خانه » همه » مذهبی » گناه و روش توبه

گناه و روش توبه


گناه و روش توبه

۱۳۹۲/۰۸/۲۷


۴۳۳ بازدید

خواهشمندم در مورد مطلب زیر توضیح دهید و بفرمایید که حد اعتراف به گناه در برابر خدا باید به چه میزان باشد؟ ملاک سنجش و اندازه گیری آن چیست و باید چگونه باشد؟
(( خیلی نگو من گناهکارم. هی نگو من گنهکارم. این را ادامه نده تا به یقین برسد. روی صفات خوب و کارهای خوبت کار کن تا به یقین برسند. معصیت را به یقین نرسان. ایمان را به شک تبدیل نکن. اینکه به شما روزی داده، خلق کرده، اینجا نشانده، هیچ کدام دست ما نبوده است، همه را خدا کرده است. در این یقین‌ها شک نکنید. از آن طرف پشت بام نیفتید!
بعضی‌ها احتیاط می‌کنند عقب عقب می‌روند و از آن طرف پشت بام می‌افتند. جماعت زیادی از آن طرف افتادند. اصلا من ندیده ام کسی از جلو بیفتد. همه از پشت سر می‌افتند. پشت رو هم افتاده‌اند، حالا چطور می‌شود بیاوریشان بالا! از پشت سر افتاده‌اند ))
(برگرفته از کتاب طوبای محبت)


  گناه، حجابى میان انسان و رحمت الهى است و همین که آن حجاب برطرف شد، رحمت دریافت مى شود. اقرار و اعتراف به گناه و استغفار از آن در محضر اولیاى خدا، وسیله و زمینه ى عفو الهى است. «جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا»، «لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِیماً»(نساء/64) اعتراف به گناه در نزد خدا موجب رقت قلب وکرنش وذلت در برابر خدا می شود و چنین حالتی انسان را به کمالات بالاتری می رساند ،اولیای خدا در برابر خدا ،چنین خودشان را کوچک وذلیل می کنند تا باورشان شود که فقیر بالذات هستند واوست که غنی بالذات است!
اما اینکه حد واعتراف به گناه باید چقدر باشد؟ به نظر میرسد که باید برای هرکس اندازه مخصوص خودش را تعیین کرد ونمی توان مقدار اعتراف به گناه را برای همه یکسان تعریف کرد! ولی میزان آن چنین است که در اثر این اعتراف در شخص اراده ای ایجاد شود که بتواند از گناه بیرون برود ومسیرش را به سمت خدا تغییر دهد ولی اگر برعکس، اعتراف به گناه به قدری زیاد شود که از خود ناامید شده وحالت سستی وبی اراده ای را پیدا کند دیگر این چنین اعتراف به گناه خود موجب هلاکت خواهد بود وراه نجات نیست.  
ابراهیم علیه السلام مقام نبوتى بلند مرتبه داشت، و خدا او را از گناه منحرف مى ساخت، ولى چون خود را در محضر پروردگارش مى یافت، خویشتن را آکنده از نقص تصور مى کرد، و کارى جز طلب آمرزش نداشت و خواستار پاکى و کمال افزونتر مى شد، و هیچ لغتى میان بنده و پروردگارش در میدان دوستى و شوق شدید بلیغتر از لغت تذلل و خوارى نمودن و اعتراف به گناه و طلب عفو نیست. پس ابراهیم علیه السلام گفت:   «وَ لا تُخْزِنِی یَوْمَ یُبْعَثُونَ- و آن روز که (همگان از گورها) برانیگخته مى شوند، مرا خوار مساز.»
خوارى در آن سرا به افتادن در آتش است که مؤمنان مى گویند: «رَبَّنا إِنَّکَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَیْتَهُ وَ ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصارٍ- پروردگارا! هر کس را که به آتش درآورى، همانا خوارش کرده اى و ستمگران یار و یاورى ندارند». « آل عمران/ 192.» «یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ- روزى که داشتن مال و فرزندان سودى ندارد.» آنچه بیش از هر چیز آدمى را به بردگى و بندگى دیگران مى کشاند، دوستى مال و فرزندان است، و چون خود را از پرستش آنها آزاد کند، به رستگارى رسیده است.
وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً … اقتراف در جمله و مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِیها حسنة هر کس حسنه اى را کسب کند ما بر حسن آن مى افزائیم در اصل از قرف (بر وزن حرف) به معنى کندن پوست اضافى از درخت یا پوستهاى اضافى از زخم است که گاه مایه پیراستن و بهبودى مى گردد، این کلمه بعدا در اکتساب به کار رفته اعم از اینکه اکتساب خوبى باشد یا بدى. ولى به گفته راغب این واژه در بدیها بیش از خوبیها به کار مى رود (هر چند در آیه مورد بحث در خوبیها به کار رفته).لذا ضرب المثلى در عرب معروف است که مى گویند: الاعتراف یزیل الاقتراف اعتراف به گناه، گناه را از بین مى برد. جالب اینکه در بعضى از تفاسیر از ابن عباس و یکى دیگر از مفسران نخستین بنام سدى نقل شده که منظور از اقتراف حسنة در آیه شریفه مودت آل محمد ص است !
مجرمان با مشاهده اوضاع و احوال قیامت و آگاهى بر خشم خداوند نسبت به آنها از خواب غفلت طولانى خویش بیدار مى شوند و در فکر چاره مى افتند، و مى گویند: پروردگارا! ما را دو بار میراندى و دو بار زنده کردى و ما در این مرگ و حیاتها همه چیز را فهمیدیم، اکنون به گناهان خود اعتراف مى کنیم، آیا راهى براى خارج شدن از دوزخ (و بازگشت به دنیا و جبران ما فات) وجود دارد؟! (قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ).
آرى در آنجا پرده هاى غرور و غفلت کنار مى رود، و چشم حقیقت بین انسان باز مى شود، لذا چاره اى جز اعتراف به گناه ندارد. آنها در این جهان اصرار به انکار معاد داشتند، و پیامبران را در این زمینه به باد استهزاء مى گرفتند، اما هنگامى که مرگ و حیات متوالى خود را مى بینند جایى براى انکار باقى نمى ماند، تکیه کردن آنها روى تکرار مرگ و حیات شاید از این نظر است که مى خواهند بگویند: اى خداوندى که مالک مرگ و حیاتى، توانایى این را دارى که بار دیگر ما را به دنیا بازگردانى تا در مقام جبران برآئیم.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد