۱۳۹۲/۰۹/۰۹
–
۱۰۰۳ بازدید
مهاجران وانصار چه کسانی بودندوآیا آیه ای که دراین باره آمده درباره ابوبکروعمر آمده؟
آیاتی که در مدح مهاجران است شامل حال ابوبکر بن ابی قحافه و عمر بن خطاب نیست . برای روشن جواب به این مطالب توجه بکنید :
مهاجران: گروهی از مسلمانان شهر مکه بودند که به منظور حفظ جان و عقیده خود مکه را ترک کرده و به شهر مدینه مهاجرت کردند. اَنْصار، یا انصار النبى(ص) لقب مسلمانان مدینه از تیرههای اوس و خزرج بود که پیش از هجرت، با پیامبر اکرم(ص) هم پیمان شدند و پس از هجرت در حمایت و یاری آن حضرت و مهاجران، پایداری کردند.
انصار جمع نصیر و ناصر از مادة «نَصَرَ» به معنای یاری و یاری مظلوم در برابر دشمن است. این نام نخست به معنای لغوی آن، در وصف مسلمانان مدینه از اوس و خزرج استعمال شد، اما سپس همچون اصطلاحى بر ایشان اطلاق گردید. تاریخ دقیق اطلاق این لقب بر مسلمانان هم پیمان پیامبر در مدینه روشن نیست . طبق روایات تاریخی پیامبر (ص) خود، مسلمانان یثرب را به این نام ملقب کرد.( به روایت: ابن اثیر, الکامل فی التاریخ, ج1, ص655.) و در ادامه نیز آیاتی چند از قرآن کریم به همین مضمون نازل گردید.( برخی از اهل سنت معتقدند: اصطلاح مهاجران و انصار نخستین بار در قرآن مجید به کار رفته است. ر.ک: صحیح بخاری، ج4, ص221.) در دو آیه از قرآن مجید این دو عنوان در کنار هم آمده است: «وَ السّابِقوُنَ الاْوَّلوُنَ مِنَالْمُهاجِرینَ وَالاْنْصار( توبه/9/100) ِ و «لَقَدْ تابَ اللّهُ عَلَى النَّبىَّ وَ الْمُهاجِرینَ وَ الاْنصارِ…» ( توبه/9/117) ]نخستین کس از دو تیرة اوس و خزرج که اسلام آورد، سوید بن صامت از اوس بود که پس از بازگشت به یثرب در جنگ بُعاث به دست تیرة خزرج کشته شد. پس از آن جوانى به نام ایاس بن معاذ اسلام آورد. آنگاه سال 10 بعثت 6 تن از خزرجیان با پیامبر(ص) در موسم حج دیدار کردند و اسلام پذیرفتند.( ابن هشام، السیره النبویه, ج 2, ص292-293 .)
] سال بعد 12 تن برای حج از یثرب به مکه رفتند و با پیامبر(ص) دیدار کردند و با او پیمانى بستند که به پیمان اول عقبه مشهور شد. مطابق این پیمان، مسلمانان یثرب متعهد شدند که شرک نورزند، دزدی و زنا نکنند، فرزندانشان را نکشند، افترا نبندند و خلاف نکنند. پس از انعقاد این پیمان، پیامبر(ص) مصعب بن عمیر از اصحاب خود را برای تبلیغ اسلام به یثرب فرستاد.( بلاذری، انساب الاشراف، ج 1, ص239 )
از آن پس، شمار مسلمانان در آنجا روی به افزایش نهاد و از جمله سعد بن معاذ، رئیس اوس اسلام آورد. سال بعد، 73 تن دیگر از اوس و خزرج به مکه رفتند و با پیامبر(ص) دیدار کردند و پیمان دوم عقبه را بستند و متعهد شدند که از پیامبر(ص) حمایت کنند. (ابن هشام، السیره النبویه, ج 2, ص302-303 )
] سرانجام پیامبر(ص) زمان را برای هجرت مناسب دید و اهالى یثرب به گرمى از او استقبال کردند . (ابن هشام، السیره النبویه, ج 2, ص343-344 )
8] با ورود پیامبر(ص) به یثرب، بیشتر قبایل و مردم شهر اسلام آوردند و با پیامبر(ص) بیعت کردند و یثرب «مدینة النبى» نام یافت. مسلمانان مدینه از همین ایام به دو گروه تقسیم و شناخته شدند: مهاجران یا مسلمانانى که از مکه به مدینه مهاجرت کردند و انصار یا مسلمانان مدینه که پذیرای پیامبر و یارانش بودند. پیامبر(ص) چندی بعد، میان مهاجران و انصار پیمان برادری بست و انصار متعهد شدند که میان خود و مهاجران به برادری و برابری حکم کنند و در همه حال به یاری هم برخیزند ( ابن هشام، السیره النبویه, ج 2, ص351-353 )
در روزگار پیامبر(ص) و پس از آن، هریک از دو گروه انصار و مهاجران به رغم برادری و برابری، تمایزات قبیلهای خود را حفظ کرده، گاهی به تفاخر مىپرداختند . (جاحظ، البیان و التبیین, ج 2, ص219).
آنها به ویژه پس از پیامبر(ص)، به صورت دو جریان سیاسى درآمدند و به رقابت پرداختند. این رقابت در داستان سقیفه آشکار شد .( برای اطلاعات بیشتر می توانید به : دایره المعارف بزرگ اسلامی مراجعه کنید.)
عبارت « السابقون الاولون» در آیه شریفه کسانی هستندکه در ایمان به خدا و عمل صالح بر دیگران سبقت گرفته اند. اگر در مورد این پیشتازان نخستین داشتن ایمان کامل و عمل صالح را شرط ندانیم در این صورت، خوب و بد آنان محبوب خداوند خواهد شد در حالی که قران می گوید: « فَإِنَّ اللّهَ لا یَرْضى عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقینَ»(توبه/96) و « وَ اللّهُ لا یُحِبُّ الظّالِمینَ»(آل عمران/57) بنا بر این این ایه شامل مهاجران بد کردار و منافق نخواهد شد .
از دیدگاه اسلامی حد و مرز ارزشهای الهی مشخص است و اگر کسی دارای این ارزشها نیست محبوب و مرضی خدا نیست. حال باید دید این مهاجران پیشتاز چه کسانی هستند؟
از دیدگاه علمای شیعه این پیشتازان کسانی مانند علی بن ابی طالب، جعفر بن ابی طالب، حمزه بن عبدالمطلب، سلمان، ابوذر، مقداد و امثال اینها هستند و ابوبکربن ابی قحافه و عمر بن خطاب مشمول آیه نیستند. به عنوان مثال در تفسیر برهان از مالک بن انس از ابی صالح از ابن عباس روایت کرده که آیه «و السابقون الاولون» در باره علی علیه السلام نازل شده است.( ترجمه المیزان، ج9 ص 518)
در تفسیر صافی آمده است: «السابقون الاولون» عبارتند از: نقباء , ابوذر، سلمان، ابوذر، عمار و کسانی که به امامت و ولایت علی علیه السلام ایمان آوردند و پایدار ماندند.(تفسیر صافی، ج اول ص724، از چاپ های دو مجلدی)
در تفسیر نورالثقلین به نقل از اکمال الدین و اتمام النعمه آمده است که روزی علی علیه السلام در میان مهاجران و انصار گفت: « شما را به خدا آیا می دانید هنگامی که آیه «والسابقون الاولون» نازل شد و مردم از پیامبر پرسیدند که این سابقون اولون چه کسانی هستند؟ پیامبر فرمود: « خداوند این آیه را درباره انبیاء و اوصیای آنان نازل کرده است و من افضل پیامبرانم و علی بن ابی طالب افضل اوصیاء است؟» همه اشان گفتند: بله.(ج دوم ص255، حدیث 283 چاپ قدیم)
از دیدگاه اهل سنت شأن نزول آیه، مورد اختلاف است. برخی گفته اند منظور از سابقین اولین کسانی هستند که به دو قبله نماز خوانده اند. برخی گفته اند منظور کسانی هستند که در بیعت رضوان در حدیبیه شرکت کرده اند. برخی گفته اند منظور اهل بدر هستند و به نظر برخی منظور کسانی هستند که قبل از هجرت مسلمان شده اند.(المیزان ج9 ص504 به نقل از تفسیر المنار )
اگر این آیه شامل حال ابوبکر و عمر بن خطاب می شد حضرت علی و دیگر مومنان کامل به ابوبکر و عمر اعتراض نمی کردند در حالیکه اعتراض کردند .
حضرت علی (ع) جهت حفظ وحدت و مصالح مسلمانان از جنگ و نزاع با ابوبکر و عمر خودداری کرد و حتی گاهی برای حفظ منافع مسلمانان به خلفا مشورت خیر خواهانه نیز می داد. اما از جهت اعتراض به غصب خلافت در موارد مختلف نارضایتی خویش را اعلام کرده است و در ابتدا هم از بیعت با خلیفه خودداری کرد و در چندین خطبه از آن جمله خطبه شقشقیه گله مندی خود را از غصب خلافت و انحرافی که در جامعه مسلمانان پیش آمد بیان کرد.
در صحیح مسلم که از منابع معتبر اهل سنت است نارضایتی و غضب حضرت فاطمه (س) و حضرت علی (ع) نسبت به خلفا آمده است و خود خلیفه دوم اعتراف کرده که حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه(س) او را «کاذب و خائن» می دانسته اند. اگر کسی را حضرت علی و حضرت فاطمه خائن بدانند در این صورت چطور می توان گفت که او محبوب خدا است . برای مثال به این حدیثها توجه کنید :
درصحیح مسلم / ج: 5 ص: 151 آمده: «وردت فاطمه أبا بکر .. وشهدت هی وعلی والعباس أنه : کاذب آثم غادر خائن. حضرت فاطمه (س)، حضرت علی (ع) و عباس عموی پیامبر نزد ابوبکر شهادت دادند که ابوبکر دروغگو، خطاکار، فریب کار و خائن است».
همچنین در کنز العمال / ج: 7 ص: 239 و صحیح مسلم، کتاب الجهاد و السیر، باب الفیء حدیث 4598 آمده است : مالک بن اوس گفت: عمر بن خطاب کسی را دنبال من فرستاد و من نزد او رفتم. به من گفت: ای مالک! عده ای از قوم تو زود رفتند و من برای آنان عطایایی در نظر گرفته ام، آنها را بگیر و بین آنان تقسیم کن. گفتم : کاش کس دیگری را در نظر می گرفتی. گفت: ای مالک! تو تحویل بگیر. در همین حال دربان عمر بن خطاب «یرفأ» آمد و گفت: عثمان، عبدالرحمن بن عوف، زبیر و سعد دم در هستند. عمر اذن دخول داد و آنان وارد شدند. پس از لحظه ای دوباره یرفأ آمد و گفت: علی و عباس آمده اند. گفت: وارد شوند و آنها هم وارد شدند. عمر بن خطاب به آن دو گفت: وقتی که پیامبر خدا وفات کرد ابوبکر گفت: من ولی پیامبر هستم. شما دو نفر نزد ابوبکر آمدید و گفتید: میراث ما را به ما بده. عباس میراث خود را از برادرزاده اش و تو هم حق و میراث زنت از پیامبر را خواستید. ابوبکر در جواب شما گفت: پیامبر خدا فرمود: «کسی از ما ارث نمی برد و آنچه از ما می ماند صدقه است» شما ابوبکر را دروغگو، خطاکار، فریب کار و خائن دانستید….
مسور بن مخرمة گفت : «ان رسول الله صلى الله علیه وآله قال : «فاطمة بضعة منی ، فمن أغضبها أغضبنی. ( صحیح البخاری ، خصایص النسائی ص 35) پیامبر خدا فرمود: فاطمه (س) پاره تن من است، هر کس او را خشمگین سازد مرا خشمگین ساخته است». انتهى .
در السنن الکبرى – النسائی ج 5 ص 97 آمده: « پیامبر خدا فرمود: آگاه باشید، فاطمه (س) پاره تن من است، هر چه او را ناراحت کند مرا ناراحت کرده و هر چه او را بیازارد مرا آزرده است».
صاحب کنز العمال – متقی هندی ج 12 ص 111 آورده : «إن الله عزوجل لیغضب لغضب فاطمة ویرضى لرضاها . فاطمه برهر کس غضب کند خداوند بر آن غضب می کند و فاطمه از هر کس، راضی باشد خداوند هم از آن کس راضی می شود». 34238 .
بلاذری می گوید: «ابوبکر کسی را به دنبال حضرت علی (ع) فرستاد تا بیاید و بیعت بکند ولی علی علیه السلام بیعت نکرد. پس از آن عمربن خطاب در حالی که آتش به همراه داشت به خانه علی السلام رفت. فاطمه زهرا (س) عمر را در خانه ملاقات کرد و گفت: ای عمر بن خطاب! آیا می خواهی در خانه ام را آتش برنی؟! عمر گفت: بله. (انساب الاشراف، ج2، ص 12، دارالیقظه العربیه، تحقیق محمود الفردوس العظم.
این کتاب از منابع تاریخی اهل سنت و معتبر هم هست. براساس آنچه در این کتاب آمده، عمربن خطاب و ابوبکر به خانه علی (ع) هجوم برده اند آنهم به همراه آتش. آیا با وجود چنین رویدادی می توان گفت که ابوبکر و عمر مشمول آیه هستند و خداوند از آنان راضی است ؟!.
طبری در تاریخ خود آورده است: «عمر بن خطاب به خانه علی (ع) آمد. طلحه، زیبر و عده ای از مهاجران در خانه علی (ع) بودند. عمر گفت: به خدا سوگند خانه را بر سرتان آتش می زنم مگر این که برای بیعت با ابوبکر به مسجد بیایید». (تاریخ طبری، ج 3، ص 203، چاپ بیروت، ده مجلدی، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم)
تاریخ طبری از مأخذ اهل سنت است و نوشته خود سنی هاست و ماجرای حمله به خانه علی (ع) را نقل کرده است.
در کتاب «العقد الفرید» آمده است: «آنان که بیعت نکردند، عبارتند از: علی، عباس، زیبر، و سعد بن عباده. علی (ع)، عباس و زیبر در خانه فاطمه (س) نشستند. ابوبکر عمر را فرستاد تا آنها از خانه فاطمه (س) بیرون بیایند. ابوبکر به عمر گفت: اگر امتناع کردند با آنان قتال بکن. عمر به همراه آتش به خانه فاطمه (س) آمد تا خانه را بر سر آنان آتش بزند. فاطمه (س) او را دید و گفت: ای پسر خطاب! آیا آمدی خانه ما را به آتش بزنی؟! عمر گفت: بله، مگر اینکه بیعت بکنید». (العقد الفرید، ج 5، ص 12، چاپ دوم، مصر، تحقیق محمد سعید العریان، 1953 م، 1382ق)
اب ن قتیبه دنیوری می گوید: «ابوبکر، عمر را به سوی آنان که بیعت نکردند و در خانه علی (ع) بودند، فرستاد. عمر به خانه علی (ع) آمد و صدا زد ولی کسی برای بیعت بیرون نیامد عمر هیزم خواست و گفت: قسم به آن که جان عمر در دست اوست یا باید بیرون بیایید و بیعت کنید و یا خانه را بر سر آنان که در آن هستند آتش می زنم. به او گفتند: ای عمر فاطمه(س) در آن خانه است. عمر گفت: ولو فاطمه (س) باشد. همه بیرون آمدند و بیعت کردند ولی علی بیرون نیامد. عمر نزد ابوبکر آمد و گفت: آیا نمی خواهی از این متخلف بیعت بگیری؟ ابوبکر به قنفذ گفت: برو علی (ع) را بیاور. قنفذ آمد. علی (ع) به او گفت: زود بر پیامبر دروغ بستید … پس از قنفذ عمر برخاست گروهی به همراه عمر آمدند و در خانه فاطمه را زدند … آنان علی (ع) را بیرون آوردند و گفتند: بیعت کن. علی (ع) گفت: اگر بیعت نکنم چه می کنید؟ گفتند: به خدا سوگند گردنت را می زنیم». (الامامه و السیاسه، ج اول، ص 30، منشورات رضی، تحقیق علی بشری)
الامامه و الساسیه، از ماخذ اهل سنت است و براساس این کتاب، ابوبکر و عمر به خانه علی (ع) نیرو فرستاده اند و خود عمر هم آمده و امام را از خانه بیرون کرده اند و او را تهدید کردند.
اگر شما می خواهید ماجرای حمله به خانه علی (ع) و فاطمه (س) را به طور کامل بینید، به کتاب «مأساه الزهراء» نوشته سید جعفر مرتضی عاملی لبنانی مراجعه کنید. در این کتاب همه ماخذ اهل سنت درباره حمله به خانه فاطمه زهرا (س) را آورده است. حمله به خانه علی (ع) را هم شیعه نقل کرده و هم اهل سنت و جماعت و مشترک است و از این جهت برای انسان منصف حجت کافی است.
نهج البلاغه مورد قبول شیعه و سنی است. در نهج البلاغه مواردی آمده که نشان می دهد حضرت علی علیه السلام از آنان راضی نبود . به برخی از این حمله ها اشاره می کنیم:
«اللهم انی استعدیک علی قریش و من اعانهم فانهم قد قطعوا رحمی و اکفئوا انائی و اجمعوا علی منازعتی حقا کنت اولی به من غیری و قالوا: الا ان فی الحق ان تاخذه و فی الحق ان تمنعه فاصبر مغموما اومت متاسفا فنظرت فاذا لیس لی رافد و لا ذاب و لا مساعد الا اهل بیتی فضننت بهم عن المنیه فاغضیت علی القذی و جرعت ریقی علی الشجی و صبرت من کظم الغیظ علی امر من العلقم و آلم للقلب من و خز الشفار(نهج البلاغه دشتی، خطبه 217، ص 445؛ نهج البلاغه فیض الاسلام، خطبه 208)
خدایا من بر انتقام از قریش و کسانی که آنان را یاری کردند از تو کمک می طلبم زیرا آنها خویشی و اتصال مرا با حضرت رسول قطع کردند و خلافتی را که برای من یقین فرموده بود غصب کردند و ظرف (مقام و منزلت و آبروی حرمت) مرا ریختند و برای زد و خورد با من برای حقی که از دیگری به آنان سزواراتر بودم گرد آمدند و گفتند: آگاه باش که حق آن است که آنرا بگیری و حق آن است که آن را از تو بگیرند. پس با غصه و رنج، شکیبائی کن یا با تاسف و اندوه بمیر. پس در آن هنگام دیدم مرا یار و دفاع کننده و یاوری نیست مگر اهل بیتم که دریغ داشتم از اینکه مرگ ایشان را دریابد. پس چشم خاشاک رفته را بر هم نهادم و با استخوان در گلو آب دهن فرو بردم و برای فرونشاندن خشم صبر کردم به چیزی که از حنظل تلخ تر و برای دل از کاردهای بزرگ دردناک تر بود». (ترجمه فیض الاسلام)
در نامه 62 نهج البلاغه آمده است:
«فلما مضی علیه السلام تنازع المسلمون الامر من بعده فو الله ما کان یلقی فی روعی و لا یخطر ببالی ان العرب تزعج هذا الامر من بعده ص عن اهل بیته و لا انهم منحوه عنی من بعده فما راعنی الا انثیال الناس علی فلان یبایعونه فامسلت یدی حتی رایت راجعه الناس قد رجعت عم الاسلام یدعون الی محق دین محمد (ص) فخشیت ان لم انصر الاسلام و اهله ان اری فیه ثلما او هدما تکون المصیبه به علی اعظم من فوت و لا یتکم التی انما هی متاع ایام قلائل یزول منها ما کان کما یزول السراب(نهج البلاغه دشتی، نامه 62، ص 600) آنگاه که پیامبر به سوی خدا رفت مسلمانان پس از وی در کار حکومت با یکدیگر درگیر شدند. سوگند به خدا نه در فکرم می گذشت و نه در خاطرم می آمد که عرب خلافت را پس از رسول خدا از اهل بیت او بگرداند یا مرا پس از وی از عهده دار شدن حکومت باز دارند. تنها چیزی که نگرانم کرد شتافتی مردم به سوی فلان شخص بود که با او بیعت کردند. من دست باز کشیدم تا آنجا که دیدم گروهی از اسلام باز گشته، می خواهند دین محمد را نابود سازند پس ترسیدن که اگر اسلام و طرفدارانش را یاری نکنم رخنه ای در آن بینم یا شاهد نابودی آن باشم که مصیبت آن بر من سخت تر از رها کردن حکومت بر شماست که کالای چند روزه در دنیاست و به زودی ایام آن می گذرد چنانکه سراب ناپدید می شود». (ترجمه دشتی)
علی (ع) در خطبه شقشقیه فرمود:
«فرایت ان الصبر علی هاتا احجی فصبرت و فی العین قذی و فی الحلق شجی اری تراثی نهبا مضی الاول لتبیله (خطبه 3، ص 44)پس از ارزیابی درست، صبر و بردباری را خردمند تر دیدم پس صبر کردم در حالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده بود و با دیدگان خود می نگریستم که میراث مرا به غارت می برند. تا اینکه خلیفه اول به راه خود رفت». آیا این سخنان بوی دوستی می دهد یا بوی مظلومیت؟!
اگر ابوبکر بن ابی قحافه و عمربن خطاب و مانند اینها جزء آن مهاجرانی باشند که خدا از آنها راضی است پس چرا حضرت علی و حضرت فاطمه زهرا از آنها ناراضی هستند ؟!
علاوه بر این اشکالات عمر بن خطاب بدعتهایی در دین گذاشت و اصولا از ویژگی های خلیفه دوم آن بود که در برابر شریعت اسلام و پیام صریح پیامبر(ص) رای و نظر ارائه می داد و آن را اجرایی می نمود؛ دراین باره علامه امینی در «الغدیر» فصلی را با عنوان «آثار کمیاب در دانش عمر» گشوده است و در آن به 100 مورد ازبدعت های خلیفه دوم، با بهره گیری از متون کهن اهل سنت، اشاره می کند! برای نمونه به این چند مورد توجه کنید :
1. اجتهاد خلیفه در قرائت نماز
از عبد الرحمن بن حنظله بن راهب روایت شده که عمر بن خطاب نماز مغرب را خواند پس در رکعت اوّل حمد و سوره نخواند. پس چون رکعت دوم را مشغول شد سوره حمد را دوبار خواند پس چون نماز را تمام کرد و سلام داد دو سجده سهو بجا آورد. ابن حجر( در فتح البارى ج 3 ص 69) یاد کرده و گوید تمام روایات این خبر مورد اعتمادند و مثل اینکه آن مذهب و عقیده عمر بوده است. و بیهقى آنرا در سنن کبرى( ج 2 ص 382 ) نقل کرده و عبارتش این است عمر بن خطاب با ما نماز خواند پس در رکعت اوّل چیزى نخواهد پس چون در رکعت دوّم برخاست حمد و سوره را دوبار خواند آنگاه گذشت پس چون از نمازش خلاص شد بعد از سلام دو سجده بجا آورد.
2. رأى خلیفه در تحقق بلوغ
از ابن ابى ملیکه نقل شده: که عمر نوشت درباره جوانى از اهل عراق که دزدى کرده بود پس نوشت که او را وجب کنید اگر شش وجب بود قدش پس دستش را قطع کنید، پس وجب کردند شش وجب یک بند انگشت کم شد پس او را رها ساختند. (کنزالعمال؛ ج3، ص 116) بی شک آنچه را که از شریعت در تحقق بلوغ ثابت شده سه نشانه است ؛ احتلام، رویدن موی زیر شکم و سن . دراین میان نشان چهارمی وجود ندارد !
3. کم کردن خلیفه از حدّ
از ابى رافع نقل شده: که شرابخواری را آوردند نزد عمر بن خطاب پس باو گفت: هر آینه تو را میفرستم پیش مردیکه او را ملایمت و ترحّمى درباره تو نمیگیرد، پس او را پیش مطیع بن اسود عدوى فرستاد پس گفت: وقتی که فردا را صبح کردم پس او را حدّ میزنم پس عمر آمد و او میزد او را زدن سختى. پس عمر گفت: این مرد را کشتى چند ضربه او را زدى گفت:شصت ضربه، گفت من قصاص میکنم از او به بیست ضربه. ابو عبیده در معناى آن گوید: عمر میگفت من قرار میدهم سختى این زدن را قصاص به بیست شلاقی که باقیمانده است از حدّ پس آنرا نزن باو. (سنن کبرى ج 8 ص 317، شرح ابن ابى الحدید: ج 3 ص 133)
4. اجتهاد خلیفه در سه طلاق
از ابن عباس روایت شده که در زمان رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و ابو بکر و چند سال در خلافت عمر در یک مجلس نمی شد زنی را سه طلاقه کرد و اگر کسی می گفت :« انت طالق ثلاثه،»« تو سه طلاقه هستى» یک طلاق حساب میشد.پس عمر گفت: بدرستیکه مردم گاهى عجله و شتاب میکنند در کارى که بر ایشان در آن مهلت است اگر ما آنرا امضاء کنیم برایشان پس آنرا امضاء کرد بر آنها. (مسند احمد ج 1 ص 314، صحیح مسلم ج 1 ص 574).
5. رأى خلیفه در روزه سال
از ابى عمر شیبانى نقل شده که گفت: عمر بن خطاب … را خبر دادند بمردیکه هر روز روزه میگیرد پس عمر شروع کرد بزدن او با شلاق مخصوصش و میگفت: بخور اى دهرى اى دهرى.(سیره عمر ابن جوزى ص 174).
6. رأى و عقیده خلیفه در باره متعه حج و متعه نساء
الف. از ابى رجاء نقل شده که گوید: عمران بن حصین گفت آیه متعه نازل شده در کتاب خدا و رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله امر فرمود ما را بآن سپس نازل نشد آیه ایکه نسخ کند آیه متعه حج را و نهى نکرد از آن رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله تا از دنیا رفت. مردى براى خودش بعدا گفت آنچه میخواست. (صحیح مسلم ج 1 ص 474.)
ب. از جابر بن عبد الله گوید: ما متعه می کردیم با یک مشت خرما و آرد در ایّام رسول خدا و ابو بکر، تا آنکه پس از آن عمر نهى کرد .(صحیح مسلم ج 1 ص 395،)
علامه قوشجى (متوفاى 879) در شرح تجرید در مبحث امامت یاد کرده که عمر بر بالاى منبر گفت: «ایها الناس ثلاث کنّ على عهد رسول الله صلّى اللّه علیه و آله و انا انهى عنهّن و احرمهّن و اعاقب علیهنّ:متعه النساء و متعه الحج و حّى على خیر العمل»، سه چیز در زمان رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله معمول بود و من از آنها نهى می کنم و هر کس مرتکب شود او را شکنجه و مجازات بر آن میکنم:
1- متعه زنان 2- متعه حج 3- گفتن حّى على خیر العمل . سپس قوشچى از طرف عمربن خطاب عذرخواهى کرده ودر مقام دفاع از خلیفه می نویسد : این مطلب از چیزهائى نیست که موجب بدگوئى و مذّمت عمر شود(.برای اطلاع بیشتر به منابع ذیل مراجعه کنید: الغدیر، امینی ، ج 6 , ترجمه الغدیر، ج 11، اجتهاد در مقابل نص ، شرف الدین .)