۱۳۹۲/۱۰/۱۴
–
۲۰۰ بازدید
درست است که می گویند: جبرئل و میکاییئل خطبه عقد فاطمه(س) و علی (ع) را جاری ساختند؟مهریه حضرت را همان جهیزیه قرار دادند؟ و به قیمت الان چقدر میشود؟و دیگر اینکه میگویند عقد دربهشت بسته شدولی دستور داده شد در زمین عقد کنند پیامبر(ص) علی (ع) را به مسجد برد و خطبه عقد را در نزد مردم خواند چرا فاطمه س را هم نبردند؟منابع هرکدام را هم میخواهم بدانم؟
در پاسخ به مطالب مورد سوال اجمالا این که: ازدواج آن حضرت به امر خداوند بوده و این موضوع در روایات فراوان امده است در برخی روایت نیز به این اشاره شده که خطبه ازدواج آن حضرت نیز در آسمان صورت گرفته و در روایتی آمده است که توسط جبرئیل و میکائیل انجام شده (بحار ج 43 ص 109) چنانکه در روایت مفصلی که در کشف الغمه نقل شده وبحار نیز از کشف الغمه نقل کرده است تمامی مطالب مورد سوال آمده است اما اجرای خطبه توسط راحیل ملک و جبرئیل بوده و بعد در مسجد توسط پیامبر و امیرمونان علیهما السلام بوده، حضرت زهرا در مسجد حضور نداشته اند چون مجلس مسجد مردانه بوده ونیازی هم به این حضور با وجود پیامبر نبوده مهریه نیز در این روایت همان زره امیر مونان دانسته شده که به چهارصد درهم فروخته می شود و اندک جهیزیه آن حضرت با همان خریداری می شود اما در روایات معتبر مهریه آن حضرت پانصد درهم آمده که با این روایت به نحوی قابل جمع است به این شکل که معظم مهریه که چارصد درهم بوده با همان فروش زره تامین شده و ما بقی به شکل دیگر ذیلا این روایت را از بحار با ترجمه آقا نجفی اصفهانی می اوریم و یاد آور می شویم نسبت به کیفیت ازدواج حضرت روایات دیگر نیز وارد شده که مجموع این روایات در بحار الانوار ج 43 در بابی خاص امده است که می توانید رجوع کنید . 32- در کتاب کشف الغمه از سلمان فارسى روایت میکند که گفت:
هنگامى که فاطمه دختر پیغمبر اسلام صلى اللَّه علیه و آله به سن بلوغ رسید بزرگان قریش که در اسلام سبقت گرفته و اهل فضل و کمال و جاه و جلال و داراى اموال بودند خواستگار فاطمه أطهر شدند، هر گاه یکى از آنان راجع باین موضوع با پیامبر خدا مذاکره میکرد آن حضرت بنحوى از او اعراض مینمود که بعضى گمان میکردند: رسول خدا باو خشمناک شده است! یا اینکه در این باره از آسمان وحى بر آن بزرگوار نازل گردیده! ابو بکر فاطمه اطهر را از رسول اکرم اسلام خواستگارى نمود، ولى پیامبر اسلام (ص) فرمود: اختیار فاطمه با خداى سبحان است.
بعد از ابو بکر عمر بن خطاب خواهان فاطمه زهراء علیها السلام شد، ولى رسول اعظم همان جوابى را به وى داد که به ابو بکر فرموده بود.
در یکى از روزها ابو بکر و عمر و سعد بن معاذ در مسجد رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله نشسته بودند، ایشان راجع به فاطمه اطهر مذاکراتى بعمل آوردند، ابو بکر گفت: اشراف قریش در حضور پیامبر خدا خواستگار فاطمه زهراء شدند، آن بزرگوار فرمود: اختیار فاطمه با خدا میباشد. هر گاه که بخواهد وسیله ازدواج ویرا مهیا مینماید.
على بن ابى طالب فاطمه زهراء را از رسول خدا خواستگارى ننموده و با وى مذاکره نکرده، من علت عدم خواستگارى على را جز تهیدستى چیز دیگرى نمیبینم من این طور دریافته ام که خدا و رسول فاطمه اطهر را براى على نگاه داشته اند.
سپس ابو بکر متوجه عمر بن خطاب و سعد بن معاذ شد و گفت: آیا صلاح میدانید نزد على بن ابى طالب برویم و راجع باین موضوع با وى مذاکره نمائیم؟
چنانچه معلوم شود تهیدستى مانع على است ما به وى کمک کنیم، سعد بن معاذ گفت: اى ابو بکر خدا تو را موفق نماید، برخیزید تا بامید خدا برویم.
سلمان فارسى میگوید: آنان از مسجد خارج و براى یافتن على متوجه منزل آن حضرت شدند ولى او را نیافتند.
على با آن شترى که داشت آب براى درخت خرماى یکى از انصار میکشید و اجرت میگرفت.
هنگامى که ایشان بسوى على رفتند و چشم آن حضرت به آنان افتاد فرمود:
چه خبر دارید و براى چه منظورى نزد من آمده اید؟ ابو بکر گفت:
یا على! هیچ خصلت نیکوئى نیست مگر اینکه تو در آن سبقت گرفته اى، تو نزد پیغمبر اسلام از نظر قرابت و رفاقت و سبقت مقامى دارى که میدانى. گروهى از اشراف قریش براى خواستگارى فاطمه زهرا نزد پیغمبر معظم اسلام رفتند و آن بزرگوار آنان را رد کرد و در جوابشان فرمود:
اختیار فاطمه در دست قدرت خدا است، اگر بخواهد او را شوهر دهد میدهد.
یا على! چه مانعى دارد که تو فاطمه اطهر را از پیامبر اسلام خواستگارى نمائى؟
زیرا من امیدوارم که خدا و رسول فاطمه را براى تو نگاه داشته باشند.
راوى میگوید: چشمان مبارک حضرت امیر پر از اشک شدند و فرمود:
اى ابو بکر! تو فکر آرام مرا به هیجان آوردى و مرا براى مطلبى که از آن غافل بودم بیدار کردى. بخدا قسم که من بفاطمه زهراء رغبت دارم و مثل من شخصى راجع
بزهراء بى میل نیست. ولى تنها چیزى که مانع من است تهیدستى میباشد.
ابو بکر گفت: یا على! این سخن را مگوى، زیرا دنیا و آنچه که در آن است بنظر خدا و رسول ناچیز میباشد.
على علیه السّلام پس از این جریان شتر خود را باز نمود و آن را بمنزل برد و بست.
آنگاه نعلین هاى خود را پوشید و متوجه پیغمبر معظم اسلام صلى اللَّه علیه و آله شد. رسول خدا آن موقع در خانه زوجه اش ام سلمه مخزومى بود. وقتى على دق الباب نمود ام سلمه گفت: کیست که دق الباب میکند؟ پیامبر اکرم قبل از اینکه حضرت على بگوید منم فرمود: برخیز در را باز کن و به وى بگو: وارد شود. وى مردى است که خدا و رسول او را دوست دارند و او هم خدا و رسول را دوست دارد.
ام سلمه گفت: پدر و مادرم بفداى تو یا رسول اللَّه! این کیست که تو هنوز او را ندیده اى و این چنین در باره اش میفرمائى؟
فرمود: اى ام سلمه! آرام باش! این مردى نیست که سفیه باشد و بزودى عصبانى شود. وى برادر و پسر عمو و محبوبترین مردم است نزد من.
ام سلمه میگوید: من با سرعتى براى باز کردن در رفتم که پایم بدامنم پیچید و نزدیک بود بسر در آیم. موقعى که در را گشودم با على بن ابى طالب مواجه شدم. آن حضرت وارد خانه نشد تا موقعى که یقین پیدا کرد: من بجایگاه خود بازگشتم آنگاه داخل شد و برسول خدا گفت: السلام علیک یا رسول اللَّه و رحمت اللَّه و برکاته پیغمبر خدا در جوابش فرمود: و علیک السلام یا ابا الحسن، بنشین.
على علیه السّلام در حضور پیغمبر معظم اسلام نشست و همچنان بزمین نگاه میکرد گویا: حاجتى داشت، ولى از اظهار آن خجالت میکشید، لذا سر مبارک خود را بزیر افکنده و سخنى نمیگفت. پیامبر اعظم اسلام گویا: از قلب على آگاه بود، لذا به وى فرمود: یا ابا الحسن! من این طور گمان میکنم که حاجتى داشته باشى، چه مانعى دارد، حاجت قلبى خود را بگو، زیرا حاجت تو نزد من روا خواهد شد، على علیه السّلام گفت: پدر و مادرم بفدایت یا رسول اللَّه! تو میدانى که خودت مرااز عمویت ابو طالب و فاطمه بنت اسد گرفتى، من کودکى بودم و عقلى نداشتم، تو مرا با خویشتن هم غذا کردى، تو در باره من از لحاظ نیکوئى و شفقت از پدرم ابو طالب و مادرم فاطمه بنت اسد افضل و برترى، خداى رؤف مرا بوسیله تو و در دست تو هدایت نمود، خدا مرا از آن حیرت و سرگردانیهائى که پدران و عموهایم دچار بودند نجات داد، یا رسول اللَّه! تو در دنیا و آخرت براى من ذخیره و پناگاه هستى.
یا رسول اللَّه! من دوست دارم با این همه رعایتى که نسبت بمن فرموده اى خانه و زوجه اى داشته باشم که با او انس بگیرم. یا رسول اللَّه! من نزد تو آمده ام تقاضا دارم که دخترت فاطمه را براى من تزویج نمائى، آیا این تقاضا را میپذیرى؟
ام سلمه میگوید: دیدم صورت مبارک پیغمبر اسلام صلى اللَّه علیه و آله از شدت فرج و خوشحالى میدرخشید.
آنگاه بحضرت على فرمود: یا ابا الحسن! آیا تو چیزى دارى که من فاطمه را بتو بدهم؟
على علیه السّلام گفت: پدر و مادرم بفدایت اوضاع زندگى من از تو مخفى نیست.
من فقط یک شمشیر و یک زره و یک شتر دارم که با آن آب میکشم. من غیر از اینها چیزى ندارم.
رسول خدا فرمود: یا على! تو از شمشیرت مستغنى نیستى، زیرا میخواهى با آن در راه خدا جهاد کنى و با دشمنان خدا بجنگى، شتر خود را براى اینکه آب از براى درخت خرماها و خانه ات بکشى و بار سفر را به پشت آن بگذارى لازم دارى.
آرى من فاطمه را با همان زره اى که دارى براى تو تزویج مینمایم.
یا ابا الحسن! مایلى که بتو مژده اى دهم؟ گفتم: آرى، پدر و مادرم بفداى تو، تو همیشه در گفتار خود با برکت و هدایت کننده بوده اى، صلوات خدا بر تو باد.
پیامبر خدا بمن فرمود: یا ابا الحسن! خدا قبل از اینکه من فاطمه را در زمین براى تو تزویج نمایم ویرا در آسمان براى تو تزویج کرده است. قبل از
اینکه تو نزد من بیائى در باره همین موضوع ملکى نزد من آمد که داراى چندین صورت و چندین پر و بال بود و من در میان ملائکه نظیر او را ندیده بودم، او پس از اینکه بمن گفت: السلام علیک و رحمت اللَّه و برکاته گفت: مژده باد تو را به یگانگى و پاکیزگى نسل. گفتم: این چه بشارتى است؟ گفت: نام من سیطائیل است، من موکل به یکى از قائمه هاى عرش میباشم، از خدا خواهش نمودم بمن اجازه دهد که بتو مژده دهم. این جبرئیل است که بدنبال من مى آید و میخواهد تو را از کرامت پروردگار آگاه نماید. سخن وى تمام نشده بود که جبرئیل نازل شد و گفت:
السلام علیک و رحمت اللَّه و برکاته یا نبى اللَّه! سپس یک حریر سفیدى از حریر بهشتى که دو سطر از نور بر آن نوشته شده بود در میان دست من نهاد.
گفتم: اى حبیب من! این حریر و این خط چیست؟
گفت: یا محمّد! خداى علیم توجهى بزمین کرد و تو را از میان خلق خود برگزید و به پیامبرى مبعوث نمود.
براى دومین براى توجهى بزمین کرد و یک وزیر و همصحبت و دامادى براى تو انتخاب نمود و دخترت فاطمه را براى او تزویج کرد.
گفتم: اى حبیب من! این مرد کیست؟ گفت: یا محمّد! وى که در دنیا برادر و پسر عموى تو است على بن ابى طالب میباشد. خداى توانا به بهشت دستور داد تا خود را زینت نمود. بدرخت طوبى امر کرد: زر و زیور و حله ها را آماده نموده است. حور العین خویشتن را زینت کرده اند. بملائکه دستور داده که در آسمان چهارم نزد بیت المعمور اجتماع نمایند. ملائکه ما فوق بیت المعمور بجانب آن نزول و ملائکه پائین بیت المعمور بطرف آن صعود نمودند.
خداى رحمان و رحیم به رضوان امر نموده که منبر کرامت را بر در بیت- المعمور نصب نمایند، این همان منبرى است از نور که حضرت آدم بر فراز آن رفت و نامهاى موجودات را بر ملائکه عرضه نمود.
خدا به یکى از ملائکه حجب خویشتن که او را: راحیل میگویند: وحى
کرد تا بر فراز آن منبر برود و حمد و ثناى خدا را آن طور که باید و شاید بجاى آورد. در میان ملائکه از لحاظ نیکوئى بیان و شیرین زبانى بهتر از راحیل وجود ندارد.
راحیل بر فراز منبر رفت و آن طور که باید و شاید حمد و ثناى خدا را بجاى آورد و بدین جهت اهل آسمانها غرق سرور شدند.
جبرئیل گفت: خداى سبحان بمن دستور داده که عقد نکاح را جارى کن، زیرا من کنیز خودم فاطمه اطهر دختر حبیب خودم محمّد را براى بنده ام على بن ابى طالب تزویج کردم. من عقد نکاح را جارى کردم و جمیع ملائکه را بر آن شاهد گرفتم، شهادت آنان بر این پارچه حریر نوشته شده. خداى من دستور داده که این حریر را بتو عرضه نمایم و آن را بوسیله عطر و مشک مهر نمایم و برضوان تحویل دهم.
خداى جهان پس از اینکه ملائکه را بر این ازدواج شاهد گرفت بدرخت طوبى امر کرد: زر و زیور و حله ها را نثار کند. ملائکه و حور العین آنها را برگرفتند و تا قیامت به آنها فخریه مینمایند.
یا محمّد! خداى تعالى بمن فرموده بتو بگویم: فاطمه را براى حضرت على بن ابى طالب تزویج نمائى و ایشان را به دو پسرى بشارت دهى که: در دنیا و آخرت با زکاوت، نجیب، طاهر، طیب، خیرخواه و با فضیلت خواهند بود.
آنگاه پیامبر خدا بحضرت على بن ابى طالب فرمود:
بخدا قسم هنوز آن ملک از نزد من بالا نرفته بود که تو دق الباب نمودى.
من امر پروردگارم را در باره تو اجراء خواهم کرد.
یا ابا الحسن! تو قبل از من برو تا من بمسجد بیایم و فاطمه را در حضور مردم براى تو تزویج کنم و بقدرى از فضائل تو بگویم که چشم تو و دوستانت در دنیا و آخرت روشن شود.
على علیه السّلام میفرماید: من از حضور آن حضرت با سرعتى خارج شدم که از کثرت خوشحالى سر از پاى نمى شناختم. عمر و ابو بکر به استقبال من آمدند
و گفتند: چه خبر!؟ گفتم: حضرت رسول دخترش فاطمه را برایم تزویج نمود و فرمود: خدا در آسمان فاطمه را براى تو تزویج کرده است. این پیغمبر است که مى آید تا این موضوع را در حضور مردم بگوید. ایشان خوشحال شدند و با من بسوى مسجد باز گشتند. هنوز ما به وسط مسجد نرسیده بودیم که پیامبر خدا در حالى که از کثرت خوشحالى نور از صورت مبارکش میبارید بما ملحق شد.
آنگاه بلال را خواست، بلال گفت: لبیک یا رسول اللَّه! فرمود: مهاجرین و انصار را نزد من بیاور، موقعى که آنان حضور یافتند آن حضرت پا به پله منبر نهاد و پس از حمد و ثناى خداى جهان فرمود:
اى گروه مردم! جبرئیل نزد من آمد و گفت: خداى سبحان ملائکه را نزد بیت المعمور جمع کرده و آنان را شاهد گرفته که فاطمه زهراء دختر محمّد را براى على بن ابى طالب علیه السّلام تزویج نموده و مرا هم مأمور کرده که این امر را در زمین انجام دهم و شما را بر آن شاهد بگیرم.
سپس آن حضرت نشست و بحضرت على فرمود: برخیز و خطبه را براى خویشتن بخوان. على علیه السّلام برخاست و پس از حمد و ثناى خدا این خطبه را خواند:
الحمد للَّه شکرا لا نعمه و ایادیه، و لا اله الا اللَّه شهادة تبلغه و ترضیه و صلى اللَّه على محمد صلاة تزلفه و تحظیه، و النکاح مما امر اللَّه عز و جل و رضیه، و مجلسنا هذا مما قضاه اللَّه و اذن فیه.
بدانید که پیغمبر معظم اسلام دخترش فاطمه را بعقد من در آورده و زره مرا مهریه وى قرار داده و من به این ازدواج راضى میباشم.
مسلمانان برسول خدا گفتند: یا رسول اللَّه! دخترت فاطمه را براى على تزویج نمودى؟ فرمود: آرى.
گفتند: خدا این ازدواج را مبارک و یگانگى ایشان حفظ نماید
هنگامى که فاطمه دختر پیغمبر اسلام صلى اللَّه علیه و آله به سن بلوغ رسید بزرگان قریش که در اسلام سبقت گرفته و اهل فضل و کمال و جاه و جلال و داراى اموال بودند خواستگار فاطمه أطهر شدند، هر گاه یکى از آنان راجع باین موضوع با پیامبر خدا مذاکره میکرد آن حضرت بنحوى از او اعراض مینمود که بعضى گمان میکردند: رسول خدا باو خشمناک شده است! یا اینکه در این باره از آسمان وحى بر آن بزرگوار نازل گردیده! ابو بکر فاطمه اطهر را از رسول اکرم اسلام خواستگارى نمود، ولى پیامبر اسلام (ص) فرمود: اختیار فاطمه با خداى سبحان است.
بعد از ابو بکر عمر بن خطاب خواهان فاطمه زهراء علیها السلام شد، ولى رسول اعظم همان جوابى را به وى داد که به ابو بکر فرموده بود.
در یکى از روزها ابو بکر و عمر و سعد بن معاذ در مسجد رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله نشسته بودند، ایشان راجع به فاطمه اطهر مذاکراتى بعمل آوردند، ابو بکر گفت: اشراف قریش در حضور پیامبر خدا خواستگار فاطمه زهراء شدند، آن بزرگوار فرمود: اختیار فاطمه با خدا میباشد. هر گاه که بخواهد وسیله ازدواج ویرا مهیا مینماید.
على بن ابى طالب فاطمه زهراء را از رسول خدا خواستگارى ننموده و با وى مذاکره نکرده، من علت عدم خواستگارى على را جز تهیدستى چیز دیگرى نمیبینم من این طور دریافته ام که خدا و رسول فاطمه اطهر را براى على نگاه داشته اند.
سپس ابو بکر متوجه عمر بن خطاب و سعد بن معاذ شد و گفت: آیا صلاح میدانید نزد على بن ابى طالب برویم و راجع باین موضوع با وى مذاکره نمائیم؟
چنانچه معلوم شود تهیدستى مانع على است ما به وى کمک کنیم، سعد بن معاذ گفت: اى ابو بکر خدا تو را موفق نماید، برخیزید تا بامید خدا برویم.
سلمان فارسى میگوید: آنان از مسجد خارج و براى یافتن على متوجه منزل آن حضرت شدند ولى او را نیافتند.
على با آن شترى که داشت آب براى درخت خرماى یکى از انصار میکشید و اجرت میگرفت.
هنگامى که ایشان بسوى على رفتند و چشم آن حضرت به آنان افتاد فرمود:
چه خبر دارید و براى چه منظورى نزد من آمده اید؟ ابو بکر گفت:
یا على! هیچ خصلت نیکوئى نیست مگر اینکه تو در آن سبقت گرفته اى، تو نزد پیغمبر اسلام از نظر قرابت و رفاقت و سبقت مقامى دارى که میدانى. گروهى از اشراف قریش براى خواستگارى فاطمه زهرا نزد پیغمبر معظم اسلام رفتند و آن بزرگوار آنان را رد کرد و در جوابشان فرمود:
اختیار فاطمه در دست قدرت خدا است، اگر بخواهد او را شوهر دهد میدهد.
یا على! چه مانعى دارد که تو فاطمه اطهر را از پیامبر اسلام خواستگارى نمائى؟
زیرا من امیدوارم که خدا و رسول فاطمه را براى تو نگاه داشته باشند.
راوى میگوید: چشمان مبارک حضرت امیر پر از اشک شدند و فرمود:
اى ابو بکر! تو فکر آرام مرا به هیجان آوردى و مرا براى مطلبى که از آن غافل بودم بیدار کردى. بخدا قسم که من بفاطمه زهراء رغبت دارم و مثل من شخصى راجع
بزهراء بى میل نیست. ولى تنها چیزى که مانع من است تهیدستى میباشد.
ابو بکر گفت: یا على! این سخن را مگوى، زیرا دنیا و آنچه که در آن است بنظر خدا و رسول ناچیز میباشد.
على علیه السّلام پس از این جریان شتر خود را باز نمود و آن را بمنزل برد و بست.
آنگاه نعلین هاى خود را پوشید و متوجه پیغمبر معظم اسلام صلى اللَّه علیه و آله شد. رسول خدا آن موقع در خانه زوجه اش ام سلمه مخزومى بود. وقتى على دق الباب نمود ام سلمه گفت: کیست که دق الباب میکند؟ پیامبر اکرم قبل از اینکه حضرت على بگوید منم فرمود: برخیز در را باز کن و به وى بگو: وارد شود. وى مردى است که خدا و رسول او را دوست دارند و او هم خدا و رسول را دوست دارد.
ام سلمه گفت: پدر و مادرم بفداى تو یا رسول اللَّه! این کیست که تو هنوز او را ندیده اى و این چنین در باره اش میفرمائى؟
فرمود: اى ام سلمه! آرام باش! این مردى نیست که سفیه باشد و بزودى عصبانى شود. وى برادر و پسر عمو و محبوبترین مردم است نزد من.
ام سلمه میگوید: من با سرعتى براى باز کردن در رفتم که پایم بدامنم پیچید و نزدیک بود بسر در آیم. موقعى که در را گشودم با على بن ابى طالب مواجه شدم. آن حضرت وارد خانه نشد تا موقعى که یقین پیدا کرد: من بجایگاه خود بازگشتم آنگاه داخل شد و برسول خدا گفت: السلام علیک یا رسول اللَّه و رحمت اللَّه و برکاته پیغمبر خدا در جوابش فرمود: و علیک السلام یا ابا الحسن، بنشین.
على علیه السّلام در حضور پیغمبر معظم اسلام نشست و همچنان بزمین نگاه میکرد گویا: حاجتى داشت، ولى از اظهار آن خجالت میکشید، لذا سر مبارک خود را بزیر افکنده و سخنى نمیگفت. پیامبر اعظم اسلام گویا: از قلب على آگاه بود، لذا به وى فرمود: یا ابا الحسن! من این طور گمان میکنم که حاجتى داشته باشى، چه مانعى دارد، حاجت قلبى خود را بگو، زیرا حاجت تو نزد من روا خواهد شد، على علیه السّلام گفت: پدر و مادرم بفدایت یا رسول اللَّه! تو میدانى که خودت مرااز عمویت ابو طالب و فاطمه بنت اسد گرفتى، من کودکى بودم و عقلى نداشتم، تو مرا با خویشتن هم غذا کردى، تو در باره من از لحاظ نیکوئى و شفقت از پدرم ابو طالب و مادرم فاطمه بنت اسد افضل و برترى، خداى رؤف مرا بوسیله تو و در دست تو هدایت نمود، خدا مرا از آن حیرت و سرگردانیهائى که پدران و عموهایم دچار بودند نجات داد، یا رسول اللَّه! تو در دنیا و آخرت براى من ذخیره و پناگاه هستى.
یا رسول اللَّه! من دوست دارم با این همه رعایتى که نسبت بمن فرموده اى خانه و زوجه اى داشته باشم که با او انس بگیرم. یا رسول اللَّه! من نزد تو آمده ام تقاضا دارم که دخترت فاطمه را براى من تزویج نمائى، آیا این تقاضا را میپذیرى؟
ام سلمه میگوید: دیدم صورت مبارک پیغمبر اسلام صلى اللَّه علیه و آله از شدت فرج و خوشحالى میدرخشید.
آنگاه بحضرت على فرمود: یا ابا الحسن! آیا تو چیزى دارى که من فاطمه را بتو بدهم؟
على علیه السّلام گفت: پدر و مادرم بفدایت اوضاع زندگى من از تو مخفى نیست.
من فقط یک شمشیر و یک زره و یک شتر دارم که با آن آب میکشم. من غیر از اینها چیزى ندارم.
رسول خدا فرمود: یا على! تو از شمشیرت مستغنى نیستى، زیرا میخواهى با آن در راه خدا جهاد کنى و با دشمنان خدا بجنگى، شتر خود را براى اینکه آب از براى درخت خرماها و خانه ات بکشى و بار سفر را به پشت آن بگذارى لازم دارى.
آرى من فاطمه را با همان زره اى که دارى براى تو تزویج مینمایم.
یا ابا الحسن! مایلى که بتو مژده اى دهم؟ گفتم: آرى، پدر و مادرم بفداى تو، تو همیشه در گفتار خود با برکت و هدایت کننده بوده اى، صلوات خدا بر تو باد.
پیامبر خدا بمن فرمود: یا ابا الحسن! خدا قبل از اینکه من فاطمه را در زمین براى تو تزویج نمایم ویرا در آسمان براى تو تزویج کرده است. قبل از
اینکه تو نزد من بیائى در باره همین موضوع ملکى نزد من آمد که داراى چندین صورت و چندین پر و بال بود و من در میان ملائکه نظیر او را ندیده بودم، او پس از اینکه بمن گفت: السلام علیک و رحمت اللَّه و برکاته گفت: مژده باد تو را به یگانگى و پاکیزگى نسل. گفتم: این چه بشارتى است؟ گفت: نام من سیطائیل است، من موکل به یکى از قائمه هاى عرش میباشم، از خدا خواهش نمودم بمن اجازه دهد که بتو مژده دهم. این جبرئیل است که بدنبال من مى آید و میخواهد تو را از کرامت پروردگار آگاه نماید. سخن وى تمام نشده بود که جبرئیل نازل شد و گفت:
السلام علیک و رحمت اللَّه و برکاته یا نبى اللَّه! سپس یک حریر سفیدى از حریر بهشتى که دو سطر از نور بر آن نوشته شده بود در میان دست من نهاد.
گفتم: اى حبیب من! این حریر و این خط چیست؟
گفت: یا محمّد! خداى علیم توجهى بزمین کرد و تو را از میان خلق خود برگزید و به پیامبرى مبعوث نمود.
براى دومین براى توجهى بزمین کرد و یک وزیر و همصحبت و دامادى براى تو انتخاب نمود و دخترت فاطمه را براى او تزویج کرد.
گفتم: اى حبیب من! این مرد کیست؟ گفت: یا محمّد! وى که در دنیا برادر و پسر عموى تو است على بن ابى طالب میباشد. خداى توانا به بهشت دستور داد تا خود را زینت نمود. بدرخت طوبى امر کرد: زر و زیور و حله ها را آماده نموده است. حور العین خویشتن را زینت کرده اند. بملائکه دستور داده که در آسمان چهارم نزد بیت المعمور اجتماع نمایند. ملائکه ما فوق بیت المعمور بجانب آن نزول و ملائکه پائین بیت المعمور بطرف آن صعود نمودند.
خداى رحمان و رحیم به رضوان امر نموده که منبر کرامت را بر در بیت- المعمور نصب نمایند، این همان منبرى است از نور که حضرت آدم بر فراز آن رفت و نامهاى موجودات را بر ملائکه عرضه نمود.
خدا به یکى از ملائکه حجب خویشتن که او را: راحیل میگویند: وحى
کرد تا بر فراز آن منبر برود و حمد و ثناى خدا را آن طور که باید و شاید بجاى آورد. در میان ملائکه از لحاظ نیکوئى بیان و شیرین زبانى بهتر از راحیل وجود ندارد.
راحیل بر فراز منبر رفت و آن طور که باید و شاید حمد و ثناى خدا را بجاى آورد و بدین جهت اهل آسمانها غرق سرور شدند.
جبرئیل گفت: خداى سبحان بمن دستور داده که عقد نکاح را جارى کن، زیرا من کنیز خودم فاطمه اطهر دختر حبیب خودم محمّد را براى بنده ام على بن ابى طالب تزویج کردم. من عقد نکاح را جارى کردم و جمیع ملائکه را بر آن شاهد گرفتم، شهادت آنان بر این پارچه حریر نوشته شده. خداى من دستور داده که این حریر را بتو عرضه نمایم و آن را بوسیله عطر و مشک مهر نمایم و برضوان تحویل دهم.
خداى جهان پس از اینکه ملائکه را بر این ازدواج شاهد گرفت بدرخت طوبى امر کرد: زر و زیور و حله ها را نثار کند. ملائکه و حور العین آنها را برگرفتند و تا قیامت به آنها فخریه مینمایند.
یا محمّد! خداى تعالى بمن فرموده بتو بگویم: فاطمه را براى حضرت على بن ابى طالب تزویج نمائى و ایشان را به دو پسرى بشارت دهى که: در دنیا و آخرت با زکاوت، نجیب، طاهر، طیب، خیرخواه و با فضیلت خواهند بود.
آنگاه پیامبر خدا بحضرت على بن ابى طالب فرمود:
بخدا قسم هنوز آن ملک از نزد من بالا نرفته بود که تو دق الباب نمودى.
من امر پروردگارم را در باره تو اجراء خواهم کرد.
یا ابا الحسن! تو قبل از من برو تا من بمسجد بیایم و فاطمه را در حضور مردم براى تو تزویج کنم و بقدرى از فضائل تو بگویم که چشم تو و دوستانت در دنیا و آخرت روشن شود.
على علیه السّلام میفرماید: من از حضور آن حضرت با سرعتى خارج شدم که از کثرت خوشحالى سر از پاى نمى شناختم. عمر و ابو بکر به استقبال من آمدند
و گفتند: چه خبر!؟ گفتم: حضرت رسول دخترش فاطمه را برایم تزویج نمود و فرمود: خدا در آسمان فاطمه را براى تو تزویج کرده است. این پیغمبر است که مى آید تا این موضوع را در حضور مردم بگوید. ایشان خوشحال شدند و با من بسوى مسجد باز گشتند. هنوز ما به وسط مسجد نرسیده بودیم که پیامبر خدا در حالى که از کثرت خوشحالى نور از صورت مبارکش میبارید بما ملحق شد.
آنگاه بلال را خواست، بلال گفت: لبیک یا رسول اللَّه! فرمود: مهاجرین و انصار را نزد من بیاور، موقعى که آنان حضور یافتند آن حضرت پا به پله منبر نهاد و پس از حمد و ثناى خداى جهان فرمود:
اى گروه مردم! جبرئیل نزد من آمد و گفت: خداى سبحان ملائکه را نزد بیت المعمور جمع کرده و آنان را شاهد گرفته که فاطمه زهراء دختر محمّد را براى على بن ابى طالب علیه السّلام تزویج نموده و مرا هم مأمور کرده که این امر را در زمین انجام دهم و شما را بر آن شاهد بگیرم.
سپس آن حضرت نشست و بحضرت على فرمود: برخیز و خطبه را براى خویشتن بخوان. على علیه السّلام برخاست و پس از حمد و ثناى خدا این خطبه را خواند:
الحمد للَّه شکرا لا نعمه و ایادیه، و لا اله الا اللَّه شهادة تبلغه و ترضیه و صلى اللَّه على محمد صلاة تزلفه و تحظیه، و النکاح مما امر اللَّه عز و جل و رضیه، و مجلسنا هذا مما قضاه اللَّه و اذن فیه.
بدانید که پیغمبر معظم اسلام دخترش فاطمه را بعقد من در آورده و زره مرا مهریه وى قرار داده و من به این ازدواج راضى میباشم.
مسلمانان برسول خدا گفتند: یا رسول اللَّه! دخترت فاطمه را براى على تزویج نمودى؟ فرمود: آرى.
گفتند: خدا این ازدواج را مبارک و یگانگى ایشان حفظ نماید