عصراسلام: پیش از پاسخ به این سوال باید ببینیم که متمایزترین ویژگی قدرت آلمان نازی که آن را به بزرگترین تهدید تاریخ علیه بشریت و آزادی تبدیل نموده بود، کدام بود؟ آلمان نازی وحشتناکترین ترکیب دیده شده از فنآوری و مدیریت پیشرفته غربی با یک ایدئولوژی تودهای و ارتجاعی بود. چیزی که با این سطح از کارایی و کیفیت نه پیش از آن و نه پس از آن هرگز دیده نشده است.
آلمان نازی تا اواخر سال ۱۹۴۲ قدرتمندترین ارتش جهان را در اختیار داشت. قدرت بلامنازع این ارتش مخوف بیش از آنکه زاده تعداد سربازان و سلاحهایش باشد، نتیجه دو عامل بود: اول کیفیت بالا و بیرقیب آموزش و شیوه جنگاوری در کلیه سطوح نیروهای مسلح آلمان و دوم این واقعیت که آلمان نازی مبدع و تدوینگر جنگ جدید آن عصر یعنی جنگ مکانیزه بود و این در شرایطی بود که دیگر قدرتها دستکم تا اواسط جنگ دوم هنوز شیوه جدید و پیشرو رزم در عصر خود را فرا نگرفته بودند. این برهه، مقطعی بسیار مهم در تحول شیوه نبرد در کل تاریخ جنگاوری بشر بود.
نبرد جدید که آلمانها آن جنگ برقآسا یا بلیتزکرایگ نام نهاده بودند، نخستین جنگ ماشینی متحرک در تاریخ بود که به طور کامل برپایه موتورهای درونسوزی قرار داشت که با مواد نفتی کار کرده و تانکها، کامیونها و هواپیماها را به حرکتدر میآوردند. اگر جنگ جهانی اول جنگ توپ و مسلسل بود، جنگ جهانی دوم جنگ تانک و هواپیما به شمار میرفت. جالب است بدانید که در جنگ اول، مسلسل پایهدار یعنی سلاحی کوچک که دو یا سه نفر خدمه داشت، سرنوشتسازترین و انقلابیترین جنگافزار به شمار میرفت. در آن دوران هنگامی که در سطح فوقانی فرماندهی سیاسی یا نظامی کشورها میخواستند قدرت ارتشهای رقیب را برآورد کنند، در درجه اول به این موضوع تمرکز میکردند که آن ارتش چند توپ و مسلسل دارد. اما در دوران جنگ دوم دیگر در سطح بالای فرماندهی ارتشها، تعداد توپها و مسلسلها خیلی مهم نبود، حالا دیگر بیش از هرچیز به تعداد تانکها و هواپیماهای دشمن توجه میشد.
تفاوت مهم توپ و مسلسل با تانک و هواپیما در چیست؟
توپ و مسلسل سلاحهایی فاقد موتور یا پیشرانه بودند، آنها را با وسایلی دیگر نظیر گاری، اسب، نیروی بازوی سربازان یا کامیون حرکت میدادند. بنابراین قدرت حرکت، سرعت و انعطاف آنها در نبرد خیلی کمتر از تانک و هواپیما بود. تفاوت دیگر آن بود که توپ و مسلسل خیلی سادهتر و ارزانتر از تانک و هواپیما بودند و هزینهها، آموزشها و سازمان تعمیر و نگهداری آنها به هیچ وجه با مقیاسهای سرسامآور تانک و هواپیما قابل مقایسه نبود.
مسلسل نخستین بار در جنگ داخلی آمریکا به کار رفت و ابتدا در اروپا چندان به آن توجه نشد تا اینکه در آغاز جنگ اول جهانی در ۱۹۱۴ فرماندهان نظامی متوجه شدند که این سلاح تغییر عمدهای در میدانهای نبرد پدید آورده است. مسلسل بنابر ماهیت خود یک سلاح ثابت و ایستا محسوب میشد. سنگینتر ازآن بود که سرباز پیاده بتواند آن را با خود حمل و در حین حرکت شلیک کند. در واقع مسلسلی که ما از آن صحبت میکنیم یک سلاح انفرادی نبود و به طور کلی با مسلسلهای انفرادی و سبکی که در سالهای بعد ساخته شد متفاوت بود. میتوان آن را معادل با تیربارهای سنگین و نیمه سنگین امروزی نظیر دوشکا یا کالیبر-۵۰ براونینگ قرار داد.
بنابراین این سلاح جدید بنابر ماهیت خود قدرت آتش را به میزان بسیار زیادی افزایش میداد، بدون آنکه تحرک را افزایش دهد و در واقع تحرک را کاهش میداد. بدین ترتیب مسلسل عملیات تدافعی را آسان و عملیات تهاجمی را دشوار میکرد. این راز پیدایش نبرد راکد و ایستای جنگ جهانی اول بود که به جنگ سنگرها مشهور و به کابوس تمام فرماندهان نظامی، سربازان و حتی رهبران سیاسی تبدیل شده بود. مسلسل سواره نظام اسبی را که قرنها در میدانهای نبرد تاخت و تاز و تحرک تهاجمی را تامین میکرد، برای همیشه از صحنه خارج کرد. تانکها و خودروهای زرهی برای مقابله با این وضعیت اختراع شدند.
در واقع آنها جانشین ماشینی سوارهنظام اسبی یا جنگجویان زره پوش قدیمی بودند. اختراع تانک و نفربر زرهی تحولی بزرگ در میدان نبرد بود. جنگ مکانیزه و ماشینی متولد شده بود. به میدان آمدن هواپیمای جنگی میدانجدید نبرد را تکمیل کرد و جنگ عصر صنعتی را به نسخه تکامل یافته و نهایی خود رساند. این سلاحهای جدید و انقلابی به یک فلسفه و دکترین نظامی مخصوص خود نیاز داشتند. بیمیلی دمکراسیهای غربی سبب شد که آلمان نازی در این امر پیشقدم شود.
دکترین مورد نیاز برای جنگ جدید ماشینی/مکانیزه در انگلستان متولد شد. دو افسر و نظریهپرداز انگلیسی به نامهای لیدل هارت و فولر آنرا تدوین کردند. هسته بحث آنها این بود که ورود تانک و خودروهای زرهی تمام جنبههای نبرد را تغییر داده است و ما وارد عصر جدیدی از جنگ به نام جنگ مکانیزه شدهایم. این واقعیت به همراه ورود هواپیما به جنگ نبرد کلاسیک مدل جنگ اولی که براساس مواضع دفاعی خطی طولانی و ایستا قرار داشت را منسوخ کرده است. در جنگ جدید تانک خدای جنگ بر روی زمین است و تمام نیروهای دیگر باید پیرامون آن و متناسب با ویژگیهای آن سازمان یابند. تانکها را باید در دستههای بزرگ سازمان داده و برای خط شکنی راهبردی مورد استفاده قرار داد. از نظر آنان نظریه قدیمی ستاد ارتش انگلیس که تانکها را پراکنده کرده و برای پشتیبانی پیاده نظام مورد استفاده قرار میداد، کاملا منسوخ بود.
از دیدگاه هارت و فولر پیاده نظام، توپخانه و تمام عناصر یک لشکر باید مکانیزه شده و خودروهای زرهی مخصوص خود را داشته باشند. به علاوه یک نیروی هوایی قدرتمند تاکتیکی که از طریق بیسیم و فرماندهی مشترک در ارتباط و هماهنگی دائمی با نیروی زمینی است باید تشکیل شود که همچون یک توپخانه هواپایه موانع را در زمان مناسب از پیش پای واحدهای تصفیههای خونین و گسترده استالین کشته شد و برنامههای ارزشمند و موثرش برباد رفت. در شوروی هم همان آموزههای قدیمی و منسوخ دوباره حاکم شد. بدین ترتیب فرصتی طلایی برای گروهی از افسران زبده آلمانی فراهم شد که زیر نظر ژنرال هانس گودریان ایدههای هارت و فولر را تکمیل کرده و به بهترین شکل در سازمان رزمی ارتش آلمان پیاده سازند.
تیم گودریان در ارتباط دائمی با صنایع تسلیحاتی آلمان قرار داشته و تسلیحات لازم برای شیوه جدید نبرد را سفارش داده و روند ساخت و تکمیل آنها نظارت داشت. زمانی که گودریان نخستین واحد مکانیزه سریع خود را به هیتلر نشان داد، او از خوشحالی فریاد کشید که این همان چیزی بود که میخواستم! این واحدهای جدید زرهی یا مکانیزه که در آلمانی به آنها پانزر میگفتند، خیلی گران و پرخرج بودند. گودریان محاسبه کرده بود که میتواند با ساخت ۲۵۰۰ تانک ۱۲ لشکر پانزر تشکیل دهد. این لشکرها تمام منابع ارتش آلمان را میبلعیدند، بطوریکه به بسیاری ازلشکرهای دیگر یک کامیون هم نمیرسید و آنها میبایست به همان ترابری اسبی قناعت کنند! اما گودریان مطمئن بود که این کار ارزشش را دارد و او با همان ۱۲ لشکر جدید مکانیزه میتواند بخش اعظم اروپا را تصرف کند.
این لشکرهای جدید پانزر آلمانی طلایهدار عصر جدید نبرد بودند و دارای چند عنصر اساسی در رده جنگافزار بودند: از آنجا که می بایست پیاده نظام هم متحرک و مکانیزه شود تا بتواند با سرعت تانکها همراهی کند، چند نوع نفربر زرهی طراحی شد که توانایی عبور از زمینهای ناهموار را داشته و با تجهیز به مسلسلهای سنگین دارای قدرت آتش مناسبی بودند. مشهورترین و پرتیراژ آنها اسدیکیافزد-۲۵۱ بود که از یک طرح ابتکاری نیمه شنیدار-نیمه چرخدار بهره میبرد. تا اواخر جنگ ۱۵ هزار دستگاه از این نوع نفربر تولید شد و در اختیار ارتش آلمان قرار گرفت.
عنصر اساسی دیگر این لشکرها سلاحی جدید به نام توپ خودکششی یا self propelled artillery بود: یک توپ صحرایی که در ساختار یک خودروی زرهی نسبتا سنگین و مقاوم قرار گرفته بود. قیمت این سلاح ۱۵ تا ۲۰ برابر یک توپ معمولی صحرایی بود اما تحرک چشمگیری به توپخانه میداد و امکان حملات تعرضی سریع و منعطف را فراهم میکرد. صنایع نظامی آلمان چند نوع از این توپهای خودکششی را طراحی کردند.
کمی بعد در کنار این سلاح جالب و جدید دیگری هم تولید شد که به آن self propelled gun یا زره کوب می گفتند. این یکی یک توپ ضد تانک با سرعت دهانه بالا و گلولههای ضد زره بود که در ساختار یک زره پوش یا یک شاسی تانک قرار گرفه بود. در واقع مانند یک تانک بدون برجک به نظر میرسید. اگرچه تحرک و انعطاف آتش تانک را نداشت اما تولید آن آسانتر و ارزانتر از تانک بود و میتوانست در یک عملیات دفاعی در برابر تانکهای دشمن بسیار موثر باشد. مدتی بعد از آغاز و با افزایش ظرفیت تولید صنایع تسلیحاتی آلمان، فرماندهی ورماخت برخی از لشکرهای پیاده را با این سلاح مجهز کرد که نتایج بسیار مثبتی هم در میادین نبرد داشت.
این زرهکوبها به دلیل آنکه برجک نداشتند و توپ آنها میدان حرکت محدودی داشت، برای تغییر زیاد در زاویه توپ میبایست خودرو را حرکت دهند اما در عوض میتوانستند نسبت به تانک توپ سنگینتر و قویتری حمل کنند و این مزیتی بزرگ بود. آلمانها تولید یکی از پرکاربرد ترین تانکهایشان یعنی پانزر-۳ را در ۱۹۴۲ متوقف کردند، اما تولید شاسی آن را برای ساخت زرهکوب اشتوگ-۳ تا پایان جنگ ادامه دادند. توپی که به سرعت یک خودرو حرکت کرده و هرجا که پیاده نظام بخواهد، بلافاصله حاضر میشود، پدیدهای جدید و بسیار موثر در میادین نبرد بود که یکی از وجوه اصلی نبرد مکانیزه راتشکیل میداد.
طبیعتا تانکها اصلیترین اجزای لشکرهای پانزر به شمار میرفتند. آلمانها ابتدا تعداد زیادی تانکهای سبک پانزر-۱ و ۲ تولید کردند که وزن آنها بین ۵ تا ۸ تن بود و تنها به تیربار و یا توپهای خیلی سبک ۲۰ میلیمتری مجهز بودند. آنها به هیچ وجه قادر به مقابله با تانکها بزرگتر انگلیسی و فرانسوی نبودند، اما میتوانستند سنگرهای مسلسل و مواضع دفاعی پیاده نظام را در هم بشکنند و در اوائل جنگ همین هم مزیت بزرگی به شمار میرفت چرا که اکثرارتشها به خصوص ارتشهای کشورهای کوچکتری نظیر لهستان، بلژیک یا یوگوسلاوی از نیروی زرهی یا سلاحهای ضدتانک برخوردار نبودند. صنایع نظامی آلمان در مسیر تدارک برای جنگ دو تانک مهمتر و بزرگتر هم ساخت که تانک متوسط به شمار میرفتند. یکی پانزر ۳ با توپ ضد زره ۵۰ میلیمتری که سرعت دهانه بالایی داشت و ماموریتش مقابله با تانکهای اصلی دشمن بود و یکی پانزر-۴ که توپ لوله کوتاه ۷۵ میلیمتری با سرعت دهانه پایین داشت که برای مقابله با تانکها مناسب نبود و ماموریت اصلیاش انهدام سنگرها و مواضع پیاده نظام به شمار میرفت.
آلمانها دو نوع تانک دیگر داشتند که ساخت صنایع نظامی مشهور اشکودای چکسلواکی بودند. آنها این تانکها را پس از اشغال چکسلواکی و غارت منابع این کشور به دست آوردند. آلمانها نام آنها را پانزر-۳۵ و پانزر-۳۸ گذاشتند. این تانکها ۱۰ تن وزن و توپ ۳۷ میلیمتری داشتند. اینها هم تانک سبک محسوب میشدند اما از تانکهای پانزر ۱ و ۲ آلمان قویتر بودند. تعداد آنها هم کم نبود و تا اواخر سال ۱۹۴۱ یک چهارم تانکهای آلمان در جبهههای نبرد را تشکیل میدادند. این آرایش تسلیحاتی را هواپیماهای پشتیبانی نزدیک تکمیل میکردند. واژه پشتیبانی نزدیک هوایی یک ترم کاملا جدید نظامی و مربوط به جنگ جدید ماشینی/مکانیزه بود. در اینجا این جنگندهها باید همچون یک توپخانه پرنده و سریعالسیر با کارایی بالاتر عمل میکردند.
آلمانیها برای این وظیفه هواپیمایی مخصوص و منحصر به فرد ساخته بودند: یونکرس-۸۷ اشتوکا. این هواپیما از قابلیت بمباران شیرجهای و عمودی برخوردار بود که دقت بالایی به بمبهای کم تعداد آن میبخشید. این موضوع در عصری که هیچ نوع فنآوری یا ابزاری برای بمباران دقیق وجود نداشت، موهبتی بزرگ محسوب میشد. اشتوکا در هنگام حملهی شیرجهای آژیر وحشتناکی میکشید که تبدیل به نوعی موسیقی متن شوم برای تجاوزهای آلمان نازی در اوائل جنگ شده بود. کارایی اشتوکا برای وظیفه اصلیاش بسیار بالا بود. این هواپیما همچنین در مدیترانه در حمله به کشتیهایانگلیسی نقش بسیار موثری ایفا کرد اما اشتوکا قادر به مقابله با شکاریهای مدرن دشمن نبود و اگر نیروی هوایی آلمان در میدان نبرد برتری هوایی را از دست میداد کاری از آن بر نمیآمد. به همین دلیل در نبرد بریتانیا یعنی جنگی که هیتلر برای از پا درآوردن انگلیسیها از طریق بمباران هوایی به راه انداخت، کارامد نبود و خیلی زود از صحنه خارج شد.
اشتوکا به عنصری اساسی و بی جایگزین در فتوحات آلمان نازی در دو سال آغاز جنگ تبدیل شد. شکاری اصلی نیروی هوایی آلمان یعنی مسراشمیت بی اف-۱۰۹ هم گاهی به کمک نیروی زمینی میآمد. قدرت هوایی در جنگ اول عاملی حاشیهای و درجه ۲ به شمار میرفت اما در جنگ دوم به شرط حیاتی کامیابی و بقا در نبردها تبدیل شد. این حقیقت را مارشال رومل آلمانی در نبردهای شمال آفریقا به خوبی درک و بیان کرد: قدرتمندترین نیروهای زمینی اگر بدون حمایت نیروی هوایی در برابر قدرتهوایی دشمن قرار گیرند، شرایطی مشابه قبایل بدوی در برابر ارتشهای مدرن خواهند داشت.”
قدرت هوایی عنصر جدیدی هم به سازمان رزم نیروی زمینی آلمان اضافه کرده بود: نیروی چترباز. آلمانها با مهارت از نیروی چترباز برای تضعیف برخی از مواضع دفاعی دشمن و سردرگم کردن او در آغاز عملیات استفاده میکردند. چتربازان در واقع دیوار دفاعی دشمن را از طریق آسمان دور زده و پشت خطوط نیروهای خصم پیاده میشدند. آنها عنصری مکمل برای جنگ جدید مکانیزه بودند. مهارت و اعتماد به نفس آلمانها در استفاده از نیروی چترباز به قدری بالا رفت که تصمیم گرفتند، جزیره استراتژیک کرت در مدیترانه را صرفا از طریق نیروی چترباز تصرف کنند. آنها اگرچه در تصرف جزیره کامیاب شدند، اما تلفات بالای چتربازان سبب شد تا ارتش آلمان از تکرار این نوع عملیات در آینده خودداری کند.
همانطور که متفقین هم بعدها در عملیات ناکام مارکت گاردن فهمیدند، استفاده از نیروی چتربازبه عنوان رکن اصلی حملات بزرگ، عاقلانه نبود و مخاطرات بسیار داشت. نیروی چترباز عمدتا سلاح سبک حمل میکرد و در مقابل نیروی زرهی دشمن به شدت آسیبپذیر بود. رساندن تدارکات به این نیرو دشوار و امکان محاصره آن توسط دشمن بسیار بالا بود. به علاوه بدیهی بود کهتنها زمانی میشود از نیروی چترباز در برد و مقیاس وسیع استفاده شود که دشمن در منطقه درگیری دارای قابلیت هوایی چشمگیر و نیرومند نباشد، چرا که هواپیماهای حامل چتربازان در برابر حملات جنگندهها بسیار آسیبپذیرند.آلمانها برای انتقال چتربازان از هواپیماهای کارامد و مطمئنی مانند یونکرس-۵۲ استفاده میکردند.
آلمانها همچنین متوجه بودند که تفنگهای معمولی بلند و غیراتوماتیک برای چتربازان سلاح مناسبی نیستند. به همین منظور در بیشتر موارد آنها را به سلاحی جدید یعنی مسلسلهای دستی ام پی-۴۰ مجهز میکردند. مسلسل دستی هم سلاحی جدید بود که در جنگ جهانی اول وجود نداشت. این سلاح شیوه رزم پیاده نظام را دگرگون میکرد و در برد کوتاه انعطاف و قدرت آتش خیلی بیشتری به آن میبخشید. تفنگها که تا آن زمان سلاح اصلی پیاده نظام محسوب میشدند، بلند و نسبتا سنگین بوده و تنها به ام پی ۴۰ صورت تک تیر شلیک کرده و قابلیت شلیک رگباری را نداشتند. برخی از آنها مانند ماوزر-۹۸ و برنو غیر اتوماتیک بوده و پس از شلیک هر تیر سرباز باید یکبار گلنگدن را میکشید و یا همچون ام-۱ آمریکایی نیمه اتوماتیک بوده و برای شلیک یک خشاب کوچکشان تنها به یک بار گلنگدن کشیدن نیاز داشتند. مشخص بود که تفنگها قابلیت تهاجمی ضعیفی داشته و بیشتر متناسب با عملیات دفاعی بودند. این نقص در جنگ اول مورد توجه برخی از افسران قرار گرفته بود و آنها درخواست ساخت سلاح جدیدی با کالیبر و وزن کمتر و نواخت تیر بیشتر را درخواست کرده بودند که البته در آن زمان به جایی نرسید.
طبعا ورود مسلسلهای دستی تحولی بزرگ محسوب میشد اما نقطه ضعف بزرگ این مسلسلها برد آتش کمشان بود. این سلاحها ۱۰۰ تا ۱۵۰ متر بیشتر برد موثر نداشتند در حالی که برد موثر تفنگها دستکم به ۵۰۰ متر میرسید. در جنگ دوم تنها آلمانها بودند که در اواخر جنگ یعنی ۱۹۴۴سلاحی جدید به نام تفنگ هجومی را ساختند که پدر تمام سلاحهای انفرادی امروز ارتشها به شمار میرود.تفنگ هجومی یک اسلحه اتوماتیک بود که ترکیبی از تفنگ و مسلسل دستی به شمار میرفت و ویژگیهای مثبت هردو را توامان دارا بود: اس تی جی-۴۴ آلمانی نخستین تفنگ هجومی ساخته شده ۴۰۰ تا ۵۰۰ متر برد موثر داشت و از سرعت آتشی نظیر یک مسلسل دستی درجه یک برخوردار بود. در مجموع سلاحهای سبک آلمانی از کیفیتی عالی و کم نظیر برخوردار بودند. مسلسل سنگین یا تیربار سازمانی ارتش آلمان یعنی ام جی-۴۲ سلاحی مخوف و بسیار موثر بود که حتی زمانی که آلمانها در موضع ضعف بودند، برای دشمن بسیار دردسرساز بود و بیشترین تلفات را از او میگرفت. این تیربار با داشتن کارایی بهترین مسلسلهای پایهدار جنگ اول وزن کمتری داشت و یک سرباز هم میتوانست آن را حمل کند. برد موثر امجی-۴۲ به دو کیلومتر میرسید و دو سرباز برای راهاندازی و کاربرد آن کافی بود.
آلمانها همچنین در طراحی و ساخت توپهای بزرگ و کوچک ضد تانک که در جنگ دوم سلاحی سرنوشتساز به شمار میرفت، سرآمد بودند. توپهای ضد تانک میبایست سرعت دهانه بالا و قابلیت نفوذ بالا در فولاد داشته باشند. آلمانها بهترین توپهای ضد زره جنگ جهانی دوم را ساختند. بهترین آنها فلاک ۸۸ مشهور و توپ ال-۷۰/پک-۴۲ تانک پانتر بودند. توپ فلاک ۸۸ قدرتمندترین توپ ضد تانک جنگ جهانی دوم و یکی از مشهورترین و موثرترین تسلیحات این جنگ بود. این توپ بیشترین تانکها و خودروهای زرهی را در طول جنگ منهدم کرد. نبوغ فنی/مهندسی به کار رفته در این توپ ۸۸ میلیمتری به قدری بود که زمانی که شورویها میخواستند توپ ضد زرهی بسازند که با آن برابری کند از کالیبرهای ۱۲۲ و ۱۵۲ میلیمتری استفاده کنند! آمریکا و انگلستان نیز هیچگاه توپ ضد تانکی به قدرت ۸۸ های آلمانی نداشتند.
با این آرایش و ساختار نظامی/تسلیحاتی که توضیح دادم، آلمان نازی تجاوزاتش را در اروپا آغاز کرد. از دو عامل کلیدی وحشت از جنگ در انگلستان و فرانسه و همچنین سوءظن و خصومت میان دولتهای اروپایی و شوروی نهایت بهره را برد و اتریش و چکسلواکی را بدون جنگ تصرف کرد. صحنهگریستن مردم در پراگ هنگام ورود ستونهای نظامی آلمان به شهر در تاریخ ثبت شد. هدف بعدی هیتلر لهستان بود. در اینجا انگلستان و فرانسه به این نتیجه رسیدند که سیاست مماشات و غذا دادن به افعی برای آرام کردنش را دیگر نمیتوان ادامه داد. آنها اعلام کردند که در صورت حمله آلمان به لهستانبه این کشور اعلام جنگ خواهند داد. اما هیتلر در این مورد نگرانی نداشت. او با استالین پیمان دوستی امضا کرده بود و میدانست که بدون یک جبهه شرقی لندن و پاریس کاری نمیتوانند برای لهستان انجام دهند. لشکرهای پانزر ظرف دو هفته لهستان را تصرف کردند. نیروهای آلمان سپس دانمارک و نروژ رااشغال کردند و بعد از آن هلند و بلژیک را و سرانجام در میان بهت و حیرت جهانی بر نیروهای مشترک انگلیسی-فرانسوی غالب شده و پاریس را تصرف کردند. در آن زمان انگلستان و فرانسه بر روی هم چه از لحاظ ظرفیت اقتصادی و چه از لحاظ تعداد نفرات و جنگافزار به میزان کمی بر آلمان نازیبرتری داشتند اما تاکتیک های نظامی منسوخ و بیگانگی با شیوههای جدید نبرد یعنی جنگ مکانیزه (ماشینی/متحرک) موجب شکست آنها شد.
نازیها در اروپا متحدان ارزشمندی هم داشتند. دولت های شبه فاشیست مجارستان، رومانی و بلغارستان با دریافت برخی امتیازات اقتصادی ومنابع اقتصادی خودنظیر نفت، الوار و…را که هیتلر به شدت به آنها نیاز داشت در اختیار او قرار دادند. در آغاز سال ۱۹۴۱ شکستهای متحد بی لیاقت آلمان یعنی ایتالیای فاشیست در یونان و آفریقا و همچنین سرنگونی حکومت هوادار آلمان در یوگوسلاوی موجب شد که هیتلر برخلاف برنامه قبلی خود یوگوسلاوی و یونان را هم ظرف ۵ هفته اشغال کند و نیرویی مرکب از ۱۶ هزار سرباز و صد تانک را برای حمایت از نیروهای ایتالیایی به لیبی در شمال آفریقا بفرستد. این نیروها به زودی تا عمق خاک مصر پیشروی کرده و نیروهای بریتانیا را عقب راندند.این نقشه که متعلق به سال ۱۹۴۲ و پس از حمله هیتلر به شوروی است، قلمرو عظیم ارتش اشغالگر نازی در اروپا را نشان میدهد.
البته به طور دقیق نقشه متعلق به اواخر ۱۹۴۱ است. در تابستان ۱۹۴۲ آلمان ها متصرفات بیشتری داشتند. از یک طرف تا قفقاز و نزدیکی دریای خزر پیشروی کرده بودند و از طرف دیگر تا نیمی از خاک مصر.آلمان پس از بلعیدن لهستان و فرانسه میخواست با انگلستان صلح کند. او اشتیاق شدیدی داشت که انگلستان فتوحات او را به رسمیت بشناسند و او هم در عوض قول بدهد که کاری با مستعمرات بریتانیا در خاورمیانه و آسیا نخواهد داشت. اما علت این اصرار برای صلح با انگلستان چه بود؟ هیتلر میدانست که علیرغم قدرت عظیم و برتری ارتشش در اروپای قارهای، از قدرت و ابزار لازم برای نبرد با انگلستان و آمریکا برخوردار نیست. زرادخانه عظیم هیتلر دو نقطه ضعف بزرگ داشت: نیروی هوایی استراتژیک و دوربرد و ناوگان روآبی.
علت این کاستیها ضعف در تکنولوژی نبود، بلکه کمبودمنابع استراتژیک نظیر نفت و کانیهای فلزی دستهای هیتلر را در این زمینه ها بسته بود. آلمان از لحاظ منابع زیر زمینی کشور فقیری به شمار میرفت و از میان مواد استراتژیک تنها در ذغال سنگ غنی بود. نازیها ابتدا برنامههای بزرگی برای پایهریزی یک نیروی دریایی و هوایی بزرگ ریختند اما بهزودی متوجه شدند که این برنامهها به مقادیر عظیمی نفت و فولاد نیاز دارد که آنها در اختیار ندارند، بنابراین ناچار شدند این برنامهها را لغو و بر اولویتها متمرکز شوند. اولویتهای آلمان هم براساس موقعیت ژئوپلتیکش و هم براساس سوداهای قدیمی دار و دسته هیتلر روی خشکی قرار داشت وبه نبرد زمینی مربوط میشد.
آلمان میبایست نیروی زمینی بزرگی داشته باشد و این موضوع منابع چندانی را برای نیروی دریایی یا ساخت بمبافکنهای دوربرد باقی نمیگذاشت. اولویت همیشگی آلمانها از پای درآوردن فرانسه و روسیه در اروپا بود. رویای بزرگ هیتلر آن بود که اکنون یعنی پس از اشغال فرانسه و بخش اعظم اروپا، انگلستان و آمریکا با او صلح کرده و کنار بایستند تا او با اشغال روسیه و قتلعام ساکنان و غارت منابع آنجا آرزوهای همیشگی ناسیونالیسم هار آلمانی را برای تامین “فضای حیاتی” برآورده سازد. هیتلر البته سودای حاکمیت آلمان بر سراسرجهان را داشت، اما آن را تنها در درازمدت قابل تحقق می دانست. در دوران جنگ دوم یعنی در دهه چهل میلادی برنامه هیتلر همان تصرف اروپای قارهای و روسیه بود. البته او میدانست که تملک منابع زیرزمینی عظیم روسیه میتواند آلمان را به قدرتمندترین اقتصاد جهان تبدیل کند.
طهماسبی