موضوع: امکان، علت احتیاج به علت
مرحوم علامه می فرماید: بعد از اینکه متکلم و فیلسوف در این امر اتفاق دارند که ممکن احتیاج به علت دارد در اینکه چرا به علت احتیاج دارد با هم اختلاف دارند.
حکیم قائل به این است که چون ممکن است احتیاج به علت دارد یعنی امکان علت احتیاج ممکن به علت می باشد ولی متکلم قائل است که حدوث اشیاء علت احتیاج آنها به علت است. مراد متکلم حدوث زمانی است نه حدوث ذاتی. زیرا اگر حدوث ذاتی را اراده کرده باشد ما هم با او هماهنگ هستیم. ولی متکلم قائل به حدوث زمانی است و می گوید: اشیاء چون در یک زمانی نبودند و بعد حادث شدند از این رو احتیاج به علت دارند.
علامه فرمودند که حق همان قول حکماء است و بر آن استدلال هایی ارائه کرده اند. استدلال اول را بیان کردیم و اکنون به سراغ استدلال دومی می رویم و آن اینکه:
از بحث های گذشته روشن شد که وجود معلول متوقف بر ایجاد علت است یعنی معلول بدون علت ایجاد نمی شود. ایجاد علت هم متوقف است بر وجوب زیرا: الشیء ما لم یجب لم یوجد بنا بر این، شیء باید به حد وجوب رسیده باشد تا موجود شود. ایجاب به معنای این نیست که علت به معلول اولویت بدهد بنا بر این علت، اول به معلول وجوب می دهد و بعد آن را موجود می کند. این وجوب در خود ذات ممکن قرار ندارد و بلکه از ناحیه ی علت ناشی می شود.
ایجاب متوقف بر این است که معلول نیازمند باشد و الا اگر معلول نیازمند نباشد (مانند شیء واجب یا محال) چون ضرورت دارد، به علت احتیاج ندارد. بنا بر این ایجاب متوقف بر احتیاج است و احتیاج متوقف بر امکان می باشد.
نتیجه این است که احتیاج، متوقف بر امکان است و معنای توقف این است که آن، علت این است بنا بر این باید امکان باشد تا نیاز هم باشد. (چه بگوییم: امکان علت احتیاج است و چه اینکه بگوییم احتیاج معلول چیز دیگری است و امکان شرط آن است در هر حال فرقی ندارد زیرا احتیاج همواره در کنار امکان است.)
بنا بر این متکلم که حدوث را علت می داند نهایتا می تواند بگوید که: حدوث و امکان روی هم علت برای احتیاج اند. زیرا اصل اینکه امکان،علت برای احتیاج است امری یقینی است و حدوث به تنهایی کاره ای نیست.
اگر این دو با هم علت احتیاج باشند پنج احتمال وجود دارد:
اول اینکه: حدوث، علت باشد و امکان، شرط آن
یعنی برای اینکه یک شیء در خارج موجود شود علاوه بر اینکه فاعل شیء باید موجود باشد شرط آن هم باید محقق شود همچنین باید مانعی از تأثیر فاعل نباشد.
توضیح اینکه آتش اگر بخواهد بسوزاند، باید خود آتش که فاعل و علت سوزاندن است موجود باشد. آتش مقتضی است. وجود آتش برای سوزاندن کافی نیست، شرط آن است که آن چیزی که قابل احتراق است به آتش متصل باشد و الا اگر آتش به آن شیء نرسد باز هم احتراق صورت نمی گیرد. همچنین علاوه بر این دو مانع هم نباید باشد مثلا چوب تر باشد.
در ما نحن فیه هم متکلم باید بگوید: حدوث، علت و مقتضی است و امکان، شرط آن است
دوم اینکه: حدوث علت برای احتیاج است و عدم الامکان مانع است یعنی اگر شیئی ممکن نباشد به علت احتیاج ندارد بلکه باید ممکن باشد.
سوم اینکه: هر دو در کنار هم مؤثر اند و یعنی هر کدام یک جزء از علت فاعلی است. یعنی علت، مرکب از دو جزء است.
چهارم اینکه: عکس احتمال اول و آن اینکه امکان، علت و حدوث، شرط آن باشد.
پنجم اینکه: عکس احتمال دوم و آن اینکه امکان، علت احتیاج باشد و عدم حدوث مانع باشد.
علامه در جواب می فرماید: هر یک از این پنج احتمال که اراده شود به دور می انجامد زیرا گفتیم وجود، متوقف بر ایجاد است ایجاد متوقف بر وجوب و وجوب بر ایجاب و ایجاب بر حاجت و حاجت بر امکان متوقف است.
علت، باید جلوتر از معلول باشد امکان هم از حاجت جلوتر است. ولی اگر حدوث هم بخواهد مؤثر باشد باید قبل از حاجت باشد تا بتوانند شرط و جزء العله برای حاجت باشد. معنای حدوث یعنی وجوب بعد از علت. بنا بر این وجود که در آخر بود باید در اول بیاید و در کنار امکان قرار گیرد. لازمه ی آن این است که وجود هم در اینجا باشد و هم قبل از احتیاج باشد زیرا علت و شرط احتیاج است.
بنا بر این حدوث باید به چهار رتبه بر خودش متقدم باشد و تقدم رتبه بر خودش به یک مرتبه محال است چه رسد به چند مرتبه. اگر واسطه های بیش از یکی باشد به آن دور مضمر می گویند که فسادش از دور مصرح بیشتر است که در آن شیء به یک مرتبه بر خودش مقدم می باشد. بنا بر این حدوث هرگز نمی تواند در حاجت نقش و تأثیر داشته باشد نه به نحو مقتضی و نه شرط و نه عدم مانع.
بعد علامه اضافه می کند که اگر کسی بگوید که به جای حدوث، ایجاب علت، علت برای احتیاج است باز هم دور مزبور و تقدم شیء بر نفس لازم می آید. بنا بر این در توالی مزبور هر چیزی که بعد از حاجت است نمی تواند در حاجت مؤثر باشد. تنها چیزی که علت احتیاج است امکان است و بس.
برهان آخر: (دلیل دوم بر اینکه امکان به تنهایی علت احتیاج است نه حدوث این است که) إن الماهية لا توجد إلا عن إيجاد من العلة، (ماهیت موجود نمی شود مگر از اینکه ایجادی از ناحیه ی علت باشد یعنی مگر اینکه علت آن را ایجاد کند) وإيجاد العلة لها متوقف على وجوب الماهية (ایجاد هم با اولویت درست نمی شود بلکه ابتدا ماهیت باید واجب شود زیرا الشیء ما لم یجب لم یوجد) المتوقف على إيجاب العلة، (این وجوب هم متوقف بر ایجاب علت است یعنی علت باید آن را واجب کند و الا ممکن، فی حد ذاته ممکن است و وجوبی در ذات آن نیست و الا به علت احتیاج نداشت.) وقد تبين مما تقدم (همه ی اینها از ابحاث گذشته واضح شده است اضافه بر اینکه) أن إيجاب العلة متوقف على حاجة الماهية إليها، (واجب کردن علت ماهیت را، متوقف بر این است که ماهیت نیاز داشته باشد و الا اگر ماهیت بی نیاز باشد دیگر به علت احتیاج ندارد) وحاجة الماهية إليها متوقفة على إمكانها، (و علت اینکه ماهیت به علت احتیاج دارد این است که ممکن است) إذ لو لم تمكن – بأن وجبت أو امتنعت – استغنت عن العلة بالضرورة، (زیرا شیء یا ممکن است یا واجب و یا ممتنع و اگر شیء ممکن نباشد یعنی یا واجب باشد یا محال، از علت بی نیاز است زیرا اگر واجب باشد خودش موجود است و اگر ممتنع باشد هرگز علتی نمی تواند آن را موجود کند بنا بر این فقط باید ممکن باشد تا محتاج به علت باشد) فلحاجتها توقف ما على الإمكان بالضرورة، (بنا بر این برای احتیاج ماهیت، یک نوع توقفی بر امکان وجود دارد یعنی باید ممکن باشد تا محتاج باشد. یعنی هر نوع احتمالی که ارائه شود مانند همان احتمال پنج گانه در هر حال متوقف بر امکان است.) ولو توقفت مع ذلك على حدوثها – (اگر حاجت در عین حال که بر امکان ماهیت متوقف است بر حدوث ماهیت هم متوقف باشد) وهو وجودها بعد العدم -، (و حدوث همان وجود ماهیت بعد از عدم است.) سواء كان الحدوث علة والإمكان شرطا (حال چه حدوث علت و مقتضی باشد و امکان شرط آن باشد) أو عدمه مانعا (یا اینکه حدوث، علت باشد و عدم الامکان مانع باشد یعنی امکان باید باشد زیرا عدمش مانع است) أو كان الحدوث جزء علة والجزء الآخر هو الإمكان (یا اینکه بگوییم: حدوث جزء علت است و جزء دیگر علت همان امکان است یعنی علت و مقتضی مرکب از حدوث و امکان باشد) أو كان الحدوث شرطا (یا اینکه حدوث شرط باشد و علت، امکان باشد) أو عدمه الواقع في مرتبته مانعا، (یا عدم الحدوث که در مرتبه ی حدوث است مانع باشد یعنی شیء الآن حادث است و چون عدم الحدوث نیست پس مانع برطرف شده است.) فعلى أي حال يلزم تقدم الشئ على نفسه بمراتب، (به هر حال هر یک از این پنج نوع اگر اراده شود لازم می آید که شیء بر خودش به چند مرتبه مقدم باشد زیرا حدوث همان وجود بعد از عدم است و این وجود که حدوث است (و نه امکان) باید علت برای احتیاج باشد بنا بر این حدوث هم باید در کنار امکان باشد و هم در چهار مرتبه جلوتر) وكذا لو كان وجوبها أو إيجاب العلة لها هو علة الحاجة بوجه. (همچنین اگر وجوب ماهیت و یا ایجاب علت ماهیت را اگر علت احتیاج باشد باز هم همان دور پیش می آید زیرا اینها همه بعد از حاجت هستند و اگر بخواهند قبل از حاجت بروند دور و تقدم شیء بر نفس لازم می آید.) فلم يبق إلا أن يكون الإمكان وحده علة للحاجة، (بنا بر این فقط امکان به تنهایی علت برای احتیاج می باشد) إذ ليس في هذه السلسلة المتصلة المترتبة عقلا قبل الحاجة إلا الماهية وإمكانها. (زیرا در این سلسله ی متصله که از نظر عقلی به یکدیگر ترتّب داشتند و هر کدام می بایست در جای خودشان باشند، قبل از حاجت چیزی جز ماهیت و امکان ماهیت وجود ندارد.)
علامه می فرماید: با این استدلال جواب متکلم داده می شود آن اینکه متکلم می گوید: حدوث، علت احتیاج است. اگر حدوث هیچ نقشی نداشته باشد لازمه اش این است که شیء حتی اگر حادث نباشد احتیاج به علت دارد. نتیجه اینکه می شود تصور کرد که چیزی در خارج موجود باشد و حادث نباشد مثلا از نظر زمانی قدیم باشد.
اگر چنین باشد دیگر نباید احتیاج به علت داشته باشد زیرا قدیم زمانی به این معنا است که از اول بوده است.
بنا بر این فقط حدوث باید علت برای احتیاج باشد یعنی شیء باید حادث باشد یعنی زمانی نباشد و بعد باشد تا احتیاج به علت داشته باشد و الا اگر از اول باشد دیگر احتیاج به علت ندارد.
جواب این است که آنی که همیشه بوده است وجود مال خودش بوده است یا نه؟ زیرا فرض این است که ممکن است و نه واجب. اگر ممکن است معنایش این است که وجود مال خودش نیست و حتی اگر وجود دائمی هم داشته است وجودش مال خودش نبوده است یعنی از همان ابتدا به علت احتیاج داشته است. دوام وجود دلیل بر بی نیازی از علت نیست.
دلیل دیگر این است که در بحث علت و معلول خواهد آمد که معلول چیزی نیست که مستقل باشد و بعد رابطه با علت داشته باشد یعنی مانند این نیست که می گوییم دست من با انگشتر رابطه دارد که دست و انگشتر هر کدام وجود مستقلی دارند و فقط با هم ارتباط دارند و یکی لباس دیگری می شود و توسط دیگری پوشیده می شود. رابطه ی علت با معلول این گونه نیست و معلول چیزی نیست که مستقل باشد و بعد با علت رابطه داشته باشد بلکه معنای رابطه در اینجا این است که علت، آن را ایجاد کند و معلول بدون علت شیء مستقلی نیست. یعنی همه ی هستی معلول همان ربط است و اگر این ارتباط قطع شود معلول معدوم می شود. حال که معلول همه ی هستی اش ربط است به تمام وجودش به علت وابسته است چه قدیم باشد یا نه.
وبذلك يندفع ما احتج به بعض القائلين بأن علة الحاجة إلى العلة هو الحدوث دون الإمكان، (به این بیان دفع می شود آنچه را که بعضی از کسانی که قائلند علت حاجت به علت، حدوث است و نه امکان استدلال کرده اند) من أنه لو كان الإمكان هو العلة دون الحدوث جاز أن يوجد القديم الزماني، (استدلال آنها این است که اگر امکان، علت نیاز باشد و نه حدوث باید بگوییم که شیئی که قدیم زمانی است باید وجود داشته باشد یعنی قدیم که حادث نیست هم می شود موجود باشد.) وهو الذي لا أول لوجوده ولا آخر له، (قدیم چیزی است که از اول بوده است و زمانی برایش نیست که معدوم بوده باشد. حال اگر بتوان گفت که قدیم که اول ندارد هم می تواند موجود باشد می توان گفت که چیزی که آخر هم ندارد هم باید بتواند موجود باشد. البته قدیم فقط به معنای چیزی است که اول ندارد ولی ما آخر را هم به آن استدلال اضافه می کند.) ومعلوم أن فرض دوام وجوده يغنيه عن العلة، (این در حالی است که اگر قرار بود از اول باشد معنایش این است که به علت احتیاج نداشته است.) إذ لا سبيل للعدم إليه حتى يحتاج إلى ارتفاعه. (زیرا چنین چیزی مسبوق به عدم نبوده است تا به علتی احتیاج داشته باشد تا آن را از عدم به وجود بکشاند و قدیم همواره بوده است. نتیجه اینکه شیء نباید قدیم باشد یعنی باید حادث و مسبوق به عدم باشد تا به علت احتیاج داشته باشد.)
وجه الاندفاع: (جواب این است که) أن المفروض أن ذاته هي المنشأ لحاجته، (فرض این است که ذات شیء که امکان است منشأ حاجت است) والذات محفوظة مع الوجود الدائم، (و این ذات همواره با شیء بوده است زیرا امکان همواره لازم با ماهیت است حتی اگر قدیم باشد و تا ابد هم موجود باشد.) فله على فرض دوام الوجود حاجة دائمة في ذاته، (بنا بر این اگر شیء همواره موجود باشد همواره ممکن است و همواره به علت احتیاج دارد.) وإن كان مع شرط الوجود له بنحو الضرورة بشرط المحمول مستغنيا عن العلة، بمعنى ارتفاع حاجته بها. (هرچند همان طور که قبلا هم گفتیم شیء به شرط وجود یعنی از باب ضرورت به شرط محمول، وجود برایش ضرورت داشته باشد زیرا این ضرورت منافات ندارد با اینکه وجود برای شیء فی حد ذاته واجب نباشد. به عبارت دیگر، وجوب برای وجود ضرورت ندارد ولی وقتی موجود شده است و به شرط وجود، وجود برایش واجب است و ضرورت دارد و این دو با هم منافات ندارند. از این رو نباید گفته شود که حال که وجود برایش واجب است از علت مستغنی است و اینکه چون علت آمده و به آن وجود داده و آن را واجب کرده است، شیء از علت مستغنی شده باشد.)
وأيضا سيجئ أن وجود المعلول – سواء كان حادثا أو قديما – وجود رابط متعلق الذات بعلته غير مستقل دونها، (همچنین بعدا ذکر می کنیم که وجود معلول چه حادث باشد و چه قدیم وجودی است که ربط و وابستگی است و این وابستگی در کل ذاتش هست نه اینکه چیز مستقلی باشد که ربط هم در آن وجود داشته باشد. بنا بر این اگر ربط به علت را از آن بگیریم هستی اش هم گرفته می شود و معدوم می شود. بنا بر این حقیقت هستی معلول و ذات آن به علت وابست است و بدون علت هرگز نمی تواند مستقل باشد و یا وجود داشته باشد.) فالحاجة إلى العلة ذاتية ملازمة له. (بنا بر این حاجت آن به علت مربوط به ذات و اصل هستی آن است.)