کثرت در وحدت و وحدت در کثرت- فنای فی الله-
۱۳۹۳/۰۳/۱۸
–
۳۱۶ بازدید
با سلام و عرض ارادت و احترامدر کتب مختلفی که درباره زندگانی عرفا و همچنین در کتبی که مباحث عرفانی را آورده اند ، بسیار با عبارات زیر مواجه می شویم ، لطفا درباره آنها کمی توضیح دهید ، البته از لحاظ لغت و تا حدودی هم اصطلاح آنها آشنا هستم ، اما دوست دارم با نکات و مفاهیم خاص آنها آشنا شوم :۱) کثرت
۲) وحدت
۳) کثرت در وحدت و وحدت در کثرت
۴) فنای فی الله ( لطفا بفرمایید که انسان عارف در این مرحله چه مقامات و حالاتی پیدا می کند ؟ )
با تشکر فراوان
با سلام خدمت شما پرسشگر محترم اقوال موحدین در باره وحدت ویا کثرت وجود و موجود به پنج دسته تقسیم می شود:1- کثرت وجود و کثرت موجود: این نظر فلاسفه مشاء و اکثر موحدین است. طبق این نظر هم وجودات کثیرند هم موجودات . در این قول مراد از موجود ماهیات موجوده اند که کثرت ماهوی دارند ؛ وهر موجودی نیز وجود مختص به خود دارد چرا که در نظر مشاء و عوام مردم وجودات متباین از همدیگرند.
2- وحدت وجود و وحدت موجود:که با نفی تمام کثرات خارجی توأم است. این عقیده جهله صوفیه است ؛ که به تصریح بزرگانی چون ملاصدرا عین کفر است. در این نظریه کل عالم با تمام کثراتش یک موجود است به یک وجود ؛ و آن یک وجود ویک موجود خداست . لذا طبق این نظر عالم همان خداست و گویی اجزاء عالم اجزاء خدا هستند.
3- وحدت وجود و کثرت موجود که منسوب به ذوق تأله است : طبق این عقیده تنها یک وجود واجب تحقق دارد و موجودات اشیایى هستند که تنها نسبتى به وجود دارند و خود هیچ موجودیتى ندارند.این عقیده محقق دوانى است نه عرف آن را پذیرفته اند و نه فلاسفه.
4- وحدت وجود و موجود در عین کثرت وجود و موجود که همان قول به تشکیک وجود است که قول ملاصدرا است.ــ توضیح تشکیک وجود مجالی وسیع می طلبد که خارج از حد این سوال است و بسا نیازمند کلاس دیدن است. ـــ
5- وحدت حقیقت وجود وکثرت تشکیکی ظهور و شئون وجود:این قول ، قول عرفای شامخین است. عرفا وجود را یکی ومنحصر در خدا می دانند و غیر خدا را وجود نما و آیت حق می دانند. بر اساس این نظریه وجود از جمیع جهات بسیط و واحد است و کثرت طولى و عرضى در او راه ندارد. این حقیقت واحد خداست و غیر او وجود نیست بلکه وجود نما است به عبارت دیگر کثرت ها نمود ند نه بود. بنابراین در این نگاه وجود و موجود یکی و آن هم خداست و غیر خدا نه وجود است و نه موجود بلکه همگی شئون و تجلیات و ظهورات وجودند.
بنابر این فرق اساسی بین نظریه عرفا و فلاسفه ــ اعم از فلاسفه مشاء وحکمت متعالیه ـــ این است که عرفا تنها خدا را وجود و موجود می دانند ــ به بیانی که گفته شد ــ و غیر خدا را تنها مظاهر وجود و وجود نما می دانند ؛ ولی فلاسفه هم خدا را وجود و موجود می دانند هم غیر خدا را .
دیدگاه عرفاء در باب «وحدت وجود» بیشتر ناظر به تفسیر چهارم و پنجم می باشد.
(مراجعه شود به کتاب: «وحدت وجود» از علامه حسن زاده آملی).
از وحدت به کثرت رسیدن در بحث قرب الهی دارای درجاتی است؛ متناسب با درجات توحید؛ که عبارتند از توحید، افعالی، توحید صفاتی و توحید ذاتی.
در توحید افعالی، از کثرت به وحدت رسیدن یعنی، یافتن این حقیقت که جز خدا هیچ فاعل حقیقی در گیتی موجود نیست؛ و تمام فاعلها، وسائط فیض او می باشند. توجّه فرمایید! نمی گوییم دانستن این حقیقت، بلکه می گوییم یافتن این حقیقت. دانستن این حقیقت، خوب است امّا با دانستن این حقیقت، توحید افعالی حقیقی حاصل نمی شود. باید جان آدمی این حقیقت را با تمام هستی خویش، دریابد. وقتی عارف بالله به این مرتبه از توحید رسید، او همه را لشکر خدا می بیند، حتّی ابلیس را هم. چنین کسی رزق را تنها از خدا می بیند، فقط بر خدا توکّل می کند؛ و جز از خدا، از کسی خوفی ندارد.
خلاصه آنکه تا کسی به توحید افعالی نرسیده، کثرت فاعلها را باور دارد؛ اگر چه از نظر عقلی، تنها خدا را فاعل بالاستقلال بداند؛ و همه را جنود او بشمارد. امّا موحّد به توحید افعالی، از کثرت فاعلها رها گشته به وحدت فاعل می رسد؛ و از حزن و خوف غیر الهی ـ که ناشی از کثیر دیدن فاعلهاست ـ رها می گردد. اینجاست که به حقیقت ـ نه فقط در زبان یا عقل ـ می گوید: « لا حول و لاقوّة الّا بالله العلیّ العظیم».
امّا در توحید صفاتی، عوام، خیال می کنند که خدا موجودی است مجمع صفات کمال؛ امّا فیلسوف واقف است که تمام صفات و اسماء خدا، در مصداق، عین هم و عین ذات خدا می باشند، و تفاوت آنها فقط در مفهوم ذهنی است. امّا با این مقدار، توحید صفاتی حقیقی حاصل نمی شود. توحید صفاتی حقیقی آنگاه حاصل می شود که عارف، از ملائک فراتر رفته عالم اسماء و صفات را شهود نماید، و بالعیان ببیند که صفات، عین هم و عین ذاتند. اینجاست که عارف به حقیقت خویش گویا می شود که: « سبحان الله عمّا یصفون» و « الله اکبر مِن ان یوصف».
امّا در توحید ذاتی، عوام می توانند چندین خدا را فرض کنند، لکن با دلیل، دانسته اند که خدا در مقام واقع، نمی تواند بیش از یکی باشد. امّا فیلسوف داند که حتّی خدای حقیقی را در ذهن نیز نمی تواند دو تا فرض نمود. لذا واقف است که اگر کسی قادر است دو یا چند خدا را فرض کند، در حقیقت، هیچ خدایی را فرض نکرده است؛ و آنچه او فرض نموده دو یا چند موجود توهّمی است که اسمش را خدا نهاده است. همچنین فیلسوف می داند که یک ذات بیش نمی تواند باشد؛ و آن خداست؛ و غیر او ذاتی ندارند؛ بلکه همگی مظاهر ذاتند. امّا با این دانستن نیز توحید ذاتی حقیقی حاصل نمی شود. توحید ذاتی حقیقی وقتی حاصل می شود که عارف از توحید صفاتی نیز فراتر رفته از خود بی خود گشته خود را فانی فی الله بیابد؛ و با تمام هستی خویش، دریابد که هستی او عین اراده و مشیّت خداست؛ و ذاتی نیست جز آن بی همتا. در این حال، عارف واصل، جز خدا و ظهورات و مظاهر او هیچ نمی یابد. در این مقام است که عارف مترنّم می شود به « یَا هُوَ یَا مَنْ لَا هُوَ إِلَّا هُو».
خدا روزی ما و شما و جمیع آرزومندان کند این هر سه مقام را!
فنا ء فی الله
1ـ مقصود از فناء فی الله، فناء در اسم الله است نه فناء در کنه ذات خدا. لذا باید مراقب بود که بین الله که اسم با کنه ذات، خلط نشود.
2ـ امّا فناء در اسماء الله که اعلی درجه اش فناء در اسم الله است، یعنی مظهر بالفعل اسماء الله شدن؛ یعنی شخص به درجه ای از کمال برسد که وجودش آیینه شود برای اسمی از اسماء الله یا برای چندین اسم یا برای اسم جامع، یعنی الله. در این حال، همان گونه که تصویر آیینه ی شخص، به وجهی عین اوست و به وجهی غیر اوست، شخص نیز به وجهی عین اسماء الله می شود و به وجهی غیر اسماء الله است. در این حال است که آثار اسماء الله از وجود شخص صادر می شود؛ فرد دارای اعجاز یا کرامت می شود. مثلاً اگر مظهر اسم المحیی شد، مثل عیسی(ع) مردگان را زنده می کند یا در مجسمه می دمد و مجسمه را موجود زنده می کند. یا اگر مظهر اسم الشافع شد، گناهکاران شفاعت می کند. و … . وقتی شخص مظهر اسمی از اسماء الله شد، در واقع در آن اسم فانی شده و دیگر خودش نیست که کار می کند؛ بلکه آن اسم خداست که از وجود او دست به کار می زند. همان گونه که تصویر آیینه ی شخص خودش نیست که حرکت می کند، بلکه حرکات شخص است که او جلوه نموده است. البته حقیقت فناء فی الله، بسی بالاتر از این حرفهاست؛ که باید در کلاس عرفان نظری یافته شود. لذا ما در حدّ امکان سعی کردیم آن حقیقت متعالی را تنزّل دهیم تا قابل هضم برای کسانی باشد که با مبانی عرفان نظری آشنایی ندارند. به قول جناب مولوی: « مجملش گفتم، نگفتم زان بیان ــ ورنه هم اَفهام سوزد هم بیان.»
جهت مطالعه بیشتر به منابع زیر مراجعه فرمایید:
رحیق مختوم ، آیةالله جوادی آملی ، ج1 ، ص 486- 494
تماشاگه راز ، شهید مطهری ،142- 145
موفق باشید.
2- وحدت وجود و وحدت موجود:که با نفی تمام کثرات خارجی توأم است. این عقیده جهله صوفیه است ؛ که به تصریح بزرگانی چون ملاصدرا عین کفر است. در این نظریه کل عالم با تمام کثراتش یک موجود است به یک وجود ؛ و آن یک وجود ویک موجود خداست . لذا طبق این نظر عالم همان خداست و گویی اجزاء عالم اجزاء خدا هستند.
3- وحدت وجود و کثرت موجود که منسوب به ذوق تأله است : طبق این عقیده تنها یک وجود واجب تحقق دارد و موجودات اشیایى هستند که تنها نسبتى به وجود دارند و خود هیچ موجودیتى ندارند.این عقیده محقق دوانى است نه عرف آن را پذیرفته اند و نه فلاسفه.
4- وحدت وجود و موجود در عین کثرت وجود و موجود که همان قول به تشکیک وجود است که قول ملاصدرا است.ــ توضیح تشکیک وجود مجالی وسیع می طلبد که خارج از حد این سوال است و بسا نیازمند کلاس دیدن است. ـــ
5- وحدت حقیقت وجود وکثرت تشکیکی ظهور و شئون وجود:این قول ، قول عرفای شامخین است. عرفا وجود را یکی ومنحصر در خدا می دانند و غیر خدا را وجود نما و آیت حق می دانند. بر اساس این نظریه وجود از جمیع جهات بسیط و واحد است و کثرت طولى و عرضى در او راه ندارد. این حقیقت واحد خداست و غیر او وجود نیست بلکه وجود نما است به عبارت دیگر کثرت ها نمود ند نه بود. بنابراین در این نگاه وجود و موجود یکی و آن هم خداست و غیر خدا نه وجود است و نه موجود بلکه همگی شئون و تجلیات و ظهورات وجودند.
بنابر این فرق اساسی بین نظریه عرفا و فلاسفه ــ اعم از فلاسفه مشاء وحکمت متعالیه ـــ این است که عرفا تنها خدا را وجود و موجود می دانند ــ به بیانی که گفته شد ــ و غیر خدا را تنها مظاهر وجود و وجود نما می دانند ؛ ولی فلاسفه هم خدا را وجود و موجود می دانند هم غیر خدا را .
دیدگاه عرفاء در باب «وحدت وجود» بیشتر ناظر به تفسیر چهارم و پنجم می باشد.
(مراجعه شود به کتاب: «وحدت وجود» از علامه حسن زاده آملی).
از وحدت به کثرت رسیدن در بحث قرب الهی دارای درجاتی است؛ متناسب با درجات توحید؛ که عبارتند از توحید، افعالی، توحید صفاتی و توحید ذاتی.
در توحید افعالی، از کثرت به وحدت رسیدن یعنی، یافتن این حقیقت که جز خدا هیچ فاعل حقیقی در گیتی موجود نیست؛ و تمام فاعلها، وسائط فیض او می باشند. توجّه فرمایید! نمی گوییم دانستن این حقیقت، بلکه می گوییم یافتن این حقیقت. دانستن این حقیقت، خوب است امّا با دانستن این حقیقت، توحید افعالی حقیقی حاصل نمی شود. باید جان آدمی این حقیقت را با تمام هستی خویش، دریابد. وقتی عارف بالله به این مرتبه از توحید رسید، او همه را لشکر خدا می بیند، حتّی ابلیس را هم. چنین کسی رزق را تنها از خدا می بیند، فقط بر خدا توکّل می کند؛ و جز از خدا، از کسی خوفی ندارد.
خلاصه آنکه تا کسی به توحید افعالی نرسیده، کثرت فاعلها را باور دارد؛ اگر چه از نظر عقلی، تنها خدا را فاعل بالاستقلال بداند؛ و همه را جنود او بشمارد. امّا موحّد به توحید افعالی، از کثرت فاعلها رها گشته به وحدت فاعل می رسد؛ و از حزن و خوف غیر الهی ـ که ناشی از کثیر دیدن فاعلهاست ـ رها می گردد. اینجاست که به حقیقت ـ نه فقط در زبان یا عقل ـ می گوید: « لا حول و لاقوّة الّا بالله العلیّ العظیم».
امّا در توحید صفاتی، عوام، خیال می کنند که خدا موجودی است مجمع صفات کمال؛ امّا فیلسوف واقف است که تمام صفات و اسماء خدا، در مصداق، عین هم و عین ذات خدا می باشند، و تفاوت آنها فقط در مفهوم ذهنی است. امّا با این مقدار، توحید صفاتی حقیقی حاصل نمی شود. توحید صفاتی حقیقی آنگاه حاصل می شود که عارف، از ملائک فراتر رفته عالم اسماء و صفات را شهود نماید، و بالعیان ببیند که صفات، عین هم و عین ذاتند. اینجاست که عارف به حقیقت خویش گویا می شود که: « سبحان الله عمّا یصفون» و « الله اکبر مِن ان یوصف».
امّا در توحید ذاتی، عوام می توانند چندین خدا را فرض کنند، لکن با دلیل، دانسته اند که خدا در مقام واقع، نمی تواند بیش از یکی باشد. امّا فیلسوف داند که حتّی خدای حقیقی را در ذهن نیز نمی تواند دو تا فرض نمود. لذا واقف است که اگر کسی قادر است دو یا چند خدا را فرض کند، در حقیقت، هیچ خدایی را فرض نکرده است؛ و آنچه او فرض نموده دو یا چند موجود توهّمی است که اسمش را خدا نهاده است. همچنین فیلسوف می داند که یک ذات بیش نمی تواند باشد؛ و آن خداست؛ و غیر او ذاتی ندارند؛ بلکه همگی مظاهر ذاتند. امّا با این دانستن نیز توحید ذاتی حقیقی حاصل نمی شود. توحید ذاتی حقیقی وقتی حاصل می شود که عارف از توحید صفاتی نیز فراتر رفته از خود بی خود گشته خود را فانی فی الله بیابد؛ و با تمام هستی خویش، دریابد که هستی او عین اراده و مشیّت خداست؛ و ذاتی نیست جز آن بی همتا. در این حال، عارف واصل، جز خدا و ظهورات و مظاهر او هیچ نمی یابد. در این مقام است که عارف مترنّم می شود به « یَا هُوَ یَا مَنْ لَا هُوَ إِلَّا هُو».
خدا روزی ما و شما و جمیع آرزومندان کند این هر سه مقام را!
فنا ء فی الله
1ـ مقصود از فناء فی الله، فناء در اسم الله است نه فناء در کنه ذات خدا. لذا باید مراقب بود که بین الله که اسم با کنه ذات، خلط نشود.
2ـ امّا فناء در اسماء الله که اعلی درجه اش فناء در اسم الله است، یعنی مظهر بالفعل اسماء الله شدن؛ یعنی شخص به درجه ای از کمال برسد که وجودش آیینه شود برای اسمی از اسماء الله یا برای چندین اسم یا برای اسم جامع، یعنی الله. در این حال، همان گونه که تصویر آیینه ی شخص، به وجهی عین اوست و به وجهی غیر اوست، شخص نیز به وجهی عین اسماء الله می شود و به وجهی غیر اسماء الله است. در این حال است که آثار اسماء الله از وجود شخص صادر می شود؛ فرد دارای اعجاز یا کرامت می شود. مثلاً اگر مظهر اسم المحیی شد، مثل عیسی(ع) مردگان را زنده می کند یا در مجسمه می دمد و مجسمه را موجود زنده می کند. یا اگر مظهر اسم الشافع شد، گناهکاران شفاعت می کند. و … . وقتی شخص مظهر اسمی از اسماء الله شد، در واقع در آن اسم فانی شده و دیگر خودش نیست که کار می کند؛ بلکه آن اسم خداست که از وجود او دست به کار می زند. همان گونه که تصویر آیینه ی شخص خودش نیست که حرکت می کند، بلکه حرکات شخص است که او جلوه نموده است. البته حقیقت فناء فی الله، بسی بالاتر از این حرفهاست؛ که باید در کلاس عرفان نظری یافته شود. لذا ما در حدّ امکان سعی کردیم آن حقیقت متعالی را تنزّل دهیم تا قابل هضم برای کسانی باشد که با مبانی عرفان نظری آشنایی ندارند. به قول جناب مولوی: « مجملش گفتم، نگفتم زان بیان ــ ورنه هم اَفهام سوزد هم بیان.»
جهت مطالعه بیشتر به منابع زیر مراجعه فرمایید:
رحیق مختوم ، آیةالله جوادی آملی ، ج1 ، ص 486- 494
تماشاگه راز ، شهید مطهری ،142- 145
موفق باشید.