047

موضوع: تقسیمات علت

فصل دوم در انقسامات علت

علامه بعد از آنکه علت را معنا کرده است و فرمود علت، چیزی است که وجود شیء بر آن متوقف است اضافه می کند: علت، تقسیماتی دارد: یکی از تقسیمات، تقسیم علت به تامه و ناقصه زیرا آن چیزی که معلول بر آن متوقف است یا همه ی چیزی است که معلول به آن نیاز دارد به گونه اینکه معلول با وجود آن راهی ندارد مگر اینکه موجود شود در این صورت، به آن علت، علت تامه می گویند. یا اینکه آن چیزی که معلول بر آن متوقف است بعضی از چیزهایی است که معلول به آن احتیاج دارد. به چنین علتی ناقصه می گویند. مثلا پیدایش زید متوقف است بر پدر، مادر، سالم بودن پدر و مادر و شرایط مختلف دیگر و اینکه خداوند هم باشد تا صورت انسانی را به افاضه کند. اگر همه ی اینها موجود شود زید موجود می شود بنا بر این همه ی اینها با هم برای وجود زید علت تامه می شود.

خداوند متعال نسبت به معلول اول، علت تامه است زیرا غیر از خدا چیز دیگری فرض ندارد تا دخالت داشته باشد زیرا فرض بر این است که غیر از خدا هیچ موجود دیگری نیست تا سخن از دخالت داشتن او شود.

ولی علت ناقصه علتی است که نمی تواند تمام نیازهای معلول را برآورده کند مانند آب تنها برای پیدایش گیاه. یا آب و نور و یا حتی آب و نور و خاک و دانه و زارع. زیرا اراده ی خداوند هم باید باشد. زارع و به وجود آورنده ی حقیقی همان خداوند است و زارع معدّ آن است و نه خالق. أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ[1]
.
بعد علامه اضافه می کند: فرق بین علت ناقصه و تامه در این است که علت تامه هر جا موجود شود، معلول باید موجود شود و هرجا معدوم شود معلول هم باید معدوم باشد. وجود و عدم معلول با وجود و عدم علت ضرورت دارد و این دو با هم ملازم می باشند.

اما در علت ناقصه، ملازمه در یک طرف است و آن طرف عدم می باشد. اگر علت نباشد، معلول هم نیست ولی اگر علت بود ضرورت ندارد که معلول هم باشد زیرا معنای ناقص بودن همین است. بله گاه اگر علت ناقصه باشد معلول هم هست و این زمانی است که سایر چیزهایی که در علت دخالت دارند هم هستند و واضح است وقتی کل باشد جزء هم هست.

تقسیم دیگر علت، تقسیم آن به واحد و کثیر است. علت واحد مانند خداوند متعال برای معلول اول. علت کثیر مانند حرارت است که علت های زیادی دارد مثلا گاه از آتش ایجاد می شود و گاه نور آفتاب و یا حرکت و اصطکاک و مانند آن.

تقسیم دیگر این است که علت گاه بسیط است و گاه مرکب.

علت بسیط بر سه قسم است زیرا بساطت دارای مراتب است:

    1. یک رقم بسیط چیزی است که جزء خارجی یعنی ماده و صورت ندارد. (شیء اگر ماده و صورت داشته باشد، ماده و صورت هر کدام یک جزء آن می باشند.) تمام موجودات مادی، دارای ماده و صورت اند. علت بسیط چیزی است که جزء خارجی ندارد و مادی نیست. مانند فرشته که فعلیت محض است.

    2. از آن بسیط تر چیزی است که نه تنها جزء خارج ندارد، جزء عقلی هم ندارد. یعنی حتی جنس و فصل هم ندارد. مانند اجناس عالیه که نه ماده و صورت دارند زیرا نوع نیستند بلکه جنس اند و نه مرکب از جنس و فصل است زیرا جنسی بالاتر از آن تصور ندارد که فصل داشته باشد تا از سایر انواع متمایز شود.

    3. از آن بسیط تر چیزی است که نه جزء خارجی دارد و نه عقلی و نه جزء تحلیلی تا بتواند به ماهیّت و وجود تحلیل شود. همه ی موجودات عالم از لحاظ تحلیل عقلی و وقتی وارد ذهن می شوند به ماهیّت و وجود که همان چیستی و هستی است تقسیم می شوند. این قسم وجود محض است و مصداق آن یک چیز بیشتر نیست که همان خداوند متعال است که ماهیّت ندارد.

در مقابل آن مرکب نیز سه قسم می شود.

تقسیم دیگر علت، تقسیم آن به قریب و بعید است.

علت قریب آن است که بین آن و معلول فاصله ای نیست و مباشرتا معلول را ایجاد می کند. مانند حرکت دست که علت است برای حرکت انگشتر.

ولی علت بعید علتی است که با واسطه معلول را محقق می کند مانند اراده که انسان اراده می کند و بعد به دنبال آن دست حرکت می کند و بعد انگشتر حرکت می کند. حرکت انگشتر معلول اراده است ولی با واسطه ی حرکت دست.

بنا بر این حرکت انگشتر دو علت دارد یکی قریب که حرکت دست است و یکی بعید که اراده است. همین گونه عالم وجود که عالم علت و ماده است و یک تشکیک طولی دارد که عبارت است از اینکه مرتبه ی ما دون معلول علت ما فوق است. خداوند علت ما فوق است. هر چیزی که در عالم است ممکن است و بالاخره باید به واجب برسد هرچند ممکن است به ممکن دیگری متکی باشد ولی باید به واجب منتهی شود. به همین دلیل خداوند علة العلل می باشد و هرچیزی که علت علت ها شود علت بعید می باشد.

 

الفصل الثاني في انقسامات العلة (فصل دوم در تقسیمات علت است.)

تنقسم العلة إلى تامة وناقصة، (علت گاه به تام و ناقص تقسیم می شود) فإنها إما أن تشتمل على جميع ما يتوقف عليه وجود المعلول، (زیرا علت به حصر عقلی یا مشتمل است بر تمام آنچه وجود معلول بر آن متوقف است) بحيث لا يبقى للمعلول معها إلا أن يوجد، (به گونه ای که باقی نمی ماند برای معلول با آن علت چیزی مگر اینکه موجود شود) وهي: (العلة التامة)، (به این علت، علت تامه می گویند.) وإما أن تشتمل على البعض دون الجميع، (و یا اینکه علت، مشتمل است بر بعضی از چیزهایی که وجود معلول بر آن مترتب است مانند آب و خاک به تنهایی برای گیاه) وهي: (العلة الناقصة)، (که به آن علت ناقصه می گویند.) وتفترقان (علت تامه با ناقصه فرق دارد) من حيث إن العلة التامة يلزم من وجودها وجود المعلول ومن عدمها عدمه، (در اینکه در علت تامه از وجودش وجوش معلول لازم می آید زیرا اگر موجود شود ولی معلولش موجود نشود این خلف در تامه بودنش است و همچنین در علت تامه، عدمش مستلزم عدم معلول است.) والعلة الناقصة لا يلزم من وجودها وجود المعلول، (ولی علت ناقصه در ناحیه ی وجودش چنین تلازمی وجود ندارد یعنی وقتی علت ناقصه بود لازم نیست معلول هم باشد یعنی گاه معلول هم هست و این در حالی است که ما بقی علت های ناقصه نیز موجود باشد که با هم تامه شوند و می شود که معلول نباشد و این در جایی است که این علت ناقصه به تنهایی موجود شده باشد) ولكن يلزم من عدمها عدمه. (ولی از عدم علت ناقصه لازم می آید که معلول نباشد.)

وتنقسم أيضا إلى الواحدة والكثيرة. (و به اعتبار دیگری، علت به واحد و کثیر تقسیم می شود و آن جایی است که یک معلول یک علت بیشتر نداشته باشد و یا علت های متعددی داشته باشد مانند حرارت که از آتش، نور آفتاب و یک سری عوامل دیگر به وجود می آید.)

وتنقسم أيضا إلى البسيطة، (همچنین تقسیم می شود به علت بسیطه) وهي ما لا جزء لها، (که علتی است که جزء ندارد ) والمركبة، وهي بخلافها. (و علت مرکبه که بر خلاف بسیطه دارای جزء است.) والبسيطة: إما بسيطة بحسب الخارج كالعقل المجرد والأعراض، (علت بسیطه گاه به حسب خارج بسیط است یعنی در خارج، جزء خارجی ندارد. جزء خارجی عبارت است از ماده و صورت مانند عقل که مجرد است (قید مجرد در العقل المجرد توضیحی است) و اعراض) وإما بحسب العقل، (و یا به حسب عقل بسیط است که البته اگر چیزی چنین باشد قهرا به حسب خارج هم بسیط خواهد بود بنا بر این این نوع بساطت از قسم قبلی بالاتر است زیرا قبلی، از نظر عقلی دارای اجزاء است و جنس و فصل دارد.) وهي ما لا تركيب فيه خارجا من مادة وصورة، ولا عقلا من جنس وفصل، (و این چیزی است که نه در خارج ترکیب دارد یعنی ماده و صورت ندارد و نه در عقل یعنی جنس و فصل هم ندارد. مانند جنس عالی که دیگر ما فوق او جنسی نیست تا با فصلی از ما بقی انواع جدا شود.) وأبسط البسائط ما لم يتركب من وجود وماهية، (بسیط ترین بسیط ها چیزی است که جزء تحلیلی هم ندارد یعنی مرکب از وجود و ماهیّت هم نیست یعنی اعتبار ماهیّت در حق او محال است و نه تنها در خارج و عقل مرکب نیست بلکه جزء تحلیلی هم ندارد زیرا ترکیب از وجود و ماهیّت یک ترکیب حقیقی نیست یعنی در خارج یا وجود اصیل است یا ماهیّت و هر کدام که اصیل باشد دیگری اعتباری می شود که در تحلیل عقل به آن می رسیم.) وهو الواجب ( عز اسمه ). (این قسم یک فرد بیشتر ندارد که همان خداوند متعال است.)

وتنقسم أيضا إلى قريبة وبعيدة، (همچنین علت تقسیم می شود به علت قریبه و علت بعیده) والقريبة ما لا واسطة بينها وبين معلولها، (علت قریب علتی است که بین آن و معلول واسطه ای نیست و بلا واسطه، معلول را ایجاد می کنند مانند حرکت انگشت که علت حرکت انگشتر است.) والبعيدة بخلافها (علت بعیده بر خلاف آن است یعنی بین آن و معلول واسطه یا واسطه هایی وجود دارد) كعلة العلة. (مانند علت علت، مثلا اراده برای حرکت انگشتر علت بعید است زیرا انگشتر را به واسطه ی حرکت دست حرکت می دهد.)

 

دو تقسیم دیگر برای علت باقی مانده است:

تقسیم دیگر عبارت است از تقسیم علت به داخلی و خارجی. چیزهایی که معلول بر آن متوقف است گاه اجزاء خود معلول است (چون هر مرکبی بر اجزاء خودش متوقف است و اجزاء آن، علت خود آن می باشند) این اجزاء گاه حیثیت قوه است که می شود ماده و علت مادی و گاه جزء فعلی شیء است که صورت و علت صوری می شود. البته این در همه ی معلول ها نیست بلکه فقط در معلول هایی است که مرکب از صورت و ماده می باشند. بنا بر این مراد از علت داخلی همان اجزاء است مثلا سنگ که از ماده و صورت مرکب است یعنی وجودش بر این دو متوقف است و این دو، علت برای سنگ می باشند. نام دیگر این علت ها، علل القوام است یعنی قوام معلول به آنها است.

قسم دیگر علل خارجی اند که علت هایی هستند که بیرون از معلول اند مثلا فاعل، علت خارجی است و وجودش خارج از وجود معلول است و ایجاد کننده ی آن است. همچنین است علت غایی که فاعل را به کار وا می دارد زیرا فاعل که کاری را انجام می دهد باید هدف و غایتی را تصور کرده باشد که به خاطر آن، آن کار را انجام دهد. بنا بر این وجود معلول، متوقف بر آن هدف نیز می باشد که وجود آن خارج از وجود معلول است. این همان چیزی است که می گویند: هر چیز برای وجودش به چهار علت احتیاج دارد که عبارتند از علت، مادی، صوری، فاعلی و غایی. این چهار چیز در موجودات مادی قابل تصور است و الا مجردات علت مادی ندارند.

 

تقسیم آخر علت، تقسیم آن به حقیقی و غیر حقیقی است.

علت حقیقی چیزی است که معلول واقعا بر آن متوقف است ولی علت غیر حقیقی که نام دیگر آن معدّ می باشد چیزی است که معلول واقعا بر آن متوقف نیست. این را علت می نامند زیرا معلول را آماده می کند تا علت بتواند وجودش را بر آن افاضه کند. با این حال وجود معلول بر علت معد متوقف نیست زیرا علت معد بعد از بین می رود در حالی که معلول همچنان موجود است. اگر قرار بود وجود معلول بر وجود علت معدّ متوقف باشد بعد از از بین رفتن آن، معلول هم می بایست از بین می رفت. این مانند پدر برای فرزند است. (از اینجا مشخص می شود که مثال های قبلی که پدر و مادر را علت ناقصه برای فرزند می دانستیم از باب تسامح و نظر عرفی بود. همه علت معدّ می باشند یعنی برای به وجود آمدن انسان پدر و مادر باید باشند تا انسان را به افاضه ی فاعل که خداوند متعال است نزدیک کند تا خداوند بعد از مدتی روح انسانی را در انسان بدمد. دلیل آن این است که پدر و مادر اگر از بین روند، فرزند همچنان موجود است.)

یا مثلا وقتی ماشین حرکت می کند تا به جایی برسد، رسیدنش به هر کیلومتری متوقف بر این است که کیلومتر قبلی را بپیماید، ولی کیلومتر قبلی زمینه را برای کیلومتر بعدی آماده می کند نه اینکه وجود ماشین در کیلومتر دوم متوقف باشد بر بودنش در کیلومتر اول. اصلا حرکت متوقف بر این است که جزء قبلی از بین رفته باشد و جزء دوم موجود شده باشد. کیلومتر قبلی صرفا علت معد است زیرا تا نباشد محال است ماشین در کیلومتر دوم قرار بگیرد.

 

وتنقسم العلة إلى داخلية وخارجية، (و علت تقسیم می شود به علت داخلیه و علت خارجیه) والعلل الداخلية – وتسمى أيضا: (علل القوام) (و علل داخلیه که به نام علل القوام نامیده می شود زیرا علت هایی است که قوام شیء بر آن است و شیء با آن برپا نگه داشته می شود.) – هي المادة والصورة (عبارت است از اجزاء داخلی شیء که همان ماده و صورت می باشد.) المقومتان للمعلول، (این دو مقوّم معلول اند) والعلل الخارجية – وتسمى أيضا: (علل الوجود) (اما علل خارجیه که به آن علل الوجود نیز می گویند یعنی قوام معلول به آن نیست بلکه وجودش به آن است یعنی برای اینکه موجود شود به آن احتیاج دارد و این علت خارج از وجود معلول است) – هي الفاعل والغاية، (و عبارت است از علت فاعلی و علت غایی. فاعل مشخص است که خارج از معلول است و معلول به آن احتیاج دارد و غایت هم خارج از معلول است و علت فاعلیت فاعل می باشد یعنی فاعل باید غایتی داشته باشد تا معلول را به وجود آورد.) وربما سمي الفاعل: (ما به الوجود)، (و گاه به فاعل ما به الوجود نیز می گویند یعنی چیزی که به سبب آن وجود به وجود می آید.) والغاية: (ما لأجله الوجود). (و نام دیگر غایت ما لاجله الوجود است یعنی فاعل به خاطر آن وجود را به معلول می دهد.)

وتنقسم العلة إلى العلل الحقيقية والمعدات، (تقسیم دیگر علت این است که به علت های حقیقیه که معلول واقعا بر آنها متوقف است که اگر از بین بروند معلول هم از بین می رود و علت های معدّة که معلول واقعا بر آنها متوقف نیست بنا بر این اگر از بین بروند معلول از بین نمی رود.) وفي تسمية المعدات (عللا) تجوّز، (گنجاندن معدات در علل از باب مجاز می باشد.) فليست عللا حقيقية، (زیرا معدات واقعا علت نیستند و فقط نام علت بر آنها نهاده شده است. البته بهتر بود علامه چنین می فرمود: فلیست عللا حقیقة بهتر بود) وإنما هي مقربات تقرب المادة إلى إفاضة الفاعل، (اینها صرفا دلال و واسطه است و نزدیک کننده ها می باشند که ماده را به افاضه و هستی بخشی فاعل نزدیک می کنند. یعنی فاعل برای افاضه احتیاج دارد که معلول در وضعیت خاصی باشد که این کار را علت معده انجام می دهد) كورود المتحرك في كل حد من حدود المسافة، (مانند وارد شدن شیء متحرک در هر حدی از مسافت که علت معده است برای رسیدن به حد بعدی) فإنه يقربه إلى الورود في حد يتلوه، (که این ورود در هر حد نزدیک می کند متحرک را به ورود در حد بعدی. در این حال، حد قبلی از بین می رود و حد بعدی داخل می شود و حد قبلی علت معده است و نه علت واقعی و الا وقتی از بین می رفت معلول هم می بایست از بین برود) وكانصرام القطعات الزمانية، (مانند گذشت قطعات زمان مانند اینکه باید بچه نه ماه در شکم بماند) فإنه يقرب موضوع الحادث إلى فعلية الوجود. (این گذشت قطعه های زمان نزدیک می کند ماده را که موضوع شیء حادث است به اینکه فعلیت یابد. یعنی سابقا این حادث، بالقوه بود ولی گذشت زمان آن را به فعلیت نزدیک کرده است. مراد از موضوع امر حادث همان ماده است که سابقا بالقوه بود و الآن که حادث بر آن بار می شود بالفعل می شود. حادث هم مثلا دمیدن روح انسانی بر جنین است که ماده می باشد. ماده برای اینکه موضوع برای این حادث قرار گیرد احتیاج دارد که چهار ماه در رحم بماند که این کار را زمان انجام می دهد درنتیجه زمان، معدّ محسوب می شود. گذشت زمان هرچند امری است لازم ولی علت نیست و فقط مقرب است و ماده را به افاضه ی فاعل و به حادثی که می خواهد روی آن بار شود نزدیک می کند.)

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد