خانه » همه » مذهبی » گفتگو با فرمانده اهل‌ سنت

گفتگو با فرمانده اهل‌ سنت


گفتگو با فرمانده اهل‌ سنت

۱۳۹۲/۰۷/۲۲


۱۰۸ بازدید

متن گفتگو با فرمانده اهل سنت چیست؟

به گزارش گروه دفاع و امنیت مشرق، پیش از پیروزی انقلاب وقتی دیپلمش را گرفت با وجود این که در رشته بیولوژی دانشگاه تهران هم پذیرفته شده بود وارد ارتش شد.چند ماهی از ورودش به دانشگاه نگذشته بود که انقلاب مردم ایران به ثمر نشست و طاغوت برای همیشه از میان رفت و جمهوری اسلامی به سان نهالی مبارک قد کشید.

در آن ایام با وجود اذیت و آزارهایی که گروهک های ضد انقلاب به وفاداران نظام روا می داشتند پای آرمان های نظام و امام خمینی(ره) ایستاد و تمام سختی ها را به جان خرید و 8 سال ابتدایی خدمتش در ارتش را به دفاع از خاک وطن پرداخت.زیباترین خاطره نظامی اش آزاد سازی خرمشهر است و البته تلخ ترین خاطره اش هم سقوط این شهر…او توانسته است درجات عالیه نظامی را طی کند و با درجه سرتیپ دومی بازنشسته شود.

آری او یک کرد است؛ سربازی وفادار از برادران اهل سنت که امروز با وجود بازنشستگی به روایت روزهای جنگ در دانشگاه های استان کردستان مشغول است. امیر سرتیپ دوم «خالد امامی راد» را برای گفتگو با ویژه نامه پلاک عزت روزنامه خراسان در باغ موزه دفاع مقدس شهر سنندج ملاقات کردیم. مکانی که تا پیش از انقلاب محل خوشگذرانی افسران شاهنشاهی بود و امروز مفتخر است به میزبانی پیکرهای شهدای گمنام استان کردستان.

*از معرفی خودتان و نحوه ورودتان به ارتش شروع کنید. چطور شد که تصمیم گرفتید لباس نظامی بر تن کنید؟

خالد امامی راد هستم. متولد سال 1337.در شهر سنندج و در خانواده ای اهل تسنن متولد شدم.پدر کشاورزی ساده بود اما به واسطه ارتباطی که با برخی دوستان ارتشی اش داشت علاقه مند بود من هم مفتخر به پوشیدن لباس نظامی شوم.سرانجام در مهر ماه سال 57درست 4ماه پیش از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی وارد دانشگاه افسری شدم.

با پیروزی انقلاب در 22بهمن ماه همان سال برخی از دانشجوها از ارتش جدا شدند اما من با افتخار لباس ارتش جمهوری اسلامی ایران را برتن کردم و به تحصیلم در دانشگاه افسری امام علی (ع)در تهران ادامه دادم. تحصیل در دانشگاه ادامه داشت و ما به روزهای پایانی سال دوم تحصیل مان نزدیک شده بودیم.

یک سال دیگر بیشتر تا جشن فارغ التحصیلی مان نمانده بود چون آن روزها دانشگاه افسری 3 ساله بود و یکسال دیگر با درجه ستوان دومی فارغ التحصیل می شدم.به خاطر دارم در روز سی ویکم شهریور ماه سال 59وقتی مشغول تمرین مراسم فارغ التحصیلی سال سومی ها بودیم، ناگهان هواپیما های عراق فرودگاه مهرآباد تهران را بمباران کردند و از آنجا بود که جنگ برایمان شروع شد.

* اطرافیان نسبت به پیوستن شما به ارتش موضع نداشتند؟

خیر پدرم یکی از مشوق های من بود و به خاطر دارم وقتی برای دریافت گواهی تحصیلی به مدرسه رفتم مدیر مدرسه جلوی پایم قیام کردو گفت موفق باشی جناب سروان.این حرکت باعث شد بیش از گذشته به کارم عشق داشته باشم.البته بعضی از هم کلاسی ها با خدمت ما به انقلاب و نظام مشکل داشتند ولی من به راهی که انتخاب کرده بودم ایمان داشتم.تمام سختی ها و زخم زبان ها و آزارها را به جان خریدم تا باری از دوش انقلاب بردارم.

*از روزهای آغاز جنگ بگویید.چه زمانی و به کدام جبهه اعزام شدید؟

وقتی 192فروند هواپیمای عراقی نقاط حساس و استراتژیک کشور رابمباران کردند جنگ تحمیلی به طور رسمی شروع شد.در آن ایام شهید موسی نامجو فرمانده دانشگاه افسری امام علی بود و ما به فرمان امیر شهید نامجو به وسیله چند فروند هواپیمای سی 130راهی فرودگاه اهواز شدیم واز اهواز هم در گروه های مختلف به خرمشهر،دزفول و اندیمشک و سوسنگرد اعزام شدیم.

گروه ما به سوسنگرد اعزام شد و45روز ابتدایی جنگ را همراه با لشگر 92در سوسنگرد بودیم . آن روزها متاسفانه با روشن شدن هوا آسمان خوزستان به اتوبانی برای جنگنده های عراقی بدل می شد و پس از تاریکی هوا هم یگان های پیاده دشمن، کیلومتر ها در خاک ما پیشروی می کردند.

*از وضعیت آن روزهای کردستان و مشکلاتی که ضد انقلاب برای تان ایجاد می کرد بگویید. ضد انقلاب مشکلی برای شما ایجاد نمی کردند؟

-ضدانقلاب ما اهل تسنن را که به نظام جمهوری اسلامی ایران خدمت می کردیم خائن می دانستند و بیش از دیگران با ما مشکل داشتند.در ایام دانشجویی سالی ۲بار بیشتر به مرخصی نمی آمدم و در هر بار به مرخصی آمدن با مشکلات بسیاری برای رفت و آمد روبرو می شدم.آن زمان جاده همدان سنندج به شکل امروزی اش نبود و مجبور بودم از مسیر کرمانشاه به سنندج بیایم.

در طول مسیر هم گروهک های مختلف مستقر بودند و به هر نحوی که می توانستند ما را آزار می دادند و اگر می فهمیدند نظامی هستیم بی شک ما را می کشتند.

خانواده ام هم مشکلات خاص خودشان راداشتند از تهدید گرفته تا تحقیر و ایجاد مزاحمت.اما من تصمیمم را گرفته بودم.ما عاشق کشور و مهم تر از آن امام راحل وانقلاب بودیم و برای حفاظت از این نظام و انقلاب و آن چه برایمان هدف بود هر مشکلی را به جان می خریدیم.

*برخی ها می گویند در نظام جمهوری اسلامی کسی از نظامیان غیرشیعه موفق به دریافت درجه سرتیپی یا همان امیری نمی شوند.اما شما با درجه سرتیپ دومی بازنشسته شده اید. در این مورد توضیح می دهید.

-هرکسی من را می بیند و از درجه ام مطلع می شود همین سوال را می پرسد.حتی خیلی ها می گویند تو بلوف می زنی و درجه امیری نگرفته ای و تا کارت شناسایی ام را نبینند باورشان نمی شود.باید بگویم چنین چیزی صحت ندارد و ما در ارتش و نیروهای مسلح قانونی مبنی بر این که نباید درجه ای بالاتر از سرهنگی به اهل تسنن داده شود نداریم.

چرا که من نمونه یک سنی کرد هستم که زیر سایه این نظام موفق به دریافت درجه سرتیپ دومی شده ام.حرف من با آن گروه از افراد که می گویند درجه امیری را به اهل سنت نمی دهند این است که خیلی از شیعه ها هم به درجه امیری نمی رسند.دریک پادگان شاید ۱۰ نفر سرهنگ باشند و تنها یک نفر سرتیپ وجود داشته باشد.اما چون تعداد نظامیان اهل سنت در مقایسه با اهل تشیع کمتر است تعداد افرادی هم که از بین اهل تسنن به درجه امیری می رسند کمتر از شیعیان است و این هیچ ارتباطی با سیاست های نظام ندارد.

یک امیر ارتش باید سوابق علمی و فرماندهی داشته باشد.دوره دافوس را گذرانده باشد و در ارزیابی ها به قولی شاگرد اول باشد.

ماندگار ترین خاطره ایام دفاع مقدس برای شما چیست؟

خاطرات تلخ و شیرین دارد.خاطرات تلخ من نگاه آخر شهدایی است که با پرکشیدن شان بار سنگینی را به دوش ما گذاشتند و امروز مطمئن نیستم که این امانت را به درستی حفاظت کرده باشیم.من افسر توپخانه بودم و به یاد دارم که در روزهای دفاع از خرمشهر پشت خط مستقر بودیم و با گزارش دیده بان ها هر بار سوزن توپخانه را عقب می بردیم چون دشمن در خاک ما پیشروی می کرد ناچار بودیم سوزن توپخانه را به عقب ببریم تا مسافت کمتری را هدف قرار دهیم.هر بار عقب بردن سوزن توپخانه سخت ترین کاری بود که در ایام دفاع از خرمشهر انجام می دادم.

اما بالعکس این کار را هنگام انجام عملیات بیت المقدس انجام می دادیم.یعنی هر بار سوزن را جلو می بردیم یا حتی مجبور بودیم یک خیز به جلو برویم که این به معنای پیشروی نیروهای خودی و پیروزی قریب الوقوع شان بود. که البته این خوشحالی با پا گذاشتن به خاک خرمشهر در روز چهارم خرداد به اوج خود رسید.

* از اهالی کردستان در زمان دفاع مقدس خاطره ای دارید؟

در طول سال های جنگ همه جور سرباز داشتم.از سرباز اهل تسنن گرفته تا زرتشتی و ارمنی.نکته مهم و جالب هم این بود که همه این سربازان با عشق به خدمت سربازی آمده بودند و بادل و جان از خاک وطن شان دفاع می کردند.

به یاد دارم زمانی که عراق شهرهای ما را آماج گلوله های خود قرار می داد فرماندهان تصمیم گرفتند مقابله به مثل کنیم.با تعدادی از سربازان چند قبضه توپ را به ایستگاه حسینی در حوالی خرمشهر منتقل و شروع به شلیک به سمت بصره عراق کردیم.بعد از شلیک 4یا 5گلوله توپ عراقی ها موقعیت ما را رصد و شروع به ریختن آتش بر سر نیروها کردند.خوب به یاد دارم در آن عملیات همه سربازانم اهل سنندج بودند و کرد اهل تسنن.

تا آخرین توان خود به شلیک گلوله ها پرداختند.درهمان اثنا یک گلوله کنار پای نعمت که یکی از سربازان خوب کرد واهل سنت بود اصابت کردو چند لحظه بعد هم به شهادت رسید. این لحظه را هیچ گاه فراموش نمی کنم.

*و کلام آخر…

-من و دیگر همرزمان کرد اهل سنت که افتخار دفاع از کشور و انقلاب در دوران جنگ نصیب مان شد به خود افتخار می کنیم که توانستیم انقلاب ،آرمان های امام(ره) و دفاع مقدس را درک کنیم و بار سنگین این انقلاب و جنگ را بردوش بکشیم.الان وقتی به گذشته می نگرم احساس سبکبالی می کنم و زمانی که برای تدریس درس دفاع مقدس به دانشگاه می روم بسیار خرسندم که عمر را به جانفشانی در راه اسلام و وطن گذراندم.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد