خانه » همه » مذهبی » کلمات قرآنی

کلمات قرآنی


کلمات قرآنی

۱۳۹۳/۰۲/۰۷


۲۶۳۹ بازدید

فرق بین کلمات زیرچیست؟ذنب.عصیان.خطا.سیئه.جرم.اثم/باسپاس

این کلمات را از قاموس ویا فرهنگهای دیگرلغات خدمت شما ارائه می دهیم: 1-    ذنب:  (بر وزن فلس) گناه. ناگفته نماند: ذنب (بر وزن فرس) بمعنى دم حیوان و غیره است و ذنب (بر وزن عقل) در اصل بمعنى گرفتن دم حیوان و غیره است. هر فعلیکه عاقبتش وخیم است آنرا ذنب گویند زیرا که جزاى آن مانند دم حیوان در آخر است و لذاست که بگناه تبعه گویند که جزایش در آخر و تابع آن است (مفردات) «وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ یَقْتُلُونِ» شعراء: 14 براى آنها در عهده من گناهى است میترسم مرا بکشند. جمع ذنب ذنوب بر وزن عقول است نحو «إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً» زمر: 53 «وَ کَفى بِهِ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِیراً» فرقان: 58.   «إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً. لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ یَهْدِیَکَ صِراطاً مُسْتَقِیماً. وَ یَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً» فتح: 1- 3 غرض از «ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ» یعنى چه؟! آیا رسول خدا گناهى داشت تا آمرزیده شود؟! و آنگهى فتح مکه چه تناسبى با غفران ذنب دارد تا خدا بفرماید براى تو مکه را فتح کردیم تا گناهان تو را بیامرزیم؟! و ایضا غفران گناهان گذشته و آینده یعنى چه؟! بخشوده شدن گناهان گذشته طبیعى و عادى است ولى گناهان آینده که هنوز واقع نشده اند چطور بخشوده میشوند؟! اولا باید دانست: باحتمال نزدیک بیقین مراد از «ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ» گناهان دور و نزدیک است نه گناهانى که در گذشته واقع شده و در آینده واقع خواهد شد. و بعبارت اخرى: گناهانى که از مدتها قبل واقع شده و گناهانى که تازه انجام گرفته است. این سخن کاملا طبیعى است و احتیاج بآن تأویل رکیک ندارد که بگوئیم: یعنى گناهان گذشته را مى بخشد و توفیق میدهد که در آینده گناه نکنى. در روایت نیز که این تعبیر آمده باشد بنا بر احتمال فوق گناهان دور و نزدیک مراداند. این احتمال را خداوند ببرکت قرآن بر من الهام فرموده و در جاى دیگر ندیده ام. ثانیا در آیات دیگر نیز بحضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله نسبت ذنب داده شده که لازم است دقت شود مثل «فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکارِ» غافر: 55 بنظر میاید مراد از این ذنب خیالاتى است که درباره توفیق و پیشرفت اسلام بقلب مبارک آنحضرت راه مییافت که آیا این دین پیش میرود؟ لذا خدا فرموده: صبر کن وعده خدا حق است و براى گناهت که در دل تو رفت و آمد میکند استغفار کن. نظیر این سخن آیه 214 بقره است که میگوید: «مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّى یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى نَصْرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ» میفرماید بهنگام بأساء و ضراء متزلزل شدند تا جائیکه رسول و مؤمنان گفتند: یارى خدا کى خواهد آمد. این گرچه حکایت حال گذشتگان است ولى چون خطاب بمؤمنین است حکایت از حال آنها نیز دارد و آنگهى رسول من حیث هو بتصریح آیه چنین حال را دارد و آن شامل حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله هم میشود.
در آیه دیگر آمده «فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ» محمد: 19 شاید مراد از این ذنب نیز همان تنگى سینه آنحضرت باشد که فرموده: «فَلَعَلَّکَ تارِکٌ بَعْضَ ما یُوحى إِلَیْکَ وَ ضائِقٌ بِهِ صَدْرُکَ» هود: 12 و نیز فرموده «کِتابٌ أُنْزِلَ إِلَیْکَ فَلا یَکُنْ فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ» اعراف: 2 در سوره یوسف آیه 109 فرموده: پیش از تو مردانى فرستادیم و بآنها وحى میکردیم … آیا در زمین سیر نکردند تا عاقبت پیشینیان را بنگرند … آنگاه فرموده «حَتَّى إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا فَنُجِّیَ مَنْ نَشاءُ وَ لا یُرَدُّ بَأْسُنا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ».
ظاهر آنست که ضمیر «ظَنّوا، أنّهم، کذبوا» همه راجع به «الرّسل» است و معنى چنین میشود: تا آنگاه که پیامبران مأیوس شدند و خیال کردند که وعده عذاب درست نبوده یارى ما بآنها رسید. آیا چنین خیالى در ذهن پیامبران خطور میکند؟! و آیا این عبارت اخراى آنست که فرموده «وَ زُلْزِلُوا حَتَّى یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى نَصْرُ اللَّهِ؟! و اللّه العالم.
در المیزان سه ضمیر گذشته را به مردم بر گردانده و فرموده: یعنى چون رسل از ایمان مردم مأیوس شدند و مردم پنداشتند که پیامبران بدروغ وعده عذاب داده اند آنگاه یارى ما آمد. راجع بمرجع سه ضمیر و اینکه راجع بمردم است با آیه 27 هود که درباره قصه نوح آمده که مردم بنوح گفتند «بَلْ نَظُنُّکُمْ کاذِبِینَ» و فرعون بموسى گفت «إِنِّی لَأَظُنُّکَ یا مُوسى مَسْحُوراً» اسراء: 101 استدلال کرده است و اللّه العالم. اینک میرسیم بآیه «إِنَّا فَتَحْنا» بنظر نگارنده حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله درباره توفیق و پیشرفت اسلام ناراحتى ها و تنگى هاى خاطر داشت چنانکه خداوند بارها فرموده «فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ» غافر: 55 «وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُکَ إِلَّا بِاللَّهِ … وَ لا تَکُ فِی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ» نحل: 127 «فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لا یَسْتَخِفَّنَّکَ الَّذِینَ لا یُوقِنُونَ» روم: 60.
این آیات همه براى رفع دلتنگى آنحضرت و براى تسلیت اوست. و چون مکه فتح شد و بت پرستى متلاشى گردید این وعده ها جاى خود را گرفت و آنحضرت خاطرش آرام و مطمئن گردید که دیگر دستى بالاى دست اسلام نیست و معبودات باطل ناپدید شدند و کلمه عالمگیر و دلنواز لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ مانند کوه استوارى سینه بزمین زد لذا خداوند فرمود: براى تو فتحى آشکار پیش آوردیم تا گناهان دور و نزدیکت را (که همان خیالات بوده باشد) بیامرزیم و دیگر آن خیالات بذهن تو نیاید آخرین سوره ایکه بآنحضرت نازل شده سوره نصر است که فرموده «إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْواجاً فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کانَ تَوَّاباً».
یعنى چون یارى خدا و فتح آمد و دیدى که مردم فوج فوج بدین خدا داخل میشوند خدا را تسبیح و حمد بگوى و آمرزش بطلب. طلب آمرزش دیگر براى چیست؟! یعنى حالا که با چشم خود دیدى دین جاى خود را گرفت و بعوض یک یک، گروه گروه داخل دین میشوند و وعده خدا عملى شد دیگر از آن خیالات که داشتى آمرزش بخواه؟
مفسران در تقریب آیه شریفه اقوالى دارند که از نظر نگارنده قانع کننده و دلچسب نیست و بآنچه گفته ام اعتماد دارم.
بعضى از بزرگان فتح را صلح حدیبیه گرفته و از آیات سوره که صلح مزبور را یادآورى میکند استمداد کرده است. ناگفته نماند گرچه در آیات این سوره راجع بصلح حدیبیه مطالبى هست ولى بعید بنظر میرسد مراد صلح باشد در روایت امام رضا علیه السّلام آمده که فتح مکه فرموده اند.
و اگر مراد از فتح، جریان حدیبیه باشد باز سخن ما بقوت خود باقى است و صلح حدیبیه سبب آرامش خاطر آنحضرت گردید و دید که وعده هاى خدا بتدریج جاى خود را میگیرد و اللّه العالم.
  «فَیَوْمَئِذٍ لا یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ» رحمن: 39، بنظر میاید مراد از این سؤال، سؤال استفهام است یعنى از کسى پرسیده نمیشود تو چه کاره بوده اى زیرا خداوند بهمه چیز داناست و آنگهى فرموده «یَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لا تَخْفى مِنْکُمْ خافِیَةٌ» حاقة: 18. و فرموده «یَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ» طارق: 9 و ما بعد آیه ما نحن فیه این آیه است که «یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیماهُمْ …» یعنى:گناهکاران با علامت خود شناخته میشوند مشروح این سخن در «سئل» خواهد آمد انشاء اللّه.
  (ذنوب): (بفتح اوّل) «فَإِنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا ذَنُوباً مِثْلَ ذَنُوبِ أَصْحابِهِمْ فَلا یَسْتَعْجِلُونِ» ذاریات: 59 راغب ذنوب را اسب دراز دم و دلو دمدار گفته و میگوید بطور استعاره در معناى نصیب بکار میرود یعنى براى ستمگران نصیبى از عذاب هست مانند نصیب ستمگران گذشته پس عجله نکنند.
طبرسى آنرا دلو پر از آب گفته و آنگاه نصیب معنى کرده است. ابن- اثیر در نهایه آنرا دلو بزرگ گفته و از بعضى نقل میکند که ذنوب نمیگویند مگر آنکه آب داشته باشد و گوید در حدیث بول اعرابى آمده که «امر بذنوب من ماء فاریق علیه» یعنى دستور داد تا دلوى پر از آب بر آن ریخته شد.صحاح آنرا اسب دراز دم، نصیب، دلو پر از آب و غیره گفته است.
قاموس: اسب دم کلفت، روز پر شر، دلویکه آب دارد. نصیب و غیره معنى کرده است.
بهر حال مراد از آن در آیه شریفه نصیب است و اعتباریکه در ذنب گذشت در آن نیز جارى و نصیب عذاب را ذنوب گفته اند زیرا مثل دم در آخر است.
2-    عصیان :                   
   فرهنگ أبجدی عربی-فارسی، متن، ص: 840 ، المَعْصِیَة-  [عصى ]: مص،- ج مَعَاصٍ: گناه.
 
3-    خطا :
خطأ: اشتباه.
نا گفته نماند:خطا و اشتباه سه قسم است. اوّل آنکه کارى ناشایست را از روى عمد و بى اعتنائى انجام دهند، اینگونه خطا مسئولیّت آور و مورد باز خواست است و آن مثل جهالت عمدى است که در «جهل» گذشت مثل وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیَّاکُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ کانَ خِطْأً کَبِیراً اسراء: 31 پیداست که مشرکان فرزندان خویش را از روى عمد و اراده میکشتند و علّت خطا بودن همان ناشایست بودن آن عمل است.
  «خطاء» در آیه شریفه بکسر خاء و فتح آن هر دو خوانده شده است. و آنرا بکسر اوّل، گناه معنى کرده اند در قاموس گوید: آن بمعنى گناه یا گناه عمدى است در مجمع آمده: «خطئ یخطاء خطاء» آنگاه گویند که گناه از روى عمد باشد و خاطئ نیز از آن است یعنى آنکه از روى عمد خطا کار است راغب نیز در مفردات چنین گفته است.
تمام گناهان که از آنها بخطا و خطیئه و خطایا تعبیر شده همه از این قبیل اند مثل بَلى مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ فَأُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ بقره: 81 مِمَّا خَطِیئاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً نوح: 25 آمَنَّا بِرَبِّنا لِیَغْفِرَ لَنا خَطایانا … طه: 73.
دوّم آنکه کار شایسته اى اراده کند ولى خلاف آن واقع شود مثل آنکه میخواست پرنده اى شکار کند اشتباها انسانى را کشت. این خطا قابل عفو و غیر مسئول است و فاعل آنرا مخطى ء گویند نه خاطئ مثل وَ لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ فِیما أَخْطَأْتُمْ بِهِ وَ لکِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً احزاب: 5 و مثل وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ یَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلَّا خَطَأً وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ … نساء: 92.
خطاء و اخطاء هر دو بیک معنى است (اقرب).
سوّم آنکه کار خلافى را اراده کند و اشتباها کار خوبى را انجام دهد. اینگونه شخص در باره اراده اش مذموم بوده و درباره فعلش نیز ممدوح نیست. راجع باین شقّ در قرآن مصداقى نیامده است.
قسم اوّل چنانکه گفته شد خطاى مسئول است و در قسم دوّم اراده صواب و فعل خطا و در قسم سوّم بعکس است. در تعیین این سه قسم از مفردات استفاده شده است. در اقرب الموارد هست:
گفته اند: خطا بر سه معنى است گناه، ضدّ عمد و ضدّ صواب و در معنى اخیر اکثر با مدّ آید. بَلى مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ فَأُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ بقره: 81 توجیه این آیه در «حوط» گذشت.
رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِینا أَوْ أَخْطَأْنا … بقره: 286 اگر مراد از آیه خطا بمعنى دوّم باشد صریح است که بعضى از نسیان ها و خطاها مؤاخذه دارد مثل اینکه نسیان و خطا در اثر اهمال و بى اعتنائى باشد در این صورت هر چند عامل در موقع نسیان و خطا غیر مختار است ولى سبب آندو اختیارى است در باره شخص مجرم آمده که روز قیامت میگوید: خدایا چرا مرا کور محشور کردى خطاب رسد کَذلِکَ أَتَتْکَ آیاتُنا فَنَسِیتَها … طه: 126 گر چه مراد از نسیان در این آیه بى اعتنائى و ترک عمل است. المنار در باره آیه ما نحن فیه توجیه متقنى دارد که قابل توجّه است.
  (خاطئون) و خاطئین پنج بار در قرآن مجید آمده و همه در باره کسانى است که عمدا خطا و گناه کرده اند مثل إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما کانُوا خاطِئِینَ قصص: 8 و در سابق گفتیم: که خاطئ بگناهکار اطلاق میشود و مخطى ء بخطا کننده معذور. خاطئه مؤنّث خاطئ است مثل ناصِیَةٍ کاذِبَةٍ خاطِئَةٍ علق: 16 و در آیه وَ جاءَ فِرْعَوْنُ وَ مَنْ قَبْلَهُ وَ الْمُؤْتَفِکاتُ بِالْخاطِئَةِ حاقّه: 9 بمعنى گناه است چنانکه راغب گفته. در مجمع آنرا مصدر گرفته و اسم مصدر معنى کرده است و در اقرب میگوید:مصدر است مثل عاقبت.
  (خطیئة) وَ مَنْ یَکْسِبْ خَطِیئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ یَرْمِ بِهِ بَرِیئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِیناً نساء: 112 هر که خطا یا گناهى کند و آنرا بگردن بیگناهى افکند، بهتانى و گناهى آشکار بدوش گرفته است.
بنظر میاید که مراد از خطیئة شقّ دوّم خطاست که خطاى معذور و غیر مسئول است. راغب نیز چنین معتقد است. در این صورت تردید میان خطیئة و اثم کاملا روشن است در المیزان خطیئة را بمعنى معصیت گرفته معصیتیکه وبال آن از موردش تجاوز نمیکند مثل ترک روزه و خوردن خون، و اثم را بمعنى گناهى گرفته که وبال آن مستمرّ است مثل قتل نفس و سرقت. و در این باره تحقیق شایانى کرده است. ولى باید دانست که ذیل آیه در باره نسبت گناه بدیگرى است «ثُمَّ یَرْمِ بِهِ بَرِیئاً» نسبت ترک روزه و خوردن خون مثلا بدیگرى، با مساق آیه چندان جور در نمیآید.
بهتر آنست که خطیئه را بمعنى خطاى معذور بگیریم چنانکه گفتیم آنوقت معنى آیه کاملا طبیعى و مطابق فهم میشود یعنى: هر که خطائى مرتکب شود مثلا کسى را باشتباه بکشد و یا گناهى مرتکب شود مثلا پولى بدزدد سپس آنرا بگردن بیگناهى افکند گناهى بزرگ متحمل شده است.
کلمه خطیئة بطور مفرد فقط سه بار در قرآن مجید آمده یکى آیه 81 بقره که گذشت و دیگرى آیه 82 شعراء و سوّمى آیه ما نحن فیه. اوّلى حتما در باره گناه و دوّمى محتمل است و سوّمى بنا بر آنکه گفته شد بمعنى خطاى معذور است.فقط این اشکال میماند که آیا خطیئه بر خطاى محض اطلاق میشود و یا بآن فقط خطا گفته میشود چنانکه فرموده وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً.
 
4-    سیئه
سوء:  (بضم س) بدو بفتح آن بدى. بعبارت دیگر، بضمّ سین اسم و بفتح آن مصدر است چنانکه در صحاح و قاموس و اقرب و المنجد گفته است ولى بیضاوى و زمخشرى سوء (بضم سین) را ذیل آیه 49 بقره مصدر دانسته اند. و مصدر آن متعدى میباشد. ولى «ساء یسوء سواء» لازم است.
راغب گوید: سوء بضم سین هر چیز اندوه آور است … در اقرب گوید «سائه … سوءا» باو کار ناپسند کرد یا او را محزون نمود. سوء (بفتح س) در قرآن کریم 9 بار و بضم آن پنجاه بار آمده است.بنظر نگارنده در 9 آیه که سوء بفتح سین آمده همه مصدر بمعنى فاعل است مثل «عَلَیْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ» توبه: 98. یعنى بر آنهاست بلاى حزن آور یا حادثه مکروه آور و مثل «إِنَّهُمْ کانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فاسِقِینَ» انبیاء: 74.حقّا که آنها مردمان بد کار، فاسق بودند. در آیه اول سوء را بضمّ نیز خوانده اند.
در جاهائیکه سوء بضمّ آمده اسم است و در معنى خود بکار رفته مثل «یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ» بقره: 49.وارد میکردند بر شما عذاب بد را. گویا از اضافه سوء بعذاب با آنکه عذاب همه اش بدو ناگوار است، شدّت آن مراد است مثل عذاب الیم، عذاب شدید. «فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ» آل عمران:174. با نعمت و فضل خدا برگشتند و حادثه بدى بآنها نرسید.
  (سوأى) مؤنّث اسوء است مانند حسنى مؤنث احسن و یا مصدر است مثل بشرى (اقرب) «ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ» روم: 10. عاقبة خبر کان و سوأى اسم آن است مثل «وَ کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ» و جمله «أَنْ کَذَّبُوا» در مقام تعلیل است یعنى: سپس نتیجه بدتر و حالت رسوخ کفر، عاقبت بدکاران شد زیرا که آیات خدا را تکذیب کردند. این کلمه فقط یکبار در قرآن آمده است. بعضى «سوآى» را مفعول «أساءوا» گرفته و «ان کذّبوا» را خبر کان دانسته اند یعنى: عاقبت بدکاران بتکذیب و کفر منجر شد در المیزان فرموده: گرچه این معنى فى نفسه درست است ولى معنى اول مناسب مقام است …
  (سّى ء) وصف است بمعنى بد و قبیح. «وَ لا یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ» فاطر: 43. حیله بد نمیگیرد مگر حیله گر را «کُلُّ ذلِکَ کانَ سَیِّئُهُ عِنْدَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً» اسراء: 38. «کُلُّ ذلِکَ» اشاره است بکارهاى نیک و بد در آیات گذشته یعنى: کارهاى قبیح از میان آنچه گفته شد نزد خدایت ناپسند است.
  (سیّئة) مؤنث سیّى ء است و آن پیوسته وصف آید مثل خصلت سیّئه عادت سیّئه و امثال آن اگر آنرا لازم گرفتیم بمعنى بد و قبیح است و اگر متعدى دانستیم معناى بدآور و محزون کننده میدهد. جمع آن در قرآن سیّئات است. «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلا یُجْزى إِلَّا مِثْلَها» انعام: 160. سیّئة در آیه کار بد و گناه است «وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّیِّئاتِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ» اعراف: 168. و آن در قرآن بمعنى آثار گناه و گناه و شفاعت بد و عذاب و غیره آمده است رجوع به «غفر».
  (سوءة): چیزیکه ظهورش ناپسند است (المنار) لذا بطور کنایه بفرج و آلت رجولیت و جسد میّت و غیره گفته شده در صحاح و قاموس آنرا عورت و فاحشه (کار بد) و در مفردات کنایه از فرج گفته. در نهایه گوید:سوأة در اصل بمعنى فرج و سپس بهر چه ظهورش شرم آور است گفته شده.  «فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً یَبْحَثُ فِی الْأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوارِی سَوْأَةَ أَخِیهِ …» مائده 31. مراد از سوأة در اینجا جسد میت است یعنى خدا کلاغى فرستاد که زمین را میکاوید تا باو نشان دهد چگونه جسد برادرش را زیر زمین پنهان کند.  «قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یُوارِی سَوْآتِکُمْ» اعراف: 26. لباس سوأه هاى مردم را که دیده شدن آنها را خوش ندارند مى پوشاند. «فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطانُ لِیُبْدِیَ لَهُما ما وُورِیَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما» اعراف: 20.مراد از سوأة عورت زن و مرد است ایضا در آیه «فَأَکَلا مِنْها فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما» طه: 121. از جمع آمدن سوأة میتوان فهمید که مراد عورتین هر دو از آدم و زنش است.
  «وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سِی ءَ بِهِمْ …» هود: 77. بنظرم سى ء بمعنى اندوه است یعنى چون فرستادگان ما پیش لوط آمدند از آمدنشان غمگین شد، ایضا در «سِیئَتْ وُجُوهُ الَّذِینَ کَفَرُوا» ملک: 27. و در آیه «لِیَسُوؤُا وُجُوهَکُمْ» اسراء: 7. تا رویتان را غمگین کنند است که اثر غم در وجه انسان نمایان میشود.
  «وَ اضْمُمْ یَدَکَ إِلى جَناحِکَ تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ» طه: 22. سوء در آیه بمرض و آفت گفته اند. غرض آنست این تغییر رنگ ضررى نخواهد داشت یعنى دستت را بگریبان خود جمع کن تا سفید و روشن بدون آفت خارج شود. بعضى ها سوختن احتمال داده اند یعنى دستت نمیسوزد. این لفظ در سوره نمل: 12. و قصص: 31 نیز آمده در المیزان فرموده: ظاهرا این قید تعریض بتورات فعلى است که در سفر خروج باب چهارم آیه 6 گوید: دست موسى مثل برف مبروص (پیس) شد.
  در تمام آیات قرآن در علاج سیئات تکفیر آمده است مثل «وَ یُکَفِّرُ عَنْکُمْ مِنْ سَیِّئاتِکُمْ» بقره: 271. و درباره هیچ یک یغفر السیّئات نیامده مگر در آیه «وَ نَتَجاوَزُ عَنْ سَیِّئاتِهِمْ» احقاف: 16. که بجاى تکفیر تجاوز آمده است. این ظاهرا از آنجهت است که «کفر» در لغت بمعنى پوشاندن است و در علاج بدى ها و ناپسندها تعبیر پوشاندن آنها مناسب است.
 
5-    جرم:
جرم:  (بر وزن عقل) قطع.
مجمع البیان، اقرب الموارد، قاموس، مفردات و صحاح آنرا بمعنى قطع گفته اند.
بعقیده طبرسى گناه را از آنجهت جرم گویند که عمل واجب الوصل را قطع میکند. بنا بر این قول، گناهکار را از آن مجرم گویند که عمل صالح را قطع میکند (در مجمع به ذیل آیه 124 انعام رجوع شود) در مفردات گوید: اصل جرم بفتح اوّل بمعنى قطع ثمره از درخت است و بطور استعاره بگناه کردن جرم گفته اند.
طبرسى در ذیل آیه 2 مائده وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ را از کسائى «یَحْمِلَنَّکُمْ» (وادار نکند) نقل کرده است و این مطابق نهج البلاغه است که در نامه 12 فرموده «لا یحملنّکم شنئانهم على قتالهم قبل دعائهم» و خود جرم را در آنجا قطع و کسب معنى میکند زمخشرى در ذیل همین آیه میگوید:
جرم جارى مجراى کسب است در تعدّى بیک مفعول یا دو مفعول و آنگاه جمله فوق را بمعنى کسب و وادار کردن گرفته است.
بعضى از بزرگان در تفسیر خود در ذیل آیه فوق گوید: «یقال جرمه یجرمه: اى حمله» على هذا معنى جرم وادار کردن است. ولى این تعبیر را در کتب مشهور لغت پیدا نکردیم.
و خلاصه آنکه: در معناى جرم (بفتح اوّل) سه قول هست: قطع، حمل، کسب. ولى قطع معناى اوّلى و مشهور آن است و جرم (بضمّ اوّل) بمعنى گناه از همین مادّه است.
بنظر نگارنده جرم فقط یک معناى دارد و آن قطع است و گناه را بدان سبب جرم گویند که شخص را از سعادت و رحمت خدا قطع میکند و گناهکار را مجرم میگوئیم زیرا در اثر گناه، خود را از رحمت و سعادت و راه صحیح انسانیّت قطع میکند و در سه محل از قرآن که «لا یَجْرِمَنَّکُمْ» آمده چون بمفعول دوّم با «على» متعدى شده لذا معناى حمل (وادار کردن) بر آن اشراب شده است و چنانکه میدانیم «حمل» بر مفعول دوّم با «على» متعدى میشود گویند: حمله على- الامر. یعنى او را بفلان کار وادار کرد لفظ «على» در یک آیه مذکور و در دو آیه مستتر است اینک آیات را نقل میکنیم:
وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلَّا تَعْدِلُوا … مائده: 8 وادار نکند شما را کینه قومى بر اینکه عدالت نکنید. مى بینیم که در اینجا «عَلى – أَلَّا تَعْدِلُوا» مفعول دوّم «لا یَجْرِمَنَّکُمْ» است و «على» در آن مذکور میباشد.
وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ أَنْ تَعْتَدُوا … مائده: 2 کینه مردمیکه شما را از مسجد الحرام باز داشته اند وادار نکند بر اینکه تجاوز کنید.
وَ یا قَوْمِ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شِقاقِی أَنْ یُصِیبَکُمْ مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ …
هود: 89 اى قوم مخالفت با من وادارتان نکند بر اینکه نظیر بلاى قوم نوح بر شما برسد.
در این دو آیه أَنْ تَعْتَدُوا- … أَنْ یُصِیبَکُمْ مفعول دوّم «یَجْرِمَنَّکُمْ» است و «على» در هر دو مقدّر میباشد و احتمال دارد که در آیه اخیر معناى کسب بآن اشراب شده باشد و در این صورت احتیاج بتقدیر «على» نیست.
إِنَّ الَّذِینَ أَجْرَمُوا کانُوا مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا یَضْحَکُونَ مطففین: 29 آنانکه اقدام بگناه کردند بمؤمنین از روى ریشخند مى خندیدند.
در قرآن کریم مادّه جرم غیر از سه آیه فوق، همه از باب افعال بکار رفته است مثل اجرموا، اجرامى مجرم و مجرمون فقط در پنج محلّ «لا جَرَمَ» آمده که خواهیم گفت. بنظر میاید باب افعال در اینجا براى کثرت باشد زیرا کثرت یکى از معناى آنست فَانْتَقَمْنا مِنَ الَّذِینَ أَجْرَمُوا روم: 47 از کسانیکه پیوسته گناه میکردند انتقام کشیدیم.
  6-    اثم 
آثم یعنى: گناهکار- بضرر افتاده.  «وَ مَنْ یَکْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ» بقره: 283 هر که کتمان شهادت کند قلبش گناهکار است. اثیم صیغه مبالغه است «وَیْلٌ لِکُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ» جاثیة: 7.
تأثیم نسبت دادن گناه بدیگرى است «لا یَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً وَ لا تَأْثِیماً» واقعه: 25 یعنى در بهشت بیهوده و نسبت دادن گناه بیکدیگر نمیشنوند کلمه اثم با سائر مشتقات آن 48 بار در قرآن بکار رفته است. اثم : در حقیقت یعنی عقب افتاده  وکُند ؛ گفته شده: ناقة آثمة : یعنی شتری که عقب افتاده و اثم گرفته شده از این معنی است ، چون اثم انسان را از خیرات به عقب می اندازد !

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد