موضوع: بطلان تسلسل و اقسام علل فاعلیه
علامه فرمودند که تسلسل در علل محال است یعنی سلسله ی علت و معلول نمی تواند تا بی نهایت ادامه پیدا کند. در جلسه ی قبل اولین برهان که برهان (وسط و طرف) ابو علی سینا بود را بیان کردیم. این دلیل سه گونه تسلسل را ابطال می کند. چه تسلسلی که از طرف علت ادامه یابد یا معلول یا از هر دو جانب.
دلیل دیگری که اقامه شده است دلیلی است که از راه وجود رابط اقامه شده است. این دلیل فقط یک نوع تسلسل را ابطال می کند و آن تسلسلی است که بین قائل به وجود خداوند متعال و غیر آن محل نزاع و اختلاف است. این دلیل فقط تسلسل تصاعدی را ابطال می کند یعنی این سلسله از طرف علت نمی تواند به واجب الوجود ختم نشود. این دلیل نمی تواند تسلسل از ناحیه ی معلول را ابطال کند.
حاصل این دلیل این است که معلول، وجودی مستقل ندارد و وجودش رابط است و این گونه نیست که وجودی داشته باشد و بعد وصفی به نام نیاز به او عارض شده باشد بلکه وجودش عین وابستگی به علت است. حال اگر در سلسله ی ما هر کدام معلول بالاتر باشد پس می توان همه را یکپارچه کرد و گفت که همه معلول اند و به علتی که دیگر معلول نباشد ختم نمی شوند. تا وجود مستقلی نباشد، وجود رابط نمی تواند معنا داشته باشد یعنی وجود رابطه هست ولی چیزی که آن به آن مرتبط باشد نباشد و این خلف در رابط بودن است و لازمه ی آن این است که یک چیز هم رابط باشد و چون به چیز مستقلی ارتباط ندارد رابط نباشد و این تناقض است.
ويدل على وجوب تناهي العلل التامة خاصة (و دلالت بر لزوم تناهی علل تامه فقط (نه تناهی علل ناقصه و مضافا بر اینکه این دلیل فقط در طرف علت است نه در طرف معلول) ما تقدم أن وجود المعلول وجود رابط بالنسبة إلى علته، (دلیل بر بطلان آن همان چیزی است که قبلا گفتیم که وجود معلول نسبت به وجود علت، وجود رابط است یعنی اصل هستی وجود معلول نیاز است نه اینکه وجودی داشته باشد و بعد نیاز هم داشته باشد تا نیاز وصفی زائد برای آن باشد.) فإنه لو ترتبت العلية والمعلولية في سلسلة غير متناهية من غير أن تنتهي إلى علة غير معلولة، (زیرا اگر به فرض محال، علیت و معلولیت در یک زنجیره ای غیر متناهی بر هم ترتّب داشته باشند و به علتی که دیگر معلول نیست ختم نشوند) كانت وجودات رابطة متحققة (همه وجودات رابطی محقق می باشند. بله هر معلولی خودش علت برای دیگری است ولی ما به جنبه ی معلول بودن آن کار داریم بعنی هرچند علت است ولی بالاخره معلول هم هست و از این جهت رابط می باشد و باید به علتی وابست باشد.) من غير وجود نفسي مستقل تقوم به، (بدون اینکه وجود نفسی و مستقلی باشد که این وجودات رابط به آن متقوم باشند.) وهو محال. (و این محال است زیرا بازگشت آن به تناقض است زیرا وجودات رابط هم باید رابط باشند و هم مستقل باشند. این مانند این است که یک تیر ایستاده است چون به تیر دیگری تکیه کرده است و آن تیر هم به تیر دیگر و اگر به دیواری ختم نشود که خودش مستقلا ایستاده است همه باید بیفتند و ایستاده نباشند.) ولهم على استحالة التسلسل حجج أخرى مذكورة في المطولات. (و فلاسفه بر استحاله ی تسلسل ادله ی دیگری نیز اقامه کرده کند که در کتاب مفصل ذکر شده است مثلا در اسفار قریب به یازده برهان بر بطلان تسلسل اقامه شده است.)
فصل ششم: اقسام علت فاعلی
علت فاعلی چیزی است که وجود معلول از آن است و آن هستی بخش و سازنده ی معلول است. این در مقابل علت مادی است که علت قابلی است و در مقابل علت صوری که فعلیت معلول به آن است و در مقابل علت غایی که محرک علت فاعلی است. علت فاعلی بر هشت قسم است زیرا:
یا علت، علم به کارش دارد یا ندارد (یعنی علتی است که عالمانه کار می کند یا نه) علتی که عالمانه کار نمی کند (قسم دوم) گاه کاری می کند مطابق با سرشت و طبیعتش است یعنی کاری می کند که برای آن ساخته شده است و یا چنین نیست. قسم اول را فاعل بالطبع می گویند که فاعلی است که علم به کارش ندارد وکاری که انجام می دهد مطابق سرشتش است. مانند دستگاه هاضمه که غذا را هضم می کند. (البته دقیق تر این است که بگوییم نفس در مرتبه ی دستگاه هاضمه این کار را انجام می دهد زیرا نفس است که در آنجا حضور دارد و در نتیجه مری و روده ها و سایر اجزاء دستگاه هاضمه آن کارها را انجام می دهند. به همین دلیل است که وقتی روح از انسان جدا می شود دیگر دستگاه های بدن کار خود را انجام نمی دهند. به هر حال نفس، مراتب مختلفی دارد و عین اینکه یک وجود است هم در هاضمه حضور دارد و هم در مرتبه ی تعقل نفس یک وجود است که همه ی این کمالات را در عین اینکه وحدت دارد انجام می دهد. هم تعقل دارد و هم احساس و هم کارهای غیر ارادی مانند هضم را انجام می دهد. نفس که همان من بودن است یعنی من که می گویم هستم در واقع همان نفس می باشم کارهایی انجام می دهم مانند هاضمه که به آن جاهلم و آن کار را عالمانه انجام نمی دهم.)
قسم دوم فاعلی است که عالم به کارش نیست و کاری که انجام می دهد بر خلاف فطرت و طبعش می باشد مانند اینکه نفس در مرتبه ی هاضمه، اگر بدن مریض باشد غذا را به جای جذب کردن بر می گرداند. میکروب ها و عواملی که موجب مرض می باشند نفس را تحت فشار قرار می دهند و مجبورش می کنند کار خلاف طبعش را انجام دهد. این قسم را فاعل بالقسر می گویند. مثال دیگر آن این است که سنگ را که رها می کنیم طبعش این است که پائین بیاید که به آن فاعل بالطبع می گویند که خودش از این حرکت خبر ندارد. اگر سنگی را از طریق فلاخن به بالا پرت کنیم آن را فاعل بالقسر می گویند زیرا سنگ، خودش در حال حرکت است و فاعل حرکت خودش می باشد ولی بر خلاف طبع و به بالا حرکت می کند.
گاه فاعل، به کارش عالم هست که بر پنج قسم تقسیم می شود زیرا:
گاه کاری که انجام می دهد با اراده است و گاه بی اراده.
اگر کسی بی اراده کار کنند مانند این است که کسی را مجبور به انجام کاری می کند. او به کارش علم دارد ولی در انجام آن مجبور است مانند اینکه کسی را مجبور می کنند که کسی را بکشد. اگر او آن فعل را انجام دهد کاری است که عالمانه است ولی نه از روی اراده ی شخصی. به این قسم، فاعل بالجبر می گویند.
بعد اگر علم دارد و اراده دارد یا علم او عین کار اوست و علمش قبل از کار او نیست (زیرا علمش عین کار است و در نتیجه قبل از کار به کارش علم ندارد و علمش با فعلش محقق می شود.) به آن فاعل بالرضا می گویند. مانند اینکه فردی یک موجود عجیب و غریب را در ذهنش تصور می کند. نفس که این موجود را می سازد، به آن علم دارد ولی علمش همان چیزی است که آن را می سازد و قبلش به آن علم نداشت و علم با خلق آن صورت یکی است.
اما اگر علم قبل از فعل است یا به گونه ای است که علم، برای تحقق فعل کافی است و گاه کافی نیست بلکه باید در کنار آن انگیزه ای زائد هم باشد. این قسم اخیر را فاعل بالقصد می نامند مانند انسان برای کارهای معمولی زندگی اش. مثلا من آمدن به محل آموزش را تصور می کنم ولی این تصور کافی نیست که این عمل از من سر بزند بلکه باید انگیزه ای مانند تقرب به خدا (انگیزه ی الهی) و یا غیر آن (انگیزه ی شیطانی مانند ریا) باید باشد تا موجب حرکت شود.
و گاه خود علم برای تحقق معلوم کافی است و به انگیزه ی اضافی احتیاج ندارد. این خود بر دو قسم است یا علم زائد بر ذات است مانند انسانی که چشم او را می بندند و بالای یک تیرکی که بیست متر از زمین فاصله دارد قرار می دهند و جای او به قدری ضیق است که فقط به اندازه ی کف پاهاش جا برای ایستادن دارد. چنین انسانی اگر چشمش را باز کنند سریع تعادل خود را از دست داده و به زمین می افتد. تصور افتادن عین ذات او نیست. اصلا تمامی علوم انسان زائد بر ذاتش است زیرا انسان وقتی دنیا می آید هیچ علمی ندارد کما اینکه خداوند می فرماید: وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئا[1]
این قسم را فاعل بالعنایة می گویند یعنی با صرف توجه می افتد.
و گاه علم، هم علت فعل است و هم عین ذات می باشد مانند خداوند در خلق اشیاء که علم به اشیاء دارد و به خاطر همان علمی که دارد، خلق می کند. در اینجا علم که عین ذات است می توان گفت که علم علت برای پیدایش معلول است که به آن فاعل بالتجلی می گویند.
قسم دیگر آن است که هر یک از هفت قسم فوق اگر فاعلی بالای سر خود داشته باشد که اینها را خلق کرده باشد و قهرا فعلشان بالواسطه مخلوق آن باشد، آن فاعل ها فاعل بالتسخیر نامیده می شوند یعنی کار انجام می دهند ولی به سبب اینکه گماشته ی فاعل بالاتر از خود می باشند. فاعل بالتسخیر در عرض تقسیم های فوق نیست بلکه یک تقسیم مستقل است. بنا بر این فاعلی لا بالتسخیر منحصر در خداوند است که کسی بالاتر از او نیست.
بنا بر این علت فاعلی دو تقسیم دارد، یک تقسیم که هفت قسم دارد و تقسیم دیگری که دو قسم بیشتر ندارد.
الفصل السادس العلة الفاعلية و اقسامها (فصل ششم در علت فاعلیه است و اقسام آن است.)
العلة الفاعلية – وهي التي تفيض وجود المعلول وتفعله – على أقسام. (علت فاعلی که علتی است که وجود را به معلول افاضه می کند و معلول را انجام می دهد یعنی معلول، فعل اوست، بر چند قسم است.) وقد ذكروا في وجه ضبطها: (در بیان اینکه این تقسیمات چگونه به وجود آمده است گفته اند) أن الفاعل إما أن يكون له علم بفعله أو لا، (فاعل یا علم به کارش دارد یا نه) والثاني (که علم به کارش ندارد) إما أن يلائم فعله طبعه، وهو (الفاعل بالطبع) (یا کارش ملائم با طبع و سرشتش است که به آن فاعل بالطبع می گویند) أو لا يلائم وهو (الفاعل بالقسر)، (یا کارش مطابق سرشت و طبعش نیست که به آن فاعل بالقسر می گویند) والأول – وهو الذي له علم بفعله – (و قسم اول یعنی فاعلی که به فعلش علم دارد) إن لم يكن فعله بإرادته، فهو (الفاعل بالجبر)، (اگر کارش را عالمانه انجام می دهد ولی با اراده ی خودش این کار را نمی کند با آن فاعل بالجبر می گویند مانند اینکه کسی را مجبور می کنند که کسی را بکشد) وإن كان بها، (اگر کارش از روی اراده است) فإما أن يكون علمه بفعله في مرتبة فعله، (اگر علمش به فعل در مرتبه ی خود فعل است یعنی علم بر فعل تقدم رتبی ندارد و هر دو با هم ایجاد می شود) بل عين فعله (بلکه حتی نه تنها در یک مرتبه است بلکه حتی هر دو یکی بیشتر نیست) وهو (الفاعل بالرضا)، (به آن فاعل بالرضا می گویند مانند تصور یک موجود عجیب) وإما أن يكون علمه بفعله قبل فعله، (و یا اینکه علمش به فعل، قبل از فعلش می باشد.) وحينئذ إما أن يكون علمه مقرونا بداع زائد (یا علمش با یک انگیزه ی اضافه ای همراه است یعنی علم به تنهایی برای تحقق معلول کافی نیست) وهو (الفاعل بالقصد) (که به آن فاعل بالقصد می گویند. مانند انسان در نوع کارهای روزمره که چیزی را تصور می کند و فایده اش را در نظر می گیرد و آن فایده محرک آن می شود تا کار را انجام دهد) وإما أن لا يكون علمه مقرونا بداع زائد، (و یا اینکه علم تنها به تنهایی برای فعل کافی است و به انگیزه ی زائدی احتیاج ندارد) بل يكون نفس العلم فعليا منشأ لصدور المعلول، (بلکه خود علم فعلی می باشد. علم به اقسام مختلفی تقسیم می شود که یکی از آنها تقسیم به فعلی و انفعالی است. علم فعلی آنی است که موجب تحقق معلول می شود ولی علم انفعالی چیزی است که تحقق معلوم موجب پیداش آن می شود مانند علم من به درخت که چون درخت است من به آن علم دارم ولی علم فعلی مانند علم خداوند به شجر که چون از قبل می دانست آن را خلق کرد. بنا بر این در این قسم سخن در علمی است که فعلی می باشد و همان علم فعلی منشأ برای ایجاد معلول می شود.) وحينئذ فإما أن يكون علمه زائدا على ذاته وهو (الفاعل بالعناية) (یا علم، زائد بر ذاتش است که به آن فاعل بالعنایة می گویند) أو غير زائد على ذاته وهو (الفاعل بالتجلي)، (و یا زائد بر ذاتش نیست که به آن فاعل بالتجلی می گویند.)
والفاعل في ما تقدم (و فاعل در جمیع اقسام سابق) إذا نسب إلى فعله (اگر با فعلش سنجیده شود به گونه ای که بگویند، او فاعل این فعل است.) من جهة أنه وفعله فعل لفاعل آخر، (با این لحاظ که خودش و فعلش فعلی برای فاعل دیگر می باشد) كان (فاعلا بالتسخير). (به آن فاعل بالتسخیر می گویند. مانند لحاظ من که فاعل در آمدن به این مکان هستم که هم من و هم آمدن من معلول فعل خداوند می باشیم. وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ[2]
که البته این تصور منافاتی با اراده در من ندارد. این تقسیم در عرض تقسیمات فوق نیست و تقسیم مستقلی است زیرا هر یک از هفت قسم فوق یا فاعل بالتسخیر است یا لا بالتسخیر ) فللفاعل أقسام ثمانية: (سپس علامه هشت قسم سابق را توضیح داده می فرماید: پس هشت قسم فاعل داریم)
أحدها: الفاعل بالطبع، (یکی از آنها فاعل باطبع است) وهو الذي لا علم له بفعله، (که فاعلی است که به فعل خودش علم ندارد) مع كون الفعل ملائما لطبعه، (و فعل او با سرشتش سازگار است) كالنفس في مرتبة القوى البدنية الطبيعية، (مانند نفس در مرحله ی قوای بدنی طبیعی مانند قوای هاضمه، ماسکه، جاذبه و گردش خون مانند آن) تفعل أفعالها بالطبع. (این کارهای مطابق طبع آن است زیرا نفس خلق شده است که این کارها را انجام دهد. البته مراد خود نفس است نه هاضمه هضم کردن نیرویی است که معده را به حرکت در می آورد که از نفس گرفته می شود. مثلا قوه ی باصره غیر از چشم است چشم نمی بیند بلکه قوه ی باصره می بیند و الا چشم بعد از مرگ هم هست ولی نمی بیند.)
الثاني: الفاعل بالقسر، (قسم دوم فاعل بالقسر است) وهو الذي لا علم له بفعله، (که فاعلی است که علم به فعلش ندارد) ولا فعله ملائم لطبعه، (ولی فعلش ملائم با طبعش نیست.) كالنفس في مرتبة القوى عند المرض، (مانند نفس در مرتبه ی همان قوا مانند هاضمه که کار دیگری را انجام می دهد مانند نفس که هنگام بیماری بدن کار دیگری را انجام می دهد و مثلا به جای جذب دفع می کند.) فإن الأفعال تنحرف فيه عن مجرى الصحة لعوامل قاسرة. (افعال نفس در این حال از مجرای صحیح منحرف می شود زیرا عواملی دیگری مانند میکروب و مانند آن هستند که قاسره و مجبور کننده اند و نفس را به کاری خلاف طبعش وادار می کنند.)