کلمهی عجم پیش از این که به این معنی به کار رود، سده ها فقط برای ایرانیان و سرزمین ایران به کار میرفت. همان گونه که امروزه در خوزستان، عرب ها هنوز هم به فارس ها عجم میگویند و این واژه در گذشته نه تنها تحقیر آمیز نبوده بلکه موجب افتخار بوده است، به طوری که برخی از از عرب ها حتی در دوره ی جاهلیت داستانهای شکوه کسرایان عجم و مُلک جم را با افتخار نقل میکرده اند. سپس عجم در یک برهه از تاریخ فقط برای فارس ها و مترادف با پارسیان به کار گرفته شده است و برای نخستین بار در دوره ی بنی امیه است که کاربرد تحقیر آمیز کلمه ی عجم برای مترادف فارس و مجوس بیان شده است. بعدها به دلیل صرفی بودن زبان عربی، “جم” و “عجم” به واژههای متعددی مانند معجم، عجمه و غیره تبدیل شد.
ریشههای واژه ی عجم
عجم به صورت هَجَم، هَخَم و هَیَم نیز تلفظ شده است و احتمال دارد میان آن با واژه ی “هخامنش” نیز ارتباط وجود داشته باشد. زیرا کلمه ی “جم” یا “یم” که ریشه ی اصلی واژه ی عجم هستند، در زبان لاتین به صورت Haxâm نوشته و با “خ” تلفظ میشود. در قدیم ترین متن های فارسی، کلمه های جمشیدیان، جم، عجمیان و عجمان هست. ولی واژه ی “هخامنشیان” در ادبیات فارسی پس از اسلام نیست.
ال + جم = الجم = اجم =عجم با واژه های “جم” و “جمشید” پیوند واژهای و تاریخی دارد :
“جم” نام کوچک جمشید پادشاه افسانهای ایران است که با شخصیت حضرت سلیمان یکی دانسته میشود. جمشید از دو واژه “جم” و “شید” ساخته شده است. “جَم” و ” یَم” از یک ریشه است و معنی دریا و اقیانوس و گروه میدهد و “شید” به معنی درخشندگی همیشگی و ابدی است که با خور (سوراخ ، گودال) ترکیب میشود و خورشید خوانده میشود و محل تابناکی ابدی معنی می دهد. از این رو “جمشید” مفهوم دریای نور، دریای تابناک و فروغ جاودان را میرساند.
کلمه ی “یم” و “جم” همان گونه که گفته شد به معنی گروه و دسته و نیز به معنی آب و رودخانه و یا دریا است و نام جمشید یکی از مشهورترین پادشاهان یا پیامبران اساتیری ایران با آن پیوند دارد. ریشه ی سامی یا آریایی این کلمه قابل اثبات نیست، ولی در زبان عربی کلمه ای با حرف های (و، ا، ی) شروع نمیشود پس “یم” نمیتواند عربی باشد. و وزن آن هم عربی نیست. طبق قاعده ی زبان عرب به اسم “جم” “ال” اضافه میشود و به صورت الجم نوشته می شود. اما چون حرف ج در “جم” از حرف های شمسی است، بنا براین در آن حرف “ل” تلفظ نمیشود. “جم” و “یم” در زبان عرب نیز به معنی دریا، برکه و انجمنی بوده و به طبقه ی روحانیون قدیم ایران یعنی مغ مجوس گفته می شده است که همان “عاد” عبری (به معنی مغان، انجمنی ها) در تورات و قرآن است. ما همچنین نام دیگر زرتشتیان یعنی گَبر (گَور) را نیز در دست داریم که باز به همین معنی جمع مردم و انجمن ِ گرد آتش است. این کلمه در نام فرقه ی بزرگ گَوران های ایران نیز باقی مانده است.
“جم ” كه در اوستا و پهلوی و زبان کردی به صورت جمشید و جمشیر و گاهی هَجَم آمده است، نامی است که بزرگان متعددی در تاریخ به آن نامیده شدهاند، ولی جمشید در شاهنامه از نخستین پادشاهان و پیامبران ایرانی به شمار می آید كه بر پایه ی نوشتهها و داستانهای شفاهی و خدای نامه ها، اختراع لباس، نگارگری، كشف فلز، ساختن گرمابه، دانش پزشكی و جشن نوروز را به او نسبت دادهاند. صفات این پادشاه شباهت زیادی به نوح در قران دارد و برخی وی را با حضرت سلیمان یكی دانسته اند. در اوستا آمده است که در زمان جمشید ۳۰۰ سال مرگ و بیماری نبود. اهورا مزدا از او خواست كه پیامبرش در روی زمین باشد ولی او شهریاری را پذیرفت. در یكی از سال ها سرما به شدت فزونی یافت و او دژی بنام جم كرات (ورجمكرت) ساخت و حیوانات را در آن جای داد. در دوره ی او حیوانات فزونی یافتند. او جامی داشت كه در آن تمام اسرار نهان را میدید (جام جم). نگاه كردن به گوی شیشهای و اسرار گفتن از این دوره رایج شده است، سرانجام نیز او ادعای خدایی كرد و گمراه شد. پس ضحاك بر او چیره شد و به تعبیر فردوسی:
منی كرد آن شاه یزدان شناس / ز یزدان بپیچید و شد ناسپاس
کلمه ی عجم با نام “جم” (جمشید اساتیرایرانی) پیوند دارد. زیرا آن “جم” که با اژیدهاک ثانی (ضحّاک، آستیاگ) مربوط میشده شخصی از قوم مغان آذربایجان بوده است که به گفته ی کتسیاس و منابع اوستایی، سپیتمه (یعنی دانای سفید و مقّدس) نامیده میشده است. کتسیاس نام سپیتمه را درفهرست نام حکمرانان ماد اسپنداس (ارمغان کننده ی خوشبختی) آورده (در اوستا نیز بدین معنی اشاره شده است) و به وی به عنوان آخرین فرمانروای ماد با حکومتی سی وپنج ساله اشاره کرده و نام دیگر او را آستی گاس (صاحب و وارث تخت) آورده است. میدانیم که وی زیردست آستیاگ پدر زن خویش بوده و همزمان با آستیاگ در آذربایجان و اران و ارمنستان حکومت نموده است. از سوی دیگر میدانیم که سپیتمه در واقع همان پدر زرتشت سپیتمان است که در شهر رغه آذربایجان یعنی مراغه حکومت میکرده است و در تاریخ های اساتیری ایران با نامهای ایرانی جم و هود هامان (دانای نیک) و گودرز (دارای سرودهای با ارزش) معرفی شده است. دلیل این وجه تسمیهها نیز جز مُغ بودن شخص وی نبوده است، چه همان طور که گفتیم نام جم در این جا مانند “جمّ ” عربی و “عاد” عبری و “مُغ” و ” گَور” ایرانی به معنی انجمنی است.
در اوستا، فرگرد دوم وندیداد در مورد جمشید گفته شده که وی ورجمکرت ( قلعه ی جمشید) را ساخت و جای آن در کنار رود داییتی است. اکنون ویرانههای این دژ کوهستانی در آن جا قلعه قیزلار (یعنی دژجنگجویان) نامیده میشود و در حدود ۱۴ کیلومتری جنوب مراغه در کنار روستای لیلی داغی واقع شده است. در همین فرگرد دوم وندیداد در این مورد آمده است که زمان توفان بزرگ کولاک (در واقع تهاجم قبایل سکایی و سئوروماتی شمال دریای سیاه و قفقاز) جمشید (یعنی خورشید تابان ،دریای تابناک ،جم درخشان) با کسان خود در آن پناه گرفته بودند و این همان توفانی است که در قرآن تحت عنوان توفان قهر خدا برای قوم عاد (مغان، انجمنی ها) یاد شده است. می دانیم که رهبر روحانی قوم عاد در قرآن هود (هودا، یعنی دانای نیک) معرفی شده است که بی تردید منظوراز وی همان سپیتمه (دانای سفید و مقدّس) پدر سپیتاک (زرتشت) است که کتسیاس در موردش میگوید وی که داماد آستیاگ بود به دست کورش به قتل رسید چون او وارث تاج و تخت به شمار میرفت و رسمن به عنوان جانشین وی برگزیده شده بود. این خبر درست به نظر میرسد چون در یشت های اوستا نیر به تصریح گفته شده است که سپیتوره (بره ی سفید) به همدستی اژی دهاک (ضحّاک) جم (جمشید) را کشت؛ چه نام سپیتوره (بره ی سفید) به وضوح نشانگر همان کوروش است (اگر اصل این نام را کوره وش بدانیم که «بسان نره اسب» معنی میدهد.).
به هر حال بنا به روایت کتسیاس، کورش دو پسران سپیتمه با اسامی سپیتاک (که هرتسفلد ایران شناس معروف آلمانی به درستی وی را همان زرتشت سپیتمان دانسته) و مگابرن را به حکومت نواحی بلخ و گرگان انتخاب نمود و با مادر ایشان یعنی آمیتیدا (دانای خانه، دختر آستیاگ) ازدواج کرد. یعنی این دو برادر (سپیتاک و برادر بزرگش مگابرن) در عمل تبدیل به پسر خواندههای کورش گردیدند و از همین جاست که از داستان این دو با کمبوجیه سوم پسر تنی کورش سوم، داستان اساتیری سه پسر فریدون (کوروش) در شاهنامه پدید آمده است که درآن سلم (مگابرن) و تور (کمبوجیه) قاتل ایرج (گئوماته زرتشت، سپیتاک بردیه) به شمار آمدهاند که این خود براساس شایعهای دروغین بوده است، زیرا قاتل اصلی گئوماته زرتشت (بردیه) همان داریوش و شش تن همراهان وی بودهاند که در قرآن از آنان به عنوان اصحاب کهف نام برده شده است.
چنان که از نوشتههای هرودوت و کتسیاس بر میآید، پس از مرگ کورش، سپیتاک (زرتشت، زریادر) یا همان تنائوکسار (بردیه، یعنی بزرگ تن) از بلخ به پارس خوانده شد و در آنجا با لقب های گئوماتای مغ (مغ دانای سرودهای دینی) و پاتی زیت (حافظ سرودهای دینی) به هنگام لشکرکشی کمبوجیه به مصر به نیابت سلطنت وی بر گزیده شد و چون پس از گذشت سه سال و اندی شایعه ی مرگ کمبوجیه در مصر به وی رسید، حکومت خود را همراه با یک برنامه ی اصلاحات عمیق اجتماعی اعلام نمود تا این که توسط داریوش (در روایات اسلامی: دقیانوس) و شش تن از همدستانش، به همراه موبدان نزدیکش ترور شدند که این واقعه در تورات و قرآن به عنوان قهرخدا بر قوم هامان (زرتشت) و قوم ثمود (معدومین) بازگویی شده است. به گفته ی هرودوت این مُغ (زرتشت)، اصلاحات اجتماعی بینظیری نموده بود چنان که در قتل وی مردم آسیا به جز پارسیان به سوگ و ماتم نشستند.
در مورد ریشه ی ایرانی نام جم (یم) گفتنی است که این واژه در پیش آریاییان هند و ایرانی از عهد سپیتمه (داماد آستیاگ و ولیعهد وی) قدیمی تر بوده و در زبان ایشان به معانی همزاد و جام (سمبل خورشید) بوده است و بدین معانی نام ایزد میرای خورشید و ایزد خاندان شاهی و ایزد جهان زیرین بوده است. وی در پیش آریاییان کاسی (اسلاف لُران) ایمیریا (سرور دانا یا دانای مرگ و میر) نامیده میشد و نام همسر این ایزد که الهه ی سرسبزی بوده میریزیر (الهه جهان زیرین) قید شده است.
پیداست که این “جم” با “جمّ ” سامیها که لقبی بر سپیتمه و قوم وی یعنی مغان بوده است درهم آمیخته است: چون در امپراتوری ایرانیان پیش از اسلام سامی زبانان درصد بالایی را تشکیل میدادهاند و فرهنگ و اساتیر کهن ایرانی را میشناخته و در مورد آن ها بحث و فحص میکردهاند، به طوری که آنان کوروش بزرگ را با نام ذو القرنین میشناختند و در این مورد از پیامبر سوال میکردند که چندین آیه در مورد ذوالقرنین نیز وجود دارد. لذا چنان که اشاره شد برای نام های مغ (مجوس) و گَور (گبر) مترادف سامی عربی آن یعنی “جمّ ” را با اضافه کردن حرف تعریف الف و لام شمسی خود به صورت الجّم ساخته و از کوتاه شدن آن در دهان عامه نام “عجم ” را برای ایرانیان (در اصل برای روحانیون مغ ایشان) پدید آورده اند.
و چنان که گفته شد، این “جمّ ” از سوی دیگر با هوم عابد (سپیتمه مغ) پدر هامان (سپیتاک/زرتشت/بردیه) مطابقت داشته است: در تورات کتاب استر نام زرتشت و پدرش به ترتیب هامان (نیکومنش) و همداتای (همزاد، جم) ذکر شدهاند و نام قبیله ی ایشان اجاجی (دوردست و بالایی) آمده است که بی تردید منظور سرمت های آنتایی (اسلاف بوسنی ها) هستند، زیرا نام های آنتا و بوسنی نیز به معنی کناری و دوردست هستند. پس خود ایرانیان نیز این نام تاریخی را تنها از سامی زبانان بین النهرین نیاموخته و سپیتمه/جم واقعن همزادی نیز داشته است که مطابق وداها و اوستا همزاد وی دختری بوده است که “جمی” نامیده میشده است.
بدین ترتیب ایرانیان نام “جم ” را در رابطه با اژیدهاک (آستیاگ) به جای سپیتمه (هوم) به کار بردهاند و این “جمّ ” در اوستا به سبب هم شکلی آن با “جم” کهن اساتیری آریاییان یعنی خدای میرای خورشید و ایزد خاندان شاهی- که به شکل های یمه، ایمرو و ییمیر از هند تا اسکاندیناوی شناخته شده بوده- یکی گرفته شده است.
چنان که گفته شد، کتسیاس میگوید سپیتمه (جم، هوم) به طور رسمی به عنوان جانشین آستیاگ (اژیدهاک مادی، ضحاک) درنظر گرفته شده بود، زیرا داماد آستیاگ و شوهر دختر وی، آمیتیدا (ماندانا، دانای خانه وآشیانه) بود؛ ولی در اساتیر شاهنامه به اشتباهی که ظاهرن ناشی از تقارن حکومت ایشان و نیز تقیه و سازشگری و دروغ گویی مصلحت آمیز مغان درباری بوده است، اژی دهاک جانشین جمشید وانمود شده است نه برعکس. بنابر این جمشید یعنی همان “یمه خشئته” ی اوستا (یعنی جم درخشان و زیبا) نه همان جمشید جم اساتیری است که به عنوان خدای خاندان شاهی و خدای میرای خورشید و خدای جهان زیرین شناخته میشده است، بلکه همان سپیتمه/ اسپنداس/ هوم تاریخی است که در اوستا ملقب به هوم سرور و دارنده ی چشمان زرین است.
میدانیم که نام اوستایی قبیله اصلی وی یعنی سئیریمه (سلم، سئورومات، یعنی اسلاف صربوکروات ها) نیز به معنی سرور بزرگ است. ظاهرن تناقضی میان مغ بودن و انتساب زرتشت به دوراسروها یعنی صرب های دوردست (بوسنی ها) موجود است ولی این مغ های شهر رغه آذربایجان (مراغه) میتوانستند از اختلاط با قوم سئورومات پدید آمده باشند چه بنا بر شواهد تاریخی و باستان شناسی، مغان حتا در میان قبایل سئورومات (قوم سلم) و اسکیتان (سکاها) نیز مقام روحانیت را به خود اختصاص داده بودند.
افزون براین کلمه ی مغ در زبان آریایی ها با نام های صرب (سرب یا سرو به لغت ودایی یعنی همه کس و انجمنی) و با کروات (هئوروات، به اوستایی به همان معنی همه کس و انجمنی) مترادف است. به طوری که اشاره شد این تنها منابع یونانی و ارمنی نیستند که نام ملکه سمورامت (در اصل سئورومات، یعنی مادر سالار) را با زرتشت به عنوان فرمانروای آذربایجان و اران و بلخ پیوند میدهند، بلکه همان طور که اشاره شد در کتب پهلوی نیز نام نیای دیرین زرتشت، دوراسرو یعنی صرب دوردست (=بوسنی) آمده است.
در این باب خصوصیات نژادی زرتشت و پدرش سپیتمه یعنی بور و روشن و اندام درشت ایشان نیز مزید بر علت است. در خصوص مکان فرمانروایی اولیه زرتشت گفتنی است که مطابق خود اوستا و نوشته گزنفون و همچنین خارس میتیلنی رئیس تشریفات دربار اسکندر در ایران، تنائوکسار/بردیه یا همان زریادر/ زرتشت ابتدا در همان حوالی رود ارس یعنی در آذربایجان و اران و ارمنستان حکمرانی داشته است. جمشید (موبد درخشان، جام شاه درخشان) متصّف به هئورمه (یعنی دارای رمههای خوب) است که از همه ی این ها چنین معلوم میگردد که زوج خدایان اوستایی و ودایی درواسپ (لرواسپ ها، اشوین ها وناستیاهای وداها) نیز در اصل ایزدان خورشید، چمنزارها، گلهها و چشمه ساران بودهاند و همان ایزدانی هستند که در کتیبههای میتانی ها تحت نام زوج خدایان میثره (مهر دارای چراگاه های فراخ) و ناشتیا (الهه ی آب های جاری، ناهید) معرفی شده اند. پس بی جهت نیست که این دو ایزد و الهه ی همزاد (=جم و جمی) درمقام داشتن اسب های تیز رو با هم مشترک بودهاند. درنقش برجسته ی کورانگون فارس که مربوط به ۲۰۰۰ سال پیش ازمیلاد است رب النوعی روی تخت عجیبی از مار چنبره زده نشسته است و از تاج او و همچنین تاج الهه پشت سرش دو شاخ بیرون آمده و در دستش جامی است که پنداری آب زندگی در آن است و به سوی پرستندگان جاری است. این نقش های برجسته از جهات بسیاری یادآور استوره ی “جم “و خواهرش “جمی” و جام شراب درخشان منسوب بدیشان است.
بنابراین در ادبیات ایران اسم جم و کلمه ی جم و جمشید و جمی در موارد گوناگونی کاربرد داشته است و چندین شخصیت اساتیری ایرانی با نام جم و جمشید شناخته شده است و این کلمه ها ریشه ایرانی دارد و نه عربی.
قدیمیترین نامی که عرب ها برای ایران به کار بردهاند كشور(مُلک) جم است كه عرب های دوره ی جاهلیت آن را معرب نموده، الجم، اجم و عجم گفتند و كلمات عجمه، عجمو، اعجمی و الاعاجم را از آن ساختند. سپس در دورههای بعدی عجم و اعجمی را در معنیهای مختلف به کار بردند. نخست این کلمه را فقط برای ایرانیان و مترادف با فارسی به کار میبردند. ولی در سدههای پس از اسلام این کلمه کاربرد بیش تری پیدا کرد و گاهی به خود اعراب نیز عجمی میگویند مثلن به شیعیان بحرین و عمان (که عربی شده هومان، هامان است) عجمی میگویند. یا عراقیها به مردم فارس خوزستان عجم میگفتند. در یک دوره به زرتشتیان و یا به مجوس عجم میگفتند. در برخی موارد به مردم خراسان هم عجم گفتهاند و به طور بسیار معدودی هم به آذری ها نیز ترکان عجم گفتهاند و امروزه کلمه عجم بیش تر به معنی غیر عرب به کار برده می شود.
عجم در قرآن
واژهٔ «عجم» در بخشهای متفاوتی از قرآن نیز به کار رفته است که از آن جمله میتوان به موارد زیر اشاره کرد :
– سوره ۱۶ آیه ۱۰۳
– در سوره فصلت (۴۱) آیه ۴۴
– سوره الشعر (۲۶) آیههای ۱۹۸
– سوره الشوری(۴۲) آیه ۷
– سوره الشعر(۲۶) آیههای ۱۹۸ و ۱۹۹
فردوسی سروده است:
بناهای آباد گردد خراب ز باران و از گردش آفتاب
پی اَفکندم از نظم کاخی بلند که از باد و باران نیابد گزند
بسی رنج بردم در این سال سی عَجَم زنده کردم بدین پارسی
سعدی میگويد:
چنين گفت شوريدهاي در عجم به كسرا كه اي وارث ملك جم
اگر ملك بر جم بماندي و تخت تو را كي ميسر شدي تاج و تخت
عجم در ادبیات عرب
انا ابن المکارم من النسل جم – – و حائز ارث ملوک العجم (شاعر: المتوکلی)
من فرزند نیکیها هستم از ریشه جم – – بردارنده میراث شاهان عجم (ایران)
در ادبیات عرب واژه ی عجم همچنین مترادف و هم معنی با سرزمین ایران به کار رفته است و اصطلاح “بلاد عجم” و یا مملکت عجم مورد تقلید تاریخ نویسان درباری شاهان قاجاری و صفوی نیز بوده است. به عبارت دیگر یکی از نام های سرزمین ایران عجم بوده است.
از : همشهری Online