طلسمات

خانه » همه » مذهبی » گسترش اسلام به واسطه عمر

گسترش اسلام به واسطه عمر


گسترش اسلام به واسطه عمر

۱۳۹۲/۰۴/۰۹


۴۳۲ بازدید

۱ـ مگر دین اسلام و قرآن کریم با کشور گشایی نازل شد یا بقاء یافت که فرض عدم کشور گشایی برخی مساوی با عدم دین باشد. به تعبیر علمی تر مگر کشور گشایی ها علّت حدوث یا بقاء دین است که فرض عدم آن مساوی با عدم دین تلقّی شود. علّت حدوث دین بعثت نبی اکرم ـ صلوات الله علیه و آله ــ بوده است. علّت بقای دین نیز تلاشها و مجاهدتهایی بوده است که در جهت حفظ و بسط و پاسداشت فرهنگ آموزه ها و خلوص دینی صورت گرفته است ، نه کشور گشایی و بسط مرزهای جغرافیایی . از طرف دیگر اراده ی قطعی خداوند متعال بر بقاء دین خاتم است.

1ـ مگر دین اسلام و قرآن کریم با کشور گشایی نازل شد یا بقاء یافت که فرض عدم کشور گشایی برخی مساوی با عدم دین باشد. به تعبیر علمی تر مگر کشور گشایی ها علّت حدوث یا بقاء دین است که فرض عدم آن مساوی با عدم دین تلقّی شود. علّت حدوث دین بعثت نبی اکرم ـ صلوات الله علیه و آله ــ بوده است. علّت بقای دین نیز تلاشها و مجاهدتهایی بوده است که در جهت حفظ و بسط و پاسداشت فرهنگ آموزه ها و خلوص دینی صورت گرفته است ، نه کشور گشایی و بسط مرزهای جغرافیایی . از طرف دیگر اراده ی قطعی خداوند متعال بر بقاء دین خاتم است. خداوند متعال می فرماید:« إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ ــــ ما قرآن را نازل کردیم؛ و ما بطور قطع نگهدار آنیم» (الحجر:9)
« یُریدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ یَأْبَى اللَّهُ إِلاَّ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُون . ــــــ آنها مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند؛ ولى خدا جز این نمى خواهد که نور خود را کامل کند، هر چند کافران ناخشنود باشند.» (التوبة:32)
« یُریدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُون .ــــ آنان مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش سازند؛ ولى خدا نور خود را کامل مى کند هر چند کافران خوش نداشته باشند.» (الصف:8)
آیا در این آیات شاهدی می یابید که کشور گشایی در بقاء دین خاتم نقش داشته باشد ؛ یا روایتی معتبر و مورد توافق فرقه های مختلف اسلامی سراغ دارید که بقاء دین را منوط به کشورگشایی های اشخاص بداند؟
اگر چنین دلائلی نداریم ، از کجا ادّعا کنیم که اگر خلیفه یا هر کس دیگر دست به کشور گشایی نمی زد دین خدا نابود می شد یا به کشورهای دیگر نمی رسید؟
2ـ آیا این فرض هم بررسی شده است که اگر جریان سقیفه واقع نمی شد و علی ابن ابی طالب خلیفه ی مسلمین می شد ، چه اتّفاقاتی ممکن بود رخ دهد و چه وقایعی رخ ندهد؟ از کجا معلوم ،اگر امامت از ابتدا در جای خود قرار می گرفت و علی ابن ابی طالب خلیفه ی بلا فصل رسول الله(ص) می شد ، اکثر عالم بدون نیاز به جنگ مسلمان می شدند و اینهمه اختلافات مذهبی نیز در میان نبود .
از طرف دیگر اگر مبارزات و جان فشانی های علی بن ابی طالب در راه دین خدا در سخت ترین شرایط نبود اساسا آیا مجالی برای پاگرفتن قدرت اسلام و حکومت و برنامه های خلفا بود؟ آیا علی (ع) اوّل مرد مسلمان نیست؟ آیا او اوّل حامی رسول الله نبود ، آن هم در بدترین شرائط؟ آیا او نبود که در لیلةالمبیت در بستر نبی اکرم(ص) خوابید و جان خود را آماده ی فدا برای او نمود؟ آیا این علی (ع) نبود که در روز بدر حماسه آفرید؟ آیا او نبود که در جنگ خندق عمرو بن عبد ودّ را به جهنّم واصل نمود و به نقل شیعه و سنّی رسول اکرم (ص) درباره اش فرمود : « لَمُبَارَزَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع لِعَمْرِو بْنِ عَبْدِ وُدٍّ یَوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ أَعْمَالِ أُمَّتِی إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَة. ـــــ به یقین مبارزه ی علی بن ابی طالب با عمرو بن عبد ودّ برتر است از تمام اعمال امّت من تا روز قیامت.» (ر.ک: مستدرک الصحیحین ، حاکم نیشابوری ، ج 3 ص 32 ــ تاریخ بغداد ، خطیب بغدادى ، ج 13 ، ص 19 ــ تفسیر الکبیر ، فخر رازى ، ذیل تفسیر سوره قدر ) . همچنین علمای اهل سنّت گفته اند: در همین هنگام بود که آیه ی 25 احزاب نازل شد که فرمود: « وَ رَدَّ اللَّهُ الَّذینَ کَفَرُوا بِغَیْظِهِمْ لَمْ یَنالُوا خَیْراً وَ کَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنینَ الْقِتالَ وَ کانَ اللَّهُ قَوِیًّا عَزیزا ــــــ و خدا کافران را با خشمشان بازگردانید در حالى که هیچ پیروزى و غنیمتى نیافتند، و خدا مؤمنان را از کارزار بسندگى کرد، و خدا نیرومند و تواناى بى همتاست .» (ر.ک: الدر المنثور ، جلال الدین سیوطى ، ذیل تفسیر آیه ی فوق ــ میزان الاعتدال ، الذهبى ، ج 2 ، ص 17) . باز آیا او نبود که در جنگ خیبر بعد از شکست خوردن خلفای سه گانه ، قلعه ی خیبر را فتح نمود؟ آیا او نبود که در جنگ اُحد از پیامبر خدا حمایت نمود آنگاه که اکثر اصحاب پا به فرار گذاشته بودند؟ آیا در کنار این افتخارات سراغ دارید که یکی از خلفای سه گانه در میادین جهاد حماسه ای در این سطوح آفریده باشند؟ چرا آن هنگام که رسول خدا برای مقابله با عمرو بن عبد ودّ مبارز خواست و سه بار این خواسته را مطرح ساخت ، جز علی بن ابی طالب(ع) کسی داوطلب نشد؟ شیعه و سنّی اعتراف دارند که علی بن ابی طالب در حفظ کیان اسلام در زمان رسول خدا نظیر و مانند ندارد.

در میان مدّعیان خلافت او تنها کسی است که از کودکی در دامان رسول خدا پرورش یافت و هیچگاه سابقه ی کفر و شرک نداشته و تنها کسی است که رسول خدا او را به برادری انتخاب نمود و هیچ کس به اندازه ی او مورد اعتماد رسول خدا نبود.

اگر می خواهیم با توجّه به پسامدهای کشورگشایی خلفا درباره ی آنها قضاوت کنیم چرا پیامدهای عملکرد های نادرست آنان را هم مدّ نظر قرار ندهیم؟!! انصاف علمی و روحیّه ی تحقیق اقتضاء می کند که ما هنگام قضاوت درباره ی عملکرد یک شخص تمام عملکردهای او را لحاظ کنیم و الّا هر انسانی ، هر چند هم که بد باشد ، باز نکات مثبتی دارد.

آیا این خلیفه نبود که با شعار « حسبنا کتاب الله» نقل روایت از نبی اکرم (ع) را ممنوع اعلام کرد؟ آیا این کم خسارتی است که به اسلام وارد شده است؟! تا آنجا که امام ابوحنیفه گفته است تنها هفده حدیث صحیح در باب مسائل فقهی از نبی اکرم (ص) به ما رسیده است و باقی روایات همه ضعیفند. لذا وی به خاطر کمبود روایات قابل اعتماد ، از قیاس و استحسان و امثال این امور نیزدر فقه خود استفاده می کند.

و علّت این امر نیست مگر اینکه خلفا از نقل روایات نبوی تا مدّتهای زیادی ممانعت نمودند و به این طریق بسیاری از اصحاب و حاملان روایات بدون اینکه بتوانند احادیث خود را منتقل نمایند از دنیا رفتند و زمانی آزادی نقل احادیث نبوی داده شد که بسیاری از روات در قید حیات مادّی نبودند لذا مطالب دیگر جانشین سخنان ناب نبوی(ص) شد.

برادران اهل سنّت با حسن ظنّی که به خلفا دارند در توجیه عمل آنها گفته اند: آنها از نقل روایات منع نمودند تا قرآن کریم به فراموشی سپرده نشود ؛ امّا قرآن بر خلاف این نظر دستور داده آنجا که می فرماید : « ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا » .
جناب بخاری در صحیح خود ، ج1 ، ص 37 به نقل از ابن عبّاس روایت نموده که: « لَمَّا اشْتَدَّ بِالنَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ و سلّم وَجَعَهُ، قَالَ ائْتُونِی بِکِتَابٍ أَکْتُبْ لَکُمْ کِتَاباً لَا تَضِلُّوا بَعْدَهُ. قَالَ عُمَرُ إِنَّ النَّبِیَّ غَلَبَهُ الْوَجَعُ وَ عِنْدَنَا کِتَابُ اللَّهِ حَسْبُنَا، فَاخْتَلَفُوا وَ کَثُرَ اللَّغَلطُ، فَقَالَ قُومُوا عَنِّی وَ لَا یَنْبَغِی عِنْدِیَ التَّنَازُعُ، فَخَرَجَ ابْنُ عَبَّاسٍ یَقُولُ إِنَّ الرَّزِیَّةَ کُلَّ الرَّزِیَّةِ مَا حَالَ بَیْنَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ بَیْنَ کِتَابِهِ. ــــــ زمانی که بیماری نبی اکرم (ص) شدّت یافت فرمود: برای من وسائل کتابت بیاورید تا برای شما مکتوبی بنویسم تا بعد از آن گمراه نشوید. عمر گفت: بیماری بر نبی غلبه کرده در حالی که کتاب خدا نزد ماست و برای ما کافی است ؛ پس اختلاف کردند و غلط گویی زیاد شد.

پس رسول خدا فرمود: از پیش من برخیزید که تنازع و جدال در نزد من روا نیست. پس ابن عبّاس از مجلس خارج شد در حالی که همیشه می گفت: همانا تمام مصیبت آن چیزی بود که حائل و مانع شد بین رسول خدا و مکتوب او. » باز جناب بخاری در صحیح بخاری ، ج5 ، ص 138 ، همین حدیث را با اندک تفاوتی چنین آورده است. « لَمَّا حَضَرَتِ النَّبِیَّ ص الْوَفَاةُ وَ فِی الْبَیْتِ رِجَالٌ فِیهِمْ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص هَلُمُّوا أَکْتُبْ لَکُمْ کِتَاباً لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَداً فَقَالَ عُمَرُ لَا تَأْتُوهُ بِشَیْ ءٍ فَإِنَّهُ قَدْ غَلَبَهُ الْوَجَعُ وَ عِنْدَکُمُ الْقُرْآنُ حَسْبُنَا کِتَابُ اللَّهِ فَاخْتَلَفَ أَهْلُ الْبَیْتِ وَ اخْتَصَمُوا فَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ قُومُوا یَکْتُبْ لَکُمْ رَسُولُ اللَّهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ مَا قَالَ عُمَرُ فَلَمَّا کَثُرَ اللَّغَطُ وَ الِاخْتِلَافُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص قُومُوا عَنِّی قَالَ عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُتْبَةَ وَ کَانَ ابْنُ عَبَّاسٍ رَحِمَهُ اللَّهُ یَقُولُ الرَّزِیَّةُ کُلُّ الرَّزِیَّةِ مَا حَالَ بَیْنَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ بَیْنَ أَنْ یَکْتُبَ لَنَا ذَلِکَ الْکِتَابَ مِنْ اخْتِلَافِهِمْ وَ لَغَطِهِم . ـــــــ عبد اللَّه بن عبّاس گوید: چون زمان رحلت رسول خدا (ص) فرا رسید گروهى که عمر بن خطّاب نیز در میان آنان بود در خانه حضور داشتند، رسول خدا (ص) فرمود: بیائید نامه اى براى شما بنویسم تا هرگز پس از آن گمراه نشوید. پس عمر گفت: چیزى نیاورید که درد و بیماری بر او غلبه کرده ، و قرآن نزد شما هست، و کتاب خدا ما را کافى است.

میان اهل خانه اختلاف افتاد و به مخاصمه پرداختند، عدّه اى مى گفتند برخیزید (کاغذ بیاورید) تا رسول خدا برایتان بنویسد، و عدّه اى دیگر سخن عمر را مى گفتند. چون سر و صدا بلند شد و اختلاف بالا گرفت رسول خدا (ص) فرمود: از نزد من برخیزید. عبید اللَّه بن عبد اللَّه بن عتبه گوید: ابن عبّاس ـ رَحِمَهُ اللَّهُ ـ همیشه مى گفت: تمام مصیبت ها از همان وقتى آغاز شد که با اختلاف و شلوغ کارى خود مانع از آن شدند که رسول خدا (ص) آن نوشته را بر ایمان بنویسد.»
جناب بخاری این روایت را بار دیگر در الصحیح ، ج8 ، ص161 نیز آورده است. این روایت در دیگر کتب معتبر اهل سنّت نیز به فراوانی نقل شده است ؛ از جمله در مسند جناب احمد بن حنبل ، ج1 ، ص325.
آیا صحیح بخاری متعبرترین کتاب روایی برادران اهل سنّت نیست؟ اگر روایتی در صحیح بخاری یک مرتبه ذکر شود کمتر کسی از علمای اهل سنّت در درستی آن شک می کند و حال آنکه این روایت سه بار در این کتاب آمده است. حال سوال این است که چرا خلیفه اجازه نداد چنین نامه ای نوشته شود؟ آیا او از رسول خدا داناتر و به صلاح امّت راغبتر بود ؟! آیا جز این است که این عمل ریشه اختلافات امّت شد؟ کما اینکه ابن عبّاس (رضی الله عنه) نیز چنین برداشت نموده است. اگر خلیفه اجازه می داد نبی خدا آن نوشته را بنویسد به تصریح خود آن حضرت هیچ گمراهی در امّت پیدا نمی شد ولی خلیفه مانع از این کار شد ؛ لذا او دانسته یا ندانسته موجب این اختلافات شد.
نبی اکرم (ص) در روزهای آخر حیات شریفشان دستور فرمودند که لشکری به فرماندهی اسامة بن زید به سوی روم حرکت نماید و همه را امر فرمودند که همراه اسامه از مدینه خارج شوند ، امّا گروهی از اصحاب ، بیماری پیامبر را بهانه کرده از پیوستن به این لشکر اجتناب نمودند که به تصریح منابع برادران اهل سنّت خلیفه ی اوّل و دوم نیز جزء این دسته بودند. لذا نبی خدا سرپیچی کنندگان را لعن فرمودند. جناب شهرستانی از علمای بنام اهل سنّت در کتاب ملل و نحل ج1 ، ص23 گفته است: « أَنَّهُ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ قَالَ جَهِّزُوا جَیْشَ أُسَامَةَ، لَعَنَ اللَّهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْ جَیْشِ أُسَامَةَ. فَقَالَ قَوْمٌ یَجِبُ عَلَیْنَا امْتِثَالُ أَمْرِهِ، وَ أُسَامَةُ قَدْ بَرَزَ مِنَ الْمَدِینَةِ. وَ قَالَ قَوْمٌ قَدِ اشْتَدَّ مَرَضُ النَّبِیِّ علیه الصلاة و السلام فَلَا تَسَعُ قُلُوبُنَا لِمُفَارَقَتِهِ وَ الْحَالُ هَذِهِ، فَنَصْبِرُ حَتَّى نُبْصِرَ أَیُّ شَیْ ءٍ یَکُونُ مِنْ أَمْرِهِ. ـــــــ همانا نبی اکرم (ص) فرمودند: سپاه اسامه را تشکیل دهید ، لعنت خدا بر کسی که تخلّف نماید (بر جای بماند ) از لشکر اسامه. پس گروهی گفتند: امتثال امر نبی بر ما واجب است و اسامه ـ برای تشکیل لشکر ـ از شهر خارج شده است ؛ و گروه دیگری گفتند: بیماری نبی (ص) شدّت یافته پس قلبهای ما طاقت دوری او را ندارد بنا بر این ، در این حال صبر می کنیم تا ببینیم چه بر او وخ می دهد.»
حال سوال این است ؛ مگر خدا نفرمود: « ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدیدُ الْعِقاب . ــــــ آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگیرید و از آنچه نهى کرده خوددارى نمایید؛ و از(مخالفت) خدا بپرهیزید که خداوند کیفرش شدید است.» (الحشر:7) و مگر نفرمود: « قُلْ أَطیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْکافِرین ـــــ بگو: از خدا و فرستاده ی او ، اطاعت کنید! و اگر سرپیچى کنید، خداوند کافران را دوست نمى دارد.» (آل عمران:32) و مگر نفرمود: « یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی شَیْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْویلاً ــــــــ اى کسانى که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را ! و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الأمر را ! و هر گاه در چیزى نزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر بازگردانید(و از آنها داورى بطلبید) اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید! این(کار) براى شما بهتر، و عاقبت و پایانش نیکوتر است. » ( النساء:59) و مگر نفرمود: « وَ أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ احْذَرُوا فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما عَلى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبینُ ــــــ اطاعت خدا و اطاعت پیامبر کنید! و(از مخالفت فرمان او) بترسید! و اگر روى برگردانید، بدانید بر فرستاده ی ما، جز ابلاغ آشکار، چیز دیگرى نیست.» (المائدة:92) و مگر نفرمود: « یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُون . ــــــ اى کسانى که ایمان آورده اید! خدا و پیامبرش را اطاعت کنید؛ و سرپیچى ننمایید در حالى که مى شنوید. » (الأنفال:20) و مگر نفرمود: « قُلْ أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَیْکُمْ ما حُمِّلْتُمْ وَ إِنْ تُطیعُوهُ تَهْتَدُوا وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبینُ ــــــــ بگو: خدا را اطاعت کنید، و از پیامبرش فرمان برید! و اگر سرپیچى نمایید، پیامبر مسئول اعمال خویش است و شما مسئول اعمال خود! امّا اگر از او اطاعت کنید، هدایت خواهید شد؛ و بر پیامبر چیزى جز رساندن آشکار نیست!» ( النور : 54) و مگر نفرمود: « یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَکُمْ . ــــــــ اى کسانى که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را، و اطاعت کنید رسول(خدا) را، و اعمال خود را باطل نسازید! » (محمد:33)
آیا آن گروه از اصحاب که از پیوستن به جیش اسامه تخلّف نمودند مشمول حکم این آیات نیستند؟ اگر خلفا و دیگر اصحاب ، طبق این آیات دستور رسول خدا را عمل کرده با اسامه به خارج از شهر می رفتند هنگام رحلت آن حضرت دیگر نمی توانستند ماجرای دردناک سقیفه را پدید آورند و علی بن ابی طالب (ع) بدون درگیری به خلافت می رسید. چرا که آن حضرت به اتّفاق شیعه و سنّی وصیّ نبی اکرم (ص) بود و رسول خدا امور بعد از وفات خود ، از قبیل کفن و دفن و اداء دیون را به آن حضرت سپرده بود

لذا آن حضرت از پیوستن به سپاه اسامه معاف بود و باید می ماند تا به وصیّت نبی خدا عمل نماید.لذا هنگام تشکیل گردهمایی سقیفه ، در آن حضور نیافت ؛ چون مکلّف بود کفن و دفن پیامبر را انجام دهد.
نکته دیگر اینکه اگر خلیفه حقیقتاً اهل جهاد بود چرا آن هنگام که رسول خدا به آن امر نمود ، سرپیچی کرد ولی در زمان خلافت خود به آن اقدام نمود؟!
جناب شهرستانی در ادامه ی جریان پیش گفته و در همان منبع گفته است: « بعد از وفات نبی اکرم (ص) عمر بن خطاب گفت هر که بگوید محمّد مرده است به یقین او را با این شمشیرم خواهم کشت ؛ او نمرده است بلکه به آسمان رفته است همان گونه که عیسی به آسمان رفته است. و ابوبکر بن قحافه گفت: هر که محمّد را عبادت می کند پس محمّد وفات نمود و هر که خدای محمّد را عبادت می کند خدای محمّد زنده است و نمرده و هرگز نمی میرد ؛ آنگاه این آیه را قرائت نمود که « محمد فقط فرستاده ی خداست؛ و پیش از او ، فرستادگان دیگرى نیز بودند؛ آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود، شما به عقب برمى گردید؟ و هر کس به عقب باز گردد، هرگز به خدا ضررى نمى زند ؛ و خداوند به زودى شاکران را پاداش خواهد داد» (آل عمران : 144) پس قوم به قول ابوبکر بازگشتند و عمر گفت: گویی من این آیه را نشنیده بودم تا این که ابوبکر آن را قرائت نمود.»
اگر در این حادثه جناب ابوبکر ، عمر را متوجّه اشتباه هولناکش نمی کرد ، آیا ممکن نبود او دچار قتل شود و اگر او می توانست حرف خود به کرسی بنشاند الآن مسلمین در چه وضعی می بودند؟ آیا کسی که دانسته یا ندانسته می خواست اوّلین انحراف بزرگ را در اسلام پدید آورد شأنیّت آن را خواهد داشت که خلیفه ی رسول خدا شود؟! و شایستگی آن را خواهد داشت که دیگران را هدایت کند؟! « أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاَّ أَنْ یُهْدى فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ ــــــــ آیا کسى که هدایت به سوى حق مى کند براى پیروى شایسته تر است ، یا آن کس که خود هدایت نمى شود مگر هدایتش کنند؟ شما را چه مى شود، چگونه داورى مى کنید؟! » (یونس : 35)
جناب خلیفه از این زمان تا زمان خلافتش نیز خطاهای بزرگ و ویرانگر کم نداشته که از همگی می گذریم تا زمان خلافتش که آن نیز پر از خطاهای فاحش است که ذکرش از گنجایش این مختصر خارج است. همین اندازه گفته شود که وی با نصب معاویه بر ولایت شام او را بر سرنوشت مسلمین مسلّط ساخت و در حالی که می دانست او مثل شاهان ایران سلطنت می کند او را از مقامش خلع نکرد. دانشمند بزرگ اهل سنّت جناب ذهبی در تاریخ الاسلام ، ج4 ، ص 311 گفته است : « عمر هر گاه چشمش به معاویه می افتاد می گفت : این کسرای عرب است . » ــ کسری لقب شاهان ایران بود. ــ ابن کثیر نیز این مطلب را در البدایه و النهایه ، ج8 ، ص 134 ، آورده است.
حال باید پرسید: چگونه خلیفه کسی را حاکم بر مردم نمود که سالیان دراز با پیامبر خدا نبرد کرده بود و بعد از فتح مکّه ایمان آورده بود لذا نه جزء مهاجرین بود و نه جزء انصار؟ وقتی این همه اصحاب با سابقه از مهاجرین و انصار بین مسلمین بودند ، چرا او کسی را با آن سابقه ی شوم و با آن سابقه ی اندک در مسلمانی بر مسلمین مسلّط ساخت و موجب این همه جنگ و کشتار بین مسلمین شد؟ آیا اگر او معاویه را حاکم بر مردم نمی کرد جنگ صفیّن رخ می داد ؟ آیا یزید فاسق به خلافت می رسید؟ و آیا فرزند رسول خدا و سیّد جوانان اهل بهشت حسین بن علی (ع) و اصحاب و اهل بیتش به شهادت می رسیدند؟ اگر معاویه به دست خلیفه روی کار نمی آمد و به دست خلیفه ی سوم ابقاء نمی شد ، آیا حجّاج بن یوسف مرتکب آن جنایات هولناک در حقّ مسلمین می شد؟ و بسر بن ارطاط دِخیم معاویّه دو فرزند کوچک ابن عبّاس را سر می برید؟ مگر این معاویه نبود که سبّ و دشنام به علی بن ابی طالب را در منابر و خطبه های نماز جمعه و جماعات واجب نمود؟ آیا اگر خلیفه ، معاویه را بر سرنوشت مسلمین حاکم نمی کرد ، علی بن ابی طالب حدود چهل سال در نمازهای جمعه و در مساجد سبّ می شد؟ و … . پس اگر کسی کشور گشایی خلیفه را علّت گسترش اسلام می داند ، پیدایش انحراف در مسیر خلافت و بروز تفرقه و کشته شدن عمّار به دست یاران معاویه و علی (ع) به دست ابن ملجم و حسین بن علی به دست یزیدیان و کشته شدن هزاران شیعه به دست خلفای بنی امیّه و بنی مروان را هم باید نتیجه ی کار وی بداند. چون همه ی اینها از حاکم شدن معاویه بر سرنوشت مسلمین ناشی شده و معاویه را خلیفه بر مسند قدرت نشانده است.
3ـ اینکه در زمان خلفا برخی کشورها چون ایران فتح شدند درست ، ولی مگر فتح کشور مساوی است با ترویج اسلام. کجای قرآن کریم و روایات نبوی آمده است که برای ترویج اسلام باید دست به کشور گشایی زد؟ تا جایی که بررسی تاریخ اسلام نشان می دهد ، پیامبر خدا هیچگاه داعیّه ی کشور گشایی نداشت و تنها برای دفاع از اسلام و مسلمین نبرد می نمود و هیچگاه دین را با شمشیر تبلیغ نمی کرد. لذا امروزه ما مسلمین با سربلندی در برابر کسانی که می گویند اسلام دین زور و شمشیر است پاسخ می دهیم که نبی خدا هیچگاه شروع کننده ی جنگ نبوده و تنها با مهاجمین ، پیمان شکنان ، شورشیان و کسانی که قصد براندازی نظام اسلامی را داشتند جنگیده است. قرآن کریم نیز جنگ را تنها از باب مقابله به مثل اجازه داده است و از جنگ با افرادی که با مسلمین سر جنگ ندارند نهی فرموده است. (ر.ک: بقره: 190 ـ 193 ، ممتحنه: 8 و9)
از طرفی بررسی اوضاع جهان آن روز نشان می دهد که اساساً برای تبلیغ اسلام در خارج از جزیرةالعرب و بخصوص در ایران ، نیازی به جنگ و کشور گشایی نبود ؛ تاریخ گواه است که تعداد قابل توجّهی از ایرانیان قبل از فتح شدن ایران از راه ارتباط با یمن ، مسلمان شده بودند. لذا خلیفه اگر قصد ترویج اسلام در ایران را داشت ، به جای این که به ایران حمله ور شود به راحتی می توانست از ایرانیان مسلمان شده استفاده نموده اسلام را در ایران تبلیغ نماید ؛ تا امروز به اصطلاح روشنفکران و طرفداران حقوق بشر مدام بر سر اسلام نکوبند که اسلام دین شمشیر و خشونت و کشور گشایی است. مردم ایران در آن زمان از دست حکومت و تبعیضهای آن به ستوه آمده بودند و خود به دنبال راه نجاتی می گشتند ؛ لذا با تبلیغات فرهنگی به راحتی می شد خود آنان را به سمت یک انقلاب درونی سوق داد. امّا این به مذاق برخی از اطرافیان تازه مسلمان شده ی خلیفه ی دوم نظیر ابوسفیان و معاویه و امثالهم خوش نبود ؛ چون در آن صورت از فیض غنائم جنگی محروم می شدند. لذا تاریخ گواه است که در پی این کشور گشایی ها ، برخی اطرافیان خلیفه صاحب مال و مکنت فراوان شدند تا آنجا که گفته شده شمشهای طلایشان را با تبر تقسیم می کردند.
امّا شاهد روشن این ادّعا که مسلمان نمودن مردم خارج از جزیرةالعرب ، نیازی به کشور گشایی نداشت و ایرانیان نیز با کشور گشایی مسلمان نشده اند ، مسلمان شدن مردم خاور دور مثل اندونزی و مالزی است. این کشورها هیچگاه مورد حمله ی مسلمین واقع نشدند و تنها توسّط تجّار و شعرا و علما و مبلّغین ، با اسلام آشنا شدند و با این که نسبت به ایران و مناطق خاور میانه فرهنگ پایین تری داشتند ولی به راحتی و بدون هیچ گونه کشور گشایی اسلام را پذایرا شدند. کما اینکه مسلمانان هندوستان توسّط کشورگشایی های سلطان محمّد غزنوی اسلام نیاوردند بلکه با تبلیغات مسلمانانی به اسلام روی آوردند که یا مشغول تجارت با آنها بودند یا از ترس حکّام بلاد اسلامی به هندوستان رفته بودند.
حاصل کلام آنکه مسلمان شدن مردم مناطق فتح شده تحت تأثیر خود قرآن کریم و منطق استوار قرآن بود نه نتیجه ی مستقیم کشور گشایی. لذا اگر بدون فتح این کشورها نیز معارف اسلام به آنها منتقل می شد آنها به اسلام روی می آوردند و نیازی به این کشور گشایی ها نبود. البته خود این کشور گشایی ها نیز از جهت محتوایی قابل نقد جدّی هستند ؛ لکن از آن جا که دشمنان اسلام و مسلمین در کمین نشسته اند که بهانه هایی به چنگ آورند تا بتوانند اسلام را ـ به غلط و مغرضانه ـ دین زور و شمشیر معرّفی نمایند ، از ذکر مستقیم این نقدها پرهیز می شود ؛ چون سیره ی این مرکز بر آن است که حدّ الامکان از وارد شدن مطالب تفرقه انگیز و مورد سوء استفاده ی دشمنان اسلام در بانک اطلاعاتی خود جلوگیری نماید. لذا در باره ی کشور گشایی های خلیفه تنها آدرسهایی از منابع برادران اهل سنّت خدمت حضرت عالی معرّفی خواهد شد که خود شما بزرگوار زحمت رجوع به منابع را تقبّل بفرمایید که البته خود این رجوع به منابع نیز فوائد بسیار برای حضرت عالی خواهد داشت.
نقد کشور گشایی های خلفا
1ـ3. به اعتراف شیعه و سنّی شکّی در این نیست که در زمان رسول خدا ، علی بن ابی طالب (ع) فعّال ترین صحابه پیامبر در امر جهاد بوده است و هیچگاه در امر دفاع از دین و تقویت آن کوتاهی نکرده است. حال اگر کشور گشایی های خلفا جهاد فی سبیل الله و مشروع بوده چرا علی بن ابی طالب در هیچکدام از این کشور گشایی ها شرکت نکرده است؟ اگر آن حضرت این جنگها را مشروع می دانست دست کم در یکی از آنها شرکت می جست ولی هیچ گاه چنین نکرد ؛ و نه تنها خودش در این نبردها شرکت نجست بلکه حتّی از فرزندان و اهل بیتش هم کسی در این کشور گشایی ها وارد نشد.
2ـ3. قرآن کریم در آیات بقره: 190 ـ 193 ، ممتحنه: 8 و 9 و مائده:8 ، تصریح دارد که اوّلاً با غیر محاربین و پیمان شکنان نجنگید ؛ ولی خلیفه با کسانی جنگید که نه با مسلمین سر جنگ داشتند نه مرز مشترکی بینشان بود. ثانیاً فرمود در جنگ عدالت را رعایت نمایید و از حدّ اعتدال نگذرید ؛ و لازمه ی این امر آن است که شخص جهادگر اهل خشونت نبوده ، خویی آرام داشته باشد و بتواند بر خشم خود مسلّط شود. امّا خلیفه ی دوم به تصریح تاریخ نویسان و علمای اهل سنّت فردی درشتخو و تندمزاج بوده است ؛ تا آنجا که حتّی با اصحاب رسول الله و خانواده ی خود نیز بی دلیل تندی می کرده است .
« برخی از مردم به ابوبکر گفتند: به پروردگارت چه می گویی در حالی که فردی تندخو و خشن را بر ما حاکم ساختی.»( ملل و نحل ، شهرستانی ، ج1،ص25 ـ منهاج السّنه ، ابن تیمیّه ، ج6، ص155 ) در منهاج السّنه گفته یکی از این گویندگان طلحه بوده است.
« ابی بن کعب ـ صحابی رسول خدا ـ گفت: یا ابن الخطاب فلاتکوننّ عذاباً علی اصحاب رسول الله (ص) ــــــ ای پسر خطاب برای اصحاب رسول الله عذاب نباش!» (صحیح مسلم ، ج 6، ص180 ـ سنن ابی داود ، ج2 ،ص515)
« عمر ام کلثوم دختر ابی بکر را خواستگاری نمود و عایشه را واسطه قرار داد ؛ امّا ام کلثوم گفت: مرا به او نیازی نیست ، او بد اخلاق است و بر زنان سخت گیری می کند. عایشه فرستاد دنبال عمرو بن عاص تا او خبر را به عمر بن خطاب برساند. عمرو عاص پیش عمر آمده گفت: خبری به من رسیده که از آن به خدا پناه می برم. گفت آن چیست؟ گفت: ام کلثوم دختر ابی بکر را خواستگاری نموده ای؟ گفت: بلی ، آیا او را لایق من نمی دانی یا مرا لایق او؟ عمرو عاص گفت: هیچکدام ، امّا او نوجوان است و تحت کنف امیرالمومنین در ناز و نعمت بزرگ شده در حالی که تو خشن هستی و ما از تو می ترسیم و نتوانسته ایم خُلقی از خلقیّات تو را تغییر دهیم ؛ پس چگونه خواهی بود با او اگر با تو مخالفتی بکند ، پس بر او خشم خواهی گرفت … سپس گفت: من تو را به بهتر از او راهنمایی می کنم ، ام کلثوم دختر علی بن ابی طالب که با او به رسول الله(ص) تعلّق پیدا می کنی.» (الکامل فی التاریخ ، ابن اثیر ، ج3 ، ص54 و 55 ــ تاریخ طبری ، ج3 ، ص270 ـ البدایه و النهایه ، ابن کثیر، ج7،ص139 ـ امتاع الاسماء ، مقریزی ، ج6 ، ص207)
« عمر بن خطاب از ام ابان دختر عتبةبن شیبه خواستگاری نمود و او نپذیرفت و گفت: درش را می بندد و خیرش را دریغ می کند و عبوس داخل می شود و عبوس خارج می شود.» (تاریخ طبری ، ج4، ص200 ـ البدایه و النهایه ، ابن کثیر ، ج7 ، ص139 ـ الکامل فی التاریخ ، ابن اثیر ، ج3 ، ص 55)
در جریان سقیفه زمانی که اهل سقیفه برای بیعت با ابوبکر هجوم آوردند ، سعد بن عباده ــ صحابی پیامبر و بزرگ قبیله ی خزرج ــ که پیر مردی بود زیر پای مردم ماند؛ کسی فریاد زد: مواظب سعد باشید او را نکشید! عمر بن خطاب گفت:« بکشید او را که خدا او را بکشد. ابوبکر گفت: حوصله کن ای عمر که رفق و مدارا اینجا بهتر است.» (تاریخ ابن خلدون ، ج2، ص488) جناب ذهبی نیز همین مطلب را با اندک تفاوتی در تعبیر ، در تاریخ الاسلام ، ج3 ، ص 6 ، نقل و سند آن را صحیح دانسته است و این در حالی است که جناب ذهبی در بررسی های سندی بسیار سخت گیر است و بسیاری از روایات را که دیگر علما صحیح می دانند او تضعیف کرده است ؛ لذا روایاتی را که جناب ذهبی صحیح بداند حساب ویژه ای نزد علمای اهل سنّت خواهد داشت. در نقل تاریخ طبری ، ج3 ، ص222 ، حتّی خلیفه ی دوم به سعد بن عباده حمله ور شده با او گلاویز می شود که با وساطت ابوبکر او را رها می کند. در نقل دیگری از تاریخ طبری حتّی کار به شمشیر کشی منتهی می شود و خلیفه سعد بن عباده را با عنوان منافق خطاب می کند. ر.ک: تاریخ طبری ، ج3 ، ص223
اینها چند نمونه از موارد فراوانی است که علمای اهل سنّت در باره ی خشونت طبع خلیفه گفته اند ، حال سوال این است که آیا شخصی با این ویژگی می تواند در جنگ عدالت را پیشه ی خود سازد؟! کسی که با اهل و عیال خود و اصحاب رسول خدا چنان رفتاری داشته و زن و مرد ، او را فردی خشن می دانستند که بی دلیل خشونت نشان می داده ، آیا می تواند در جریان جنگ که زمینه برای خشم و خشونت و تعدّی فراهم است بر خود مسلّط باشد؟! و این در حالی است که خداوند متعال می فرماید: « وَ قاتِلُوا فی سَبیلِ اللَّهِ الَّذینَ یُقاتِلُونَکُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدینَ ــــــ و در راه خدا، با کسانى که با شما مى جنگند، نبرد کنید! و از حدّ تجاوز نکنید، که خدا تعدّى کنندگان را دوست نمى دارد.» (البقرة:190)
3ـ3. حال که معلوم شد خصوصیّات خُلقی و طبعی جناب خلیفه چگونه بوده ، جای آن است که ببینیم طبق نقل تاریخ نوسان اهل سنّت جنگها و کشور گشایی های وی به چه صورت بوده است. حقیقت این است که طبق نوشته ی علمای اهل سنّت در کشور گشایی های او هم وقایعی رخ داده که با سیره ی رسول الله و حکم خداوند متعال سازگار نیست لکن بیان این وقایع به دلائلی که پیشتر گفته شد صلاح نیست ؛ لذا در سطور زیر تنها به آدرس برخی از این وقایع ناسازگار با حکم الهی و سیره ی نبوی اشاره می شود ، که ان شاء الله خود حضرت عالی به منابع ارائه شده مراجعه می فرمایید.
ـ جنگ ذات العیون
« ثمّ سار خالد على تعبیته إلى الأنبار، و إنّما سمّی الأنبار لأنّ أهراء الطّعام کانت بها أنابیر ، و على مقدّمته الأقرع بن حابس… » ( التاریخ الکامل فی التاریخ ، عز الدین أبو الحسن على بن ابى الکرم المعروف بابن الأثیر (م 630)، بیروت، دار صادر – دار بیروت، 1385/1965 ، ج2 ، ص 394 ) و (ترجمه الکامل ، عز الدین على بن اثیر ، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خلیلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش ، ج 8 ، ص 119 )
این جریان با تفاوت تعبیر در منابع زیر نیز آمده است. البدایه و النهایه ، ج6، ص349 و تاریخ ابن خلدون ، ج2، ص511 و تاریخ طبری ، ج3 ، ص374

ـ جنگ طالقان

« … کتب قتیبة إلى نیسابور و غیرها من البلاد لیقدم علیه الجنود، فقدموا قبل أوانهم، فسار نحو الطالقان، … .» ( الکامل فی التاریخ ، ج 4 ، ص545 ) و (ترجمه الکامل ، ج 13، ص148)
این مطلب با اندکی اختلاف تعبیر در این منابع نیز آمده است ؛ تاریخ الاسلام ، ذهبی ، ج6، ص37 و تاریخ طبری ، ج6، ص447.

ـ جنگ گرگان
« … فأتى جرجان فصالحوه على مائتی ألف، ثمّ أتى طمیسة، و هی کلّها من طبرستان متاخمة جرجان، على البحر … » (الکامل فی التاریخ ، ابن اثیر ،ج 3،ص:110 و تاریخ الطبری، ج 4 ، ص 269) و (ترجمه الکامل ، ج 9، ص 178)

البته ممکن است در توجیه این وقایع گفته شود: اینها عملکرد فرماندهان و سربازان خلیفه بوده و ربطی به خود او ندارد. امّا هر انسان منصفی می داند که این جواب نیست بلکه طفره رفتن از جواب است. اگر چنین جوابی موجّه باشد در آن صورت اکثر سردمداران دنیا که دست به اموری اینچنینی زده اند باید تبرئه شوند چرا که سربازان و فرماندهان آنها بوده اند که آن امور را انجام داده اند نه خودشان ؛ امّا مگر فرماندهان و سربازان جز به فرمان حاکم عمل می کنند. بلی اگر برخی سربازان ، خودسرانه کاری کنند آن را به پای سر دسته ی آنها نمی توان نوشت ولی آنگونه که تاریخ نویسان اهل سنّت نوشته اند این فرماندهان خلیفه علناً و به دفعات فراوان این امور را انجام اند و حتّی یکبار هم مورد مؤاخذه ی خلیفه قرار نگرفته اند.
4ـ گذشته از همه ی این حرفها ، بحث علمی متکلّمین شیعه و اهل سنّت در علم کلام بر سر این نیست که چه کسی چه کرده و چه نکرده ؛ بلکه سخن بر سر این است که آیا این اشخاص عقلاً و شرعاً حقّ چنین کاری را داشته اند یا نه؟ به فرض که تمام جنگهای خلفا به ظاهر درست ، انسانی و هماهنگ با حکم قرآن و سیره ی نبوی بوده است ، سوال این است که آیا آنها شرعاً خلیفه ی رسول الله بوده اند تا جواز جهاد داشته باشد یا نه؟ شیعه با ادلّه ی فراوانی که دارد ادّعا می کند که خلفای سه گانه هیچکدام شرعاً شأنیّت خلافت نداشته اند و تصدّی خلافت رسول خدا از سوی آنان ، دانسته یا ندانسته غصب منصب خلافت بوده است. لذا اگر تمام دنیا را هم مسلمان می نمودند باز ارزش نداشت ؛ چون خدا چنین حقّی را به آنان نداده بود. لذا به جای اینکه به چنین مباحث حاشیه ی پرداخته شود ، ابتدا باید اصل مساله ی خلافت روشن شود که در آن صورت مساله از ریشه حلّ خواهد شد.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد