کتاب انتظار ۲ : پژوهشی عقلی درباره حضرت مهدی علیه السلام
۱۳۹۳/۰۳/۰۶
–
۲۳۷ بازدید
کتاب انتظار ۲ : پژوهشی عقلی درباره حضرت مهدی علیه السلام
اندیشه مهدویت، پاسخگوی کامل و جامع به خواسته و نیاز دیرین انسانها در اصلاح وضعیت نابسامان زندگی بشری است.
مهدویت نه فقط برای فردای مبهم بشریت، روشنی و زیبایی عرضه میکند که امروز بشر نیز در گرو فهم و معرفت به این موضوع است. و نشناختن امام و راه، اهداف و جایگاه امام و وظایف ما در قبال او، همان زندگی جاهلی است که مرگ جاهلی را در پی دارد و روایات بسیاری به آن پرداختهاند.
اندیشه مهدویت، پاسخگوی کامل و جامع به خواسته و نیاز دیرین انسانها در اصلاح وضعیت نابسامان زندگی بشری است.
مهدویت نه فقط برای فردای مبهم بشریت، روشنی و زیبایی عرضه میکند که امروز بشر نیز در گرو فهم و معرفت به این موضوع است. و نشناختن امام و راه، اهداف و جایگاه امام و وظایف ما در قبال او، همان زندگی جاهلی است که مرگ جاهلی را در پی دارد و روایات بسیاری به آن پرداختهاند.
بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود علیه السلام به همت پژوهشگران مرکز تخصصی مهدویت، در راستای این هدف مهم، مجموعهای را به نام «انتظار» فراهم آورده تا به تبیین مباحث و موضوعات مختلف فرهنگ مهدویت به صورت مختصر و با حجمی اندک بپردازد. و در کنار فصلنامه علمی تخصصی انتظار که ویژه پژوهشگران و متخصصان است؛ رهنمون عموم علاقمندان گردد.
بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود (عجّل الله تعالی فرجه الشریف)
معاونت پژوهش
پیشگفتار
یکی از مباحث مهم و کلیدی ـ که جامعه شیعه را از دیگر فرقههای اسلامی ممتاز میکند ـ بحث «امامت» است. از نظر اعتقادی مباحث امامت ـ چه امامت عامه (مباحث کلی) و چه امامت خاصه (مربوط به یک امام خاص) جایگاه بلندی دارد. بدین جهت دانشمندان و متلکمان در اثبات امامت ائمه علیهم السلام در طول تاریخ کوششهای فراوانی کردهاند، و در این راستا از دو روش عقلی و نقلی (قرآن و روایات) بهره گرفتهاند.
محور بحث در این نوشتار، بهرهگیری از روش عقلی در اثبات امامت حضرت ولی عصر علیهالسلام است و هر چند بحث در اثبات امامت حضرت ولیعصر علیه السلام است؛ ولی مباحث مطرح شده در بخش امامت عامه نیز به عنوان پیش فرض بیان میگردد تا نتیجه روشنی به دست آید.
در این راستا چهار مقدمه برای اثبات امامت حضرت حجت علیه السلام بیان میشود:
الف. ضرورت وجود امام (وجوب امام)
ب. اوصاف امام (مانند عصمت)
ج. مصداق یابی به واسطه برهان سبر و تقسیم منطقی[1]
د. وجود حضرت مهدی علیه السلام
پس در استدلال، این مقدمات به کار خواهد رفت که سه مقدمه آن عقلی و مقدمه چهارم حسّی است که هیچ گونه ضرری به عقلی بودن استدلال وارد نمیکند.[2]
دلایل عقلی امامت حضرت مهدی علیه السلام
مقدمه 1. ضرورت وجود امام (وجوب امام)
وجود امام و خلیفة پیامبر صلی الله علیه و آله و پیشوای مسلمین، مورد قبول همة مذاهب اسلامی ـ اعم از شیعه و سنّی ـ است. این انگاره به قدری اهمیت دارد که وقتی به اهل سنّت دربارة ماجرای سقیفه اعتراض میشود که چرا عدهای از صحابه ـ از جمله خلیفة اول و دوم ـ هنوز بدن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را غسل و کفن نکرده، به مسألة جانشینی پرداختند، میگویند: امامت و رهبری امت اسلامی، مهمتر از تجهیز وکفن و دفن پیامبر صلی الله علیه و آله است!
پس مسأله ضرورت وجود امام، نه تنها برای شیعه، بلکه حتی برای فرقه های مختلف اهل سنّت نیز جدّی و پراهمیت است و آنان نیز در اینکه امامت و خلافت، امری بایسته و ضروری است، تردید ندارند، منتها در کیفیت و وجوب آن، با شیعه اختلاف دارند که در طول بحث روشن خواهد شد. ابتدا دیدگاههای هر یک از فرقههای شیعه و سنّی به طور اختصار بیان میگردد.
الف. فرقههای کلامی شیعه:
1. امامیه اثنی عشری: از نظر امامیه، امامت واجب است. مؤید این مطلب، کلام یکی از بزرگان امامیه، خواجه نصیرالدین طوسی، است که فرمود:
«الامامیة یقولون: نصب الامام لطف، لانّه یقرب من الطاعة و یبعد عن المعصیة و اللطف واجب علی الله تعالی».[3] یعنی، امامیه میگوید: نصب امام، لطف است؛ زیرا مردم را به طاعت نزدیک میکند و از معصیت دور میسازد و لطف بر خداوند واجب است.
یادآوری:
فریقین معتقد به وجوب امامت هستند، ولی در اینکه این وجوب بر خدا است یا بر مردم اختلاف نظر دارند. قول به «وجوب بر خدا»، وجوب کلامی است که امامیه بدان معتقد است؛ ولی قول به «وجوب بر مردم»، وجوب فقهی است که فرقههای اهل سنّت بر آن دیدگاه هستند.
«مقصود از وجوب کلامی، این است که فعلی، مقتضای عدل یا حکمت یا جود یا رحمت یا دیگر صفات کمال الهی است و چون ترک چنین فعلی، مستلزم نقص در ساحت خداوند و در نتیجه، محال است؛ پس انجام دادن آن، واجب و ضرورت است. البته کسی،آن فعل را بر خداوند واجب نمیکند؛ بلکه او خود، به مقتضای صفات کمال و جمالش، آن را بر خود واجب میکند؛ چنان که فرموده است: «کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ» و نیز فرموده است:«اِنَّ عَلَینا لَلْهُدی»[4] و آیات دیگر.
امامیه، امامت را به مقتضای حکمت و لطف خداوند میداند و بر این اساس، آن را بر خداوند واجب میشمارد».[5]
2. اسماعیله: مشهور این است که اسماعیلیه نیز مانند امامیه معتقد به وجوب امامت است (حتی وجوب بر خدا) البته بین دیدگاه امامیه و اسماعیلیه در فلسفة امامت اختلاف نظر وجود دارد؛ زیرا آنان معقتدند: فلسفة آن، تعلیم معرفت خداوند به بشر است.
مرحوم فاضل مقداد میگوید: «اسماعیلیه، امامت را بر خداوند واجب میدانند تا معرفت خداوند را به بشر تعلیم دهد».[6]
توضیح دیدگاه اسماعیلیه:
«اسماعیلیه عالم ممکنات را به دو عالم باطن (امر و غیب) و عالم ظاهر (خلق و شهادت) تقسیم کردهاند. عالم باطن یا امر، مشتمل بر عقول و نفوس و ارواح است و نخستین موجود در این عالم «عقل اول» است و سپس عقول دیگر و نفوس قرار دادند. آنان، امام را مظهر عالم باطن یا عالم امر میدانند و رتبهاش بر نبیّ ـ که مظهر نفس است ـ برتر است. از این رو، معرفت به خداوند جز توسط امام، حاصل نمیشود. بنابراین نسبت وجود امام با وجود خداوند، نسبت مظهر و ظهور مَجلیَْ و تجلّی است، یعنی وجود خداوند، در وجود امام، متجلّی میگردد».[7]
3. زیدیه: اینها اگر چه با امامیه در مصادیق و شرایط امام اختلاف نظر جدی دارند؛ وی معتقد به وجوب امام هستند (آن هم وجوب بر خدا). خواجه نصیرالدین طوسی آنان را از طرفداران وجوب نصب امام بر خدا میداند.[8] البته گفته شده که عده کمی از آنان معقتد به «وجوب نصب امام بر خدا» نیستند.[9] به هر حال در اصل وجوب و ضرورت امام، با سایر فرقههای شیعه هم عقیده هستند.
پس فرقههای شیعه، معتقد به وجوب امام و ضرورت آن در جامعه هستند؛ هر چند در فلسفه وجود امام اختلافاتی دارند.
ب. فرقههای کلامی اهل سنّت:
1. اشاعره: اینان به وجوب امام معتقدند. این مطلب از بیشتر کتابهای آنها به دست میآید؛ ولی از آنجا که به حسن و قبح عقلی معتقد نیستند، وجوب امامت را از باب «وجوب بر مردم» (وجوب فقهی) میدانند. یکی از علمای بزرگ اشاعره، قاضی عضدالدین ایجی، در این زمینه میگوید: «نصب الامام عندنا واجب علینا سمعاً».[10]
بر این اساس آنان نیز معتقدند به نصب امام و ضرورت امام در جامعهاند؛ اما با دو تفاوت: 1 وجوب از باب «بر مردم» است؛ 2. وجوب به دلیل عقلی نیست؛ بلکه به دلیل نقلی است.
2. معتزله: اکثریت قاطع معتزله، قائل به وجوب امام هستند و تنها دو متکلم معتزلی ـ ابوبکر اصمّ و هشام بن عمرو فوطی ـ به وجوب امامت اعتقادی ندارند. در نزد اینان «وجوب بر مردم» است.
3. ما تریدیه:[11] اینان معتقد به وجوب امام هستند وجوب امامت در نظر آنها، از قسم «وجوب بر مردم» (وجوب فقهی) است.
ما تریدیه با اشاعره در این جهت هم عقیدهاند که وجوب امامت از دلایل نقلی فهمیده میشود.
4. وهابیان: این گروه نیز امامت و خلافت را واجب میدانند؛ ولی قائل به وجوب کفایی آن هستند. یکی از آنها در شرح کتاب لعمة الاعتقاد ابن قدامه مقدسی چنین مینویسد:
«الخلافة منصب کبیر و مسؤولیة عظیمة و هی تولّی تدبیر امور المسلمین بحیث یکون هو المسؤول الاوّل فی ذلک. و هی فرض کفایة، لأنّ امور الناس لاتقوم الّا بها»؛[12] یعنی، خلافت منصبی بزرگ و مسؤولیتی عظیم است و آن عبارت است از عهدهدار شدن تدبیر امور مسلمانان به گونهای که وی (خلیفه و والی) مسؤول نخستین در این باره به شمار میرود. خلافت واجب کفایی است، زیرا امور مردم، بدون آن قوام نخواهد یافت.
پس فرقههای شیعه و سنی، به ضرورت وجوب یا وجوب امام معتقدند و در این مورد اتفاق نظر دارند. هرچند در برخی مسایل نظیر اینکه این وجوب کلامی(وجوب بر خدا) است یا وجوب فقهی (وجوب بر مردم) اختلاف نظر دارند.
حال جای این پرسش است که دلیل یا دلایل وجوب امام چیست؟
البته جایگاه بررسی دلایل در بحث امامت خاصه نیست؛ بلکه باید آن را در بحث امامت عامه ملاحظه کرد؛ ولی برای آشنایی اجمالی به بعضی از دلایل به طور مختصر اشاره میشود:
یک. قاعده لطف
یکی از براهین عقلی ـ که متکلّمان زیاد به آن استدلال میکنند ـ «قاعده لطف» است و به صراحت میتوان گفت: شیوه رایج گذشتگان همین قاعده بوده است.
شیخ طوسی (رحمة الله علیه) میگوید:
«لطف عنایتی است که انسان را در انجام دادن عملی که باید آن را انجام دهد برمیانگیزد و او را یاری میکند؛ به طوری که اگر این یاری و انگیزه نباشد، وی آن کار را انجام نمیدهد، و نیز او را از انجام کاری که نباید انجام دهد، دور میکند و باز میدارد. لطف دارای سه مرحله است: توفیق ( فراهم آوردن وسایل و امکانات لازم)، ارشاد و راهنمایی (نشان دادن راه)، و رهبری در عمل (ایصال الی المطلوب)».[13] علامه حلی(رحمة الله علیه) در این زمینه میگوید:
«امامت ریاست عامه الهی در امور دین و دنیا است، برای شخصی از اشخاص به عنوان نیابت از پیامبر صلی الله علیه و آله و این واجب عقلی است؛ زیرا امامت لطف است، پس ما علم قطعی داریم که اگر برای مردم شخصی باشد که ریاست آنها را بر عهده گیرد و آنها را راهنمایی کند و دیگران از او اطاعت کنند و او حق مظلوم را از ظالم بستاند و ظالم را از مظلوم منع کند، مردم به صلاح نزدیکتر و از فساد دورتر میشوند».[14]
1ـ1 تعریف لطف
«لطف» از صفات فعل خداوند است، نه ذات و مراد از آن، هر فعلی است که خداوند نسبت به مکلفین انجام میدهد (مانند نعمتها، خیرها و…) و به واسطه آن بندگان را به اطاعت نزدیک میکنند و از معصیت باز میدارد (البته به حدّ جبر نمیرسد.)
قاعده لطف با «قاعده اصلح» تفاوت دارد. مصالح گاهی دینی و گاه دنیوی است. اگر مصلحتی دینی بود که نزدیک کننده به طاعت و دور کننده از معصیت باشد و در تکلیف دخالت کند، به آن لطف گویند. اما اگر مصلحت دنیوی بوده و در دایرة تکلیف دخالت ندارد، به آن اصلح گویند.
1ـ2. اقسام لطف:لطف به لحاظ تأثیر بهرهمند ساختن انسانها، دو قسم است: لطف محصّل و لطف مقرّب. لزوم پیشوای الهی، از مصادیق هر دو نوع میتواند باشد:
1ـ2ـ1. لطف محصّل: عبارت است از انجام دادن زمینهها و مقدماتی از سوی خداوند که تحقّق هدف آفرینش، بر آنها متوقف است؛ به گونهای که اگرخداوند، این امور را در حق انسانها انجام ندهد، کار آفرینش لغو و بیهوده میشود. برخی از مصادیق این نوع لطف، بیان تکالیف شرعی، توان مند ساختن انسانها برای انجام تکالیف، نصب و معرفی ولیّ وحافظ دین و…. است. لطف به این معنا، محقّق اصل تکلیف و طاعت است.
1ـ2ـ2. لطف مقرّب: عبارت است از اموری که خداوند برای بندگان انجام میدهد و در سایة آن، هدف از تکلیف برآورده میشود؛ به گونهای که اگر این امور انجام نمیشد، امتثال و اطاعت برای عدة زیادی امکان پذیر نبود.
برخی از نمونه های این نوع لطف، وعدة بهشت به نیکوکاران و عذاب جهنم برای بدکاران، نعمتها و سختیها به عنوان ابتلا، امر به معروف و نهی از منکر و… است.
این نوع لطف، مکلّف را به سوی انجام دادن دستورات الهی نزدیکتر و از سرکشی به دور میدارد. این لطف، مرتبهاش، بعد از اثبات تکلیف است امّا لطف محصّل، محقّق و مثبت تکلیف شرعی است.
علامة حلّی، لطف مقرّب را این گونه تعریف میکند: «لطف مقرّب، عبارت است از هر آنچه که در دور کردن بندگان از معصیت و نزدیک ساختن ایشان به طاعت، مؤثر است؛ ولی در قدرت دادن آنان بر انجام تکالیف، مدخلیّتی ندارد و اختیار را نیز از آنان سلب نمیکند». البته تعاریف دیگری از لطف مقرب و لطف محصل در کتب کلامی شده است.
1-3. تفاوت در لطف
اگر لطف محصّل نباشد، اصولاً تکلیف شرعی، بعثت، پیشوا و راهنمایی نخواهد بود، یعنی،اصل وجود تکلیف شرعی محقّق نمی شود. اما اگر لطف مقرّب نباشد ( هر چند تکلیف، بعثت و نصب پیشوا و راهنما وجود دارد و چه بسا در مورد برخی از اشخاص، تکلیف هم امتثال شود)، ولی نوع مردم، امتثال تکلیف نخواهند کرد. به عنوان مثال اگر وعد و و عیدی نباشد، هر چند بندگان، توانایی بر انجام دادن دستورهای الهی را دارند (چون در سایة لطف محصّل، شریعت و راهنما معرفی شده است)؛ لکن بیشتر آنان تا تشویق و تنبیهی نباشد، کمتر سراغ اطاعت و فرمان برداری میروند. به بیان دیگر: با توجه به معنای اصطلاحی لطف که حالت برانگیزندگی دارد، اگر مکلف از این برانگیزندگی و بازدارندگی متأثر شود و به مرحله عمل برسد یعنی خلاف را ترک و ثواب را مرتکب شود، میشود لطفِ محصل، اگر این تأثیر را نگذاشت میشود مقرّب. هر لطفی مقرب است یعنی شأن برانگیختن و بازدارندگی را دارد ولی هر لطفی محصّل نیست لذا بینشان از نسب اربع منطقی عام و خاص مطلق است متکلمین بیشتر به لطف
مقرّب توجه نمودند بخاطر عام بودن آن و توجه به لطف محصّل ننمودند.[15]
1-4. دلالت قاعده لطف بر امامت
بیشتر دانشمندان علم کلام، مسأله امامت را از مصادیق «لطف مقرّب» دانسته و در این زمینه بحث کردهاند. اثبات ضرورت امامت بر اساس «قاعدة لطف» چنین است.
حال که خداوند، تکالیفی را بر بندگان واجب کرده است، غرض او اطاعت و پیروی انسانها از آن تکالیف است تا در سایة آن، به کمال و سعادت مطلوب برسند. این مهم (امتثال) بدون انجام دادن اموری (از جانب خداوند)، مثل نصب امام معصوم، وعد و وعید و… محقّق نمیشود و خدای حکیم، حتماً این امور را انجام میدهد تا نقض غرض در تکلیف لازم نیاید.
بیشتر دانشمندان بزرگ کلامی با ذکر مثالی، میگویند: هر گاه کسی، غذایی آماده کند و هدف او دعوت افرادی باشد، به آنان پیغام بدهد و با اینکه میداند آنان نشانی و راهنما ندارند، ولی برایشان راهنما نفرستد یا نشانی را به آن نگوید؛ مسلماً کار عبث و بیهوده میکند.
پیش فرضهای مهم برهان لطف
1.هدف و غرض اصلی خداوند از تشریع تکالیف، اطاعت و پیروی بندگان است؛ نه اینکه هدف، صرفاً بیان تکالیف باشد (هر چند عدّة اندکی بدون وعد و وعید و یا نصب امام، امتثال میکنند.)
عقل سلیم، حکم میکند که پیمودن راه کمال و رسیدن به سعادت، با عمل به برنامههایی است که عقل و شرع، آنها را بیان کردهاند و چون این هدف، مربوط به نوع انسان است و او بدون لطف الهی به آن نمیرسد؛ این لطف بر خدا واجب است.
قرآن، در موارد گوناگون، این مضمون را بیان میکند که اگر خداوند، دستوری داده، یا لطفی کرده است و یا ضرری را متوجه انسانها ساخته، هدف انجام دادن، دستورها بوده است تا در سایة آن، به کمال مطلوب برسند. در اینجا به ذکر چند نمونه از آیات بسنده میشود:
(و بلوناهم بالحسنات و السیئات لعلّهم یرجعون).[16]
آیة الله سبحانی مینویسد: مراد از حسنات و سیئات، نعمتها و ضررهای دنیایی بوده و هدف از این ابتلاء وادارکردن آنان به حقمداری و اطاعت است.[17]
(و ما ارسلنا فی قریة من نبی الا أخذنا أهلها بالبأساء و الضراء لعلهم یضرعون)[18]
در این آیه، به هر دو قسم از لطف اشاره شده است. مفاد آیة کریمه این است که خداوند، پیامبران را برای ابلاغ تکالیف و ارشاد بندگان فرستاده است (لطف محصّل)؛ منتها چون رفاه طلبی و سستی و فرو رفتن در نعمتهای دنیایی، میتواند سبب سرکشی و بیخبری انسان از هدف آفرینش و اجابت درخواست انبیاء شود، حکمت الهی اقضا میکند تا آنان را گرفتار سختیها کند تا به سوی اوامر الهی برگردند.[19]
از آنجایی که هدف اصلی، انجام دادن دستورهای الهی بوده، پیامبران صرفاً، به اقامة حجّت و برهان اکتفا نکردهاند؛ بلکه به ارائه معجزات، بشارت نیکوکاران و ترسانیدن بدکاران پرداختهاند: (رسلاً مبشرین و منذرین) [20] این امور، در گرایش مردم به اطاعت و دوری گزیدن از معصیت، دخالت دارد.[21]
2. نصب امام از مصادیق «لطف مقرّب» نیز میباشد. این پیش فرض، با توجه به تعریف مقام امامت و وظایف و اوصاف، آن، کاملاً روشن پذیرفتنی است. مرتبة امامت، نزدیک به مرتبة نبوّت است، با این فرق که پیامبر، مؤسّس تکالیف شرعی است و امام، حافظ و پاسدار آن به نیابت از پیامبر.[22]
شکی نیست که محافظت از قوانین و سایر کارکردهای امام انسانها را به سوی پیروی از دستورات الهی نزدیک میکند و از سرکشی بر کنار میدارد. از طرفی هرگاه جامعه، رهبری داشته باشد که آنان را از تجاوز و نزاع باز دارد و به صلح و عدل و انصاف وادارد، چنین جامعهای، به صلاح نزدیک و از فساد تباهی دور میشود.[23] حال اگر چنین رهبری، از جانب خدا بوده و معصوم هم باشد، دیگر جای تردیدی در لطف بودن آن نمیماند. نصب پیشوا و امام معصوم الهی، هیچ گونه مفسده و مزاحمی ندارد تا خداوند به جهت آن مفسده و یا تزاحم با امر دیگر، از نصب امام صرف نظر کند.
دو. بایستگی کارشناس دین
با پذیرش خاتمیّت رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله و جامعیت دین اسلام، این مشکل رخ میدهد که پیامبر صلی الله علیه و آله در طول 23 سال ابلاغ رسالت، فرصت نیافت که همه جزئیات و تفاصیل بایسته برای راهنمایی و رهبری امت را تبیین کند و شیوههای آن را در گفتار و عمل ارائه دهد. علاوه بر اینکه مردم نیز توانایی درک بعضی از معارف را نداشتند و برخی مباحث و مسائل نیز مورد نیاز نبود تا مردم آن را یاد بگیرند و به دیگران برسانند.
از اینجا مسأله احتیاج به کارشناس بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله (به عنوان امام ) مطرح میشود؛ یعنی، کارشناس امر دین که به اشتباه دچار نشود و خطایی از او سر نزند.
این مسأله یک ضرورت عقلی و شیوة پذیرفته شده در میان عقلا است که در هر کاری متخصّص آن را میطلبند و در مواجهه با هر مکتب و طرح پیچیدهای، کارشناس آن را جستجو میکنند؛ زیرا بدون متخصّص و کارشناس، رسالتهای علمی و دینی، ناتمام میماند و سرانجام به تباهی کشیده میشود.
آیة الله سبحانی در بحث ادله امامت دلیلی تحت عنوان«الفراغات الهائلة بعد النبی فی مجالات اربعه» ذکر کرده است. ایشان در تقریر برهان چنین میگوید:[24]
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در طول حیات خود، مسؤلیت هایی داشته که عبارت بود از :
1. شرح و تفسیر آیات الهی و کشف اسرار آنها؛
2. شرح و بیان احکام مستحدثه در زمان حیات پربرکت خویش؛
3. دفع شبهات و پاسخ به سؤالات اهل کتاب؛
4. حفظ دین از تحریف.
اینها امور چهارگانهای بود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در حیاتش بدان ممارست میکرد، حال بعد از رسول اکرم صلی الله علیه و آله چه کسی باید عهدهدار چنین مسؤولیتی باشد؟ سه احتمال وجود دارد:
الف. شارع مقدّس، مسأله را مهمل بگذارد و کاری به بعد نداشته باشد! این احتمال محال است.
ب. مسأله را مهمل نگذارد؛ بلکه امّت بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله مسؤولیتهای او را انجام دهد. این هم با توجه به مسائل بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله، و حوادثی که بعد از رحلت اتفاق افتاد و جامعه اسلامی را دچار تفرقه و جدایی کرد، قابل پذیرش نیست.
ج. خداوند این مسؤولیت را به شخصی مانند پیامبر صلی الله علیه و آله بسپارد که شئون مختلفی (مثل تفسیر معصومانه از دین و …) داشته باشد.
از این سه، دو احتمال نخست باطل است، و احتمال درست نصب جانشین پیامبر و امام از سوی خداوند است.
سه. سیره مسلمین
متکلمین درکتابهای کلامی خود این دلیل را آوردهاند؛ نظیر: خواجه نصیرالدین طوسی در تلخیص المحصل[25]، عضدالدین ایجی در مواقف،[26] سعدالدین تفتازانی در شرح مقاصد[27] و شرح عقاید نسفیه[28] شهرستانی در نهایة الاقدام[29] و آمری در غایة المرام.[30]
با پژوهش در سیرة مسلمانان ـ به ویژه مسلمین صدر اسلام ـ روشن میشود که آنان، وجوب امامت را امری مسلّم و تردیدناپذیر میدانستند، و حتی کسانی که در سقیفه حضور نداشتند (مثل حضرت علی علیه السلام)، اصل نیاز جامعة اسلامی به امام را منکر نبودند.
چهار. اجرای حدود و حفظ نظام اسلامی
بدون تردید شارع مقدس، از مسلمانان خواسته است که حدود اسلامی را اجرا و مرزهای کشور اسلامی را از تجاوز دشمنان حفظ کنند و پاسدار کیان اسلام و امت اسلامی باشند. از طرفی، تحقّق این هدف، بدون وجود امام و پیشوایی با کفایت و مدبّر، امکانپذیر نیست. از آنجا که مقدمة واجب چون خود واجب، واجب است؛ پس نصب امام واجب خواهد بود. سعدالدین تفتازانی به این دلیل در شرح مقاصد اشاره کرده است.[31]
پنجم. وجوب دفع ضررهای عظیم
دلیل دیگری که عدهای از متکلمان اسلامی، نظیر فخر رازی[32] و سعدالدین تفتازانی[33] بر وجوب امامت اقامه کردهاند، این است که: امامت، در بردارندة منافع عظیم اجتماعی است که نادیده گرفتن آنها، فرد وجامعه را دچار زیانهای بزرگی خواهد کرد و دفع چنین ضررهایی، عقلاً و شرعاً واجب است.[34]
در پایان مقدمه اول میتوان گفت:
همه متکلمان اسلامی ـ چه شیعی و چه سنی ـ بر ضرورت وجود امام (وجوب امام) اتفاق نظر دارند.
مقدمه 2 اوصاف امام
اوصاف امام دو دسته است: بعضی از اوصاف بین فریقین اتفاقی است؛ نظیر اینکه، امام باید مسلمان، عادل (اجمالاً) حرّ و آزاد باشد (نه بنده)، و…
دسته دیگر از اوصاف اخلاقی است، مثل عصمت. شیعه معتقد است: امام باید معصوم باشد و حال آنکه اهل سنّت معتقد به عصمت امام و یا خلیفه نیستند.
دلایل عصمت یا عدم آن، در امامت عامه بحث میشود؛ ولی در اینجا به طور اختصار و فشرده به آن اشاره میگردد:
به چه دلیل امام باید معصوم باشد؟
قبل از بیان ادله، بایسته است چند نکته روشن شود:
یکم. «عصمت» در معنای لغوی به معنای امساک، حفظ و منع آمده است؛ همانطور که اهل لغت (نظیر ابن فارس[35] و ابن منظور[36]) گفتهاند. حتی راغب اصفهانی «عصم» را به معنای امساک نگه داری گرفته است.
«عصمت» در اصطلاح متکلمان و حکمای اسلامی معنای لغوی منع و حفظ را در بردارد. آنان معمولاً عصمت را نسبت به گناه میسنجند؛ یعنی، معصوم کسی است که از ارتکاب گناه مصون و محفوظ باشد. سید مرتضی علم الهدی در این زمینه میگوید:
«اعلم ان العمصة هی اللطف الّذی یفعله الله تعالی، فیختار العبد عنده الامتناع من فعل القبیح»؛[37]
یعنی، بدان که عصمت عبارت است از لطفی که خداوند (در مورد بنده) انجام میدهد و به واسطة آن انسان از فعل قبیح امتناع میکند.
دوم. معمولاً متکلمان اسلامی، عصمت را به عصمت عملی و ترک گناه معنا میکنند؛ در حالی که دایره عصمت وسیعتر است و عصمت علمی را هم شامل میشود. عصمت علمی؛ یعنی، معصوم در حوزه علم و معرفت دچار خطا نمیشود. عصمت علمی دارای مراتب و ابعادی است، از جمله:
1. عصمت در شناخت احکام الهی،
2. عصمت در شناخت موضوعات احکام شرعی،
3. عصمت در تشخیص مصالح و مفاسد امور، مربوط به رهبری جامعه اسلامی،
4. عصمت در امور مربوط به زندگی عادی، اعم از مسائل فردی و اجتماعی.
در اعتقاد شیعه، عصمت به هر دو قسمش ـ چه عصمت عملی و چه عصمت علمی ـ برای امام لازم است و این از کلمات علمای بزرگ شیعه امامیه فهمیده میشود. شیخ مفید (ره) در این باره میگوید:
«امامانی که در اجرای احکام و اقامة حدود الهی وحفظ شرایع و تربیت بشر جانشینان پیامبرانند، همچون پیامبران معصوماند و صدور گناه صغیره (نیز از آنان) روا نیست. آنان در مسائل مربوط به دین و احکام الهی دچار نسیان نخواهند شد. این مطلب مورد قبول همة امامیه است؛ مگر افراد شاذی که با استناد به ظواهر پارهای از روایات.که تأویلات درستی دارد ـ به اعتقادی نادرست گراییدهاند».[38]
البته اعتقاد به عصمت مختص شیعه امامیه اثنی عشری نیست و اسماعیلیه نیز قائل به عصمت امام میباشند.[39] شیعه زیدیه عصمت را از شرایط امام نمیدانند؛ ولی به عصمت سه امام نخست ـ امام علی علیه السلام، امام حسن علیه السلام، و امام حسین علیه السلام ـ اعتقاد دارند. سایر فرقههای اسلامی ـ مثل معتزله، اشاعره و ما تریدیه… ـ عصمت را برای امام شرط نمیدانند.
با توجه به این دو نکته، وارد بحث ادله میشویم:
ادلّه عصمت امام:
1. برهان امتناع تسلسل: یکی از مهمترین دلایل عصمت امام، «برهان عقلی امتناع تسلسل» است. شکل منطقی این برهان در قالب قیاس استثنایی بدین صورت است:
اگر امام معصوم نباشد، وجود امامان غیر متناهی (تسلسل ) لازم خواهد آمد. لازم، به حکم عقل، محال و باطل است؛ پس ملزوم نیز محال و باطل خواهد بود.
امت از آن جهت که معصوم نیستند، احتیاج به امام دارند؛ یعنی، چون معصوم نیستند و کاستی در علم و عمل دارند، شخصی را میخواهند که این کاستی آن را جبران کند؛ مثلاً حدود را اجرا کند و قطعاً حدود باید در حق غیر معصوم اجرا شود. حال این امامی که اجرای حدود میکند، خودش معصوم است یا نه؟ اگر معصوم است، مطلوب ما ثابت میشود. اگر معصوم نباشد، خود احتیاج به امام بعدی دارد و او هم نیاز به امام دیگر و… لذا تسلسل پیش میآید و تسلسل محال و باطل است. پس امام باید معصوم باشد تا گرفتار تسلسل نشویم.
2. آیات: ادله دیگری هم وجود دارد که بعضی از آنها نقلی است؛ مانند: الف. آیة ابتلای ابراهیم (و اذ ابتلی ابراهیم ربّه بکلماتٍ فاتمّهُنّ قال انی جاعلک للناس اماماً قال و من ذریّتی قل لاینال عهدی الظّالمین).[40]
خداوند در این آیه کسب مقام امامت را از ظالم نفی کرده و فقط غیر او را شایسته مقام امامت میداند. «ظلم» نیز به صورت مطلق آمده و شامل همة ظلمها و تجاوزها می شود.
ب. آیه اولی الامر (یا ایّها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرّسول و اولی الامر منکم)[41].
اطاعت از رسول و اولی الامر به صورت مطلق و درکنار اطاعت از خدا آمده است. بنابراین رسول و امام باید معصوم باشند و مرتکب هیچ نوع خطایی نشوند تا از اطاعت مطلق از آنان امکان پذیر باشد.
نتیجه مقدمه دوم این است: حال که امام ضرورت دارد، باید معصوم هم باشد.[42]
مقدمه 3. مصداق یابی به واسطه سبر و تقسیم
در این قسمت مصداق امام را به کمک دلیل منطقی «سبر و تقسیم» یا «طریق التردید» مشخص میکنیم.
پیشینه تاریخی: متکلمان امامیه ازاین روش در کتابهای کلامی خود بهره بردهاند.به نظر میرسد ابتدا شیخ مفید(ره) از این روش در آثارش استفاده کرد و بعد از ایشان، شاگردش مرحوم سید مرتضی در کتاب الذخیره و دیگر کتابهایش بکار گرفت. بعد شیخ طوسی درکتاب الغیبة برای اثبات وجود امامت حضرت ولی عصر (عج) به آن استدلال کرد…. این روش در آثار متأخرین مشاهده نمی شود.
کیفیت استدلال
در بخشهای قبل گذشت که بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله در هر زمان، باید امامی باشد و او نیز باید معصوم باشد. در اینجا سؤال میشود: مصداق چنین امامی در کدام فرقه از فرقههای اسلامی قرار دارد؟
البته باید دو پیش فرض را پذیرفت: 1. حق وحقیقت از امت اسلامی خارج نیست؛ 2. این امام از امت اسلامی بیرون نمیباشد.
حال این امام در میان کدام یک از فرقههای موجود شیعه و سنی قرار دارد؟
برای پاسخ باید تک تک فرقههای اسلامی را مورد بررسی قرار داد تا بعد از خارج کردن آنها، یک فرقه بیشتر باقی نماند. ابتدا به سراغ مذاهب اهل سنّت میرویم و بعد فرقههای شیعه را ارزیابی میکنیم.
الف. فرقههای اهل سنّت:
اهل سنت اگر چه حکم به ضرورت امام میکنند؛ ولی هیچ یک از فرقههای آن قائل به امامت معصوم نمی باشند و برای امام یا خلیفه، جایگاه عصمت قائل نیستند. لذا براساس اصل عصمت امام، آن اشخاص نمیتوانند مصداق امام باشند؛ پس امام معصوم در میان فرقههای اهل سنّت نیست.
ب. فرقههای تشیع:
وقتی «امام معصوم» در میان فرقههای اهل سنّت نبود، باید آن را در میان گروههای شیعه جستوجو کرد؛ و در این جهت باید مذاهب شیعه را بررسی کرد تا روشن شود امام معصوم در میان کدام فرقه شیعی است؟
1. فرقه کیسانیه:
نخستین فرقهای که در شیعه پدید آمد، فرقة کیسانیه بود. آنان پیروان مختاربن ابن عبیده ثقفیاند و از آنجا که مختار در آغاز کیسان نام داشت، به «کیسانیه» شهرت یافتند. این فرقه محمد بن حنفیّه را امام میدانستند. بیشتر آنان به امامت او پس از امام حسن و امام حسین علیهما السلام قائل بودند و برخی نیز به امامت وی پس از امیرالمؤمنین علیه السلام عقیده داشتند.[43]
آنچه مسلم است، اینان امامت حضرت زین العابدین علیه السلام را بعد از شهادت امام حسین علیه السلام نپذیرفتند.
کیسانیه بر این عقیده بودند که محمد حنفیّه همان «مهدی موعود علیه السلام» است و در کوه رضوی در نزدیکی مدینه پنهان شده است.
نقد: این عقیده باطل است؛ زیرا محمد حنفیه معصوم نیست؛ پس شرط امامت را ندارد و تخصّصاً از امامت خارج است و نیز خود او ادعای امامت نکرده است.
2. فرقه زیدیه:
تاریخ پیدایش زیدیه، به قرن دوم هجری باز میگردد آنان پس از شهادت امام حسین علیه السلام، زید شهید، فرزند امام زین العابدین علیه السلام را امام میدانند.
عقیدة آنها اجمالاً این است که امام باید زاهد، هاشمی، فاطمی، شجاع، عالم، و مشهربالسیف (اهل جهاد) باشد. بر این اساس امام زین العابدین علیه السلام را امام علم و زهد میدانند، نه امام جهاد. اینان امامت را به زید بن علی علیه السلام نسبت دادند و امامت محمد بن علی علیه السلام را نپذیرفتند.
نقد: این عقیده هم باطل است، زیرا خود زید بن علی علیه السلام ادّعای امامت نکرده (او در نظر ائمه علیهم السلام نیز مدح شده است). از طرفی زید بن علی علیه السلام معصوم نبود، در حالی که امام باید معصوم باشد.
3. فرقه ناووسیه:
اینان، امام جعفرصادق علیه السلام را آخرین امام میدانستند و معتقد بودند : ایشان از دنیا نرفته و زنده است و زمانی باز خواهد گشت و در واقع مهدی موعود او است. اینها به ناووسیه شهرت یافتند؛ چون رهبر آنان عبدالله بن ناووس نام داشت.
نقد: ردّ نظریه ناووسیه با فرقههای گذشته تفاوت دارد؛ زیرا اینان شخصی را امام موعود خود می دانند که معصوم و مدعی امامت است؛ از این رو در جواب ادعای ناووسیه میگوییم:
یکم. ادلّه و شواهد مربوط به شهادت امام صادق علیه السلام به قدری زیاد است که نمیتوان منکر آن شد و این یک واقعیت مسلّم تاریخی است.
دوم. احادیث ائمه دوازده گانه، خلاف دیدگاه ناووسیه را اثبات میکند.
سوم. در بعضی از روایات آمده است: «وقتی از امام صادق علیه السلام سؤال شد، آیا شما مهدی امت هستید؟ حضرت با صراحت آن را نفی کرد و مردم را متوجه امام دوازدهم نمود». روایات در این زمینه، شاهدی بر مدعای ما است.
4. واقفیه:
این فرقه بعد از شهادت امام کاظم علیه السلام در مقطع خاصی از این تاریخ شیعه به وجود آمد. اینها امامت حضرت رضا علیه السلام را نپذیرفتند و در امام کاظم علیه السلام توقف کردند؛ لذا واقفیه نام گرفتند.
نوبختی در فرق الشیعه میگوید: پس از آنکه موسی بن جعفر الکاظم امام هفتم شیعیان، برای بار دوم در زندان هارون الرشید، محبوس گردید؛ پیروانش دچار اختلاف شده و بر پنج گروه تقسیم شدند: گروه اول رحلت او را در زندان «سندی بن شاهک» قبول کرده و پس از او به امامت فرزندش علی بن موسی الرضا روی آوردند. اما چهار گروه دیگر برخی قائل به مرگ و گروهی قائل به عدم مرگ شده و بالاخره معتقد شدند: در هر حال او همان قائم آل محمد صلی الله علیه و آله است. آنان چشم به راه امام دیگری باقی نماندند و به امام کاظم علیه السلام توقّف کردند.[44]
نقد: این عقیده هم مردود است؛ به همان دلایلی که در ناووسیه گفته شد.
5. فرقه اسماعیلیه:[45]
یکی از فرقههای معروف شیعی فرقة اسماعیلیه است. آنان اسماعیل (110ـ 138هـ) بزرگترین فرزند امام صادق علیه السلام را ـ که در زمان حیات پدر در گذشت ـ امام میدانستند.
منشأ تصور امامت اسماعیل، چند چیز بود: یکی به دلیل بزرگتر بودن او و دیگری تکریم ویژهای که امام صادق علیه السلام نسبت به ایشان ابراز میکرد.[46] همچنین ایشان فردی پرهیزگار بود…
به هر حال این گروه امامت امام کاظم علیه السلام را نپذیرفتند و معتقد به امامت اسماعیل و فرزندش شدند.
نقد: یکم. اسماعیل معصوم نبود.
دوم. اسماعیل هیچ گاه ادعای امامت نکرد و اگر کسانی برای او ادعای امامت کردهاند دلایل مختلفی داشته است.
سوم. اسماعیل در زمان حیات امام صادق علیه السلام از دنیا رفت، و چطور ممکن است امامت از امام حیّ و زنده، به شخصی که جلوتر از امام زنده از دنیا رفته، منتقل شده باشد!
مرحوم شیخ مفید(ره) در نقد این عقیده میگوید: «اصل یاد شده در جایی است که فرزند بزرگ امام پس از درگذشت امام زنده باشد، با آنکه اسماعیل قبل از درگذشت پدر از دنیا رفته و جنازة او در انظار همگان تشییع و تدفین گردید. حتی امام صادق علیه السلام دستور داد تا چند نوبت تابوت (حامل بدن اسماعیل) را روی زمین نهادند. حضرت کفن از روی چهرهاش برگرفته و به صورت او مینگریست تا کسی در مرگ او دچار شک و تردید نشود»[47]
چهارم: دربارة نصب اسماعیل به عنوان امام از طرف حضرت صادق علیه السلام روایتی نقل نشده است.[48]
با بررسی این دیدگاهها، روشن میشود که هیچ کدام نمیتوانند مصداق آن امام موعود باشند. بقیه فرقهها نیز به نحوی برآمده از اینها.
6. دوازده امامی
با پژوهشی مختلف روشن میشود که هیچ فرقهای غیر از اثنی عشری، این امام معصوم را در خود ندارند. مجموع ادله و شواهد، آن را فقط در شیعه اثنی عشری محدود میکند؛ زیرا این مکتب:
1. معتقد به ضرورت وجود امام در هر عصری است.
2. معتقد به عصمت امام است.
3. معتقد به ولادت حضرت مهدی علیه السلام است و او را امام زمان میداند.
پس[49] مصداق امام فقط در شیعه امامیه اثنی عشری خواهد بود و او وجود حضرت حجة ابن الحسن العسکری علیه السلام است.
نکته:
اگر کسی بگوید: نه حرف شما باشد و نه حرف ما، در این صورت چه اتفاق خواهد افتاد؟
لازمة حرف یاد شده این خواهد بود که «حق» خارج از دایره اسلام باشد و حال آنکه این برخلاف اجماع مسلمین است که میگویند: حق بیرون از دایرة اسلام نیست.
پس باید به نتیجه این روش منطقی گردن نهاد و چارهای غیر از این نیست.
مقدمه 4. وجود حضرت مهدی علیه السلام
این مقدمه عقلی نیست؛ زیرا مستند به گزارشهای حسی است(حسی بودن مقدمه خدشهای به استدلال، وارد نمیکند). ولادت حضرت ولی عصر علیه السلام در نزد شیعه اثنی عشری اجماعی است و هیچ گونه تردیدی در آن نیست؛ زیرا بنابر قول مشهور، آن حضرت در پانزدهم شعبان سال 255 ه.ق [50] متولد شده و پدرش امام حسن عسکری علیه السلام و مادرش نرجس خاتون است. آن حضرت در سال 260 ه.ق به امامت رسید.
اهل سنّت بر این عقیدهاند که مهدی موعود خواهد آمد و شکی در این زمینه نیست؛ ولی در ولادت ایشان با شیعه همراه نشدند. البته آنان میگویند: مهدی علیه السلام از فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله و فرزند فاطمه علیهم السلام،… است. در مورد ولادت او، بیشتر اهل سنّت میگویند: مهدی علیه السلام به دنیا نیامده است؛ ولی برخی از علمای آنها معقتد به تولد او هستند و حتی بعضی گفتهاند: او فرزند امام حسن عسکری علیه السلام است. گفتنی است آن دسته از علمای اهل سنت که گرایشهای عرفانی دارند، معقتد به ولادت حضرت شدند، البته به عنوان انسان کامل….
در اینجا به برخی از ادله ولادت حضرت مهدی اشاره میشود:[51]
1. تصریح امام حسن عسکری علیه السلام به ولادت فرزندش مهدی علیه السلام[52]
2. شهادت دادن حضرت حکیمه خاتون دختر امام جواد علیه السلام و عمه امام حسن عسکری علیه السلام.[53]
3. شهادت افرادی که در عصر حیات امام عسکری علیه السلام خدمت حضرت مهدی علیه السلام رسیدند؛ نظیر: ابراهیم بن ادریس ابواحمد، ابراهیم بن عبده نیشابوری، احمد بن اسحاق قمی، سعد بن عبدالله اشعری و…[54]
4. شهادت کسانی که در عصر غیبت صغری، خدمت آن حضرت رسیدند؛ اعم از وکلا و غیر وکلا.[55]
5. شهادت کسانی که در خانه امام حسن عسکری علیه السلام مشغول خدمت بودند ( کنیزان، غلامان و خادمان) و حضرت ولی عصر (عج) را رؤیت کردند؛ نظیر: طریف خادم، ابوالادیان خادم، ابوغانم خادم و….[56]
6. گواهی برخی از علمای اهل سنّت که نسابه (تبارشناس) میباشند؛ مثل نسابه شهیر ابونصر سهل بن عبدالله داود بن سلیمان بخاری، سید عمری (نسابه معروف قرن پنجم)، فخر رازی شافعی، مروزی ازورقانی و….[57]
7. اعتراف برخی از علمای اهل سنّت به اینکه مهدی علیه السلام فرزند امام حسن عسکری علیه السلام است؛ مثل کمال الدین محمد بن طلحه شافعی، سبط بن جوزی، محمد بن یوسف ابوعبدالله گنجی شافعی، نورالدین علی بن محمد بن صباغ مالکی، فضل بن روزبهان و…[58]
در تأیید این مطالب روایاتی از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده است که : «خلفای من دوازده تن هستند، نخستین آنان علی و آخرینشان مهدی است». همچنین دلایل و شواهدی زیادی بر ولادت آن حضرت وجود دارد که انکار آن را محال مینماید.
پس با چهار مقدمه ـ به خصوص برهان سبر و تقسیم ـ میتوان امامت امام زمان علیه السلام را اثبات کرد.
پژوهشی عقلی درباره حضرت مهدی علیه السلام
روح الله شاکری زواردهی
——————————————————————————–
[1]. برگرفته از : سخنرانی استاد ربانی گلپایگانی در گفتمان مهدویت سوم حوزه علمیه قم (مدرسه دارالشفاء). [2]. ادله عقلی به دو دسته تقسیم میشود: مستقلات عقلی و غیر مستقلات عقلی. به ادلهای که همة مقدمات آن از روش عقلی تشکیل شود، مستقلات عقلی گویند. و به ادلّهای که برخی از مقدمات آن عقلی و برخی دیگر نقلی باشد، غیر مستقلات عقلی گویند. [3]. تلخیص المحصل، ص407. [4]. سوره اللیل (92)، آیه 12. [5]. فصلنامه انتظار، شماره چهارم، ص60. [6]. ارشاد الطالبین، ص227. [7]. فصلنامه انتظار، ش چهار، ص62. [8]. قواعد العقائد، ص110. [9]. برخی از زیدیه، به وجود نصّ در امامت اعتقاد ندارند و عقیدة آنان در این مسأله همانند عقیدة معتزله و اهل سنت است. طبعاً این گروه، امامت را «واجب بر مردم» میدانند، نه واجب بر خدا (انتظار، ش چهارم، ص63). [10]. میرسید شریف گرگانی (جرجانی) شرح مواقف، ج 8، ص 345. [11]. یکی از فرق کلامی اهل سنت ما تریدیه است، مؤسس این مکتب کلامی ابو منصور ما تریدی است. وی محمد بن محمد بن محمود ما تریدی سمرقندی منسوب به ماترید از روستاهای سمرقند است. او سال 333 در آسیای مرکزی (سمرقند ) از دنیا رفت. [12]. لمعة الاعتقاد، شرح محمد بن صالح عثیمین، ص156، (به نقل از: فصلنامه انتظار) [13]. تمهید الاصول، ترجمه مشکوة الدینی، انجمن اسلامی حکمت و فلسفه ایران، سال 1358،ص767 ـ 787. [14]. شرح باب حادی عشر، ص 83، مکتبة المعارف الاسلامیة. [15]. برگرفته از قواعد کلامیه، علی ربانی گلپایگانی. [16]. اعراف(7)، آیه 168. [17]. الالهیات، ج 2، ص49. [18]. اعراف، (7)، آیه 94. [19]. الالهیات، ج 2، ص49. [20]. نساء(4)، آیه 165. [21] . الالهیات، ج 2، ص 50 ..[22] انیس الموحدین، محمد مهدی نراقی، بخش امامت.
[23] . کشف المرصاد، ص 362..[24] الالهیات، صص523ـ 533.
[25] . تلخیص المحصل، ص 407. [26] . شرح المواقف، ج 8، ص 346. [27] . شرح المقاصد، ج 5، ص 236. [28] . شرح عقاید نسفیه، ص 110. [29] . نهایة الاقدام، ص 479. [30] . غایةالمرام، ص 364. [31]. شرح مقاصد، ج 5، ص236 – 237. [32]. تلخیص المحصل، ص 407. [33]. شرح مقاصد، ج5،ص237 ـ 238 [34]. البته برخی به دلایل نقلی بر ضرورت وجود امام استدلال کردند؛ مانند استدلال به آیه «اولی الامر» و حدیث «من مات» و «ان الارض لاتخلو من حجّة » و…(رک: مباحث امامت عامه کتب کلامی) [35]. احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة، ص 779. [36]. ابن منظور، لسان العرب، ج 10، ص175. [37]. الشریف المرتضی، رسائل، ج 3، ص326. [38]. اوائل المقالات، ص 115؛ مصنفات شیخ مفید، ج 4. [39]. شرح المواقف، ج 8، ص151، و کشف المراد، ص492. [40]. بقره(2)، آیة 124. [41]. نساء(24)، آیه59. [42] برای مطالعه بیشتر ر. ک: فصلنامه انتظار، ش 11 ـ 12 مقاله: «عصمت امام از دیدگاه خِرد». [43] . فرق و مذاهب کلامی، علی ربانی گلپایگانی، ص 62..[44] ابوالحسن اشعری در، مقالات الاسلامیین و عبدالقاهر بغدادی در الفرق بین الفرق و شهرستانی در کتاب الملل و النحل همین نظر نوبختی را بیان کردهاند.
.[45] اسماعیلیه به فرقههای اصلی و فرعی منشعب شده است. فرقههای اصلی عبارتاند از: اسماعیلیه خاص، مبارکیه، قرمطیه و فرقههای فرعی در آن پدید آمدند که برخی از آنها الان در زمان ما موجودند، مثل فرقههای بُهَرَه، مستعلیه، دروزیّه.
.[46] فرق و مذاهب کلامی به نقل از: الفصول المختاره من العیون و المجالس، ص 308، ج2.
[47]. همان. [48]. همان. [49]. براساس قاعده منطقی سبر و تقسیم. [50]. برخی سال ولادت را 254 و 256 گفتهاند..[51] در این نوشتار گرایشهای حسی به اختصار خواهد بود زیرا این بحث بطور مفصل در جایگاه خود مطرح می شود.
[52] . اصول کافی، ج 1، ص 328، ح2، از باب 76. [53] . کمالالدین، صدوق، ج 2 ، ب 42، ح 5 و6. [54]. مهدی منتظر در اندیشه اسلامی، ثامر العمیدی، صص 168 ـ198..[55] کمال الدین، صدوق ج 2، باب 43.
.[56] همان.
.[57] در انتظار ققنوس، صص188 ـ 198.
[58]. برای مطالعة بیشتر:الیواقیت و الجواهرشعرانی، ج 2، ص 143؛ مطالب السؤول ابن طلحه شافعی، ج2، ب 12، ص 79؛ تذکرة الخواص، ابن جوزی، ص 363 ؛ البیان فی اخبار صاحب الزمان، ب 25، ص 521، الفصول المهمه، ص 291 و…..