موضوع: اقسام امکان
گفتیم امکان یک معنا دارد که وقتی لفظ امکان به شکل مطلق گفته می شود همان اراده می شود و آن عبارت است از سلب ضرورت وجود و عدم. در مقابل وجوب که به معنای ضرورت وجود است و در مقابل امتناع که به معنای ضرورت عدم است. به این امکان، امکان خاص یا خاصی گفته می شود.
امکان گاه به معنای سلب ضرورت از جانب مخالف که عدم است می آید. اگر در عرف می گویند فلان چیز ممکن است یعنی عدم برای آن ضرورت ندارد به این معنا که محال نیست. عرف در این حال به خود شیء کار ندارد که آیا وجودش ضروری نیست (امکان خاص) و یا ضروری است (واجب) بنا بر این امکان عرفی با واجب و با امکان خاص سازگار است بنا بر این، این امکان از امکان اول عام تر است.
معنای سوم امکان این است که ضرورت یک محمول را از موضوع سلب می کنیم و این سلب هم به حسب ذات است و هم به حسب وصف و هم به حسب وقت (بر خلاف امکان خاص که ضرورت محمول از موضوع به حسب ذات سلب می شد یعنی وجود یا عدم محمول برای ذات موضوع ضرورت ندارد)
واضح است که هرچه قیود یک شیء بیشتر شود آن شیء خاص تر می شود از این رو این امکان، اخص می شود.
امکان، قسم چهارمی هم دارد که به آن امکان استقبالی می گویند و آن اینکه ضرورت محمول از موضوع به حسب ذات، وصف، وقت و هم به حسب ضرورت به شرط محمول سلب می شود.
این نسبت به قضایایی صادق است که در آن محمول برای موضوع محقق نشده است. مثلا می گوییم: زید کاتب غدا بالامکان. معنای امکان این است که کتابت برای ذات انسان ضرورت ندارد، برای زید با وصفی یا وقتی هم ضرورت ندارد زیرا در زید، وصف یا وقتی را لحاظ نکردیم. همچنین به حسب به شرط محمول هم برایش ضرورت ندارد زیرا ضرورت به شرط محمول این است که محمول برای موضوع محقق شود بعد بگوییم این موضوع که دارای این محمول است، محمول برای آن ضرورت دارد. یعنی زید بالفعل کاتب باشد و بعد بگوییم: زیدی که کاتب است، بالضرورة کاتب می باشد.
این در حالی است که در ما نحن فیه، کتابت برای زید بالفعل محقق نیست بلکه قرار است او فردا کاتب باشد. فردا چون هنوز نیامده است بنا بر این ضرورت محمول برای موضوع حاصل نشده است.
این امکان از معنای سوم که اخص بود، خاص تر می باشد زیرا علاوه بر سه ضرورت فوق یک ضرورت دیگر هم از آن سلب می شود.
البته باید توجه داشت که این امکان بر حسب غفلت صحیح است به این معنا که اگر کسی متوجه باشد که هر امری در زمان خودش یا علت دارد و یا نه به این معنا که محمول اگر علتش باشد، برای موضوع ضرورت دارد و الا عدمش برای موضوع ضرورت دارد چون علتش نیست. بنا بر این نسبت به آینده نمی توان گفت که محمول برای موضوع امکان دارد زیرا اگر در آینده، کتابت باشد یعنی علت کتابت وجود داشته باشد در این صورت محمول برای موضوع ضروری می شود و می گوییم: زید الکاتب غدا کاتب بالضرورة اگر هم کتابت برای او محقق نیست چون علت کتابت نیست عدم محمول برای آن ضروری می شود. شق سومی هم وجود ندارد.
وقد يستعمل بمعنى سلب الضرورة من الجهات الثلاث والضرورة بشرط المحمول أيضا، (امکان گاه به معنای چهارمی می آید یعنی محمول به خاطر ذات، وصف و وقت از محمول سلب می شود و اضافه بر آن ضرورت به شرط محمول نیز از آن سلب می شود) كقولنا: (زيد كاتب غدا بالإمكان)، (یعنی کتابت برای ذات زید ضرورت ندارد، برای زید با وصف و یا وقت خاص ضرورت ندارد و هکذا به شرط محمول هم برای آن ضرورت ندارد) ويختص بالأمور المستقبلة التي لم تتحقق بعد حتى يثبت فيها الضرورة بشرط المحمول، (این امکان، مختص به امور آینده است؛ اموری که هنوز محقق نشده اند تا در آنها ضرورت به شرط محمول ثابت شود زیرا ضرورت به شرط محمول آن است که محمول برای موضوع محقق شود و بعد بگویند، آن موضوع با آن محمول اگر جمع شود محمول برای آن ضرورت دارد.)
وهذا الإمكان إنما يثبت بحسب الظن والغفلة عن أن كل حادث مستقبل إما واجب أو ممتنع (این امکان به حسب گمان و غفلت قابل تحقق است. یعنی باید از این نکته چشم پوشی کرد که هر حادثی در آینده یا علتش محقق است یا نه اگر باشد واجب می شود و الا ممتنع) لانتهائه إلى علل موجبة (زیرا عالَم، عالَم علیت است و هر حادثی بالاخره به علتی منتهی می شود بنا بر این اگر آن علت باشد، شیء، حادث می شود و وجود برایش واجب می شود و اگر علتش نباشد، عدم برای شیء ضرورت می یابد.) مفروغ عنها، (و این نکته مفروغ عنه و از مسلمات است و هیچ چیز نمی تواند اتفاقا و از روی تصادف به وجود آید.) ويسمى: (الإمكان الإستقبالي). (به این امکان، امکان استقبالی می گویند.)
امکان به دو معنای دیگر هم استعمال می شود:
یکی از آنها امکان وقوعی نام دارد که به این معنا است که وقوع یک شیء مستلزم محال نیست یعنی آن شیء می تواند در خارج واقع شود. بنا بر این هم باید ذاتا ممکن باشد و هم اینکه به سبب غیر محال نباشد. خلاصه اینکه هم به حسب ذاتش ممکن باشد و هم به سبب عوامل خارجی مانعی برای وقوع آن نباشد. مثلا وقتی دست من ساکن است و من آن را حرکت می دهم، این حرکت هم ذاتا امکان دارد (چون شیء ممکن ذاتا این قابلیت را دارد که حرکت کند) و هم مانعی برای آن نیست مثلا دست من را نبسته اند تا جلوی حرکت آن را بگیرند. (بر خلاف مجردات که در آنها امکان حرکت وجود ندارد.)
بر خلاف اجتماع نقیضین که ذاتا محال است محقق شود و بر خلاف دستی که بسته است که بالغیر محال است حرکت کند. اگر دست بسته بخواهد حرکت کند لازمه اش این است که هم مانع از حرکت باشد و هم نباشد و این مستلزم اجتماع نقضین است و محال می باشد.
بعد علامه اضافه می کند که این امکان به معنای سلب امتناع از جانب موافق است کما اینکه امکان عام و امکان ذاتی به معنای سلب ضرورت از جانب مخالف بود.
وقد يستعمل الإمكان بمعنيين آخرين: (گاه امکان به دو معنای دیگر نیز استعمال می شود) أحدهما: ما يسمى: (الإمكان الوقوعي)، (یکی از آنها به امکان وقوعی نامیده می شود) وهو كون الشئ بحيث لا يلزم من فرض وقوعه محال، (یعنی شیء به گونه ای باشد که از فرض وقوع آن محالی به وجود نیاید) أي ليس ممتنعا بالذات أو بالغير، (یعنی ذاتا و بالغیر امتناعی برای وجود آن نباشد.) وهو سلب الامتناع عن الجانب الموافق، (امکان وقوعی به این معنا است که جانب موافق قضیه محال نیست یعنی اگر می گوییم حرکت برای دست ممکن است یعنی حرکت برای دست محال نیست) كما أن الإمكان العام سلب الضرورة عن الجانب المخالف. (همان طور که امکان عام به معنای سلب ضرورت از جانب مخالف بود یعنی اگر می گفتیم: حرکت برای دست ممکن است یعنی عدم حرکت برای آن ضرورت ندارد.)
باید توجه داشت که در امکان وقوعی و امکان عام، امتناع را سلب می کنیم. بنا بر این امکان وقوعی به این معنا است که شیء ممتنع نیست و می تواند محقق شود و امکان عام هم به این معنا است که عدم برای آن ضرورت ندارد یعنی شیء ممتنع نیست و می تواند محقق شود. بنا بر این بازگشت هر دو باید به یک معنا باشد و امکان وقوعی باید به امکان عام بر گردد.
بنا بر این تعریف امکان وقوعی آن است که شیء نه بالذات و نه بالغیر ممتنع نباشد اما اینکه علامه اضافه کرده است که امکان وقوعی به معنای سلب امتناع از جانب موافق است کار را خراب می کند زیرا موجب می شود که امکان وقوعی به معنای امکان عام باشد. از این رو در اسفار و حتی در نهایه، امکان وقوعی به این معنا تفسیر نشده است.
نوعی دیگر از امکان، امکان استعدادی نام دارد
بعضی از مادیات استعدادی دارند. این استعداد که در یک ماده است به منظور خاصی در آن وجود دارد. مثلا هسته ی خرما این استعداد را دارد که یک درخت شود و یا نطفه، استعداد دارد که انسان شود و هکذا. استعداد به این معنا است که آن شیء قوه و توان این را دارد که به جایی برسد. به آن قوه و توان، استعداد می گویند.
این استعداد، یک واقعیت است و امری خیالی نیست.
استعداد امری است طرفینی و این گونه نیست که در شیء باشد ولی به چیز دیگری ارتباط نداشته باشد. از یک سو در چیزی هست و از سوی دیگر می تواند به جایی برسد بنا بر این استعداد از یک سو با شیء مستعد که استعداد دارد ارتباط دارد و از سویی دیگر با شیء مستعد له ارتباط دارد. بنا بر این استعداد یک معنای ارتباطی است مانند علم که اضافی است یعنی کسی که عالم است و چیزی که معلوم می باشد.
بر خلاف حیات که یک طرفی است و صفتی نفسی است و فقط می گوید زید زنده است.
حال اگر این غایتی که شیء دارد و به آن استعداد می نامیم به خود شیء نسبت داده شود به آن استعداد می گویند ولی اگر به شیء مستعد له نسبت داده شود به آن امکان استعدادی می گویند. مثلا می گویند: هسته استعداد دارد درخت شود و درخت امکان دارد که در این هسته محقق شود. یعنی صورت درختی روی هسته آید.
حقیقت امکان استعدادی با استعداد یکی است یعنی حقیقت هر دو یکی است ولی فقط از لحاظ اعتبار با هم فرق دارند به این معنا که اگر استعداد را با معروض و موضوع خودش بسنجیم به آن استعداد می گوییم ولی اگر با شیء مستعد له سنجیده شود به آن امکان استعداد می گویند.
نتیجه اینکه امکان استعدادی به معنای خود استعداد است و استعداد هم امری عینی و خارجی می باشد. بر خلاف امکانی که گفتیم به این معنا است که نسبتش با وجود و عدم مساوی است که فقط در ذهن و اعتبار ذهنی قابل تصور است و الا در خارج شیء یا موجود است که وجود برایش ضرورت دارد و یا نیست که یعنی عدم برایش ضرورت دارد.
وثانيهما: الإمكان الاستعدادي، (قسم دوم امکان استعدادی نام دارد) وهو – كما ذكروه – نفس الاستعداد ذاتا، وغيره إعتبارا، (و همان طور که فلاسفه گفته اند همان نفس استعداد است و فقط از لحاظ اعتبار با آن فرق دارد به این معنا که اگر با موضوع خودش سنجیده شود استعداد است و اگر با مستعد له سنجیده شود به آن امکان استعدادی می گویند) فإن تهيؤ الشئ لأن يصير شيئا آخر، له نسبة إلى الشئ المستعد، ونسبة إلى الشئ المستعد له، (آمادگی یک شیء مانند هسته که چیز دیگری مانند درخت شود امری است اضافی که از یک سو نسبتی با شیء مستعد دارد که همان هسته است و از سویی دیگری نسبتی با مستعد له دارد که همان درخت می باشد.) فبالاعتبار الأول يسمى: (استعدادا) (به اعتبار اول به آن استعداد می گویند) فيقال مثلا: (النطفة لها استعداد أن تصير إنسانا)، (مثلا می گویند نقطه این استعداد را دارد که انسان شود) وبالاعتبار الثاني يسمى: (الإمكان الاستعدادي) (و به اعتبار دوم که با مستعد له سنجیده می شود) فيقال: (الانسان يمكن أن يوجد في النطفة). (یعنی انسان امکان استعدادی دارد که صورتش در نطفه منعکس شود)
والفرق بينه وبين الإمكان الذاتي (فرق بین امکان استعدادی و امکان ذاتی که همان امکان خاص است در این است که) أن الإمكان الذاتي – كما سيجئ – اعتبار تحليلي عقلي (امکان ذاتی همان گونه که بعدا به آن اشاره خواهیم کرد اعتباری است که به تحلیل عقل استوار است و عقل در مقام تحلیل و درک آن را لحاظ می کند) يلحق الماهية المأخوذة من حيث هي، (و عقل وجود و عدم هر دو را از ماهیت سلب می کند و نام آن را امکان می گذارد بنا بر این چون اعتبار آن به حکم عقل است امکان آن هم به حکم عقل و در ذهن است نه در خارج. بر این اساس، این نوع امکان به ماهیت ملحق می شود نه به وجود خارجی) والإمكان الاستعدادي صفة وجودية تلحق الماهية الموجودة، (این در حالی است که امکان استعدادی صفتی است وجودی و به ماهیت موجود در خارج بار می شود. بر خلاف تصور هسته که هرگز درخت نمی شود بله می توان درخت را تصور کرد ولی در عین حال هم هسته در ذهن هست و هم درخت ولی در خارج هسته از بین می رود و صورت درخت جایگزین آن می شود.) فالإمكان الذاتي يلحق الماهية الانسانية المأخوذة من حيث هي، (بنا بر این امکان ذاتی به ماهیت انسان من حیث هی هی و با قطع نظر از هر چیز بار می شود) والإمكان الاستعدادي يلحق النطفة الواقعة في مجرى تكون الانسان. (ولی امکان استعدادی ملحق می شود به نطفه ی واقعی خارجی که در مسیر رسیدن به شکل انسان است.)
بعد علامه اضافه می کند که از این فرق اساسی سه فرق فرعی نشئت می گیرد:
فرق اول این است که می فرماید: ولذا كان الإمكان الاستعدادي قابلا للشدة والضعف، (به همین دلیل، امکان استعدادی قابل شدت و ضعف است ولی امکان ذاتی قابل شدت و ضعف نیست به این معنا که یا هست یا نیست یعنی شیء یا ممکن هست یا نه و دیگر ممکن تر در آن وجود ندارد. ولی وقتی سخن از استعداد است در آن شدت و ضعف راه دارد و آن اینکه هر قدر شیء به مستعد له نزدیک تر شود استعداد در آن قوی تر است.) فإمكان تحقق الانسانية في العلقة أقوى منه في النطفة، (به همین دلیل نطفه استعداد دارد انسان شود ولی استعداد علقه از آن شدیدتر است است و به همین نسبت استعداد جنین به انسان شدت اقوی می باشد. استعداد چون امری است وجودی از این جهت مانند وجود قابل شدت و ضعف می باشد.) بخلاف الإمكان الذاتي، فلا شدة ولا ضعف فيه. (بر خلاف امکان ذاتی که شدت و ضعف در آن معنی ندارد)
فرق دوم این است که می فرماید: ولذا أيضا، (حال که امکان استعدادی امری است وجودی) كان الإمكان الاستعدادي يقبل الزوال عن الممكن، (امکان استعدادی قابل زوال است یعنی وقتی ماده ای که نطفه است به انسان تبدیل شده است دیگر استعداد انسانیت از بین می رود زیرا این استعداد به فعلیت رسیده است و دیگر امکان تحقق انسان در نطفه از بین رفته است. ولی در امکان ذاتی عدم راه ندارد زیرا هر وقت اعتبار شود وجود دارد) فإن الاستعداد يزول بعد تحقق المستعد له بالفعل، بخلاف الإمكان الذاتي، (بنا بر این استعداد، بعد از اینکه مستعد له در خارج به فعلیت رسیده است از بین می رود. بالفعل و بالقوه هرگز با هم جمع نمی شوند زیرا متضایفین هستند وقتی یکی آید دیگری باید از بین برود قابل جمع نیسند) فإنه لازم الماهية، هو معها حيثما تحققت. (زیرا ماهیت هر جا باشد امکان با آن هست و هرگز این دو از هم جدا نمی شوند.)
فرق سوم این است که می فرماید: ولذا أيضا، كان الإمكان الاستعدادي – ومحله المادة بالمعنى الأعم – يتعين معه الممكن المستعد له، (امکان استعدادی چون امری است وجودی مسیر و خط خاصی دارد. مثلا هسته می گوید که به سمت درخت شدن در حرکت است بر خلاف امکان ماهوی که چون اعتباری است هیچ چیزی را نشان نمی دهد و فقط می گوید که وجود و عدم برای ممکن یکی است. این امکان نه حرکت به سمت وجود دارد و نه حرکت به سوی عدم. بنا بر این امکان استعدادی محلش ماده به معنای اعم است یعنی روی ماده قرار می گیرد و ماده هم به معنای اعم مراد است . توضیح اینکه ماده گاه به معنای اعم است و گاه اخص. ماده بالمعنی الاخص و سابقا هم گفتیم که ماده ای که در جنس است امری است مبهم که قوه ی محض است و صورت های جوهری مختلفی را می پذیرد. این امر مبهم که گاه صورت چوب را دارد و گاه صورت خاکستر را و یا گاه صورت نطفه را دارد و گاه علقه و مضغه و انسان را. این ماده را ماده ی اولی و ماده بالمعنی الاخص می گویند. ولی گاه ماده، بالمعنی الاعم است یعنی هر چیزی که متعلق چیز دیگری است. بنا بر این هر جسمی برای اعراضش ماده می شود زیرا عرض روی جسم می آید. به این معنا، ماده ی بالمعنی الاخص هم ماده است زیرا صور جوهری به آن تعلق می گیرد و بدن هم ماده برای نفس است زیرا نفس به آن تعلق می گیرد و آن را انسان می کند و از جسد خارج می کند. بنا بر این ماده بالمعنی الاعم هم شامل ماده بالمعنی الاخص می شود هم شامل موضوع اعراض می شود که چیزی که اعراض روی آن می آید که همان جسم است را شامل می شود و هم شامل متعلق نفس می شود. خلاصه اینکه امکان استعدادی مربوط به ماده بالمعنی الاعم است نه ماده بالمعنی الاخص. یعنی هم روی ماده بالمعنی الاخص می رود که می گوییم نطفه استعداد دارد انسان شود، هم روی جوهر می رود که می گوییم: این جسم استعداد دارد سفید شود هم روی بدن می رود که می گوییم استعداد دارد روح به آن تعلق گیرد. بنا بر این این استعداد مختص به ماده ی بالمعنی الاخص نیست بلکه روی هر ماده ای می رود. به هر حال، ماده با این امکان استعدادی تبدیل به ممکن مستعد له می شود. استعداد می گوید که این ماده برای هر چیزی استعداد ندارد بلکه تعین در استعداد خاص دارد مثلا هسته ی خرما استعداد برای درخت زردآلو شدن را ندارد.) كالإنسانية التي تستعد لها المادة، (مانند انسانیت که ماده آن استعداد را دارد) بخلاف الإمكان الذاتي الذي في الماهية، فإنه لا يتعين معه لها الوجود أو العدم. (بر خلاف امکان ذاتی که بر ماهیت عارض می شود و به این معنا است که وجود و عدم در مورد آن یکسان ست) والفرق بين الإمكان الاستعدادي والوقوعي أن الاستعدادي إنما يكون في الماديات، والوقوعي أعم موردا. (فرق بین امکان استعدادی و وقوعی این است که امکان استعدادی فقط مربوط به مادیات است یعنی جایی که ماده و محل و حالّی باشد ولی امکان وقوعی هم در مادیات راه دارد و هم در غیر مادیات زیرا امکان وقوعی به این معنا است که شیء ذاتا ممکن است و مانعی هم برای تحققش نیست. بنا بر این امکان وقوعی در موجودی مثل ملک وجود دارد ولی امکان استعدادی در آن نیست زیرا موجود مجرد هر چه دارد همه را بالفعل دارد و استعداد بالقوه در آن وجود ندارد و به عبارت دیگر حرکت در آنها معنا ندارد.)