عصراسلام: “قبض روحی” همان حالت گرفتگی، ناراحتی، غمگینی، پریشان حالی، ناامیدی، درماندگی، و فروبستگی انسان در خویش است به گونهای که دیگر هیچ چیز از ثروت و سرمایه گرفته تا موقعیت و قدرت او را خوشحال نمیکند و خواهان بیرون رفتن از زندان تنگ و تاریک این جهان به سوی عوالم دیگر برای رهایی از این شرایط بغرنج و دشوار است. “بسط روحی” نیز حالتی است که دقیقا در مقابل قبض روحی قرار میگیرد و طی آن آدمی خوشحال، خرسند، شادمان، امیدوار، پر انرژی و سرزنده به نظر میرسد و نوعی گشودگی به سراغ انسان میآید.
تقریبا تمامی انسان ها چنین حالاتی را دارا هستند و مطابق با نظریههای روان شناسی چنین وضعیتی شامل حال همه انسانها شده است و می شود و بر این اساس هیچ کس را گریزی و گزیری از این وضعیت نبوده و نیست. بازهم تقریبا تمامی شعرا، عرفا و متفکران و اندیشمندان در زندگی نامه ها و اشعار و نوشته ها و گفته های خود عموما از قبض و بسط روحی خویش سخن گفته اند و بر این اساس می توان وجود این حالت را در تمامی آدمیان مسلم فرض کرد. البته میزان و کیفیت این وضع و حال در آدمی شدت و ضعف دارد و نمی توان آن را در تمامی آدمیان یکسان تصور نمود.
به عنوان نمونه برخی افراد به دلیل قرار گرفتن در شرایط مناسب و مطلوب اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی و روند مناسب جامعه پذیری و همچنین تربیت صحیح و منطقی دچار بسط روحی بیشتری باشند و کم تر دچار قبض روحی بشوند و در مقابل افرادی که در شرایط نامناسب و نامطلوب اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی و روند معیوب و ناقص جامعه پذیری و تربیت قرار گرفته باشند از قبض روحی بیشتری در نسبت با بسط روحی برخوردار باشند.
اما یک اصل نسبتا روشن و پذیرفته شده در این زمینه وجود دارد که آدمی در هر وضع و حال فردی، خانوادگی، اجتماعی و فرهنگی ای که باشد کم و بیش قبض و بسط روحی را تجربه می کند. برای مثال اگر انسانی در یک کشور با توسعه انسانی و اجتماعی بسیار بالا مانند نروژ، دانمارک یا سوئد هم که باشد دچار قبض و بسط روحی و روانی می شود و تو گویی که این ذاتی وجود آدمی است. به عبارت دیگر اگر موضوع را از دید اگزیستانسیالیستی(وجودگرایانه) مورد واکاوی قرار دهیم به این نتیجه مسلم می رسیم که آدمی قبض و بسط روحی را به هر حال با خود دارد و این گونه به نظر می رسد که جزیی از وجود آدمی بوده و به هیچ وجه از او جدا نمی شود.
به گفته اروین یالوم در کتاب روان درمانی اگزیستانسیال: «دیدگاه اگزیستانسیال بر تعارض اساسی متفاوتی تأکید دارد، تعارضی حاصل رویارویی فرد با مُسَلّمات هستی. منظورم از مسلمات هستی دل واپسی های غایی مسلم است. ویژگی های درونیِ قطعی و مسلمی که بخش گریزناپذیر از هستی انسان در جهان آفرینشند». در تأیید گفته یالوم می توان گفت که آدمی در هر وضع و حالی که باشد دچار قبض و بسط روحی و ورانی خواهد شد چرا که دچار دل واپسی های اساسی ای است که هرگز رهایش نمی کنند. دل واپسی از بابت این که در این جهان چه می کند و موقعیت و نسبت او به عنوان یک انسان با جهان چیست؟ دل واپسی بابت معناداری زندگی، ارزش زندگی، تنهایی در این جهان، پوچی و بیهودگی و بالاخره دل واپسی عظیم بابت مرگ و نیستی!!!
این گونه به نظر می رسد که آدمی نمی تواند به طور مطلق شرایط قبض روحی و یا شراط بسط روحی را تجربه کند و گمان کند چنین قبض و بسطی به صورت مسلط و غالب در درون وجود او جریان دارد و جولان می دهد بلکه این دو با هم بوده و گاه قبض روحی خود را نشان می دهد و گاهی دیگر بسط روحی و تو گویی که آدمی را گریز و گزیری از این دو نیست و چون بختکی بر وجود او مستولی شده اند!!! نه قبض روحی در وجود آدمی پایدار است و نه بسط روحی بلکه این هر دو گاه گاهی رخ می نمایند و آدمی را “دچار” می سازند و به گفته سهراب سپهری: «دچار یعنی عاشق»
یا به گفته حافظ شیرین سخن:
در اندرون منِ خسته دل ندانم کیست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
محمدباقر تاج الدین