بعد از پایان جنگ جهانی دوم به نظر میرسید که دوران استعمار و مستعمره گیری به پایان رسیده است. امپراتوریهای بریتانیا، فرانسه، هلند و اسپانیا در مقابل نهضتهای استقلال خواهی تسلیم شدند و تعداد کشورهای غیر متعهد رو به افزونی گذاشت. همزمان جنگ سردی میان دو قطب جدید شرق و غرب، شوروی و آمریکا، شروع شد.
بسیاری از کشورهای تازه استقلال یافته که درگیر مشکلات بنیادین سیاسی و اقتصادی بودند و از ضعف در زیرساختهای عمرانی رنج میبرند، در خلأ ساختار های مدیریتی پایدار، و در جغرافیای سیاسی جدید جهان یک به یک از نظر سیاسی، اقتصادی و نظامی به یکی از این دو قطب نزدیک شدند. هر چند دیگر دوره مستعمره گیری به پایان رسیده بود، ولی نوع جدیدی از یارگیری در جغرافیای سیاسی جهان آغاز گشت. گروهی از کشورها به متعهدان غرب تبدیل شدند و گروهی بلوک شرق را تشکیل دادند. آمریکا پایگاه های نظامی خود را در سرزمینهای متحدانش بنا کرد و شوروی موشک هایش را در کشورهای همراه برافراشت.
مستقل از نگاه سیاسی و ساختار حکومتی در کشورهای بلوک شرق و غرب، آنچه به وضوح میان این کشورها متفاوت بود سطح رفاه زندگی بود. اگر چشم شما را میبستند و در وسط یکی از این کشورها رهایتان میکردند، با کنار زدن چشم بند در اولین نگاه به راحتی میتوانستید بفهمید که در یک متحد شرق هستید یا یک متحد غرب. آنچه شوروی نتوانسته بود برای متحدانش به ارمغان بیاورد رفاه بود.
دیوار برلین یکی از مهمترین نمادهای جدایی شرق و غرب، در دو سوی خود مردمی با زبان، مذهب، فرهنگ و گذشتهای یکسان داشت که وضعیت حالشان بسیار متفاوت بود. آنقدر متفاوت که دیوار برلین تحمل اختلاف سطح زندگی در دو سوی خود را نیاورد و زیر این اختلاف فشار فرو ریخت. این تیر خلاص بر امپراتوری شوروی و آغاز جدایی تک تک متحدانش بود. شوروی که نتوانست متحدانش را شاد نگه دارد، نه در مسکو که در برلین فرو ریخت.
سالها از آن زمان گذشته و به نظر میرسد که جغرافیای سیاسی جدید جهان آمادهی جایگزینی قطبی جدید در شرق آسیا به جای شوروی است. چین که خود زمانی در زمره متحدان و در سایه شوروی بازی میکرد با پیشرفت بسیار سریع در اقتصاد و فن آوری و بهره وری از نیروی انسانی بسیار کلان، رقبای دیگر را کنار زد و خود را به جایگاه ابر قدرت جدید نزدیک کرده است. حالا او میخواهد نقش خود را علنی کند و در بازی جهان دو قطبی جایگاه خود را تثبیت کند. او خوب میداند که برای این بازی نیازمند یارگیری است. بعضی از متحدان شوروی، مانند کره شمالی، به خودی خود به او به ارث رسیده اند. ولی این کافی نیست. او متحدان جدیدی میخواهد. در آفریقا، آسیا، اروپا و آمریکای جنوبی.
ولی چین که خود تجربه متحد فقیر بودن شوروی را در خاطره دارد، قرار است چگونه با متحدان جدیدش رفتار کند؟ هنوز سطح رفاه مردم در کره شمالی از کره جنوبی بسیار پایین تر است و هیچ علامتی از تغییر هم دیده نمی شود. آیا روزی خواهد رسید که مردم کره جنوبی آرزوی رفاه و آسایش مردم کره شمالی را داشته باشند؟ آن روز که دیوار میان دو کره فرو خواهد ریخت، جهت فشار از کدام سو خواهد بود؟ ما که صدایمان به حکومت خودمان نمیرسد، ولی آقای چین، اگر فکر یارگیری به سرت زده، یار بگیر نه مستعمره.
رضا اجتهادی