خانه » همه » مذهبی » گزارش یک سقوط؛ “شوروی درهم می‌شکند”

گزارش یک سقوط؛ “شوروی درهم می‌شکند”

عصراسلام: میهن زحمتکشان عالم و قبله کارگران جهان، میراث لنین و حاصل خون سربازان استالینگراد در یک پروسه چند ماهه از صحنه تاریخ محو شد. آنچنان سریع که هیچکس تصور نمیکرد و آنچنان قابل پیش بینی که برخی یک دهه قبل منتظر وقوعش بودند. 

در ۱۹ اوت ۱۹۹۱ هشت عضو برجسته حزب کمونیست شوروی بر علیه میخاییل گورباچف رییس جمهور کشور و فرد شماره ۱ حزب کودتا کردند. این اقدام به کودتا، تلاشی برای جلوگیری از فروپاشی اتحاد شوروی بود. گورباچف چندی قبل با روسای جمهوری های شوروی توافق کرده بود که کشور به اتحادیه مشترک المنافع تبدیل شود‌. از نظر محافظه کاران حزب این حرکت، تلاشی در جهت نابودی دولتی بود که برای حفظ بنیانش در بزرگترین نبرد تاریخ اعصار بشر ۲۵ میلیون نفر از شهروندانش قربانی شده بودند.
در صبح روز ۱۹ اوت گورباچف در ویلای کریمه بازداشت خانگی شد‌. تانکها در مسکو به حرکت درآمدند. اما کاملا واضح بود که اراده ارتش برای کودتا متزلزل است.حزب کمونیست هیچگاه اینقدر ضعیف نشده بود. 

حوادثی که از اوت تا دسامبر۱۹۹۱به فروپاشی شوروی انجامید به ظاهر سریع و ناگهانی رخ داد .اما درواقع تمام این رخدادها حاصل پیش زمینه هایی بود که ازمدتها قبل مانند مته حفاری دیوار بلند کرملین را شکاف داده بود و ریزش این دیوار عنقریب به نظر می‌رسید. وقتی در نوامبر۱۹۸۹ یک حرکت ساده برای تردد بین شرق و غرب برلین به فروپاشی دیوار و پایان کار آلمان شرقی منجر شد این ریزش بیشتر نمایان شد. 
گورباچف که یک سال قبل با هلموت کهل صدراعظم آلمان غربی در مورد برچیدن دیوار برلین برای سال۲۰۰۰ توافق کرده بود در ۹ نوامبر ۱۹۸۹ می‌توانست از تلویزیون تماشا کند که چگونه ساکنان آلمان شرقی با هجوم به دیوار و تخریب آن از بهشت سوسیالیستی شوروی به سوی بخش غربی شهر، به برلین متعلق به امپریالیستهای سرمایه دار می‌گریزند. 
دو سال قبل در ۱۲ ژوئن ۱۹۸۷ رونالد ریگان به عنوان رهبر جهان غرب با اعتماد به نفسی بی‌سابقه پشت به دروازه براندنبورگ از داخل میکروفون اهالی برلین شرقی را خطاب قرار داد و گفت: آقای گورباچف این دیوار را در هم بشکن. 

در آن زمان محافظه کاران حزب در مسکو گورباچف را ضعف متهم کردند و گستاخی بی سابقه ریگان را نتیجه…‏عقب نشینی های او می‌دانستند‌. آنها عامدانه چشم خود را بر واقعیت می‌بستند. این فقط گورباچف نبود که ضعف نشان میداد. ریگان و متحدش مارگارت تاچر به خوبی صدای ترک خوردن اردوگاه شرق را شنیده بودند. شکاف در اتحاد جماهیر شوروی ابعادی چندگانه داشت. 

اولین مورد آن پس از ج.ج۲ شکاف در اردوگاه جهانی سوسیالیسم بود. وقتی درکنگره حزب کمونیست در ۱۹۵۶ خروشچف به تقبیح استالین  و سپس سیاست استالین زدایی پرداخت، چین مائو که اصلاحات خروشچف را خیانت بدعت آمیز به آرمان های مارکسیسم می‌دانست راه خود را از مسکو جدا کرد و شکاف بزرگ بین دو غول کمونیست در راس هرم رهبری آنها اتحاد بلوک شرق را متزلزل کرد. در یوگوسلاوی مارشال تیتو بانی کمونیسم ملی شد و انورخوجه در آلبانی هم چنین کرد. در اروپای شرقی شورشها علیه سلطه کمونیسم در دهه ۵۰ و ۶۰ پراگ، ورشو و بوداپست را فراگرفت و هربار تانکهای شوروی با زور،  برابری سوسیالیستی را…‏به ملل اروپای شرقی تحمیل کرد‌ند. 

در داخل جمهوریهای شورایی (suviet) قلمروی پهناور شوروی هیچ یگانگی وجود نداشت. از نظر اهالی قفقاز،آسیای مرکزی،اوکراین و جمهوری های بالتیک اتحاد جماهیر شوروی سرزمین شوراهای کارگری برابر نبود بلکه درعمل تداوم سلطه روسیه تزاری بر بلاد آنها بود که در یکصد سال گذشته در برابرش مقاومت کردند. جنایات سازمان امنیت استالین NKVD در قفقاز و بالتیک و کشتارهای خاموش اوکراین جز نفرت چیزی برای اتحاد جماهیر به همراه نداشت. خصوصا آنکه حزب کمونیست زبان و نوشتار روسی را رسمی و مناسک ملی-فرهنگی آنها را به عنوان نمادهای ارتجاعی سرکوب می‌کرد. 
در نتیجه مفهومی به نام میهن سوسیالیستی برای اهالی جمهوریها از اهمیت برخوردار نبود که بخواهند از فروپاشی آن جلوگیری کنند. بر خلاف ژوئن ۱۹۴۱ در دسامبر۱۹۹۱ دیگر ارتش فاشیستی هیتلر هم وجود نداشت که با استعاره جنگ کبیر میهنی ملت‌های جمهوریها را به دفاع از مام میهن فرا بخوانند.. برخی معتقدند که اگر نازیها به شوروی حمله نمیکردند احتمال شورش وسیع بر علیه استالین بسیار زیاد بود‌‌. 

این نظام تک حزبی مخالفان کمونیسم در اروپای شرقی را با تانک ساکت میکرد و در داخل شوروی با یک نظام سیاسی بسته هر صدای مخالفی را به سیبری میفرستاد و همزمان در حمایت از جنبش های..‏کمونیستی در آمریکای جنوبی،آسیا و آفریقا، علاوه بر نثار محبت به این مریدان جهانی خود از هیچ حمایت مالی و نظامی دریغ نمی‌کرد‌.

اقتصاد بسته و دولتی شوروی که از گردش سرمایه و تولید با کیفیت عاجز بود و جز خام فروشی در خارج از مرزها درآمد چشمگیری نداشت در طول ۴ دهه وارد یک رقابت تکنولوژیک پرهزینه با ایالات متحده آمریکا در حوزه های نظامی و فضایی شد که با وجود ایجاد انقلاب در تکنولوژی و علوم جدید، زیرساخت اقتصادی و صنعتی خاصی برای شوروی به جانگذاشت و در عوض کشور را در ابتدای دهه۸۰ به مرز ورشکستگی کشاند‌. 

ورود به جنگ افغانستان و گرفتارشدن ارتش سرخ درنبردی که از نظر بسیاری از مردم هیچ توجیه عقلانی خاصی نداشت، همزمان بود با فساد گسترده و ارتشای مقامات حکومت لئونید برژنف. کسی که در دوره رهبری اش با دکترین “اصل حاکمیت محدود” ارتش سرخ را موظف میکرد تا در صورت بروز رفتارهای ضدسوسیالیستی در اروپای شرقی سریعا وارد عمل شده و…‏از بنیان اردوگاه کمونیسم دفاع کند‌. این شدت عمل به حدی بود که برژنف حتی اصلاحات محدود دولت الکساندر دوبچک رییس جمهور سوسیالیست چکسلواکی در۱۹۶۸ را هم تحمل نکرد و با نیروی نظامی دوران مشهور به بهار پراگ را خاموش کرد‌. ‌
در واقع حکومت خروشچف بعد از دوران خونبار استالین و اصلاحات او در داخل اندکی اوضاع داخلی را تلطیف کرد. اما حکومت اقتدارگرا و تمرکزی برژنف که با دو مولفه فضای بسته در داخل و تخاصم همه جانبه با غرب در خارج از مرزها شناخته میشد،شکاف های بسیاری در ممالک اتحاد شوروی ایجاد کرد. در زمانیکه جنبش همبستگی لهستان به اوج رسیده و فرارها از برلین شرقی به برلین غربی به روزانه صدها نفر رسیده بود، مردم اتحاد جماهیر شوروی از باکو تا لنینگراد با اقتصاد جیره ای در صف مرغ،تخم مرغ و گوشت به سر می‌بردند. 

گورباچف ۵۴ ساله در مارس ۱۹۸۵ و بعد از حکومت کوتاه دو رهبر کهنسال قبلی یوری اندروپوف
‏کنستانتین چرنینکو در شرایطی به قدرت رسید که دقیقا نمی‌دانست که باید ابتدا سراغ کدام معضل برود‌. اقتصاد به گل نشسته؟ باتلاق افغانستان؟ فروپاشی پرده آهنین در اروپای شرقی؟ تخاصم جنگ سرد با آمریکا؟ و یا صف های طولانی تخم مرغ جیره‌ای؟ 
گورباچف که دوران رهبری سه رهبر پیش از خود را “دوران رکود” نامیده بود تصمیم به اصلاحات در دو حوزه سیاسی (گلاسنوست) با ایجاد فضای باز و رفع محدودیت ها و حوزه اقتصادی (پروسترویکا) با هدف تمرکز زدایی از اقتصاد دولتی و حرکت به سمت تولید مولد از طریق نظام بازار گرفت. از همه مهمتر آنکه هدف او بر خلاف تنش زایی دوران برژنف برقراری آرامش در روابط با غرب بود تا بتواند با فراغ خاطر از تحولات خارجی اوضاع داخلی را سامان ببخشد.
اما او یک نکته را در نظر نگرفته بود‌. نظام کمونیستی همانند دیگ بسته آبجوش به قدری فشرده و ایزوله شده بود و گسل های فرهنگی،سیاسی و خصوصا اقتصادی به قدری داغ بود که..‏شل کردن پیچ خروج هوا از این دیگ می‌توانست به انفجار دیگ و طغیان حرارت منجر شود‌. پروسترویکا و گلاسنوست به جای تقویت نظام کمونیستی فروپاشی آن را تسریع کردند.

اصلاحات سیاسی و تغییرات ساختاری در نظام سیاسی به یک تمرکز زدایی شتابزده انجامید که باعث تضعیف قدرت مرکزی حزب کمونیست و افزایش قدرت جمهوریهای شوروی علی الخصوص سه جمهوری روسیه، اوکراین و بلاروس شد‌. گورباچف در مارس۱۹۹۰ با تغییر قانون اساسی سمت دبیرکل حزب کمونیست را که در عمل رییس حکومت شوروی بود به ریاست جمهوری تبدیل کرد که خود اولین و اخرین رییس جمهور شوروی شد. با ابطال ماده ۶ قانون اساسی،کشور از نظام تک حزبی خارج شد و این میخی برتابوت حزب کمونیست بود.وقتی پس از شروع گلاسنوست دومینوی سرنگونی نظام های کمونیستی اروپای شرقی شدت گرفت،گورباچف اصل حاکمیت نامحدود برژنف را نادیده گرفت و اقدامی نکرد‌.سیاستی که بعدها به دکترین سیناترا مشهور شد.. 
در ۱۹۸۹ او تماشاگر از راه دور سقوط دیوار برلین و اتحاد دو آلمان در ۱۹۹۰ بود. سیل حرکت اهالی آلمان شرقی به آلمان غربی خود نمایانگر همه چیز بود. در جریان فرآیند دموکراتیزاسیون و فضای باز سیاسی بسیاری از زندانیان سیاسی آزاد شدند اما هر چه گورباچف اصلاحات را بیشتر می‌کرد. جمهوری‌هایش که مانند یک کرم پروانه درحال رها شدن از پیله سخت خود بودند،به جای حفظ این پیله به دنبال پاره کردنش بودند. 

در۱۹۸۶ فاجعه چرنوبیل به بقایای اقتصاد نیمه جان شوروی تیر خلاص زد‌. فضاحت چرنوبیل و پنهانکاری‌های مرگبار حزب کمونیست اوضاع را بیشتر خراب کرد و زمانیکه مشخص شد رهبر بلوک شرق تکنولوژی لازم برای مقابله با فاجعه را ندارد و همزمان دست رد به پیشنهاد کمک غرب میزند انگاره های ذهنی بسیاری از مریدان حزب فروریخت. در عرصه اقتصادی گورباچف تلاش کرد تا مصرف الکل را در شوروی کاهش داده و از طریق مالیات بستن بر آن منبع درآمدی کسب کند. اما این راهکار جز مقاومت منفی روسها نتیجه‌ای نداشت. تشکیل شبکه های مخفیانه خرید و فروش الکل خسارتی بالغ بر ۱۰۰ میلیارد روبل به دولت وارد کرد‌. کشور عملا در حال انشقاق بود و در داخل جمهوری های شوروی مخالفان حزب کمونیست در حال قدرت گرفتن بودند. 

گورباچف بدشانس هم بود. دقیقا زمانی تصمیم به تنش زدایی با غرب گرفت که دو محافظه کار مقتدر در لندن و واشنگتن برسرکار بودند. زوج ریگان-تاچر علیرغم روابط خوب با گورباچف با برنامه جنگ ستارگان عملا شوروی را وادار به تسلیم در مسابقه تکنولوژیک کردند. چرا که مسکو دیگر منابعی برای مقابله با ریگان نداشت. این یک وضعیت غیرقابل برگشت بود. در واقع ۲ دهه رهبری ایزوله برژنف بر شوروی و بلوک شرق شرایطی را ایجاد کرده بود که انتخاب هر روشی به نتیجه احتمالی یکسانی ختم میشد‌. فروپاشی داخلی.
از طرف دیگر نه ریگان و نه تاچر علیرغم رفتارهای به ظاهر خوب با گورباچف از سیاست تهاجمی خود در برابر شوروی دست برنداشتند. ریگان حتی قبل از روی کار آمدن گورباچف در نطقی شوروی را امپراتوری شیطان نامیده بود. امروز می‌توان حوادث آن روزها را بهتر دید. حتی اگر بدلی از برژنف به جای گورباچف به قدرت میرسید، ادامه سیاست تخاصم هزینه زا با غرب و یا حفظ اقتدارگرایی داخلی احتمالا به فروپاشی اقتصادی/اجتماعی مخرب تری منجر می‌شد. چرا که چرنوبیل و افغانستان رهبران شوروی را در شرایطی قرار داده بود که دیگر نمی‌توانستند به راحتی برای ریگان رجز بخوانند. کسی که حاضر بود حتی اقتصاد آمریکا را گروگان برنامه پرهزینه جنگ ستارگان کند. محافظه کاران حزب این شرایط را درک نمی‌کردند. 
تعصب آنها به حفظ شوروی آنها را به سمت کودتا سوق داد‌. اما اوضاع نسبت به دوران برژنف تغییر کرده بود‌. اکثر مناصب در مراکز جمهوری‌ها در اختیار مخالفان قرار گرفته بود در داخل مسکو بوریس یلتسین به عنوان رییس جمهور فدراسیون روسیه و رهبر بزرگترین جمهوری شوروی،اصلی ترین حامی سیاست های گورباچف در تشکیل اتحادیه مشترک المنافع بود. او در می۱۹۹۰ باکمک تغییرات گورباچف درساختار شوروی به عنوان رییس جمهوری روسیه در داخل اتحاد شوروی دست یافته و بالاتر از دفتر مرکزی حزب کمونیست (پولیت بورو) به مرد شماره۲ در مسکو تبدیل شد. 

در واقع گورباچف پیام سقوط دیوار برلین را خوب دریافته بود و می‌خواست از فروپاشی کامل جلوگیری کند. هدف او از تشکیل اتحادیه مشترک المنافع حفظ یک شوروی تشریفاتی بود. وقتی در مارس۱۹۹۰جمهوری‌های بالتیک (لتونی-لیتوانی-استونی) در یک حرکت یک طرفه اعلام استقلال کردند دومینوی سقوط آغاز شد. یلتسین کمی بعد در توافقات با رهبران جمهوری‌های اوکراین و بلاروس تصمیم به خروج از اتحادیه گرفت. از آنجا که اصلی ترین جمهوری شوروی و قلب ان روسیه بود، اقدام یلتسین به معنای نابودی قطعی اتحاد شوروی بود. 
او در ۱۹ اوت با کمک مردم مسکو و هوادارانش در برابر تانک‌های ‏با حمایت آمریکا و بریتانیا از گورباچف و قاطعیت یلتسین کودتا شکست خورد و گورباچف دوباره به قدرت برگشت اما دیگر همه کاره یلتسین بود. حزب کمونیست که فلسفه وجودی اتحاد شوروی بود دو روز بعد از شکست کودتا منحل و غیرقانونی اعلام شد. حالا شوروی یک ماشین بدون موتور بود. 

‏۸ دسامبر ۱۹۹۱ در جنگل‌های بلاروس رییس جمهور روسیه بوریس یلتسین، رییس جمهور بلاروس استانیسلاو شوشکویچ و رییس جمهور اوکراین لئونیدکراوچوک توافق خود را برای خروج قطعی کردند. گورباچف که در این مدت تنها نظاره گر یکه تازی یلتسین بود بالاخره پس از چندبار کمک خواهی از رهبران آلمان و آمریکا پذیرفت که همه چیز تمام شده .بدون حزب کمونیست اتحاد شوروی معنا و مفهومی نداشت. این حزب بود که می‌خواست USSR همیشه پایدار بماند‌. اما جمهوری‌ها تصمیم خود را گرفته بودند. 
۲۵ دسامبر گورباچف استعفا کرد و با اعلام رسمی بیانیه مشترک جمهوریها، حیات شوروی به پایان رسید و یلتسین به عنوان وارث اتحاد شوروی سابق، کدهای هسته‌ای را از گورباچف تحویل گرفت. 
روزگاری نه چندان دور حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی به مانند خداوندگار سرزمین شوراها بود و اعضای دفتر مرکزی حزب (پولیت بورو) خدایان کوچکتر این کنگره خداوندگاری بودند. حزب کمونیست شوروی به عنوان آموزگار جهانی سوسیالیسم با انقلاب ۱۹۱۷ روسیه بر سرزمین پهناور تزارها مسلط شد و خیلی زود با قلع و قمع دشمنانش مرزهای قدرت روسیه تزاری را دوباره احیا کرد‌. 

اصلی‌ترین دلیل فروپاشی شوروی نه گورباچف و نه غرب که اضمحلال عقیدتی ان از درون بود‌‌‌. در طول ۷۴ سال رهبران شوروی با بسته ترین روش های ممکن ازادی های فردی و سیاسی،ارامش و ثبات مالی و رفاه نسبی را از شهروندان خود سلب کردند و مدام با الگوهایی انقلابی آنها را به سختکوشی برای شکست سرمایه داری تشویق می‌کردند. در حالیکه در این نظام اشتراک جمعی تنها چیزی که برای توده های عادی مردم به عدالت توزیع می‌شد فقر بود.
اقتصاد دولتی شوروی فسادزا بود و عدم رقابت در بازار و عدم حضور تجارت جهانی فرصتها را از شوروی می‌گرفت. در حالیکه کشور به پیشرفتهای علمی خیره کننده‌ای می‌رسید این دستاوردها به جای تولید رفاه برای مقابله با آمریکا استفاده می‌شد و تنها محل درآمدهای کشور که نفت و گاز بود برای مبارزه ایدئولوژیک با غرب مصرف می‌شد. اما در دسامبر ۱۹۹۱ همه چیز تمام شده بود. سه دهه قبل در ۱۸ نوامبر ۱۹۵۶ نیکیتا خروشچف دبیرکل حزب و رهبر اتحاد شوروی در ضیافت شام سفارت لهستان در مسکو خطاب به دیپلمات های آمریکا و بریتانیا گفته بود: 

“دربارهٔ دولت‌های سرمایه‌داری، وجود یا عدم وجود ما به شما بستگی ندارد. اگر ما را دوست ندارید، دعوت‌های ما را نپذیرید و ما را هم دعوت نکنید.” چه بخواهید و چه نخواهید، تاریخ به نفع ما است. ما شما را دفن خواهیم کرد.” 

خروشچف در جای دیگر به ریچارد نیکسون معاون وقت رییس جمهور آمریکا گفته بود‏که اتحاد شوروی تا هفت سال دیگر از سطح تکنولوژیک غرب عبور خواهد کرد. خروشچف هیچگاه تعبیر پیروزی شوروی را که جبر تاریخ می‌دانست به چشم ندید و در دهه ۶۰ میلادی در یک کودتای آرام درون حزبی بوسیله لئونید برژنف به زیر کشیده شد. 
حکومتی که قرار بود میهن زحمتکشان عالم باشد و دشمنانش را امپریالیست های مرتجع سرمایه دار می نامید، در نهایت به یک امپراتوری بزرگ جهانی تبدیل شد و آزادی و عدالت را با هولودومور و گولاگ معنا بخشید. انقلابی که قرار بود خلق ها را به برابری برساند به قصاب خلق ها بدل شد و رهبرانی چون استالین را در تاریخ قرن ۲۰ ثبت نمود‌. خروشچف انقدر زنده نماند تا صدق آرزویش در مدفون شدن سرمایه داری را نظاره کند و اتحاد جماهیر شوروی در نهایت پس از ۷۴ سال از انقلاب ۱۹۱۷ روسیه در قبرستان خاموش تاریخ و زیر خروارها خاک دفن شد.  


باسکرویل

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد