تا این که یک روز اعضای ستاد انقلاب فرهنگی در دانشکده حقوق جلوس کردند و از استادان دانشکده ادبیات هم خواستند به آنجا بروند. آن ستاد عبارت بود از آقای جلالالدین فارسی، آقای عبدالکریم سروش، شمس، آل احمد و یکی دو نفر دیگر. در آن جلسه داشت وقت تلف میشد و من نخواستم وقت تلف بشود. گفتم آقایان، در فرهنگ نمیشود انقلاب کرد. فرهنگ چیزی است که ما از زیر کرسی یاد میگیریم. اگر هم عوض شود ذره ذره عوض میشود. با شیر اندرون شده با جان برون شود. حالا ما فرض میگیریم که در فرهنگ بشود انقلاب کرد. حالا برای این انقلاب ستادی لازم است؟ حالا فرض میکنیم که ستادی لازم باشد، آیا شما ۵ نفر که اینجا نشستهاید بهترین آدمهایی هستید که میتوانستید این ستاد را درست کنید؟
به محض این که این حرف از دهان من درآمد، مثل کبریتی بود که در انبار باروت انداخته باشند. استادانی که بغض گلویشان را گرفته بود، شروع کردند به کف زدن، زدن روی میز و پا کوبیدن. آقای سروش بلندگو را به دست گرفت که ما نیامدهایم اینجا که به ما فحش بدهید و بعد هم جنگ مغلوبه شد. از قبل هم یک تعداد از مستخدمین دانشگاه را آورده و گوشهای نشانده بودند و اینها هم بلند شدند و تکبیر فرستادند.
تا این که یکی از استادان دانشکده حقوق که اسمشان را نمیبرنم، موقع رفتن گوشه کت مرا گرفت و کشید، به این معنی که پاشو بیا بیرون. در سرسرای دانشکده حقوق با ایشان صحبت کردم و ایشان به من گفت حالا که حرفت را زدی من توصیه میکنم یک ده روزی دانشگاه نیایی ومن هم گفتم چشم. فکر کنم حدود یک هفته ده روز دانشگاه نرفتم. وقتی هم برگشتم دیدم همه نگاهها به من خنجری شده است.
خلاصه هم به خودم گفتند و هم برایم پیغام گذاشتند که یا تقاضای بازنشستگی میکنی و یا از دانشگاه بیرونت میکنیم. من هم تقاضای بازنشستگی کردم”
***
عرفان قانعی فرد از شاگردان قدیمی استاد باطني، در ميانه هاي یادداشت خود كه در پاسداشت از فعاليتهاي محمدرضا باطنی؛ یکی از بزرگان فرهنگنویسی معاصر،درباره عبدالکریم سروش چنین می گوید:
‹‹اما بعد از او هم رسم زمانه ماست که میدانیم که بود و چه داشت و شاید تنها در آمریکاست که کسی مانند چامسکی چنین قدر میبیند و بر صدر مینشیند؛ هرچقدر هم که زبانش نقد باشد و انکار… گرچه بعدها باطنی به کلاس درس آمد تا رهراونی جوان و پویا تربیت کند، اما در ایام محنت و موسم عسرت؛ از دانشگاه و تدریس و معلمی، بازنشستهاش کردند و خیل مشتاقانش از درس آن معلم محروم ماندند؛ همانان که سروش ادعای فرهنگ و مطالبه طیب بودنشان، کرامتی نداشت و تنها عبد توهم و قدرت بودند و ندانستند که روشنفکرانی همچو باطنی، ریشه در این آب و خاک دارند و کینه ورزیدن آنان هم مانع شمع افروزی باطنی و امثال او نمیشود››.
لازم به ذکر است که در ۱۸ بهمن ۱۳۹۰ در برنامه افق صدای امریکا هم قانعی فرد که در کنار پرویز ثابتی قرار گرفته بود ؛ رازی را برملا کرد که در سال ۱۳۵۸-۱۳۵۹ حسین حاج فرج دباغ – مشهور به عبدالکریم سروش – بازجوی رادمرد بزرگ علینقی منزوی – نسخه شناس معروف – در زندان اوین بوده است.