کشتیهای من غرق نمیشوند!
فکر کن یک روز صبح، با احساس عجیب و غریبی از خواب بیدار شوی. فکر کن بلند شوی و ببینی آب از دماغت راه افتاده؛ عطسه میکنی و بدنت مثل تنور داغ شده. با خودت فکر میکنی: «چی شده؟ چه اتفاقی برام افتاده؟» آن وقت است که میبینی سرما خوردهای. بععععله… سرما خوردهای؛ آن هم چه سرمایی!
مامانت وقتی میبیند ناراحتی، میگوید: «ای بابا! این همه خوردنی توی دنیاست؛ حالا چرا سرما رو خوردی؟»
پوزخندی میزنی و میدانی که یک مدت طول میکشد تا بهتر شوی. میدانی استراحت و آبمیوه و دارو بهترت میکند.
غم و ناراحتی هم مثل سرماخوردگی است. همهی ما گاهی احساس میکنیم غمگین هستیم. انگار کشتیهایمان غرق شده! اما خُب ناراحتی هم مثل سرماخوردگی گاهی بدون آنکه کار خاصی انجام بدهیم، بند و بساطش را جمع میکند و میزند به چاک! بعضی وقتها هم ممکن است کمی طولانیتر بشود؛ آن وقت است که باید دست به کار شوید. اصلاً هیچکس از ناراحتی و زانوی غم به بغل گرفتن، خوشش نمیآید. تو هم همینطور. مگه نه؟
موجودی به اسم «غم»
همهی ما گاهی غمگین میشویم. کاری هم نمیشود کرد. زندگی است دیگر؛ هم روزهای خوب دارد و هم روزهای بد. بعضی از ما یک جوری هستیم که کمتر و یا بیشتر از دیگران ناراحت میشویم. این علاوه بر شرایط، به شخصیت ما هم بستگی دارد.
چیزهایی هست که میتواند باعث شود ما ناراحت شویم:
ـ وقتی پدر و مادر آنقدرها که دلت میخواهد به تو توجه نمیکنند؛
ـ وقتی با خواهر و برادر یا دوستانت دعوا و قهر کردی؛
ـ وقتی امتحانت را خراب کردهای و نمرهی بدی گرفتی؛
ـ و یا… .
تو هم با من همفکری کن و بگو چه وقتهایی نوجوانی همسنوسال تو غمگین میشود؟
مثلاً گاهی نقل مکان کردن از یک خانه و یا محله میتواند ما را غمگین کند؛ یا وقتی عزیزی را از دست بدهیم و پای مرگ در میان باشد.
علاوه بر این، خیلی وقتها جایی که هستیم، یا آب و هوا هم میتواند ما را غمگین کند؛ مثلاً گاهی در پاییز و زمستان، وقتی ساعتها آفتاب نیست و هوا گرفته و ابری است، غمگین میشویم.
وقتی غمگین هستید چه کار میکنید؟
بعضیها گریه میکنند. بعضیها هم کمحوصله میشوند و حوصلهی رفتوآمد با دیگران را ندارند.
شکستت میدهم غم!
میشود کاری کرد که غم بر ما غلبه نکند. اصلاً من نمیفهمم چرا نوجوان خوبی مثل شما باید غمگین باشد؟ در اینجا به چند نکته اشاره میکنم تا به کمک آنها بتوانید به جلو پیش بروید و از لذتهای زندگی غافل نشوید.
1. گوشهای دیگران را در اختیار بگیرید!
شاید باور نکنی، ولی همین که حرف بزنی و دیگران گوش کنند، کلی میتواند در آرام کردنت کمک کند! البته قرار نیست برای هر کسی سفرهی دلمان را باز کنیم. از بزرگتر یا دوستِ خوبی بخواه به حرف شما گوش بدهد. مثلاً بگو: «مامان! چند وقته خیلی ناراحتم. نمیتونم دوست خوبی پیدا کنم. شما هم قبلاً چنین تجربهای داشتید؟»
وقتی با کسی حرف میزنی، غم از جسمِ شما تخلیه میشود. همهی ما بعد از درددل کردن، احساس سبکی میکنیم.
2. موتورت را روشن کن و حرکت کن!
ورزش و تحرک، یکی از راههای خوب برای نشاط است. وقتی حرکت میکنی، مغز مادهای به نام «اندروفین» ترشح میکند که باعث میشود احساس بهتری داشته باشی. وقتی غمگین هستی، حرکت کن؛ مثلاً با دوستانت و یا حتی به تنهایی پیادهروی کن. دویدن در حیاط خانه را هم امتحان کن. دوچرخهسواری، بسکتبال، والیبال، طناببازی و همهی اینها میتواند حالت را بهتر کند.
3. نگذار مغزت گیر کند!
گاهی اتفاقهایی در زندگی میافتد که حالِ ما را خراب میکند؛ اما مرور این اتفاقها، حاِل ما را بدتر میکند. روانشناسها میگویند: نباید اتفاق ناخوشایند را بارها مرور کرد؛ باید حواسمان را از آنها پرت کنیم. کتاب خواندن، نقاشی کردن، تماشای تلویزیون، بازیهای کامپیوتری، بیرون رفتن و کارهایی مثل اینها میتواند حالِ ما را بهتر کند.
4. ببین اوضاع چطور هست
گاهی آنقدر سرمان شلوغ است که فرصتی برای فکر کردن به چیزهایی که اتفاق افتاده، نداریم. گاهی توی دفترچهای یادداشت کن و ببین چرا بعضی اتفاقهای بد برایت افتاده و چطور میتوانی از آنها پیشگیری کنی.
5. به رؤیاها و آرزوهایت فکر کن
خیلی وقتها فکر کردن به رؤیاها و آرزوها، به ما کلی انرژی خوب میدهد. حتماً گاهی چشمانت را ببند و به آرزوهای شیرینت فکر کن!
منبع: مجله باران