خانه » همه » مذهبی » کامل بودن

کامل بودن


کامل بودن

۱۳۹۳/۰۵/۱۴


۶۸ بازدید


چگونه امکان دارد خدا زندگی انسان کامل و عاقلانه به ما عنایت نماید؟

هرفردی می تواند به انسان کامل بودن برسد واین به لحاظ آن است که تربیتهای قرآن واهلبیت علیهم السلام شامل انسان است وانسان ،مرد وزن را می گیرد!
انسان در طهارت سرّ ، می خواهد از حصه وجودی خود ارتباطی با حق مطلق برقرار کند و حق مطلق غیر از حق مقید است. تمام انسانها برای خود رب خصوصی دارند که تقاضا و احتیاجات خود را در پیشگاه این رب مطرح می کنند. در روایات آمده: «من عرف نفسه فقد عرف ربه» هر کسی خود را بشناسد ربِّ خود را شناخته است. این همان رب خصوصی است که از آن به رب مقید و رب جزئی نیز تعبیر می کنند. انسان در طهارت سرّ می خواهد از این رب هم گذر کند و در نهایت به حق مطلق که ربّ رسول الله ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ است برسد. «و انّ الى ربک المنتهى»!
«رَبّ مضاف»، اشاره به ظهور صفت «رَب» در وجود خود انسان و استعدادهاى آماده براى تربیتش دارد، و ربّ مضاف، شعاعى از ربّ مطلق است. از این‌رو، انسان کامل که نمودار مجموع عالم جسمانى و عالم مثالى و نور است، می‌تواند مثال عالم ربوبیّت باشد و به همین جهت گفته‌اند که انسان کامل مظهر اسم اللّه و ربوبیت الهی است.
قلوب روشن و غیر محجوب، تجلّى ربّ را در وجود خود مشاهده می‌نمایند و هر چه قلب با معارف ایمانى روشن‌تر گردد ظهور و تجلّى ربّ در آن نمایان‌تر شود، چنان‌که صورت خیالى هر چه در ذهن روشن‌تر بشود انعکاس آن در اعصاب باصره بیشتر می‌گردد، تا آن‌که مانند صورت محسوس دیده می‌شود. این‌گونه شهود ربّ مضاف، براى هر عارف و سالک به سوی خدا میسّر است!
در کتاب مصباح الشریعة از امام صادق علیه السلام روایت شده که : العارف شخصه مع الخلق، و قلبه مع اللَّه، لو (و لو) سها قلبه عن اللَّه طرفة عین لمات شوقا الیه، و العارف أمین ودایع اللَّه و کنز اسراره و معدن أنواره و دلیل رحمته على خلقه و مطیة علومه و میزان فضله و عدله. قد غنى عن الخلق و المراد و الدنیا. و لا مونس له سوى اللَّه، و لا نطق و لا اشارة و لا نفس الا باللَّه و للَّه (الا باللَّه) و من اللَّه و مع اللَّه. فهو فی ریاض قدسه متردد، و من لطائف فضله متزود. و المعرفة أصل فرعه الایمان.
حضرت امام صادق علیه السلام فرمودند : عارف از لحاظ تشخص ظاهرى و بدن با مردم است، ولى قلب او همیشه با خداست، و هر گاه، قلب او از خداوند متعال یک آنى غفلت کند: هر آینه مى میرد از جهت اشتیاق پیدا کردن به سوى او.و عارف امین است براى ودایع الهى، و خزینه است براى اسرار او و معدن است براى انوار او و راهنماى رحمت اوست براى خلق، و مرکب علوم اوست، و میزان فضل و عدل او مى باشد. او بى نیاز است از مردم و از مقاصد و مطلوبهاى دنیوى و از دنیا، و مونسى براى او به جز پروردگار متعال نیست و نطق و اشاره و نفس کشیدن او به سبب او و براى او و از او و با او مى باشد. پس او در روضه ها و محیط قد است و پاک پروردگار قدوس حرکت و آمد و رفت مى کند، و پیوسته از لطائف فضل و کرم او توشه گرفته و استفاده مى نماید.و معرفت ریشه و پایه است براى ایمان، و ایمان فرع و شاخه اى است از او.
در شرح این روایت آمده که :
معرفت به معنى شناختن است، یعنى علمى که در موارد جزئى و به قید خصوصیات و قیود باشد. معرفت اولین مرحله از آشنایى و قدم گذاشتن در بساط قرب الهى است، و هر چه معرفت بیشتر و وسیعتر گردد: آشنایى و نور ایمان و قرب کاملتر خواهد شد. معرفت چون قویتر گشت: ارتباط و علاقه و آشنایى و اشتیاق به انس و حضور و لقا بیشتر شده، و پیوسته قلب او وابسته به خداى متعال شده، و در همه حال متوجه و ناظر اوست. او صورة با مردم معاشرت و آمیزش مى کند، ولى باطنا با خداست، و چنان شوق دیدار و حضور او شدید است که مختصر غفلت و کنار رفتن او معادل با نیستى و مرگ است. و چون آشنایى و معرفت به حد کامل رسید: او محل امن براى ودیعه ها و امانتهاى الهى مى شود، چون قسمتى از مقامات و علوم ربانى که به او سپرده مى شود، کنز اسرار پوشیده و معارف مخصوص خواهد شد که به بندگان خاص و متقرب عطا مى شود، و معدن انوار و مخزن صفات و اسماء حسنى گردد، و راهنماى رحمت و نماینده مهربانى و فیوضیات ربانى شود، و محمل و بار برنده علوم حقیقت گشته، و میزان و وسیله سنجش و مظهر عدل و فضل الهى مى باشد. آرى اینها امتیازاتیست که براى صاحبان معرفت و آنان که آشنایى به درگاه احدیت پیدا کرده اند، داده مى شود. اینها از خصوصیات و امتیازات انبیاى الهى است که به حواریین و أصحاب خاص و اولیاى مخصوص آنان و بندگان مقرب پروردگار متعال که صاحبان معرفت هستند، داده مى شود. پس همه امتیازات مخصوص و مقامات روحانى و ارتباطات معنوى بعد از حصول معرفت حاصل مى شود. و معرفت هم به نور بصیرت و شهود قلب در اثر تزکیه و تهذیب و اخلاص و گذشتن از خود بینى و خودستایى و خود نمایى، میسور گردد. و اما آنچه از راه تقلید و یا اقامه دلیل و برهان و تحصیل علوم رسمى متداوله به دست مى آید: نتیجه قطعى نمى بخشد، و از حقیقت معرفت و شناسایى بیرون بوده، و منشأ این امتیازات نخواهد شد.
و مردم عادى در این جهت سخت به اشتباه دچار شده، و با تحصیل مختصرى از علوم رسمى و با یاد گرفتن قواعدى از علوم دینى متداوله خود را از مصادیق اهل معرفت و از اولیاى حق و صاحبان بصیرت مى پندارند، آنان براى همیشه در این جهالت و غرور و گمراهی و محجوبیت و محرومیت باقى مى مانند. آرى از علائم عارف آنکه، آنان از مردم و تأثیرات و منافع و مضار آنها بى نیاز هستند، و از مراحل در نظر گرفتن مقاصد شخصى و مرامهاى خصوصى و نیتهاى مادى دور گشته و به جز پروردگار متعال مراد و هدفى در دل ندارند، و سراپا در مقابل خواسته او تسلیم هستند. و آنان از دنیا و عیش دنیوى و زندگى مادى و برنامه هاى ظاهرى صرف نظر مى کنند. آنان با کسى غیر از خدا نمى توانند انس بگیرند، و تمام سخن گفتن و اظهارات آنان، و بلکه اشاره کردن و رموز امور آنان، و بالاتر و دقیقتر از اینها تنفس و ادامه زندگى آنان، همه از خداوند متعال و براى او و با او و در راه اوست.
و به طور کلى مؤثر و سبب و علت و معین و مقصود و هدفى در تمام جریان زندگى و امور خود به جز پروردگار توانا و محیط و مهربان نمى دانند. آرى این مرحله آخرین درجه معرفت و ایمان است که انسان به حقیقت خود که سراپا ضعف و فقر و احتیاج و محدودیت است معرفت پیدا کرده و هم به قدرت کامل و علم تمام و احاطه و اراده و حکومت و مالکیت و رحمت و فضل و عزت و کبریائى پروردگار متعال عارف باشد.
فکر بهبود خود اى دل ز درى دیگر کن/// درد عاشق نشود به، به مداواى حکیم
گوهر معرفت آموز که با خود ببرى /// که نصیب دگران است نصاب زر و سیم
مرحوم علامه محمد تقی جعفری می ‌گفتند:
برخی از جامعه ­شناسان برتر دنیا در دانمارک جمع شده بودند تا پیرامون موضوع مهمی به بحث و تبادل نظر بپردازند. موضوع این بود: «ارزش واقعی انسان به چیست».
برای سنجش ارزش بسیاری از موجودات، معیار خاصی داریم. مثلا معیار ارزش طلا به وزن و عیار آن است. معیار ارزش بنزین به مقدار و کیفیت آن است. معیار ارزش پول پشتوانه آن است؛ اما معیار ارزش انسان‌ها در چیست.
هر کدام از جامعه‌شناسان، سخنانی گفته و معیارهای خاصی ارایه دادند. هنگامی که نوبت به بنده رسید، گفتم : اگر می‌خواهید بدانید یک انسان چقدر ارزش دارد، ببینید به چه چیزی علاقه دارد و به چه چیزی عشق می‌ورزد. کسی که عشقش یک آپارتمان دو طبقه است، در واقع ارزشش به مقدار همان آپارتمان است. کسی که عشقش ماشینش است، ارزشش به همان میزان است.
اما کسی که عشقش خدای متعال است، ارزشش به اندازه خداست.
علامه فرمودند: من این مطلب را گفتم و پایین آمدم. وقتی جامعه شناسان سخنان من را شنیدند، برای چند دقیقه روی پای خود ایستادند و کف زدند.
هنگامی که تشویق آن‌ها تمام شد، من دوباره بلند شدم و گفتم: عزیزان، این کلام از من نبود، بلکه از شخصی به نام علی ـ علیه‌السلام ـ است. آن حضرت در نهج‌البلاغه می­‌فرمایند: «قِیمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ»؛ «ارزش هر انسانی به اندازه چیزی است که دوست می‌دارد».
وقتی این کلام را گفتم، دوباره به نشانه احترام به وجود مقدس امیرالمؤمنین علی ـ علیه‌‌السلام ـ از جا بلند شدند و چند بار نام آن حضرت را بر زبان جاری کردند.حضرت علامه در ادامه می‌گفتند: عشق حلال به این است که انسان (مثلا) عاشق پنجاه میلیون تومان پول باشد. حال اگر به انسان بگویند: «آی پنجاه میلیونی!»، چقدر بدش می‌آید؟ در واقع می‌فهمد که این حرف توهین در حق اوست. حالا که تکلیف عشق حلال اما دنیوی معلوم شد، ببینید اگر کسی عشق به گناه و معصیت داشته باشد، چقدر پست و بی‌‌ارزش است!
اینجاست که ارزش و مفهوم «ثارالله» معلوم می‌‌شود. ثارالله اضافه تشریفی است؛ خونی که در واقع آنقدر شرافت و ارزش پیدا کرده که فقط با معیارهای الهی قابل ارزش‌گذاری است و ارزش آن به اندازه خدای متعال است.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد