحویل گرفتن است؛ یعنى، آدمى هنگام مرگ با تمام شخصیتش ـ که همان روح او است ـ در اختیار مأموران الهى قرار می گیرد و آنان انسان را دریافت می کنند. بنابراین، مرگ از دیدگاه اسلام، نیستى و نابودى نیست؛ بلکه انتقال از عالمى به عالم دیگر بوده و در حقیقت روز مرگ، هنگام بازگشت به خدا و سوق به سوى او است.(4)
همچنین از آنجایى که روح از عالم مجردات بوده و از موطن اصلى خود، به نظام مادى و دنیاى خاکى هبوط کرده است؛ با مرگ، به سوى عالمى که از سنخ عالم روح و موطن اصلیاش است، قدم برمی دارد.
به بیان دقیق تر، انسان ممزوج از یک اصل و یک فرع است. اصل، «روح» و فرع، «بدن» آدمى است. روح که حقیقت اصلى انسان است، از عالم مجردات بوده و به عالم مادى هبوط کرده است؛ اما بدن خاکى از عالم طبیعت و ماده بوده و با حقیقت روح ـ که از عالم مجردات است ـ بیگانه میباشد. از آنجایى که انسان از ابتداى خلقتش، روى زمین به سوى خداوند در حرکت است؛(5) با «مرگ» سرفصل خاصى از این حرکت را در سیر به سوى خداوند، شروع می کند و براساس آن، میان روح مجرد و بدن خاکى جدایى میافتد و با مرگ، روح به منزلى از منزل هایى که در مسیر حرکتش به سوى موطن اصلى و اولى خود وجود دارد، برمی گردد.
امام صادق علیه السلام این حقیقت را چنین توضیح می دهد: «… و به این ترتیب انسان از دو شأن دنیا و آخرت خلق شده است . هنگامى که خداوند این دو شأن را با هم گرد آورد، حیات انسان در زمین مستقر می شود؛ زیرا حیات از شأن آسمان به شأن دنیا نزول کرده است و هنگامى که خداوند میان آن دو شأن مفارقت ایجاد کند، آن مفارقت، «مرگ» است و در آن حال، شأن آخرت به آسمان باز خواهد گشت . بنابراین حیات در زمین و مرگ در آسمان است و این بدین جهت است که در هنگام مرگ، میان روح و جسد [ مادى]، تفرقه ایجاد می شود؛ روح به قدس اولى بازگردانده می شود و جسد در همان زمین باقى میماند؛ زیرا که از شأن دنیا است»(6)
بنابراین، مرگ «بازگشت فرع به اصل و سرآغاز صعود و عروج روح است؛ نه انهدام، نابودى و نیستى».
آنکه مردن پیش چشمش «تهلکه» است
امر «لا تلقوا» بگیرد او به دست
وانکه مردن پیش او شد فتح باب
«سارعوا» آید مر او را در خطاب
الحذر! اى مرگ بینان بارعوا
العجل! اى حشر بینان سارعوا
الصّلا! اى لطف بینان افرحوا
البلا! اى قهربینان اترحوا
هر که یوسف دید جان کردش فدى
هر که گرگش دید برگشت از هدى(7)
مرگ نفس
پرسش 8 . منظور قرآن از هر نفسى چشنده مرگ است، چیست؟ نفس به چه گفته می شود؟ آیا منظور روح میباشد یا جسم انسان است؟
براى پاسخ به این سؤال، ابتدا به معانى و موارد استعمال «نفس» در لغت و آیات قرآن کریم اشاره می شود:
«کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً وَ إِلَیْنا تُرْجَعُونَ »(8)
1. کلمه «نفس» – آن طور که دقّت در موارد استعمالش افاده می کند – در اصل به معناى همان چیزى است که به آن اضافه می شود؛ پس «نفس الانسان» به معناى خود انسان و «نفس الشیء» به معناى خود شیء است و «نفس الحجر» به معناى همان حجر (سنگ) است. حتى در مورد خداى تعالى به همین منظور استعمال می شود هم چنان که فرمود:
«کَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ »(9) «رحمت را بر خود واجب کرده است».
و نیز فرموده:
«وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ »(10) «خدا شما را از خودش بیم می دهد».
2. بعد از معناى اصلى؛ استعمالش در شخص انسانى که موجودى مرکب از روح و بدن است شایع گشته و معناى جداگانه اى شده، که بدون اضافه هم استعمال می شود. مانند این آیه شریفه که می فرماید:
«هُوَ الَّذِى خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها »(11)«خدا آن کسى است که شما را از یک نفس (یک شخص) خلق کرده و همسر او را هم از او قرار داد».
و نیز مانند آیه:
«مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِى الْأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً »(12) «هر کس بکُشد کسى را نه در برابر (قتل) کسى یا تبهکارى در زمین، مانند آن است که همگى مردم را بکشد»
3. «نفس» را در روح انسانى نیز به تنهایى استعمال کردند؛ چون آنچه مایه تشخّص شخصى انسانى است علم و حیات و قدرت است که آن هم قائم به روح آدمى است و این معنا در آیه شریفه:
«أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ »(13) «برون دهید جان هاى خود را، امروز کیفر می شوید به عذاب خوارى».
از آنچه گذشت این معنا روشن گردید که:
اولاً: مراد از نفس در جمله «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ»(14) انسان است – که استعمال دومى از استعمالات سه گانه این کلمه است – نه روح انسانى چون معهود کلام خدا نیست که نسبت موت را به روح انسانى داده باشد تا ما آیه را هم حمل به آن کنیم.
ثانیاً: آیه شریفه عمومیتش تنها در باره انسان ها است که شامل ملائکه و جن و سایر حیوانات نمی شود هر چند که بعضى از نامبردگان از قبیل جن و حیوان متصف به آن بشوند. و یکى از قرائنى که اختصاص آیه به انسان را میرساند جمله اى است که قبل از آن واقع شده و می فرماید: «وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ »(15) و نیز جمله اى است که بعد از آن واقع شده و می فرماید: «وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً»(16) چون قبل و بعد آیه، سخن از انسان است.
چرایى مرگ
پرسش 9 . چرا انسان ها باید روزى بمیرند؟
اولاً: قرآن مجید، قانون مرگ را کلّى و همگانى می داند. این معنا از آیاتى چند استفاده می شود؛ مانند:
1. «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ »(17) «هر نفسى مرگ را میچشد».
عمر طولانى امکان پذیر است، امّا مرگ براى همه قطعى است.
2. «وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ. کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ »(18)«اى پیامبر ما براى هیچ کس پیش از تو عمر ابد قرار ندادیم. آیا با آن که تو خواهى مرد دیگران زنده خواهند ماند؟ هر نَفْسى مرگ را می چشد».
ثانیاً: این قانون راجع به این دنیا است، در حالى که در نگاه کلى دین، بقاء و همیشگى بودن مطرح است:
نبى مکرم اسلام صلی الله علیه و آله می فرماید: «مَا خُلِقْتُمْ لِلْفَنَاءِ بَلْ خُلِقْتُمْ لِلْبَقَاءِ وَ إِنَّمَا تُنْقَلُونَ مِنْ دار إِلَى دَار»(19) «خداوند، شما را براى فناء ونابودى خلق نکرده؛ بلکه شما را آفریده که همیشه بمانید، بله؛ هنگام مرگ، از این منزل به منزل دیگرى منتقل می شوید».
پس معلوم می شود که اصل خلقت ما براى مردن و یا نابود شدن نبوده، بلکه به جهت همیشه ماندن بوده؛ ولکن مدتى را در منزلى متوقفیم، تا آزمایش شویم توجّه کنید:
خداوند تبارک و تعالى می فرماید:
«تَبارَکَ الَّذى بِیَدِهِ المُلُکُ وَ هُوَ عَلى کُلِ شَیءٍ قَدیرٌ. اَلّذى خَلَقَ الْموتَ وَ الْحَیوةَ لِیَبْلُوَکُم اَیُّکُمْ اَحْسَنُ عَمَلاً »(20)«خداست آن کسى که هم مرگ را آفرید و هم زندگى را. این دو را آفرید براى اینکه شما را بیازماید که چه کسى نیک عمل تر است»
در احادیث ما هست که امام فرمود: قرآن نگفت «لِیَبلُوَکُم اَیُّکُم اَکثَرُ عَمَلاً» چه کسى بیشتر عمل کند، فرمود: «لِیَبْلُوَکُمْ اَیُّکُمْ اَحْسَنُ عَمَلاً » یعنى چه کسى عملش صواب تر باشد.(21)
آیه این طور می فرماید که: زندگى و مردن را براى این خلق کرد که مقدمه اى باشد که شما به سوى حسن عمل سوق داده شوید؛ هر دوى اینها براى حسن عمل لازم است، هر دو مقدمه حسن عمل اند. نفرمود: «خَلَقَ الْحَیوةَ لِیَبْلُوَکُم اَیُّکُمْ اَحْسَنُ عَمَلاً» شما را زنده کرد و به شما زندگى داد تا به سوى حسن عمل سوق داده شوید، فرمود زندگى و مردن را با هم آفرید تا شما به حسن عمل سوق داده شوید و همین طور هم هست.
نتیجه:
زندگى شرط حسن عمل است و تا انسان خلق نشود، حسن عمل معنى ندارد. و اگر مردن هم نبود، انگیزه حسن عمل کم بود؛ یعنى خود همین مردن و اینکه انسان میداند میمیرد، یک عامل بزرگى است براى اینکه به سوى حسن عمل سوق داده شود. آیا واقعاً اگر انسان می دانست در این دنیا مخلّد است و اصلاً مردنى در کار نیست، آیا به آسانى به سوى حسن عمل میرفت؟
اگر انسان بداند که در هیچ شرایطى در این دنیا نمیمیرد و همین زندگیاش ادامه دارد بر شرارتش صد برابر افزوده می شود. پس این آیه براى «موت» خاصیت و اثر و فایده قائل شده است، که همین است که بشر را به سوى حسن عمل سوق می دهد.
زندگى و مرگ خضر و عیسى علیهماالسلام
پرسش 10 . مرگ یا زندگى حضرت عیسى و خضر علیهم االسلام چگونه است؟
قرآن کریم درباره حضرت عیسى علیهماالسلام می فرماید:
«إِذْ قالَ اللّهُ یا عِیسى إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَ رافِعُکَ إِلَیَّ وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ جاعِلُ الَّذِینَ اتَّبَعُوکَ فَوْقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأَحْکُمُ بَیْنَکُمْ فِیما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ »(22) «اى عیسى من تو را برمیگیرم و به سوى خود میبرم و از کسانى که کافر شدند پاک میسازم و کسانى را که از تو پیروى کردند تا روز قیامت برتر از کسانى قرار میدهم که کافر شدند. سپس بازگشت همه شما به من است و در میان شما در آنچه اختلاف داشتید داورى میکنم]»
خداوند در حال حیات حضرت عیسى علیه السلام به او خطاب می کند که من تمام حقیقت تو را میگیرم: «إنّى متوفّیک» ولى معلوم نیست این توفّى و اخذ تامّ رخ داده یا در آخرالزّمان رخ می دهد؟!؛ چنان که معلوم نیست مراد از «رافعک إلیّ» یعنى جسم و روح تو را به سوى خود میبرم، یا فقط روح تو را بالا میبرم.
البته از ظاهر برخى عبارت هاى انجیل و برخى روایات استفاده می شود که جسم و روح حضرت مسیح علیه السلام به آسمان عروج کرده است؛ چنان که مسیحیان می گویند: عیسى کشته شد و دفن گردید و سپس از میان مردگان برخاست و مدت کوتاهى در زمین بود و بعد به آسمان صعود کرد.
امام باقر علیه السلام فرمود: حضرت عیسى علیه السلام شبى را که به جانب آسمان بالا رفت به اصحابش خبر داد. اصحاب، هنگام غروب آفتاب همگى نزد او گرد آمدند. عیسى علیه السلام آنان را در خانه اى نگاه داشت و سپس از چشمه اى که در زاویه آن خانه بود، در حالى که سرش را تکان میداد تا آب هایش به سوى آنان بریزد بیرون آمد. سپس به آنان گفت: خداى متعال به من وحى کرده که هم اکنون مرا به سوى خود بالا برد. و مرا از یهودیان پاک کند. اکنون کدام یک از شما حاضرید به شکل من درآید و به جاى من کشته و به دار آویخته گردد و با من در درجه و مقامم همراه باشد؟ جوانى از آنان گفت: یا روح اللّه من حاضرم. عیسى علیه السلام به او فرمود: آرى تو همان هستى. سپس عیسى علیه السلام به آنان گفت: یکى از شما پیش از آن که صبح کند دوازده بار به من کافر می شود. مردى از آنان گفت: یا نبی الله من آن کس هستم؟ عیسى گفت: آیا در نفس خودت مییابى همان کس باشى؟ بعد به آنان فرمود: به زودى بعد از من سه فرقه می شوید. دو فرقه بر خدا دروغ بسته و جایگاهشان آتش است. فرقه اى که تابع «شمعون»اند بر خدا راستگویند و جایشان بهشت خواهد بود. این بگفت و در حالى که همگان او را میدیدند خدا او را از زاویه خانه به سوى خود بالا برد. بعد گوید: یهودیان همان شب در طلب عیسى برآمدند. مردى را که عیسى خبر داده بود که تا پیش از صبح دوازده بار به او کافر شود گرفتند.
همچنین جوانى را که شبح عیسى به او القا شده بود کشتند و به دار آویختند. مرد دیگر نیز تا قبل از صبح دوازده بار به عیسى علیه السلام کافر شد.(23)
علاّمه طباطبایى پس از نقل حدیث مزبور می گوید: نزدیک به همین روایت از ابن عبّاس و قتاده و دیگران نقل شده. برخى از ایشان گفته است: آن کس که شبح عیسى به او افتاد همان بود که یهودیان را به جایگاه عیسى راهنمایى کرد تا او را گرفته بکشند و برخى دیگر غیر آن کس را گفته است. به هر تقدیر، قرآن کریم نفیاً یا اثباتاً از این جریان ساکت است.(24)
از حضرت رضا علیه السلام نیز نقل شده عیسى علیه السلام زنده از زمین به سوى آسمان برده شد و در بین آسمان و زمین روحش قبض شد و چون او را به آسمان بالا بردند روحش را به او برگرداندند؛ چنان که خداوند فرمود:
«إِذْ قالَ اللّهُ یا عِیسى إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَ رافِعُکَ إِلَىَّ وَ مُطَهِّرُکَ… »(25)«یاد کن هنگامى را که خدا گفت: اى عیسى در حقیقت من تو را برگرفته و تو را به سوى خویش بالا میبرم و تو را از کسانى که کفر ورزیدند، پاک میسازم…»
امام صادق علیه السلام در مورد زندگى حضرت عیسى علیه السلام می فرماید: خداوند عیسى بن مریم علیه السلام را مبعوث کرد و به او نور، علم، حکم و همه دانش پیامبران گذشته را عطا کرد و افزون بر آن انجیل را نیز بر او نازل کرد و او را به سوى بیت المقدس به جانب بنیاسرائیل فرستاد تا آنان را به ایمان به خدا و رسول و عمل به کتاب و حکمتش دعوت کند. بیشتر بنیاسرائیل در برابر دعوت او راه طغیان و کفر پیش گرفتند و چون ایمان نیاوردند عیسى علیه السلام آنان را نفرین کرد. خداوند گروهى از اشرارِ آنان را مسخ کرد تا نشانه اى براى دیگران شده و عبرت گیرند، ولى متأسفانه آنان طغیان و کفر را بیشتر کردند. عیسى علیه السلام در بیت المقدس ماند و مدّت 23 سال آنان را دعوت و به نعمت هایى که نزد خداست ترغیب میکرد تا وقتى که یهود او را جستجو کرده بالاخره مدّعى کشته شدن و به دار آویختنش گشتند، ولى قطعاً خدا آنان را بر عیسى علیه السلام مسلّط نکرد، بلکه موضوع برایشان مشتبه گردید و اصلاً یهودیان به عذاب و کشتن و به دار آویختن حضرت مسیح علیه السلامقدرت پیدا نکردند؛ زیرا قدرت پیدا کردنشان تکذیب قول خداوند است که می فرماید: خدا عیسى را پس از توفّى و اخذ تامّ به سوى خود بالا برد.(26)
تذکّر: احتمال اسرائیلى بودن برخى از این روایات ضعیف نیست. بنابراین، در پذیرش مشترکات با اهل کتاب احتیاط لازم است اما آنچه قطعى و تردید نابردار است کلام الهى است که به صراحت کشته شدن حضرت عیسى علیه السلام را نفى می کند.(27)
اما راجع به حضرت خضر علیه السلام، به چند نکته اشاره می شود:
1. در برخى روایات از طرق شیعه و سنّى نقل شده که حضرت خضر علیه السلام از آب حیات نوشیده است، مرحوم علامه طباطبایى(ره) در این روایت تردید و تشکیک می فرمایند و می گویند: «این روایات و امثال آن، خبر واحدى است که قطع به صدورش نداریم و از قرآن کریم و سنت قطعى و عقل هم دلیل بر توجیه و تصحیح آنها نداریم»(28)
2. در برخى روایات آمده است که امام صادق علیه السلام فرمودند: «خداوند به حضرت خضر علیه السلام عمر طولانى عطا فرمود زیرا خدا میخواست به قائم ما (حضرت مهدى(عج) عمر طولانى بدهد و می دانست) که بندگانش بر طول عمر او اشکال خواهند کرد، به همین جهت عمر بنده اش حضرت خضر را طولانى گردانید که عمر طولانى حضرت قائم به آن تشبیه شود»(29)
3. در مورد حضرت خضر به صراحت و روشنى در قرآن مجید چیزى نیامده است جز آنکه در سوره کهف داستان مصاحبت او با حضرت موسى علیه السلام بدون ذکر نام وى آمده است. در مورد پیامبرى وى نیز اختلاف نظر وجود دارد برخى وى را از اولیاء الهى دانسته و برخى مانند علامه طباطبایى(ره) چنین استنباط نموده که وى از پیامبران بوده و نام و نسبش تالى بن مالک بن عامربن ارفخشید بن سام بن نوح است.
بنابراین درباره حضرت خضر دو نظر وجود دارد:
1. وى از اولیاى الهى بوده و داراى علم به باطن و حقایق عالم است.
2. وى از انبیاى الهى بوده است.
در هر صورت در روایات آمده است، آن شخصى که موسى علیه السلام به ملاقات او در مجمع البحرین شتافت و حوادث عجیبى که در همراهى او مشاهده کرد حضرت خضر علیه السلام بوده است و او در چشمه آب حیات، خود را شستشو داده است و به همین دلیل زنده است و مرگ در او راه ندارد (مگر به هنگام برقرارى قیامت)(30)
مرگ ارادى
پرسش 11 . آیا درست است که بعضیها می گویند علاوه بر مرگ طبیعى، مرگ ارادى هم داریم؟
مرگ به دو نوع طبیعى و ارادى تقسیم می شود :
1. مرگ طبیعى براى تمام موجودات، رخ خواهد داد؛ چرا که همه موجودات، براساس عمومیت و کلیت اصل بازگشت به سوى خدا، در حال سیر و حرکت به سوى او هستند و از این رو، با مرگ سرفصلى از این مسیر را طى می کنند. آیه ذیل به خوبى این نوع مرگ را اشاره دارد:
«کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ ثم إِلَیْنَا تُرْجَعُونَ »(31)«هر نفسى چشنده مرگ است، آن گاه به سوى ما بازگردانیده خواهد شد»
آب از بالا به پستى در رود
آن گه از پستى به بالا بر رود
گندم از بالا به زیر خاک شد
بعد از آن او خوشه و چالاک شد
دانه هر میوه آمد در زمین
بعد از آن سرها برآورد از دفین
اصل نعمت ها زگردون تا به خاک
زیر آمد شد غذاى جانِ پاک
از تواضع چون زگردون شد به زیر
گشت جزو آدمى حىّ دلیر
پس صفات آدمى شد آن جماد
بر فراز عرش پرّان گشت شاد
کز جهان زنده ز اول آمدیم
باز از پستى سوى بالا شدیم
جمله اجزا در تحرک و در سکون
ناطقان «کانّا الیه راجعون»
ذکر و تسبیحات اجزاى نهان
غلغلى افکند اندر آسمان(32)
2. مرگ ارادى تنها مخصوص انسان بوده و مقصود از آن، عروج روح به باطن و بواطن عوالم برتر، در همین دنیا است. کسانى هستند که از اوصاف، اخلاق، عقاید و افکار پلید رهیده؛ از رنگ ها، هیئت ها و تعلّقات مادى و دانى، خود را تطهیر کرده؛ از مخلوق به خالق رو نموده؛ فانى وجه حضرت حق گشته و به این حقیقت لطیف و عمیق رسیده اند که چیزى جز ذات اقدس اله حقیقت ندارد. اینان در همین دنیا از برزخ و برزخ ها گذشته و هم اکنون به جهت برخوردارى از حیات، علم و اراده بالاتر، عالم برزخ اهل برزخ و حالات آنان را شاهدند؛ بلکه با مجاهدت و نیز با عشق و کششى که به لقاى وجه کریم حضرت حق دارند، از همه عوالم گذشته و همه حجاب ها را کنار زده اند و فانى در حق شده اند.
بعد از فنا، باقى به بقاى حق می شوند و به آنچه اندر وهم نیاید، نایل می آیند. آیات ذیل به خوبى بیانگر مرگ ارادى و اختیارى است:
«أَلْهکُمْ التَّکَاثُرُ، حَتَّى زُرْتُمْ الْمَقَابِرَ، کَلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ، ثُمَّ کَلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ، کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ، لَتَرَونَّ الْجَحِیمَ، ثُمَّ لَتَرَونَّهَا عَیْنَ الْیَقِینِ، ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنْ النَّعِیمِ »(33)
«تفاخر به بیشتر داشتن، شما را غافل داشت تا کارتان و [ پایتان] به گورستان رسید . نه چنین است، زودا که بدانید! باز هم نه چنین است، زودا که بدانید! هرگز چنین نیست، اگر علم الیقین داشتید! به یقین دوزخ را میبینید سپس آن را قطعاً به عین الیقین در مییابید؛ سپس در همان روز است که از نعمت [ روى زمین ]پرسیده خواهید شد»
از این آیات، به روشنى استنباط می شود که انسان در زندگى دنیایى، میتواند حجاب ها را کنار زده و از آنها گذر کند و حقایق اخروى را بیابد. این دریافت همان شهود، احاطه خاص و علم و ادراک برتر و همان «علم الیقین» است که قبل از مشاهده عینى برزخ (عین الیقین)، براى انسان هاىِ کامل، رخ خواهد داد.
ترس از مرگ
پرسش 12 . علت ترس از مرگ چیست؟
بسیارى از اندیشمندان ـ چه مسلمان و چه غیرمسلمان ـ کوشیده اند تا پاسخى معقول و موجّه، به این پرسش اساسى بدهند. ما تنها به نظر ابن سینا در این خصوص اشاره کرده و به تحلیل آیات و روایات در پاسخ به این سؤال می پردازیم.
در دیدگاه ابن سینا موجبات ترس از مرگ یکى از امور زیر است:
1. با مرگ، حقیقت و زندگى [ ظاهرى دنیایى] آدمى برچیده می شود؛
2. نمیدانیم چه وقت میمیریم؛
3. مرگ پدیده اى ناشناخته است و از آن تجربه اى نداریم و برایمان امرى مبهم است؛
4. تجربه مرگ انفرادى و فردى است، نه جمعى؛
5. مرگ موجب جدایى انسان از متعلّقات، دوستان و خویشاوندان می شود؛
6. با رسیدن مرگ، همه آرزوها و آمال بشرى بر باد می رود.(34)
ترس از مرگ در فرهنگ قرآنى و روایى، به اعتبار تفاوت انسان ها، علت هاى گوناگونى دارد. در یک منظر کلّى، میتوان انسان ها را از این جهت به سه گروه ـ ناقصان، متوسطان و کاملان ـ تقسیم کرد. اما دلیل وحشت از مرگ در انسان هاى ناقص، این نکته ظریف است که انسان به حکم فطرت خود، حبّ به بقا و میل به جاودانگى دارد و از فنا، زوال و نیستى متنفر است. از این رو به عالمى که عالم حیات تلقى می شود، عشق ورزیده و از عالمى که به پندار خود عالم نیستى است، تنفّر دارد. بنابراین چنین افرادى به دلیل اینکه ایمان به عالم آخرت ندارند و قلوبشان به حیات ازلى وبقاى سرمدى، اطمینان نیافته است، به این دنیا علاقه مند و به حسب آن، از مرگ هراسان و گریزان اند. خداوند متعال، عقیده این گروه از انسان ها را چنین بیان می کند:
«إِنْ هِیَ إِلاّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ »(35)«جز این زندگانى دنیاى ما چیزى نیست، میمیریم و زندگى می کنیم و دیگر برانگیخته نخواهیم شد»
بر این اساس، کافران که ایمان به حیات و عالم آخرت ندارند، از مرگ می ترسند.(36)
عامل ترس از مرگ در انسان هاى متوسط، ـ که ایمانشان به عالم آخرت و حیات قیامت کامل نیست ـ به دلیل غفلت از آخرت و عالم برتر و توجّه به امور دنیایى و تلاش در آبادانى دنیا می باشد.
امام صادق علیه السلام می فرماید: «[ روزى] مردى به سوى ابوذر آمده و پرسید: چرا ما از مرگ کراهت داریم؟ [ ابوذر در پاسخ ]فرمود: به دلیل آنکه شما دنیا را آباد کرده اید و آخرت را خراب . پس کراهت [ و ترس ]دارید که از آبادانى به سوى خرابى انتقال یابید»(37)
ریشه این غفلت، آرزوهاى دراز و یا متابعت از خواسته هاى نفسانى و مخالفت با حضرت حق است. امام على علیه السلام می فرماید: «… آیا کسى نیست که از گناه توبه کند، پیش از آنکه مرگش فرا رسد؟… بدانید که شما در روزهایى به سر میبرید که فرصت ساختن برگ است و از پس این، روزهاى مرگ است… شما را فرموده اند که بار بربندید و توشه برگیرید . من بر شما از دو چیز بیشتر میترسم: دنبال هواى نفس رفتن، و آرزوى دراز در سرپروراندن»(38)
به فرموده قرآن:
«یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الاْخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ »(39)«این گروه، از زندگى دنیا، ظاهرى میشناسند و حال آنکه از آخرت غافل اند»
استن این عالم اى جان غفلت است
هوشیارى این جهان را آفت است
هوشیارى زان جهان است و چو آن
غالب آید پست گردد این جهان(40)
این متوسطان و غافلان، به گونه اى از مرگ غافل اند که به تعبیر حضرت على علیه السلام: «گویا مرگ را در دنیا به جز ما نوشته اند و گویا حق را در آن بر عهده جز ما هشته اند و گویى آنچه از مردگان میبینیم، مسافرانند که به زودى نزد ما باز میآیند، و آنان را در گورهایشان جاى میدهیم و میراثشان را میخوریم، میپندارى ما پس از آنان جاودان به سر میبریم»(41)
اما گروه سوم (انسان هاى کامل و مؤمنان مطمئن)، از مرگ کراهت ندارند؛ ولى از آن ترس و خوف دارند. البته ترس آنان، مثبت و ارزشى است؛ چرا که خوف آنها از عظمت خداوند متعال است؛ نه مثل وحشت وابستگان به دنیاى مادى و دلدادگان به تعلّقات آن.
حضرت حق در قلب اولیاى الهى، تجلّى کرده، از یک سو موجب هیبت و از سوى دیگر موجب شوق می شود. دل عاشقان خداوند متعال در هنگام ملاقات با حضرت حق ـ که با مرگ سرفصلى از آن آغاز می شود ـ میتپد؛ ولى این خوف غیر از ترس هاى معمولى است.(42) ترس انسان هاى آن سویى از طول سفر، توشه کم و بزرگى و عظمت مقصد است.(43) اینان مرگ را چون زندگى، امتحان بزرگ الهى می دانند(44) و میترسند که از این آزمون، سربلند بیرون نیایند.
هیچ مرده نیست پر حسرت زمرگ
حسرتش آن است کِش کم بود برگ
ورنه از چاهى به صحرا اوفتاد
در میان دولت و عیش و گشاد
زین مقام ماتم و ننگین مُناخ
نقل افتادش به صحراى فراخ
مقعد صدق و جلیسش حق شده
رسته زین آب و گل آتشکده
ور نکردى زندگانیى منیر
یک دو دم ماندست مردانه بمیر(45)
با این توضیحات اجمالى و مختصر، مشخص شد که اولا هر ترس و وحشتى از مرگ، بد و منفى نیست. اگر ترس از مرگ بر اثر غفلت و محدودیت نظر واندیشه به دنیاى مادى باشد، وحشتى منفى و نابخردانه است. اما اگر وحشت از مرگ، براساس خوف از عظمت حق تعالى و ترس از چگونگى رویارویى با خدا باشد، ترسى مثبت و از سر شوق و عشق است. ثانیاً با تفاوت انسان ها و نوع نگرش ها، عوامل ترس از مرگ متفاوت و گوناگون خواهد بود.
رهایى از وحشت مرگ
پرسش 13 . چگونه می توانم از وحشتى که مرگ در ذهنم ایجاد کرده، رهایى یابم؟
تفاوت روى آوردن چهره مرگ به مؤمنان و کافران، نشانگر آن است که از دیدگاه معارف قرآنى و روایى، اعمال، افکار و اوصاف انسان نقش به سزایى در این مهم دارد؛ به صورتى که سعادت و شقاوت بشر از درون آن میجوشد و در واقع آدمى، باید از خود و کرده هایش هراسان باشد. آموزه هاى دینى نیز با ارائه حقیقت مرگ و توصیف ابعاد آن، میخواهد نگرش انسان را به خود تغییر دهد و آن را تصحیح کند؛ یعنى، به او یاد دهد که در عین زندگى در جهان مادى و کوشش براى برطرف ساختن نیازهاى خود، دلبستگى و وابستگى به آنها نداشته باشد. از این رو، ترس از مرگ در این چهارچوب، امرى ارزشى و مثبت خواهد بود.
پس هرکس طبیب خویش است و با نوع نگرش و عملکرد خود، میتواند ترس از مرگ را ـ که بر اثر غفلت، تنگ نظرى و محدودنگرى به عالم مادى در او پدیدار شده است ـ به ترس از مرگى که راه را طولانى و رویارویى با خداوند متعال را سخت میبیند، تبدیل سازد.
ترس اول اگر بر جان آدمى سیطره یابد، زندگى دنیایى را بر آدمى تیره و تار میسازد.
اما ترس دوم، موجب تقویت و تهذیب نفس شده و انسان را به انجام دادن اعمال نیک و صالح ـ که از دیدگاه شریعت اسلامى گستره اى بس بزرگ دارد ـ سوق می دهد.
امام صادق علیه السلام می فرماید: «همانا تو، طبیب نفس خویش قرار داده شده اى؛ براى تو درد و نشانه صحّت و سلامتى بیان شده است و به دوا [ و درمان]راهنمایى شده اى . پس بنگر که چگونه در [ اصلاح ]نفس خود قیام میکنى»(46)
بر این اساس باید با تغییر نگرش خود و تصحیح اعمال، خود را از وحشتى که از مرگ داریم، نجات دهیم.
فواید یاد مرگ
پرسش 14 . یاد مرگ چه فوایدى دارد؟
امیر مؤمنان علیه السلام، فواید یاد مرگ را در امور زیر میداند:
1. یاد مرگ سبب بازداشتن انسان از بیهودگى و بازیهاى دنیوى می شود: «به خدا سوگند، یاد مرگ مرا از هزل و بیهودگى منع می کند»(47)
2. اندیشه مرگ مانع انجام دادن کارهاى زشت و ناروا است: «هان! [ مرگ ]برهم زننده لذت ها، تیره کننده شهوت ها و نابودکننده آرزوها را به یاد آرید؛ آن گاه که به کارهاى زشت شتاب میآرید»(48)
3. یاد مرگ موجب انجام دادن اعمال و کردار نیک می شود: «آن که مرگ را چشم داشت، در کارهاى نیک پاى پیش گذاشت»(49)
4. تذکر مرگ سبب بیرغبتى و کم خشنودى در دنیا می شود: «آن که مرگ را بسیار یاد کند، از دنیا به اندک خشنود شود»(50)
5. اندیشه مرگ و تفکّر در مردگان پیشین، باعث عبرت آموزى است: «پنداشتند که جاى مردگان تهى است؛ حال آنکه سخت مایه عبرت اند… [ مردگانشان ]مایه پند باشند، بهتر است تا وسیله فخر و بزرگوارى»(51)
تناسـخ
پرسش 15 . در کتابى خواندم که برخى دانشمندان توانسته اند ثابت کنند روح یک انسان (قبل از تولدش)، متعلّق به یک انسان دیگر بوده است و حتّى روانشناسان توانسته اند با روش هیپنوتیسم، این فرضیه را آزمایش و تجربه کنند . آیا میتوان به این امور و عقاید اطمینان کرد؟ آیا در روایات اسلامى نیز به این موضوع (تسلسل روح) اشاره شده است؟
یکى از مباحث دشوار علمى، مسئله «تناسخ» است. تناسخ دو قسم است:
1 . تناسخ مُلکى؛ به این معنا که نفس آدمى با رها کردن بدن مادى خود، به بدن مادى دیگرى وارد شود.
2 . تناسخ ملکوتى؛ به این معنا که نفس با عقاید، اندیشه ها، نیت ها، گفتارها و کردارهاى خود بدنى مثالى (متناسب با عالم برزخ) و بدنى قیامتى (متناسب با عالم قیامت) ساخته، به صورت آن مجسّم می شود. به بیان دیگر، انسان با عقاید و افعالى که در دنیا دارد، براى خویش بدنى در برزخ و بدنى در قیامت میسازد که نفس او به آن تعلّق می گیرد و پس از رهایى و مفارقت از بدن مادى، با آن بدن ها ترکیب مییابد. بنا به اعتقاد ما، تناسخ ملکوتى امرى صحیح بوده؛ ولى تناسخ ملکى باطل است.
براى بطلان تناسخ ملکى، دلایل متعددى ارائه شده که به مهم ترین آنها اشاره می شود. این دلیل بر چند اصل تکیه دارد:
یکم . تعلّق نفس به بدن، یک تعلّق ذاتى است و در متن و ذات روح انسانى، تعلّق به بدن نهفته است. از این رو، ممکن نیست که روح باشد و بدن نباشد، به همین جهت ما معتقدیم روح در هر عالمى، متناسب با همان عالم و احکام و قوانینش، بدون بدن نخواهد بود. البته روح انسان در هر نشأه و عالمى، بدنى مناسب با آن خواهد داشت.
دوم . ترکیب روح و بدن یک ترکیب اتحادى است، نه انضمامى؛ یعنى، روح و بدن یک وجود را تشکیل می دهند و بر اثر این ترکیب است که حقیقتى به نام انسان شکل می گیرد. روح بیبدن نمیتواند به هستى خود ادامه دهد البته گاهى با بدن مادى و گاهى با بدن برزخى و در نهایت با بدن قیامتى به هستى خود ادامه دهد. از این رو می گوییم ترکیب روح و بدن، ترکیبى است که وجودى یگانه می یابند.
سوم . در ترکیب اتحادى، باید دو موجودى که به یک وجود، موجود می شوند، داراى مرتبه یکسانى باشند؛ یعنى، اگر یکى در مرتبه قوه و استعداد محض بود و دیگرى در مرتبه فعلیت، نمیتوان این دو را با یکدیگر متحد ساخت؛ از این رو، ترکیب اتحادى یک موجود بالقوه، با یک موجود بالفعل محال است.
چهارم . همه عالم هستى در حرکت است؛ یعنى، هر موجودى در مسیر خاص خود و براساس قوانین حساب شده، پیوسته در حرکت است و رو به کمال متناسب با خود پیش می رود؛ براى مثال دانه گندمى که روى زمین قرار گرفته و با شرایط مساعدى شکافته شده و به تدریج میروید، بیشک متوجه آخرین مرحله رشد خود است که سنبل داده و دانه هاى زیادى به بار آورد. هسته میوه اى که در درون خاک پنهان شده و سپس پوست خود را شکافته و نوک سبزى بیرون می دهد، از همان مرحله آغازین آهنگ رسیدن به درجه کمال و برومندى دارد که درختى پر از میوه خواهد شد.
به هر حال، دستگاه آفرینش، هرگز از پیشه خود (حرکت رو به کمال مقصود)، دست نمیکشد و به کار خود ادامه می دهد و کاروان هستى، پیوسته به سوى مقاصد ویژه خودشان هدایت می شوند. روح و بدن نیز از این حقیقت و قانون هستى مستثنا نیستند. این دو نیز، مانند سایر موجودات دیگر، پیوسته در حال حرکت اند و در این حرکت خود نیز رو به کمال متناسب با خود دارند.
پنجم . حرکت، خروج حرکت کننده از قوه به فعلیت، از نقص به کمال و از فقدان به سمت وجدان است؛ یعنى، متحرک در طى حرکت در مسیر خود، از قوه به فعلیت و از ندارى به دارایى میرسد. بر این اساس، روح و بدن در حرکت خود، یک سلسله نقصان ها، نداریها و قوه ها را پشت سر گذاشته، واجد کمالات، داراییها و فعلیت ها می شوند.
ششم . در هر حرکتى، اگر موجودى از قوه به فعلیت برسد، محال است که موجود به فعلیت رسیده، دوباره به قوه برگردد؛ زیرا حرکت همیشه از نقص به کمال، از فقدان به سمت وجدان و از ندارى به سوى دارایى است. براى مثال بدن یک حیوان پس از کامل شدنش، دیگر به حالت نطفه بودن باز نمیگردد؛ چرا که این خلاف قانون حرکت است.
با توجّه به اصول شش گانه یاد شده، میگوییم: اگر روح پس از مفارقت از بدن مادى، به بدن مادى دیگر تعلّق بگیرد، محال پیش میآید؛ چرا که اگر نفس و روح پس از مفارقت از بدن، بخواهد به بدن دیگرى در مرتبه جنینى و مثل آن تعلّق بگیرد ـ از آنجا که روح در بدن مادى اول، مسیر تکاملى خود را در حدّ عالم مادى طى نموده و برخى از مراتب نقصان و فقدان را پشت سر گذاشته و به فعلیت هایى رسیده است ـ باید با بدن مادیاى متحد گردد که هنوز در مراحل اولیه حرکت است و نسبت به روح تکامل یافته، در حدّ قوه و نقصان اولیه خود میباشد! این امر محال است؛ زیرا از آنجا که روح و بدن، ترکیبى اتحادى دارند و به یک وجود موجودند؛ نمیتوان میان این دو موجود ـ که یکى بالقوه و دیگرى بالفعل، یکى ناقص و دیگرى کامل است ـ ترکیب اتحادى ایجاد کرد. از این رو روح تکامل یافته، نمیتواند با بدن غیرکامل متحد گردد.
اگر بگویید روح پس از مفارقت از بدن اول، تنزّل کرده تا بتواند با بدن دیگرى اتحاد یابد، میگوییم: بر طبق اصل ششم، محال است که موجود به فعلیت رسیده، دوباره به قوه برگردد و این برخلاف حقیقت حرکت است.
آرى روح، پس از مفارقت از بدن مادى، حیات خود را با «بدن برزخى»، در عالم برزخ ادامه می دهد. بدن برزخى، متناسب با حیات عالم برزخ است و براساس اعتقادت، نیت ها، گفتارها و رفتارهاى اختیارى که انسان در دنیا کسب می کند، دوران برزخش شکل می گیرد.
همچنین روح در قیامت کبرى، پس از مفارقت از آن بدن برزخى، حیات خود را با «بدن قیامتى» ادامه می دهد. بدن قیامتى، بدنى متناسب با حیات اخروى است که براساس همه کمالات و تحولاتى است که روح تا آن لحظه، به دست آورده است؛ شکل می گیرد.
تحوّل روح از بدن مادى به بدن برزخى و از بدن برزخى به بدن قیامتى را «تناسخ ملکوتى» می گویند و از دیدگاه اسلام پذیرفته و مقبول است.
مخالفت اسلام با تناسخ مُلکى:
قرآن کریم تصریح می کند که انسان پس از مرگ، دیگر به این دنیا باز نمیگردد:
«حَتّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ. لَعَلِّى أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ کَلاّ إِنَّها کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ »(52)«تا زمانى که مرگ هر یک فرا رسد، در آن حال آگاه و نادم شده گوید: بارالها! مرا به دنیا بازگردان تا شاید به تدارک گذشته عملى صالح به جاى آورم . به او گفته می شود که هرگز نخواهد شد و این کلمه اى است که او از روى حسرت می گوید و از عقب آنها عالم برزخ است تا روزى که برانگیخته شوند»
از آیه فوق استفاده می شود که انسان پس از مرگ، دیگر به این دنیا باز نمیگردد و در موارد خاص مانند «رجعت» آدمى با تمامى هویّت و ویژگی هاى شخصى خود بازگشت خواهد داشت و تناسبى با تناسخ و حلول در افراد زنده دیگر ندارد.
رجعت
پرسش 16 . آیا بازگشت امامان به حیات دنیا و بحث رجعت بعد از ظهور حضرت مهدى(عج) قابل اثبات است؟ اصلاً قضیه رجعت که باید به آن معتقد باشیم چیست؟
رجعت به معنى عودت و بازگشت است و در اینجا به معنى بازگشت به سوى دنیا میباشد؛ در اصطلاح معنى رجعت از نظر علما و دانشمندان شیعه چنین است که می گویند، پیش از قیام قیامت در ادامه حکومت حضرت مهدى(عج) به ترتیب، دوران رجعت هر یک از ائمه هدى علیهم السلام فرا میرسد و جمعى از نیکان از هر دوران و هم چنین شاخصان پلید از هر زمان به دنیا بازگردند. نیکان براى دیدن دولت کریمه اهل بیت علیهم السلام و رسیدن به آرزوى حکومت عدل و داد و بدکاران از براى عقوبت و عذاب دنیا که سزاى اعمال خود را در این دنیا ندیده اند.
درباره رجعت، دلایل متعددى از آیات و روایات بر وقوع آن در بین امت هاى پیشین وجود دارد و اشاره به آن در آخرالزمان نیز وجود دارد.
1. آیات
زنده شدن برخى از اموات، (رجعت) در امت هاى پیشین واقع شده است و آیات قرآن و بر آن دلالت دارد:
1. رجعت عده اى از بنی اسرائیل:
«وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسى لَنْ نُو مِنَ لَکَ حَتّى نَرَى اللّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْکُمُ الصّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ. ثُمَّ بَعَثْناکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ »(53) «و [یاد کنید] هنگامى را که گفتید اى موسى هرگز به تو ایمان نمیآوریم مگر آنکه خدا را آشکارا ببینیم پس صاعقه شما را فراگرفت در حالى که مینگریستید. سپس شما را پس از مردنتان برانگیختیم، شاید سپاسگزارى کنید»
2. رجعت هزاران نفرى که از شهر خود بیرون آمدند:
«أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْیاهُمْ إِنَّ اللّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النّاسِ لا یَشْکُرُونَ »(54) «آیا به کسانى که براى گریز از مرگ از شهر خود بیرون آمدند در حالى که هزاران نفر بودند، ننگریستى. پس خدا به آنان گفت بمیرید سپس آنها را زنده ساخت. بیتردید خداوند بر مردم بخشش فراوانى دارد و لکن بیشتر آنان سپاسگزارى نمی کنند».
3. رجعت و زنده شدن مردگان به دست عیسى علیه السلام:
«وَ رَسُولاً إِلى بَنِیإِسْرائِیلَ أَنِّى قَدْ جِئْتُکُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ… وَ أُحْىِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللّهِ »(55)
«و [او را ]فرستاده اى به سوى بنیاسرائیل [قرار داد که می گفت ]من از طرف پروردگارتان نشانه اى براى شما آورده ام… و مردگان را به اذن خدا زنده میکنم».
مرحوم علامه طباطبایى در ذیل آیه 210 سوره مبارکه بقره،(56) به تفصیل درباره رجعت بحث کرده اند.(57)
2. روایات
از حضرت رضا علیه السلام نقل شده است: مأمون به امام رضا عرض کرد: اى ابالحسن نظر شما درباره رجعت چیست. حضرت فرمود: حقیقت دارد. در میان امت هاى پیشین نیز وجود داشته است و قرآن از آن سخن به میان آورده و رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده است: هر چه در امت هاى گذشته بوده در میان این امت نیز عیناً و مو به مو پیش خواهد آمد.(58)
در حدیث دیگرى امام صادق علیه السلام می فرماید: «لیس منّا من لم یون بکرتنا»؛ از من نیست کسى که به رجعت ما ایمان نداشته باشد.» لذا ما در زیارت «آل یاسین» که ویژه امام عصر(عج) است، بعد از نام بردن اسامى ائمه علیه السلام شهادت میدهیم: «ان رجعتکم حقّ لاشکّ فیها»؛ «رجعت شما بدون شک واقع خواهد شد.»(59) و ما نیز آرزو می کنیم که در آن زمان باشیم، چنان که در زیارت جامعه می خوانیم: «و یکر فى رجعتکم»؛ «خدا یا ما را از کسانى قرار ده که در رجعت ائمه علیهم السلام باز میگردند». و در وداع زیارت جامعه آمده «و أحیانى فى رجعتکم»؛ «و خدا مرا در رجعت شما ائمه زنده گرداند»
در برخى روایات، اصحاب کهف و سلمان و ابوذر و مقداد و مالک اشتر جزو یاران رجعت یافته حضرت مهدى(عج) شمرده شده است.(60)
در روایات، رجعت ائمه اطهار علیهم السلام از مسلّمات است؛ اما چگونگى و جزئیات آن ذکر نشده است.
امام صادق علیه السلام می فرماید: «انّ الرّجعه لیست بعامّه و هى خاصّه لایرجع الاّ من محض الایمان محضا او محض الشّرک محضا»(61)«رجعت همگانى نیست بلکه خاص است و فقط کسانى به دنیا باز میگردند که مون خالص یا مشرک محض باشند».
دانشمند بزرگ شیعه، مرحوم سید مرتضى علم الهدى عقیده بر رجعت از دیدگاه امامیه را چنین توضیح می دهد: باور شیعه امامیه این است که خداوند متعال به هنگام ظهور امام زمان(عج) گروهى از شیعیان راکه پیش از ظهور آن حضرت از دنیا رفته اند به این جهان بازمیگرداند تا آنان به پاداش یاورى و همراهى و درک حکومت آن وجود مقدس نایل گردند. همچنین خداوند برخى از دشمنان آن حضرت را زنده می کند تا از آنان انتقام گیرد، بدین صورت که آشکار شدن حق و بلندى مرتبت پیروان حق را بنگرند و اندوهگین شوند.
نکته شایان توجّه اینکه در روایات رجعت بر این نکته تأکید شده که رجعت نسبت به مؤمنین امرى اختیارى است؛ امام صادق علیه السلام فرمودند: «هرگاه قایم علیه السلامظهور کند، در قبر به مؤمن گفته می شود: اى فلان آقایت ظهور کرده است، اگر خواهى به او ملحق شوى برخیز و ملحق شو و اگر خواهى که در جوار کرامت پروردگارت بمانى بمان»(62)
در مورد رجعت مشرکین و بدکاران در احادیث مطلبى که دلالت بر اختیارى بودن رجعت آنها باشد یافت نشد؛ ولى میتوان گفت که رجعت آنها از روى اختیار نیست زیرا آنها در چنین منزلتى نیستند که حق اختیار داشته باشند بلکه آنها بایستى طعم شکست و عذاب الهى را در همین دنیا بچشند گرچه برخلاف میل و خواست آنها باشد.(63)
پی نوشت ها:
1. نساء 4، آیه 97؛ انفال (8)، آیه 50؛ سجده (32)، آیه 11؛ غافر (40)، آیه 77؛ مائده (5)، آیه 117؛ نحل (16)، آیه 28 و 70؛ یونس (10)، آیه 46 و 104؛ رعد (13)، آیه 40؛ زمر (39)، آیه 42؛ محمد(47)، آیه 27.
2. فرهنگ بزرگ جامع نوین، مجلد 2 3 ـ 4، ص 1723؛ مفردات راغب، ذیل مادّه «وفى».
3. زمر 39، آیه 42.
4. «کَلاّ إِذا بَلَغَتِ التَّراقِیَ. وَ قِیلَ مَنْ راقٍ. وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ. وَ الْتَفَّتِ السّاقُ بِالسّاقِ. إِلى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَساقُ»؛ «نه چنین است» که او پندارد؛ [ زیرا] آن گه که جان میان گلوگاهش میرسد و گفته می شود: «چاره ساز کیست؟» و داند که همان [ زمان ]فراق است و [ محتضر را] ساق به ساق دیگر در پیچد. آن روز است که به سوى پروردگارت سوق دادن باشد». قیامت 75، آیات 26 ـ 30.
5. «یا أَیُّهَا الاْءِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ»؛ «اى انسان! حقا که تو به سوى پروردگار خود به سختى در تلاشى و او را ملاقات خواهى کرد»، انشقاق 84، آیه 6.
6. «الانسان خلق من شأن الدنیا و شأن الاخرة فاذا جمع اللّه بینهما صارت حیاته فى الارض لانه نزل من شأن السماء الى الدنیا، فاذا فرق اللّه بینها صارت تلک…»، محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 6، ص 117، ح 4.
7. مثنوى معنوى، دفتر سوم، ابیات 3434 ـ 3438.
8. انبیاء 21، آیه 35.
9. انعام 6، آیه 12.
10. آل عمران 3، آیه 28.
11. اعراف 7، آیه 189.
12. مائده 5، آیه 32.
13. انعام 6، آیه 93.
14. آل عمران 3، آیه 185؛ انبیاء (21)، آیه 35.
15. انبیاء 21، آیه 34.
16. انبیاء 21، آیه 35.
17. آل عمران 3، 185.
18. انبیاء 21، آیات 34 و 35.
19. بحارالأنوار، 58ـ 78 تذییل و تفصیل فی بیان أقوال الحکماء.
20. ملک 67، آیات 1 و 2.
21. اصول کافى، ج 2، ص 13، ح 4.
22. آل عمران 3، آیه 55.
23. نور الثقلین، 345/1، ح 154.
24. المیزان، ج 3، ص 252.
25. آل عمران 3، آیه 55.
26. نور الثقلین، 346/1.
27. بنگرید: جوادى آملى، تفسیر موضوعى قرآن، ج 4 معاد در قرآن.
28. ترجمه تفسیر المیزان، ج13، ص489، ذیل آیات 60 تا 82 سوره کهف.
29. هزار و یک چرا؟ على سالک، نشر جمال، قم، ص224.
30. تفسیر برهان، ج 2، ص 472. تفصیل داستان موسى و خضر وذوالقرنین را میتوانید در تفسیر سوره کهف مطالعه کنید.
31. آل عمران 2، آیه 185، انبیاء (21)، آیه 35؛ عنبکوت (29)، آیه 57.
32. مثنوى معنوى، دفتر سوم، ابیات 464 ـ 457.
33. تکاثر 102، آیات 1 ـ 8.
34. ابو على سینا، رسائل، رساله الشفاء من خوف الموت، صص 340 ـ 346.
35. مؤمنون 23، آیه 37.
36. بقره 2، آیه 19.
37. «مالنا نکره الموت قال: لانکم عمرتم الدنیا و خربتم الاخرة فتکرهون ان تنتعلوا»، بحارالانوار، ج 6، ص 137، ح 42.
38. نهج البلاغه، خطبه 28، ص 29.
39. روم 30، آیه 7.
40. مثنوى معنوى، دفتر اول، ابیات 2066 و 2067.
41. نهج البلاغه، کلمات قصار 122، ص 382.
42. براى اطلاع تفصیلى از این موضوع ر.ک: خمینى، روح اللّه ، چهل حدیث، صص 303 ـ 307.
43. نهج البلاغه، کلمات قصار 77، ص 372.
44. اشاره به آیه «همان که مرگ و زندگى را پدید آورد تا شما را بیازماید که کدامتان نیکوکارترید»؛ ملک67، آیه2.
45. مثنوى معنوى، دفتر پنجم، ابیات 176 ـ 177.
46. کافى، ج 2، (کتاب الایمان و الکفر، باب محاسبة العمل)، ح 6؛ به نقل از: چهل حدیث، ص 306.
47. نهج البلاغه، خطبه 84، ص 66.
48. همان، خطبه 99، ص 92.
49. همان، کلمات قصار 31، ص 364.
50. همان، کلمات قصار 349، ص 423.
51. همان، خطبه 221، ص 252.
52. مؤمنون 23، آیات 99 و 100.
53. بقره 2، آیات 55 و 56.
54. بقره 2، آیه 243.
55. آل عمران 3، آیه 49.
56. المیزان، ج 2، ص 106.
57. همچنین آقاى على سعادت پرور در کتاب ظهور نور، ترجمه: سید محمدجواد وزیرى فرد، روایات باب را به تفصیل آورده اند، صص 257 – 219.
58. میزان الحکمه، ج 4، ح 6927، ص 1980.
59. شیخ صدوق، الفقیه، ج 3، ص 458.
60. رجعت، علامه مجلسى، کانون پژوهش اصفهان، چاپ اول، ص 45؛ بحارالانوار، ج 53، ص 39، باب الرجعه احادیث 2 و 12 و 13 و 14 و 19 و 20 و 23 و 30.
61. بحارالانوار، ج 53، ص 39، باب 29 الرجعه.
62. ترجمه میزان الحکمه، ج4، ص 1981.
63. براى مطالعه در این زمینه ر.ک: آینده جهان دولت و سیاست در اندیشه مهدویت، رحیم کارگر.