موضوع: اعتبارات ماهیات، و ذاتی و عرضی
بحث در اعتبارات ماهیت است و علامه فرموند که ماهیت سه اعتبار دارد و این حصر عقلی است. زیرا یا با ماهیت چیزی شرط شده است و یا نه. در جایی که چیزی شرط شده است گاه وجود شیء شرط شده است و گاه عدم شیء.
1. قسم اول ماهیت بشرط شیء است که جایی که ماهیت با وجود چیزی شرط شده باشد مانند ماهیت انسان به شرط اینکه سفید پوست باشد.
2. قسم دیگر ماهیت بشرط لا است مانند انسان به شرط اینکه فقط خودش در نظر گفته شود و چیزی با آن نباشد.
3. قسم سوم ماهیت لا بشرط است. یعنی چیزی نباید با آن شرط شود؛ نه وجود چیزی و نه عدم شیء. این ماهیت هم می تواند با چیزی باشد و هم می تواند با چیزی نباشد.
برای تقریب به ذهن مثالی می زنیم: گاه کسی را دعوت می کنیم با این شرط که او با رفیقش حسین منزل من بیاید. (بشرط شیء)
گاه او را دعوت می کنیم به شرط اینکه کسی با او نباشد (بشرط لا)
گاه او را دعوت می کنیم و اینکه کسی با او باشد یا نه برای ما فرقی ندارد (لا بشرط)
قسم سوم که لا بشرط است در خارج اگر بخواهد مصداق پیدا کند یا بشرط شیء است یا بشرط لا.
بله بشرط لا، از نظر ماهیت و مفهوم با دو اعتبار قبلی متباین است ولی از نظر مصداق با آنها همخوانی دارد. مانند اینکه مفهوم کاتب با مفهوم انسان متباین است ولی مصداق انسان گاه با کاتب یکی می شود. کاتب اگر متباین با انسان نبود بر انسان عارض نمی شد زیرا عرضی چیزی است که خارج از ذات شیء است و بر آن بار می شود.
بنا بر این، اعتبار سوم از نظر مصداق، اعم از اولی و دومی است ولی از نظر اعتبار با آن دو متباین است.
بعد علامه می فرماید: سه اعتبار فوق سه اسم دیگر هم دارد.
به بشرط شیء مخلوطه می گویند زیرا با یک چیز دیگر مخلوط شده است.
به بشرط لا مجرده می گویند زیرا باید مجرد از چیز دیگر باشد
و به لا بشرط مطلقه می گویند زیرا قیدی بودن یا نبودن با چیز دیگر در آن نیست.
بحث دیگر این است که کدام یک از این ماهیت ها کلی طبیعی است.
در منطق آمده است که کلی سه قسم دارد:
کلی منطقی: ما لا یمتنع فرض صدقه علی کثیرین. به عنوان مثال، مفهوم انسان کلی منطقی است. این مفهوم، معقول ثانی منطقی می باشد و فقط در ذهن است و هرگز در خارج محقق نمی شود.
کلی طبیعی: انسانِ کلی که مصداق کلی منطقی است. مراد از کلی طبیعی همان ماهیت است که در آن بحث است آیا در خارج می تواند محقق شود یا نه. علامه می فرماید: این کلی مقسم برای سه اعتبار فوق می شود یعنی انسان، یا بشرط شیء است یا بشرط لا و یا لا بشرط. این کلی در خارج با وجود یکی از اقسامش موجود می شود.
کلی عقلی: مجموع کلی منطقی و کلی طبیعی. این کلی هم در خارج نیست زیرا یک جزء آن کلی منطقی است که گفتیم محال است در خارج محقق شود. مرکب هم به انتفاء یکی از اجزایش منتفی می شود.
بعد این بحث مطرح است که اینها در خارج موجود هستند یا نه که از توضیح بالا مشخص شد و آن اینکه کلی طبیعی می تواند در خارج به وجود اقسامش موجود شود.
بر این اساس، چون ماهیت بشرط شیء در خارج موجود است مانند انسان به شرط سفید بودن و چون ماهیت لا بشرط هم در خارج موجود است زیرا گفتیم از نظر مصداقی یا بشرط شیء است و یا بشرط لا و اینکه اگر بشرط شیء باشد در خارج موجود است بنا بر این وقتی دو قسم از کلی طبیعی در خارج موجود باشند پس کلی طبیعی که مقسم است نیز در خارج واقع می شود.
البته مخفی نماند که ما قائل به اصالة الماهیة نشده ایم زیرا اگر می گوییم ماهیت در خارج موجود است به این معنا است که در سایه ی وجود موجود است نه اینکه مستقل موجود داشته باشد.
حال اگر کلی طبیعی افراد زیادی داشته باشد مانند انسان، چند کلی طبیعی در خارج موجود است؟
ابن سینا می گوید که در همدان به فردی برخورد کردم که قائل بود یک انسان کلی در همه ی افراد موجود است. یعنی در خارج ما یک ماهیت حیوان ناطق بیشتر نداریم که هم زید است و هم بکر و هکذا.
این دو اشکال دارد:
اول اینکه کلی طبیعی در عین اینکه واحد است باید کثیر باشد و حال اینکه این دو متقابلین هستند.
دوم اینکه هر فردی صفتی دارد که دیگری آن صفت را ندارد و یا مقابل آن را دارد مثلا یکی ایستاده است و دیگری نشسته. بنا بر این حیوان ناطق کلی که واحد است باید مبتلا به اجتماع ضدین و بلکه اجتماع هزاران ضدین باشد.
ابن سینا می گوید: نسبت کلی با آحاد مانند نسبت آباء به ابناء است. یعنی هر فرزندی یک پدر دارد نه اینکه پدری باشد که خودش در عین اینکه پدر است هم زید باشد و هم بکر و هکذا.
وأما الثالث: (اعتبار سوم این است که) فأن لا يشترط معها شئ، (با ماهیت چیزی شرط نشود.) بل تؤخذ مطلقة، (بلکه ماهیت مطلق اخذ شود) مع تجويز أن يقارنها شئ أو لا يقارنها. (به این معنا که در ذهن به آن اجازه داده شود که هم چیزی بتواند در کنار آن باشد و هم نباشد.)
فالقسم الأول هو الماهية بشرط شئ، وتسمى: (المخلوطة)، (به قسم اول ماهیت بشرط شیء می گویند و نام دیگر آن مخلوطه است.) والقسم الثاني هو الماهية بشرط لا، وتسمى: (المجردة)، (به قسم دوم ماهیت بشرط لا می گویند و نام دیگر آن مجرده است.) والقسم الثالث هو الماهية لا بشرط، وتسمى: (المطلقة). (و به قسم سوم ماهیت لا بشرط است مطلقه نیز گفته شود.) والماهية التي هي المقسم للأقسام الثلاثة هي الكلي الطبيعي، (ماهیتی که مقسم این سه اعتبار است کلی طبیعی است. مانند کلمه که یا در لباس اسم ظاهر می شود و یا فعل و یا حرف و یا مانند انسان که کلیت بر آن عارض می شود.) وهي التي تعرضها الكلية في الذهن فتقبل الانطباق على كثيرين، (کلی طبیعی همان است که در ذهن (و نه در خارج) کلیت به آن عارض می شود و در نتیجه قابلیت انطباق بر کثیرین را دارا می شود.) وهي موجودة في الخارج لوجود قسمين من أقسامها – أعني المخلوطة والمطلقة – (کلی طبیعی که نام آن را لا بشرط مقسمی می گویند می تواند در خارج موجود شود ولی نه در عین کلی بودن زیرا کلی نمی تواند در خارج باشد، بلکه در قالب دو قسم از اقسامش که ماهیت بشرط شیء و لا بشرط است می تواند در خارج موجود شود. ماهیت لا بشرط به این دلیل که یکی از مصادیقش بشرط شیء است می تواند در خارج محقق شود.) فيه، والمقسم محفوظ في أقسامه موجود بوجودها. (و قانون کلی این است که مقسم در اقسامش محفوظ است زیرا قسم چیزی نیست جز همان مقسم با این فرق که یک قید اضافه تر دارد.)
والموجود منها في كل فرد غير الموجود منها في فرد آخر بالعدد، (آنی که از این ماهیت در هر فردی موجود است متفاوت است با ماهیتی که در فرد دیگر است. این کثرت عددی است و الا نوع آن ماهیت که حیوان ناطق است در همه یکسان است. یعنی همه حیوان ناطقند ولی زید یک حیوان ناطق است و عمرو حیوان ناطق دیگر. نه اینکه زید حیوان ناطق باشد و عمرو سنگ باشد.) ولو كان واحدا موجودا بوحدته في جميع الأفراد، (و الا اگر همان طور که رجل همدانی قائل بود، اگر یک ماهیت انسان در همه ی افراد موجود باشد و کثرت عددی نداشته باشد این کار مستلزم دو اشکال می شد:) لكان الواحد كثيرا بعينه، (اشکال اول این بود که واحد در عین اینکه واحد است باید کثیر باشد. یعنی ماهیت انسان هم واحد باشد و هم کثیر زیرا ماهیت انسان هم واحد است و هم به تعداد انسان های خارج متعدد است.) وهو محال، (و کثیر بودن در عین وحدت محال است زیرا به اجتماع ضدین می انجامد.) وكان الواحد بالعدد متصفا بصفات متقابلة، وهو محال. (اشکال دوم این است که اگر قرار باشد یک انسان همه ی آنها باشد در نتیجه یک انسان هم باید کوتاه باشد و هم بلند و هکذا و این به اجتماع ضدین می انجامد و محال است.)
فصل سوم از مباحث ماهیت: ذاتی و عرضی
چیزهایی که در ذات ماهیت دخالت دارد به گونه ای که اگر نباشد ماهیت هم نیست به آن ذاتی می گویند. ذاتی یعنی چیزهایی که ذات را تشکیل می دهند و داخل در ذات ماهیت اند. مانند حیوان و ناطق در ماهیت انسان. هر یک از این دو اگر حذف شود ماهیت انسان هم از بین می رود.
مازاد بر اینها هرچه که باشد به آن عرضی می گویند مانند ضاحک و یا ماشی برای انسان.
عرضی بر دو قسم است:
محمول بالضمیمة: اگر اتصاف ذات به آن عرض متوقف است به اینکه چیزی به آن ضمیمه شود به گونه ای که اگر ضمیمه نشود نمی توان گفت که آن ذات به آن عرض متصف است به آن محمول بالضمیمه می گویند.
مانند ابیض برای جسم که جسم هنگامی متصف به ابیض بودن می شود که بیاض که عرضی است به جسم ضمیمه شده باشد. یعنی جسم علاوه بر اینکه جسم است سفیدی هم داشته باشد. در این زمان است که مفهوم سفید بودن از آن انتزاع می شود.
خارج محمول: چیزی است که از خود شیء بدون اینکه چیزی به آن ضمیمه شده باشد انتزاع می شود. البته در عین حال، ذاتی شیء نیست. مانند بالا و عالی بودن کما اینکه می گویند سقف بالا است. همچنین پائین بودن. در ذات سقف بالا بودن خوابیده نیست ذات سقف را امری جوهری که جسم دارد تشکیل می دهد و بالا بودن عرضی و زائد بر ذات آن است که بر آن اضافه می شود. مقوله ی اضافه در خارج مستقلا وجود ندارد بلکه عارض بر چیزی می شود و امری است اعتباری و ما بحذاء مستقل ندارد و به وجود منشأ انتزاعش موجود می شود. همچنین ابوت که خارج از ذات زید است دلیل آن این است که زید قبل از پدر بودن و بعد از پدر شدن ذاتش که حیوان ناطق است تغییر نکرده است ولی در اتصاف به پدر بودن احتیاج ندارد که امر دیگری به آن ضمیمه شود.
خارج محمول یعنی از خود شیء بیرون آمده و خارج شده است.
بعد علامه اضافه می کند که ذاتی سه خاصیت دارد:
اول اینکه ثبوت آن برای ذات احتیاج به برهان ندارد. یعنی اگر کسی معنای انسان که حیوان ناطق است را متوجه شود دیگر لازم نیست ثابت کند که هم حیوان است و هم ناطق. همچنین گفته می شود که احتیاج به حد وسط ندارد. به حد وسط، واسطه در اثبات می گویند یعنی اگر چیزی بخواهد برای چیزی ثابت شود به آن احتیاج دارد یعنی حد وسط واسطه می شود تا علم ایجاد شود. مثلا اینکه عالم حادث است در خارج محقق است ولی برهان که حد وسط دارد وقتی اقامه می شود این واقعیت ثابت برای ما اثبات می شود.
دوم اینکه ذاتی احتیاج به علت ندارد یعنی احتیاج به واسطه در ثبوت ندارد یعنی برای ثبوت و ایجاد شدنش احتیاج به علت ندارد. به این معنا که انسان علت جداگانه ای غیر از خود انسان ندارد به این بیان که همان علتی که انسان را ایجاد کرده است همان علت حیوان و ناطق را هم ایجاد کرده است زیرا حیوان و ناطق چیزی جز انسان نیستند بنا بر این علت انسان یعنی علت حیوان و ناطق.
سوم اینکه ذاتیات بر ذات مقدم اند زیرا جنس و فصل که ذاتیات اند سازنده ی ذات اند و اول باید محقق شوند تا ذات محقق شود.
الفصل الثالث في معنى الذاتي والعرضي (فصل سوم در معنای ذاتی و عرضی)
المعاني المعتبرة في الماهيات المأخوذة في حدودها – وهي التي ترتفع الماهية بارتفاعها – تسمى: (الذاتيات)، (آن معانی که در ماهیات اعتبار شده است به گونه ای که در حدود و تعریف ماهیات اخذ شده است که همان جنس و فصل اند که ماهیات با ارتفاع آنها از بین می رود را ذاتیات می نامند.) وما وراء ذلك عرضيات محمولة، (ما وراء آن را عرضیات می گویند که بر ماهیت حمل می شود.)
فإن توقف انتزاعها وحملها على انضمام، سميت: (محمولات بالضميمة) (اگر انتزاع و حمل این عرضیات بر شیء متوقف بر ضمیمه ای باشد به آن محمول بالضمیمه می گویند) كانتزاع الحار وحملها على الجسم من انضمام الحرارة إليه، (مانند انتزاع حار بودن که انتزاع می شود و بر جسم حمل می شود ولی این کار به ضمیمه ی حرارت انجام می شود به گونه ای که اگر حرارتی در کار نباشد گرم بودن هم نمی تواند بر جسم حمل نشود) وإلا ف (الخارج المحمول) كالعالي والسافل. (اگر چیزی به جسم ضمیمه نشود و در عین حال عرضی بتواند بر آن حمل شود به آن خارج محمول می گویند مانند بالا بودن و پائین بود.)
والذاتي يميز من غيره بوجوه من خواصه: (ذاتی از غیر ذاتی تمییز داده می شود با سه وجه که این سه وجه از خواص و ویژگی های ذاتی اند)
منها: أن الذاتيات بينة لا تحتاج في ثبوتها لذي الذاتي إلى وسط. (ذاتی ها بدیهی اند و برای ثبوت آنها با ذات به حد وسط و برهان احتیاج ندارند. ثبوت ناطق و حیوان برای انسان به برهان و حد وسط احتیاج ندارد زیرا اگر معنای انسان را متوجه شود یعنی متوجه شده ام که حیوان ناطق است. این بر خلاف تصور عالم است که اگر تصور شود حادث بودن آن تصور نمی شود و برای ثبوت حدوث باید برهان اقامه کرد.)
ومنها: أنها غنية عن السبب، (دوم اینکه ذاتی احتیاج به علت ندارد) بمعنى أنها لا تحتاج إلى سبب وراء سبب ذي الذاتي، (بی نیازی از سبب این نیست که آنها واجب الوجود اند بلکه معنایش این است که اگر علت انسان موجود شد یعنی حیوان و ناطق هم موجودند و دیگر احتیاج به علت جداگانه نمی خواهد بر خلاف عرضی که اگر انسان موجود شد، کتابت احتیاج به علت دیگری دارد.) فعلة وجود الماهية بعينها علة أجزائها الذاتية. (بنا بر این علت وجود ماهیت بعینها علت برای اجزاء ذاتیات آن است.)
ومنها: أن الأجزاء الذاتية متقدمة على ذي الذاتي. (سوم این است که اجزاء ذاتی چون سازنده ی ذات اند بر آن متقدم می باشند زیرا اجزاء بر کل تقدم دارد.)